قرآن كريم از قول ابراهيم (ع) نقل مى كند كه به قوم خود ميگويد:
«كيف أخاف ما
أشركمم ولا تخافون انكم أشركتم بالله. مالم ينزل به عليكم سلطانا فأي الفريقين
أحق بالأمن إن كنتم تعلمون» [ انعام 81.] چگونه من از چيزهائى كه به خدا شريك
قرار داده ايد بترسم، در حاليكه شما چيزهائى را بدون دليل بر خدا شريك قرار
داده ايد نمى ترسيد. پس كدام يك از دو فرقه شايسته تأمين هستيم اگر دانا
هستيد...
ابراهيم (ع) ستاره و خورشيد و ماه پرستان را گفت: من حق دارم كه از خدايان
شما نترسم نه از آن جهت كه اصل ترس صحيح نيست بلكه از آن جهت كه براى خدا بودن
آنها دليل نيست، ولى درست بعكس بر خدا نبودن آنها دليل است. ولى شما در برابر
رهائى از خطر و بيم به تأمين بى دليل دست زده و بر خدا شريك قرار داده ايد، در
صورتيكه هيچگونه دليلى بر آنها نيامده است و بايد چون بى دليل است بترسيد.
از اين آيه استفاده ميشود كه تهديد و بيم براى بشر هست و بايد در رفع آن
تهديد كوشيد. و وقتى انسان از بيم اين تهديد رهائى مى يابد كه از طرف خدا مقرون
به برهان باشد و اگر از طرف خدا مقرون به برهان نشد، صلاحيت تأمين ندارد. و به
بيان ديگر ابراهيم (ع) به قومش گفت: من و شما در برابر بيم و ترس قرار گرفته
ايم و رفع اين بيم فقط با دليل از جانب خداى متعال كه بيم دهنده است حاصل خواهد
شد و اگر بدون دليل از جانب او در رفع اين خطر قدم برداريم تأمين از عذاب
نداريم. پس بنابراين تا مكتبى از جانب خدا همراه با دليل نباشد پيروى از آن
باميد تامين بخشى صحيح نيست هر چند بظاهر جلوه ى فريبنده اى داشته باشد. پس
بدين رو مكتبهائى كه،پيروى از اهل بيت (ع) ندارند و حجتى از طرف خداوند متعال
همراهشان نيست از ديدگاه عقل در پيروى آنها تامين قطعى نيست و همچنان خطر آخرت
در كمين آنان ميباشد هرچند مدعيان آن مكتب از علوم روز برخوردار و حتى مقرون
بمكاشفه هم باشد [ از باب نمونه كه اگر از غير طريق اهل بيت (ع) پيروى شود هرگز
تامين بخش نيست غزالى را مثال مى آوريم. وى پس از مدتها تحصيل علوم ظاهرى وطى
مدارج عاليه علمى دفعتا در همه ى معلومات خود به شك مى افتد و با مقام بسيار
علمى كه دارا بود و رئيس بلامنازع عصر خود بشمار مى رفت مردد شد كه آيا اين
تدريسها و اشتغالات سبب رهائى از عذاب آخرت هست يا نه؟ غزالى در جستجوى حقيقت
از وطن و عيال صرف نظر مى كند و راهى بيابان ميشود و پس از چند سال برميگردد و
كتاب «المنقذ من الضلال» نجات بخش از گمراهى... را تأليف ميكند. و خلاصه آن
كتاب آنست كه ميگويد فرقه هاى اسلامى حتى شيعه اماميه باطل و در اين ميان فقط
صوفيه هستند كه رهروان راه حقيقت مى باشند آنگاه كتاب «احياء علوم الدين» را مى
نويسد. هرچند كتاب مزبور داراى تحقيقات نفيس اخلاقى مى باشد اما آكنده از
داستانهاى ساختگى برخلاف كتاب و سنت از صوفيه است كه ابن جوزى قسمتى از كتاب
«تلبيس ابليس» را به شرح مخالفت داستانهاى كتاب مزبور با كتاب و سنت اختصاص
داده است. و يا ديگرى حيرت و سر درگمى خود را چنين بيان مى كند:
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا- يا چه بوده است مراد وى از اين
ساختنم؟ از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟!- به كجا مى روم آخر ننمائى وطنم؟ و
نيز ديگرى چنين بيان مى كند:
از هر طرف كه رفتم جز حيرتم نيفزود- از گوشه اى برون آى اى كوكب هدايت فخر
رازى را ديدند گريه مى كند سبب گريه را پرسيدند، اظهار ميدارد كه مدت سى سال
بود در مسئله اى بقسمى فكر ميكردم و حال معلوم شد. كه چنان نبوده كه در طول اين
مدت جزم داشتم، اينك ترس دارم كه پس از مدتى خلاف همين كه الآن يقين دارم معلوم
گردد اشتباه بوده آنگاه اشعارى كه بوى منسوب است مى گويد: و لم نستفد من بحثنا
طول عمرنا- سوى ان جمعنا قيل و قال در بحثهاى طول عمر خود چيزى استفاده نكردم
جز گرد آوردن قيل و قال.]
