سه حق ثابت حضرت زهرا
[بحارالانوار، ج 29، ص 382، و شرح ابن ابى الحديد، ج 16. ص 230. ]
ابن ابى الحديد مى گويد: «مردم چنين مى پندارند كه: درگيرى حضرت زهرا
عليهاالسلام با ابوبكر تنها درباره ى دو چيز بوده است 1- ارث برى 2- فدك (بخشش
پيامبر به حضرت زهرا عليهاالسلام)
با اينكه در حديث آمده است كه: حضرت زهرا عليهاالسلام در حق سومى نيز با ابوبكر
درگير بود كه ابوبكر آن حق را نيز از حضرت دريغ داشت و آن حق ذوى القربى است.
توضيح ما: حضرت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام سه حق را از ابوبكر مطالبه مى كرد:
1- حق ارث
مى فرمود: من از پدرم ارث مى برم سهم ارث مرا بدهيد.
2- مالكيت فدك
مى فرمود: پدرم فدك را در زمان حيات خويش به من بخشيده و آن را به حكم آيه «و ات
ذاالقربى حقه» [اسراء، 26.] به من داده است.
3- حق ذوى القربى
مى فرمود: خمس (يك پنجم) حق خويشاوندان پيامبر است، و چه كسى از من به پيامبر
نزديكتر است؟ حضرت زهرا عليهاالسلام اين سه حق را در كنار هم مطرح ساخته است و در
همه بر حق بوده اند. هم در ارث برى و هم در اين كه پيامبر، فدك را به ايشان بخشيده
است و هم در حق ذوى القربى يعنى خمس مطلق درآمد (و يا خمس غنيمت جنگى بر مبناى اهل
سنت)
البته در خصوص فدك آيا حضرت بر مبناى ارث مى فرموده يا بر مبناى بخشش پيامبر به
او و يا هر دو را درباره ى فدك مطرح كرده و از دو راه حق خويش را دنبال كرده است؟
آنچه گفتنى است اين است كه: براى رسيدن به حق، ممكن است در برابر انسان، راههاى
مختلف باشد و همه ى راهها را دنبال كند و اينكه در خصوص فدك آيا ابتدا از راه ارث
حق خويش را طلب كرده اند يا از راه نحله، تأثيرى در اصل قضيه ندارد.
دليل بى جواب
قاضى القضاة در جريان فدك طرفدار ابوبكر شده و حق به او داده است. البته عالم
بزرگ شيعى علم الهدى سيدمرتضى در يك مقاله حرف هاى قاضى القضاه را پاسخ داده و نكته
اى فروگذار نكرده است. ابن ابى الحديد پس از آن كه همه ى سخن قاضى القضاه را آورده
و جوابيه مرحوم سيدمرتضى را در پاسخ به قاضى القضاه ذكر كرده است و خود كه گاهى در
اين ميان به داورى نشسته در پايان مى نويسد: [شرح ابن ابى الحديد. ج 16. ص 286.] و
قد أخل قاضى القضاه بلفظه حكاها عن الشيعه فلم يتكلم عليها و هى لفظه جيده قال: قد
كان الأجمل أن يمنعهم التكرم مما ارتكبا منها فضلا عن الدين و هذا الكلام لا جواب
عنه. و لقد كان التكرم و رعايه حق رسول الله صلى الله عليه و آله و حفظ عهد تقتضى
أن تعوض ابنته بشى ء يرضيها ان لم يستنزل المسلمون عن الفدك و تسلم اليها تطييبا
لقلبها. و قد يسوغ للأمام أن يفعل ذلك من غير مشاوره المسلمين اذا رأى المصلحه فيه
و قد بعد العهد ألان بيننا و بينهم و لا نعلم حقيقه ما كان و الى الله ترجع الأمور.
«قاضى القضاة به يك گفته به دليل شيعه جوابى نداد و درباره ى آن سخنى نگفته و آن
گفته شيعه بسيار نيكو و پسنديده است. قاضى القضاة از شيعه نقل كرد كه: بهتر و
زيباتر اين كه بزرگداشت حضرت زهرا عليهاالسلام، حاكمان آن زمان را از برخوردى كه با
زهرا عليهاالسلام داشتند باز مى داشت بگذريم كه ديندارى نيز همين را مى طلبد.
ابن ابى الحديد مى نويسد: اين گفتار شيعه كه در كلام قاضى القضاة آمده، هيچ
جوابى ندارد. بزرگداشت حضرت فاطمه عليهاالسلام و رعايت حق رسول خدا صلى الله عليه و
آله و تعهد نسبت به او مى طلبيد كه براى شادسازى زهرا عليهاالسلام اگر فرضاً
مسلمانان به واگذارى فدك تن نمى دادند، در برابر فدك به حضرت زهرا عليهاالسلام چيزى
در عوض داده مى شد و اين، براى خليفه رواست كه بدون مشورت با مسلمانان به اين مسأله
بپردازد در صورتى كه مصلحت را چنين مى بيند.
آنگاه ابن ابى الحديد مى افزايد: البته هم اكنون فاصله ى ما با آنان بسيار است و
از حقيقت آنچه در آن زمان ها شكل گرفته بى خبريم و همه چيز به نزد خدا بازمى گردد.
فدك چيست؟
لغوى معروف فيروزآبادى در كتاب قاموس مى نويسد: «فدك: سرزمينى است در منطقه ى
خيبر.» فيومى در مصباح اللغة آورده است: «فدك شهرى است كه فاصله اش تا مدينه ى
پيامبر دو روز راه است. و تا خيبر يك مرحله راه. فدك، از اموالى است كه خداوند آن
را به رسول خود داده است...» [بحارالانوار، ج 29، ص 200.]
