شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۱۷ -


عبوديت بالاترين كمال

متن: أنتم عباد الله...

شرح: شما اى بندگان خدا. در اين بخش قبل از شرح جملات فوق توضيح نكته اى ضرورى است و آن نكته اين است كه صديقه طاهره «ع» مسلمانان را از خطرى كه از نزديك و داخل آنان را تهديد مى كند هشدار ميدهد كه با غروب آفتاب نبوت شب پره ها به ميدان دارى پرداخته اند. زمينه ى رشد و آگاهى مردم در تصور عقلى به چند چيز بستگى دارد:

ألف- لياقت و عرضه كار ب- علاوه بر لياقت داشتن وسيله كار. (اين دو مقدمه خارج از اختيار است).

ج- استفاده صحيح از وسيله. (اين مقدمه در اختيار انسان است) و با داشتن تمام اين زمينه ها انسانها مى توانند به تمام هدفهاى منظور دست يابند. در اين بخش يادگار نبوت «ع»، به وجود اين زمينه ها در ميان جامعه اسلامى اشاره مى فرمايد:

الف- اثبات لياقت مسلمانان و ايجاد اعتماد به نفس در آنان به پنج بيان:

1- بندگى خدا.

2- شرافت مخاطب بودن به فرمان الهى. «نصب أمره و نهيه».

3- مسلمانان حاملان دين و وحى الهى هستند. «حملة دينه...» 4- مسلمانان امينان و سرپرست اجتماع خود ميباشند. «أمناء الله على أنفسكم...».

5- مسلمانان حامل ابلاغ پيام الهى به امت ها هستند. «بلغائه الى الأمم...» ب- داشتن وسيله، وجود پيشواى حق كه عبارت از عهد نامه ى الهى به امت اسلامى است «زعيم حق له فيكم...» پس وسيله براى رشد موجود است.

ج- استفاده ى صحيح از وسيله، عبارت از تبعيت و پيروى نمودن از وسيله است. «قائد الى الرضوان اتباعه و مؤد الى النجاة استماعه» با استفاده صحيح از اين وسيله ديگر خطرى تهديد نخواهد كرد. در تعقيب هدفهاى فوق اينك به شرح عبارت فوق مى پردازيم:

در اين جمله خطاب به حاضران در مسجد نبوى صلى الله عليه و آله كه از اكثريت انصار و مهاجران تشكيل شده ميباشد. در قرآن كريم و روايات، از افراد بشر به «عباد الله» و يا «عبادي» تعبير شده مانند: «أن أدوا إلى عباد الله اني لكم رسول أمين» [ 18 دخان.] و يا «قل لعبادي الذين آمنوا يقيموا الصلوة» [ 31 ابراهيم.] بندگى خدا كمال واقعى انسان است كه اسلام مى خواهد جامعه بشرى را به اين كمال برساند. گواه بر اين واقعيت شهادت مسلمانان در نمازهاى روزانه به عبوديت پيامبر اسلام در پيشگاه خداى متعال است: «أشهد ان محمدا عبده و رسوله» قبل از شهادت به رسالت، شهادت به عبوديت است و اين خود بهترين دليل است كه پيامبر و بالاترين كمال انسانى كه عبوديت است ميباشد، و عبوديت خدا سعادت واقعى است، مگرنه اينست كه قرآن ميفرمايد: «إنالله» ما همگى مملوك او و از آن او هستيم، هستى تمام موجودات از او و او قيوم همه ى موجودات است. امام سجاد «ع» ميفرمايد:

«أصبحنا في قبضتك يحوينا ملكك و سلطانك وتضمنا مشيتك و نتصرف عن أمرك و نتقلب في تدبيرك، ليس لنا من الأمر إلا ماقضيت ولا من الخير إلا ما أعطيت» [ صحيفه سجاديه دعاى صبحگاهان و شامگاهان.] «صبح كرديم در قبضه ى قدرت تو، ملك و سلطنت حقيقى تو ما را فرا گرفته، و مشيت و اراده تو ما را در خود پيچيده و با تدبير تو در اين عالم تصرف مى نمائيم و براى ما جز به آنچه قضاى تو تعلق گرفته، و از خير آنچه ارزانى فرموده اى نيست...» چنانكه تصورات ما در قبضه ى قدرت نفس ما ميباشد و نفس ما قيوم همه آن صورتهاست، تمام موجودات نيز در قبضه ى ذات ربوبى است. «بحول الله و قوته أقوم و أقعد»، بحول و قوه الهى برمى خيزم و مى نشينم... نكته ظريفى كه اين ذكر دارد عبارت از بالا بودن حول و قوه الهى از نشست و برخاستن اختيارى من است. و بهمين جهت «أقوم و أقعد بحول الله وقوته» تعبير نشده، يعنى مسلمان قرآنى بايد در تمام جزئيات و حالات بينش الهى داشته و حركات خود را در حيطه و قلمرو حول و قوه او بداند. و اين است حقيقت سلطنت او و بندگى و بيچارگى انسان. بندگى و تسليم باين شيوه مايه ى هر سعادت است، زيرا بشر با تسليم به اين واقعيت و شناخت بندگى از هر گونه قيد و اسارت رهائى خواهد يافت. و برنامه ى اسلام استوار ساختن رابطه ى عبوديت بين انسان و خداست. در سايه همين درس و شناخت است كه انسان حدود خود را شناخته ميداند و راهش چيست و حقيقت او چيست و غرض از خلقتش چه بوده است؟ و در مى يابد حدود اختيار و سلطنتش تا چه اندازه است، و اينكه خدا او را دوست ميدارد و مهربان است و بايد او هم متقابلا در رضايتش قدم بردارد و در اجراى فرمان او استقامت ورزد، اين شناختها و اعترافهاست كه آزادى واقعى را بانسان بخشيده و يا به تعبير ديگر به او تولد جديد ميدهد.

