شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۱۹ -


كند. و در چنين هنگام روح حالت ديگر پيدا مى كند و اين عمل قلبى است و حقيقت ايمان همين حالت است. و دليل بر اين مدعا آنست كه اگر ايمان همان يمين قلبى بدون اذعان و اعتراف باشد، لازم مى آيد كه معاندترين كفار، يعنى فرعون كه به تصريح قرآن تا دم مرگ كافر بود و ايمان نداشت، مؤمن باشد [ اشاره است بآيه 89 و 90 سوره يونس «حتى إذا آدركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الله الذى آمنت به بنواسرائيل وانا من المسلمين الان وقد عصيت قبل و كنت من الفسدين» فرعون هنگاميكه ديد غرق مى شود گفت: ايمان آوردم به خداى بنى اسرائيل و جز او خدائى نيست و من از اعتراف كنندگان هستم. آيا حال كه مرگ تو فرا رسيده ايمان ميآورى و پيش از اين از مفسدين بودى!؟» پس به تصريح قرآن تا دم مرگ ايمان نداشته است.] زيرا همين يقين و جزم را فرعون داشته چنانكه مى بينيم موسى «ع» به فرعون مى گويد:

«قال لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات والارض بصائر و انى لاضنك يا فرعون مثبورا» [ 102 اسرى.] «موسى گفت: تو نيك مى دانى كه اين معجزات را فرو نفرستاد مگر خداى آسمانها و زمين براى بينا كردن تو تا براستى دعوت من پى ببرى اما تو عناد مى ورزى و من يقين دارم كه تو هلاك خواهى شد.» «در اين آيه مى بينيم كه فرعون علم و يقين داشته است كه معجزات موسى بن عمران سحر نيست ولى مع الوصف مى بينيم به گروه خود مى گويد: «ان هذا لساحر عليم» [ 34 شعراء.] براستى موسى ساحر دانائى است... و در آيه ى ديگر مى فرمايد:

«وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين». [ 14 نحل.] «آنان آيات خدا را انكار كردند در حاليكه در باطن و قلبشان بآنها يقين داشتند. و اين انكار جز ستم و برترى طلبى انگيزه ى ديگرى نداشت، پس خوب بنگر كه سرانجام مفسدين چگونه شد!؟» از اين آيات بخوبى روشن مى شود كه تنها اعتراف قلبى در ايمان كفايت نمى كند و بايد با اقرار اعتراف زبانى همراه باشد، مگر نه اگر ملاك ايمان فقط همان اعتراف قلبى باشد بايد پذيرفت كه فرعون ايمان داشته!؟ چه اينكه آيات فوق ايمان قلبى فرعون را ثابت مى كند. پس بناچار بايد گفت كه ايمان: حالت اذعان و تصديق و اعتراف مقرون به يقين است.

نكته ى ديگر در سخنان صدرالمتالهين اين بود: كه ظاهر بينان مى گويند معرفة الله مقدمه ى احوال، و احوال مقدمه اعمال است. مطلب درست به عكس است و بلكه همه ى آنها مقدمه ى معرفة الله است.

گرچه اين مطلب كه همه ى اعمال مقدمه معرفة الله است درست است ولى اين موجب نمى شود كه ملاك از واجبات نفسى برطرف شود هم چنانكه از گفتار صدرالمتألهين (قده) معلوم مى شود كه اعمال را صرفا مقدمه ى احوال و آنرا مقدمه ى نيل معرفة الله مى داند، بلكه خود اعمال در عين اينكه زمينه براى رشد حال و صفاى قلب است خود واجد ملاك تقرب و موجب ثواب و در صورت مخالفت موجب عقاب است. و اين موضوع از آيات بسيار كه ثواب و مطلوبيت را بخود عمل صالح با ايمان مى دهد استفاده مى شود، و يكى از آن آيات آيه ى زير است:

