شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۱۰ -


چگونه اخلاص تأويل است؟.

تجسم و شكل گرفتن و حقيقت خارجى پيدا كردن معنى و مفهوم لا إله الا الله آنست كه در تمام مراحل و شئون انسانى فقط ذات متعال تصرف نمايد و غير از ذات او را تصرفى و دخالتى نباشد چه درمرحله ى عقيده كه بستگى باو بالاتر از هر پيوند و بستگى باشد كه همه علاقه ها تحت الشعاع واقع شود اين حقيقت خارجى نفى جز اوست در عقيده در حكومت و فرمانروائى و شكل گرفتن اين حقيقت كه جز او حكومت ننمايد و چه در مرحله خارج از عقيده حاكمى جز از خدا نباشد و چه در مرحله تشريع و قانون گذارى و چه در مرحله تربيتى جز او را دخالتى نباشد و بالاخره همه چيز و تمام شئون بشريت رنگ خداى بگيرد: «صبغة أالله ومن أحسن من الله صبغة» [ بقره: 138.] رنگ خدائى است و كيست بهتر از خدا كه ميتوان رنگ او را پذيرفت.

خلاصه، نداشتن شريك در ألوهيت و وحدت حقه حقيقه ممكن است بستگى بارواح و باطن داشته باشد و شخص بمعناى اينكه خدائى غير از خدا قابل تصور نيست اعتقاد داشته باشد اما در تأويلش و پياده كردن آن در أوضاع خارجى معتقد و عامل نباشد. ولى چون فرض اين است كه جز او الهى نيست و نيز بالذات جز او كمالى در هيچ جهتى از جهات نيست. و هرگز در اسلام باين عقيده ى خشك كه فقط در محور ادراك است اكتفا نشده و لازم است اين مفهوم بهمه ى جهات خارجى شكل داده و كيفيت بخشيده و تصرف نمايد تا تأويل و مصداق خارجيش محقق گردد و گرنه خلوص در خارج مجسم نگرديده است. چنانچه در هر مرحله از مراحل زندگى به غير از او دخالت داده شد مرتبه اى از مراتب شرك مجسم شده و ضد توحيد تحقق يافته چه اينكه جز او و بدون اذن او دخالت داده شده و شركى كه قرآن كريم با آن مبارزه مينمايد نه آنست كه در اصل ذات واجبى شريك قرار داده شود چنانكه تفصيلش گذشت، بلكه بغير اذن و اجازه ى او دخالت داده شود. «ما انزل أالله بها من سلطان» [ يوسف: 40.] حساب خدايانى كه مشركان گرفته بودند در اين زمينه بود كه آنها را وسيله و شفيع بدرگاه قادر متعال از طرف خود بدون اذن پروردگار قرار ميدادند. پس اگر در تعيين حاكم و فرمانروا هم بدون اذن باشد لا إله الآ الله تجسم و تأويل پيدا نمى كند زيرا اخلاص در اين مرحله محقق نشده و بهمين جهت است كه در وقت تشريف فرمائى حضرت رضا (ع) به نيشابور علماء و دانشمندان عصر از وجود مقدسش درخواست حديثى را نمودند آن بزرگوار اجابت فرمود و حديثى از نياكان پاك و گراميش تا ذات مقدس احديت بيان فرمود كه خداى متعال فرمود: كلمة لا إله إلا الله حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي- كلمه ى توحيد دژ و قلعه محكم من است هركس كه بآن قلعه داخل شد از عذاب من ايمنى جست. در هنگام بيان اين فرمايش حضرتش مردم و حاضران در خدمتش از حكومت أئمه طاهرين (ع) كه حكومت الهى است بهره مند نبودند و همه ى حاضران از فرمايش آن حضرت خوشحال شدند كه سند تأمين از عذاب الهى را دريافتند پس رو بمردم كرده و فرمود: بشروطها و أنأ من شروطها- يعنى مسلما نجات دهنده فقط مفهوم خشك اين كلمه نيست بايد تجسم يافته و در همه چيز و در همه مراحل شكل پيدا كند و مهمترين مراحل آن عبارت از اين است كه حكومت فقط از آن ذات مقدس ميباشد كه بايد تبعيت از آن نمود نه از ديگرى و گرنه تأويل كلمه لا إله الا الله محقق نمى شود و چنانچه جز او در حكومت و فرمانروائى دخالت كند خالص نمودن (اخلاص) از غير در اين مرحله وجودى تحقق نمى يابد اگرچه بوسيله انتخاب مردم مسلمان باشد و حتى اگرچه (برفرض) باجماع همه ى امت اسلامى باشد در هر صورت مرجع چنين حكومت شرك است اگرچه در ظاهر گويندگان و معتقدان لا إله الا الله باشند. قرآن كريم ميفرمايد: «وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى الله ورسوله أمرأ أن يكون لهم الخيرة» [ احزاب: 36.] براى مرد و زن مؤمنى هيچ گونه اختيارى در مقابل حكم و فرمان خدا و رسولش نيست كه از خود اختيارى نشان بدهند و در برابر امر حتمى خدا و رسولش اظهار عقيده بنمايند پس اگر در حكومت، ما غير آن فرمانروائى كه حق متعال تعيين مى فرمايد بپذيريم چنين پذيرشى در خارج تأويل و تحقق شرك است نه توحيد.