چنين شناختى از عبوديت در انسان حالتى ايجاد مى كند كه از خضوع و كوچكى در برابر هر مخلوقى مانند خود آزاد ميشود.

در نامه اى از امام محمد باقر «ع» به يكى از خلفاء بنى اميه در بيان حدود جهاد چنين آمده:

«وأول ذلك الدعاء الى طاعة الله من طاعة العباد والى عبادة الله من عبادة العباد والى ولاية الله من ولاية العباد» [ اول كتاب الجهاد وسائل الشيعه.] اولين حد جهاد دعوت به طاعت خدا و بيرون آمدن از طاعت بندگان، و به عبادت خدا و رهائى از عبادت بندگان، و بيرون آمدن از سرپرستى مردم و قبول سرپرستى الهى است...

يادگار نبوت «ع» با خطاب به حاضران: «اي بندگان خدا!» يادآور شد كه بندگان خدا بايد از قيد اسارتها و بندگيها رهائى يافته، و بايد «شهداء على الناس» و مراقبان جهانيان باشند.

شرافت مخاطب بودن به خطاب الهى

متن: أنتم نصب امره ونهيه...

شرح: در اين قسمت مى فرمايد: شما داراى منصب خطير و تشريف عظيم و طرف خطاب الهى هستيد چه اينكه فرقى نيست كه به انسان شرافتى را با واسطه بدهد، و يا بدون واسطه. يادگار نبوت اين تشريف بزرگ را گوشزدشان ميفرمايد كه قدر موقعيت خود را بدانيد كه شما: بندگان خدا بواسطه ى پيامبره دف و مقصد امر و نهى و دستورات سعادت آفرين ميباشيد، و شما حاملان أمانت بزرگ دين و وحى او هستيد. و چنين شرافتى بخود انسانها بطور مستقيم مسئولّيت ميدهد. يعنى اى بندگان خدا! شما هستيد كه بار مسئوليت امرونهى الهى را بر دوش خود ميكشيد.

اين، اشاره بيك حقيقت قرآنى است، قرآن ميگويد: همه ى افراد مسئول سرنوشت خود ميباشند و همه ى داعيان گمراهى گرچه بدون استثناء مسئول هستند، أما اين بآن معنا نيست كه مسئوليت را از فريب خوردگان سلب كند و اين تصور باطلى است كه مسئوليت متوجه يك طرف باشد. قرآن اين حقيقت را در قالب گفتگوى فريب خوردگان با شيطان در روز قيامت مجسم ميكند:

«وبرزوا لله جميعا فقال الضعفاء للذين استكبروا إنا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شى ء قالوا لوهدينا الله لهدينا كم سواء علينا اجزعنا ام صبرنا مالنا من محيص. و قال الشيطان لما قضى الأمر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى ولوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى انى كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم». [ 21 و 22 ابراهيم.] «در روز قيامت همگى كه به محكمه عدل الهى آشكار ميشوند، ضعيفان و زيردستان به مستكبران ميگويند، از پيروان شما بوديم، آيا شما مى توانيد بمقدار اندكى از عذاب الهى تخفيف بگيريد!؟ در جواب ميگويند اگر ما شامل هدايت الهى بوديم البته شما را هدايت ميكرديم و هم اكنون هيچ چاره اى هم نداريم، چه استقامت كنيم و يا بى تابى. وقتى كه گروه هاى جهنم و بهشت مشخص ميشود، شيطان ميگويد: خدا بشما وعده خقى داد و مخالفت كرديد و من هم شما را با جبر و زور وادار نكردم جز اينكه شما را دعوت كردم و شما اجابت نموديد، پس عزم ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد!

نه من فريادرس شما و نه شما فريادرس من هستيد، براستى بآنچه شما شرك قرار مى داديد از پيش من كافر بودم، براى ستمگران عذاب دردناكى است...».