«ومن يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة ولا يظلمون نقيرا». [ 124 نساء.] «هركس از مرد و زن از اعمال صالح در حالى كه ايمان دارد انجام دهد، به بهشت داخل شده و باندازه ى موى هسته خرما بر آنها ظلم نخواهد شد.» پس از روشن شدن حقيقت ايمان، حال بايد بحث شود چگونه ايمان شرك زداست؟ يعنى خداوند متعال به جعل تكوينى و در نظام علت و معلول ايمان را شرك زدا قرار داد. يادگار نبوت در اين فراز به آيه ى شريفه ى «وما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه» [ 4 احزاب.] خدا در درون هيچ فردى دو قلب قرار نداده است [ قلب در قرآن محل تعقل و رسيدگى به حسابها معرفى شده مثل آيه شريفه «افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها» (44/ جح) آيا در روى زمين سير نمى كنند تا در نتيجه براى آنان قلب هائى باشد كه با آنها تعقل نمايند. و نيز محل و ظرف عواطف مانند حب و بغض وحقد معرفى شده است: «ولا تجعل فى قلوبنا غلأ للذين آمنوا» (10/ حشر) بارالها! در قلب هاى ما كينه و عداوت بآنانى كه ايمان آورده اند قرار مده... و نيز قلب محل بيم معرفى شده است «سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما اشركوا بالله» (151/ آل عمران) بزودى در قلب هاى كافران بسبب شريك قرار دادن آنها بخدا رعب و ترس خواهيم انداخت... و يا در آيه ى حديگر: «قلوب يومئذ واجفة» (8/ نازعات) دلها در آنروز بسيار بيمناكند... و نيز محل محبت و الفت آمده است: «واذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم» (103/ ال عمران) «نعمت خدا را بر خود بياد آوريد روزيكه دشمن بوديد در قلبهاى شما الفت و محبت ايجاد فرمود.] اشاره مى فرمايد يعنى خدا دو قلب براى شما قرار نداده كه فردى را با يكى از دو قلبتان دوست داشته و با قلب ديگرتان با و ى دشمنى كنيد. هر فردى يك قلب دارد، پس حب و بغض او يكى خواهد بود، نمى شود در يك مورد حب و بغض جمع شود، زيرا در اين صورت اجتماع ضدين لازم مى آيد، مثلا زيد را در زمان واحد هم دوست و هم دشمن داشته باشيد. اين آيه مقدّمه تخطئه كسانى است كه زيد بن حارثه را مى گفتند زيد بن محمد «ص» يعنى با يك قلب نمى شود زيد را هم پسر حارثه و هم پسر حضرت محمد «ص» دانست زيرا در اين صورت لازم مى آيد دو مثل در يك جا جمع شود كه مستلزم محال است بعد در همان آيه مى فرمايد: «ادعوهم لابائهم هو اقسط عندالله» پسر خوانده ها را بنام پدرشان بخوانيد يعنى بگوئيد زيد بن حارثه كه در پيش خدا عادلانه تر است.

قرآن كريم در ضمن اعلام اشتباه آنانى كه زيد بن حارثه را زيد بن محمد «ص» مى ناميدند يك اصل كلى را ارائه مى دهد كه خداى متعال دو قلب براى فردى در درونش نگذاشته و در يك قلب دو عقيده مثل هم و يا ضد هم جمع نمى شود. زيد كه فرزند پدر خودش مى باشد ديگر فرزند نبى اكرم «ص» نخواهد بود، و فرزند شدن وى به پيامبر «ص» محال و جعل تكوينى به محال تعلّق نمى گيرد.

بنابراين قاعده كلى و فرمايش صديقه ى طاهره در اين جمله، اگر ايمان بخدا در قلبى تحقق پيدا كرد و همراه با تصديق و اذعان باينكه ذات الهى برتر از هر كمال است و در همه ى صفات مانند: علم و قدرت و حكمت و احاطه به موجودات و رأفت در نهايت كمال و احاطه است، ديگر موجودات در مقابل او وجودات ربطى داشته و نمودهائى بصورت بود خواهند بود. اگر چنين اعتقاد و تسليمى در قلب انسان پديد شد لازمه ى چنين اعتقادى آنست كه هر چه در برابر ا و قرار گيرد باطل و ساقط شود و هرگز وجودات ربطى نمى تواند در مقابل خدا قرار بگيرد، و اگر اعتقاد پيدا شد كه ذات الهى عين علم و احاطة است و چون آفريدگار ماسوى مى باشد بالطبع بهمه ى مخلوقات احاطه كامل و شامل خواهد داشت. چنين اعتقادى شرك زداست و هر مبدئى را در ابعاد زندگى انسان كه در مقابل امر الهى باشد از بين خواهد برد، ساخت چنين باورى تكوينا زمينه شرك را از قلب انسان مى زدايد.

مثلا صلاحيت قانون گذارى از آن كسى است كه احاطه كامل و علم همه جانبه و فراگير داشته باشد و چون ذات اقدس الهى عين علم و احاطه است ديگر مبدء ديگرى نمى تواند در مقابل او قانون گذارى كند زيرا در قرآن كريم است: «الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير» [ 8 ملك.] «آيا كسى كه خلق كرده و بسيار مهربان و آگاه است نمى داند!؟» و هر قانونى در مقابل قانون خدا شرك است، از اين رو است كه خدا جامعه ى مسيحى و يهودى را در قرآن مشرك معرفى مى نمايد، چون بزرگان دين آنان در برابر كتاب آسمانى قانون گذارى مى كردند:

«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله والمسيح ابن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا سبحانه و تعالى عما يشركون». [ 31 توبه.] «يهوديان و مسيحيان بزرگان دين خود و مسيح را جز خداى واحد گرفتند در حالى كه حق پرستش جز خداى يكتا را نداشتند. و خدا منزه است از آنچه شريك قرار مى دهند.» در روايات ار طريق عامه و خاصه وارد شده است كه مراد از عبادت بزرگان دينى خود نه آن بود كه آنان را واقعا خدا قرار داده و مى پرستيدند، بلكه مراد آنست كه آنها براى مردم قانون گذارى كرده و جامعه ى يهود و مسيح به آن قوانين عمل مى كردند. پس ايمان و اذعان بخداى دانا و توانا شرك در قانون گذارى را از ميان برمى دارد باين معنا كه اعتقاد به ذات كامل الصفات به غير از او و فرستادگانش حق حاكميت نداده و چنين شركى بقلب او وارد نمى شود. و نيز حق حكومت را از آن كسانى مى داند كه او تعيين كرده و خليفه قرار داده است، پس ضرورت دارد افرادى را كه خود ذات احديت بلاواسطه يا مع الواسطه تعيين مى كند خليفه و فرمانروا باشند، در اين صورت است كه انسان از شرك در حكومت رهائى مى يابد. پس بدينسان ايمان موجب تطهير دلها از شرك مى شود. همانطوريكه حضرت در اين خطبه مى فرمايد: ايمان شرك زداست چه براى اين امت و يا امت هاى ديگر. پس بر مبناى چه نكته اى مى فرمايد: «والايمان تطهيرا لكم» ايمان مايه طهارت شما است جهت اختصاص چيست؟ نكته اى كه بنظر مى آيد اين است كه خداى متعال اين امت را بهترين امت معرفى مينمايد «كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تومنون بالله» [ 104 آل عمران.] شما بهترين امتها بوديد كه در ميان مردم ظاهر شديد، امر بمعروف و نهى از منكر مى كرديد و بخدا ايمان داشتيد... با اينكه مؤمنان در امت هاى ديگر بودند بچه علت اين امت بهترين شده؟ جهت برترى، فهم اين است كه با رهنمودهاى پيشوايان راستين دريافتند و ايمان داشتند كه ايمان بخدا لازمه اش طهارت از همه گونه شرك است. اين امت تكامل يافته است و با دريافت اصول كلى مستفاد از قرآن كريم مى فهمد كه سرشت ايمان بخدا، با تسليم در برابر طاغوت سازگار نيست و از انواع شركها بويژه از شرك در حكومت بايد رها شد.

قرآن و شرك

قرآن شرك را چگونه بيان مى كند؟، شركى كه در قرآن از آن بسيار نهى شده چيست؟ آيا شرك اين است كه انسان غير از خدا را عبادت نمايد مثلا چوب و آتش را عبادت نمايد و يا مكانى را مقدس بداند و در برابر او خضوع نمايد. اگر مفهوم شرك اين است، پس طواف دور خانه كعبه كه عبارت از گرديدن دور سنگ است شرك بايد باشد؟ و يا پذيرفتن رهبريت انبياء و قوانينى كه آورده اند و بظاهر همه غير خدا هستند شرك است؟ از اين رو مى بينيم مسلمانان صدر اول اسلام بر اساس چنين برداشتى از شرك به پيامبر «ص» ايراد مى گيرند كه ما را از پرستيدن بت ها نهى مى كنى، و خود و پيروانت بگونه ى ديگر بت پرستى مى كنيد!؟ اشاره به طواف خانه كعبه است [ احتجاج طبرسى.] پس بايد در قرآن جستجو كرد كه ميزان شرك را چگونه بيان مى كند.

با تامل در آيات قرآن مى توان دريافت كه عنوان براى حرمت موكد و غيرقابل عفو كه مى فرمايد «ان الله لايغفر ان يشرك به» عبارت از عنوان «ما انزل الله بها من سلطان» يعنى بدون دليل پذيرفتن و در برابر آن خضوع كردن است.

قرآن در موارد زيادى از قول انبياء در مبارزه با شرك قومشان به همين عنوان (بدون دليل پذيرفتن) تاكيد مى كند. از قول هود «ع» نقل مى كند كه بقوم خود مى گويد:

«اتجادلوننى في اسماء سميتموها انتم و آباءكم ما نزل الله بها من سلطان» [ 71 اعراف.] «آيا در نامهاى بتهائى كه شما و پدرانتان از پيش خود انتخاب كرده ايد مجادله مى كنيد؟» «خدا بآنها دليل نفرستاده». و از قول ابراهيم «ع» نقل مى كند:

«ولا تخافون انكم اشركتم بالله ما لم ينزل به عليكم سلطانا» [ 81 /انعام.] «شما نمى ترسيد بدون اينكه از ناحيه او بر شما دليل بيايد بر خدا شريك قرار مى دهيد!؟» و در صدر اول اسلام به مشركين چنين خطاب مى شود:

«ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آباءكم ما انزل الله بها من سلطان» «آنها به جز نام هاى بتهائى كه شما و پدرانتان از پيش خود مى پرستيدند نمى باشند و خدا بآنها دليل نفرستاده است.» «از مجموع اين آيات معلوم مى شود ميزان شرك كه حرام است نبودن دليل: «سلطان» است و انسان از پيش خود عبادتى را اختراع نمايد. از اين رو مى بينيم خدا در قرآن ميفرمايد:

«ام انزلنا عليهم سلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون» [ 35/ روم.] «آيا بر آنان دليل قاطع فرستاديم كه او بگويد بتها را عبادت كنيد.» يعنى اگر دليل قاطع براى عبادت بود هيچ اشكالى نداشت چه اينكه در صورت بودن دليل قاطع از جانب خدا اگرچه بظاهر طواف دور خانه ايست ولى برگشت آن به عبادت خدا و تمرد از آن سركشى خواهد بود، مانند سجده ى ملائكه به حضرت آدم «ع» چون به امر خدا بود اگرچه بظاهر سجده در مقابل مخلوق است، ولى عين تذلل و اطاعت است. و از اين بيان معلوم مى شود هيچ لزومى ندارد كه عمل ملائكه را توجيه نمود چنانكه بعضى از مفسرين مبادرت كرده اند.