بعيد نيست امام (ع) با اين حديث و تتمه اش بآن عده از افراد كه داراى لقب ها و عناوين اجتماعى بزرگ بودند مانند. الامام الحافظ و داشتن أحاديثى بسيار از رسول اكرم (ص) در سينه تعرض فرموده كه هنوز از معنا و تأويل لا إله الا الله بى بهره هستيد، و بايد در مكتب أهل بيت (ع) درس بخوانيد. قانون گذارى حق مخصوص ذات احديت است چنانچه گمان شود به: لا إله الا الله قائل هستند اما بحكم و قانون جز از قانون الهى رسميت بدهند. بنابر مقدمات فوق به تجسم لا إله الا الله نرسيده و بحق مطلب پى نبرده اند لذا در آيه شريفه ميفرمايد: «إتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربأبا من دون الله وما امروا إلا ليعبدوا إلها واحدأ سبحانه و تعالى عما يشركون» [ توبه: 311.] يهود و مسيحيت پيشوايان و رهبانان خود را به پروردگارى گرفتند در حالى كه جز به عبادت خداى يگانه أمر نشده بودند منزه است او و بزرگ است از آنچه شريك قرار ميدهند- در روايات از عامه و اماميه وارد شده كه مراد خداى متعال آن نيست (چنانكه ظاهر آيه حكايت دارد) كه آنها را براستى خدا گرفته وشريك خدا قرار دادند و اگر پيشوايان چنين توقعى از مردم داشتند پيشرفت نمى كرد، بلكه مراد خداى متعال آنست كه بزرگان دينى آنها بر طبق آراء و عقايد و مصلحت بينى خودشان در مقابل حكم خدا (در تورات و انجيل) قانونهائى را از پيش خود جعل كردند چون مردم از اين قوانين تبعيت نمودند خدا آنرا شرك ناميد.

بنابراين صديقه ى طاهره (ع) با اين جمله پرمعنا (كلمة جعل الاخلاص تأويلها) بگوش مردمى كه حاضر بودند و بگوش جهانيان رسانيد اگرچه در زير پرچم توحيد بسر مى بردند و در استوار ساختن آن دليرانه مى جنگيدند اما متأسفانه تأويل و تحقيق اين كلمه را با انتخاب ناقص خود و دخالت رأى فاسد در حكومت و بجا گذاشتن آنچه كه خداوند متعال معين فرموده بود از دست دادند.

از اينجا معلوم ميشود آنچه معصوم ميفرمايد بعد از رحلت رسول الله (ص) مردم مرتد شدند و توحيد را ترك كردند روى همين اساس بوده و نبايد تعجب كرد. علاوه بر آن اگر در اين آيه تأمل كنيم بيشتر به حقيقت قول معصوم پى ميبريم: «وما يؤمن أكئرهم بالله الا وهم مشركون» [ يوسف: 106.] بيشتر آنها ايمان نياورده اند مگر اينكه در حقيقت مشرك هستند.

فرق ميان فطرت دل و فطرت عقل؟

و ضمن القلوب موصولها. چقدر اين جمله لطيف و در عين حال عميق است، تعجب نيست چون يادگار نبوت و آئينه ى تمام نماى: أوتيت جوامع الكلم (همه فضيلتها بمن بخشيده شده) است. با اين جمله كوتاه فطرى بودن توحيد را بشرحى كه انشاءالله خواهيم نوشت بيان فرموده.

معناى تحت اللفظ چنين است: كلمه ى (لا إله الا الله) در ميان قلبها گذاشته شده. و آنچه ازاين كلمه در ميان قلبها بسته شده جز بستگى به ذات «الله» نيست، و بعبارة ديگر اين كلمه جزئيست بسته شده كه در ضمن دلها جا داده شده، مخصوصا بقرينه ى جمله ى بعدى كه اين كلمه نيز جز تعقلى است كه فكر را روشن ميسازد، بخوبى روشن ميشود كه مراد اعتقاد و اذعان فطرى بذات احديت است. قرآن كريم و احاديث ائمه معصومين (ع) دلالت دارد باينكه در باطن آدمى نيز كشش و انجذابى است به نيروى مرموز. براى اينكه استدلال از راه فطرت درست روشن شود بايد فرق ميان فطرت عقل و فطرت دل و وجدان توضيح داده شود.

در منطق، اصطلاحى هست و آن اينكه ميگويند يكى از براهينى كه علم يقينى مى آورد قضاياى فطرى است و آنها قضايائى است كه دليل آنها احتياج بفكر ندارد زيرا همواره در ذهن آماده است. مثل اينكه عقل ميگويد دو يك پنجم ده است اين حكم هرچند بديهى است اما با همه اين احتياج بحد وسط دارد زيرا ده تقسيم شده به پنج و دو و هر عددى كه قابل تقسيم به او چهار عدد نظير آن باشد آن عدد يك پنجم آن عدد است پس نتيجه مى گيريم كه 2 يك پنجم ده است. اين فطرت عقل است و در قضاياى استدلالى بكار ميرود.

فطرت دل يعنى انسان برحسب غريزه و خلقت خود خداجو آفريده شده خداجوئى مانند ساير غرائز در باطن آدمى نهاده شده همچون غريزه ميل بمادر در كودك. اين غريزه به آگاهى نفس است و بصورت غيرشعورى در بشر وجود دارد بدون اينكه در سطح شعور ظاهرى انعكاسى ازاين ميل باشد.

همچو ميل كودكان با مادران   بهر ميل خود نداند در لبان

[ لبان شيرخوارى.] .

جزء عقل اين از آن عقل كل است   جنبش اين سايه زآن شاخ گل است

غريزه خدا خواهى نوعى جاذبه ى معنوى است ميان كانون دل و احساسات انسان از يك طرف و كانون هستى و مبدء اعلى از طرف ديگر.

