شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۱۸ -


در قرآن دو گونه ظهور هست. يك قسم ظهور بدوى، كه باندك توجه معلوم ميشود. و يك قسم ديگر ظهور غير بدوى كه اندكى نياز به تأمل دارد. مثلا در سوره ى كوثر لفظ «كوثر» به خير كثير تفسير شده، خداوند به پيامبرش منت ميگذارد كه او را مورد نعمت زياد قرار داده است، اين ظهور بدوى است. و لى با دقت در آخر سوره «إن شانئك هوالأبتر» عيب جوى تو بى فرزند است. معلوم ميشود كه مراد از كوثر خير كثير نيست و بلكه وجود مقدس صديقه ى طاهره «ع» است؟ زيرا بوسيله ى آن بزرگوار براى رسول ذريه ى زياد است.

پس به قرينه ى «ان شانئك...» مراد از كوثر ذريه زياد پيامبر كه بوسيله صديقه طاهره است ميباشد.

فخر رازى كه همواره عناد مى ورزد در تفسير اين آيه نتوانسته است انكار كند كه اين آيه در شأن حضرت فاطمه زهرا «ع» است.

او ميگويد: «اين آيه از معجزات قرآن است زيرا خداوند متعال زيادتى ذريه رسول اكرم «ص» را خبر ميدهد. و اين پيشگوئى محقق شده، زيرا خلفاى بنى اميه و بنى العباس در برانداختن ذريه طاهره از هيچ كارى فروگذار نكردند؟ ولى مع الوصف شرق و غرب از اين ذريه پر است. و در ميان آنان از اكابر علماء امثال محمدبن علي الباقر و جعفربن محمد الصادق است» [ تفسير كبير جلد آخر.] «مغتبط به اشياعه» پيروان اين كتاب بايد مورد غبطه و آرزوى ملت هاى ديگر كردند و مقام شامخى در تمام ابعاد زندگى بدست آورند تا مايه ى حسرت و رشك ديگران باشند...

متن: قائد الى الرضوان اتباعه مود الى النجاة استماعه به تنال حجج الله المنورة، و عزائمه المفسرة.

شرح: «قائد الى الرضوان اتباعه» تبعيت از قرآن به بهشت رهنمون است. رضوان چنانكه گذشت خشنودى و پسنديدن در مقابل ناخشنودى و خوش نداشتن و بد داشتن كه سخط وغضب است گفته ميشود. رضا و مقابل آن سخط دراين آيه وارد شده:

«ومنهم من يلمزك في الصدقات فان أعطوا منها رضوا وان لم يعطوا منها إذا هم يسخطون» [ 58 توبه.] «بعضى از منافقين در خفا در پخش صدقات ترا مورد عيب قرار مى دهند چه اينكه اگر از صدقات به آنان پرداخته ميشد خشنود و اگر داده نمى شد خشمگين مى شدند.» خشنودى پروردگار بزرگترين خشنودى ها و اساس هر سعادت و نيك بختى است؟ به اين جهت است هروقت كه قرآن در مقام وعده رضا و خشنودى الهى است با طرز خاصى آنرا تعبير مى كند. تا معلوم شود رسيدن به خشنودى ذات احديت بالاتر از همه نعمتها و سعادتها است. به آيه 15 آل عمران كه شرحش گذشت مراجعه شود.

«مؤد الى النجاة استماعه» گوش دادن بقرآن انسان را به نجات ميرساند. خود قرآن اين مطلب را چنين توصيف ميكند:

«وننزل من القرآن ما هوشفاء و رحمة للمؤمنين ولايزيد الظالمين إلا خسارأ» [ 82 اسراء.] «آنچه شفاء و رحمت از قرآن بود بر مؤمنين فرستاديم ولى ستمگران جر خسارت از قرآن سودى نخواهند برد.». تا شخص در محل استعداد پذيرش قرآن نباشد و راههاى قلب مسدود باشد شنيدن قرآن سودى نخواهد بخشيد. پس استماع قرآن بشرطى نجات بخش است كه در اثر معاصى در قلب كدورت نباشد و با چنين شرطى قرآن شفا و رحمت است.

«به تنال حجج الله ألمنورة» بوسيله قرآن مى توان به حجت هاى روشنگر الهى دست يافت، چنان روشنگرى كه ديگر عذرى باقى نگذارد خواه حجت هائى كه ذات اقدس الهى به پيامبر وحى فرموده و يا حجت هائى كه به پيامبران ديگر الهام فرموده، مانند ابراهيم خليل «ع» كه نمونه هائى از آن در بخش نبوت بيان شد.