حقيقت آدم در قرآن
پيش از اينكه وارد موضوع بشويم بعنوان مقدمه متذكر ميشويم كه قرآن در بيان
حقايق شيوه كلى گوئى را كه موجب ابهام مى شود بكار نبرده بلكه در ضمن مثال حساس
با باز نمودن ابعاد و مشخصات در يك فرد حقيقت را بيان ميفرمايد و جهات مختلف
آنرا مورد توجه قرار داده و در چند مورد بمناسبتى يكى از آن جهات را شرح ميدهد
و چه بسا ابتدا تصور شود كه داستانهاى قرآن تكرارى است ولى با دقت و تعمق معلوم
ميشود كه در هر يك از آن مورد، قرآن كريم يكى از آن جهات مختلف را مورد بررسى
قرار داده است.
في المثل داستان آدم (ع). قرآن كريم براى نشان دادن اينكه حقيقت آدمى چيست،
از كجا آمده و به كجا خواهد رفت و هدف از خلقت او چيست؟ آدم (ع) را بعنوان فردى
نمونه كه همه ابعاد آدمى در او منعكس است در چند مرحله مورد توجه قرار داده كه
اصل خلقت او چيست؟، و از چند چيز تركيب يافته؟ و حقيقت او چيست؟، و چرا و به چه
هدف به اين خاك قدم نهاد؟ وظيفه اش در اين كره خاكى چيست؟ و ديگر در بحثهاى پيچ
وخم فلسفى از قبيل اينكه جنس و فصل او چيست و ماهيت انسان چه چيز است و اصلا مى
توان به ماهيت اشياء رسيد يا علم قاصر است، معطل نمى شود.
اينك ما به ترتيب قرآن كريم براى توضيح و كشف ابهام «بهم» كه بانوى عصمت و
طهارت (ع) بر آن تكيه مى كند به شرح حقيقت انسان پرداخته و ابعادى را كه قرآن
كريم در فرزندان آدم بوسيله ى حضرت آدم نشان ميدهد مورد توجه قرار ميدهيم.
قرآن مرتبه ى آدمى را برتر از همه ى موجودات معرفى ميكند «إني جاعل فى الأرض
خليفة» [ بقره 30.] ملائكه مورد خطاب قرار ميگيرد: من ميخواهم جانشين و خليفه
روى زمين قرار دهم و بايد همه او را سجده كنيد. ملائكه از اين خلقت درشگفت مى
شوند!
به خطاب «علم آدم الأسماء كلها» [ بقره 31.] به آدم همه اسماء و حقايق كه او
را با وجود آفرينش خاكى سزاوار همه گونه اكرام و تعظيم نموده تعليم داديم. علم
اسماء همان علم به حقايق موجودات است كه در جانشينان برگزيده معصوم با تعليم
غيبى بفعليت موجود است، و آن جانشينان بتدريج در نسل آدم ظاهر خواهد گرديد. و
به ملائكه تفهيم شد كه براى تعجب شما موردى نيست چه اينكه اين خلقت بعدى ديگر
دارد.
نه فلك راست مسلم نه ملك را حاصل |
|
آنچه در سر سويداى بنى آدم از اوست |
و اين خلقت درنظام احسن امكانى ضرورت دارد هرچند توأم با خونريزيها و فسادها
گردد، و همين موجود طرفه بايد مدبر كره خاكى گردد. زيرا همه چيز به خاطر وى و
براى او آفريده شده است. «هو الذي خلق لكم ما في الأرض جميعا» [ بقره 29.] .
و به آدم در همين كره خاكى تسكين داده شده «هوالذي جعل لكم الأرض ذلولا
فامشوا في مناكبها وكلوا من رزقه و اليه النشور» [ ملك 15.] او آنچنان خدائى
است كه زمين را هموار و مطيع شما قرار داد پس با تسلط بسان (سوار شدن بر دوش)
به فعاليت بپردازيد و از روزى در روى زمين بخوريد، و فقط بسوى او برانگيخته
خواهيد شد...
انسان بمقتضاى همين تمكين، بايد هرگونه تصرفات را در روى زمين بنمايد، و
مانند سواركاران كه پيوسته در تكاپو و حركت اند به فعاليت پرداخته و از بركات
آن استفاده بنمايد و با پيروى از تعاليم انبياء به كمال مطلوب ظاهرى و معنوى
نائل آيد.
آدم با بعدهاى متضاد
آدمى به تصريح قرآن از دو بعد متضاد تركيب يافته: اول بعد «حمأ مسنون» گل
تيره رنگ متعفّن... و يا در آيه ديگر «صلصال» گل خشكيده... و يا «صلصال
كالفخار» گل خشكيده كه از خشكى مانند سفال صدا مى دهد...
