«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة» (1)
دو سال،يا اندكى بيشتر از اقامت مهاجران در مدينه گذشت.در اين دو سال
دگرگونى چشمگيرى در وضع سياسى و اجتماعى مسلمانان پديد گرديد.نيز بعض
سريهها (2) با پيروزى برگشتند.و نتيجه پيروزى آنان گشايشى اندك
در كار مسلمانان،و تثبيت موقعيت ايشان در ديده قبيلههاى مخالف بود.نيز
قبيلههايى چند كه پس از درگيرى مسلمانان با يهوديان،و منافقان مدينه در
حالت دو دلى بسر مىبردند،كم و بيش بى طرف ماندند و يا به مسلمانان
پيوستند.
مهمتر از همه پيروزى در غزوه بدر بود كه قدرت افسانهاى مكه را در هم
ريخت،و شمتخيره كننده سران قريش را از ميان برد.و آنانكه هنوز هم
نمىخواستند مكه را از خود برنجانند دانستند كه قريش و بازرگانان آنان هم
شكست پذيرند.
در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نيز تغييرى رخ داد.سوده دختر زمعة بن قيس
و عايشه دختر ابو بكر،در خانه او بسر مىبردند. عروسى سوده چند ماه پيش از
هجرت (3) و عروسى عايشه در شوال سال نخستين هجرت صورت گرفت
(4) .هر چند هيچ يك از اين دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى
خالى خديجه را پر نميكردند اما بهر حال هر يك از جهتى مراقب حال پيغمبر
بودند و فاطمه (ع) از اين نظر ديگر براى پدر نگرانى نداشت.عايشه دخترى نه
ساله و سوده بيوه سكران بن عمرو بن عبد شمس بود.سكران با مهاجران دسته دوم
به حبشه رفت و در اين سفر سوده را نيز همراه خود برد (5) وى پس
از بازگشتبه مكه در گذشت و پيغمبر آن بيوه را خواستگارى كرد.حال اگر فاطمه
(ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش كسانى هستند كه نگاهبان حال او باشند.
مسلم است كه فاطمه (ع) خواهان بسيارى داشته است.در اين باره نيازى بذكر
روايات نداريم.پدرش پيش از آنكه به پيغمبرى رسد در ديده همشهريان مقامى
ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پيش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس
خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى
بودند.اگر سوره تبت در نكوهش پدر شوى آنان نازل نمىشد،و اگر آن مرد لجوج و
يا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمىخواستند زنان خود را رها
كنند،آنان از اين پيوند خشنود و شادمان بودند.ليكن باصرار ابو لهب بين آنان
جدائى صورت گرفت.
اين زنان پس از آنكه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،يكى پس از
ديگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قريش شوهر كردند.زينب خواهر
ديگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربيع بود (6) چون محمد
(ص) به پيغمبرى مبعوث شد،و خديجه و دخترانش بدو گرويدند،ابو العاص بر دين
قريش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گويد و آنان
هر دخترى را كه دوست ميدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذيرفت و گفت او
بهترين همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسير شد،و پيغمبر دستور آزادى او را
داد،بدان شرط كه زينب را بمدينه بفرستد.اين چند تن همگى مردانى بنام
بودند،و نزد كسان خود و ديگران حرمت داشتند.اكنون كه محمد (ص) به پيغمبرى
رسيده و يثرب در اطاعت اوست و مكه از او در حالتبيم و احتياط بسر
مىبرد،طبيعى است كه كسانى با موقعيتبهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع)
باشند.و اگر زينب و ام كلثوم و رقيه پيش از اسلام به شوى رفتند، تربيت زهرا
(ع) چنانكه نوشتيم در خانه وحى و مركز نزول قرآن بود.چنانكه در صفحات اين
كتاب خواهيد ديد و سند آن ماخذ دست اول تاريخ اسلام است،عمر و ابو بكر هر
يك خواهان فاطمه بودند،ليكن چون خواستخود را با پيغمبر در ميان نهادندوى
گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى كه از محدثان بزرگ اهل سنت
است در سنن گويد:پيغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على
(ع) او را از وى خواستگارى كرد،پذيرفت (8) اما نسائى اين حديث
را ذيل بابى كه بعنوان«برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از ميان
خواستگاران نام اين دو تن را از آنجهت نوشتهاند كه از لحاظ
شخصيتسرشناستر از ديگراناند،نه آنكه خواستگاران دختر پيغمبر تنها اين دو
مرد سالخورده بودند.يعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش
خواستگارى كردند (9) آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى
او با على عليه السلام خواهيم نوشت،در كتابهاى شيعه و سنى آمده
است.روايتهاى ديگر نيز موجود است و مضمون آنها همين است كه در اين
روايتها خواهيد ديد.تنها ممكن است اندك اختلافى در لفظ روايتها ديده
شود.اين روايتها و نيز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و
عالمانى چون كلينى و مفيد و شيخ طوسى نوشتهاند،تنها سند نويسندگان پس از
آنهاست.شيعه يا سنى،شرقى يا غربى،هر كس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم
كتابى بنويسد يا تحقيقى كند،بايد به همين كتابها مراجعه كند،و اين كارى
است كه نويسنده اين كتاب كرده است.اگر مطلبى در كتابهاى شرق شناسان ديده
شود كه در هيچيك از اين سندها نيامده باشد بايد آنرا نپذيرفت،و يا لا اقل
در درستى آن ترديد كرد،نه آنكه بگوئيم آنها مداركى داشتهاند كه در اختيار
ما نيست.كدام مدرك؟آنها اين مداركها را از كجا آوردهاند؟.نوشتن تاريخ
صدور اسلام،چون تحقيق درباره تمدن سيا و حمير و يا خواندن سنگ نبشتههاى
عصر هخامنشى و يا پژوهش درباره تحقيقات علمى قرن نوزدهم و بيستم ميلادى
نيست كه بگوئيم غربيان وسيلههائى در اختيار دارند كه ما نداريم.اينگونه
تصديقهاى يك جانبه و تسليم كوركورانه ناشى از عقده حقارت و يا بعهده گرفتن
ماموريت و يا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارك گوناگون است.