در انسان دو من هست!؟

روان شناسان اسلامى بنور اسلام باين حقيقت پى برده اند كه غير از (من) ظاهرى در وجودش (من) ديگر مستتر است و او را خواست و نوائى ديگر و متصل بآنسو ميباشد.

دو دهان داريم گويا همچونى   يك دهان پنهانست در لبهاى وى
يك دهان نالان شده سوى شما   هاى و هوئى درفكنده درسما

و به تعبير ديگر:

تو يكى تو نيستى اى خوش رفيق   بلكه گردونى و دريائى عميق

چنانكه روان كاوان قرن اخير پى برده اند كه در پس اين پرده من ظاهر من باطن وجود دارد. اما اختلاف دارند كه آيا من باطن اصالت دارد و يا همين من ظاهرى است كه به باطن گريخته و من باطن را تشكيل داده. و برخى باصالت شعور باطن ايمان و اعتراف دارند و شعور مذهبى را اصيل و مستقل در سرشت انسان ميدانند و اين درك سرشتى در انسان موجود است نهايت اينكه تقليد از جامعه و محيط پرده روى اين فطرت اصيل ميكشد چنانكه در اثر سانحه اى آن پرده از سيماى فطرت برطرف ميشود و آينه صاف فطرت نمودار ميگردد. قرآن كريم باين فطرت ناخودآگاه تذكر ميدهد: «قل أرأيتكم إن أتاكم عذاب الله أو أتتكم الساعة، أغير الله تدعون إن كنتم صادقين بل إياه تدعون فيكشف ما تدعون إليه إن شاء و تنسون ماتشركون» [ انعام: 40.] بگو اى پيغمبر مرا آگاه كنيد اگر عذاب خدائى يا روز رستاخيز در رسد آيا غير از او را مى خوانيد اگر از روى صدق و راستى توجه كنيد!؟ (ارجاع بفطرت) و يا فقط او را ميخوانيد و آنچه شريك قرار داده بوديد آنها را فراموش مى كنيد! و چنانچه مشيت خدا تعلق گرفت، گرفتارى را برطرف ميسازد.

در روايتى كه از طريق فريقين نقل شده در تفسير فخر رازى از امام صادق (ع) نقل مى فرمايد: روي أن بعض الزندقة أنكرالصانع عند جعفر الصادق (ع) فقال جعفر (ع) هل ركبت البحر؟ قال نعم. قال هل رايت أهواله (جمع هول) قال بلى هاجت يوما رياح هائله، فكسرت السفن و غرفت الملاحين. فتعلقت أنا ببعض ألواحها ثم ذهب عني ذلك اللوح فإذا أنا مدفوع في تلاطم الأمواج حتى دفعت إلى الساحل فقال جعفر (ع) قد كان اعتمادك من قبل على السفينة والملاح ثم على اللوح حتى تنجيك فلما ذهبت هذه الاشيأء عنك هل أسلمت للهلأك أم كنت ترجو السلامة بعد؟ قال بل رجوت السلامة، قال ممن كنت ترجوها؟ فسكت الرجل! فقال جعفر (ع) إن الصانع: هو الدي كنت ترجو و فى ذلك الوقت هوالدي أنجاك من الغرق. فأسلم الرجل بيده [ جلد اول ص 318 طبع عثمانى.] افردى از بى دينان در نزد امام صادق (ع) وجود پروردگار را انكار نمود. حضرت صادق (ع) سئوال فرمودند: مسافرت دريا كرده اى؟ گفت آرى. فرمودند: آيا گرفتار امواج دريا شده اى؟ گفت بلى. روزى بادهاى سخت و وحشتناكى درگرفت و كشتى ها و ملاحين غرق شدند و من براى نجات خود را به لوح درهم شكسته ى كشتى آويزان نمودم و طوفان و تلاطم مرا باين طرف و آنطرف ميراند تا اينكه مرا بساحل پرتاب كرد. حضرت فرمودند: قبل از غرق شدن كشتى و ملاح بر كشتى و ملاح اعتماد داشتى سپس بعد از غرق شدن به لوح كه ترا نجات دهد وقتيكه تمام اين وسائل از بين رفت آيا مرگ خود را حتمى ميدانستى و يا اميدوار بودى كه زنده بمانى؟ گفت اميدوار بودم كه زنده بمانم. فرمودند از چه كسى اميدوارى داشتى!؟ در اينجا مرد ساكت شد. حضرت فرمودند پروردگار همان مبدئى است كه توبه او اميدوار بودى و همان ترا از غرق شدن نجات بخشيده. پس از اين گفتگو در نزد حضرت مسلمان شد.

اين دليل فطرت واين بسستگى است كه بالاتر از نيروى تعقل، شخص را بسوى خدا جذب ميكند و عبادتها در شرع براى تقويت اين غريزه و محكم كردن اين، پيوند فطرى است.

نظم در موجودات جهان

و أنار في التفكر معقولها. و تعقل اين كلمه (توحيد) در فكر روشنى پديد مى آورد.

