شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۴ -


چه بهتر. و آن در صورتى است كه با مهمان دارى وصله و پيوند كردن با خويشاوندان و رساندن حقوق بصاحبانش بآخرت هم برسى. [ ماتصنع بسعة هذه الدار في الدنيا اما انت اليها في الآخرة لبيت أحوج. و بلى ان شئت بلغت بها الآخرة تقوى فيها الضيف وتصل فيها الرحم وتطلع منها الحقوق مطالعها فاذأ انت قد بلغت بها الآخرة.] دقت كنيد حضرت نفرمود بزرگى خانه نعمت نيست. ربيع وقتيكه اين كلمات را شنيد فهميد كه دارا بودن حياط بزرگ در صورتى كه مايه ى غفلت و فراموشى آخرت و اعمال نيكو باشد خوب نيست نه بطور كلى. بدين جهت عرض كرد يا اميرالمؤمنين (ع) از دست برادرم عاصم بتو شكايت ميكنم. فرمود چرا؟ عرض كرد چون بكلى از دنيا اعراض كرده و بيك عبا اكتفاء نموده است. فرمود او را حاضر سازيد. عاصم را حاضر كردند، حضرت در مقام توبيخ فرمود: «اى دشمن حقير و زبون نفس خود، خبيث (شيطان) ترا سردرگم كرده، بعيال و همسر و فرزندات رحم ندارى؟ بدنت را بر تو حقى است، و مهمانهايت را بر تو حقى هست، بخيال تو خدا از تو ملاحظه و ترسى داشت با اينكه ميل نداشت از طيبات دنيا استفاده نمائى آنرا بتو حلال كرد!؟ نو زبون تر و پست تر از آنى كه خدا بملاحظه تو برخلاف اراده ى خود امرى را اظهار نمايد.

عرض كرد: يا اميرالمؤمنين پس چرا خودت در لباس و غذا چنين بخود سخت ميگيرى؟ فرمود: من با تو فرق بسيار دارم. من پيشواى امتى هستم، كه هنوز در ان مستمندان و بيچارگان! زياد هستند. من زندگى خود را تا سرحد زندگى آنها فرو مى آورم تا تنگدستى آنها را تحت فشار قرار ندهد» [ ياعدى نفسه لقد استهام بك الخبيث، اما رحمت اهلك وولدك ان لنفسك عليك حقا و لزوجك عليك حقا، اترى الله احل لك الطيبات وهو يكره ان تأخذها؟ أنت اهون على الله من ذلك قال يا اميرالمؤمنين هذا انت فى خشونة ملبسلت و جشوبة مأكلك؟ قال ويحك؟ انى لست كانت ان الله فرض على ائمة العدول ان يقدروا أنفسهم بضعفة الناس كي لنا يتبغ بالفقير فقره. نهج البلاغه كلام شماره 9.] عبده در حاشيه نهج البلاغه در تفسير (يا عدي نفسك- اي دشمنك نفس خود) مى نويسد «اين جمله بخوبى ميرساند كه لذت هاى مادى طبعا موجب دورى از خدا نميگردد بلكه سوء قصد و بد مصرف نمودن آنها دورى ميآورد» پس از بين بردن شهوت باين ترتيب خلاف قرآن و سنت است. با توضيحى كه در معناى نعمت با استفاده از مجموع آيات داده شد معلوم ميگردد كه تقسيم غزالى حاصلى ندارد و فقط مجرد تطويل بيان است، و بطور خلاصه نعمت يعنى: صلاحيت چيزى براى بهره مندى در جهتى از جهات نياز مادى و معنوى و وسيله ى رسيدن بكمال لايق در هر دو جهت. و همانطوريكه از قرآن استفاده ميشود شرط نيست كه انسان را بهدف آخرت برساند. البته! نبايد ازحد و مرزيكه شرع معين كرده است تجاوز كرد و اگر از حدود الهى تجاوز شد و مورد سوء استفاده قرار گرفت مورد توبيخ و ملامت است. و از بين بردن شهوات و نظائر اينها ميراث مرتاضان هندى است كه به برخى از فرقه هاى اسلامى ناخود آگاه نفوذ كرده و غزالى هم اكثر آنها را بدون سنجيدن بميزان كتاب و سنت در احياءالعلوم آورده است. گرچه دراين مقام سخن طولانى شد اما چون آوازه ى علمى غزالى بسيار است خواستم خوانندگان محترم متوجه باشند كه اميرالمؤمنين على (ع) چنين فرمود: «إعرف الرجال بالحق لاالحق بالرجال، إعرف الحق تعرف أهله» همواره مردم را با حق بشناسيد نه اينكه حق را با مردم! وقتيكه حق را شناختى اهلش را مى شناسى.

هم آهنگى نعمتها

متن: و سبوغ آلاء أسداها و رسائى و فراخى نعمتهائى كه عطا فرموده.

شرح: دراين فراز بضعه ى نبوت بيكى از حقايق قرآنى اشاره مى فرمايد:

«فارجع البصر هل ترى من فطور ثم ارجع البصر كرتين ينقلب إليك البصر خاسئا و هو حسير [ الملك /3 و4.]»- پس با دقت نظر خود را بجهان هستى افكن آيا (با وصف اينكه موجودات بيشمار و در ظاهر بى ارتباط است) پاشيدگى و جدائى در ميان آنها مى بينى!؟ (نه هرگز) مكرر نظركن. در مقابل عظمت جهان ديده ات خسته مى شود و در خود احساس حقارت مى كنى. جهان آفرينش همه يك تكه و قطعه و همه چيز بهمديگر مربرط و در تكميل كار يكديگرند.