البته انكار نمىكنم كه در مواردى روش غربيان در تحليل مسائل
تاريخى،دقيقتر از روش بعض مورخان گذشته مشرق زمين است.اما آنجا كه اصل
حادثه در سندهاى دست اول بروشنى موجود باشد،اجتهاد برابر نص معنى نخواهد
داشت. ما از بعضى شرق شناسان كه بخود اجازه مىدهند حقيقت را دگرگون
كنند،يا آنرا چنان تفسير كنند كه با عقيده خودشان-يهودى يا ترسا-منطبق باشد
گلهاى نداريم.از آنان شكايتى نبايد كرد چون معذورند.از دوستان تاريخ دان
خود تعجب داريم كه چگونه دربست تسليم گفته ايشان مىشوند،و آنچه را آنان
مينويسند حقيقت مسلم و غير قابل جرح مىدانند،و چون خطاهاى اين پژوهندگان
نشان داده مىشود به عذر اينكه آنان بر ما حق استادى دارند،خطاها را ناديده
مىگيرند.نتيجه اين بىهمتى يا سهل انگارى يا ناآگاهى است كه امروز بيشتر
كرسىهاى تاريخ اسلام را شرق شناسان يهودى در تصرف دارند و آنچه مىخواهند
مىنويسند و به زبانهاى عربى و فارسى ترجمه مىشود و مايه تحقيق تاريخ
نويسان مسلمان مىگردد.
گاه برادران ايرانى ما بخاطر حسن ظنى كه به برادران عرب خود دارند،همين
كتابها را بى هيچگونه اظهار نظر از عربى بفارسى بر مىگردانند و اين
نوشتههاست كه پايه معلومات گروهى مىگردد كه چنانكه بايد از تاريخ صدر
اسلام آگاهى ندارند:
«فاطمه چون زشتبود تا سن هفده سالگى-يا بيشتر-در خانه پدر ماند و كسى
براى خواستگارى او نمىآمد.روزى كه پدرش باو گفت على تو را مىخواهد،يكه
خورد كه مگر چنين چيزى ممكن است»پناه بر خدا،حقيقت پوشى،ستيزه جوئى و يا
بد گوهرى كار را بكجا مىكشاند؟.
اينها دانشمندانى هستند كه مىخواهند حادثههاى تاريخى را در پرتو دانش
جديد تجزيه و تحليل كنند،اما اين دانش را چگونه و از كدام منبع
اندوختهاند؟معلوم نيست!
اگر دختر پيغمبر سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه يا
دهساله بوده است و جاى سخن نيست.و اگر پنجسال پيش از بعثت متولد شده و در
هجده سالگى بخانه شوهر نرفته باشد،دليل آنرا نوشتيم:وضع اجتماعى
مسلمانان،بيم آزار و شكنجه،نابسامانى كارها، مهاجرت به حبشه،محاصره بنى
هاشم از يكسو،حادثههائى كه در زندگى خصوصى او اثر مىگذاشت چون مردن مادرش
خديجه و عموى پدرش ابو طالب از سوى ديگر،مجال چنين وصلتى را بدو نمىداد.
او نمىخواست پس از مرگ مادر،پدرش در خانه غمخوارى نداشته باشد.در
حاليكه ديديم روايتهاى معتبرى نيز تولد او را بسال پنجم بعثت نوشته
بودند،و اگر چنين باشد داستان از بن درست نيست.و اگر از اين روش بگذريم و
شيوه مؤلف دانشمند!را پيش بگيريم،بخواهيم حادثهها را برابر روشنائى تحقيق
تازه،و از ديد اجتماعى بنگريم،باز هم نتيجه آن نيست كه شرق شناس دانشمند
دريافته است.چرا؟چون:
عموم تاريخ نويسان و نويسندگان سيره،محمد (ص) را به زيبائى چهره و تناسب
اندام ستودهاند.خديجه را نيز تا آنجا كه مىدانيم زنى زيبا بوده است-طبيعى
است كه فرزندان پدر و مادر زيبا چهره نيكو صورت باشند.سه خواهر فاطمه (ع)
،زينب،رقيه و ام كلثوم بخانه شوهرانى جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در
آنروزگار پدر آنان رياستى يا مالى نداشت كه بگوئيم جوانان قريش دختران زشت
چهره او را بخاطر مقام و يا مال پدرشان خواستگارى كردند.
چه شد كه آن خواهران هر سه زيبا بودند و اين يكى زشت.اين امر هر چند
محال نيست اما مدرك تاريخى مىخواهد.دليل شرق شناس محقق چيست؟
نويسندگان سيره عموما دختران هاشمى را تا نسل دوم و سوم بزيبائى چهره
وصف كردهاند. هنگامى كه حسن بن حسن نزد عموى خود حسين (ع) (سيد الشهدا)
براى خواستگارى يكى از دو دختر او رفت، حسين (ع) بدو گفت پسرم هر يك از دو
دختر را مىخواهى خواستگارى كن!حسن شرمگين خاموش ماند و پاسخ نداد.حسين (ع)
گفت من فاطمه را براى تو انتخاب مىكنم كه به مادرم شبيهتر است (10)
تا آنجا كه مىدانيم اين فاطمه از زيبائى خاص برخوردار بوده است
(11) مفيد نويسد:در زيبائى چنان بود كه او را به حورى همانند
مىكردند (12) .
حال كشف علمى اين شرقشناس بزرگوار كه مىخواهد هر داستانى را با روشنائى
علم بررسى كند بر اساس چه ماخذى است؟اجتهادى است مقابل نص؟يا تخليطى در متن
تاريخ؟به عمد يا از روى نقصان عربيت؟نمىدانم.اما از آنجا كه دروغگو كم
حافظه است،نويسنده كتاب،رد پائى از جعل و افترا و يا اشتباه خود بجا
مىگذارد.او مدرك خود را نوشته بلاذرى مىشناساند كه قاعدة كتاب معروف او
انساب الاشراف است.اين كتاب را من هم اكنون پيش چشم دارم:
پيغمبر به زهرا (ع) گفت تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهى
پيوست.فاطمه يكه خورده (13) پيغمبر فرمود نمىخواهى سيده زنان
بهشتباشى؟زهرا (ع) تبسم كرد.نمىدانم شرقشناس متعهد در نتيجه تحقيق
علمى،اين دو روايت را بهم ريخته؟يا چنانكه نوشتم نقصان عربيت او موجب
ارتكاب چنين اشتباهى گرديده،يا مانند بيشتر شرق شناسان امين، رسالتى خاص
بعهده داشته است؟.بهر حال نتيجه يكى است و ما از اين نمونه رعايت امانتها
در كتابهاى آنان و يا شرقيان شرقشناستر از غربيان فراوان مىبينيم.
خوانندگانى كه پدر در پدر با محبتخاندان پيغمبر (ص) زيستهاند و به
سخنان دشمنان آنان و يا كج انديشان در بحثهاى علمى،توجهى ندارند،ممكن
استبر نويسنده خرده گيرند كه اين اندازه پىجوئى و مراجعه باسناد در اين
موضوع بخصوص چه لزومى دارد؟درست است. اينان محبت آل پيغمبر را با شير
اندرون برده و با جان به خداى بزرگ مىسپارند.و گوش استماع به سخنان چنين
محققانى ندارند و شايد هيچگاه نوشتههاى آنانرا نخوانند،اما نبايد فراموش
كرد كه اين كتاب و كتابهاى ديگر از اين نمونه كه در سيرت خاندان پيغمبر
نوشته مىشود براى همگانست.