در مناقب به نقل از كتاب اخبار الخلفاء آمده است: «هارون، هميشه به حضرت موسى بن
جعفر عليه السلام اصرار مى كرد كه: شما فدك را قبول كنيد تا من به شما واگذار كنم و
حضرت، از پذيرفتن فدك اباء مى كردند. پس از اصرار زياد هارون، حضرت فرمود: من فدك
را با همه ى حدودش مى گيرم. هارون پرسيد: حدود فدك چيست؟ حضرت فرمود: اگر حدودش را
بيان كنم فدك را نخواهى داد. هارون حضرت را به حق پيامبر قسم داد تا حضرت، حدود فدك
را بازگو كند.
امام عليه السلام فرمود: حد اول فدك سرزمين عدن در يمن است. رنگ رخسار
هارون،دگرگون شد و گفت: بعيد است. حضرت فرمود: حد دوم فدك سرزمين سمرقند است. صورت
هارون از شدت خشم سياه شد. امام فرمودند: حد سوم فدك افريقيا است. باز صورت هارون
سياه شد و گفت... امام فرمودند: حد چهارم فدك ساحل درياى. خزر و ارمنستان است. رشيد
گفت: بنابراين چيزى براى ما نمى ماند تو بايد جاى ما بنشينى. حضرت فرمود: من كه
گفتم اگر حدودش را ذكر كنم آن را پس نمى دهى. پس از اين جريان بود كه هارون قصد
كشتن حضرت را نمود. [بحارالانوار، ج 29، ص 200.]
در روايت ديگرى امام حدود فدك را چنين بيان كرده است:
حد اول، مصر.
حد دوم، دومةالجندل.
حد سوم، احد
حد چهارم، سيف البحر. و هارون در جواب گفته است: اين كه همه ى دنياست. حضرت
فرمود: اين سرزمين گسترده پس از مرگ ابى هاله در دست يهود بوده است، و خداوند آن را
بدون جنگ و خونريزى به. پيامبر باز گرداند و خداوند، پيامبر را مأمور ساخته اند تا
اين سرزمين را به فاطمه بدهد. [بحارالانوار، ج 29، ص 201.]
اين تهديد گسترده براى فدك كه در كلام امام هفتم عليه السلام آمده است گوياى اين
حقيقت است كه، سرنوشت فدك با سرنوشت حكومت و رهبرى گره خورده به گونه اى كه در خطبه
ى فدكيه همراه هم آمده است. و اگر حضرت زهرا عليهاالسلام در موضوع فدك سخنش درست
باشد كه هست روشن مى شود كه: در موضوع خلافت و رهبرى هم كه معتقد بود اين مقام
مخصوص امير مؤمنان على عليه السلام است حق با اوست. و به عبارت ديگر: در حقيقت،
نزاع و درگيرى بر سر موضوع خلافت رهبرى بوده كه در غالب جنگ درباره ى فدك نمودار
گشته است. و حضرت زهرا عليهاالسلام گرچه با آنان درباره ى فدك نيز جنگ و ستيز داشته
است ولى با اين درگيرى مى خواسته ناشايستگى و بى صلاحيتى آنان را اثبات كند. حضرت
زهرا عليهاالسلام مى خواسته، دورى حاكمان آن زمان را از قرآن و احكام نورانى اثبات
كند. و اين است سر اصلى درگيرى حضرت و طرح فدك و گونه جهات مادى فدك براى حضرت مطرح
نيست و دنيا براى او ارزشى ندارد.
تاريخ فدك
[بحارالانوار، ج 29، ص 346.] ]
«فدك، از اموالى است كه پس از فتح خيبر، خداوند، به پيامبرش داد و اين ويژه ى
پيامبر بود چرا كه با جنگ به چنگ نيامده بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم،
فدك را به فاطمه عليهاالسلام بخشيد و حضرت زهرا عليهاالسلام و نمايندگانش، فدك را
در دست داشتند.
پس از رحلت پيامبر، ابوبكر با زور فدك را گرفت هنگامى كه حضرت زهرا شكايت كرد از
حضرت، بينه خواست. حضرت، امام على، حسن و حسين عليه السلام و ام ايمن را كه پيامبر
بهشتى بودن او را گواهى داده است براى شهادت حاضر ساخت.
ابوبكر شهادت اهل بيت را رد كرد به اين بهانه كه اينان به سوى خويش مى كشند و
شهادت ام ايمن را چون يك زن است رد كرد.
حضرت زهرا عليهاالسلام از راه ارث پيش آمد و ارث خود را خواست ابوبكر باز آن
گونه كه همه مى دانند اين درخواست را هم با يك حديث جعلى نپذيرفت.
حضرت زهرا عليهاالسلام بر ابوبكر و عمر غضب كرد و با آنان حرف نزد و وصيت كرد
كه: شبانه دفنش كنند تا آن دو نفر بر او نماز نخوانند و بدين شكل، ابوبكر و عمر غضب
و سخط خدا و رسول او را فراهم ساخته و شايسته ى عذابى سخت و دردناك شدند.
پس آنگاه كه خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد او فدك را به فرزندان فاطمه
عليهاالسلام برگرداند. سپس يزيد بن عبدالملك در زمان خود مجدداً فدك را غصب كرد.
آنگاه سفاح، فدك را به فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام برگرداند. معتمد، باز فدك
را غضب كرد. مهدى عباسى پس از او برگرداند. هادى عباسى دوباره به تصرف خود درآورد.
تا زمان مأمون كه وكيل فرزندان فاطمه به نزد مأمون آمد و با مأمون صحبت كرد. مأمون
نيز فدك را به فرزندان فاطمه بازگرداند و شعر دعبل به اين بازپس دادن مأمون اشاره
دارد
و باز اين اخذ و رد در طول زمان پس از مأمون نيز ادامه داشته است.