تشنه ميگويد كه كو آب گوار   آب هم گويد كه كوآن آب خوار
آسمان گويد زمين را مرحبا   من ترا چون آهن وآهن ربا

پس همه ى موجودات جهان آفرينش در كمال ارتباط و بستگى بهمديگر هستند كه همان مفهوم واقعى (سبوغ- نه كم و نه زياد) ميباشد. اين ارتباط و بهم پيوستگى علاوه براينكه مدبرّ حكيم را ثابت ميكند، وحدت مبدع (پديد آورنده) را نيز ثابت ميكند. بهتر اين است در اين مقام عبارت صدرالمتألهين را كه از نفائس افاداتش ميباشد دراين مقام بياوريم. صدرا چنين ميگويد: «پيوند همه ى موجودات با ترتيب و نظم حكمت آميز دلالت دارد كه پديد آرنده ى آنها يگانه محض است، همچون پيوند أعضاء بدن آدمى كه در ظاهر با هم شباهت نداشته برحسب خلقت از همديگر امتياز كامل دارند. اما از آن جهت كه با همديگر تناسب داشته و هم آهنگى طبيعى و نظم و ارتباط كامل بين آنها حكمفرما است دلالت دارد كه يك نيروى واحدى براين اعضاء و جوارح مختلف حاكم است كه آنها را از جدائى وگستگى مانع ميشود. جهان هستى هم با وجود پديده هاى گوناگون كه از همديگر جدا و داراى طبيعت و اثر خاص است در يك صف قرار گرفته و ارتباط طبيعى كه در بين آنها حكمفرماست دلالت دارد كه مدبّر و نگاهدارنده ى واحدى آنها را از پاشيدگى و جدائى حفظ مى كند. آنهم با قدرتى بس عظيم و فوق تصور آسمانها و زمين را نگهدارى مى نمايد تا از هم نپاشند، چون اگر دو صانع بود درنتيجه اثر صنعت هر يك از ديگر جدا و ممتاز ميشد در چنين وضعى جهان ديگر اين ارتباط وهم پيوستگى خود را از دست ميداد، و هر يك از خدايان بمصنوع خود مى پرداخت. بعنوان مثال و مجسم نمودن ارتباط بين موجودات مختلف حركات موزون رقص را درنظر آوريد: با اينكه ارتباطى با هم ندارد و بلكه متضاد است، ولى گاهى جمع و بسط كردن دست وخم شدن و گاهى ايستادن و گاهى با سرعت حركات را انجام دادن و زمانى با آرامش، تمام مجموع اين حركات متضاد در نزد اهلش!! كمال تناسب را دارد كه با نظم عجيبى موجب خوشحالى و مسرت در تماشاگران ميگردد. ارتباط چنين حركاتى حاكى از وحدت وهم آهنگى است» [ كاتب مبدء و معاد طبع جديد ص 62.] پس دراين فراز صديقه ى طاهره (ع) رسائى نعمت هاى الهى را كه موزون و باندازه ى احتياجات است بنظر آورده و در برابر آنها ستايش و ثنا مينمايد. و براى روشن شدن موضوع خوانندگان محترم را به مطالعه كتاب- توحيد مفضّل- توصيه مينمائيم. و در قرآن كريم درباره ى رسا بودن نعمتهاى الهى مطالب فراوانى هست كه ما براى نمونه آياتى را در اين مورد توضيح ميدهيم: «الم نجعل الأرض مهادا والجبال أوتادا و خلقناكم أزواجا و جعلنا الليل لباسا و جعلنا النهار معاشا وبنينا فوقكم سبعا شدادا و جعلنا سراجا وهاجا و أنزلنا من المعصرات ماء ثجاجا لنخرج به حبا و نباتا و جنات ألفافا» [ نبأ /6، 15.] آيا ما زمين را براى شما گهواره، و كوهها را ميخ قرار نداديم؟ و آيا شما را جفت خلق نكرديم؟ و خواب را براى شما آسايش، و شب را لباس، و روز را براى زندگى قرار نداديم؟ و هفت آسمان محكم را براى شما بنا نكرديم؟ و خورشيد را چراغ نورانى قرارنداديم؟، و باران فراوان از ابرها نريختيم؟ تا اينكه قوت انسان و حيوان و باغهاى پردرخت را درست كنيم؟ ألم نجعل الأرض مهادا: آيا زمين را آماده و گسترده و مانند گهواره قرار نداديم؟ آماده براى استفاده و كم و زياد بودن، چنين است كه قسمت عمده ى آن مسطح است و چنانچه هر چند قدم كوههاى بلند و يا دره هاى عميق وجود داشت و يا مانند آهن و سنگ سخت و يا مانند باتلاق در غايت نرمى بود چه دشواريها پيش مى آمد!؟ آيا بشر در چنين صورتى مى توانست كشاورزى نمايد و ساختمانى بسازد؟ و اگر جدار كره زمين بسيار سرد و يا گرم بود زندگى در آن غيرممكن بود، پس نعمت كره زمين هم در خور احتياجات بشرى است نه كم است و نه زياد. و الجبال أوتادا- آيا كوهها را ميخ قرار نداديم؟ نتيجه ى آخرين تحقيقات دانشمندان آن است كه مركز زمين از مواد ذوب شده آتشين تشكيل يافته و بسا اتفاق مى افتد كه از دهانه ى كوههاى آتش فشان بمقدار كمى از مواد گداخته درونى بسطح زمين پرتاب ميشود تا جائى كه تمدن هاى عظيم و حاصل قرنها كوشش بشر در زير آن مواد پرتاب شده چنان مدفون ميشود كه گوئى چنين چيزى نبوده، روى اين مواد آتشين پوسته ى نازكى از حجم زمين قرار دارد كه براى زندگى جانداران آماده شده و در فاصله ى كم يا زياد كوهها قرار گرفته است. اگر اين تكيه گاهها و ميخها نمى بود سطح زمين در اثر فشار مواد مذاب آتشين منفجر شده و پوسته زلزله و شكافهاى هولناك رخ ميداد، پس كوهها، سطح زمين را مانند ميخها آرام نگه ميدارند، و نيز رسائى ديگر اين كوهها جلوگيرى از بادهاى شديد طوفانى است.