متاسفانه بايد گفت،يا خوشبختانه،نمىدانم،صد سال يا بيشتر است كه فرهنگ
ما با فرهنگ مغرب زمين نزديك شده و در مواردى بهم آميخته است.چنانكه
مىدانيم سالهاست،هر يك يا هر دسته از شرقشناسان غرب،كار تحقيق و تتبع در
رشتهاى از فرهنگ اسلامى را بعهده گرفته و در اين باره كتابها
نوشتهاند.استادان كرسى اسلام شناسى اروپا و امريكا سالى چند كتاب پيرامون
اسلام و تمدن آن و شخصيتهاى بزرگ اسلامى مىنويسند.در باره زندگانى رسول
اكرم و بعض از امامان و نيز دختر پيغمبر كتابها منتشر شده و بعض اين
كتابها را بفارسى برگرداندهاند و يا تنى چند مطالب آنرا اقتباس كردهاند.
ترجمه نوشتههاى لامنس،گلدزيهر،دورمنگام،لوئى
ماسينيون،برناردلويس،پتروشوفسكى، ردينسن،گپب،و دهها شرق شناس ديگر را در
كتابفروشىهاى تهران و شهرستانها مىتوان خريد.
بيشتر اينان امانت علمى ندارند.دانشمندى چون بلاشر كه سالها عمر خود را
در برگرداندن قرآن بفرانسه و تحقيق درباره ترتيب نزول آيات صرف كرده است،در
ترجمه خود از قرآن بى هيچ اظهار نظر دو آيه بسوره پنجاه و سوم
مىافزايد-همان دو آيهاى كه داستان پردازان پايان قرن نخستين هجرت بر
ساختند و دستاويز دشمنان اسلام شد و نگارنده سى سال پيش بنام افسانه غرانيق
فصلى درباره آن نوشت.اين سوء نيت را از بلاشر در اين مورد،بر حسب تصادف
يافتم،چند جاى ديگر چنين كارى كرده؟خدا مىداند.
از هم ميهمان،كسانى را مىبينيم كه بگمان خود مىخواهند اسلام را از
ديدگاه علمى و فلسفى بشناسانند،اينان نوشتههاى اين شرق شناسان و يا ايران
شناسان را سند تحقيق خود قرار مىدهند.نتيجه آن مىشود كه باتكاء ترجمه غلط
فصل ابن حزم،على بن ابى طالب (ع) سرمايهدار بزرگ عصر خويش معرفى
ميگردد.حال ابن حزم چگونه بدين كشف علمى موفق شده،نويسنده كتاب بدان اهميتى
نمىدهد.اما چندى بعد ممكن است نوشته اين مؤلف پايه تحقيقات كسانى شود كه
نه از اسلام اطلاع درستى دارند و نه از عربيت.
من در عين حال كه كوشش مترجمان محترم را در بر گرداندن اين كتابها
تقدير مىكنم،از آنان-اگر تعهدى نسبتبه بعض مكتبها ندارند-استدعا دارم
رنج ديگرى را نيز بر خود هموار كنند.مندرجات اين كتابها را با مطالب
كتابهاى دست اول (تا آخر قرن پنجم هجرى) مقايسه فرمايند.مبادا خداى
نخواسته نادانسته موجب شوند،كسى يا كسانى از حقيقتبدور افتند.
بعض آثار اين شرق شناسان به عربى ترجمه شده و چون ايرانيان به نويسندگان
عرب حسن ظنى دارند آن ترجمهها را در بست پذيرفته و بفارسى
برگرداندهاند.من كم و بيش از نقاط ضعف اين ترجمهها آگاه هستم.من نمىگويم
همه اين مؤلفان بد انديش و يا دشمن اسلاماند.
ممكن استبخاطر درست ندانستن زبان عربى و يا دسترسى نداشتن به سندهاى
خالى از تعصب قضاوتى كرده باشند.اما با بعض آنان از نزديك آشنا هستم و يا
با ايشان در اين باره گفتگو كردهام و مىدانم كينهاى از مسلمانان در دل
دارند كه هيچگاه آنرا فراموش نخواهند كرد.چرا سببش را بايد از ايشان پرسيد.
اسلام شناس دانشمندى را مىشناسم كه در كار خود بىهمتا و يا كم نظير
است.گذشته از چند زبان اروپائى از عربيتبهره فراوان دارد.بنابر اين بايد
از روح اسلام و مقررات اين دين چنانكه هست مطلع باشد.او خوب مىداند كه
فاتحان عرب همه از يكدست نبودند.بسيارى از آنان غم دين داشتند و اندكى غم
دنيا.
بنيان گذار اسلام خود اين دو دسته را خوب شناخته است چنانكه گويد:«آنكس
كه براى خدا بميدان جهاد مىرود اجر او با خداست و آنكس كه ديده بمال دنيا
دوخته جز آن نصيبى ندارد». (14)
محتملا اين شرق شناس محترم زودتر از من بدين حديثبرخورده است.اما او
چون متعهد است كتاب خود را با اين جمله آغاز مىكند:«سرزمين غله خيز مصر
بهترين انبار خواروبار بود، كه مىتوانستشكم عربهاى گرسنه را سير
سازد».من نمىگويم عمرو بن العاص براى رضاى خدا و پيشرفت اسلام قدم در
سرزمين مصر گذاشت.او مسلما اخلاصى را كه عقبة بن نافع در فتح افريقا داشت
نداشته است. (هر چند در اينجا هم نمىخواهم كارى را كه عقبه در شمال افريقا
كرد،از هر جهت درستبدانم) .
اما آن دسته از ياران مؤمن پيغمبر كه در ركاب عمرو به وادى نيل قدم
نهادند چسان؟آنها هم در پى سير كردن شكم گرسنه خود بودند؟بيش از اين گفتار
را در اين باره دراز نمىكنم.و از خداوند براى خود توفيق و براى اينان
راهنمائى را مسالت دارم. چنانكه نوشتيم و آنچنانكه كتابهاى محدثان و
مؤرخان طبقه اول و سندهاى اصلى شيعه و سنى به صراحت تمام نوشتهاند،و
آنچنانكه قرينههاى خارجى نوشته اين مورخان را تاييد مىكند،دختر پيغمبر
خواستگارانى داشت،ليكن پدرش از ميان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را
براى شوهرى او برگزيد.و بدخترش گفت ترا به كسى بزنى مىدهم كه از همه نيكو
خوىتر و در مسلمانى پيش قدمتر است. (15)
ابن سعد نويسد:چون ابو بكر و عمر از پيغمبر پاسخ موافق نشنيدند على را
گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نويسد:تنى چند از انصار على را
گفتند:فاطمه را خواستگارى كن! وى بخانه پيغمبر رفت و نزد او نشست،پيغمبر
پرسيد:
-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟
-براى خواستگارى فاطمه!