دوم بعد «ونفخت فيه من روحي» در او از روح خود دميدم... از تركيب اين دو بعد
متضاد خلقت آدمى تشكيل يافته و بايد هر دو بعد در حوزه ى وجودى انسان اشباع شود
به قسمى كه هيچكدام از آن دو بر ديگرى چيره نگردد. و اصولا كمال انسانى در
آميزش اين دو بعد بوده كه اگر يكى از آن دو با نسبت خاص از بين برود ديگر آن
حقيقت نيست. چنانچه درختان و گياهان از عناصر اصلى با نسبت بسيار موزون و بسيار
دقيق تركيب شده است كه حقيقت هر نوع گياه در گرو همان تعادل و وابستگى به همان
عناصر با نسبت دقيق و خاص ميباشد و اگر نسبت خاص عناصرى كه تشكيل دهنده ى مزاج
نبات است كم يا زياد شد، ديگر آن گياه نيست. همانگونه حقيقت نوع انسان بشكل
كامل به اين دو عنصر «حمأ مسنون» و «نفخت فيه من روحي» دارد. و اين هم آهنگى در
اشباع اين دو عنصر براى استوارى آدم بقدرى دقيق و ظريف و مهم است كه فقط دست
قدرت آفريدگارى كه او را آفريده مى تواند برنامه اى طرح كند كه هر دو بعد بدون
غلبه يكى از دو بعد اشباع شده و حقيقت آدمى پايدار بماند. «وكذلك جعلناكم أمة
وسط» [ بقره 43.] بدينسان ما شما را امت وسط قرار داديم... و به بيانى ديگر در
اين آيه ميفرمايد: «ونفس وما سويها فالهمها فجورها و تقويها» [ شمس 8.] سوگند
به روان آدم و برقرارى هم آهنگى عجيب در ميان ابعاد متضادش كه در نتيجه ى اين
هم آهنگى هم فجور و هم تقوى بوى الهام شد... [ مراد از الهاء معناى مشهور
(دريافت مرموز) آن نيست بلكه رسيدن حالتى از غيب است چنانكه امام سجاد عليه
السلام در صحيفه مباركه ميفرمايد: الهمني التقوى. بارالها تقوى را بمن الهام
فرما... يعنى همان حالت بازدارنده كه انسان با داشتن آن از معصيت دورى مى كند.]
پس بودن هر دو قوه فجور و تقوى در تسويه و خلقت موزون لازم است و همين دو حال
منشأ ارتباط دو عامل خارجى شيطان و ملك با آدمى مى شود و اين دو قوه پيوسته در
تنازع هستند، قوه فجور انسان را از انقياد به تقوى باز ميدارد. اما همين فجور
مقدمه ى خير و تكامل وى مى گردد، زيرا همين جهت تضاد [ خدا قدرت نمائى خود را
در آيه 66 سوره نحل چنين بيان مى كند «وإن لكم في الأنعام لعبرة نسقيكم مما في
بطونه من بين فرث ودم لبنا خالصا سائغا للشاربين» در چهار پايان جهت خداشناسى
عبرتى هست. براى شما از آنچه در شكمهاى آنهاست، از ميان چرك و خون شير خالصى و
گوارائى را آماده نوشيدن كرديم...
جوهر انسان همچون شير بايد از گذرگاه پرپيچ وخم غريزه هاى متضاد بيرون آيد
تا خالص شود. پس در تكامل انسان بايد هر دو قوه باشد.] منشأ نيرو گرفتن عقل
ميشود و اين كشش باين جهان مادى عقل را واميدارد كه شگفتى هاى خلقت را روشن
سازد و گرنه عقلى كه از عالم ملكوت است، كجا مى تواند در عالم طبيعت و ماده
اسماء و حقايق را روشن سازد!؟ و بهمين جهت گفته اند: لولا عصيان آدم ماتم
مقاديرالله... اگر نافرمانى حضرت آدم نبود (ارشادى نه مولوى) [ يكى از اقسامى
كه امر در اصطلاح فقهاء تقسيم شده ارشادى و مولوى است. امرار شادى آن امرى را
ميگويند كه جز نصيحت و ارشاد به مصلحت فعل غرض ديگرى ندارد. و اگر شخص مرتكب شد
ضرر تخلف بخود او برميگردد و ديگر عقوبتى نيست اما در امر مولوى در صورت تخلف
موجب عقوبت هم ميشود چون از حاكميت مولا سرپيچى كرده است.] ، مقدرات خدا تمام
نمى شد. پس انسان وقتى صعود مى كند كه با «فجور» و سپاهيان آن مقابله كند تا
آنها را به فرمان عقل درآورد و از مرز خود تجاوز ننمايند و با الهام از برنامه
ى انبياء خود را ساخته و باصطلاح سازمان دهد.
روايتى است از امام (ع) كه نشان دهنده ى لزوم دو بعد در كمال انسانى است.
سلام بن مستنير به امام صادق (ع) گفت: يابن رسول الله! هرگاه ما بشرف حضور مجلس
شما مى رسيم و سخنان گيراى شما را مى شنويم از علاقه و پيوند به دنيا و مال و
اولاد كاملا دل مى كنيم. اما وقتى كه به خانه خود برميگرديم و در كنار همسر و
فرزندان خود قرار مى گيريم باز آن حالت عادى را پيدا مى كنيم.