قرآن و وحدت جهان

يكى از استدلالهاى روشن قرآن درباره ى هم آهنگى خلقت است كه در بخش توحيد در زير عنوان «سبوغ آلائه» اشاره شد و اينك شرح بيشترى داده ميشود:

قرآن ميگويد اصلى كه بر سراسر وجود حاكم است، اصل يك پارچگى و هم آهنگى بين پديده ها است يعنى پديده اى بدون ارتباط با پديده ى ديگر نيست؟ گرچه در ظاهر بى ارتباط به نظر آيد. و اين اصل در اين آيه تصوير شده است:

«ماترى في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور ثم أرجع البصر كرتين ينقلب إليك البصر خاسئا و هو حسير» [ 4 ملك.] «در خلقت رحمن [ از رحمت واسعه و عنايات شامله به حال همه ى موجودات رحمان تعبير ميشود.] بى تناسبى نمى بينى، پس با دقت بجهان هستى نظر كن آيا جدائى و ازهم پاشيدگى در ميان آنها مى بينى؟».

«باز مكرر نظر كن در مقابل عظمت ژرفنا ديده ات خسته مى شود و در خود احساس حقارت ميكنى...».

با دقت در اين آيه ى شريفه اصولى كه حاكم بر جهان خلقت است فهميده ميشود:

1- درمى يابيم كه اصل وحدت اصلى است كه تمام موجودات را شامل است، و هيچ پديده اى در اين عالم از ديگرى جدا نيست، و جهان چون حلقه هاى زنجير بهم مرتبط و همه در تكميل يكديگر است. واين ارتباط و هم بستگى بعبارت ديگر نشان دهنده ى نياز آنها به بيرون از ذات خويش است و بالضرورة اين نيازها بايد به نقطه ى جوشش اين توانها و نيازها كه ذات كامل وصمد است برسد.

2- نقطه جوشش ها كه ذات لايتغيرى است در اصطلاح قرآن كه از آن به «صمد» يعنى ميان پر تعبير شده، بايد يكى باشد، وگرنه خلل در نظام و ارتباط موجودات پيدا ميشود. چنانكه اعضاء پيكر انسان با وجود اختلاف و امتياز از يكديگر در كمال ارتباط با يكديگر و از همديگر نفع ميبرند و اين خود دليل است كه در ماوراى اين اعضاء مبدع و نيروى واحدى مانع از هم گسستگى اعضا و جوارح انسان است، در كل هستى نيز ارتباط و عدم انشقاق نشانگر مدبر واحدى است كه تمام موجودات هستى را نگهداشته و اداره مى كند.

«يمسك السموات والأرض أن تزولا» [ 41 فاطر.] او نگهدارنده ى آسمانها و زمين از تباهى و نابودى است».

اگر مدبر ديگرى بود مسلما اثر آن ممتاز بود و قهرا اين ارتباط موجود بهم ميخورد، در اين هنگام است كه خداى متعال ميفرمايد:

«إذالذهب كل إله بماخلق ولعلى بعضهم على بعغى سبحان الله عما يصفون» [ 91 مؤمنون.] «در اين هنگام (جدائى صنع وصنعت) هر خدائى بسوى پديده خود ميرود و يكى بر ديگرى بزرگى مينمايد. خدا از آنچه ميگويند منزه است.» از امام صادق «ع» سئوال ميشود:

«ما الدليل على ان الله واحد؟ قال اتصال التدبير وتمام الصنع كما قال عزوجل لوكان فيهما آلهة إلا الله لفسدتا». [ كافى ج 1 باب توحيد.] «چه دليلى داريد كه خدا يكى است؟ فرمود: پيوستگى و اتصال تدبير (مشهود دراين جهان) و تمام بودن صنعت كه خدا ميفرمايد: اگر در جهان غير از خدا، خدائى بود، نظم آسمان و زمين بهم ميخورد.».