مرحبا و اهلا!و جز اين جمله چيزى نفرمود.
چون على نزد آن چند تن آمد پرسيدند:
-چه شد؟
-در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.
-همين جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشيد (16) گويا اين
اختصاص كه نصيب على (ع) گرديد و امتياز قبول كه در خواستگارى فاطمه يافتبر
تنى چند گران افتاده است.
مجلسى بنقل از عيون اخبار الرضا چنين نوشته است:
پيغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قريش از من رنجيدند كه چرا دخترم
را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:اين كار به اراده خدا بوده است.كسى
جز على شايستگى همسرى فاطمه را نداشت (17) بعض روايتها در
خواستگارى دختر پيغمبر (ص) ،ام سلمه را نيز دخالت دادهاند.على بن عيسى
اربلى در كشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمى ضمن داستانى طولانى مىگويد:ابو
بكر و عمر چون در خواستگارى فاطمه (ع) پاسخ موافق نشنيدند،نزد على رفتند و
گفتند:
-چرا بخواستگارى فاطمه (ع) نمىروى.
-تنگدستى مانع چنين درخواستى از پيغمبر است.ابو بكر گفت:
-يا ابو الحسن دنيا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد.
پس از اين گفتگو على شتر آبكش خود را بخانه برد و نعلين پوشيد و نزد
پيغمبر رفت.
در اين وقت پيغمبر در خانه ام سلمه دختر ابى اميه مخزومى بود.على در
كوفت.ام سلمه گفت كيست؟پيغمبر گفت ام سلمه بر خيز و در را باز كن و بگو در
آيد.اين مردى است كه خدا و رسول را دوست دارد و آنان نيز او را دوست
مىدارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم كه نزديك بود بر روى در افتم...
(18)
اين روايت كه حديثى است مرفوع،يعنى سند آن متصل نيست،باحتمال قوى و بلكه
مطمئنا بدين صورت درست نيست.زيرا ام سلمه كه نام او هند و دختر ابو اميه
حذيفة بن مغيرة بن عبد الله بن عمر از تيره بنى مخزوم است،پيش از آنكه
بخانه پيغمبر آيد زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن
مخزوم بود.
ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشهاند؟ (19) كه هنگام اقامت
پيغمبر در مكه،بازگشتند (20) ابو سلمه بمدينه هجرت كرد،در جنگ
بدر حاضر بود (21) و در جنگ احد ابو اسامه جشمى تيرى بدو افكند
(22) وى از اين جنگ جان بدر برد و سى ماه پس از هجرت بفرماندهى
سريهاى به و از غنائم بنى نضير هم بهره برد (24) سرانجام در
جمادى الآخر سال چهارم هجرى در گذشت و پيغمبر (ص) پس از گذشتن عده ام سلمه
در شوال سال چهارم با او عروسى كرد (25) .البته ممكن است گفت:ام
سلمه در زندگانى شوهرش،بخانه پيغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روايت
چنانست كه وى هنگام آمدن على (ع) براى خواستگارى فاطمه،زن پيغمبر (ص) بوده
است و اين گفته درست نيست.بارى مجلسى به نقل از امالى شيخ طوسى چنين نويسد:
على (ع) گفت،ابو بكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پيغمبر
خواستگارى نمىكنى؟من نزد پيغمبر رفتم.چون مرا ديد خندان شد.پرسيد ابو
الحسن،براى چه آمدهاى؟ من پيوندم را با او،و سبقتخود را در اسلام،و جهادم
را در راه دين بر شمردم.فرمود راست ميگوئى!تو فاضلتر از آنى كه بر
مىشمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمدهام.گفت على! پيش از تو كسانى
بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذيرفت.بگذار ببينم وى چه مىگويد.سپس
به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.تو پيوند او
را با ما و پيشى او را در اسلام مىدانى و از فضيلت او آگاهى.زهرا (ع) بى
آنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پيغمبر چون آثار خشنودى در آن ديد
گفت الله اكبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (26) شيخ طوسى در
امالى آورده است كه:چون پيغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضايت داد،فاطمه (ع)
گريان شد پيغمبر گفتبخدا اگر در اهل بيت من بهتر از او كسى بود ترا بدو
ميدادم. (27)
و نيز مؤلف كشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پيغمبر
گفت:
-پدر و مادرم فداى تو باد تو ميدانى كه مرا در كودكى از پدرم ابو طالب و
مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سايه تربيتخود پروردى،و در اين پرورش از
پدر و مادر بر من مهربانتر بودى، و از سرگردانى و شك كه پدران من دچار آن
بودند رهانيدى.تو در دنيا و آخرت تنها مايه و اندوخته من هستى اكنون كه خدا
مرا به تو نيرومند ساخته است،مىخواهم براى خود سامانى ترتيب دهم و زنى
بگيرم.من براى خواستگارى فاطمه آمدهام.آيا دخترت را به من خواهى داد؟
ام سلمه گويد چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خنديد و
گفت آيا چيزى دارى كه مهريه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نيست.جز
شمشير و شترى آبكش چيزى ندارم.پيغمبر گفت:شمشير را براى جهاد،و شتر را براى
آب دادن خرما بنان خود و باركشى در سفر مىخواهى همان زره را مهر قرار
مىدهم (28) .ولى چنانكه نوشتيم اگر ام سلمه در اين ماجرا حاضر
بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در اين هنگام زن پيغمبر (ص) نبوده است.
زبير بكار كه كتاب او الموفقيات از مصادر قديمى بشمار ميرود از گفته على
(ع) چنين آورده است:
-نزد رسول خدا رفتم و در پيش روى او خاموش نشستم.چرا كه حشمت و حرمت او
را كسى نداشت.چون خاموشى مرا ديد پرسيد: -ابو الحسن! (29) چه
مىخواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پيغمبر سه بار پرسش خود را مكرر فرمود
سپس گفت:
-گويا فاطمه را مىخواهى؟
-آرى!
-آن زره كه بتو دادم چه شد؟
-دارم!
-همان زره را كابين فاطمه قرار بده (30)
در بعض روايات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پيراهن يمانى فرسوده
نوشته است.
و بعضى گويند كه على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا كابين قرار
داد.بهاى اين زره يا رقم اين كابين چه بوده است؟حميرى مؤلف قرب الاسناد
آنرا سى درهم نوشته است (31) و ديگران تا چهار صد و هشتاد درهم
نوشتهاند.