امام عليه السلام فرمود: اگر شما در همان حال كه از ملاقات ما داريد بمانيد
فرشتگان با شما مصافحه مى كنند و بمقام فرشتگان مى رسيد. اما مشيت خدا اين
نيست. و اگر شما در آن حال باقى بمانيد بى شك خداى جهان جمعيتى را ميآفريند كه
آنان مرتكب گناه شوند و استغفار و طلب آمرزش نمايند تا غرض نهائى از خلقت اين
نشانه ى عالم حاصل شود [ ج 1 وافى.] پس به تعبير علمى اين دو بعد مقوّم آدم
ميباشد و با زوال يكى از آندو حقيقت انسان زايل خواهد شد، و روى همين جهت است
كه قرآن در آخرت هم به «سابقون» كه مقربان درگاه الهى هستند، پاداشى كه ميدهد
از بعد همين لذتهاى مادى است.
«والسابقون السابقون أولئك المقربون في جنات النعيم ثلة من الأولين و قليل
من الاخرين على سرر موضونة متكئين عليها متقابلين يطوف عليهم ولدان مخلدون
بأكواب و أباربق و كأس من معين لايصدعون عنها ولا ينزفون و فاكهة مما يتخيرون
ولحم طير مما يشتهون وحور عين كأمثال اللؤلؤ المكنون جزاء بما كانوا يعملون» [
الواقعه 10- 24. و 13.] سابقون پيش گامند، آنان مقربان هستند در بهشت هاى پر از
نعمت، گروهى از پيشينيان و اندكى از آيندكان در تخت هاى منظم و زيبا تكيه زده،
بوسيله خردسالان با كوزه ها و شرابهاى آخرت كه نه تهوع دارد و نه درد سر و ميوه
هاى دلخواه و گوشت پرندگان و حوريانى كه مانند مرواريد مى درخشند پذيرائى
ميشوند و اين پاداش كردار آنهاست....
مى بينيم قرآن كريم براى «سابقون» كه مقربان هستند در امتداد زندگى آخرت هم
با توجه به بعد مادى كه متناسب با گوشت برندگان و حوريان و غلمان است پاداش
ميدهد [ ممكن است به آيه 77 سوره توبه استدلال شود كه پاداش مقربان «رضوان
اكبر» خدائى است كه بالاتر از پاداشهاى مادى است و براى آنان بمناسبت برترى
مقامشان فقط رضوان الهى جدا از همه اين لذتها و نعمتها ميباشد. در پاسخ گفته
ميشود: «وعد الله المؤمنين والمومنات جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها و
مساكن طيبة في جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم» 72 توبه.
خدا مؤمنين و مؤمنات را به بهشتى وعده مى دهد كه از كنار آنها نهرها جارى است و
در آنجا در مسكن هاى پاك در بهشت و رضوان خدا «خشنودى» كه از همه ى اينها برتر
است، اقامت هميشگى و بنور عظيم نائل خواهند شد...
چنانكه از آيه ظاهر است، پاداش مؤمنان همه آنچه در آيه مذكور است و بطور
مسلم مظاهر رضايت الهى جل شأنه است ميباثد. و مبدء همه آن نعتها رضوان الهى است
كه سبب است. مثلا پذيرائى مفصل و رنگين از شخص مظهر محبت ميزبانش مى باشد اما
چيزى كه سبب اين تشريفات گشته محبت و علاقه ميزبان است.
پس رضوان الله پذيرائى جدائى از عده خاص نيست چنانكه از اين قبيل ابيات
معلوم ميشود:
زاهد از تو حور مى خواهد قصورش بين- به جنت مى گريزد از درت يا رب شعورش بين
و استدلال به «رضوان اكبر» در اين آيه مراد آنان را اثبات نمى كند.
امام على عليه السلام در نهج البلاغه در خطبه صلوات بر رسول اكرم صلى الله
عليه و آله ميفرمايد:
«اللهم اجمع بيننا و بينه في برد العيش و قرار النعمة ومنى الشهوات وأهواء
اللذات و رخاء الدعة ومنتهى الطمأنينة و تحف الكرامة» نهج البلاغة عبده ص 128.
بارالها! جمع كن ميان ما و او در زندگى مطبوع و دلخواه و پايگاه پايدار نعمت
و آرزوهائى از شهوت ها (خواسته هاى تن) و خواسته هائى از لذت ها و استراحت در
زندگى با آسايش... همه ى اين ها ظهور در لذائذ مادى دارند كه مولاى متقيان براى
خود و پيامبر عظيم الشأن خواستار است.]