3- وجود اين هم آهنكى و به هم پيوستگى دليل بر قدرت چيره، و حكمت الهى است. همچنانكه در بدن انسان نيروى مافوقى، تمام اعضا و جوارح انسان را اداره مى كند؟ در جهان هستى نيز قدرت مافوقى اين هم آهنگى را ايجاد نموده است از اين جهت است كه ذات احديت خود را بى نياز معرفى مى كند:

«سبحان الذي خلق الأزواج كلها مما تنبت الأرض و من أنفسهم ومما لايعلمون» [ 36 يس.] «پاك است خدائى كه تمام جفتها را از آنچه از زمين مى رويد و از خودتان و از چيزهائيكه هنوز نمى دانيد خلق فرمود (خود مثل آنها باشد).» بديهى است انسان بايد در مقابل چنين قدرت قاهرى تسليم بشود. و تسليم بخدا تسليم در مقابل فرستادگان الهى است، و اين حقيقت را خداى متعال پس از آيه ى «ماترى في خلق الرحمن...» چنين تصوير ميكند:

«كلما ألقى فيها فوج سألهم خزنتها ألم يأتكم نذيز، قالوا بلى، قد جائنا نذير فكذبنا وقلنا ما نزل الله من شي ء، إن أنتم إلا في ضلال كبير، وقالوا لوكنا نسمع أو نعقل ماكنا من أصحاب السعير فاعترفوا بذنبهم فسحقا لأصحاب السعير» [ 8 ملك.] «هرگاه دسته اى از مستكبران و گردنكشان به جهنم انداخته ميشوند خازنان جهنم مى پرسند آيا مگر بيم دهنده اى بميان شما نيامد؟ ميگويند چرا! بيم دهنده اى آمد ولى ما آنرا تكذيب كرده و گفتيم خدا وحى و كتابى نفرستاده و شما در گمراهى بزرگ هستيد.» «و گفتند اگر ما گوش شنوا و عقل سليم داشتيم هم اكنون از اصحاب آتش نبوديم. بدينسان به گناه خود اعتراف مى كنند، چه دورند از رحمت خدا اصحاب جهنم!» اين نمونه اى از محكمترين و رساترين دلائل قرآن است كه صديقه ى طاهره «ع» بآن اشاره ميفرمايد.

«و عزائمه المفسرة» عطف به جمله «حجج الله المنورة» است. معناى عبارت اين است كه بوسيله ى قرآن مى توان به تفسير احكام عزيمتى و حتمى دست يافت. حال چگونه بوسيله قرآن به تفسير آيات مشتمل بر عزائم ميرسيم سئوالى است كه با دقت در جمله فوق پاسخ آن روشن ميشود.

عزيمت هاى قرآن به واجبات تفسير شده همانطوريكه در بخش لغات توضيح داده شد عزيمت در لغت عبارت از مصمم شدن بانجام كار، وجدى شدن كار است. در قرآن كريم آمده: «فاذا عزم الأمر» [ 21 محمد صلى الله عليه و آله.] «هنگامى كه كار جنگ بخود صورت جدى گرفت.» تفسير در لغت بمعناى كشف قناع «پوشش» است. پس معناى عبارت فوق چنين ميشود بوسيله قرآن مى توان به عزائم و واجباتى كه پرده از آنها برگرفته شده رسيد. اين بردارنده ى پرده كيست؟ قرآن ميگويد: «ما آتاكم الرسول فخذوه، وما نهاكم عنه فانتهوا...» [ 7 حشر.] «آنچه رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه نهى فرموده، اجتناب كنيد...» رسول اكرم صلى الله عليه و آله در روايت متواتر أهل بيت «ع» خود را يكى از دو ثقل ازهم جدا نشدنى معرفى مينمايد. پس بحكم قرآن بايد از اين دو ثقل گرفته شود، و بدينسان بردارنده ى پرده اهل بيت ميشود و بوسيله ى خود قرآن عزائم قرآن تفسير ميشود. بطور مثال ظاهر بعضى آيات ترخيض است ولى بوسيله ى اهل بيت، آن آيات عزيمت يعنى حكم حتمى و جدى تفسير شده. پس مى بينيم بوسيله ى اهل بيت از احكام عزيمتى پرده بردارى شده است.

در آيه ى شريفه:

«إذا ضربتم في الأرض فليس عليكم جناح أن تقصروا من الصلوة» [ 101 حشر.] «بر شما گناهى نيست وقتى كه بمسافرت رفتيد نماز خود را كوتاه كنيد.» ظاهر كلمه «لاجناح» يعنى مانعى ندارد، ميشود قصر خواند و ميشود تمام. ولى ظاهر اين آيه مراد نيست بلكه حكم قصر نماز، حكم جدى و حتمى است، پس ظاهر آيه گرچه حكم ترخيصى است ولى بوسيله ى أئمه حكم عزيمتى و حتمى تفسير شده است.