ابن سعد در يكى از روايات خود بهاى زره را چهار درهم (32)
نوشته است،كه گمان دارم تصحيفى از چهار صد است.يعنى رقم اربعماة را اربع
ضبط كرده است.و ابن قتيبه بهاى زره را سيصد و بروايتى چهار صد و هشتاد درهم
مىنويسد (33) .
بارى كابين دختر پيغمبر چهار صد درهم يا اندكى بيشتر و يا كمتر بود همين
و همين،و بدين سادگى نيز پيوند برقرار گرديد.پيوندى مقدس است كه بايد دو تن
شريك غم و شادى زندگانى يكديگر باشند. كالائى بفروش نمىرفت تا خريدار و
فروشنده بر سر بهاى آن با يكديگر گفتگو كنند.زره،پوست گوسفند يا پيراهن
يمانى هر چه بوده است،بفروش رسيد و بهاى آنرا نزد پيغمبر آوردند.رسول خدا
بى آنكه آنرا بشمارد،اندكى از پول را به بلال داد و گفتبا اين پول براى
دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابو بكر داد و گفتبا اين پول آنچه را
دخترم بدان نيازمند است آماده ساز.عمار ياسر و چند تن از ياران خود را با
ابو بكر همراه كرد تا با صوابديد او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى كه
شيخ طوسى براى جهاز نوشته چنين است:
پيراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطيفه مشكى
بافتخيبر، ختخوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشك) كه رويهاى آن كتان
ستبر بود يكى را از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند.چهار
بالش از چرم طائف كه از اذخر (34) پر شده بود.پردهاى از پشم.يك
تخته بورياى بافت هجر (35) آسياى دستى.لگنى از مس،مشكى از
چرم،قدحى چوبين،كاسهاى گود براى دوشيدن شير در آن،مشكى براى آب،مطهرهاى
(36) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند كوزه گلى. (37)
چون جهاز را نزد پيغمبر آوردند آنرا بررسى كرد و گفت:خدا به اهل
بيتبركت دهد.
هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسيد.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار
و جمعى از علما و محدثان شيعه اين خطبه را با عبارتهاى مختلف و بصورتهاى
گوناگون نوشتهاند. از ميان آنها اين صورت كه بيشتر محدثان آنرا ضبط
كردهاند،انتخاب شد.كسيكه تفصيل بيشترى بخواهد بايد به بحار الانوار رجوع
كند:
سپاس خدائى كه او را به نعمتش ستايش كنند،و بقدرتش پرستش،حكومتش را گوش
به فرماناند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را كه نزد اوستخواهان،و فرمان او
در زمين و آسمان روان.
خدائى كه آفريدگان را بقدرت خود بيافريد،و هر يك را تكليفى فرمود كه در
خود او مىديد و بر دين خود ارجمند ساخت،و به پيغمبرش محمد گرامى فرمود و
بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پيوندى ديگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدين
پيوند،خويشاوندى را در هم پيوست،و اين سنت را در گردن مردمان بست.چه
مىفرمايد،«اوست كه آفريد از آب بشرى را،پس گردانيدش نسبى و پيوندى و
پروردگار تو تواناست». (38) همانا خداى تعالى مرا فرموده است
كه فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى
دادم.
-على!راضى هستى.
-آرى يا رسول الله.
چنانكه نوشتيم ابن شهر آشوب در مناقب (39) خطبه را بدين
عبارت آورده و مجلسى نيز آنرا بهمين صورت از كشف الغمه نقل كرده است
(40) و پس از آن يك سطر ديگر اضافه دارد.
اما ابن مردويه خطبه را با عبارت ديگر آورده است.آن خطبه و نيز خطبهاى
را كه على (ع) در پذيرفتن اين زناشوئى خوانده است در بحار و مناقب مىتوان
ديد. خطبه زناشوئى خوانده شد و زهرا (ع) از آن على گرديد.جهاز عروسى نيز
بدان صورت كه نوشتيم آماده گشت.اما مدتى طول كشيد تا دختر پيغمبر از خانه
پدر بخانه شوهر رفت.مجلسى در روايتخود اين مدت را يكماه نوشته است در
حاليكه بعضى آنرا تا يكسال و بيشتر هم نوشتهاند.
بارى جستجو و تحقيق در اين جزئيات چندان مهم بنظر نمىرسد.يكماه يا
يكسال يا هر مدت گذشت،سرانجام روزى عقيل بخانه پيغمبر رفت و از او خواست
فاطمه را بخانه على (ع) بفرستد.بعض زنان پيغمبر نيز با وى همداستان گشتند و
سرانجام شبى عروس را با جمعى از زنان بخانه على (ع) بردند.شاعران شيعى قرن
اول و دوم هجرى چون كميت،سيد اسماعيل حميرى و نيز ديك الجن كه در آغاز قرن
سوم هجرى در گذشته است،در باب خواستگارى از دختر پيغمبر و زناشويى او با
على عليه السلام و عروسى و مقدار مهريه دختر پيغمبر قصيدههاى غرائى
سرودهاند كه در كتابهاى تذكره و ترجمه موجود است.
شبى كه ميخواستند عروس را بخانه شوى برند پيغمبر فرمود:
على!عروسى بى مهمانى نمىشود.
سعد گفت:من گوسفندى دارم.دستهاى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند.
زبير بكار از طريق عبد الله بن ابى بكر از على (ع) چنين آورده است
(41) :
چون خواستم با فاطمه (ع) عروسى كنم پيغمبر (ص) به من آوندى (42)
زرين داد و گفتبه بهاى اين آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من
نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوندى به من
طعامى دهد.او هم پذيرفتسپس از من پرسيد.
-كيستى؟
-على بن ابى طالب.
-پسر عموى پيغمبر؟
-آرى!
-اين طعام را براى چه مىخواهى؟
-براى مهمانى عروسى!
كه را بزنى گرفتهاى؟
دختر پيغمبر را!
اين طعام و اين آوند زرين از آن تو!
پيغمبر درباره زن و شوهر دعا كرد.خدايا اين پيوند را بر اين زن و شوهر
مبارك گردان!خدايا فرزندان خوبى نصيب آنان فرما! (43)
ابن سعد در روايتى ديگر كه سند آن باسماء بنت عميس منتهى ميشود نويسد:
على زره خود را نزد يهوديى به گرو گذاشت و از او اندكى جو گرفت.و اين
بهترين مهمانى آن روزگار بود (44) .
