«يابني آدم إما يأتينكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي فمن اتقى وأصلح فلا خوف عليهم
ولاهم يحزنون» [ اعراف 35.] اى فرزندان آدم! هرگاه پيامبرانى از خود شما مبعوث شدند
و آيات مرا براى شما بازگو كردند هركسى كه پروا داشته و در صدد اصلاح باشد از
برنامه آنان پيروى نموده و ديگر بر آنان بيم و اندوهى نيست. و نيز مسئله اى كه قرآن
درباره ى آدم فرموده مسئله ى ستيزه جوئى و درگيرى افراد انسانى است كه موجب
اختلافات در ميان جامعه بشرى است و از دائره اختلافات وقتى انسان مى تواند سالم
بيرون بيايد كه از مكتب وحى، پيروى نمايد:
«قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعغى عدو
فاما يأتينكم مني هدى فمن تبع هداي فلايضل ولا يشقى» [ طه 124.] گفت هر دو فرو آئيد
بعض از شما بر بعض ديگر دشمن خواهد بود در اين ميان هر وقت از طرف من فردى هدايت گر
و روشنگرى آمد تبعيت از هدايت او موجب عدم ضلالت و شقاوت خواهد بود [ قرآن كريم با
تعبير ضمير نمايشى مى دهد كه تنها هبوط آدم و همسرش نيست بلكه آن دو بعنوان معرف
نسل نمايشى داده شده زيرا نه آدم و نه همسرش باهم دشمن نبودند و آدم خود از انبياء
و براى هدايت او لازم نبود پيامبرى فرستاده شود.] از آيه استفاده ميشود كه درگيريها
و اختلافات در نسل آدم پايدار خواهد بود و در اين ميان روشنگر فقط مكتب وحى است كه
با قاطعيت هرچه تمامتر بيان شده است كه پيروى موجب عدم گمراهى و عدم بدبختى خواهد
بود.
پس امتياز برنامه ى الهى كه با سفيرانش در جامعه بشريت تبليغ ميشود فاقد هرگونه
بى هدفى و سر درگمى و بلاتكليفى است كه يادگار نبوت (ع) به يكى از ويژگى دعوت پدرش
تاكيد مى فرمايد: «كشف عن القلوب بهمها» قلبها و عقلها را از حيرت و سر درگمى روشن
ساخت.
حاصل عملكرد پيامبر در دوران زندگى
متن: قام فى الناس بالهدايه وأنقذهم من الغواية و بصرهم من العماية شرح: قيام
كرد براى هدايت مردم و نجات آنها از گمراهى، و بينائى دادن از كورى و هدايت آنان به
دين پايدار و راه راست.
پس از پايان رسالت، خداى سبحان او را به سوى خود برگرفت، نه از راه دلتنگى و سير
شدن از اين جهان، بلكه به علت آنكه پايان وظيفه بود و خود با اختيار نه اكراه و
اجبار و ترجيح آخرت بر دنيا بسوى او رفت. «يا أيتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك
راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى» [ الفجر 27 و 28 و 29 و 30.] اى صاحب نفس
استوار (رسالت بر دوش) خشنود و سرافراز از انجام وظائف سنگين پيامبرى، اينك بسوى
پروردگارت برگرد كه هم خود خشنود و هم پروردگار خشنود است، پس بعد از انجام رسالت
در زمره ى بندگان مقرب من واصل به و بهشت جاويدان وارد شو.
خلاصه ى اين بخش
بشر عاقل و متفكر نمى تواند در برابر سئوالات و ابهاماتى كه در درونش مطرح مى
شود بى تفاوت بماند او از خود مى پرسد از كجا آمده، و چرا آمده؟ و اصلا بشر چه
عنصرى است، بايد چكار كند، و سرانجام به كجا خواهد رفت؟ مكتبها با بعد وسيعى كه
دارند ميخواهند باين سئوالات پاسخ دهند ولى انبياء باين سئوالات جواب قاطعى داده و
هشدار ميدهند كه سركشى از تعليمات آنان جامعه ى بشرى را در ورطه ى سقوط قرار خواهد
داد. بشر در برابر هشدار انبياء بيش از دو راه ندارد:
اول- يقين به كذب انبياء دوم- تحصيل تامين به همان گونه كه خود انبياء ميگويند.