در جمله ى سابق با جمله ى كوتاه اشاره كرد كه قلب ها از سرشت بخدا بسته هستند و در فطرت آنها آميخته ميباشد. و در اين جمله مى فرمايد تعقل و(پى بردن بوجود خدا) در عقلها روشن است. و مرجع بحث ميان توحيد و ماديگرى بعد از اعتراف و اقرار هردو دسته باينكه موجودات جهان كنونى خود بخود بوجود نيامده اند باين نكته است كه آيا پيدايش آنها از مبدئى كه داراى علم و اراده است سرچشمه گرفته يا از طبيعت فاقد شعور بر حسب تصادف بوجود آمده؟ دراين زمينه بهترين راه حل و صراط مستقيم خداشناسى همان است كه در دفتر وجود و كتاب هستى مطالعه ى دقيق بنمائيم و از نظم و هدف و حكمت كه نمايانگر مبدء تواناست مى بينيم و به آفريدگار عالم هستى ايمان مى آوريم. روى همين انگيزه است كه قرآن كريم با تأكيدات بسيار بشر را بمطالعه در خلقت و ساختمان موجودات براى شناسائى خداوند سوق ميدهد و در نهج البلاغه و روايات وارده از ائمه معصومين (ع) مانند (توحيد مفضل) تأكيدات بسيارى شده كه جامعه ى بشرى در آيات بسيار و نشانه هاى علم و حكمت و اراده ى پروردگار متعال در جهان آفرينش دقت نموده جان خود را روشنى بخشند.

اينك روش استدلال را بيان مينمائيم: فطرت بشرى وقتى كه در كاوشهاى علمى براى بدست آوردن آثار تمدن باستانى كه دست بكاوشهائى ميزنند چه بسا در طبقات زمين تخته سنگهائى را بريده و تراشيده پيدا مى كنند كه شباهت كامل به ابزار و آلات آهنى دارد كه فعلا نيز مورد استفاده است مانند داس واره و چاقو و پيكان. كاوشگران پس از دستيابى بآن ابزار و آلات به چند موضوع يقين پيدا ميكنند: 1 اينها ساخته دست بشر و همه براى مقصدى درست شده اند مثلا داس بآن هيئت مخصوص براى درو كردن درست شده چاقو براى بريدن آنچه احتياج به بريدن دارد. 2 آنها از شعور و فكرى براى مقصد مخصوصى صادر شده. 3 سازنده ى آنها اراده و اختيار داشته. 4- بهراندازه و شكل و هيئت خاصى كه ساخته شده با غرض خاصى كه منظور بوده تطبيق مى نمايد و بهمان درجه نمايانگر دانش و حكمت سازنده ى آنست. مثلا اگر ساعتى داريد كه داراى صفحه زيبا و داراى سه عقربه ى بزرگ و كوچك در روى آن صفحه به ترتيب خاص و فاصله حساب شده از شماره يك شروع شده و در شماره دوازده ختم ميشود و فاصله، نشان دهنده ى شماره ساعت هاست و ميان هر يك دو ساعت پنج خط و علامت هاى كوچك براى دقيقه ها وآنگاه در مركز دو عقربه نصب شده براى تشخيص وقت از جهت ساعت و ديگرى از جهت دقيقه و بفاصله معين عقربك ديگر براى تشخيص ثانيه ها قرار داده شد نخستين چيزيكه فهميده ميشود همانا نظم و ترتيب است كه خواسته وقت مشخص شده واينكه كارهاى آدمى منظم گردد و بهمه ى جهات برسد و از اوقات خود روى نظم و ترتيب حداكثر استفاده را بنمايد در وقت خود بخوابد و باندازه كار كند و در نتيجه هيج يك از كارهايش فوت نشود بديهى است براى نيل باين مقصد قوه فكر بفعاليت مى افتد و در نتيجه چنين وسيله اى براى هدف منظور درست ميشود. حال باين آيه شريفه دقت فرمائيد: «وجعلنا الليل والنهار آيتين فمحونا أية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة لتبتغوا فضلا من ربكم ولتعلموا عدد السنين والحساب و كل شي ء فصلناه تفصيلا» [ اسراء: 12.] ما روز و شب را دو نشانه قرار داديم بدين ترتيب كه نشانه ى شب را محو نموده و نشانه ى روز را آشكار ساختيم تا اينكه به تكاپو پرداخته و از فضل الهى برخوردار شويد و نيز شماره ى سالها و حساب براى شما روشن شود. و ماهر چيزى را از همديگر جدا و روشن ساختيم.

پس بدين ترتيب اين قاعده ى كلى و عقلى است كه: از همه كارها و پديده ها حتى در سخن يك سخنور راهى براى يقين نمودن و بدست آوردن اينكه آن كار و يا پديده از روى اراده و شعور و حكمت ساخته شده است. و اين جز از خصوصيات هيئت و شكل و ساختمان آن پديده كه براى غرض و هدف خاصى ساخته شده از راه ديگرى كشف نمى شود كه سازنده ى آن دانا و حكيم است.

زيرا برفرض اگر خود سازنده در آن نقطه ظاهر ميشد ميگفت همه اينها را من درست كرده و ساخته من است باز براى پى بردن باينكه اين گوينده شعور دارد و ميخواهد سخنى را بفهماند و هذيان نمى گويد و مرض روانى ندارد لازم است كه از نظام سخن و تطبيق آن با غرضش پى بشعور و علم و حكمت آن ببريم اين قاعده در خلقت هم هست اگر برفرض محال صداى خدا را مى شنيديم كه ميفرمود خالق اين موجودات من هستم باز جز راهى كه گفته شد نيست زيرا از راه اينكه اين صدا را صاحبى است و از نظم كلمات و تطابق با غرض كشف مى كنيم كه اين همه عجايب آيات در آسمان و زمين و هستى خود انسان با بهترين نظام كه مايه ى تحير هربيننده آگاه دل ميشود بهترين دليل است كه درپشت پرده ى اين محسوسات صانع مريد و حكيم و داراى اختيار هست. و واقعا پس از اين همه مقدمات يقين آور شك كردن در مبدء متعال جاى توبيخ و انكار هست همانطور كه در قرآن مى فرمايد: «أفي االله شك فاطر السموات والأرض» [ ابراهيم: 11.] آيا چگونه در آفريدگار شك پيدا ميشود!؟ خدائى كه سازنده ى آسمانها و زمين است.