هدف از قدم نهادن آدمى در اين كره ى خاكى
قرآن كريم ميفرمايد: «وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون» [ الذاريات 56.] جن
و انس را نيافريدم مگر اينكه آنان عبادت كنند... قرآن كريم هدف از آمدن به اين
تيره خاك را عبادت ذات بارى تعالى معرفى مينمايد. اينك ببينيم مراد از عبادت
چيست؟ ابتداء تصور ميشود عبادت همان نماز و روزه و حج است ولى مراد از عبادت در
آن قالبها خلاصه نميشود بلكه مراد، نهايت خضوع و دل بستگى به معبود است كه از
درك عظمت او سرچشمه ميگيرد و اينكه جن و انس دريابند كه خود و همه ى موجودات جز
فقر و ربط محض بمعبود حقيقت ديگرى ندارند و او به همه هستى احاطه دارد. و
خلافتى را كه بر دوش او نهاده اند فقط با پياده كردن برنامه هاى همه جانبه و
حيات بخش او مى تواند بانجام رساند. و سعادت هر دو عالم با عملى ساختن آن
برنامه امكان پذير است، زيرا لازمه ى اذعان و اعتقاد به اينكه ذات احديّت جامعه
ى بشريت را در همه ى ابعاد زندگى به كاملترين برنامه اى كه فراتر از آن متصور
نيست بوسيله سفيران خود راهنمائى فرموده، پياده كردن همان برنامه در جهات زندگى
خود ميباشد. و همين پياده كردن آن برنامه در مقام عمل مصداق تذلل و عبادت
ميباشد هرچند بصورت ظاهر رسيدگى به مزرعه و يا ساير شئون زندگى باشد. و بر همين
اساس است كه امامان ما (ع) به تمام ابعاد زندگى خود رسيدگى ميفرمودند و آنرا
برترين عبادتها شمرده و سنت اسلامى معرفى مى نمودند و غلبه بعدى را بر بعد ديگر
عجز و اعمال و تضييع حق ميدانستند. براى نمونه، ملاقات يكى از صوفيان را با
حضرت باقر عليه السلام ميآوريم:
زاهد و صوفى معروف، محمد بن منكدر كه از بزرگان عامه بود ميگفت: من هرگز
نميدانستم على بن الحسين فرزندى دارد كه از خود او بهتر است تا محمد بن على (ع)
را ديدم خواستم او را اندرز گويم اما او مرا اندرز داد. يارانش پرسيدند چگونه
او ترا اندرز داد؟ گفت: روزى كه هوا به شدت گرم بود به خارج مدينه رفته بودم
ناگهان از دور مردى را باقامت رسا ديدم كه تكيه بر دو بنده خويش كرده، او را
نشناختم پيش خود گفتم حتما يكى از ثروتمندان قريش است كه حرص دنيا او را وادار
كرده كه در اين شدت گرما، بيرون
بيايد، بايد او را اندرز دهم. آنگاه به نزديك وى رفتم او در حاليكه عرق مى ريخت
جواب رسائى داد. او را گفتم تو يكى از بزرگان قريش هستى در اين گرما در پى دنيا
هستى! اگر ترا اجل فرا رسد چكار ميكنى؟ و ى جواب داد: اگر در چنين حالى اجل مرا
دريابد، مرا در طاعت و فرمانبردارى حق دريافته است. زيرا من در پيرو فرمان او خود و
خانواده ام را از تو و مردم ديگر بى نياز ميسازم. محمد بن منكدر! اگر اجل مرا در
حال نافرمانى خداى متعال درمى يافت جاى نگرانى و ترس بود. محمد بن منكدر گفت: ياران
بدينسان من ميخواستم او را پند دهم اما او مرا پند داد [ كافى كتاب تجارت.] مولاى
متقيان (ع) در نهج البلاغه ميفرمايد:
«فان الله لم يخلقكم عبثا ولم يترككم سدى ولم يدعكم في جهالة ولا عمى... و أنزل
عليكم الكتاب تبيانا لكل شي ء وعمر فيكم نبيه أزمانا حتى أكمل له ولكم فيما أنزل من
كتابه دينه الذي رضى لنفسه وأنهى إليكم على لسانه محابة من الأعمال و مكارهه...» [
نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 86 ص 117.] خداوند متعال شما را عبث نيافريد و مهمل و
بى تكليف نگذاشت و در نادانى و كورى رها نساخت... و بر شما كتاب فرستاد كه روشنگر
هر چيز است و پيامبر خود را مدتى در ميان شما زندگى بخشيد تا فرامين كتاب دينى كه
خدا پذيرفته است تكميل كند و با زبان وى شما را بآنچه كه از اعمال دوست دارد و آنچه
را كه دوست ندارد آشنا سازد.
از اين رو از ديدگاه قرآن غرض از آمدن انسان به اين كره خاكى آنست كه بشر در
پرتو خط مشى انبياء به تكامل همه ى ابعاد وجودى خويش پردازد و دستورات خداى متعال
را در همه شئون زندگى كه ضامن سعادت هر دو جهان است پياده نمايد، و از عهده ى خلافت
الهى برآيد. پس غرض از آمدن به اين كره خاكى كاملا مشخص و هدف معلوم گرديد. ديگر
انسان در زندگى سردر گم نيست. و فرموده ى بانوى عصمت و طهارت (ع) «كشف عن القلوب
بهمها» از دلها سر درگمى را برداشت... اشاره بهمان نكته است كه در مكتب انبياء سر
درگمى نيست و مسير انسان مشخص است.
آدم و استفاده از نعمات
قرآن ميگويد انسان برتر از همه موجودات است.
«لقد كرمنا بني آدم وحملناهم في البر والبحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على
كثيرممن خلقنا تفضيلا» [ اسراء 70.] بدرستى ما به بنى آدم بزرگوارى بخشيده و آنان
را در دشت ها و درياها وا داشته و از طيبات و لذائذ روزى داده و بر بيشتر مخلوقات
برترى داديم...