«وخلقناكم أزواجا- شما را جفت آفريديم» براى بقاء انسان ألفت روحى ميان زن و شوهر قرار داده شده است كه در آيه ى شريفه ميفرمايد: «ومن آياته أن جعل لكم من أنفسكم أزواجا لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودة و رحمة» از نشانه هاى قدرت و حكمت الهى آنست كه از خودتان براى شما جفت قرار داد تا در كنار همسر خود آرامش روحى پيدا كنيد و ميان شما دوستى و رحمت را قرار داد- و از طرفى هم در هر يك از مرد و زن چون مجهز بجهاز تناسلى هست و داراى جاذبه ى قوى در هريك نسبت بديگرى ميباشد در اينصورت چاره اى جز اجتماع بين آنها نبود و همين خواسته هاى فطرى انگيزه ى تكافل اجتماعى گرديد.

«وجعلنا نومكم سباتا)، سبوغ و رسائى در نعمت خواب آسايش بدنى و روحى است. زيرا بوسيله ى همين نعمت است كه اعصاب و بدن انسانى نيروى از دست رفته ى خود را باز مى يابد و اگر اين نعمت نباشد انسان بسرعت فرسوده شده و از پا درمى آيد. صبحگاهان كسى كه شب باندازه ى كافى خوابيده نشاطى ديگر دارد. پس خواب بدن و روح را نعمتى است كافى و رسا. و فائده ى عقلى و معنوى ديگر خواب با انقطاع موقت از اين جهان، نمونه اى از مرگ و بيدار شدن است نمونه اى از حشر و زنده شدن بدنها ميباشد. خوابهائى كه آدمى مى بيند روزنه ى عالم غيب است و براى شخص با انصاف كفايت ميكند كه يقين كند انسان همين بدن مادى مركب از گوشت و استخوان نيست و بدن مادى لباس و ابزار براى روح است و روح را قالبى ديگر و لباسى ديگر است كه آن هم مانند اين بدن و بلكه مجهز بهمه ى نيروها و قوا ميباشد. و اگر آدمى مراقبت در اعمال و رفتار خويش بنمايد خوابش كلاس آموزنده و وسيله ى اتصال به عالم برزخ و آخرت خواهد بود. در كافى از امام صادق (ع) روايت شده كه بآن حضرت گفته شد روايت ميكنند (مراد عامه است) ارواح مؤمنان در سنگدان مرغان سبز بهشتى در پيرامون عرش الهى ميباشند. امام (ع) در جواب فرمودند: اينطور نيست. مؤمن در نزد خدا گرامى تر از آن است كه روح او را در سينه ى مرغى قرار بدهد، بلكه صحيح آنست كه ارواح مؤمنان در بدنى نظير بدنى كه در دنيا داشته ميروند و آن وقتى است كه خدا روح مؤمن را قبض نمود و آنرا در قالبى مانند قالب دنيا قرار مى دهد و با آن بدن ميخورند و مى آشامند. پس نعمت خواب يا احتياج آدمى كه قالب مادى و برزخى دارد كمال تطبيق را مينمايد.