خلاصه اينكه عجائب نظم و همبستگى در آفرينش قابل شمارش نيست. هر گوشه را كه مى نگريم جز نظم و انطباق با مقصد خاص وهم آهنگى و جز آثار قصد و اراده در مخلوقات ديده نمى شود (و دراين باره در بخش هماهنگى نعمتها به تفصيل سخن رفت) و نيز در آيه ديگر در توضيح هماهنگى ميفرمايد: «وإذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا وما الرحمن!؟ أنسجد لما تامرنا و زادهم نفورأ تبارك الدي جعل في السماء بروجا و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا، و هو الدي جعل الليل خلفة لمن أراد أن يتذكر أو أراد شكورا» [ فرقان: 62.] (هنگاميكه بآنها گفته شود كه بخداى رحمن سجده كنيد ميگويند رحمن چيست!؟ آيا ما بچيزيكه تو امر ميكنى سجده كنيم و اين دعوت بسجده نفرت آنها را فزونى ميدهد. (در جواب بگو) بزرگ است خدائى كه در آسمانها برجها و در آنها چراغ و ماه فروزنده قرار داد و اوست خدائى كه شب و روز را پشت يكديگر قرار داد براى كسى كه بخواهد متذكر شود و شكرگذارى نمايد.

مولاى متقيان بعد از توبيخ بعدم دقت در عجائب خلقت مى فرمايد: «ولو فكروا في عظيم القدرة؟ وجسيم النعمة لرجعوا إلق الطريق و خافوا عذاب الحريق ولكن القلوب عليلة والبصائر مدخولة ألاينظرون إلى صغير ما خلق كيف أحكم خلقه واتقن تركيبة، وفلق له السمع والبصر وسوى له العظم والبشر، انظروا إلى النملة في صغر جثتها ولطافة هيئتها لاتكاد تنال بلحظ البصر ولا بمستدرك الفكر كيف دبت على ارضها وصبت على رزقها تنقل الحبة الى جحرها و تعدها فى مستقرها تجمع فى حرها لبردها و فى وردها لصدرها مكفول برزقها مزروقة بوفقها لا يغفلها المنان ولا يحرمها الديان ولو فى الصفاء اليابس والحجر الجامس ولو فكرت فى مجارى اكلها فى علوها و سفلها و ما فى الجوف من شراسيف بطنها و ما فى الراس من عينها و اذنها لقضيت من خلقها عجبا و لقيت من وصفها تعبا! فتعالى الدى اقامها على قوائمها و بناها على دعائمها لم يشركه فى فطرتها فاطر ولم يعنه على خلقها قادر. ولو ضربت فى مذاهب فكرك لتبلغ غاياته ما دلتك الدلاله الا على ان فاطر النمله هو فاطر النخله لدقيق تفضيل كل شى ء، و غامض اختلاف كل حى و ما الجليل واللطيف والثقيل والخفيف والقوى والضعيف فى خلقه الاسواء» [ نهج البلاغه خطبه 185.] اگر مردم در عظمت و توانائى و قدرت و بزرگى بخشش متعال فكر و انديشه كنند براه راست باز مى گردند و از مشقت و سختى آتش سوزان قيامت ميترسند، ولكن دلها بيمار و بينائيها معيوب است! آيا نگاه نمى كنند حيوان كوچكى را كه آفريده چگونه آفرينش آن را استوار و بهم پيوند كردنش را محكم گردانيده و با همه كوچكى براى آن گوش و چشم پديد آورده و استخوان و پوست به تناسب آراسته.

نگاه كنيد به مورچه با كوچكى جثه و نازكى اندامش كه به نگاه با گوشه ى چشم ديده نمى شود و بانديشه درك نميگردد، چگونه مسير خود را مى پيمايد و براى بدست آوردن روزيش مى شتابد دانه را به لانه اش انتقال ميدهد و آنرا در انبارش براى روز سختى آماده مى كند در تابستان براى زمستان و هنگام آمدن روزهاى گرم براى وقت بازگشتن روزهاى سرد دانه ها را گرد ميآورد خداوند ضامن روزيش بوده مناسب حال راه روزيش را گشاده، پروردگار بسيار نعمت و بخشش دهنده از آن غافل نيست، و خداوند جزاء دهنده آنرا محروم و بى بهره نمى گرداند اگرچه در سنگ خشك و سنگ سخت باشد. و اگر در مواضع خوردن و در بالا و پائين و آنچه در درون مورچه است از اطراف اضلاع شكمش و آنچه در سر آنست از چشم و گوش انديشه كنى از آفرينش آن بشگفت آمده از وصف آن برنج درآئى، پس بلندتر از آنست كه به انديشه درآيد، خدائيكه مورچه را بروى دست و پايش برقرار داشت و آنرا بر روى ستونها و اعضائش بنا كرد در حاليكه در آفرينش آن آفريننده اى شركت نداشته و توانائى او را يارى نكرده است، و اگر راههاى انديشه خود را به پيمائى تا بانتهاى آن برسى راهى نخواهى يافت باينكه آفريننده ى مورچه همان آفريننده ى خرما است بجهت دقتى كه براى امتياز هرچيز بكار برده، و اهميت گوناگون بودن هر جاندارى، بزرگ و خرد و سنگين و سبك و توانا و ناتوان در مخلوقاتش نيست مگر آنكه نسبت بقدرت خداى متعال يكسان است».