«زراره، و محمد بن مسلم ميگويند ما به امام محمد باقر عليه السلام گفتيم: درباره نماز در سفر و چند ركعت است، چه ميگوئى؟ فرمود: خداى متعال ميفرمايد: اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح... نماز در سفر قصر است همانطوريكه تمام خواندن در حضر واجب است قصر نيز در سفر واجب است.» آندو گفتند ما به امام گفتيم: خداى متعال ميفرمايد: «فلا جناح» بر شما گناهى نيست، و نه فرموده «افعلوا» بكنيد. يعنى از قرآن حتمى بودن قصر استفاده نمى شود.

امام فرمود: در سعى ميان صفا و مروة خداى ميفرمايد: «فمن حج البيت أو اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما» [ 158 بقره.] كسى كه قصد حج و يا عمره بيت (كعبه) را نمود مانعى ندارد كه سعى ميان صفا و مروه نمايد...

آيا مى دانيد كه طواف ميان آندو واجب و فريضه است، زيرا خداى متعال آنرا در كتاب خود فرموده و پيامبرش بجا آورده است [ تفسير نور الثقلين ج 1 ص 441.] متن: «و محارمه المحذره و بيناته الجالية و براهينه الكافية و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة و شرائعه المكتوبة».

شرح: «محارمه المحذرة» با قرآن مى توان به كارهاى حرامى كه موجب عذاب و سخط الهى است دست يافت يعنى آگاه شد. و از حرام الهى در قرآن به «حدود» مرزها تعبير مينمايد. در سوره ى طلاق ميفرمايد: آنانيكه زنهايشان را طلاق رجعى داده اند آنانرا از خانه هايشان بيرون نكنند مگر اينكه مرتكب گناه بزرگ بشوند. سپس مى فرمايد: «تلك حدود الله، و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه» آن تحريم بيرون كردن از خانه، و دستورات ديگر، در طلاق مرزهاى الهى هستند، از آنها تجاوز ننمائيد، چه اينكه هر كس از مرزهاى الهى تجاوز نمود به خود ستم كرده است...

«و بيناته الجالية، و براهينه الكافية» بوسيله ى قرآن مى توان به دلائل روشن و برهانهاى كافى رسيد. توصيف به جالية، چنانكه در علم معانى تقحيق شده از باب توصيف مسند اليه و مفيد تأكيد است. مثل «امس الدابر» ديروز گذشته، گرچه در مفهوم «امس» گذشته هست ولى توصيف به «دابر: گذشته» شده جهت تاكيد بيشتر، در دو جمله ى فوق نيز توصيف بينات به جالية، و براهين به كافية براى تاكيد بيشتر است زيرا بينه خود دليل روشن و جلاء در مفهوم آن نهفته است. و در جمله «براهينه الكافية» اشاره است به اينكه در قرآن كريم، براى هركس به اندازه ى فهم و فراخور استعدادش دليل هست كه به نمونه هائى از آن اشاره شد.

«فضائله المندوبة» در قرآن مى توان به فضيلتهائى كه واجب نيست ولى بر آن تاكيد شده است، رسيد.

فضل، در مقابل نقص يعنى فزونى. در دعاى صحيفه مباركه است: «اذ كل نعمك ابتداء، و كل احسانك تفضل». بارالها! همه ى نعمتهاى تو ابتدائى و نه براى مكافات عملى است كه انجام شده، و همه ى احسان تو تفضل و افزون بر استحقاق است...

در قرآن كريم به اعمالى دعوت شده كه درحد وجوب نيستند ولى سخت بر آنها تاكيد شده، مثلا نماز شب:

«تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون فلاتعلم نفس ما أخفى لهم من قرة أعين جزاء بما كان يعملون» [ 16 و 17 سجده.] يعنى: «مؤمنان متقى، بستر خواب را ترك گفته و پروردگارشان را با بيم و اميد ميخوانند و از آنچه روزى كرديم به مستحقان انفاق مى كنند. و هيچ كسى نميداند خداى متعال بپاس عمل نيكى كه انجام ميدهند چه چشم روشنى بر آنان ذخيره فرموده!؟» و يا در تاكيد استغفار سحرگاهان ميفرمايد: «والمستغفرين بالأسحار» [ 16 آل عمران.] و يا «بالأسحارهم يستغفرون» [ 18 ذاريات. ] «از صفات مؤمنان آنست كه در سحرگاهان از گناهان خود طلب آمرزش مى كنند.» «ورخصه الموهوبة» بوسيله ى قرآن مى توان به رخصت هائى كه، بخشيده شده دست يافت. مثلا هم بستر شدن با همسر در ماه رمضان حرام بوده ولى اين حكم بخشيده شده، چنانكه از آيه ى ذيل استفاده ميشود:

«أحل لكم ليلة الصيام الرفث الى نساءكم هن لباس لكم وأنتم لبابس لهن علم الله أنكم كنتم تختانون أنفسكم فتاب عليكم وعفا عنكم فالآن باشروهن- وابتغوا ماكتب الله لكم» [ 186 بقره.] در شب ماه رمضان هم بسترى با همسرانتان بر شما حلال شد همانگونه كه همسرانتان همچون لباس شما را از حرام بازميدارند شما هم نيز مانند لباس آنانرا از حرام بازميداريد- خدا ميدانمت شما دست به چنين خيانت (ارتكاب حرام درشب ماه رمضان) مى زديد، توبه شما را پذيرفت و از جرم شما درگذشت، هم اكنون مى توانيد مباشرت كنيد و آنچه خدا بر شما از اولاد صالح مقدر فرموده بدست آوريد.» از اين آيه معلوم ميشود مباشرت بازنها در ماه رمضان علاوه بر روز در شب هم ممنوع بوده و نيز معلوم ميشود، بعضى از مسلمانان مرتكب اين حرام ميشده اند. خداى متعال براى توسعه و آسان گيرى آن حرمت اولى را نسخ و رخصت را ارزانى فرمود.

در روايات از طريق ما و از طريق عامه وارد شده كه جوانها شب ماه رمضان مخفيانه نزديكى ميكردند و ابن جرير و ابن منذر در حديثى از ثابت و ابن جرير و ابن أبى حاتم از ابن عباس، جريان نزديكى جوانها را در شبهاى ماه مبارك روايت كرده اند. و در حديثى ابن جرير، از ثابت روايت كرده: از نزديكى كنندگان پس از نماز عشاء در زمان حرام بودن، عمربن الخطاب برده است [ بنقل تفسير الميزان از (تفسير الدر المنثور) ج 2 صفحه 50 طبع بيروت.] عالم ربانى، سيد محمد تقى رضوى قمى مؤلف «الدرة البيضاء في شرح خطبة الزهراء» ميفرمايد: كه مى توان مباحات و مكروهات را از ترخيص هاى بخشيده شده، دانست.

اما اين تفسير بنظرصحيح نمى آيد؟ زيرا بخشش در جائى صدق ميكند كه اقتضاء منع و تكليف باشد ولى هرگاه بنا به مصلحت سهل كردن پس از فعليت، حكم برداشته شود، در چنين جائى است كه «ترخيص موهوب» صدق ميكند، اما در كراهت و يا اباحه در ذات موضوع اقتضاى منعى نيمت تا ترخيص موهوب صدق كند. و بعبارت ديگر: ترخيص موهوب در جائى صدق ميكند كه فعل اقتضاء منع و يا ايجاب حتمى مولوى را داشته باشد ولى براى تسهيل برداشته شود نه اينكه فعل در اصل ترخيصى باشد. در زيارات أئمه «ع» وارد است: «إستوهبني من ربك و ربي» يابن رسول الله! مرا كه استحقاق عقوبت دارم از پروردگار خود و من بخشايش مرا بخواه تا عقوبت مرا بتو ببخشد. در اين دعا نيز فعليت استحقاق مراد است.

«وشرائعه المكتوبة» بوسيله ى قرآن بشرايع واحكام حتمى و غيرقابل نسخ مى توان رسيد.