اولى محال و دومى متعين است.
قرآن حقيقت انسان را در داستان حضرت آدم (ع) مجسم نموده كه حقيقت انسان چيست، و
از كجا آمده و به كجا خواهد رفت.
با تعيين كردن هدف نهائى انسان در عبوديت ابهام را از خلقت انسان برداشته.
مراد از عبادت تنها مراسم ظاهرى آن نيست بلكه تذلل و نهايت خضوع در برابر خدا، و
آنهم عبارت از پياده كردن برنامه ى خدائى در تمام شئون زندگى ميباشد.
با نمايش- أن تاكلا منها رغدا- خطاب به آدم كه بطور فراخ از طيبات بهشت استفاده
نمائيد و از درخت محدودى خوددارى كنيد تجسم آن در اين دنيا: كلوا من الطيبات... و
وسعت حلال نسبت به حرام در هر قسمت است. پس سخت گيريها و زهدهاى هندى به ظاهر
اسلامى و كوبيدن غريزه ها خلاف كتاب و سنت است. تشريح خلقت انسان و وجود دو بعد
متضاد و غريزه ى زيبا طلبى و لزوم اشباع هر دو غريزه.
قرآن و فلسفه ى احكام
ثم التفتت الى اهل المجلس و قالت:
انتم- عباد الله- نصب امره و نهيه و حمله دينه و وحيه و امناء الله على انفسكم و
بلغاوه الى الامم زعيم حق له فيكم و عهد قدمه اليكم و بقيه استخلفها عليكم كتاب
الله الناطق و القرآن الصادق و النور الساطع و الضياء اللامع بينه بصائره، منكشفه
سرائره متجليه ظواهره مغتبط به اشياعه قائد الى الرضوان اتباعه مود الى النجاه
استماعه به تنال حجج الله المنوره و عزائمه المفسره و محارمه المحذره و بيناته
الجاليه و براهينه الكافيه و شرائعه المكتوبه فجعل الايمان تطهيرا لكم من الشرك و
الصلاه تنزيها لكم من الكبر و الزكاه تزكيه للنفس و نماء فى الرزق و الصيام تثبيتا
للاخلاص و الحج تشييدا للدين و العدل تنسيقا للقلوب و اطاعتنا نظاما للمله و
امامتنا امانا للفرقه و الجهاد عزا للاسلام و الصبر معونه على استيجاب الاجر و
الامر بالمعروف مصلحه للعامه و بر الوالدين وقايه من السخط و صله الارحام منماه
للعدد و القصاص حقنا للدماء و الوفاء بالنذر تعريضا للمغفره و توفيه المكاييل
والموازين تغييرا للبخس و النهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس و اجتناب القذف حجابا
عن اللعنه و ترك السرقه ايجابا للعفه و حرم الشرك اخلاصا له بالربوبيه فاتقوا الله
حق تقاته، ولا تموتن الا و انتم مسلمون و اطيعوا الله فيما امركم به و نهاكم عنه
فانه انما يخشى الله من عباده العلماء سپس متوجه اهل مجلس شد و فرمود:
شما بندگان خدا! مورد خطاب امر و نهى الهى هستيد و حاملان دين و وحى خدا و امين
پروردگار در اجراى احكام الهى و ابلاغ كنندگان آنها به امتها.
نگهدارنده ى حق خدا در نزد شما و پيمانيكه به شما واگذار فرموده، و جانشينى كه
در ميان شما قرار داده ، كتاب گوياى الهى:
قرآن صادق است، كه داراى نورى بلند و شعاعى روشنگر و دلايل واضح و لطايف آشكار و
ظواهرى روشن است. و پيروان قرآن، همواره در مرتبه اى هستند كه مورد آرزوى ديگران
هستند.
پيروى از قرآن به بهشت رهنمون مى شود، و گوش دادن به نداى قرآن موجب نجات است.
بوسيله قرآن به دلائل نورانى الهى و واجبات خدا و محرماتى كه از آنها بايد
اجتناب شود و آيات قدرت و عظمت روشن الهى و براهين آشكار و فضائل انسانى و موارديكه
اذن عطا شده و مقررات واجب گرديده ، مى توان رسيد.