ابن شهر آشوب از ابن بابويه چنين روايت كرده است:
پيغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه
فاطمه بخانه على (ع) روند و در راه شادمانى نمايند.شعرهائى كه نماينده اين
شادى استبخوانند،ليكن سخنانى نباشد كه خدا را خوش نيايد.آنان فاطمه را بر
استرى كه شهباء نام داشت (يا بر شترى) نشاندند.سلمان فارسى زمام دار استر
بود.حمزه و عقيل و جعفر!و ديگر بنى هاشم در پس آن مىرفتند.زنان پيغمبر
پيشاپيش عروس بودند و چنين مىخواندند.
ام سلمه:
برويد اى هووهاى (45) من بيارى خداى متعال و سپاس گوئيد خدا
را در هر حال و بياد آريد كه خداى بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفتها
نجات داد كافر بوديم راهنمائيمان نمودشفرسوده بوديم توانامان فرمود و
برويد! همراه بهترين زنان. كه فداى او باد همه خويشان و كسان اى دختر آنكه
خداى جهان برترى داد او را بر ديگران! به پيغمبرى و وحى از آسمان!
(46)
و عايشه مىگفت:
اى زنان!خود را پوشيده بداريد! و جز سخنان نيكو بر زبان مياريد! بزبان
آريد نام پروردگار جهان كه به دين خود،گرامى داشت ما را و همه بندگان سپاس
خداى بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببريد اين دختر را كه خدايش
كرده محبوب! بداشتن شوى پاكيزه و خوب (47)
و حفصه مىسرود:
تو فاطمه!اى بهترين زنان. كه رخسارى دارى چون ماه تابان خدايتبرترى داد
بر جهانيان با پدرى كه مخصوص ساخت او را بآيتهاى قرآن شوى تو ساخت راد
مردى را جوان على كه بهتر است از همگان هووهاى من ببريد.او را كه بزرگوار
است و از خاندان بزرگان (48)
معاذة مادر سعد بن معاذ ميگفت:
سخنى جز آنكه بايد نمىگويم! و بجز راه نكوئى نمىپويم! محمد بهترين
مردمانست! و از لاف و خودپسندى در امانست آموخت ما را راه رستگارى پاداش
بادش از لطف بارى براه افتيد با دخت پيغمبر! پيغمبر كز شرف دارد افسر
خداوند بزرگى و جلال كه نه همتا دارد نه همال (49)
و زنان بيت نخستين هر رجز را تكرار مىكردند.چنانكه نوشته شد اين روايت
را بدين صورت از مناقب ابن شهر-آشوب آوردم و او سند خود را كتاب مولد فاطمه
و روايت ابن بابويه كه از بزرگان علماى اماميه است معرفى ميكند.
اما پذيرفتن داستان بدين صورت دشوار است.
نخست چيزى كه ما را دچار ترديد مىسازد اينست كه ميگويد:زنان پيغمبر
پيشاپيش استر فاطمه راه مىرفتند.اين مؤلف خود عروسى زهرا (ع) را در ذو
الحجه سال دوم هجرت نوشته است (50) در حاليكه چنانكه نوشتم ام
سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پيغمبر آمدند (51)
.و در سال عروسى زهرا چنانكه قبلا هم نوشتيم تنها سوده و عايشه در خانه
پيغمبر بسر مىبردند ديگر آنكه در رجز عايشه مىبينيم كه به هووهاى خود
مىگويد خود را به سر بندها بپوشيد.
دستور پوشيدن جلباب به زنان پيغمبر (ص) ،ضمن سوره احزاب است (52)
و اين سوره چنانكه مىدانيم سال پنجم هجرت نازل شده است.
ديگر آنكه جزء مشايعت كنندگان جعفر را مىنويسد و جعفر در اين تاريخ در
حبشه بوده است.در اين باره در صفحات آينده توضيح بيشترى داده خواهد شد.
«زشتى اين جهان را ديدى و خود را از دنيا بريد»
(ابو نعيم اصفهانى)
زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانى او نمونه
است،چون خود او نمونه است،چون شوى او،پدر او و فرزندان او نمونهاند.نمونه
مسلمانهايى آراسته بفضيلت و خوى انسانى.انسانهائى كه از ميان
مردم،برمىخيزند،با مردم زندگى مىكنند،چون ديگر مردم راه
مىروند،مىخورند،مىپوشند،اما از آن سوى اين غريزهها سرشتى دارند،برتر از
فرشته،سرشتى پيوسته بخدا.انسانهائى كه درد ديگران را دارند،يا درد مردم را
مىدانند و مىكوشند تا با رفتار و كردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر
نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ايشان شريك شوند.و گاه درد مىكشند تا
ديگران درمان يابند.چنين كسان طبيبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق كامل
اين بيت كه:
كل يريد رجاله لحياته×يا من يريد حياته لرجاله (53) برترى را
در بزرگى روح مىدانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نيازمند است،و اگر
به تن زندهاند براى آنست كه زندگى درست را بديگران بياموزند.
بآنها مىگويند هنگامى كه با مردم زندگى مىكنى ديگر تو نيستى.اين
مردمند كه بايد براى خدمت آنان زنده بمانى.در انسان دوستى تا آنجا پيش
مىروند كه مىگويند چگونه سير بخوابم و در دور دستترين نقطهها انسانى
گرسنه پهلو بر زمين نهد. (54) زهرا (ع) پرورده چنين مدرسهاى
است.نو عروسى كه جهاز او بهاى يكى زره به قيمت چهار صد درهم و اثاث البيت
وى چند كاسه و كوزه سفالين باشد،پيداست كه در خانه شوى چگونه بسر خواهد
برد.
اكنون فاطمه (ع) آماده رفتن بخانه شوهر است.پدرش آخرين درس را بدو
مىدهد.او پيش از اين،درسهائى نظير اين درس را آموخته است.اما درسهاى
اخلاقى بايد پى در پى تكرار شود تا با تمرين عملى بصورت ملكه نفسانى در آيد
هر چند او نيازى به تمرين ندارد،اما هر چه باشد انسان است،و با زنان
خويشاوند و همسايه در ارتباط:
-دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى كه شوهرت فقير است!فقر
براى ديگران سرشكستگى دارد!براى پيغمبر و خاندان او مايه فخر است.
-دخترم پدرت اگر مىخواست مىتوانست گنجهاى زمين را مالك شود.اما او
خشنودى خدا را اختيار كرد!
دخترم اگر آنچه را پدرت مىداند مىدانستى دنيا در ديدهات زشت مينمود.
(55)
من در باره تو كوتاهى نكردم!ترا به بهترين فرد خاندان خود شوهر
دادهام!شوهرت بزرگ دنيا و آخرتست (56) .
خدايا فاطمه از من است و من از اويم!خدايا او را از هر ناپاكى بركنار
بدار!در پناه خدا!به خانه خود برويد.در بعض روايتها چنين آمده است:
زنها براه مىافتند.اسماء دختر عميس مىماند.