مناظره ى عمومى و علنى با ابوبكر درباره ى فدك [بحارالانوار، ج
29، ص 127، ح 27.] .
امام صادق عليه السلام فرمود: پس از گرفتن بيعت براى ابوبكر و
آماده شدن حكومت براى او ابوبكر، كس فرستاد تا كارگزار فاطمه عليهاالسلام را از فدك
بيرون كند. فاطمه ى زهرا عليهاالسلام نزد ابوبكر آمدند و فرمودند: اى ابوبكر، چرا
ارث پدرم رسول خدا را از من دريغ مى دارى و چرا كارگزارم را از فدك بيرون كرده اى؟
پيامبر، سرزمين فدك را به امر الهى براى من قرار داده است.
ابوبكر گفت: شاهدان خود را در اين موضوع بياور. حضرت زهرا
عليهاالسلام ام ايمن را آوردند. ام ايمن پيش از اداى شهادت گفت: اى ابوبكر، تا گفته
ى رسول خدا را كه دليل حقانيت سخن من است ذكر نكنم گواهى نمى دهم تو را به خدا
سوگند مى دهم آيا تو نمى دانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ام ايمن،
زنى از اهل بهشت است؟ ابوبكر گفت: چرا مى دانم. ام ايمن گفت: پس هم اكنون گواهى مى
دهم كه: خداوند، به رسولش وحى كرد كه: حق خويشاوند را به او بده. (فات ذا القربى
حقه) [روم، 38.] در اين هنگام حضرت رسول فدك را به امر خدا به زهرا داد.
امام على عليه السلام نيز آمدند و به مانند ام ايمن بر اين
قضيه شهات دادند.
ابوبكر، نوشته اى براى حضرت زهرا عليهاالسلام نوشت و به حضرت
داد. در اين هنگام عمر از راه رسيد و پرسيد اين چه نوشته اى است؟ ابوبكر گفت: فاطمه
مى گويد:
فدك از آن اوست، و ام ايمن و على عليه السلام نيز شهادت داده
اند من هم نيز فدك را براى زهرا عليهاالسلام نوشتم.
عمر، نوشته را از حضرت گرفت و پاره پاره كرد. حضرت فاطمه
عليهاالسلام با گريه از نزد ابوبكر رفت. فاصله اى نشد امام على عليه السلام در حالى
كه ابوبكر در مسجد نشسته بود و مهاجر و انصار دور او بودند به نزد ابوبكر آمده و
فرمود: اى ابوبكر، چرا ميراث فاطمه را از او باز مى گيرى با اين كه وى در زمان
پيامبر، مالك آن بوده است؟
ابوبكر گفت: اين «فى ء» حق مسلمانان است. اگر فاطمه، شاهد آورد
كه پيامبر خدا بدو داده پذيرفته است وگرنه هيچ حقى ندارد.
اميرالمؤمنين على عليه السلام، فرمود: اى ابابكر، آيا درباره ى
ما حكمى جز حكم خدا درباره ى مسلمانان دارى؟ ابوبكر گفت: نه. حضرت فرمود: اگر مالى
در دست مسلمانان باشد كه مالك او باشند آنگاه من درباره ى آن مال ادعا داشته باشم و
آن را از خود بدانم. در اين صورت از چه كسى شاهد مى خواهى؟ ابوبكر گفت از تو شاهد
مى خواهم. حضرت فرمود: پس چرا از فاطمه درباره ى چيزى كه در دست او بوده و در زمان
پيامبر و پس از پيامبر و پس از پيامبر مالك او بوده شاهد خواسته اى و از مسلمانان
كه ادعا مى كنند: اين مال آنان است شاهد نمى خواهى؟ با اينكه اگر من ادعاى چيزى
داشته باشم از من شاهد مى طلبى. ابوبكر، حرفى براى گفتن نداشت و ساكت ماند ولى عمر
گفت: اى على با ما بحث نكن ما تاب پاسخگويى به دليل تو را نداريم اگر شاهدان عادل
آورى وگرنه فدك حق مسلمانان است. و براى تو و فاطمه حقى در آن نيست. امام على خطاب
به ابوبكر گفت: آرى. حضرت فرمود: به من بگو: (آيه ى تطهير انما يريد الله ليذهب
عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) خداوند اراده كرده تا پليدى را از شما اهل
بيت بزدايد و شما را پاك سازد. در شأن ما نازل شده و يا در شأن ديگران؟ ابوبكر گفت:
در شأن شماست.
حضرت فرمود: اگر هر نفر شهادت دهند كه فاطمه دختر رسول خدا كار
زشتى انجام داده تو با فاطمه چه مى كنى؟ ابوبكر پاسخ داد بر او حد جارى مى كنم به
مانند ديگر زنان. حضرت فرمود: در اين صورت تو به نزد خدا كافر خواهى بود.
ابوبكر گفت: چرا؟ حضرت فرمود: چون تو گواهى خدا را در حق فاطمه
كه او را پاك مى داند رد كرده اى و گواهى مردم را در ارتباط با فاطمه پذيرفته اى؟
آن گونه كه حكم خدا و رسولش را درباره ى فدك رد مى كنى و نمى پذيرى كه خدا و رسولش،
فدك را براى فاطمه قرار داده اند و فاطمه در زمان پيامبر، فدك را گرفته است. بعد مى
آيى و گواهى يك عرب بيابانى را مى پذيرى و فدك را از فاطمه مى گيرى و چنين مى
پندارى كه حق مسلمانان است و تو در نتيجه، اين گفته ى پيامبر را كه: «مدعى بايد
شاهد بياورد و براى مدعى عليه، قسم كافى است» رد كرده اى.