پس بدينسان خداوند متعال ايمان را وسيله ى پاكى شما از شرك، و نماز را براى دورى
از كبر و نخوت! و زكوة را براى پاكى نفس و فزونى روزى، و روزه را براى استوارى
اخلاص، و حج را براى برپائى دين! قرار داد. و عدل را براى آراستن و پيوستن دلها و
اطاعت از ما را براى ايجاد نظم در ملت و امامت ما را براى ايمنى از تفرقه و جهاد را
مايه ى عزت اسلام و صبر و پايدارى در برابر مشكلات را وسيله ى نيل به اجر الهى و
امر بمعروف را براى مصلحت مردم و نيكى به پدر و مادر را وسيله ى حفظ و حراست از خشم
خدا و صله ى ارحام را موجب نمو و خير و بركت و قصاص را براى حفظ خونها و وفاء به
نذر را براى رسيدن بمغفرت و آمرزش الهى و تمام دادن كيل و وزن را براى ايجاد اعتماد
و حفظ اموال از نقص و زيان قرار داد. و نهى از نوشيدن شراب را براى دورى از پليدى
ها، و اجتناب از قذف [ كسى را به زنا متهم كردن.] براى مصونيت از لعنت و نفرين، و
ترك دزدى و سرقت را براى ايجاد عفت و امنيت عمومى مقرر فرمود. و شرك را حرام كرد تا
عبوديتش خالص گردد.
پس اى مردم بطور شايسته از خدا پروا داشته باشيد و اگر چنين كرديد از دنيا نمى
رويد مگر با سربلندى و مسلمان واقعى، و در آنچه امر و نهى فرموده اطاعت كنيد ، چه
اينكه از بندگان خدا فقط دانشمندان هستند كه از مقام قدس الهى بيم دارند.
توضيح مفردات
نصب: راغب در مفردات آورده «نصب الشي ء وضعه ناتيا كنصب الرمح و البناء والحجر»
يعنى نصب به معناى برپا كردن چيزى و گذاشتن آن در حال برجستگى مانند برپا كردن نيزه
و يا بنا و يا سنگ را ميگويند. عرب مى گويد: «تيس انصب، وشاة أو عنزة نصبا منتصب
القرن، وناقة نصباء منتصبة الصدر» در هر دو مورد به معنى برجستگى شاخها و سينه ى
حيوان كه نمودار باشد، استعمال شده است. نصب، جمع نصيب سنگى است كه عرب آنرا پرستش
ميكرد و در كنار آن قربانيها، سر مى بريدند و به معناى بت و علم نيز آمده. قرآن
ميگويد «كانهم إلى نصب يوفضون» [ 43 معارج.] گوئى آنها بسوى علم هائى در حركت
هستند، و در اينجا چون مسلمانان داراى هدف و مقصد برجسته و نمودار دستورات هستند،
لذا آنان را هدف شاخص احكام و دستورات الهى مى نامد.
حملة: اغلب مراد از حمل، برداشتن اشياء سنگين است. و در معانى هم از باب تشبيه
معقول به محسوس استعمال ميشود. مثلا در زيارت اربعين سيدالثهداء «ع» آمده: «حملة
الأوزار» حاملان گناهان سنگين. و يا ميگويند: «حملة العرش بملأئكة مقربين» چون
سنگينى عرش الهى بر دوش فرشتگان مقرب است. و يا در آيه ى شريفه ميفرمايد: «إنا
عرضنا الامانة على السموات والأرض والجبال فأبين ان يحملنها وحملها الانسان...» [
72 احزاب.] چون نگهدارى امانت و خلافت الهى بسيار سنگين است به حمل تعبير فرموده
است. در اين خطبه ى شريفه نيز مسلمانان را حاملان دين و وحى كه براستى بسيار سنگين
و مسئوليت داراست ناميده از باب تشبيه معتول به محسوس.
أمناء: جمع أمين در مقابل خائن، كسى است كه مراقبت و مواظبت لازم را در نگهدارى
چيزى بنمايد كه به او سپرده شده است.
بلغائه: جمع بليغ يعنى رسانندگان پيام يا خبر.