از اين قاعده ى قرآنى استفاده مى شود كه توسل به ائمه اطهار و واسطه قرار دادن آنها و تعظيم آنها بجز سجده كردن نيز هيچ اشكالى ندارد چون دليل بر آنها هست و بعضى از نوكران استعمار مانند وهابيها كه اين اعمال را شرك مى دانند درست نيست. و نيز بعضى از طرفداران صوفيه در تصحيح عمل شيطان مى گويند او از بزرگان اولياست، چه اينكه او اين همه نعمت را خريد و در پيشگاه خدا بغير او حتى اگر به امر او باشد سجده نكرد، خارج از ميزان قرآن و از نفثات خود شيطان است. زيرا در صورت بردن دليل و سلطان بالاترين تعبد خضوع در مقابل آنست

شرح: «والصلوة تنزيها لكم عن الكبر»

متن: والصلوة تنزيها لكم عن الكبر.

شرح: و نماز را وسيله پاك شدن از كبر قرار داد.

يادگار نبوت در اين فراز هدف از نماز را نزاهت و پاكى از كبر معرفى مى نمايد. مولاى متقيان «ع» در خطبه قاصعه نه فقط غرض از نماز را خلاصى از كبر معرفى مى نمايد بلكه غرض از تمام عبادات بدنى و مالى را براى رهائى از اين رذيله معرفى مى نمايد:

«و عن ذالك ما حرمن الله لعباده المومنين بالصلوات والزكوات و مجاهدة الصيام في الايام المفروضات تسكينا لاطرافهم و تخشيعا لابصارهم و تذليلا لنفوسهم و تحفيضا لقلوبهم و اذهابا للخيلاء عنهم ولنا في ذالك من تعفير عتاق الوجوه بالتراب تواضعا والتصاق كرائم الجوارح بالارض تصافرا و لحوق البطون بالمتون من الصيام تذللا مع في الزكاة من صرف ثمرات الارض و غير ذالك الى اهل المسكنة والفقر.» [ نهج البلاغه صبحى صالح ص 294.] «و روى همين انگيزه (نجات از كبر) است كه ذات اقدس الهى بندگان مومن خود را با نمازها و زكاتها و تحمل روزه ى ماه رمضان در روزهاى واجب حراست فرمود تا اينكه جسمشان در آرامش و ديده ها فروتن و هوى نفس خوار، و دلها خاكى شده، و خودبينى ها زدوده شود. و در نماز سودن بهترين عضو را بزمين بجهت ايجاد روحيه تواضع، و در روزه درون را تهى نگه داشتن بجهت اظهار كوچكى و ذلت در برابر قدرت مطلقه مقرر فرمود. علاوه بر اينكه در زكات قسمتى از سود حاصله به بيچارگان و تهيدستان اختصاص دارد...».

مى بينيم در اين اعمال عبادى چگونه از فخرآورى و نمايانگرى «تكبر» جلوگيرى شده، پس مهمترين و اساسى ترين رذائل كبر است كه غرض از پديدآورى همه عبادات در اسلام و بلكه در تمام اديان جلوگيرى از پيدايش آنست.

اگر به دقت نگاه كنيم خواهيم ديد كه ريشه ى تمام صفات و سرمنشاء همه محروميتها از نيل به كمال واقعى انسان، صفت تكبر است. و مراد از تكبر آن نيست كه انسان در راه رفتن و نشستن بطورى رفتار نمايد كه خود را ممتاز از ديگران نشان دهد. بلكه تكبر همان روح خودبينى و طغيان درونى انسان در برابر فرمان خداست. قرآن مخالفان مكتب وحى را «مستكبر» معرفى مى نمايد كه آنان در برابر انبياء سركشى نمودند و در نتيجه خود و امتشان را به بدختى دنيا و آخرت سوق دادند.

على «ع» در همين خطبه قاصعه تواضع موسى «ع» را در برابر مستكبرى كه به ثروت و قدرت محدود خود مغرور گشته چنين بيان مى كند:

«ولقد دخل موسى بن عمران و معه اخوه هارون- عليهماالسلام- على فرعون و عليهما مدارع الصوف و بايديهما العصى فشرطاله- ان اسلم- بقى ملكه و دوام عزه فقال الا تعجبون من هذين يشرطان لى دوام العز و بقا الملك وهما بما ترون من حال الفقر والذل فهلا القى عليهما اساورة من ذهب»؟ [ نهج البلاغه صبحى ص. 291.] موسى بن عمران با برادرش هارون «ع» با لباس پشمينه و در حالى كه در دست عصا داشتند بر فرعون وارد شدند، و بوى گفتند چنانكه تسليم شود همچنان عزت و سلطنتش پايدار خواهد ماند. فرعون رو به حاضران كرد و گفت: از حال اين دو نفر در شگفت نيستيد با اين فقر و تنگدستى با من شرط پايدارى ملك و عزت را مى كنند. اگر واقعا اينان پيامبر هستند پس جرا دست بند طلا ندارند!؟...».