مراد از شرايع حتمى يعنى اصول معارف الهى از معرفت ربوبى و معرفعت انبياء و ملائكه و معاد كه تمام مكتب هاى وحى در اين اصول مساوى و هرگز نسخ بردار نيست، چنانكه در قرآن كريم ميفرمايد:

«شرع لكم من الدين ماوصى به نوحا والذي أوحينا إليك وما وصينا به ابراهيم و موسى وعيسى: أن أقيموا الدين ولا تتفرقوا» [ 13 شورى.] «وشريعت نهاد از دين براى شما آنچه را كه به نوح توصيه فرموده و آنچه را كه بر تو وحى كرديم و آنچه كه به ابراهيم و موسى و عيسى وحى كرديم كه دين را بپا داريد و متفرق نشويد...» پس يك جهت اشتراكى ميان نوح «ع» و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و هر مكتب آسمانى است و آن اصول دين، توحيد نبوت و معاد است. و اين شريعت نسخ بردار نيست و همواره بايد بپا داشته شود. بموازات استعمال شريعت در قرآن در اصول دين در فروع دين نيز استعمال شده است:

(وأنزلنا إليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه فاحكم بينهم بما أنزل الله ولا تتبع أهوائهم عما جاءك من الحق لكل جعلنا منهم شرعة و منهاجا ولو شاء الله لجعلكم أمة واحدة» [ 48 مائده.] يعنى: «ما فرو فرستاديم بسوى تو قرآن را بحق، كه تصديق كننده ى كتابهاى آسمانى قبل از تو و گواه راستى بر آنهاست. در ميان آنان به آنچه خدا فرو فرستاده حكم كن و هوى و هوس آنان، تو را از حق باز ندارد. براى هر امتى «شريعت» و راهى قرار داديم، اگر خدا ميخواست شما را يك امت قرار ميداد...» لفظ «شرعه» در اين آيه، همان شريعت است و مراد فروع دين است، بقرينه ى اينكه ميفرمايد: براى هر امتى شريعت و منهاج ويژه اى قرار داديم و بديهى است اصول دين از توحيد و نبوت و معاد قابل اختلاف نيست و در همه أديان يكى است چنانچه مفاد آيه اولى بود.

پس شريعت در اصطلاح قرآن هم به اصول دين و هم بفروع دين گفته ميشود.

فلسفه ى احكام

متن: فجعل الايمان تطيهرا لكم من الشرك.

شرح: پس خدا ايمانرا براى شما وسيله ى پاكيزگى از شرك قرار داد.

در اين بخش از خطبه، به مصالح و مفاسد احكام الهى اشاره مى شود. قبل از شرح عبارت فوق توضيح مقدمه اى ضرورى است:

دانشمندان و متكلمان اسلامى در اينكه آيا احكام الهى اعم از واجبات و محرمات بر اساس مصالح و مفاسد موجود در آنها مقرر شده يا نه، اختلاف دارند. مثلا واجب شدن نماز و حرام شدن مشروبات الكلى بنابر مصلحتى در نماز و فسادى در مشروب است يا نه؟ اماميّه و معتزله ميگويند كه: احكام بى شك برمصلحت و مفسده واقعى استوار است اگرچه عقلهاى متعارف بشرى نتواند آن مصلحت و مفسده واقعى را درك كند. در مقابل اشاعره مخالفت نموده و بدو دسته تقسيم شده اند:

الف- گروهى مى گويند همه ى احكام الهى تابع مصلحت و مفسده نيست و ذات احديت شايستگى آن مقام را دارد كه بهرچه بخواهد امر كند و از هرچه مشيتش تعلق گرفته، نهى نمايد. و چه بسا بظواهر آياتى با مطالعه ى سطحى استدلال ميكنند، مانند: «ان الله يفعل ما يريد» [ 14 حج.] و يا «ان الله يحكم ما يريد» [ مائده 1.] و لى اين عقيده باطل است و قابل اظهار نيست، و از اينان كه حسن و قبح عقلى و اساس ادراك عقلى را انكار مى كنند بعيد نيست. به آياتى هم كه استدلال نموده اند بر مقصد آنان دلالت ندارد و در محل خود بطور كامل بحث شده است.

ب- گروهى مى گويند: مصلحت يا مفسده در خود افعال خارجى نيست، بلكه مصلحت و مفسده در خود امر بفعل و يا نهى است و خود فعل فاقد هرگونه مصلحت و يا مفسده مى باشد. و اينان به اوامر امتحانى و يا اوامرى كه از راه تقيه صادر شده است مثال مى زنند، مثلا مى گويند: امر ابراهيم بر ذبح فرزندش اسماعيل، داراى مصلحت واقعى نبوده وگرنه برداشته نمى شد، از اينجا معلوم مى شود واقع با قطع نظر از امر، مصلحتى ندارد. اين استدلال، نيز صحيح نيست زيرا در امر به ابراهيم «ع» هم مصلحت در فعل است، زيرا با انجام مقدمات مرتبه تسليم و انقياد حضرت ابراهيم «ع» روشن شد و همان فعل مقدمات بود كه انقياد و تسليم در جريان آن روشن مى شود نه به خود امر با قطع نظر از فعل مقدمات.