زعيم: رئيس. و مصدرش زعامت: سرپرستى. و به معنى تعهد وكالت نيز آمده است. «ولمن
جاء به حمل بعير وانا به زعيم» [ 72 يوسف.] هركس آن را آورد، يك بار شتر باو داده
ميشود و من باين قرارداد كفيل و متعهدم...
عهد: چندين معنا دارد. از جمله سفارش نمودن و پيمان بستن. و مسئوليت در قبال
تكليف، از مصاديق آنست «ولقد عهدنا إلى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزمأ» [ 115
طه.] با آدم پيمان خود را از پيش بستيم ولى او فراموش كرد و او را در مقابل وسوسه
هاى شيطان استوار نيافتيم... مراد از پيمان. همان تهى الهى است «ولا تقربا هذه
الشجرة فتكونا من الظالمين». و امامت نيز از مصاديق عهد است «واذ إبتلى إبراهيم ربه
بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس إمامأ قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»
[ 124 بقره.] پس وقتى كه پروردگار ابراهيم، وى را بمقام آزمايش آورد، ابراهيم همه
آنها را تمام كرد، خطاب شد تو را امام و رهبر مردم قرار خواهيم داد. گفت از ذريه من
چطور؟ خدا فرمود عهد (امامت)، من به ستمكاران نمى رسد... در اين آيه ى شريفه
درخواست ابراهيم از امامت است كه خدا از آن به عهد تعبير مى فرمايد.
إستخلاف: از خلف يعنى پشت. در مقابل قدام به معناى جلو ميباشد. اگر كسى بعد از
كسى درآمد، و يا چيزى را پس از خود قرار داد آنرا استخلاف مى نامند مصدر آن خلافت
است.
ساطع: سطع بلند شدن بو و صبح است. نور ساطع نور برآمده همراه با درخشندگى است.
كتاب الله: راغب ميگويد: كتب، عبارت از ضميمه نمودن حروف و كلمات با خط در پهلو
و كنارهم و اگر حروف و كلمات با تلفظ كنار هم قرار گيرد باز كتب گفته ميشود. ولى
ريشه لغت عبارت از كنارهم قرار گرفتن كلمات بوسيله ى خط است، و از باب استعاره به
ألفاظ كنار هم نيز گفته ميشود لذا به «كلام الله» كه، هنوز نوشته نشده كتاب گفته
ميشود، مانند «ألم، ذلك الكتاب لاريب...» مراد ألفاظى است كه در كنار هم قرار گرفته
است.
كتاب: اسم برگى است كه در آن كلماتى نوشته شود، چنانكه از آيه ى شريفه معلوم
ميشود: «ولو نزلنا عليك كتابا في قرطاس...» [ 17 قيامه.] اگر بتو نوشته اى در كاغذ
فرو فرستيم... پس كتاب الله، آنچه از كلام خدا كه در اوراق ضبط شده باشد، گفته
ميشود.
ارتباط ألفاظ با روح معانى است و با معنى وزن ميشود، از اين رو مى توانيم
بگوئيم: بطور كلى كتاب: مايسطر فيه. كتاب آن چيزيست كه در او چيزى نوشته شود، خواه
مادى باشد و يا جامد و بى شعور و يا مجرد. باين مناسبت است مولاى متقيان «ع»
ميفرمايد: أنا كتاب الله الناطق. من كتاب ناطق خدا هستم... زيرا روح معناى كتاب
عبارت از آنست كه در لوحى، معلوماتى نوشته شود، خواه آن نوشته بصورت لفظ نطق شود و
يا جامد باشد فقط تفاوت در قالب و صورت است. پس باين معنا مولاى متقيان «ع» كتاب
ناطق خداست.
الناطق: نطق بضم نون سخن گفتن، و بعبارت ديگر لفظى است با صوت داراى حروف و
مقطعها كه كاشف از مراد باشد. و اين كار انسان است كه مراد خود را واضح بيان ميكند.
و بر سبيل مجاز ميگويند: نطق الكمات بكذا... نامه بطور واضح بمراد دلالت دارد مانند
كسى كه سخن ميگويد. ازاين جهت مديقه ى طاهره «ع» قرآن كريم را توصيف به ناطق فرمود:
كتاب الله الناطق.