گاهى مى بينيم خودبينى و تكبر از راه علم و دانش انسان را در كام خود مى كشد و چنين مى پندارد با دريافتهاى محدود علمى خود بر همه چيز فائق گشته، و در نتيجه در مقابل انبياء صف آرائى مى كنند حال اين افراد را چنين بيان مى كند:

«فلما جائهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم» [ غافر آيه 83.] «وقتى كه پيامبرانشان از طرف خداوند با معجزه هاى آشكار در ميان آنان آمدند سركشى كرده و با دانش محدودى كه داشتند بسيار شادمان شدند و بر خود مى باليدند!» در حاليكه برتر از مرحله معمولى مرحله اى ديگر از كمال است كه نيل بآن از حدود عقل متعارف بشرى خارج است و بايد با اتصال به غيب به آن كمال رسيد كه انبياء چنين ارتباطى دارند و آن را به رايگان در اختيار بشريت نهاده اند.

سقوط معنويت در دنياى غرب از همين جا آغاز مى شود كه به اسرار مادى پى بردند و چنين پنداشتند كه محور كمال همين است كه در اين جهان مادى مى بينند.

خرده كاريهاى علم و هندسه   يا نجوم و علم طب و فلسفه
جامه هاى زركشى را بافتن   درها از قعر دريا يافتن
كه تعلق با همين دنيستش   ره بهفتم آسمان برنيستش
اين همه علم بناى آخور است   كه عماد بود گاو و اشتر است
بهر استيفاء حيوان چند روز   نام كردستند اين گيجان رموز

[ مخفف «دنياستش» مى باشد.]

پس آنچه كه موجب سقوط بشر و بشريت گشته، غرور به ثروت و علم و قدرت خويش و روح گردنكشى و فقدان روح تسليم در برابر مكتب انبياء است. بهترين عامل عملى كه در انسان زمينه ى خضوع و فروتنى را فراهم مى كند، نماز است و اين فلسفه بطور كامل در فرمايش حضرت رضا عليه السلام تصريح شده است:

«ان علة الصلوة انها اقوار بالربوبية لله عزوجل و خلع الانداد و قيام بين يدى الجبار جل جلاله بالذل والمسكنة والخضوع والاعتراف والطلب والاقاله من سالف الذنوب، و وضع الوجه على الارض كل يوم اعظاما لله عروجل وان يكون ذاكرا لله غير ناس و لابطر ويكون خاشعا متذللا راغبا طالبا للزيادة في الدين والدنيا مع ما فيه من الايجاب والمداومة على ذكرالله عزوجل بالليل والنهار لئلا ينسى العبد سيده و مدبره و خالقه فيبطر و يطغى و يكون في ذكره لربه و قيامه من يديه زجرا له عن المعاصى و مانعا عن الفساد» [ شيخ صدوق اين روايت را در كتاب «علل الشرايع» و «من لايحضره الفقيه» باسناد خود از محمد بن سنان از حضرت رضا عليه السلام در جواب سؤال كتبى محمد بن سنان از مولاى ما على بن الرضا عليه السلام نقل فرموده است.] يعنى «براستى علت و فلسفه نماز اعتراف به پروردگارى خداى بزرگ و توانا و نفى هرگونه همتا و ايستادن در پيشگاه او با ذلت و بيچارگى و فروتنى و اقرار به گناه و آمرزش از گناهان گذشته است.

نهادن صورت به خاك در هر روز براى بزرگداشت خداى بزرگ و همواره به ياد وى بودن بدون اينكه او را فرامرش نموده و ناسپاسى كند و فروتنى بيشترى نمايد و در رغبت وى در طلب دين و دنيا بيفزايد.

علاوه بر اينها، نماز در صبح و شام مداومت بر ذكر خداست كه انسان مولا و آفريدگار و مدبر خود را فراموش نكند تا دچار ناسپاسى و طغيان شود، و در هر حال از معصيت و فساد بپرهيزد.» امام يكى از حكمت هاى نماز را «خلع الانداد» نفى شريك قرار دادن مى داند. واضح است مراد امام بت پرستى نيست كه در جزيرة العرب مورد پرستش بودند زبرا بت پرستى بنحوى كه در جاهليت مرسوم بوده برچيده شده بود چنانكه مولى «ع» در همين خطبه قاصعه مى فرمايد:

«بدرستى فرياد شيطان را بهنگام وحى به پيامبر شنيدم، پرسيدم: يا رسول الله! اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است از وقتى كه از پرستش بتها مأيوس شد». [ نهج البلاغه صبحى ص 3010.] بلكه مراد از قرار دادن همتا يعنى حكومتى بجز حكومت الهى را پذيرفتن كه نماز چنين شركى را در انسان از بين مى برد.

شرح: «والزكاة تزكية للنفس و نماء في الرزق»

متن: والزكاة تزكية للنفس و نماء في الرزق شرح: خدا زكوة را پاكى روح آدمى (از پليدى وابستگى مادى) و سبب فزونى روزى قرار داد.