كوتاه سخن اينكه نظام دهشت انگيز خلقت و اتقان طبيعت، بهترين راه خداشناسى است و دلالت كافى دارد كه مدبر و حكيم در نهايت علم و اراده پديد آورده چنانكه در آيه ى شريفه اشاره شد: أفي الله شك... شك در محسوسات است و روى سخن با كسى است كه مرض روانى نداشته باشد و از فطرت و ناموس عقلى منسلخ نشده باشد. چنانكه در دعاى بعد از زيارت جامعه ائمه المؤمنين (ع) مى فرمايد: «اللهم ياذا القدرة التي صدر عنها العالم مكونا مبروا عليها مفطورا تحت ظل العظمة فنطقت شواهد صنعك فيه بانك انت الله لا اله الا انت مكونه و بارئه و مفطره ابتدعته لا من شى و لا على شى و لا فى شى ء، ولا لوحشه دخلت عليك اذ لاغيرك ولا حاجه بدت لك فى تكوينه ولا لاستعانه منك على الخلق بعده، بل انشاته ليكون دليلا عليك بانك باين من الصنع فلايطيق المنصف لعقله انكارك، والموسوم بصحه المعروفه جحودك» [ مفاتيج الجنان: 581.] بارالها! اى دارنده ى قدرتى كه جهان در سايه ى آن قدرت از نيستى بهستى درآمده و خلق شده به عظمت تو تمام هستى گواهى ميدهد باينكه جز تو خدائى نيست كه اين جهان را نه از چيزى و نه بر چيزى و نه در چيزى آفريدى، اين پديد آورى نه از راه وحشت است كه بر تو چيره شده چه اينكه جز تو كسى نيست تا از او وحشت ايجاد شود!! و نه از راه نيازمندى در ايجاد اين عالم و نه اينكه خلق را پس از آفرينش باستعانت بجوئى، بلكه غرض در ايجاد آن بود كه همه دليل و گواه باشند كه تو مدبر و خالق اين مصنوعات هستى و تو را كسى نيافريده پس كسى كه در عقل خود انصاف را مراعات مينمايد نمى تواند ترا انكار نمايد و هم نيز كسى كه شناختش مريض و عليل نيست ترا انكار نمى نمايد.

پس بدينسان معلوم ميشود كه انكار چيزيكه دليل وجود و قدرتش بيش از حد شمارش است، جز از كسى كه قوه ى شناخت و تشخيص او مريض و عليل شده محملى ندارد.

پايان گفتار در ذات

معرفت و شناسائى ذات اقدس احديت داراى مراتب و درجات است بائين ترين درجه آنست كه از ادله و آثار صنعت بصانع پى ببرند و يقين كنند كه پديد آورنده ى متعالى وجود دارد. اين نحوه استدلال را كه از اثر پى بموثر ببرند دليل (إني) ميگويند.

عالى ترين و آخرين مرتبه ى شناخت عبارت از مشاهده ى عقلى و قلبى است. چنانكه در كافى از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه يكى از دانشمندان يهود از مولاى متقيان (ع) پرسيد يا اميرالمؤمنين هرگز خداى خودت را كه پرستش ميكنى ديده اى!؟ فرمود چگونه خدائى را كه نه بينم عبادت خواهم كرد!؟ پرسيد چگونه و بچه وسيله ديده اى؟ فرمود: لاتدركه العيون بمشاهدة الأبصار من راته القلوب بحقائق الإيمان [ نهج البلاغه.] - ديد او بوسيله ى اين چشمها نيست بلكه قلبها او را با حقايق ايمان مى بينند.

دريغ است سخنان سرور شهيدان را ختام مسك قرار ندهيم إلهي ترددي في الآثار يوجب بعد المزار فاجمعنى عليك بخدمه توصلنى اليك كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك و متى بعدت حتى تكون الآثار هى التى توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبك نصيبا منك اطلب الوصول اليك. [ دعاى عرفه حضرت سيدالشهداء (ع).] خداى من تماشا وتردد من در نمودهاى جهان هستى، مقصدم را كه زيارت بارگاه تست دور ميسازد، توفيقت را شامل حالم فرما تا بانجام وظيفه بسوى تو رهسپار شوم. چگونه با اين موجودات كه در وجود خود نيازمند تو ميباشند راهيابى بسوى تو داشته باشيم. آيا حقيقتى غير از تو آن روشنائى را دارد كه بتواند ترا بر من آشكار بسازد؟ آيا تو پنهان بوده اى تا بدليلى كه بسوى تو رهنمونم بسازد احتياج داشته باشم؟ كى از من دور بوده اى تا نمودهاى جهان مرا بتو برساند؟ كور است آن چشم كه نظارت ترا بر خود درك نميكند. كالاى آن بنده خسارت برده است اگر از محبت خود چيزى نصيبش نفرموده اى، از تو مدد مى جوئيم تا بمعرفت تو نائل شويم.