القرآن: قرائت خواندن است چنانكه در آيه ى شريفه وارد شده: «إن علينا جمعه و
قرآنه» [ 17 قيامه.] و«فإذا قراناه فاتبع قرآنه» [ بقره 134.] بعهده ماست جمع قرآن
و خواندن آن. هنگاميكه آنرا خوانديم ازآن پيروى كن. و بطور مجاز نماز صبح قرآن
ناميده شده «ان قرآن الفجر كان مشهودا» [ 78 أسراء.] قرآن اسم كتاب خداوندى است كه
معجزه ى پايدار رسول اكرم صلى الله عليه و آله ميباشد.
الصادق: راستگو در مقابل كاذب.
الضياء: ضوء بضم وفتح هر دو بمعناى روشنائى است. اضائه روشن كردن و روشن شدن،
لازم و متعدى است. فرق ميان ضوء و نور آنست كه ضوء روشنائى است كه از خود جرم
نورانى مى تابد. اما نور أعم است و به روشنائى كه از ديگرى گرفته شده باشد گفته
ميشود. چنانچه از آيه ى شريفه استفاده ميشود «الذي جعل الشمس ضياء والقمر نورا» [ 5
يونس.] آن خدائيكه براى خورشيد ضوء و براى ماه نور قرار داد... در اين عبارت يادگار
نبوت «ع» با اشاره باينكه روشنگرى قرآن خود جوش است، به روش قرآن فرمود: ضياء، چون
در قرآن ضياء آمده ولى كلمه ضوء نيامده است.
اللامع: اسم فاعل از لمعان مصدر، بمعناى روشن شدن و درخشيدن است. الضياء اللامع:
روشنائى با درخشش. درخشندگى فوق العاده زياد را «لمعان» گويند. مردمان تيزهوش و
روشن را «ألمعي» ميگويند.
بينة: ازبان الشي ء يبين بيانأ، يعنى روشن شد. ميگويند: هو بين وهي بينة او روشن
است. بينة بمعناى متعددى نيز استعمال شده يعنى آنچه كه امر مبهمى را روشن ميسازد
خواه آن امر روشن محسوس باشد مانند معجزه و يا عقلى باشد مانند برهان عقلى، هر دو
بينة است. بينه هم بمعناى لازم يعنى روشن وهم بمعناى متعدى روشنگر و روشن كننده
استعمال ميشود: «أولم تأتهم بينة مافي الصحف الأولى» [ 133 طه.] آيا بآنان نيامد
آنچه روشن كننده در كتاب هاى انبياء گذشته بود...؟ و در آيه ى شريفه «إلا ان تاتين
بفاحشة مبينة» [ 1 طلاق.] هم بمعناى لازم و هم متعدى استعمال شده كه معناى آن چنين
ميشود: گناه بزرگ و آشكار شده و يا گناهى كه روشنگر كار آنها باشد.
بصائره: در قرآن مكرر آمده است. «قد جائكم بصائر من ربكم» [ 104 انعام.] جمع
بصيرة و نيز بصيرت در آيه ى شريفه آمده: «قل هذه سبيلي أدعوا لى الله على بصيرة أنا
و من اتبعنى» [ 108 يوسف.] بگو اين راه من است كه خود و پيروانم را با بصيرت و
آگاهى بطرف خدا دعوت ميكنم... پس بصيرت بمعناى بيان و حجت واضح است. بينة بصائره:
يعنى دليلهاى قرآن روشن و يا روشنگر است.
منكشفة: يعنى ظاهر و آشكار.
سرائر: جمع سريره: با فتح سين به معناى راز و آنچه پنهان كنند.
منكشفة سرائره: رازهاى قرآن ظاهر و آشكار است. مراد از آشكار بودن در نزد اهلش
ميباشد. والا سرو راز نمى شد و آشكار و علنى مى گشت.