«وجعلنا الليل لباسأ وجعلنا النهار معاشأ» شب را لباس و روز را معاش قرار داديم- كفايت و رسائى نعمت شب و روز را بيان مى فرمايد. نور و روشنائى با استراحت ضرورى آدمى سازگار نيست، خداى متعال با حركت زمين كه در مسير طلوع و غروب چراغ پرفروغ خورشيد ميباشد، شب و روز را قرار داد و نيز با تكرار شب در نقاط مختلف جهان تا بشر و بطور كلى همه ى جانداران «به استراحت بپردازند و شب مانند لباس انسان پوششى است تا از تلاش و تكاپوى بيش از اندازه جلوگيرى نمايد. واما روز، كمال تناسب با كار و كوشش و كسب دارد. امام سجاد(ع) شرح اين نعمت را در دعاى صبحگاهان و شامگاهان مى فرمايد: «سپاس خدايرا كه شب و روز را به نيروى خود آفريد و ميان آندو بقدرت خويش امتياز برقرار كرد، و براى هريك از آندو حدى محدود و مدتى معين قرار داد، خداوند متعال، شب را در روز داخل ميسازد در همان حاليكه روز را در شب داخل مى كند [و او در جمله «يولج كل واحد منها في صاحبه و يولج...» حاليه است و اشاره به درازى و كوتاهى شب و روز در ايام سال و هم اشاره و بلكه تصريح باينكه نيمكره ديگرى هست كه در همان وقت شب در نيمكره ى اول بلند است و در ديگرى كوتاه و بالعكس. و اين از معجزات امام (ع) است.] تا بندگان از روى اندازه گيرى، آنچه از قوت و غذا كه مايه ى نشو ونماى آنان ميباشد تحصيل كنند [ اشاره بآيه شريفه: «وجعلنا الليل والنهار آيتين فمحونا آية النهار مبصرة لتبتغوا فضلا من ربكم ولتعلموا عدد السنين والحساب و كل شي ء فضلناه تفصيلا» ما شب و روز را دو نشانه قرار داديم، و نشانه ى شب را از بين برده و نشانه ى روز را روشن ساختيم تا فضل و عنايت پروردگار را طلب نمائيد، و شماره ى سالها را ضبط و حساب آنها را بدانيد و ما همه چيز را تفصيل داده روشن ساختيم.] پس براى مصلحت و منافع بشريت شب را آفريد تا در آن از حركات تعب انگيز و فعاليتهاى رنج آميز بيارامند و آنرا بسترى ساخت كه در آغوش آن بياسايند و بخوابند تا موجب تجديد نشاط و نيروى ايشان باشد و بآن وسيله بلذّت و كام دل خود برسند، و روز را براى ايشان بينا كننده آفريد، تا در آن، از فضل او جستجو كنند و بروزيش دست يابند. و در پى وسائل رسيدن بمنافع كنونى از دنياى خود و درك (موجبات سعادت) آينده در آخرت خود، در زمين خدا براه افتند. براى همه ى اين تدبيرها، كار ايشان را بسامان ميآورد و اعمالشانرا ميآزمايد و مى نگرد كه در اوقات طاعت و در امور واجب و موارد احكام الهى چگونه اند؟ تا آنانرا كه بد كرده اند بكيفر عمل خود برساند و آنانرا كه كار نيك كرده اند پاداش نيك دهد. بارالها! پس سپاس ترا برگشودن در صبح و بهره مند ساختن از روشنائى روز و بينائى بمنابع روزيها و نگهداشتن از آفات». [ صحيفه سجاديه. دعاؤه فى الصباح و المساء (6).] «وبنينا فوقكم سبعا شدادا» و هفت آسمان محكم و استوار بالاى سرشما درست كرديم- توجيه هفت آسمان و تفسير مناسب آن هم اكنون مناسب مقام نيست؟ زيرا ما در مقام بيان نعمتها و پديده هاى جهان آفرينش هستيم و هدف در اينجا باختصار بيان نعمت است كه ميفرمايد همه اين كرات بسيار بزرگ با ستونهاى فوق العاده محكم و نامرئى بيك ديگر مرتبط شده اند و هركدام بتعبير قرآن «كل في فلك يسبحون» در مدار خويش مليونها سال است بدون كم و زياد در فضا شناگر هستند، فقط كافى است بدانيم كه از بالاى سرما چه بلائى ميگذرد. چنانكه محققّان فن گفته اند: اگر هواى محيط زمين اندكى از آن چه هست رقيقتر بود هر روز بمقدار چند مليون! اجرام آسمانى و شهاب ثاقب به زمين برخورد كرده و احتراق و انفجار صورت ميگرفت. [ در تفسير «خلق السموات بغير عمد ترونها»، مفسرين اختلاف كرده اند كه آيا مراد از عمد نفى ستون است يا نفى ستون مرئى؟ روايت از حضرت ثامن الأئمه (ع) وارد شده كه فرمودند: ثم عمد ولكن لأترونها- يعنى در آسمانها ستونهائى هست اما مرئى و ديدنى نيست. در مجمع البحرين در ماده ى كوكب از مولاى متقيان نقل كرده است. انه قال هذه النجوم التي في السماء مدائن مثل المدائن التي في الأرض مربوطة كل مدينة بعمودين من نور. اين اجرام و ستارگان آسمانى شهرهائى است مانند شهرهائى كه در زمين است و هر يك از آنها با ستون نور بهمديگر مربوط است.] «وجعلنا سراجا وهاجا» خورشيد را فروزان و كرم و شعله ور ساختيم- هزاران موجبات و عوامل فراهم شده است تا ما از نور زيبا و زندگى بخش و مفرّح خورشيد بهره مند شويم. اگر فاصله ى زمين تا خورشيد زيادتر يا كمتر از آنچه هست مى بود و اگر حركت زمين كندتر يا تندتر ميشد زندگى همه ى موجودات روى زمين از هم ميباشيد.

«وأنزلنا من المعصرات ماء ثجاجا» پس از آنكه نعمت مسكن و همسر و وسيله ى آسايش را بيان فرمود؟ با آمدن باران، خوراك مورد نياز را آماده ميسازد بدينرو مى فرمايد: از أبرها آبهاى سخت ريزان فرو فرستاديم. معلوم است كه قوام نباتات و جانداران با آب است و نيز مى فرمايد: ليخرج به حبا و نباتا و جنات ألفافا- درختان و حبوبات و سبزيجات و باغهائى كه درختان انبوه و سربهم پيچيده دارد وسيله ى آب بهره ور ساختيم.

نشاط واقعى

خواننده ى ارجمند و عزيز! اندكى دقت و تأمل كافى است كه تصديق كنيم برنامه ى سعادتى برتر از اين تصور نمى شود كه صبح انسان از خواب برخيزد و خود را تميز و سر و صورت خود را بشويد و با طهارت ظاهرى و باطنى خود را آماده ى نماز و نيايش با قاضى الحاجات نمايد سپس بزبان درخواست از بارگاه كبريائى با خواندن اين دعاها و مطالعه ى اين تعليمات عالى، روح خويش را سرشار از نشاط و شادابى بنمايد، اما نه نشاطى ساختگى، بلكه نشاطى كه از منبع حيات و زندگى سرچشمه گرفته، خود را در قصرى زيبا به بيند كه زيبائى آن قابل توصيف نيست و آنچه احتياج دارد و نيازمند به آنست قبل از ورود بآنجا آماده و مهيا شده است و خداى مهربان آن قصر را با هرچه در آنست بخاطر آسايش و سعادت وى قرار داده و انسان همه ى جهات اين آفرينش را از آن خويش بشمار آورد، اين چنين برداشت و منطق و درك از آفرينش كجا؟ و برداشت ديگرى كه خود را موجود بى هدف و بى حكمت ببيند كجا؟! و آنچه در هستى است همه را مرده و افسرده ببيند كه بدون غايت و هدف موجوداند و پناهگاهى براى آنها نيست و از بى مقصدى و رنجورى روح، پناه به لذتهاى افراطى مى برند و سرتا پا آنها را ظلمت و تاريكى فرا گرفته است.