-تو كيستى؟چرا نرفتى؟
-من بايد نزد دخترت بمانم.چنين شبى دختر جوان بايد زنى را در دسترس خود
داشته باشد.شايد بدو نيازى افتد.
قسمت اخير اين داستان را مؤلف كشف الغمه بهمين صورت آورده است.ابو نعيم
اصفهانى نيز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عميس آنرا نوشته است چنانكه
نوشتيم جعفر بن ابى طالب و زن او اسماء بنت عميس جزء نخستين دسته مهاجران
حبشهاند (57) وى همراه شوهرش در سال هفتم هجرت هنگام فتح خيبر
به مدينه بازگشت.هنگام بازگشت جعفر از حبشه پيغمبر (ص) فرمود بكدام يك از
اين دو شادمان باشم«فتح خيبر يا بازگشت جعفر» (59) .
بنابر اين ممكن نيستبگوئيم اسماء شب عروسى فاطمه (ع) در مدينه بوده
است.اگر روايت در اصل درستباشد و اگر روايت كنندگان در نوشتن نام دچار
اشتباه نشده باشند،محتملا اين زن اسماء ذات النطاقين دختر ابو بكر و زن
زبير بن عوام بوده است.شگفت اينست كه ابو نعيم خود نخست داستان هجرت اسماء
را به حبشه و بازگشت او و مشاجره وى را با عمر بر سر اينكه مهاجران حبشه
امتيازى بيش از مهاجران مدينه دارند،آورده و بلافاصله داستان گفتگوى او را
با پيغمبر در شب عروسى فاطمه نوشته است (60) .
يكى از فاضلان معاصر كه كتابى بنام«فاطمه از گهواره تا گور» (61)
نوشته و كتاب او سه سال پيش در بيروت بچاپ رسيده است،پس از آنكه با
چنين مشكلات روبرو گرديده و پس از آنكه گفتههاى علماى پيشين را مبنى بر
ناممكن بودن حضور اسماء بنت عميس در اين عروسى آورده است.گويد:
«راه حل معقول اينست كه بگوئيم اسماء همان اسماء بنت عميس است،لكن او پس
از رفتن به حبشه چند بار به مكه آمده است.و چون مسافران بين اين دو نقطه
بايد تنها عرض درياى سرخ را به پيمايند اين كار چندان مشكل نيست. (62)
اين مؤلف بزرگوار يك نكته مهم را فراموش كرده است،و آن اينكه وقايع
تاريخى تابع فرض و تصور ما نيست.اگر اصولى و يا فقيه هنگام تعارض اخبار تا
آنجا كه ممكن باشد به جمع عرفى و يا جمع فقاهتى متوسل مىشود،بخاطر اين است
كه مدلول روايت اثر عملى دارد،يعنى بيان كننده يكى از احكام پنجگانه تكليفى
است و تا آنجا كه ممكن باشد فقيه نبايد دست از امارات بردارد.
اما چنين جمعى را در داستانهاى تاريخى نمىتوان پذيرفت.و بر فرض كه
بپذيريم لا اقل بايد سندى داشته باشيم كه اشاراتى و لو با جمال به رفت و
آمد مكرر مهاجران مكه به حبشه داشته باشد.ما مىدانيم دستهاى از مهاجران
حبشه پيش از هجرت،به مكه بازگشتند،و آن هنگامى بود كه شنيدند و يا پيش خود
تصور كردند،مردم مكه از مخالفتخود با پيغمبر دستبرداشتهاند. ابن هشام
نام يك يك اين مهاجران و تيره آنان را نوشته است.در هيچ سندى كوچكترين
اشارتى به بازگشت جعفر بن ابى طالب و يا زن او اسماء بنت عميس نيست.
آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پيمودن عرض درياى سرخ
آسان باشد،دليل نمىشود كه هزار و چهار صد سال پيش هم چنين آسان بوده
است.كسانى كه از بيم جان و يا آزار جسمانى به كشورى بيگانه پناه بردند
مانند بازرگان يا سياحت پيشهاى نبودند كه پيوسته از نقطهاى به نقطه ديگر
مىرود.
از اينها گذشته ما سندى از قرن دوم هجرى در دست داريم كه داستان هجرت
اسماء بنت عميس را بتفصيل تمام نوشته است.اين سند كتاب نسب قريش نوشته ابو
عبد الله مصعب بن عبد الله بن مصعب زبيرى است.كتاب مصعب جنبه تبليغاتى
ندارد.گزارشى دقيق است كه از روى روايتهاى دست اول نوشته شده وى درباره
اسماء چنين نويسد:
«چون جعفر بن ابى طالب به حبشه رفت زن خود اسماء بنت عميس را همراه خويش
برد اسماء در حبشه،عبد الله،محمد و عون را براى او زاد.چند روز پس از زادن
عبد الله براى نجاشى نيز فرزندى زاده شد،كس نزد جعفر فرستاد كه:
-پسرت را چه ناميدهاند؟
-عبد الله!
نجاشى فرزند خود را عبد الله ناميد،و اسماء شير دادن او را بعهده گرفت و
بدين جهت نزد نجاشى منزلتى يافت،چون جعفر با مسافران دو كشتى عازم
بازگشتشد،اسماء دختر عميس و فرزندانش را كه در حبشه زاده بودند،با خود
برداشت و به مدينه آمدند و در مدينه بودند تا آنكه جعفر به موته رفت و در
آنجا شهيد شد. (63) اين سند ديرينهترين و در عين حال روشنترين
ماخذ درباره اسماء بنت عميس است و ما مىدانيم جعفر بسال هفتم هجرت پس از
فتح خيبر بمدينه آمد.
نيز داستان هجرت جعفر جزء دومين دسته مهاجران،در سيره ابن هشام
(64) و انساب الاشراف بلاذرى آمده است.بلاذرى نويسد:
جعفر با زن خود اسماء بنت عميس جزء دومين دسته بود و در حبشه ماند،ابو
طالب در زندگانى خود هزينه او را مىفرستاد.سپس با گروهى از مسلمانان پس از
فتح خيبر بمدينه بازگشت. (65)
پس رواياتى را كه حاضر بودن اسماء را در مكه بهنگام مرگ خديجه و يا بودن
او را در مدينه بشب عروسى فاطمه (ع) متذكراند،بايد مبتنى بر تخليط حادثهها
با يكديگر و شبيه دانستن نام شخصى با ديگرى دانست.چنين اشتباهات در چنان
گزارش ها فراوان ديده مىشود.