برهان: بر وزن غفران در قرآن مكرر آمده به معناى حجت و دليل روشن و استوار همراه
بايك نحو نور و تجسم. چنانچه ميفرمايد: «يا أيها الناس قد جائكم برهان من ربكم
وشفاء لما في الصدور» [ 174 نساء.] اى مردم! براستى دليل روشن و شفابخش جانها از
ناحيه پروردگار بشما آمده است... و نيز در آيه «ولقد همت به وهم بها لولا أن رأى
برهان ربه» [ 24 يوسف.] براستى او بر يوسف قصد كرد و يوسف نيز اگر برهان الهى را
نمى ديد آهنگ او را داشت... و نيز در اصطلاح قرآن به معجزه برهان گفته شده «فذانك
برهانان من ربك» [ 32 قصص.] اين دو (تبديل عصا به اژدها- و يد بيضاء) دو برهان از
طرف پروردگار ميباشد. پس دلائل قرآن داراى دو ويژگى است:
ألف: مانند تابلوى نقاشى همراه با تجسم است. مانند «ان في خلق السموات و الأرض
واختلاف الليل والنهار» [ 164 بقره.] باتجسم اوضاع حاكم بر آفرينش به وجود خدا
استدلال شده است.
ب: روشن و استوار و باز دارنده از انحراف، به دليل هاى ناتمام ديگر است، چنانكه
اين معنا از آيه ى شريفه «لولا أن رأى برهان ربه...» استفاده ميشود. يوسف «ع» عنايت
ربانى را كه در آن حال در خود ديد به روشنى از انحراف بسوى فحشاء خوددارى كرد.
متجلية: مونث متجلي يعنى چيزى نمودار و روشن شد. «والنهار إذا تجلى» [ 2 ليل.]
سوگند به روز وقتى كه روشن ميشود...
ظواهر: جمع ظاهرة. يعنى بروز و آشكار شدن. از هر جمله و عبارتى، مردم مرزبانى
برحسب قواعد لغت و صرف و نحو آن، معنائى را مى فهمند كه آنرا ظاهر مينامند هر چند
احتمال معناى ديگرى هم برود. از اينجا معلوم ميشود كه ظواهر قرآن حجت است، زيرا مى
فرمايد: ظواهر قرآن تجلى دارد و مى توان بآن تمسك و استدلال نمود، و سخن اخباريها
ما كه ميگويند كه قرآن همه اش مجمل است و بايد تمامى آن با تفسير معصوم باشد صحيح
نيست.
مغتبط: اسم مفعول و مصدرش اغتباط يعنى آرزو بردن به حال كسى است بدون آنكه زوال
آنرا وى بخواهد، در مقابل حسد كه زوال آنرا آرزو مى كند.
أشياعه: جمع شيعه يعنى گروهها و قوميت هاى مختلف كه در اعتقاد بقرآن متحد هستند.
و گفته اند: « شيعة الفرقة اذا اختلفوا فى مذهب و طريقة» وقتى كه اختلافى در مذهب
يا روش بود بآنان شيعه ميگويند... و اشاره بهمين معنا است آيه ى شريفه: «ان الذين
فرقوا دينهم و كانوا شيعا» [ 32 روم.] آنانيكه در دينشان تفرقه انداخته و دسته دسته
شدند.... و يا در آيه ى ديگر: «و جعل أهلها شيعا» [ 4 قصص.] فرعون قوم خودش را به
طايفه هاى مختلف تقسيم نمود كه همه در پى مقصد جداگانه بودند... و به تصريح أهل
لغت، اطلاق شيعه به يك نفر و دو نفر و جمع و مذكر و مؤنث صحيح است. در اين آيه در
مفرد استعمال شده است: «هذا من شيعته و هذا من عدوه» [ 15 قصص.] و در جمع مانند
روايت شريفه «نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون».
از مجموع استعمال اين لفظ در موارد مختلف بدست مى آيد كه شيعه به فرقه اى گفته
ميشود كه در محور عقيده و اعتقادى گردهم آيند و در تقويت آن بهمديگر كمك كنند. و
جمع آن شيع و أشياع است. شايد باين معنا در قاموس اشاره مى كند. «الشيعة الفرقة على
حده». حاصل آنست كه تفرقه گاهى فقط پراكنده نمودن است، مثلا عده اى جمع ميشوند اما
چون بر خلاف مصلحت است، با قوه ى قهرى آنها را پراكنده مى كنند. و لى معناى عميق
ترى كه از قرآن استفاده مى شود تشكيل گروهى است زير پوشش هدف معينى كه دنيا داران و
سياستمداران در هر عصرى با ايجاد چنين زمينه هائى با زور در اجتماعات بشرى حكومت
خود را تداوم مى بخشند، طبيعى است گروهها بمرور در اجتماع طرفدارانى پيدا نموده و
ريشه ى اختلاف عميق تر ميشود. از اين رو است كه قرآن درباره فرعون مى فرمايد: «و
جعل اهلها شيعا...» اما تفرقه بدون توسل بزور بسيار سطحى و ناپايدار خواهد بود.