راه لذت از درون دان نز برون   ابلهى دان جستن از قصر و حصون
آن يكى در كنج زندان مست و شاد   و آن دگر در باغ ترش و بى مراد

روى همين جهت است كه همواره مؤمن سرشار از نشاط است. شيخ الرئيس ميگويد: العارف هش وبش فرحان لأنه يرى الحق في جميع الأشياء متن: «و تمام منن والاها» شرح: ثنا و ستايش متوالى در برابر نعمتهاى گرانقدر- در اين جمله ى كوتاه اشاره به رمزى بس بزرگ شده و آن عبارت از اين است كه: درك بشرى را نوعى ضعف و ناتوانى است كه اگر چيزى را زوال و نهفتگى نباشد از درك آن عاجز است و تا چيزى را كه نقطه ى مقابل آن چيز است نبيند، نمى تواند آنرا درك كند. مثلا نور و ظلمت، اگر سرتاسر جهان روشن بود و هيچگاه انسان در مقابل نور تاريكى را نمى ديد و يك نواخت همه جا روشن بود، چگونه مى توانست روشنائى را درك كند؟ اما چون نور را افول و غروب هست مى تواند بفهمد كه نور چيست. پس نور با ضد خود ظلمت شناخته ميشود و همين خاصيت در درك نعمتها ميباشد. انسانى كه رنج گرسنكى را درنيافته، نمى تواند لذت سيرى را حس نمايد و روى همين جهت است كه ثروتمندان حساسيت خود را از درك لذائذ از دست مى دهند و نيز تكرار لذت و عياشى احساس لذت را از بين مى برد و بهمين ترتيب كسى كه دائما در فقر و بدبختى زندگى كرده چگونه مى تواند معناى آسايش و توانگرى را درك كند؟ يكى از سادات بنى الحسن (ع) كه در زندان منصور دوانيقى در كمال سختى بسر ميبرد چنين ميگويد: تعودت مس الضر حتى الفته- از بس كه رنج و شكنجه كشيدم و از بس كه مبتلاء هستم ديگر ببلاء خو گرفته ام و احساس خود را نسبت براحتى از دست داده ام.

بنابراين مقدمه، خداوند متعال قابل درك نيست. زيرا آن ذات سبوح را ضدى متصور نيست.

در دعاى كميل وارد است و بنور وجهك الذي أضاءله كل شي ء- ترا سوگند بنور وجه تو كه همه چيز را روشنائى بخشيده است- و يا در قرآن است: الله نورالسموات والأزض خداى متعال نور آسمانها و زمين است. خلائى متصور نيست تا بدان وسيله بتوان جمال كبريائى را مشاهده نمود. حكيم سبزوارى، ميگويد: اي پروردگاريكه از شدت ظهور و نور پنهان شدى نهان بودن تو از پيدائى تو است [ يا من اختفى لفرط نوره- الظاهر الباطن فى ظهوره.] پس بقياس فوق، بايد ثناء مكرر و ستايش بدون انقطاع را با مطالعه ى اينكه اگر نعمت ها متواليا نمى رسيد چه بدبختى پيش مى آمد، در نظر گرفت!؟ قرآن كريم جمعيتى را كه توالى نعمتها آنها را غافل ساخته و گرفتار كفران و در نتيجه از دست رفتن نعمتها شده اند، چنين بيان مى كند: براى مردم (سبا) در مساكن آنها نشانه اى بود، دو باغ از طرف راست و چپ، بزبان انبياء بآنها گفتيم از نعمت هائى كه خداى متعال به شما ارزانى فرموده است استفاده نمائيد و شكرش را بجا آوريد. شهرى بسيار خوب و پاكيزه و پروردگارى بسيار بخشنده است. اما مردم سبا سركشى نمودند و ما سيل بنيان كن را به باغهاى آنها فرستاديم و آن دو باغ را به دو باغ داراى گكياه (خمط) تلخ و بى مزه و سدر اندك تبديل نموديم تا آنجا كه مى فرمايد: و ما ميان آنها و شهرها كه با دهكده هاى آباد مبارك گردانيده و مقرر داشته بوديم كه در اين دهكده هاى آباد شب و روز در امنيت مطلق بسير وگردش بپردازند ولى آنان در اثر كثرت و توالى نعمت سخت سير و خسته شده بودند گفتند پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى انداز! (تا مسافتى را در بيابان خشك حركت نمائيم!) و آنان به خود ستم نمودند و در نتيجه آنها را از بين برده و از آنها افسانه ها ساختيم [ لقد كان لسبأ في مساكنهم آية جنتأن عن يمين و شمال كلوا من رزق ربكم و أشكروا له بلدة طيبة و رب غفور. فأعرضوا فأرسلنا عليهم سيل العرم و بدلنا لم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط واثل وشى ء من سدر قليل. تا آنجا كه ميفرمايد. و جعلنا بينهم و بين القرى التي باركنا يخيفا قرى ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما آمنين. فقالوا ربنا باعد بين أسفارنا وظلموا انفسهم فجعلناهم أحاديث ومزقناهم كل ممزق.... سبأ/15.]

عدم توانائى شمارش نعمتها

متن: جم عن الاحصاء عددها شرح: نعمت هاى الهى فزون تر از آنست كه بتوان آنها را به شماره درآورد.

فرازهاى قبلى از جهت كيفيت و چگونگى نعمتها مانند ابتدائى و عمومى و رسا بودن آنها مورد نظر بود. در اين فراز به كميّت آنها اشاره فرموده است همانطوريكه در قرآن هم ميفرمايد: «وان تعدوا نعمة الله لاتحصوها» اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد، نمى توانيد.