امام صادق عليه السلام فرمود: پس از اين بحث و گفتگو مردم،
خشمناك شدند و سخن ابوبكر را نپذيرفتند و يك صدا مى گفتند: به خدا سوگند على راست
مى گويد.
امام على عليه السلام به خانه بازگشت آنگاه زهرا عليهاالسلام
به مسجد در آمد و بر گرد قبر پيامبر مى گشت و آن اشعار را كه كه از پليدى رخداد پس
از پيامبر بود مى خواند...
ابوبكر و عمر به منزل بازگشته و ابوبكر به نزد عمر فرستاد و او
را طلبيد و گفت: آيا برخورد امروز على را با ما ديدى؟ اگر بار ديگر چنين پيش آيد
حكومت ما را از بين خواهد برد نظر تو چيست؟ عمر گفت: نظر من اين است كه دستور قتلش
را صادر كنيم. ابوبكر گفت: چه كسى على را مى كشد؟ عمر گفت: خالد بن وليد. ابوبكر و
عمر به دنبال خالد فرستادند و به او گفتند: مى خواهيم تو را به كار بزرگى وادار
كنيم. خالد گفت: مرا به هر كار كه مى خواهيد دستور دهيد گرچه قتل على بن ابى طالب
باشد گفتند آن كار همين است. خالد گفت: چه زمانى او را بكشيم؟ ابوبكر پيشنهاد داد
به هنگام نماز در مسجد كنار على بايستد و آنگاه كه من سلام نماز را دادم برخيز و او
را بكش. خالد گفت: انجام مى دهم. اسماء بنت عميس كه اين ماجرا را شنيد به كنيز خود
گفت: به منزل على و فاطمه عليه السلام برو و آنان را سلام برسان و براى على عليه
السلام اين آيه را بخوان (ان الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين)
آن گروه درباره ى تو مشورت مى كنند تا تو را بكشند پس بيرون برو من خيرخواه تو
هستم. اميرالمؤمنين، على عليه السلام كه مقصود را از اين پيام دريافت به كنيز گفت:
به اسماء بگو: خداوند، مانع آنان خواهد شد و چنين كارى از آنان تحقق پيدا نخواهد
كرد. آنگاه امام برخواست و براى نماز آماده شد و به مسجد رفت و نماز خود را با ابى
بكر خواند و خالد هم با شمشير در كنار على عليه السلام بود. ابوبكر، در پايان نماز
به هنگام تشهد از گفته ى خويش پشيمان شد و ترسيد كه قتل على عليه السلام آشوب ايجاد
كند و نيز مى دانست كه تا چه اندازه حضرت قوى و شجاع است. همين طور در فكر بود و
نمى توانست سلام نماز را بدهد و آن قدر اين حالت او ادامه يافت كه مردم پنداشتند
ابوبكر، سهو و اشتباهى برايش رخ داده است. ولى در نهايت توجهى به سوى خالد كرد و
قبل از سلام نماز گفت خالد دستور مرا اجرا نكن. آنگاه سلام نماز را داد.
اميرالمؤمنين، على عليه السلام رو به خالد كرد و پرسيد: چه
دستورى به تو داده بود؟ خالد گفت: دستور قتل شما را. حضرت فرمود: چنين كارى را مى
كردى؟ خالد گفت: آرى. اگر پيش از سلام، دستور را لغو نكرده بود انجام مى دادم.
اينجا بود كه امام على عليه السلام خالد را از زمين كند و بر زمين كوبيد و مردم همه
جمع شدند. عمر فرياد زد: به خداى كعبه خالد را خواهد كشت. مردم، حضرت را به خدا و
پيامبر قسم دادند تا حضرت از خالد دست كشيد. سپس حضرت رو به عمر كرد و فرمود: اى
پسر صهاك اگر عهدى كه با پيامبر دارم و تقدير الهى نبود مى فهميديد كه چه كسى از
ياور و نيروى كمتر برخوردار است. حضرت، پس از اين ماجرا از مسجد به منزل رفتند.
بلى كانت فى ايدينا فدك
«بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما أظلته السماء فشحت عليها
نفوس قوم وسخت عنها نفوس قوم آخرين» [نهج البلاغه، نامه ى امام على عليه السلام به
عثمان بن حنيف، شماره ى 45.]
در اين كه فدك در زمان رسول و پس از ارتحال آن حضرت در دست حضرت زهرا
عليهاالسلام بوده است و آن حضرت، در فدك تصرف داشته است از نظر شيعه هيچ شك و
ترديدى نيست. در روايات شيعه اين جهت منعكس شده است و حتى از سوى امير مؤمنان به
عنوان دليلى قاطع مطرح گرديده و حاكمان آن زمان را رسوا ساخته است. و اما اگر كسى
در اين جهت شك داشته باشد جمله ى بالا كه از امير مؤمنان عليه السلام در نهج
البلاغه نقل شده است اين حقيقت را واضح مى سازد.
امير مؤمنان مى فرمايد: آرى از همه ى آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده بود تنها
فدك، در دست ما بود كه آن هم مورد حرص و طمع عده اى قرار گرفت و عده اى ( منظور
خودشان) سخاوتمندانه از آن گذشتند.
اين جمله از امير مؤمنان على عليه السلام سند روشنى است كه: فدك، در دست زهرا
عليهاالسلام بوده است و «يد» اماره و نشانه ى ملكيت است. حضرت زهرا عليهاالسلام با
توجه به «يد» نيازى به شاهد و بينه ندارد و آن كس كه ادعايى ديگر دارد بايد بينه
اقامه كند نه حضرت زهرا عليهاالسلام.