معناى لغوى زكوة در بحث لغت گذشت. آنچه لازم بتذكر در اين قسمت است آن است كه زكوة در اصطلاح قرآن به هرگونه انفاقى كه در راه خدا اعم از واجب و مستحب باشد اطلاق شده است دليل بر اين موضوع آيه زير است:

«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون». [ مائده /55.] يعنى: «ولى و متصرف در امور شما ذات اقدس الهى و پيامبرش است و آنانيكه ايمان آورده و نماز را بپا مى دارند و در حال ركوع زكوة مى دهند...» بخشيدن انگشتر در حال ركوع بطور مسلم زكوة مالى در اصطلاح فعلى نبوده و بعنوان بذل فى سبيل الله است. و زكوة اصطلاحى در آيه شريفه «انما الصدقات للفقراء والمساكين وابن السبيل...» (توبه /60) است.

يادگار نبوت بمانند قرآن زكوة را در رديف نماز قرار داده و آنرا سبب تزكيه نفس و رشد و فزونى روزى معرفى فرمود، و اين معنا الهام از آيه شريفه است: «سيتجنبها الاتقى الذى يؤتى ماله يتزكى [ ليل /8.] » بطور تحقيق از آتش كنار خواهد بود كسى كه مالش را در راه خدا مى دهد و با اين عمل طهارت نفس حاصل مى كند...

حال ببينيم زكوة چرا تزكيه نفس مى كند؟ پر واضح است براى مبارزه با وابستگى بيش از حدى كه اسلام به مال معين فرموده [ اما تعلق و محبت معتدل بمال چنانكه در اين بحث خواهد آمد هيچ اشكالى ندارد و بلكه پسنديده است چنانكه مى بينم معصوم عليه السلام در كافى مى فرمايد «لا خير فى من لايحب جمع المال من حلال يكف به وجهه و يقضى به دينه و يصل به رحمه».] خود انفاق فى سبيل الله تمرينى است براى تعليل غريزه محبت مال كه مبادا مال هدف واقع شود و سائر غرائز و عواطف عالى و ارزشمند را تحت الشعاع قرار بدهد و موجب زيان دنيا و آخرت باشد.

اما اينكه زكوة سبب نمو و رشد روزى انسان است علاوه بر تجربه كه دادن زكوة موجب بركت و مصون بودن از آفات مى باشد، از عموم اين آيه زير هم استفاده مى شود كه زكوة از مصاديق تقوى و موجب بركت و مزيد نعمت خواهد بود:

«ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض». [ اعراف /96.] «اگر امتها ايمان آورده و تقوى پيشه سازند بركات زمين و آسمان را بر آنان باز مى گشائيم...» در قرآن كريم و اين خطبه شريفه چنانكه اشاره شد زكوة همرديف نماز قرارداده شده و از يك قسم همتائى حكايت مى كند، چون از جمله آثار ياد خدا و تذلل و فروتنى در برابر خداى متعال، چنانكه گذشت، آنست كه انسان باور كند سرتاسر هستى ملك او و همه خير فقط در قبضه ى اوست «بيدك الخير» و همه مردم با آنچه دارند بنده او و از آن او هستند و ذات احديت سلطان ملك وجود و اديم زمين سفره ى عام و گسترده اوست و آنچه بشر بدست مى آورد در اثر نيروئى است كه از ناحيه ى او ارزانى شده است. نماز گزار با اين شرايط احساس مى كند سرتاسر وجودش در حيطه ى قدرت او مى باشد و او نيز يكى از بندگان بى شمار خداست و آنچه در دست دارد از مال و غير آن از خالق توانا به او رسيده و او خود را مانند يك وكيل كه اجازه تصرف در مال مالك حقيقى را دارد مى داند. و با اين ديد كه از آيه ى شريفه: «وانفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه» (حديد /7) از آن چيزهائيكه خدا شما را در آنها جانشين قرار داده انفاق كنيد... استفاده مى شود، مسلمان قرآنى خود را جز نائب و وكيل نمى داند. پس مال از ديدگاه اسلام با تصديق به ملكيت اعتبارى و امضاى آن، تصرف نائب و وكيل در مال حقيقى و اصلى مى باشد و مسلمان قرآنى همواره منتظر است كه مالك حقيقى چه دستورى صادر مى كند تا از آن حدود تخطى و تجاوز ننمايد.

چنين تمرينى بدرگاه ربوبى با چنين نگرشى ديگر صحبت مال من، از ميان برخاسته و مال را سهميه و روزى مى داند كه مالك حقيقى نصيب وى فرموده، و دارنده ى مال گوش بفرمان است كه اين ملك عاريتى را كه چند روزى براى تامين زندگى در معاش و معاد در اختيارش گذاشته شده، چگونه بدست آورد و بچه مصرفى با دستور مالك حقيقى برساند و بچه ترتيبى در آن تصرف نمايد و درنتيجه تزكيه نفس باندازه دستور شرع از بخل و حب شديد مال حاصل شود و از مصاديق «وانه لحب الخير لشديد» «براستى انسان- تربيت نشده- نسبت بمال محبت شديد دارد»... واقع نشود.