در روضه ى كافى از امام على بن الحسين السجاد (ع) روايت ميكند، هنگاميكه امام (ع) اين آيه «وإن تعدوا...» را قرائت ميفرمود، در شرح آن اظهار مى كرد: منزه است خدائى كه بر هيچكس قدرت شناسائى نعمتهاى خود را نصيب نكرد، مگر اين مقدار كه بدانند قدرت شناسائى آن را ندارند. همانطوريكه در هيچكس قدرت شناسائى ذات مقدسش را بيش از آن قرار نداد كه بدانند ذات الهى قابل درك نيست و خداى متعال اين عجز و ناتوانى از درك نعمتها را بعنوان سپاسگزارى نسبت به نعمتها قبول فرمود، چنانكه ناتوانى از معرفت ذاتش را ايمان و اعتقاد قرار داده زيرا خود ميدانست كه بشر را ياراى چنين معرفتى نيست و هرگز نمى توان بكنه خدائى كه بالاتر از غايت و انجام است پى برد. [ كان علي بن الحسين اذا قرء هذه الآية. وإن تعدوا... يقول سبحان من لم يجعل في أحد من معرفة نعمه إلأ المعرفة بالتقصير عن معرفتها كما لم يجعل في احد من معرفة ادراكه اكثر من العلم بأنه لايدركه فشكره جل و عز معرفة العارفين بالتقصير عن معرفته شكره فجعل معرفتهم بالتقصير شكرا كما علم العالمين بانهم لا يدركونه فجعله ايمانا علما منه بانه لايجاوز ذلك فان شيئا من خلقه لا يبلغ مدى غاية من لا سدى له و لا كيف.] فخر رازى در تفسير آيه «و إن تعدوا...» چنين ميگويد: اگر آدمى بخواهد بدست آورد كه شمارش نعمت هاى خدا محال است، كافى است در يك نعمت بظاهر جزئى فكر و تأمل نمايد و با دو بيان سخن را اثبات كرده است. براى اختصار بيان دومى را كه در تفسيرش آورده است ترجمه ميكنيم؟ ميگويد: هنگاميكه لقمه را بدهانت ميگذارى تأملي در آنچه از وسائل و مقدمات در بدست آمدن همان يك لقمه و قبل از آن بكار افتاده بنما، و سپس بوسائل و مقدمات ديگر نظر افكن، زيرا فراهم آمدن همان لقمه ممكن نيست مگر اينكه همه ى آنچه ضرورت دارد، آماده شود، مثلا در گندم كه از آن نان تهيه شده بايد فصول چهارگانه باشد و باد و باران بموقع خود بيايد و آن نيز ارتباط دارد به اين كه منظومه ى شمسى و عوامل جوى در كمال نظم بحركات خود ادامه بدهند و آنگاه كه گندم فراهم شد بايد وسائل درو كردن و كوبيدن و آرد كردن از سنگ و يا آهن كه در دل كوهها است فراهم گردد. و هم آن را نيز با وسائل آهنى ديگرى تهيه نمايند و آن نيز منتهى بيك وسيله ى آهنى ديگر كه بشر بهزار زحمت آنرا فراهم آورده است بدست آورد و پس از فراهم شدن آهن بايد ابزار و ادوات ديگر فراهم گردد تا نانى را در آتش بپزند. تمام اينها شماره ى مقدارى از نعمتهائى است كه قبل از بدست آوردن يك لقمه بايد فراهم شود.

اما نعمتهائى كه بعد از بدست آوردن آن لقمه لازم است. جهاز هاضمه و گوارش سالم باشد تا اشتها و طلب لقمه پديد آيد و آنرا هم تا كسى بفن طبابت و وظائف الاعضاء وارد نباشد نمى تواند بفهمد كه چه نعمت هائى بايد باشد كه لقمه ى نان يا غذاى ديگر جذب بدن شود و موجب ادامه ى زندگى گردد. پس بدينترتيب نمى توان نعمتهاى خدا را احصاء كرد.

فضل خداى را كه تواند شمار كرد   يا كيست آنكه شكر يكى از هزار كرد

در خاتمه از اين بخش خطبه دو نكته استفاده ميشود:

1 در اين فصل بايد توجه داشت كه در آيه ى شريفه و يا خطبه غرض آن نيست كه فقط بدانيم نعمتهاى الهى قابل شمارش نيست، بلكه منظور آنست كه انسان خود را هميشه غرق احسان و نعمتهاى الهى ببيند و پژمردگى و حالت نوميدى و يأس با از دست دادن نعمتى و يا نرسيدن به بعضى ديگر بر وى چيره نگردد بلكه پيوسته از خداى مهربان خود راضى و با كمال شوق آماده ى فرمانبردارى و همواره قرين آرامش خاطر باشد، و گرفتار چنان حالتى نگردد كه با از دست دادن نعمتى قطع اميد از زندگى نموده و زبان گلايه و شكوه بگشايد. و بهمين جهت قرآن كريم در برنامه ى انبياء (ع) نسبت بامت هاى گذشته تذكر نعمت ها را توصيه نموده است. «فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون» متذكر نعمت هاى خدا باشيد شايد رستگار شويد. و به بنى اسرائيل فرمود: «يا بني اسرائيل اذكروا نعمتى التي أنعمت عليكم» اى فرزندان اسرائيل به ياد نعمتى كه بشما انعام نمودم باشيد اين معنى را بروشنى در امالى صدوق از گزارش ابوهاشم جعفرى با امام هادى صلوات الله عليه مى توانيم بدست آوريم. ابوهاشم گفت: مرا تنگ دستى سختى پيش آمد، بزيارت امام هادى(ع) رفتم قبل از آنكه از وضع خود اظهارى بدارم فرمود: اى ابوهاشم! شكر كدام يك از نعمت هاى الهى را ميخواهى بجاى آورى؟ ابوهاشم گفت سكوت بر من چيره شد و ياراى جواب نداشتم، فرمود: خدا ترا نعمت بزرگ ايمان و اعتقاد روزى فرمود و بدنت را بآتش دوزخ حرام كرد و ترا عافيت و تندرستى داد و با طاعت خودش ترا كمك كرد و قناعت را نصيب تو نمود و يا بوسيله اى عزت نفس ترا نگهدارى كرد. ابوهاشم! من از آن جهت ابتداء بسخن كردم زيرا گمان كردم تو ميخواستى از كسى كه بتو اين نعمت ها را ارزانى فرموده است شكايت نمائى. اينك دستور دادم كه صد دينار بتو مساعدت نمايند بگير و آن را وسيله ى معاش خود قرار بده.