طرح فدك در راستاى دفاع از امامت
گاه مطرح مى شود كه: چرا حضرت زهرا عليهاالسلام اين اندازه به دفاع از فدك،
اهتمام ورزيده است؟ دنيا كه ارزشى ندارد. در پاسخ به اين سؤال جواب هاى متعددى گفته
شده است:
1- گرفتن حق، در اسلام ريشه و جايگاهى دارد و چنان نيست كه تن به ظلم دادن
پسنديده باشد و تا آنجا كه ممكن است بايد مقاومت كرد.
2- اين پندار كه فدك، چيز بى ارزشى بوده و شايسته ى اين اهتمام نبوده باز صحيح
نيست. فدك، سرزمين پهناور و ارزشمندى بود و پشتوانه ى قدرتمندى براى آل پيامبر صلى
الله عليه و آله محسوب مى شده است.
3- كسانى كه با خطبه ى حضرت آشنايند و حركت انقلابى زهرا عليهاالسلام را پس از
پيامبر و روى كار آمدن ابوبكر به خوبى دنبال كرده اند درمى يابند كه مطرح كردن حق
ارث، فدك، سهم ذوى القربى از سوى حضرت زهرا عليهاالسلام در راستاى كوبيدن حاكمان آن
زمان قرار داشته است.
در خطبه، ابتدا ولايت و رهبرى امير مؤمنان مطرح مى شود و زهرا عليهاالسلام عدول
از امام على عليه السلام را انحرافى بس بزرگ قلمداد مى كند و از آثار شوم آن،
انحراف از قرآن و احكام آن را برمى شمرد و نمودهاى اين انحراف در موضوع فدك و ارث
ارائه مى شود.
دفاع از فدك و ارث، در حقيقت، دفاع از امامت و رهبرى است. حضرت زهرا بدين وسيله
مى خواهد حاكمان آن زمان را رسوا سازد و بيگانگى آنان را با قرآن و اسلام برملا
سازد.
اين حقيقت، به هنگام بررسى داستان فدك و درگيرى زهرا عليهاالسلام با حاكمان وقت
به خوبى مشهود است و روشن ترين گواه خطبه ى فدكيه است. شهيد صدر در اين رابطه مى
نويسد:
«و اننا نحس أيضا اذا درسنا الواقع التاريخى لمشكله فدك و منازعاتها بأنها
مطبوعه بطابع تلك الثوره و نتبين بجلاء أن هذه المنازعات كانت فى واقعها و دوافعها
ثوره على السياسه العليا و ألوانها التى بدت للزهراء بعيده عما تألفه من ضروب الحكم
و لم تكن حقا منازعه فى شى ء من شؤون السياسه الماليه المناهج الاقتصاديه التى صارت
عليها خلافه الشورى و ان بدت على هذا الشكل فى بعض الأحايين». [كتاب فدك فى
التاريخ، ص 59.]
«به هنگام بررسى تاريخ فدك و درگيرى هاى آن مى يابيم كه ماجراى فدك نمود حركت
انقلابى حضرت زهرا عليهاالسلام است و درگيريهاى فدك در حقيقت، با توجه به انگيزه
هايش، انقلابى است عليه حكومت آن زمان و هرگز درگيرى فدك يك درگيرى مالى صرف نيست.
گرچه گاهى ممكن است به اين شكل جلوه كند».
بنابراين، فدك و دفاع از فدك يك معناى سمبليك دارد و زهرا عليهاالسلام مى خواسته
تا از اين راه، حاكمان آن زمان را رسوا سازد. دورى آنان را از مبانى دينى اعلام كند
و ناشايستگى آنان را جهت احراز اين مسند بزرگ به همگان تفهيم كند.
پيروزى زهرا عليهاالسلام در موضوع فدك درستى بينش حضرت زهرا را در موضوع امامت و
رهبرى به دنبال دارد و اين دو به هم پيوسته است و هم اكنون مى يابيم كه چرا امام
موسى بن جعفر عليه السلام آن هنگام كه هارون پيشنهاد واگذارى فدك را به حضرت مى دهد
مى فرمايد: من فدك را با همه ى حدودش يعنى به طور كامل مى پذيرم. هارون كه از حدود
فدك مى پرسد امام به گونه اى ترسيم مى كند كه همه ى محدوده ى كشور اسلامى آن زمان
را فرامى گيرد. [بحارالأنوار، ج 29، ص 201.]
يعنى مبارزه ى فدك در حقيقت، يك مبارزه ى مالى صرف نبود. چهره اى سياسى و حكومتى
داشته و طرح فدك در راستاى مبارزه با حاكمان آن زمان قلمداد مى شده است.
تناقضات ابوبكر در برخورد با فدك
1- از يك سو ادعا مى كند كه: پيامبران چيزى به ارث نمى گذارند و آنچه از آنان مى
ماند صدقه است. و از سويى خانه ى پيامبر را به عايشه و ديگر زنان واگذار مى كند.
از حضرت زهرا درباره ى فدك، بينه مى خواهد ولى بدون بينه عايشه خانه را تصرف مى
كند و پدر خويش را در آنجا دفن مى كند و....
2- به هنگامى كه اعلام مى شود هر كس از پيامبر چيزى طلب داشته باز گويد كسانى
مثل جابر و ديگران مى روند و ادعاى خويش را مطرح مى كنند و بدون درخواست بينه از
آنان، خواستشان عملى مى گردد. ولى به هنگامى كه زهرا عليهاالسلام فدك را مطالبه مى
كند از او بينه مى خواهد.