در اين گفتگو، اين حقيقت مجسم شده كه تمام انسانها در مقابل داعيان گمراهى مسئولند و بايد بر اساس مسئوليت خود عمل نمايند. بمعناى «ذرية بعضها من بعض» [ آل عمران 34.] رشته ى نبوت گرچه بظاهر جدا از هم ديده ميشود، ولى يك واحد را تشكيل داده و بعضى از بعض ديگرند و اختلافى ندارند. بر اين اساس مى بينيم كه مولاى متقيان «ع» در خطبه ى صفين تمام مردم را مسئول قرار ميدهد:

«ولكن من واجب حقوق الله على عباده النصيحة بمبلغ جهدهم والتعاون على اقامة الحق بينهم. وليس امرؤ- و ان عظمت في الحق منزلته و تقدمت في الدين فضيلته- بفوق ان يعان على ما حمله الله من حقه ولا امرؤ- وان صغرته النفوس، واقتحمته العيون- بدون ان يعين على ذلك أو أن يعان عليه...» [ نهج البلاغه صبحى صالح ص 334.] «ولكن از جمله حقوق حتمى الهى بر بندگانش آنست كه بقدر توان بر أساس خلوص و حسن نيت و هميارى در بپاداشتن حق در ميان خودشان بكوشند. زيرا هيچ فردى گرچه در حق منزلت بزرگ داشته و در دين پيشگام باشد، بالاتر از حمايت و مساعدت مردم آنچه خدا از حق خود بر دوش او گذاشته، نيست. و نيز هيچ فردى گرچه چشمها او را كوچك بيند و دلها او را خوار شمارد، كمتر از آن نيست كه او را نيز سهمى در كمى رسانيدن به زمامداران در مسئوليت خويش باشد و يا اينكه آنها را بر چنين مسئوليت آگاه نمايد...».

امام مى خواهد اين پندار نادرست را كه زمامداران در مرتبه ى اعلاى دانش و آگاهى و خلوص نيت مى باشند و دخالت در كار آنان بيمورد است و مردم بايد پا را از گليم خود فراتر ننهند و ملت را باين كارها چه كار! از ميان ببرد. امام مى فرمايد هر دو فكر خطا و دور از صواب است، زيرا هيچ كس هرچند منزلت و مقام وى در راه حق بلند و داراى فضيلت در دين باشد مرتبه اش بالاتر از حمايت و مساعدت مردم نيست. و نياز به هميارى مردم در انجام مسئوليت الهى دارد. و نيز هيچ فردى هرچند در جامعه او را ارج و منزلتى نباشد و افراد اجتماع او را خوار و بى مقدار بدانند، كمتر از آن نيست كه او را نيز سهمى در كمك رسانيدن به زمامداران در مسئوليت نباشد، و اگر چنين فردى فاقد چنين شعور و آگاهى است، بايد به آگاهى او كمك رساند. چنين شعورى در جامعه حس مراقبت و هوشيارى جامعه را زياد مى كند و در حفظ ارزشها و انتقال آن به نسلهاى بعدى بطور صحيح و سالم كمك مى كند و جامعه به تعبير قرآن به حد «شهداء على الناس» ميرسد. چنانكه رسول مراقب و سازنده ى كمالى شماست، شما نيز بايد در رفتار و اعمال خود اسلام را به امتهاى ديگر برسانيد.

در آيه ى شريفه ميفرمايد:

«وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» [ 143 بقره.] شما را امت وسط قرار داديم، تا گواه بر مردم باشيد و رسول هم بر شما گواه باشد...» همچنانكه قبله در وسط راست و چپ قرار داده شده، و اين عمل معرف راه اسلام است، شما را نيز «امت وسط» قرار داد تا شما شهداء و مراقب اصلاح امتهاى ديگر باشيد. زيرا كسى كه انحراف به راست و چپ ندارد و در صراط مستقيم است، صلاحيت آنرا دارد كه كج شدگان به راست و چپ را هدايت نمايد. و باين معنا اشاره مى فرمايد «بلغائه الى الأمم».

قرآن بهترين وسيله

متن: زعيم حق له فيكم وعهد قدمه إليكم و بقية استخلفها عليكم، كتاب الله الناطق والنور الساطع والضياء اللامع [ در اين بخش ابتداء بطور اجمال و بعد بطور تفصيل ميفرمايد، و اين تفصيل بعد از ابهام بسيار دلنشين است، و مانند آنست كه در مخاطب اين سئوال را ايجاد مى كند، كه اين رهبر حق كيست و ميثاق او چيست؟ بعد جواب ميشنود كه آن كتاب الهى است. و اين شيوه ى الهام از قرآن است كه در آيه 5 سوره كهف ميفرمايد: «كبرت كلمة تخرج من أفواههم» كلمه بصورت فاعل فعل نيامده و بصورت تمييز و منصوب آمده است و سرش آنست كه تمييز مفسر ضمير مبهم در كلمه كبرت مى باشد مانند: نعم رجلا زيدأ، و تقدير چنين بوده: كبرت الكلمة كلمة بمثابه ايجاد سئوال در مخاطب است كه آن كلمه بزرگ چيست و از چه جهت است؟ بعد جواب مى شنود و آن كلمه اى است كه از زبان آنها درمى آيد.] شرح: سرپرست حق از براى او در ميان شما و ميثاقى كه بشما ارزانى داشته و جانشينى كه در ميان شما قرارداد، كتاب گويا و نور بلند و پرتو درخشان الهى است.