چنانچه معناى قهر از اين آيه استفاده ميشود:
«قل هوالقادر على أن يبعث عليكم عذابا من فوقكم أو من تحت أرجلكم أو يلبسكم شيعا
ويذيق بعضكم بأس بعض» [ 65 انعام.] بگو اى پيامبر، خدا قادر و توانا است كه بر شما
عذابى از سر و يا از زير گامهايتان بفرستد و يا شما را گروه گروه كرده و ترس و خطر
بعضى از خودتان را به بعضى ديگر بچشاند... و يا در آيه ديگر خداى متعال تهديد
ميفرمايد: «ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا...» يعنى دين واحدى كه غيرقابل تجزيه
است، تجزيه نموده و هر قسمتى را كه مطابق ميل و هوايشان بود، برگزيدند و بقيه را
رها كردند.
اشياع مانند شيع جمع شيعه است. گاهى ميشود چند گروه با وجود اختلافاتى كه دارند
در برابر جهتى اختلاف را كنار گذاشته و متحد الكلمة در برابر آن صف آرائى مينمايند.
و بمعناى: الكفر ملة واحدة. با وجود انواع مختلف چون در مقابل ايمان قرار مى گيرند
يك ملت محسوب ميشود. و اين صف آرائى همراه در طول تاريخ ادامه داشته است يعنى
منكران انبياء با وجود اختلافات خود بر عليه انبياء صف آرائى نمودند. عصر نبوت حضرت
ختمى مرتبت «ص» نيز شبيه دورانهاى گذشته بود و به همين جهت است كه در قرآن
ميفرمايد: «ولقد أهلكنا أشياعكم» [ 51 قمر.] براستى گروههاى زياد از شما را هلاك
كرديم... اين گروهها گرچه در گذشته بودند أما چون با گروههاى عصر نبوت در صف آرائى
شبيه بودند لذا مى فرمايد: أشياعكم.
افرادى پيدا مى شوند كه در اثر تلقينات خود را كم مى بينند و در اثر عوامل مختلف
در بعضى و يا اكثر آنان حس كم بينى ايجاد ميشود. مثلا ميگويند اين دهاتى است چيزى
نمى فهمد. صديقه ى طاهره «ع» در اين جمله ى كوتاه: مغتبط اشياعكم... اشعار مى
فرمايد: هرچند متفرق هستيد، اما با شرط پيروى از اين هدف (قرآن) با همه اختلافات،
مورد غبطه ى ملل جهان خواهيد شد.
رضوان: رضا و خشنودى بسيار. و چون رضايت الهى جل شأنه رضايتى بزرگ و بسيار است
از اينرو رضوان در قرآن مخصوص ذات مقدس احديت است. «يبتغون فضلا من الله و رضوانا»
[ 2 مائده.] و بهمين جهت نكره آورده شده است.
قائد: اسم فاعل از مصدر مقادة و قيادة بمعنى كشيدن چهار پايان و غير آن ميباشد.
قائد كشنده از فرار و جمع قادة و فواد در برابر سوق به فتح سين بمعناى راندن از عقب
ميباشد.
مؤد: اسم فاعل از أدى يعنى ايصال و رساندن.
النجاة: مصدر بمعناى رستن است.
تبيان: به كسرتا، مصدر از بان الأمر، روشنگر.
حجج: جمع حجت به معناى دليل و برهان همراه با غلبه، در حديث آمده «فحج آدم موسى»
[ نهايه ابن اثير ج 1 ص 341.] با برهان و دليل بر موسى غلبه كرد.