2- اهل بيت نبوت و معدن رسالت بآنچه ميفرمودند خود قبلا بدان متحقق و آراسته بودند و نيز مردم را به مضمون: «كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم» مردم را نه بزبان بلكه بعمل خويش براه حق دعوت نمائيد. با عمل دعوت مى فرمودند چنانكه بفضل پروردگار و عنايات خاصه ى وجود مبارك ولى عصر (ع) روشن خواهد شد كه اين خطبه مشتمل بر مهمات مسائل خداشناسى و نبوت و امامت و معرفى قرآن و اسرار تشريع است كه با نهايت فصاحت و بلاغت در بحرانى ترين اوضاع شخصى و اجتماعى كه بوجود مبارك صديقه طاهره (ع) پيش آمده ايراد فرموده است چنانكه خود فرمود:

صبت على مصائب لوأنها   صبت على الأيام صرن ليأليا

مصيبت هائى بمن روآور شده كه اگر آنها بر روزهاى روشن روآور شوند تبديل بشبهاى تاريك خواهند شد. و اگر چنانكه يادگار نبوت خود توجه به نعمتهاى الهى نميداشت و رشته ى ايمان بخدا محكم نبود فشار مصيبت هاى جان گداز مجال سخن عادى را نميداد تا چه برسد به ايراد چنين خطبه اى كه بشهادت هر خواننده ى سخن دان، از سنخ جوامع الكلم وفوق سخن بشرى و مادون كلام الهى است.

متن: «ونآى عن الجزاء أمدها و تفاوت عن الادراك أبدها» شرح: نعمتهائيكه غايت و زمان آنها دور و ابديت آنها بالاتر از ادراك است- يادگار نبوت بعد از ثنا و ستايش و بيان نعمتها از جهت كمّى و كيفى در اين دو جمله نعمت ها را از جهت صورت عينى و اينكه غايت و دوام آنها را پاداش و يا ابديت آنها را درك كرد مورد مطالعه و بررسى قرار داده، مى فرمايد در جمله اولى (نآى عن الجزاء...) كسى را ياراى آن نيست كه آنچه در آخرت است جزاى اعمال نيكو و محدود او بشود زيرا نسبت ميان عمل و جزا نسبت محدود به لايتناهى است و در جمله دومى (تفاوت...) اشاره بابديت همين نعمتهاست كه متعالى از درك و فهم محدود ما است. و جمله ى اولى مطابق فرمايش امام سجاد (ع) است كه قبلا نيز متذكر شديم: «ولكنك بكرمك جاذيته على المدة القصيرة الفانية بالمدة الطويلة الخالدة و على الغاية القريبة الزائلة بالغاية المديدة- يعنى چگونه كسى با عمل مى تواند حق شكر ترا بجاى آورد زيرا در پاداش عمل محدود و فانى! نعمتهاى ابدى و باقى مرحمت فرمودى» در جمله دوم مى فرمايد كه ابديت و دوام همين نعمتها بالاتر از رسيدن ادراك بشرى است. از اين جمله معلوم ميشود كه خود اين نعمت هاى دنيوى بعينه ابدى است، زيرا ضمير(ها) ابدها به كلمه نعم كه جمع نعمت است برميگردد يعنى همين نعمتها شعاع و جلوه اى از نعمت ابدى است. و مى توان اين جمله را چنين تعبير كرد: «أبدية هذه النعم متفاوتة عن الادراك». صديقه طاهره (ع) مى فرمايد ابديت نعمتهاى عمومى و خصوصى مانند آب و آفتاب و ماه و باران و هوا... همه و همه از ابديتى برخوردار است كه قابل درك نيست. و چون همه ى آنها دراين عالم محسوس و فانى است؟ ناچار بايد در ماوراى اين عالم محسوس منبع اين نعمتها باشد. فلاسفه ى اسلامى با ژرف نگرى در آيات و روايات تحقيقاتى نموده اند كه اينك بازگو ميشود: سرتاسر عوالم (جهان ها) وماسواى الله سه گونه است كه هر سه در طول هم واقع شده است 1- عالم عقلى. 2- عالم مثال. 3- عالم مادى و محسوس. عالم عقلى جهان زندگى حقيقى و ابديت و خير محض و سرتاسر ادراك و در موجودات آن عالم غيبت و تمامى و نقصانى نيست و هستى آن عالم تمام است و باين حقيقت در آيه ى شريفه اشاره فرمود: «وإن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون [ عنكبوت: 64.]» بى شبهه سراى ديگر يكپارچه زندگى و حيات است اگر باين موضوع توجه و علم داشته باشند- نه مانند اين جهان مادى كه نمود و ظهور ناقصى از هستى و لازمه ى آن غيبت و تمام شدن است. در كتاب (روضة الواعظين) از حضرت صادق (ع) از جد بزرگوارش على بن الحسين (ع) نقل فرموده: «إن في العرش تمثال جميع ما خلق الله فى البر والبحر وهذا تأويل قوله تعالى: وإن من شي ء إلا عندنأ خزائنه وما ننزله إلا بقدر معلوم» در عرش مثال آنچه در خشكى و دريا خلق شده موجود است و اين تأويل گفته ى الهى است: هيچ چيزى نيست مگر اينكه خزينه هاى آن در نزد ما است و ما آنرا فرو نمى آوريم مگر باندازه ى معين.