در اين قسمت به توصيف وسيله، اشاره ميفرمايد كه بعد از داشتن لياقت با رهنمودهاى آن، انسان به كمال شايسته نائل ميشود. و چون رسيد بدون ارتباط با استفاده كننده اثر نخواهد داشت، بايد جهت ارتباط با استفاده كننده، محكم باشد، و باين معنى با «فيكم» در دسترس شما، و «إليكم» به منظور شما، و «عليكم» با نظارت شما بر اوضاع، تعبير شده است، و در جمله «بقية استخلفها...» اشاره به حديث متواتر نبوى است: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي» «من دو چيز گرانبها و سنگين در ميان شما باقى گذاشتم، كتاب خدا و عترتم.». در كتاب «نهايه» چنين آمده:

«اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي سماهما ثقلين لأن الأخذ بهما والعمل بهما ثقيل و يقال لكل خطير ثقل» [ النهايه فى غريب الحديث والأثر ج 1 ص 216.].. «كتاب خدا و عترت را ثقيل ناميد چه اينكه دست يافتن و عمل به آندو ثقيل است و به هر امر مهم «ثقل» گفته ميشود.» «والنور الساطع...» يكى از مسائل مهم بدست آوردن معناى نور است كه در قرآن و احاديث و ادعيه بسيار استعمال شده مفسرين گفته اند كه بطور مجاز استعمال شده، نور يعنى اعمال نيك در مقابل ظلمت كه مجازا درباره ى جهل استعمال شده است. و يا مى بينيم از ايمان به «حياة» و از «موت» به ضلالت تعبير شده است. و لى با تأمل و تدبر در آيات مى توان فهميد كه حياة و نور يكى از حقايق واقعى است و بطور مجاز استعمال نشده است. در قرآن ميفرمايد:

«أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله أولئك في ضلال مبين الله نزل أحسن الحديث كتابا متشابها تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكرالله» [ 22 زمر.] «آيا چگونه شما كسى كه خدا به او گشادگى سينه داده و داراى نورى از پروردگارش ميباشد با آنانكه دچار تنگى سينه شده و ايمان در آن نفوذ نمى كند، همسان قرار مى دهيد؟ و واى بر سخت دلان كه ذكر خدا را نمى پذيرند، آنان در گمراهى آشكار بسر مى برند. خدا بهترين حديث را فرو فرستاد و آن كتاب متشابهى است كه از خواندن آن مو بر تن آنانيكه از خدايشان مى ترسند راست ميشود، سپس پوست و قلبشان به ذكر خدا نرم و آرام ميگردد.» و يا در آيه ديگر ميفرمايد:

«فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد في السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لايؤمنون» [ 125 انعام.] پس كسى را كه خدا مى خواهد هدايتش كند سينه او را براى اسلام باز مى كند و كسى را بخواهد گمراه كند سينه او را تنگ و دچار زحمت مينمايد همچون كسيكه به آسمان صعود مى كند... و در صحيفه سجاديه «ع» ميفرمايد «اللهم انك أعنتني على ختم كتابك الذي أنزلته نورا» [ دعاى 42 صحيفه سجاديه.] بارالها! تو مرا به ختم قرآنى كه نور فرستادى كمك فرمودى. و در چند آيه ى قرآن به نور توصيف شده است. «قد جاءكم نور و كتاب مبين» [ 15 مائده.] و نيز در سوره اعراف و توبه وصف و تغابن آمده است.

در اين آيات مى بينيم نور نتيجه ى شرح صدر است. و در مقابل آن به چند گونه تعبير شده:

الف- قساوت «فويل للقاسية قلوبهم» ب- ميت بودن و مردن «أو من كان ميتا فأحييناه» ج- ظلمات «كمن مثله في الظلمات» د- تنگى سينه «يجعل صدره ضيقا» ه- بسته بودن كه از آن به «حرج» تعبير شده چون «ضيق» أعم از حرج است.

نور نتيجه ى شرح صدر و مساوى با حيات است «أو من كان ميتا فأحييناه وجعلنا له نورا» واثر شرح صدر در ظاهر بدن «قشعريره» مو براندام راست شدن و آنگاه احساس نرمش در روح است. براى روشن شدن اين مراحل در انسان مثالى مى زنيم:

هسته ى درختان و تخم گياهان گرچه در ظاهر جماد است، ولى مانند سنگ سفت و سخت و خود گرفته نيست. بلكه در وجودش استعداد و راههائى هست كه مى تواند با عالم بالاتر از جماد ارتباط پيدا كند و با شرايط كمال بخش و مواد ديگر كه هماهنگ با وجودش هست ارتباط ايجاد نمايد و از عالم جمادى رهائى يافته و در تحت،شرايطى كمالاتى را از آب و هوا و نور در جان خود پذيرا شود و با آنها آميزش پيدا نمايد به رشد خود ادامه داده كم كم شاخه و ساقه وگل و برگ و سرانجام ميوه مطبوع و لذت بخش بشود. اين تكامل در اثر آنست كه هسته در درون داراى زمينه اى باز و باصطلاح شرح صدر است، و مى تواند با انوار و كمالاتى كه از عالم بالا ميرسد متحد شده و يك موجود كاملى بشود. و بعبارت ديگر هسته در نتيجه واجد بودن منفذ و وسيله ى ارتباط با عالم بالا و پذيرفتن مواد عالم بالا و قرار يافتن آنها در نهاد هسته و پذيرائى و آميزش با مواد حياتى كه در آب و خاك و هوا و نور و آفتاب و عوالم ديگر است حيات جديدى بيابد. حال اگر همين هسته مانند سنگ بود و هيچگونه راه و منفذ براى ارتباط با مواد ديگر عالم نميداشت، ديگر فاقد سينه ى باز ميشد، با از دست دادن چنين شرايطى و استعداد زندگى كه مساوى با مرگ همان هسته است به صورت مرده در مى آمد. و امثالى ديگر از وجود خود انسان، همين بدن انسان براى ارتباط با جهان خارج راهها و منفذهاى گوناگون دارد، مثلا براى ارتباط با هوا و نسيم روح پرور راهى از دو سوراخ بينى در انسان هست كه با برخورد با نسيم چه بسا تكانى «قشعريره» در بدن ظاهر ميشود اما پس از استنشاق در انسان حالت آرامش ايجاد شده و هوا در ريه ها قرار گرفته و با عناصر اصلى تركيب يافته و مايه ى حيات برتر از جماد در انسان ميشود. خود اين هواى مطبوع و عطرهاى ملايم و دل پذير كه در فضا پراكنده است يك نوع كمال هوا و حيات برترى است، اگر در وجود ما چنين راهى موجود نبرد از اين حيات كه يك نوع كمال است محروم بوديم. پس بدن انسان با داشتن چنين راهها و منفذها مانند گوش و چشم و دماغ و پوست و... زمينه ى باز و منشرحى براى دريافت كمال از عالم خارج و رهائى از مرگ و تنگناى وجود خود دارد و نور و حيات ديگرى پيدا مى كند.

پس از روشن شدن اين دو مثال، روح انسان هم نيز بموازات هسته و بدن انسان چون از عالم «ونفخت فيه من روحي» مى باشد، استعداد و راههائى دارد كه مى تواند با انواع كمالات سنخ وجودى خود آميزش و اتحاد پيدا كند، در اين هنگام است كه انسان از زندگى معمولى پا فراتر نهاده و با نور قرآن و وحى و كلمات اهل بيت عصمت و طهارت كه «كلامكم نور» آميزش يافته، و همه ى جوارح انسان واقعا نور خدائى پيدا مى كند. چنانكه مى بينيم معصوم چنين نورى را از خدا مسئلت مينمايد.

«واجعل في قلبي نورا و على بصري نورا وفي جميع جوارحي نورا واجعلني نورا أمشي به في الناس» [ اين نور در آخرت مجسم خواهد شد «يوم ترى المؤمنين والمؤمنات يسعى نورهم بين أيديهم و بأيمانهم» سوره حديد روزى فرا خواهد رسيد كه مؤمنين و مؤمنات را در حالى خواهى ديد كه نورشان از طرف راست در پيش روى آنان حركت خواهد كرد...] و همين راهها و منفذهاى روح انسان كه نور و كمال را در خود جاى ميدهد، انسان را با وجود مشتركات زياد با حيوان، از حيوان جدا ميسازد و چنين كمالى قطعا در حيوان نيست.

پس بطور خلاصه، سه چيز در تكامل روح انسان ضرورى است كه به كمال خود برسد:

1- وجود زمينه و دريچه اى درونى براى پذيرش كمال خارج، كه در دعا وارد شده است:

«اللهم افتح مسامع قلبي لذكرك» [ مفتاح الفلاح دعاى بعد از نافله. ] «بارالها گوشهاى قلب مرا به ذكر خودت باز كن...» و نيز در روايت از امام صادق «ع» نقل شده:

«إن الله تبارك و تعالى اذا أراد بعبد خيرا نكت في قلبه نكتة من نور و فتح مسامع قلبه» [ تفسير نور الثقلين در ذيل آيه «فمن شرح الله صدره...»] «وقتى كه خداى متعال خيرى را بر بنده اى اراده فرمايد، نقطه اى از نور در قلب او رقم مى زند و گوشهاى قلبش را باز مى كند...».

در اين روايت به وجود منفذ و دريچه در وجود انسان تصريح مى فرمايد كه انسان با اين وسيله مى تواند با عالم خارج ارتباط پيدا كند. و چنين ارتباطى وقتى در انسان پيدا مى شود كه ذهن از كدورات، صاف شده و همراه با صفا باشد. چنانكه مولاى متقيان «ع» اشاره ميفرمايد:

«وقسما لايعرفه إلامن صفا ذهنه ولطف حسه وصح تميزه فمن شرح الله صدره للاسلام...» [ تفسير نور الثقلين در ذيل آيه.] «فهم قسمتى ديگر از قرآن فقط نصيب آنانى خواهد شد كه خدا سينه آنان را به اسلام باز كرده و داراى صفاى ذهن و لطافت حس و صحت تميز باشند...».