سه روز پس از عروسى بديدن دخترش مىرود.درباره زن و شوهر دعا
مىكند.ديگر بار فضيلتهاى على (ع) را بر مىشمارد و بخانه بر مىگردد.اما
چنان مىنمايد كه دورى دختر را، حتى در اين مسافت كوتاه نمىتواند تحمل
كند.سالهاست فاطمه شب و روز در كنارش بوده است.او علاوه بر آنكه دخترش
بود،ياد خديجه را براى او زنده نگاه ميداشت.«چه كسى جاى خديجه را
مىگيرد؟!روزيكه مردم مرا دروغگو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى كه
همه مرا رها كردند دين خدا را با ايمان و مال خود يارى كرد» (66)
مىخواستيادگار خديجه پيوسته در كنارش باشد،اما او اكنون همسر على
است و بايد در خانه او بماند.اگر حجرهاى نزديك خانه خود براى آنان آماده
كند خاطرش آسوده خواهد بود،اما ممكن است مسلمانان مدينه در
زحمتبيفتند،سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.ولى اين
كارى دشوار است چه هم اكنون در خانه او دو زن (سوده و عايشه) بسر
مىبرند.حارثة بن نعمان آگاه مىشود و نزد پيغمبر مىآيد:
-خانههاى من همه بتو نزديك استخود و هر چه دارم از آن توست.بخدا
دوستتر دارم كه مالم را بگيرى تا آنرا در دست من باقى بگذارى.
-خدا تو را پاداش بدهد.
از اين روز فاطمه و على به يكى از خانههاى حارثه منتقل ميشوند.
(67)
سالهاى دوم هجرت و اند سال پس از آن براى پيغمبر و مسلمانان،سالهاى سختى
بود چه از جهت اوضاع سياسى و چه از جهتشرائط اجتماعى و اقتصادى.روزى كه
پيمان مدينه بسته شد (68) ،يهوديان با آنكه از حقوق سياسى و
اجتماعى برخوردار بودند،بعللى كه اين كتاب تاب تفصيل آنرا ندارد، (69)
دشمنى خود را با پيغمبر آغاز كردند و تا آنجا پيش رفتند كه به حكم
قرآن مسلمانان به يكباره رابطه خود را با آنان بريدند.تغيير قبله از مسجد
اقصى به خانه كعبه كينه آنانرا با پيغمبر بيشتر كرد.دسته ديگرى نيز در يثرب
بسر مىبردند كه زير پوشش مسلمانى بزيان مسلمانان كار ميكردند.
سركرده آنان عبد الله بن ابى بن ابى سلول بود.اين عبد الله پيش از رسيدن
پيغمبر به مدينه سوداى حكومتشهر را در سر داشت و مقدمات رياست او را نيز
آماده كرده بودند ليكن هجرت پيغمبر از مكه بدانجا او را از اين بزرگى محروم
ساخت.
عبد الله و كسان او بظاهر مسلمان شدند و جانب پيغمبر را گرفتند،ليكن دل
آنان با او نبود. بخصوص شخص عبد الله كه هر گاه فرصتى دست مىداد ضربتى
كارى باسلام و مسلمانان مىزد،چنانكه با عقب نشينى در جنگ احد عامل شكست
مسلمانان گشت.حادثه رجيع و بئر معونه (70) را نيز كه در آن بيش
از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسيدند،زبان دشمنان را دراز ساخت.و
قبيلههاى دنيا طلب خود را بدشمنان اسلام بستند.
شرايط اقتصادى نيز دشوار بود،مسلمانان مدينه و انصار تا آنجا كه
مىتوانستند از همراهى با مهاجران دريغ نمىكردند،بلكه با همه تنگدستى
آنانرا بر خود مقدم ميداشتند.اما مگر توان مالى مشتى كشاورز و كاسب خرده پا
چه اندازه است؟غنيمتهاى جنگى هم رقمى نبود كه نياز نو مسلمانان را بر طرف
كند و محمد (ص) كه هدايت و رياست اين مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و
خويشاوندان و بستگان خود مقدم مىداشت.اگر گشايشى در كار پيدا مىشد حق
مستمندان مهاجر و انصار بود.اين درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر
خدا را دوست مىدارند بايد لقمه را از گلوى خود ببرند و به گدايان،يتيمان و
اسيران بخورانند بى آنكه بر آنان منتى نهند.و بدانند كه اين لقمه حق آن
مستمندان است.حقى كه خدا براى آنان معين فرموده در مقابل پرداخت اين حق
نبايد چشم پاداش و يا سپاس داشته باشند.پاداش اين كار نيك را در جهان ديگر
خواهند گرفت.روزيكه همه چهرهها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و
لبهاى ايشان خندان خواهد بود. (71)
مسلم است كه على پسر عموى پيغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن اين
فرمان سزاوارتر از ديگران بودند.اين آيهها در خانه آنان و بر آنان نازل
شده است.در اجراى همين دستور اخلاقى بود كه اين زن و شوهر بيش از توان
انسان معمولى بر خود سخت گرفتند.چهل سال پس از اين تاريخ هنگامى كه على
ديده از اين جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنكه پنجسال
آخر زندگانى را در حكومتبر جهان اسلام بسر برده بود،فرزندش حسن (ع) در
نخستين خطبه خود او را چنين ستود:«مردم!دوش مردى بجوار خدا رفت كه از
پيشينيان كسى بر او سبقت نگرفت و از پسينيان كسى بپاى او نخواهد رسيد.چون
پيغمبر او را به ماموريتى مىفرستاد جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از سوى
چپ او را نگهبان بودند تا پيروز برگردد.آنچه از او بجا مانده هفتصد درم
است»اين سند نوشته ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى و از قديمترين اسناد
تاريخى و مورد استناد همه تاريخ نويسان است.
ابن عبد ربه اندلسى كه در آغاز سده چهارم مرده و كتاب او در پايان سده
سوم نوشته شده، مانده از او را سيصد درهم نوشته است (73) .
بسيار بى انصافى است كه كسى بگمان خود و يا براى گمراه ساختن مردمان
ناآگاه،كتابى بنويسد و بخواهد اسلام را از ديدگاه فلسفه بشناساند آنگاه
باتكاء ترجمهاى غلط از ماخذى متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد
ربه،على را سرمايهدار زمان خود معرفى كند.
اين بى انصافان كه براهنمائى انديشه كوتاه بين مىخواهند هر حادثهاى را
با تاويلهاى نادرست و دور از ذهن و منطق علمى،بر دريافتهاى غلط خويش
منطبق سازند،اين رنج مختصر را هم بر خود هموار نمىكنند كه نخست همه اسناد
را بررسى نمايند آنگاه آنرا طبقهبندى كنند و سپس با روشى كه همه تاريخ
نويسان بدان آشنا هستند درست را از نادرست جدا سازند.نمىتوانند يا
نمىخواهند خدا مىداند «و من يضلل الله فماله من هاد» (74) .