3- در يك جا روايت مى كند كه: «و ما تركناه صدقه» يعنى تركه ى پيامبران صدقه
است. و در يك جا مى گويد: «فهو طعمه لولى الأمر يعمل فيه مايشاء» تركه ى پيامبران
از آن جانشين اوست كه هر چه بخواهد در آن مى كند.
4- در يك جا به ظاهر نرم و متين با حضرت زهرا عليهاالسلام برخورد مى كند و در يك
سخنرانى خود، پس از خطبه، سخت و تند مى تازد و از اهانت فروگذار نمى كند.
در محضر فاطمه عليهاالسلام با نرمى سخن مى گويد و به هنگام سخنرانى در غياب
فاطمه جسارت مى كند. مى گويد: «ما هذه الرعه الى كل قاله أين كانت هذه الأمانى...»
[شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 214.]
5- ابوبكر پس از شهادت شهود، فدك را براى فاطمه عليهاالسلام مى نويسد ولى عمر
نوشته را پاره مى كند و ابوبكر هيچ نمى گويد.
6- در جايى ابوبكر گفته است: من مى دانم تو راست مى گويى ولى در جايى ديگر گفته
است: «لكنى لاأعرف صحه قولك» من درستى گفته ى تو را نمى دانم.
أفان مات أو قتل انقابتم على أعقابكم
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم
و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين.» [سوره ى آل عمران،
آيه ى 144.]
حضرت زهرا عليهاالسلام هنگامى كه از انحراف مسلمانان پس از پيامبر اكرم صلى الله
عليه و آله پرده برمى گيرد و دورى آنان را از رهبرى شايسته و قرآن بازگو مى كند،
براى اثبات انحراف آنان به اين آيه استدلال مى كند. با اين مقدمه كه به انصار مى
گويد: چرا حركت نمى كنيد و چرا دست به شمشير نمى بريد آيا بهانه مى كنيد كه پيامبر
مرده است؟! اين همان حقيقتى است كه قرآن آن را بازگو كرده و آشكارا گفته است كه: «
و ما محمد الا رسول قدخلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم» يعنى
محمد پيامبرى است همچون پيامبران گذشته، اگر بميرد يا كشته شود واپس مى گراييد. هر
كس واپس گرايد ضررى به خدا نخواهد رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.
اين آيه، به راستى شاهد زنده اى بر واپس گرايى مسلمانان پس از پيامبر است. كسى
نگويد چگونه مى شود پس از پيامبر، مسلمانان يا اكثريت مسلمانان از پيامبر چشم پوشى
كنند و به جاهليت برگردند و بر اسلام ناب ثابت قدم نمانند.
اين آيه به وضوح پيش بينى مى كند و اعلام مى دارد كه پيامبر در اين جهت همچون
پيامبران گذشته است كه اگر بميرد يا كشته شود آيا به جاهليت برمى گرديد؟ در اينجا
لازم است به روايتى اشاره كنيم تا روشن شود كه جمله ى «قد خلت من قبله الرسل» اشاره
به اين دارد كه اين پيامبر بسان پيامبر گذشته است، يعنى امت پيامبر پس از مرگ او
اختلاف مى كنند و عده اى گمراه مى شوند.
به امام باقر عليه السلام گفتم: عامه (سنى ها) مى پندارند كه بيعت با ابوبكر از
آن جهت كه همه ى مردم بدان تن دادند مورد رضاى الهى است و خداوند نخواسته است تا
امت پيامبر را پس از او به فتنه بيندازد امام باقر عليه السلام فرمود: آيا آنان
(سنى ها) كتاب خداوند را نمى خوانند مگر خداوند نمى فرمايد: و ما محمد الا رسول...
گويد به امام گفتم: مردم (سنى ها) اين آيه را به گونه اى ديگر تفسير مى كنند. حضرت
فرمود: مگر خداوند از امت هاى گذشته خبر نمى دهد كه آنان پس از آمدن بينات و بعد از
رفتن پيامبرشان اختلاف كردند در آن آيه مى فرمايد تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض...
و لو شاء الله ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم البينات ولكن اختلفوا
فمنهم من آمن و منهم من كفر [بقره، 253.] امام افزودند: از اين آيه مى توان استفاده
كرد كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله هم پس از آن حضرت اختلاف كرده اند دسته اى
ايمان آورده اند و دسته اى كافر شده اند.
فدك در نگاه ديگران
استاد عبدالفتاح عبدالمقصود
در مقدمه ى كتاب فدك، تأليف سيد محمدحسن موسوى قزوينى حائرى به قلم استاد
عبدالفتاح عبدالمقصود آمده است:
سرزمين فدك، چه از راه هبه و چه ارث، حق خالص فاطمه ى زهرا عليهاالسلام است و
هيچ شك و شبه اى در اين زمينه نيست و كسانى كه در مناقشه ى ابوبكر با حضرت زهرا
عليهاالسلام دقت كرده اند مى دادند كه ادعاى حضرت زهرا عليهاالسلام مبنى بر هبه ى
فدك از سوى پيامبر به او توسط ابى بكر رد نشده است و تنها نپذيرفتن ابوبكر به جهت
تعداد شهود و كيفيت شهود بود. و چه بسا عده اى چنين فكر مى كنند كه ابوبكر در اين
نپذيرفتن معذور بوده چرا كه تعداد شاهدان كامل نبوده و كيفيت شاهدان مطلوب نبوده
است.! و باز ممكن است كسانى بر ابوبكر اين نكته ى مهم را خرده نگيرند كه وى حضرت
زهرا عليهاالسلام و امام على و امام حسن و امام حسين عليه السلام و اهل بيتى را كه
خداوند پليدى را از آنان زدوده و پاكشان ساخته هم رديف ديگر مسلمانان قرار داده
است. مسلمانان كه متهم مى شوند و شك بدان ها راه مى يابد. و لى نظر كامل اين است كه
فدك ملك خالص پيامبر بوده است كه ممكن است كه به زهرا عليهاالسلام بخشيده باشد و
ممكن است نبخشيده باشد. اگر به ملك شخص پيامبر مانده بود سزاوار است كه بر اساس حق
ارث به فاطمه برسد. و اگر بخواهند ارث برى زهرا را خدشه كنند و بگويند: مال پيامبر
صدقه است جا دارد بپرسيم چرا پيامبر در حيات خود اين مال را خود به دست خويش صدقه
نداد.