2- بودن مواد و كمال خارجى جهت وحدت يافتن روح انسان با آن كمال، و باين نيز در روايت فوق اشاره ميفرمايد «نكت في قلبه نكتة من نور» نور را در قلب او فرو مى برد. و يا در روايت ديگر ميفرمايد: «وكل به ملكا يسدده» «فرشته اى را بر وى مى گمارد كه او را به راه راست استوار نمايد...».

3- آميزيش و نشست آن كمالات در صميم جان. امام صادق «ع» ميفرمايد:

«ان القلب يتجلجل في الجوف يطلب الحق، فاذا أصابه اطمأن وقر ثم تلا أبو عبدالله صلوات الله عليه هذه الآية: فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام» [ تفسير نور الثقلين در ذيل آيه.] «همواره قلب در طلب حق در اضطراب بسر مى برد، وقتيكه به حق رسيد آرام گرفته و سكونت پيدا مى كند. سپس ابوعبدالله «ع» اين آيه را تلاوت فرمود: فمن يرد الله...» يعنى روح و قلب انسان از اين جهت خلاء دارد و با آميزش با مواد سالم خارجى دگرگون شده و سكونت پيدا مى كند. و چنين آميزشى درقالب دعا تشريح شده است:

«أسئلك أن ترزقني حفظ القرآن وأصناف العلم وأن تثبتها في قلبي وسمعي وبصري وان تخالط بها لحمي ودمي وعظامي ومخي وتستعمل بها ليلي ونهاري» [ كافى باب دعاى حفظ قرآن.] «بارالها! از تو مسئلت دارم كه حفظ قرآن و علم هاى گوناگون آنرا بمن روزى گردانى، و آنها را در قلب و گوش و چشم من ثابت كنى، و آنها را در گوشت و خون و استخوان و مغزم درآميزى، و مرا وادار به كار برد آنها در شب و روز بنمائى...».

امام مى فرمايد: «مرا وادار به كاربرد آنها كنى...» اشاره به مفهوم مقابل آنست كه آدم علم را فرا گيرد اما هيچگونه سازندگى در آن نباشد. قرآن علم منهاى عمل را اين طور لطيف مجسم مى كند:

«مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا» [ 5 جمعه.] «مثل آنانيكه تورات- را حمل ميكردند سپس آنرا براستى حمل نكردند مانند درازگوشى مى مانند كه كتاب حمل مى كنند...».

يعنى چون آن كلمات الهى و وحى ربانى با جان و روحشان ممزوج نشد گرچه تماس ظاهرى با علم داشتند ولى چنين علمى كه در جان ننشيند، مانند تماس دراز گوش با كتاب است. و بقول شاعر:

ولو لبس الحمار لباس خز   يقال الناس يا لك من حمار

اگر درازگوش لباس خز بپوشد   مردم باو باز ميگويند: اى خر

از امام صادق «ع» وقتى كه از شرح صدر سئوال شد فرمودند:

«واعلموا ان الله اذا أراد بعبد خيرا شرح الله صدره للاسلام فاذا اعطاه ذلك نطق لسانه بالحق وعقد قلبه عليه فعمل به» [ تفسير نور الثقلين ذيل آيه.] .

و قتى كه خدا خيرى را بر بنده اى اراده كند سينه او را براى اسلام باز مى كند. و اگر چنين موهبتى را خدا به او ارزانى داشت، آنگاه زبانش به حق گويا شده و قلبش با حق پيوسته و در نتيجه به حق عمل مينمايد... و امام از فقدان شرح صدربه «حرج» تعبير مى فرمايد: و مى گويد: «آيا حرج را كه در اين آيه شريفه وارد شده ميدانى؟ گفتم: نه.

امام در حالى كه انگشتان دستش را بسته بود فرمود:

كالشي ء المصمت.

مانند چيز مصمت. مصمت يعنى چيزى كه براست وجوف ندارد و نمى تواند با خارج ارتباط پيدا كند و اين بهترين تفسير مصمت است كه امام ميفرمايد: كالشي ء المصمت الذي لا يدخل فيه شي ء ولا يخرج منه شي ء. مصمت چيزيست كه چيزى در آن داخل نمى شود و چيزى از آن خارج نمى شود.» پس در هر روحى منفذ و راهى براى ارتباط با عالم سنخ خود (غيب) موجود است، و علاوه بر وجود منفذ بايد مواد سالم باشد كه خلاء آن منفذها و دريچه ها را از بين ببرد، تا در پرتو استفاده از مواد سالم، حيات و زندگى ديگر بيابد. قرآن بهترين غذا و مواد سالم براى روح انسان است كه خلاء موجود در آن را از بين مى برد، و بهمين نكته، جمله «النورالساطع» اشاره ميفرمايد ، «كتاب الله الناطق»، كتاب را به ناطق توصيف فرمود چون مقصود را با بلاغتى معجزآسا ميرساند، مانند آنست كه سخن ميگويد، در قرآن نطق را بيان مى نامد «علمه البيان» چون انسان بوسيله ى نطق مقاصد خود را بيان مى كند، و نطق است كه معنى را روشن ميكند. در قرآن ميفرمايد:

«أم أنزلنا عليهم سلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون» [ 35 روم. ] «آيا دلائلى كه ما فرو فرستاديم برآنچه آنان شريك قرار ميدهند دلالت دارد؟».