مالكيت در اسلام

بمناسبت بحث زكوة جا دارد كه مالكيت در اسلام هم مورد بحث قرار بگيرد هر چند بحث در پيرامون اين مسئله نياز به تفصيل دارد ولى بطور بسيار فشرده و بصورت اشاره مطرح مى شود:

بطور كلى همه مكتبهاى آسمانى و بالخصوص اسلام براى تكميل و تعديل آنچه اساس آن در فطرت آدمى نهاده شده برانگيخته شده اند و نه براى كوبيدن و از ميان بردن آن، اين سفيران الهى برانگيخته شده اند كه هم آهنگ با فطرت موزون رفتار نموده و جامعه بشريت را از انحراف از فطرت خود باز دارند، و نگذارند در اثر انحراف از اعتدال و صراط مستقيم كار بافراط بكشد، زيرا پرواضح است آنچه كه در نهاد آدمى بتقدير عزيز عليم قرار داده شده و فطرت بآن بستگى دارد، بودن آن در ساختمان تكاملى انسان ضرورت و لزوم دارد، چيزى كه هست آنست كه بايد بهره بردارى از آنچه در فطرت است بنظام قسط و عدل تحقق يابد و اين نيز مسلم است كه نظام قسط خالى از هر گونه افراط و تفريط جز با نور نبوت و وحى ميسر نيست و هرگز مغزهاى ناقص بشر ياراى تحمل چنين قانون عدل را ندارد. و از طرفى هم با مطالعه در آيات آفاق و انفس بدست مى آوريم كه آنچه براى تكامل ساختمان بشر در همه ابعادش لازم است بصورت غريزه [ فى المثل در آنان و حيوان غريزه كشش نسبت به غذا هست و اين غريزه روى حكمتى است كه در اثر تغذيه آنچه از بدن دفع مى شود جايگزين شود و حيات انسان استمرار يابد و اگر چنين غريزه اى نبود و فقط عقل او درك مى كرد كه تغذيه و رساندن بدل آنچه دفع مى شود لازم است، چه بسا كه اكثريت هلاك مى شدند و قسمتى از مجموع آفرينش بحالت تعطيل درمى آمد.] در نهاد بشر و بلكه مخلوقات ديگر از حيوان و گياه نهاد شده است.

بنابراين، اصل غريزه و كشش بطرف مال، يكى از غزائز انسانى است كه قرآن تصريح مى فرمايد «انه لحب الخير لشديد» (عاديات /8) و بودن چنين علاقه و كششى جزء نظام اتم و بودن آن ضرورت دارد

و كل مصنوعاته بديعه   وفى الجميع حكم متبعه

[ تحفة الحكيم علامه اصفهانى. ترجمه شعر: پديده هاى خدا همه اش نوآورى است. و در تمام آنها حكمت است.] .

و همين علاقه، ريشه و اصل مالكيت است كه بنابر مقدمه ى فوق نبايد آن غريزه را كوبيد و از بين برد و بلكه بايد در تربيت و تعديل آن مانند سائر غرائز كوشا بود. پس اصل محبت و كشش مال در نهاد آدمى دست قدرت الهى از روى حكمتى بنا نهاده و مبارزه با چنين آهنگ موزون خلقت خطاى محض و محكوم بنابودى است.

اسلام با امضاى اصل فطرى بودن مالكيت و تحكيم و تشويق آن با ترغيب به تجارت و زراعت و استخراج معادن و بهره بردارى از ذخائر درياها و آبهاى عمومى و اراضى موات و تاكيد فراوان به كار و بدست آوردن معاش به دست خود با تجارت و كسب هاى ديگر در توليد ثروت و وضع قوانين جامع در خصوص كسب و تجارت و اراضى موات و معادن ديگر نظام قسط را ارائه داده و ضامن شده كه با اجراء دستوراتش نيازمندى در جامعه نخواهد ماند. و بطور خلاصه در نظام اسلام با امضاى مالكيت در درجه اول با اصلاح فكر و ديد انسان كه بهره گيرى از مال بعنوان «استخلاف و جانشينى» است و هركس بنوبت در مال جانشين ديگرى است، جلوى طغيان و هدف واقع شدن را گرفته و اين علاقه كشش بمال در محدوده ى خواست الهى كه همان كمال اعتدال و ميزان قسط است قرار مى گيرد.