با اين كه ثابت شده است پيامبر اكرم نزديك وفات خويش تنها هفت دينار داشت و از
اين بيمناك بود مبادا مرگش فرا رسد و هفت دينار را در راه خدا نداده باشد در نتيجه،
پيامبر به اهل خويش دستور داد تا اين هفت دينار را در راه خدا بدهند و در اين جهت
اصرار ورزيد و چون ديد فراموش كرده اند مجددا پرسيد و مال را گرفت و در دست خويش
گذاشت و گفت: چه گمانى محمد به خدا دارد اگر با اين مال خدا را ملاقات كند آنگاه
دستور دادند و آن مال را به فقرا رساندند.
هم اكنون آيا پذيرفتنى است پيامبر خدا كه از هفت دينار غافل نمى شود و تا زنده
است آن را به فقرا مى رساند درباره ى فدك كه قابل مقايسه با هفت دينار نيست همان
تصميم را نگرفته باشد و تا زنده است به فقرا نرساند.
آيا ممكن است بگوييم: تنها درهم و دينار مشمول نظر پيامبر است و اموال غير منقول
آزاد است؟
آرى هرگز پيامبر، در زمان خود فدك را صدقه نداد و به اين دليل بود كه مال پيامبر
نبود چرا كه فدك مال زهرا عليهاالسلام بوده است و هيچ كس در اين جهت، خدشه نكرده
است. آن گونه كه از تاريخ به دست مى آيد.
استاد محمود ابوريه
استاد محمود ابوريه مى نويسد: [اعيان الشيعه، ج 1، ص 318 به نقل از مجله الرساله
المصريه شماره ى 518 سال 11، ص 457.] بايد درباره ى برخورد ابوبكر با حضرت فاطمه،
دختر رسول الله و آنچه ابوبكر در ارتباط با ارث برى حضرت زهرا عليهاالسلام انجام
داد به صراحت اعلام دارم كه: اگر ما بپذيريم خبر واحد ظنى مى تواند قرآن قطعى را
تخصيص بزند و بپذيريم كه پيامبر فرموده: كسى از من ارث نمى برد و بپذيريم كه اين
خبر قابل تخصيص نيست. ولى ابابكر مى توانست به فاطمه بخشى از آنچه از رسول الله به
جاى مانده بدهد مثلا فدك را در اختيار زهرا قرار دهد و اين در توان ابوبكر بود و
هيچ كس با او مخالفت نمى كرد. چرا كه خليفه مى تواند به هر كس هر چه را بخواهد بدهد
و حتى خود ابوبكر به زبير بن عوام و محمد بن مسلمه و ديگران بخشى از تركه ى پيامبر
را داد به علاوه كه چيزى نگذشت كه در زمان عثمان، خليفه، فدك را به مروان اختصاص
داد.
ابن ابى الحديد معتزلى
ابن ابى الحديد مى گويد: [شرح ابن ابى الحديد. ج 14. ص 190.] خبر آزادى سازى [در
ميان اسيران بدر، ابوالعاص شوهر زينب بود هنگامى كه براى خريد و آزادسازى اسيران،
اهل مكه اقدام كردند زينب هم مالى را براى آزادسازى شوهر خويش به نزد پيامبر فرستاد
در ميان آن مال سينه ريزى بود كه مادرش خديجه شب زفاف به او داده بود پيامبر تا اين
سينه ريز را ديد به خاطر زينب ناراحت شد و به مسلمانان گفت: اگر تمايل داريد شوهر
زينب را كه اسير شماست به خاطر زينب آزاد كنيد و مال زينب را به او برگردانيد
مسلمانان گفتند: يا رسول الله چنين خواهيم كرد.] ابوالعاص، شوهر زينب را بر ابوجعفر
يحيى بن ابى زيد خواندم. ابوجعفر گفت: آيا ابوبكر و عمر در اين جريان حاضر نبودند؟
آيا بزرگى و نيكوكارى نمى طلبيد كه با دادن فدك به فاطمه زهراى مرضيه واگذارند؟ آيا
مقام و منزلت زهرا كمتر از مقام زينب خواهرش بود؟ با اينكه حضرت زهرا عليهاالسلام
برترين بانوى عالم است.
چرا اين كار را نكردند؟ گيرم كه حق زهرا عليهاالسلام در فدك نه از باب بخشش و نه
از باب ارث ثابت نبود. ابن ابى الحديد گويد: بر اساس روايتى كه ابوبكر نقل كرده فدك
از آن مسلمانان است و ابوبكر نمى توانست در آن تصرف كند. ابوجعفر در پاسخم گفت:
مالى را كه زينب، جهت آزادسازى شوهر اسير خود فرستاده بود آن هم ملك مسلمانان شده
بود ولى پيامبر، آن را از مسلمانان بازپس گرفت. ابن ابى الحديد گويد: به ابوجعفر
گفتم: رسول گرامى اسلام اختياردار دين بود و حكمش نافذ بود، اما ابوبكر چنين نبود.