قرآن روشنى و دلالت را بطور مجاز تكلم تعبير مى نمايد. و يا اين آيه ى شريفه:

«هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق» [ 29 جاثيه.] «اين كتاب ما حق را بر شما ميگويد...».

پس كتاب الله ناطق، يعنى مقاصد قرآن باندازه اى روشن است مانند نطق و بيان كه ديگر جاى ابهامى باقى نمى ماند.

در اينجا اين سئوال پيش مى آيد كه اگر قرآن اينگونه روشن و واضح است و هيچ ابهامى در آن نيست، پس چرا تمام مذاهب اسلامى به قرآن استدلال كرده اند، و اگر كاملا روشن بود، ديگر اينهمه مذاهب باطل از آن استفاده نمى كردند؟، مولاى متقيان «ع» به ابن عباس هنگامى كه او را براى بحث به سوى خوارج مى فرستد توصيه ميفرمايد: با خوارج با قرآن بحث نكن «فان القرآن حمال ذو وجوه» قرآن داراى معانى متعدد و چندين وجه است.

پاسخ اين سئوال اين است كه ما ميگوئيم مقاصد قرآن روشن است نسبت به گوينده اش باين معنا كه واضح است براى آنانى كه كتاب به بيت آنان نازل شده، و يكى از هدفهاى اساسى اين كار آنست كه مردم، اهل بيت «ع» را ترك ننمايند، و بناچار در كشف حقيقى معانى قرآن بآنان مراجعه نمايند. و اگر چنين هدفى در ميان نباشد، همين قرآنى كه براى رفع اختلاف نازل شده خود سبب اختلاف خواهد بود.

متن: بينة بصائره، منكشفة سرائره، متجلية ظواهره، مغتبط به اشياعه. [ در اين جمله و جمله هاى بعدى خبر مقدم بر مبتدا شده است. نكته تقدم افاده حصر در مبتداء است بمثابه اين است كه هيچ دليلى باندازه دلائل قرآن روشن و روشنگر نيست.] شرح: بينة بصائره، دلائلى كه قرآن بر توحيد و نبوت و قيامت آورده همه روشن و واضح است. مثلا براى اينكه نشان بدهد اراده ى خدا غالب است، اين موضوع را در داستان حضرت يوسف «ع» مجسم ميكند «والله غالب على أمره ولكن أكثر الناس لايعلمون» [ 21 يوسف.] قرآن قبلا با نمايش دادن حسد برادران، مى فهماند كه هيچ كس مايل نيست كه در ديگرى بر خود مزيتى و امتيازى را ببيند، حتى برادر. تا چه رسد به نزديكان ديگر. چرا ممكن است از تقدم و فضيلت يكى از افراد خاندان بقيه ى افراد همان خانواده خوشحال و مسرور گردند، ولى انگيزه ى اين خوشحالى آنست كه از خاندان خودشان خارج نشده و گرنه اگر از برادرى پرسيده شود كه امتيازى را تو يا برادرت بايد ببرى و هردو نمى شود، مسلما در اين مقطع خود را ترجيح خواهد داد و اگر به برادر بدهند ناراحت ميشود. و بر همين اساس است كه يعقوب «ع» به يوسف تاكيد مى كند كه خواب خود را از برادران پوشيده دارد. اما با وجود اين احتياء برادران محبت بيشتر پدر را نسبت به يوسف درك كردند و تاب تحمل چنين امتيازى را نداشتند، دست به توطئه زدند، و او را در چاه انداخته و زنده بگور كردند.

يوسف از چاه درآمد و به بردگى فروخته شد و به بردگى در منزل عزيز مصر اقامت نمود. از طرفى هم برادران مى پنداشتند كه «عصبه» هستند يعنى گروه متشكل و نيرومند و خيالشان از ناحيه ى يوسف راحت بود، اما خدا مغلوب كارش نيست بلكه بر كار خود غلبه دارد. تا رسيد روزى كه همه ى اين مردان نيرومند در برابر يوسف فرمانروا، صف كشيده و ذليلانه بوى گفتند:

يا ايها العزيز مسنا وأهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل وتصدق علينا ان الله يجزي المتصدقين» [ 88 يوسف.] «اى ارجمند! ما و خاندان ما دچار تنگدستى شده، با سرمايه اندك به پيشگاه تو آمديم پس پيمانه ما را سرشار كن و برسم صدقه با ما رفتار كن، خدا صدقه دهندگان را جزا مى دهد... ».