برترى انسان در اين آيه بجهت عقلى است كه باو داده شده است كه با آن خير و شر و
سودمند و مضر را تشخيص ميدهد و اثر آن تسخير قواى طبيعت در جهت منافع خود ميباشد،
تا بآن وسيله نظام حاكم بر طبيعت را بدست آورد.
آدم عليه السلام در سكناى موقت خود در بهشت غرق نعمتهاى الهى بود. داراى خلقتى
هماهنگ و موزون بود و نعمتهاى بهشتى داشت كه بوسعت، از همه ى آنها استفاده برده و
بهره مند شود «كلا منها رغدا» [ بقره 35.] يعنى: با وسعت از نعمتهاى بهشتى استفاده
نمائيد... اما از طرفى هم مراعات حكمت و مصالح لازم ايجاب ميكرد، محدوديتى بسيار
اندك داشته باشد. اين تصويرى از خلقت موزون انسان است كه در حضرت آدم نمايش داده
شده است چنانكه او از وسعت و فراخناى معيشت لازم بوجودش برخوردار و محدوديت وى اندك
بود. محدوديت انسان هم نيز در برابر وسعت نعمتهاى بى شمار كه در اختيار وى گذاشته
شده اندك ميباشد. على عليه السلام در نهج البلاغه ميفرمايد: «فما أحل لكم أوسع مما
حرم عليكم» [ نهج البلاغه عبده ص 221.] آنچه بشما حلال شده بيشتر و وسيعتر از
چيزهائى است كه به شما حرام گرديده... پس آنچه از درون گراهاى افراطى مانند ابراهيم
ادهم و مانند او در كناره گيرى و تحريم عملى با ترك مطلق طيبات كه در كتاب هاى
اخلاقى مانند احياءالعلوم حكايت شده بر خلاف قرآن و سنت رسول اكرم صلى الله عليه و
آله ميباشد.
اما مخالفت با قرآن
«يا أيها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات ما أحل الله ولا تعتدوا ان الله لايحب
المعتدين» «وكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا واتقوا الله الذي أنتم به مؤمنون» [
مائده 87 و 88.] اى ايمان آورندگان! چيزهائى كه هماهنگ با طبيعت شما كه خدا بر شما
حلال نموده بر خود حرام نكنيد و راه تجاوز نگيريد چه اينكه خدا تجاوزكاران را دوست
ندارد. و بخوريد از روزى هاى حلال و گواراى الهى و از خدائى كه باو ايمان آورده ايد
پروا داشته باشيد.
مى بينيم خداى متعال مومنان را از حرام كردن آنچه كه حلال شده باز ميدارد. تحريم
حلال دو گونه است. حرام نمودن بعنوان تشريع و قانون گذارى در برابر قانون خدا. حرام
نمودن يعنى الزام به ترك يكى از مباحات. هر دو قسم را خداى متعال نهى نموده هر دو
از موارد عدم خضوع به احكام الهى است.
نكته اى كه در آيه شريفه است خدا نفرمود: لاتحرموا ما أحل الله لكم... آنچه بر
شما حلال شده بر خرد حرام نكنيد. بلكه فرموده: لا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم...
قيد كلمه طيبات براى اشاره به علت نهى است كه تحريم آنچه خدا حلال فرموده از آنكه
تجاوز از حريم بندگى خدا و عدم خضوع به قانون الهى است بيرون رفتن از قانون فطرت
است زيرا فطرت انسان با آنچه حلال شده هم آهنگ است. پس آنچه از آيه استفاده ميشود
بطور خلاصه اين است:
1- مراد از تحريم حلال، التزام به ترك حلال است، خواه در عقيده و خواه در عمل.
2 - متعلق تحريم آنچيزيست كه حرام نباشد، خواه مباح و يا مستحب و يا واجب باشد.
3- اعتداء يعنى تجاوز بر سلطنت تشريعى ذات مقدس احديت و يا تجاوز از حريم فرمان
بردارى و عدم خضوع در قبال فرمان اوست و بيرون رفتن از مرزى است كه خداى متعال قرار
داده است.
اين معنا همان گونه كه در محرمات صورت پذير است در خوددارى از آنچه كه حلال شده
نيز صورت ميگيرد و هر دو ضد فرمانبرى و تسليم و انقياد در برابر خداى متعال است.
مخالفت با سنت
در تفسير همين آيه شريفه از امام صادق عليه السلام آمده كه اين آيه در خصوص جمعى
از صحابه نازل شده، زيرا آن چند نفر با خود قرارى گذاشتند، يكى سوگند ياد كرد كه
شبها را اصلا نخوابد. ديگرى سوگند خورد هرگز در روز افطار ننمايد. و عثمان بن مظعون
سوگند خورد هرگز با همسرش نزديكى نكند. تا روزى همسر عثمان بن مظعون كه زن زيبائى
بود بر عايشه وارد شد. عايشه پرسيد ترا بى آرايش مى بينم!؟ گفت: آرايش به خاطر چه
كسى! بخدا قسم مدتها است كه شوهرم مرا ترك گفته و پلاس پوشيده و دنيا را ترك كرده.