پس بنابر عقيده ى اماميه، همه ى احكام الهى تابع مصلحت و مفسده در فعل خارجى است كه به قسمتى از آن در قرآن و روايات ائمه طاهرين «ع» اشاره شده است. و صدوق در كتاب «علل الشرايع» اكثر اين روايات را جمع آورى كرده است. در اين بخش از خطبه ى صديقه ى طاهره «ع» به علل بعضى از احكام اشاره شده است.

اينك به شرح عبارت مى پردازبم: فا در «فجعل» براى تفريع نيست زبرا با تشريح عظمت قرآن چنين نتيجه گرفته نمى شود كه آن جهات عظمت، علت براى تطهير ايمان از شرك است، بلكه براى عطف مفصل بر مبهم است. به اين معنى آن عظمت قرآن در زمينه ى ايمانى كه شرك زداست و نماز و زكاة و... متبلور است. مانند آيه ى شريفه ى «فاذلهما الشيطان فاخرجهما مما كانا فيه» [ 36 بقره.] شيطان آنان را به لغزش كشاند، پس آنان را از جائيكه بودند خارج ساخت... در اين آيه ى شريفه «فاخرجهما» عطف به «فاذلهما» شده و از باب عطف مفصل بر مبهم است. يعنى به لغزش كشاندن آنان بدان سان بود كه آنان را از بهشت خارج ساخت. و يا در آيه ى شريفه ى: «نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى» [ 6 هود.] نوح پروردگارش را خواند، پس گفت پروردگارا! پسرم از اهل من است... در اين آيه گوئى چنين سئوال مى شود: چگونه نوح پروردگارش را خواند؟ جمله ى بعد توضيح مى دهد: گفت پروردگارا...

در اين جمله ى كوتاه، بايد در محور دو موضوع بحث كرد، ابتداء حقيقت ايمان، و سپس چگونكى تطهير ايمان از شرك. صدرالمتالهين (قده) در تشريح معناى ايمان كه از غزالى اخذ نموده در تفسير خود پس از اينكه بمانند مشهور ايمان را تصديق قلبى مى داند و پس از نقل اقوال علماى اسلام تحقيقى دارد كه خلاصه ى آن چنين است:

ايمان و ساير مقامات دين به ترتيب در سه امر تنظيم مى شود:

1- علوم و معارف 2- احوال و صفات 3- اعمال معارف، عبارت از شناسائى ذات و صفت و افعال ذات احديت و كتابهاى آسمانى و پيامبران و معاد است.

احوال، بربدن از تمايلات مادى از قبيل شهوت و غضب و كبر و عجب و حب جاه و شهرت است.

اعمال، عبارت از بجا آوردن نماز و دادن زكوة و بجا آوردن حج و روزه و جهاد و بطور كلى انجام فرمانهاى الهى و خوددارى از آنچه كه نهى شده است.

ظاهربينان چنين مى پندارند كه علوم و معارف و شناخت، مقدمه ى بريدن از تمايلات مادى و آنهم مقدمه ى بجا آوردن احكام الهى است. ولى درست مطلب بعكس است، به اين معنا كه عمل در انسان موجب پيدايش انقطاع از تمايلات مادى و آنهم موجب پيدايش و گسترش شناخت ذات اقدس الهى است. زيرا شناخت خدا حالتى است كه آميخته به عدم نيست و از عوارض مادى بدور است، چه اينكه موجود مادى از سر تا پا استعداد و هر نقطه اى از آن فقدان كمال ديگرى است. بنابراين هر موجودى كه از هستى بيشتر مانند مجردات برخوردار باشد، شرافت بيشترى خواهد داشت. مانند وجود ملائكه. و ارواح مطهره كه از عوارض مادى و فقدان كمال بدورند، تا چه رسد به ذات اقدس الهى. اين وجودات به ترتيب بهر مقدارى كه از نواقص ماذه بدورند، بهمان مقدار واجد تماميت و شرافت بيشترى هستند. و از طرفى هم وجود كامل و اكمل مقدمه ى تحصيل وجود ناقص نمى شود؟ مثلا اعمال انسان كه از سنخ حركات و انفعالات است و جز زحمت و مشقت عايدى ندارد و نيز احوال كه از سنخ اعمال مى باشد و مملو از استعداد و فاقد فعليت و تحصل است، چگونه هدف براى شناخت خدا و ملائكه و غيب كه هرگز زوالى در آنها نيست مى شود!؟ ازاين بيان چنين نتيجه مى گيريم كه: عمل مقدمه پيدايش احوال و صفات قلبى و آن نيز براى اصلاح قلب است. و هدف از اصلاح قلب هم معرفة الله كه بالاترين معارف و علوم ايمانى است مى باشد.