سخن غزالى در راز نارسائى شناخت انسان بخدا

غزالى را در احياء العلوم بحثى است كه شايد بهترين تفسير در بعضى از جملات اين دعا باشد. بويژه باين قطعه از دعا: «أيكون لغيرك من الظهور ماليس لك...» چنين ميگويد: بى شبهه ظاهرترين و آشكارترين موجودات ذات مقدس احديت است و لازم اين آشكارى آنست كه شناسائى او مانند بديهيات اوليه بوده و احتياجى بدليل نباشد در حاليكه درست مخالف آنست. ناچار علتى دارد كه چيزى با آن همه آشكارى نهفته بوده و نيازمند دليل و اثبات باشد. ما قبلا بايد اين موضوع را كه ذات احديت آشكارترين موجودات است اثبات كنيم: موضوع را با يك مثال روشن ميسازيم و آن اينكه اگر ديديم انسانى خطى مى نويسد يا لباسى را ميدوزد در چنين وضعى آنچه از اين شخص از همه چيز آشكارتر است زنده بودن وى و دانستن فن خياطى و خط و توانائيش بر آن است و اين دو صفت از همه ى صفات باطنى و ظاهرى وى آشكارتر است صفات باطنى مانند شهوت و غضب و بيمارى باطنى وى ميباشد زيرا آنها را در برخورد اول نمى فهميم صفات ظاهرى وى مانند اندازه ى قد و اندام وى را درنمى يابيم ولاأقل شك مى كنيم. اما در هر دو صفت مردديم و شك داريم ولى در اينكه زنده و توانا و دانا بفن خط و يا خياطى ميباشد ترديدى نداريم با اينكه قدرت و دانش او را باين دو فن مزبور با يكى از حواس پنج گانه احساس نكرديم بلكه فقط با يك حركت دست بطرز مخصوص در روى كاغذ و يا پارچه فهميديم كه توانا و داناست. ساير موجودات جهان را بدين منوال با يك دليل و نه بيشتر صفات آنرا بدست مى آوريم و با همان يگانه دليل صفاتش آشكار ميگردد. اما هستى ذات احديت و توانائى و عالم و ديگر صفات كمالى او را بهر آنچه در آفرينش از سنگ و كلوخ و گياه و حيوانات و درختان و آسمان و زمين و ستارگان و خشكيها و درياها و باد و آتش و آب و هوا، و جوهر و عرض همه و همه دليل برهستى و كمال او جل شأنه ميباشد، بلكه گراهى از همه نزديكتر بر وجود خود ما و دستخوش بودن پيكر و روح ما بانواع دگرگونى ها و تغييرات است. و روشن ترين اشياء در علم ما وجود خود ما و سپس آنچه را كه با حواس ظاهرى پنجگانه احساس ميكنيم و هم آنچه را كه با عقل درمى يابيم و اغلب آنچه را كه با عقل يا احساس درمى يابيم فقط يك دليل دارد، مثلا براى ديدنيها دليل چشم، و بر شنيدنيها دليل قوه ى شنواى است و بدين ترتيب آنچه كه با عقل درك ميشود با يك دليل روشن ميگردد. و آنچه در جهان آفرينش است، شواهد گويا و دليلهاى آشكارى است كه مبدئى مدبر و تغيير دهنده و مدبر و آگاه محرك آنها ميباشد، و نيز علاوه بر آن دليل بر علم و قدرت و لطف و حكمت ذات الهى ميباشد. و موجودات قابل درك، حد و حصرى ندارد. حال چگونه آفريدگارى كه هيچ موجودى نيست در دررن نفس و بيرون از آن مگر اينكه گواه بر هستى و عظمت و جلالش ميباشد آشكار نباشد!؟ زيرا هر ذره با زبان حال ميگويد كه وجود و هستى وى و حركتش از پيش خود نيست و نياز به پديد آورنده و محرك دارد زيرا تركيب اعضاء و استخوان بندى و گوشت و پوست و روئيدن موى بدن و شكل اعضاء و ديگر اعضاء ظاهرى و باطنى شهادت و گواهى ميدهد كه هستى آنها از خودشان نيست زيرا مايقين داريم كه آنها بخودى خود تركيب نيافته اند همانطوريكه در نويسنده اى يقين داريم كه دست نويسنده خود بخود حركتى ندارد.

اما چون همه ى آنچه در جهان آفرينش از پديدهاست از محسوس و معقول و حاضر و غائب شاهد و دليل و برهان وجود او ميباشد، در شدت ظهور و تجلى باندازه ايست كه عقلها از ادراكش بيك نوع قصورى دچار شده است و بطور خلاصه دو عامل موجب قصور فهم از درك چيزى ميگردد.

1- در حد ذات مخفى و پيچيده و مشكل باشد. 2- بسيار واضح باشد فى المثل خفاش هنگام شب ميتواند به بيند اما در روز عاجز از ديد و رؤيت است نه از آن جهت كه روز روشن نيست بلكه از جهت زيادتى ظهور و شدت نور و چون چشم خفاش (شب پره) ناتوان است ناچار تابش و درخشش زياد نور آفتاب او را مانع ميشود و شدت افزونى روشنى با ناتوانى چشم آن حيوان مانع ديد است و در اين شرائط نمى تواند به بيند مگر اينكه از شدت ظهورش كاسته شود و كمى از تاريكى و ظلمت با نور مخلوط گردد و ظهورش كاستى گيرد. و همچنان درك عقلى ما نيز ناتوانست و رخسار جمال حضرت ربوبى در نهايت اشراق و روشنگرى است و بغايت شامل و همه جا را فرا گرفته است تا جائى كه ذره اى از ملكوت آسمانها و زمين از ظهور جمال او بدور نيست، و همان شدت ظهور موجب خفاء گرديده است كه (الشي ء اذا جاوز حده انعكس ضده- هر چيزيكه ازحد خود تجاوز كرد به ضد خود تبديل ميشود) آنگاه ميفرمايد: «فسبحان من احتجب باشراق نوره، واختفى عن البصائر والأبصار بظهوره» پس پاك و منزه است خدائى كه اشراق نورش پرده ى جمالش شده و از ديده ها و عقلها بشدت ظهورش نهفته گرديد- (يا من اختفى. لفرط نوره- اى خدائى كه نهانى تو از پيدائى توست). و هرگز در شگفت نشويد كه چگونه شدت ظهور سبب نهانى ميگردد؟! زيرا چيزها با ضدش هويدا ميشود چيزى كه هستى آن همه جا را فرا گرفته تا آنجا كه ضدى را مجال ظهور نيست فهم و دريافت آن مشكل خواهد بود و اگر اشياء در دلالت مختلف بودند، بعضى از پديده هاى وجود دلالت داشت و بعضى ديگر نداشت، در اين وقت اختلاف معلوم ميشد، اما چون همه ى اينها بيك نسق بر پديد آورنده ى خود دلالت دارد؟ كار را مشكل ساخته، مثلا نور خورشيد كه بزمين مى تابد ما ميدانيم كه آن نور پديده ايست كه در زمين پيدا شده و بهنگام غروب آفتاب ناپديد است؟ اگر فرضا نور آفتاب دائمى بود و هرگز غروبى نداشت ما از اشياء فقط رنگ مخصوص آنها را مى يافتيم يعنى فقط تنها سفيدى نمك و سياهى ذغال و رنگهاى ديگر را مى يافتيم و هرگز متوجه نمى شديم چيز ديگرى بنام شعاع خورشيد است. اما چون خورشيد غروب ميكند و تاريكى همه جا را فرا ميگيرد درمى يابيم كه غير از رنگها روشنى ديگرى بوده و در نتيجه دو حال است يكى روشنى و ديگرى تاريكى يكى و آنگاه مى فهميم كه اجسام را چيز ديگرى روشن ميكند و صفت ديگرى دارد كه در وقت غروب از آنها جدا ميشود.