عايشه اين ماجرا را به رسول الله صلى الله عليه و آله گزارش كرد.
رسول الله (ص) فرمان اجتماع عمومى داد. مسلمانان در مسجد اجتماع نمودند، رسول
الله صلى الله عليه و آله به منبر تشريف برد و فرمود:
«ما بال أقوام يحرمون على أنفسهم الطيبات الا إني أنام بالليل وأنكح وأفطر
بالنهار فمن رغب عن سنتي فليس مني» چرا گروهى طيبات را بر خود حرام كرده اند. آگاه
باشيد من! مى خوابم و با همسرم همبستر ميشوم و در روز اظار ميكنم اين است سنت من و
هركس از سنت من دورى گزيند از من نيست [ تفسير على بن ابراهيم سوره مائده از محمد
بن ابى عمير از بعضى رجال خود.] و در تفسير مجمع البيان به تفصيل ديگرى اين روايت
را آورده و اين قسمت ذيل در آنجا آمده است:
«ثم قال: إن لأنفسكم عليكم حقا فصوموا وافطروا وقوموا ونوموا فاني أقوم وأنام
وأصوم وأفطرو آكل اللحم والدسم وآتي النساء ومن رغب عن سنتي فليس مني» براى نفس
خودتان و خواسته هاى آن بر شما حقى است كه بايد مراعات كنيد. بنابراين روزه بگيريد
و روزها افطار هم بكنيد شبها را هم بخوابيد و هم براى عبادت بيدار شويد زيرا روش من
اين است كه هم شبها را مى خوابم و براى عبادت بيدار ميشوم و روزهائى را روزه مى
گيرم و روزهائى را هم افطار ميكنم و از گوشت و چربى مى خورم و با زنان مى خوابم.
اين است روش من و هركس از روش من دورى گزيند از من نيست.
در بخشى از عهدنامه اميرالمؤمنين (ع) به محمدبن ابى بكر در زمان انتصاب وى به
فرمانروائى مصر چنين آمده:
«واعلموا عباد الله ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا وآجل الاخرة فشاركوا أهل
الدنيا في دنياهم ولم يشاركوا أهل الدنيا في آخرتهم سكنوا الدنيا بأفضل ماسكنت
واكلوها بأفضل مااكلت فحظوا من الدنيا بما حظى به المترفون واخذوا منها ما أخذه
الجبابرة المتكبرون ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ والمتجر الرابح. أصابوا لذة زهد
الدنيا في دنياهم» [ نهج البلاغه صبحى صالح ص 383.] بدانيد بندگان خدا كه متّقين
نعمت دنيا و آخرت را بردند. چه اينكه در دنياى اهل دنيا شريك شدند ولى در آخرت با
آنها شريك نيستيد. در دنيا به بهترين نحو سكونت كردند و از بهترين خوردنيها خوردند
و از دنيا همچون خوش گذرانان بهره مند شده و آنچه جباران متكبر از اين دنيا بهره
يافتند آنان نيز يافتند سپس از اين دنيا با توشه كافى و تجارت سودمند بيرون شدند و
به لذت زهد دنيا در دنياشان دست يافتند. از مجموع اين روايات، پيداست كه مراد از
تحريم تحريم بعنوان قانون گذارى نبوده بلكه تعهد و التزام در عمل است.
غريزه زيباطلبى
علاوه بر اينكه از ضروريات در خوراك و پوشاك و مسكن كه در دسترس انسان گذاشته
شده آدمى غريزه ى ديگر دارد و آن غريزه زينت خواهى و زيباطلبى است. در طبيعت آدمى
طبع تجمل موجود است كه دست قدرت الهى آنرا نهاده و بطور مسلم در تسويه اين خلقت
موزون لازم بوده كه نهاده شده است. «الذي خلق فسوى» آفريدگارى كه آفريد و آنرا
موزون و متعادل ساخت...
«يابنى آدم قد أنزلنا عليكم لباسا يوارى سوأتكم و ريشا» [ اعراف 26.] اى فرزندان
آدم! به شما لباس فرو فرستاديم كه شما را بپوشاند و زينت طلبى شما را تأمين
نمايد...
قرآن با فراهم نمودن اسباب تجمل و زيبا دوستى سنت گذاشته است.
«والأنعام خلقها لكم فيها دف و منافع و منها تأكلون ولكم فيها جمال حين تريحون و
حين تسرحون» [ نحل 6.] چهار پايان را به خاطر شما آفريد كه براى شماست در آنها
وسائل گرم كننده و منفعتهاى ديگر و استفاده از گوشت آنها (اينها ضروريات اوليه است
سپس براى اشباع غريزه زيباطلبى ميفرمايد) و براى شماست در آنها زيبائى هنگاميكه
آنها را بشبانگاه به جايگاهشان و صبحگاهان براى چريدن رها مى سازيد و هرگز اين
غريزه زيبادوستى و تجمّل خواهى با اصل نيايش و پرستش منافات ندارد، چنانكه در آيه ى
شريفه ميفرمايد:
«يابني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد» [ اعراف 31.] اى فرزندان آدم! زينت خود
(لباس خوب) را در هر عبادتگاه بپوشيد.