ابوجعفر در پاسخ گفت: من نمى گويم چرا ابوبكر به زور از مردم نگرفت و به فاطمه
نداد من گفتم: چرا ابوبكر از مسلمانان نخواست تا فدك را به فاطمه عليهاالسلام
واگذارند. آن گونه كه پيامبر درباره ى مال زينب چنين كرد. آيا اگر ابوبكر مى گفت:
دختر پيامبرتان اين درختان نخل را مى خواهند شما آنها را در اختيارش بگذاريد مردم
چنين نمى كردند؟
تحليل محقق ارزشمند، مرحوم سيدهاشم معروف الحسنى درباره ى فدك و حديث مجعول
درباره ى فدك، اين سؤال مطرح مى شود كه: اگر پيامبر صلى الله عليه و آله فدك را
به زهرا عليهاالسلام بخشيده بودند و حضرت زهرا عليهاالسلام كه بدون هيچ ترديدى در
گفتار خود صادق هستند و ديگر اين كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله، حضرت زهرا
عليهاالسلام از فدك به اندازه ى نياز خود مى گرفت و باقيمانده را به پيامبر صلى
الله عليه و آله مى سپرد تا پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به مصرف برساند.
سؤال اين است اگر چنين است پس نبايد اين حقيقت روشن بر مسلمانان پنهان بماند به
ويژه بر آنان كه در ارتباط مستقيم با فدك بوده اند و در اين صورت چرا ديگران براى
اداى شهادت به پانخاستند و تنها چند نفر چون امام على عليه السلام و ام ايمن و امام
حسن و امام حسين عليهماالسلام شهادت دادند.
پاسخ اين است كه: آوردن شاهدان بسيار براى شهادت بر حضرت زهرا عليهاالسلام سخت
نبود و حضرت در اين زمينه دستش باز بود و مجبور نبودند كه تنها به شهادت ام ايمن و
يا حسن و حسين عليهماالسلام كه دو طفل خردسال بودند اكتفا كنند بل حضرت، شاهدانى
داشت كه قابل خدشه نبودند چون ابوذر، سلمان، عمار، مقداد، عباس و فرزندانش و
ابوسعيد خدرى و ديگران، اينان كسانى بودند كه در برابر همه ى شكنجه ها مى ايستادند
و اين شهادت را به نفع حضرت مى دادند. و لى علت اين موضع گيرى خاص از حضرت كه تنها
به شهادت آن چند نفر اكتفا كرده اند و تلاش براى اقامه ى شهود بيشتر از خود نشان
نداده اند اين است كه: موضوع فدك براى حضرت، مهم نبوده است. و اقامه ى آن چند شاهد
به اين دليل صورت گرفته تا مخالفان خويش را رسوا سازد چرا كه رسول گرامى اسلام
درباره ى آن چند نفر بهترين مدح ها را داشته است.
به علاوه اگر حضرت، بيست شاهد از بهترين صحابه را در دادگاه حاضر مى كرد حاكمان
زمان آماده نبودند تا به نفع زهرا عليهاالسلام حكم كنند بل آنگونه كه از مسير حوادث
به دست مى آيد: آنان شهودى در برابر مى ساختند آن گونه كه در برابر شهادت امام على
عليه السلام و ام ايمن، شهادت عمر و عبدالرحمن بن عوف را علم كردند و در برابر ارث
برى حضرت زهرا عليهاالسلام نيز روايتى ساختند كه: «ما پيامبران چيزى به ارث نمى
گذاريم.» [فاطمه الزهرا عليهاالسلام بهجة قلب المصطفى صلى الله عليه و آله، ص 419،
به نقل از سيرة الائمه عليهم السلام ص 130.] و در ارتباط با نفى ارث برى فرزندان
پيامبران، تنها يك حديث توسط ابوبكر نقل شده است و هيچ كس از صحابه، جز ابوهريره آن
را از پيامبر نقل نكرده است. هم اكنون سؤال اين است كه: آيا درست است پيامبر خدا
براى تشريع يك حكم كه بر خلاف نصوص قرآنى است اينگونه تسامح كند. و اين حكم را براى
مسلمانان به ويژه نزديكان خويش روشن بيان نكند؟ و تنها براى ابوبكر گفته باشد با
اين كه پيامبر در هنگام تشريع احكام همه ى مسلمانان را از آن مطلع مى كرد.
گرچه حكم مخصوص خود پيامبر بود. و باز آيا درست است كه از دختر خويش پنهان دارد؟
و پسرعموى خود كه در شهر علم پيامبر است بر اين حكم مطلع نسازد با اين كه مى داند
در ارتباط با اين حكم اختلافى عجيب درمى گيرد و مسلمانان را از يكديگر جدا مى سازد
و اين تسامح باعث مى شود كه حضرت زهرا عليهاالسلام حق ارث خويش را بطلبد و در نتيجه
از حاكمان زمان ناخشنود گردد و مگر بارها پيامبر صلى الله عليه و آله نفرموده بود:
خدا براى غضب فاطمه، غضب مى كند و براى خشنودى وى خشنود مى شود. و فرموده بود:
فاطمه پاره ى تن من است هر كه او را آزار دهد مرا آزار مى دهد. و من گمان نمى كنم
كسى ايمان به خدا و رسول او در دل داشته باشد و با شيوه اى كه پيامبر در ابلاغ
احكام داشت آشنا باشد و جايگاه ويژه ى حضرت زهرا عليهاالسلام و امام على عليه
السلام را نزد پيامبر بداند و با اين حال در دروغ بودن حديثى كه ابوبكر اسناد داده
شده شك كند. [فاطمه الزهراء عليهاالسلام بهجة قلب المصطفى صلى الله عليه و آله، ص
426، به نقل از سيره الائمه، ج 1، ص 120.]