«قل ان كان آباءكم وابناءكم واخوانكم وازواجكم وعشيرتكم واموال اغترفتموها و تجارة تخشون كسادها ومساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد في سبيله...» [ توبه /24.] «بگو اى پيامبر! اگر پدران و فرزندان شما و برادرانتان و همسرهايتان و نزديكانتان و خويشاوندانتان و مالهائى كه اندوخته ايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و منازل مسكونى مطابق سليقه خودتان محبوبتر [ محبت خدا در پيروى از فرمانهاى پيامبر اكرم «ص» و ائمه اطهار صلوات الله عليهم خلاصه مى شود بدليل فرموده خدا در قرآن: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله» (آل عمران /31) بگو اى پيامبر اگر دوست دار خدا هستيد پس از من (پيامبر) پيروى كنيد كه خدا شما را دوست بدارد:... و در نزد اهل فن مسلم است كه اين آيه شريفه: بآيات ديگرى كه در آنها محبت خدا تاكيد شده و يا تمجيد از دارندگان محبت خدا شده حاكم است. روى همين جهت است كه زمخشرى در كشاف ج 10 ص 3010 باين نكته خوب متوجه شده است، او مى گويد: «هنگامى كه ديدى كسى ادعاى محبت خدا مى كند و بهنگام ذكر كف مى زند و پايكوبى و طرب مى كند و نعره مى كشد و غش مى كند هرگز شكى بخود راه مده كه او نمى داند خدا چيست و اندك خبرى از محبت خدا ندارد. و همه اين نعره ها و كف زدنها و پايكوبيها و غش كردنها به خاطر صورت زيبائى است كه در خيال خود مجسم نموده و آنرا از روى جهالت و بى عارى خدا مى نامد و اگر از زير دامنش جويا شوى مى بينى كه لباسش پر از منى است كه بهنگام تصوير آن صورت كه پيش خود مجسم نموده چنين حالتى بوى دست مى دهد و عوام احمق از روى سادگى دور آنها را گرفته و اشك مى ريزند».] از خدا و رسولش و جهاد كردن در راه اوست پس منتظر باشيد عذاب خدا در رسد...» خداوند متعال در اين آيه شريفه علاقه و پيوند انسان را با مال در محدوده اى قرار مى دهد كه با در نظر گرفتن آن اجراء قوانين مالى در كمال اعتدال و قسط در جامعه موجب تكامل خواهد شد. با تحريم اكيد ثروت اندوزى از راه نامشروع مانند ربا در معامله و يا قرض و يا احتكار و يا كم فروشى و معاملات مشتمل بر خيانت و تاكيد بر انفاق واجب يا صدقات چه در حال حيات و چه بعد از مرگ كه از آن باوقف و وصايا بر خيرات و كفارات واجب و نظائر آن زندگى متوسطى را در جامعه اسلامى براى همه تامين و تضمين مى نمايد و طبعا از پيدايش شكافهاى عميق طبقاتى جلوگيرى نموده و ترتيبى فراهم ساخته است كه اجتماع بشرى در تامين سعادت هر دو جهان گام بردارد، و اجتماع بشرى در عين بهره مندى معتدل از طيبات و لذائذ و رفع مشقت هاى زندگى بحد ممكن از معارف الهى و فضيلت هاى انسانى برخوردار باشد.

القاء مالكيت فردى به تنهائى نخواهد توانست فاصله هاى اجتماعى را از بين ببرد بدون اينكه انسان قبلا درون سازى شود و اين كشش و حب مال را كه يك امر غريزى است با بينش و فرهنگ الهى كنترل نمايد همانگونه كه بعضى از مكتب هاى اقتصادى اساسا اصلاح اجتماع را در گرو اصلاح اقتصاد و صلاح اوضاع اقتصادى را در از بين بردن مالكيت هاى فردى مى دانند. و لى بايد انصاف داد، در طى قرون گذشته بجهت فقدان زمامداران الهى و صالح هرگز برنامه هاى وسيع و حيات بخش اسلامى عملى نشده است و بگونه اى بوده كه على عليه السلام مى فرمايد: «پيوسته مستكبران حكومت نموده درنتيجه زمام امور مملكت بدست يك مشت بى خرد و تبهكار افتاده كه بيت المال را به گروه خود اختصاص داده اند و بندگان خدا را بعبوديت كشيده و فاسقين حزب تشكيل داده و صالحين پراكنده مى شوند.»

شرح: «والصوم تثبيتا... والصبر معونة على استيجاب الاجر»

متن: والصوم تثبيتا للاخلاص.

شرح: خداى متعال روزه را سبب استحكام اخلاص قرار داد.

روزه در شرع مقدس اسلام عبارت از عدم خوردن و آشاميدن و مفطرات ديگر است كه در فقه بتفصيل بيان شده به قصد قربت به خداوند اخلاص هم آوردن عمل است فقط براى اجراى امر خداوند متعال.

به اهميت و فضيلت اين عمل اين آيه شريفه تصريح مى نمايد:

«كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون». [ بقره /184.] «روزه بر شما (در ماه رمضان) واجب شد چنانكه بامتهاى قبل از شما واجب بوده كه بوسيله آن تقوى را تحصيل كرده و از گناهان بپرهيزيد...» يعنى روزه موجب نورانيت قلب و دورى از شهوت است كه انگيزه ى معصيت و نافرمانى در انسان است.

در اين فراز اين سؤال پيش مى آيد راز اينكه روزه را تثبيت دهنده ى اخلاص معرفى فرموده با وجود اينكه هريك از واجبات ديگر مانند نماز و زكوة اگر با شرائط بجا آورده شود موجب تثبيت و استحكام اخلاص است چيست؟ پاسخ اين است كه اين عمل بالخصوص از چشم مردم مستور و از توقع تمحيد و تعريفشان بركنار است بخلاف عبادات ديگر كه آنها از