زينت [ اين شرح معناى زينت از خود قرآن گرفته شده آنجا كه در داستان قارون
فرمود: «فخرج على قومه في زينته قال الذين يريدون الحيوة الدنيا ياليت لنا مثل ما
أوتي قارون» 79 سوره قصص. وتتيكه قارون بر قوم خود با زينت خارج شد افراديكه دنيا
طلب بودند گفتند اى كاش! براى ما هم مثل آنچيزيكه به قارون داده شده بود... پس زينت
آن چيزى است كه جلب نظر از هر بيننده بنمايد خواه آنچيز لباس يا فرش و يا چيزهاى
ديگر باشد.] آنرا ميگويند كه جلب نظر كرده و دلها را بخود ميكشد و ميگويند: «ياليت
لنا مثل ما أوتي» اى كاش ما را هم مانند آنچه به او داده شده مى بود.
باز در آيه ديگر مى فرمايد: «قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده والطيبات من
الرزق» [ اعراف 32.] بگو كى زينت هائى را كه خدا براى بندگانش آورده، و طيبات از
روزى را حرام نموده است؟ خدا خود در موزون و هم آهنگ بودن خلقت، اين كشش را در فطرت
انسان نهاده پس چگونه ميشود آنرا تحريم و منع نمايد.
طيّب، ملائم و هم آهنگ طبيعت انسان از هرچه كه تغذيه ميكند يا در آن آسايش مى
كند و يا رفع نياز او را در يك جهتى از جهات مى كند، همه طيبات رزق است.
خداى متعال در آيه ى فوق اعلام نمود كه از راه الهام فطرى و درخواست غريزى، زينت
را براى بندگانش ظاهر ساخته است، مسلم است فطرت انسان جز بآنچه كه ضرورت دارد الهام
نمى شود و دليلى بهتر بر جايزالانتفاع بودن چيزى بهتر از احساس نياز و ميل طبيعى به
آنچه كه نياز را برطرف ميسازد نيست.
نياز با تعبير عميق تر يعنى وسيله ارتباط طبيعت انسان به آنچه كه مكمل وجود و
برطرف سازنده ى خلاء و كمبودها در وجود او ميباشد. از اينرو است كه قرآن كريم از
راه استفهام انكارى ميگويد: قل من حرم زينة... متذكر مى كند كه جايز بودن استعمال
زينت و طيبات رزق در ارتباط با پايگاه فطرى خود انسان است.
دائره ى محدوديتها
همانطوريكه در قبل گفتيم برنامه ى زندگى جامعه بشرى در تصوير آدم (ع) مجسم شده
پس از بيان زينت ها و طيبات رزق همانطوريكه آدم (ع) در مقابل نعمت هاى زياد مرزى
برايش مشخص شد كه بآن مرز نزديك نشود «لاتقربا هذه الشجرة» براى انسان هم نيز
محدوديتهائى است كه بايد مراعات نموده و تجاوز ننمايد خلاصه ى آن محدوديت در اين
آيه بيان شده است:
«قل إنما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها وما بطن والاثم والبغي بغير الحق وأن
تشركوا بالله مالم ينزل به سلطانا وأن تقولوا على الله مالا تعلمون» [ اعراف 33.]
بگو پروردگار من معصيت هاى بزرگ چه ظاهرى و باطنى و گناه و ظلم بدون حق، و بدون
دليل بر خدا شريك قرار دادن و چيزى را كه نميدانيد درباره ى خدا گفتن حرام فرموده
است...
خداوند متعال فهرست منهيات را در اين آيه برشمرده است:
1- منهيات در كارهائى كه از آدمى سر مى زند دو قسم است ظاهرى و باطنى 2-
نكردنيهائى كه در گفتار و عقيده ها است. و اين راجع به افراد هم نوع است كه آنرا در
آيه «بغي بغير حق» ناميده است. و يا داراى قبح آشكار و زياد است كه آنرا «فاحشة»
ناميده است مانند زنا و لواط [ در خصوص زنا آيه 22 سوره اسراء مى فرمايد: «ولا
تقربوا الزنا انه كان فاحشة وساء سبيلا» به زنا نزديك نشويد چون زنا قبح آشكار و
بدترين راه است... در مورد لواط آيه 80 سوره اعراف مى فرمايد: «اتاتون الفاحشة ما
سبقكم بها من احد من العالمين» آيا مرتكب قبح آشكار مى شويد احدى از مردمان به اين
گناه روشن سبقت نگرفته است.] كه از هر دو عمل زشت در آيه ديگر «فاحشة» ياد كرده
است.
3- نكردنيهائى كه از انسان سر مى زند و موجب خوارى و انحطاط وى مى گردد مانند
ميگسارى، قماربازى و نظائر آن كه آنرا «اثم» ناميده است.
4- نكردنيها در دائره عقيده، شرك بخدا، و افتراء بساحت مقدس الهى است.
پس از روشن نمودن خلاصه محرمات با قاطعيت در آيه ديگر ميفرمايد:/font>