قرآن اينگونه تصوير مجسم از غلبه ى خداوند را ارائه ميدهد كه بر هر چه اراده اش تعلق گيرد غالب ميشود.

«منكشفة سرائره» باطنهاى قرآن ظاهر و منكشف است. ممكن است مراد از باطن قرآن، در مقابل ظاهر آيه اى، باطنى باشد- و ممكن است مراد چند باطن، يعنى معانى مخفى يك يك آيات كه جز اهلش آنها را درنمى يابد، باشد.

در روايات وارده مراد از «بطون قرآن» معناى دومى است. و مراد از انكشاف باطن در نزد اهلش هست كه عبارت از اهل بيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ميباشد. [ در حقايق الاصول در باب استعمال لفظ در بيش از يك معنا حكايتى نقل ميكند: عده اى از اعاظم مانند سيد اسماعيل صدر و سيد محمد صدر و حاجى نورى صاحب مستدرك، در ملاقات با عالم ربانى حاج ملافتحعلى قده از آيه شريفه: «واعلموا ان فيكم رسول الله...» صحبت بميان ميآيد، مرحوم آخوند ملافتحعلى تفسيرى از آيه مى نمايد كه مورد تحسين آن دو مجتهد بزرگ ميگردد و همينطور در عرض مدت كم در همين آيه تفسيرهاى ديگرى تا هفت تفسير بيان ميكند كه هريك از ديگرى ممتاز بوده است. اين نمونه اى از تفسير بطون قرآن است.] «متجلية ظواهره» ظواهر قرآن متجلى است. ظاهر در لغت، مقابل باطن است، ولى ظاهر در اصطلاح علم اصول در مقابل نص است، و اين اصطلاح هم از ريشه ى لغوى گرفته شده است. ظاهر آن معنائى را ميگويند كه عرف از آن لفظ، آن معنى را مى فهمد هرچند احتمال معناى ديگر هم داشته باشد.

مثلا مى گوئيم: «هر دانشمند، محترم است»، اين عبارت ظاهر در هر دانشمندى است خواه عادل باشد و خواه فاسق و احتمال هم دارد دسته ى خاصى از دانشمندان باشد؟ از اينرو اگر گوينده پس از اين كلام بلافاصله يا پس از مدتى بگويد دانشمند فاسق احترام ندارد هيچگونه تناقض نگفته چه اينكه عبارت قبلى نص در عادل و فاسق نيست تا احتمال خلاف نرود.

به بعضى از محدثين نسبت داده شده كه آنان ظواهر قرآن را حجت نمى دانند و ميگويند قرآن بطور كلى مجمل و مانند «المص» است كه بايد از طريق أهل بيت «ع»، تفسير بشود. در اين باب آنانرا استدلالاتى است كه ما خوانندگان را به كتب مربوطه از قبيل (رسائل شيخ انصارى قده) ارجاع ميدهيم. ولى آنچه مناسب اين شرح است بطور اختصار بيان ميشود:

مراد از حجيّت قرآن نه اين است كه آيات متشابه قرآن هم حجيّت دارد زيرا متشابه در مقابل محكم است، و ظواهر هم از اقسام محكمات است. پس بطور كلى آيات متشابهات از رده خارج است مگر از طرف معصوم بيانى برسد. و نيز مراد از حجيت ظواهر قرآن آن نيست كه بدون تفحص كامل از ناسخ و دليل مخصص و يا دليل مقيد بتوان به ظاهر قرآن عمل كرد. مثلا در آيه ى «ولهن الثمن مماتركتم» يعنى براى همسرانتان هشت يك است... ظاهر آيه شامل تمام ماترك شوهر أعم از منقول و غير منقول و زمين مزروعى و يا غير مزروعى ميباشد. ولى پس از فحص در روايات مى بينيم كه ظاهر اين آيه كه عام است، عمومش تخصيص خورده، يعنى هشت يك در غير زمين هست و از زمين زن ارث نمى برد. پس مراد از حجيّت ظواهر در مواردى است كه قرينه اى بر خلاف آن نباشد و گرنه آن ظاهر از حجيّت ساقط ميشود. چنانكه مى بينيم خود أئمه «ع» به ظواهر ارجاع ميدهند، زيرا فرموده اند اخبار متعارض را با قرآن بسنجيد، اگر ظواهر قرآن حجت نبود پس چرا أئمه ظاهر قرآن را ملاك ارجاع قرار ميدهند؟ زرارة از امام «ع» مى پرسد: از كجاى آيه معلوم ميگردد كه مسح به همه ى سر نيست و بقسمتى از آنست؟ امام «ع» در جواب ميفرمايد: لمكان الباء، يعنى بجهت بودن با در «برؤسكم» در اينجا امام بزرارة ياد ميدهد كه چگونه از ظواهر قرآن استفاده نمايد و اگر ظاهر قرآن ملاك نبود؟ امام «ع» طرز استفاده را به زرارة ياد نمى داد.