محارم: جمع محرم به معناى حرام است. ماده حرم و مشتقاتش همه به معناى منع است،
محروم يعنى ممنوع. در قرآن به معناى تنگدستى استعمال شده است «وفي أموالهم حق
للسائل والمحروم» [ 19 ذاريات.] در اموال متقين حقى براى سئوال كننده و محروم
است... در اين آيه چون محروم در مقابل سائل واقع شده مراد نيازمندى است كه رفع
نيازش را نمى تواند اظهار بكند و مانع نيازش را از ميان بردارد. از اين جهت است كه
به چيزهاى ممنوع حرام گفته ميشود خواه ممنوع به منع تشريعى و يا به منع تكوينى
باشد. مانند «حرمنا عليه المراضع من قبل» [ 12 قصص.] به موسى تمام شيرها را حرام
كرديم... مسلم حرمت در اينجا تشريعى نيست و تكوينى است، و يا در آيه ى ديگر
ميفرمايد: «فانها محرمة عليهم» [ 26 مائده.] ورود به شام را بر بنى اسرائيل حرام
كرديم... يعنى منع تكوينى...
المحذرة: تحذير شده از تحذير بمعناى ترسانيدن و پرهيز نمودن از چيزى با ترس.
ميگويند: رجل حاذر، يعنى مرد احتياط كار. در قرآن كريم اين ماده زياد آمده مانند
«واعلموا ان الله يعلم ما في أنفسكم فاحذروه» [ 235 بقره.] «بدانيد آنچه در باطن
شماست خدا ميداند پس از او بترسيد».
محارمه المحذرة: آنچه در قرآن كريم به منع تشريعى از ارتكاب آن تحذير شده.
فضائله المندوبة: اعمال غير واجب از احسانها و اعمال نيكو كه بآنها در شرع دعوت
شده، مانند نماز شب و نوافل مستحب و با استغفار در سحرگاهان و به مستحب نيز مندوب
گفته ميشود چون در شرع بآنها دعوت شده است.
رخصه الموهوبة: رخص جمع رخصت مانند غرفه و غرف بمعناى آسانى و فراخى در كار
ميباشد.
موهوبة، يعنى بخشيده شده، آنچه كه خدا از اعمال آسان گرفته و آنها را بمردم
بخشيده و عنايت فرموده.
شرايعه: جمع شريعت اصل آن جاى ورود و درآمدن به آب و راه روشن را ميگويند. را غب
ميگويد: شرع مصدر است و اسم شده براى راه پيدا و گشاده و به آن شرع و شرع گفته شده
و سپس با استعاره و مجاز به طريقه ى الهيه ميگويند چنانكه در آيه آمده «لكل جعلنا
شرعة و منهاجا» [ 48 مائده.] المكتوبة: كنايه از حتمى بودن آن شريعت ها است.
تزكية: پاكيزه كردن. و ستودن خود و نسبت دادن بى گناهى به خود و اجتناب از آن
نيز در قرآن كريم آمده است: «لولا فضل الله عليكم و رحمته مازكى منكم من أحد أبدا
ولكن الله يزكي من يشاء» [ 21 نور.] اگر فضل خداوند بر شما و رحتمش نباشد يك نفر از
شماها به سوى صلاح و نيكوئى گرايش پيدا نمى كند...
تنسيق: نظم و ترتيب دادن.
سخط: به ضم و سكون خا يا فتحه ى سين وخا، خشم گرفتن در مقابل رضا به معناى
خشنودى.
منماة: صيغه مبالغه از نمو مانند مفضال، يعنى بسيار وسيله رشد و نمو.
حقن: نگهدارى بازداشتن خون از ريختن.
المكاييل: جمع مكيال بر وزن مفتاح، پيمانه ها.
الموازين: جمع ميزان، آلت سنجش.
بخس: به معناى نقص و كم دادن در آيه ى شريفه آمده: «نوف إليهم أعمالهم وهم فيها
لايبخسون» [ 15 هود.] «اعمال آنها را بدون كم و كاست بآنان ارائه ميدهيم و آنان در
اعمالشان نقصانى نمى بينند... و نيز در آيه: «و شروه بثمن بخس» [ 20 يوسف.] يوسف
«ع» را به قيمت نازل و اندك فروختند...
قذف: انداختن شي ء. قرآن كريم مى فرمايد: «وقذف في قلوبهم الرعب» [ 2 حشر.] در
قلب آنان رعب را انداخت. و در اصطلاح شرع نسبت دادن مسلمانى به زنا و به لواط و
تهمت زدن بر آن ميباشد.