پس بنابر بيان ملاصدرا خود معارف ايمانى و معرفة الله غايت و هدف است كه انسان با تهذيب ظواهرخود با اعمال و تهذيب باطن با احوال مى تواند به اين سادت حقيقى، و حقيقت سعادت برسد. و علم به الهيات عبارت از ايمان بخدا و رسول و آنهم شناختى است كه آن خود هدف و مطلوب است؟ نه اينكه مقده ى مطلوب ديگرى باشد همانطوريكه قشريون مى گويند، و بلكه غير از معرفة الله از اعمال و احوال همه مقدمه معرفة الله مى باشد. مثلا صفاى قلب و طهارت آن از شوائب دنيا لازم است، چون با ترك اشتغالات دنيوى استعداد براى نور معرفت حاصل مى شود و وقتى كه صفاى قلب حاصل شد مواجه و مقابل انوار كبريائى مى گردد. پس اصلاح عمل مقدمه ى اصلاح قلب و اصلاح قلب مقدمه ى پيدايش نور معرفت است. و اصلا معيار مطلوب بودن طاعت در شرع از آن جهت است كه در اثر آن در قلب صفا و مكاشفه پديد شود و همچنين معيار معصيت و نهى از آن به آن جهت است كه به قلب ظلمت و تاريكى مى بخشد. پس نه اطاعت مطلوب فى نفسه، و نه معصيت فى حد نفسه نهى شده، بلكه به آن جهت است كه هر دو مقدمه ى انفعال و تأثر قلب مى باشد. [ تفسير صدر المتالهين چاپ قديم ص 90 و 91.] ايمان در عرف شرع عبارت است از: «تصديق به آنچه كه بضرورت از دين پيامبر ما صلى الله عليه و آله معلوم شده است. و گاهى از ايمان به اقرار و گاهى به تصديق تعبير مى كنند» و اين عقيده در ميان اقوال موجرد مقرون به برهان است.

با توجه به اين تعريف، در نكات تحقيق صدرالمتالهين (قده) دقت مى شود. اولين نكته اى كه صدرالمتألهين مى گويد عبارت از اين است كه ايمان امر قلبى و عمل در ماهيت آن نيست؟ اين نكته كاملا صحيح است. اما اينكه چگونه ماهيت ايمان عبارت از تصديق است؟ بايد توضيح داد:

تصديق را مى شود دو گونه معنا كرد: تصديق، يعنى جزم به نسبت و صرف جزم قلبى مثل زيد عالم (زيد دانا است) تصديق، يعنى حالت اذعان و انقياد قلب. اولى از مقوله ى تصور و انفعال و دومى از مقوله فعل و عمل قلب است. و مراد از تصديق معناى دومى است، و خود صدرالمتألهين موضوع را در رساله ى مستقلى در شرح تصور و تصديق بطور گسترده و كافى بيان كرده است.

توضيح آنكه: گاهى ميان دو نفر رقابت و هم چشمى است. و يكى از آن دو بديگرى بجهت داشتن هنر و فضيلت حسمد مى برد، و به اين مسئله كه ديگرى هنرمند و با فضيلت است حتم و جزم دارد، اما با اين همه، در باطن و خمير خويش حاضر نيست كه به آن هنر اقرار و اعتراف نمايد و سعى مى كند بوسيله اى آنرا تأويل و توجيه و از صورت هنرى بيرون ببرد. دراينجا، انعكاس هنر و فضيلت طرف مقابل در درون حسود خود نوعى علم و يقين و جزم است، ولى چون انقياد و تسليم و اقرار ندارد هنوز از مقوله ى تصوراست، و وقتى تصديق مى شود كه انسان بر طبق آن علم و يقين، تسليم و اقرار و اعتراف پيدا