پس هستى نور را، بانيستى آن درك مى كنيم، اگر خورشيد هرگز دور نميشد و غروب نمى كرد ما را ياراى درك شعاع نور آن نبود مگر بسختى. زيرا همه اجسام را بيك منوال از روشنى ميديديم و در تاريكى و روشنى اختلافى را درك نمى كرديم براى اينكه روشن ترين پديده نور و شعاع آفتاب است.

حال ببين: آنچه در نهادت روشن و روشنگرى پديده ها با آنست چگونه از آشكارى پنهانى يافت!؟ رب متعال نيز روشن تر از هر روشن است و با او همه هستى آشكار شده و اگر او را نيستى و غيبتى و يا تغيّرى بود آسمانها و زمين ويران ميشد و ملك و ملكوت باطل ميگرديد و آنگاه تفرقه و درك در بين بود خدا و نبود خدا محسوس ميگرديد؟ اما چون همه ى موجودات بيك نسق بر او دلالت دارند و در همه ى احوال هستى او پايدار است و نبود او محال است بناچار شدت ظهور و شكارى او سبب پنهانى شده و اين است سبب پنهانى او.

اما آنكه عقلش كامل و ناتوان نيست در جهان آفرينش جز از رب متعال نمى بيند و كلمات هستى و كارهاى او را كه اثر قدرت و توانائى او است آنرا به تبع ذات متعال ديده و مى فهمد در حقيقت آنرا وجودى نيست و هستى از آن حق يگانه ايست كه همه افعال و كارها بدست مشيت اوست و چنين دل آگاهى، پديده و فعلى را نمى بيند مگر اينكه فاعل و از ديد مستقل «فعل» غافل است. و بعبارت ديگر او آسمان و زمين را جدا و مستقل نميبيند بلكه از آن جهت كه صنع پروردگار است مشاهده ميكند و ديد او منحصر در ذات حق است مانند كسى كه شعر يا خط يا تأليف كسى را از نظر ميگذراند و در آن ديد ، شاعر و خطاط و مصنف كتاب را مى بيند، و نظر به مركب و سياهى بر كاغذ را ندارد و در اين ديد است كه جز مصنف كتاب را نديده است.

جهان آفرينش همگى كتاب حق تعالى است اگر كسى جهانرا از آن جهت ديد كه فعل خداوند متعال است و بآن محبت ورزيد چنين فردى ناظر في الله و عارف بالله و محب لله است. و در حقيقت موحد حقيقى اوست زيرا جز خدا نمى بيند و بلكه او نگاهى بخود نمى اندازد كه استقلالى داشته باشد بلكه خود را بنده ى خدا مى بيند، اين ديد است كه از آن تعبير بفناء در توحيد ميكنند. اينها در نزد صاحبان بصيرت روشن است اما در نزد كوتاه بينان مشكل شده است، چه اينكه دانشمندان در روشن كردن اين سخنان ناتوان و با تعبيرات و مثالها نتوانستند آنرا روشن كنند و يا چون آنها سخت بخود مشغول هستند و ديگر اينكه اينگونه سخنان درخور فهم عامه نيست. اين است كه نارسائى فهم ها از شناسائى ذات احديت بوجود آمده است. و علت ديگر آنكه در كودكى پديده ها درك مى شود و همه دليل بر هستى و گواه وجود او هستند، در كودكى بهنگام نداشتن عقل در حالى كه همه فكرش سرگرم شهوات و خواسته هاى خود و مأنوس بمدركات و محسوسات ميباشد و كم كم عقلش رشد نموده و اهميت پديده هاى هستى از نظرش كاسته ميشود و روى همين جهت وقتى كه مثلا حيوان عجيب الخلقه را اگر دفعة به بيند و يا امورى را باراده ى پروردگار بر خلاف عادت مشاهده كند، ميگويد: سبحان الله! ولى با پديده ها و حيواتانى كه همواره با آنها مأنوس است و گوياترين دليل بر ذات اقدس الهى است چون بطور تداوم با آنها مؤآنست دارد حس نميكند. و اگر كور مادرزادى را فرض كنيم كه بسن رشد يك دفعه چشمش روشنائى يافت و نظر بآسمان و زمين و درختان و گياهان