توضيح: در آيه ى شريفه مقام عندالله بودن أشياء و موجودات در مقابل تنزيل بقدر معلوم واقع شده و بقول فقها (التفصيل قاطع للشركة- جدا كردن دو مفهوم از همديگر نشانه ى تباين آندو است) بنابراين هيچ گونه شركتى ميان دو عالم: 1- مقام عندالله 2- مقام تنزيل بقدر معلوم نيست. ظاهر آيه آنست كه مقام تنزيل محدود به اندازه ى معين است ولى مقام عندنا قبل از ظهور در عالم حس و محدوديت اصلى دارد موسوم بخزائن. زيرا در آيه ى شريفه (شي ء) نكره و در لغت فارسى مرادف (چيز) است و مفهومى بس وسيع دارد. و اين كلمه در سياق نفى و با كلمه ى (من) تأكيد شده و بر حسب قواعد اصولى نكره در سياق نفى افاده ى عموم نموده و شامل همه ى أشياء خواهد شد. خلاصه اينكه عموم را بدو وسيله رسانده.

1- با آوردن كلمه ى شي ء و تأكيد آن به (من).

2- با تأديه به نفى نكره در چنين صورت بدون استثناء همه اشياء را فرا خواهد گرفت مثلا شخص زيد و يا ميوه و يا عسل و يا چيز ديگر همه (شي ء) است و نوع انسان با وجود شركت افراد نيز (شي ء) است. بنابراين بمفاد آيه ى شريفه براى زيد در نزد خدا خزائن است و هم او را مرتبه نزولى و خلق بقدر (باندازه) معلوم ميباشد. و همين موجب تعيين و امتياز زيد از عمرو است باين معنا كه وجودش در اين عالم بسيار مضيق و ديدش محدود و وسعت ديدى كه در هر حال و هر زمان و مكان و همه عضو باشد نيست. بلكه بحال و زمان و مكان محدود است و همانطور مبصر خاص با شرائط مخصوص اگر محدود نبود احاطه به همه ى اين حدها داشت و براى همين شي ء (زيد) در نزد خداوند متعال خزائنى است كه حد و اندازه ندارد. اما با وصف اين همان شي ء است و بدين جهت است كه مى بينيم در معرفى خزائن فرمود مافوق قدر و اندازه است. زيرا خزائن جمع است و پر واضح است كه عدد و شماره داشتن نتيجه ى داشتن اندازه معلوم است و بدينسان با اينكه زيد واحد و يكى است اما در عالم خزائن كه فوق اين عالم و هر عالم است بالاتر از عدد و شماره مى باشد [ غرض از نقل كلمات حكماى پيشين و متأخرين اينست كه در نقل كلام حق نبايد هيچگونه تعصبى داشت زيرا دين اسلام از هرگونه تعصبى پاك است و به پيروانش چنين تعليم داده كه اگر حقيقتى را از كسى ديدند بپذيرند در توحيد مفضل امام مادق (ع) در نزد افرادى كه منكر قصد تدبير در اين عالم هستند بگفتار ارسطو استشهاد فرموده زهى افنخار براى ارسطو كه سخنش مورد توجه سلاله نبوت وشمس فلك ولايت و امامت واقع گرديد. خداى متعال سخن شيطان را كه حق بوده نقل فرموده، ولقد صدق أبلبس ظنه فاتبعوه- اين گمان أبليس راست است پيروى كنيد- مولاى متقيان مى فرمايد الحكمة ضالة المؤمن خذ الحكمة و لومن أهل النفاق سخن حكمت گمشده ى مؤمن است در پى حكمت باشيد اگرچه آن در نزد اهل نفاق!! باشد. آيا ميشود كه انسان گمشده ى نفيس را در خرابه و جايگاه كثيفى پيدا كند و آن را برندارد؟] ارسطو در كتاب اثولوجيا (فن الربوبيات) چنين ميگويد: پديده هاى اين جهان آكنده از غنا و حيات مى باشد گوئى زندگى در آنها مى جوشد [ اين جمله عبارة اخرى (ان الدار الآخرة لهي الحيوان...) مخصوصا با ملاحظه تعبير حيات به حيوان بر وزن فعلان و جريان و نبعان، برجهيدن موضوع دلالت دارد.] و حيات آنها از منبع واحدى سرچشمه ميگيرد نه اينكه آن موجودات داراى حرارت و يا بلكه همه آنها داراى كيفيت واحدى كه در آن تمام شيرينيها و نوشيدنيها و سائر اشيائى كه طعم دارند و تمام بوهاى مطبوع و رنگهائى كه چشم مى بيند و تمام اشيائيكه گوش مى شنود و بطور كلى همه ى موجوداتى كه مورد حس انسان واقع مى گردد همه در يك كيفيت واحد مبسوطى موجود هستند. زيرا چنين كيفيتى سرچشمه ى حيات و عقلى است و تمام كيفياتى را كه گفتيم در بردارد و اندكى از آن كم نمى شود و بهمديگر مخلوط و يا فاسد نمى شوند و هر كدام در جاى خود محفوظ ميباشد و باز ميگويد: «تمام اين عالم نور است زيرا از روشنائى الهى سرچشمه ميگيرد و روى همين اساس است كه تمامى اشيا را در عين اينكه در ديگرى است مى بينى و همه در هم پيوسته و يك پديده نماينده ى تمام موجودات و همه موجودات نماينده يك پديده ميباشند» [ كتاب اثولوجيا در حاشيه قبسات ميرداماد قدس سره طبع قديم چاپ شده.] افلاطون ميگويد: «فرض كنيم عده اى را در غارى از اول كودكى حبس كرده باشند و آنها روبروى ديوارى از ديوارهاى غار باشند و در پشت سر آنها ديوارى باشد و از همان جا روزنه اى به بيرون غار باشد كه آفتاب از جلوى آن غار عبور نمايد و سايه آن افراد و اشخاص بديوارى كه در مقابل ديده گان محبوسين است بيفتد. اين زندانيان بكلى از بيرون بى خبرند و نميدانند بيرونى هم هست كه اصل و حقيقت در آنجاست و اين صورتها سايه ى آنهاست كه در اثر تابش اجمالى نور پيدا شده زيرا از اول عمر در آن غار حبس بوده اند وچاره اى جز اينكه آن سايه ها را حقيقت پندارند، نيست. غافل از اينكه تمام اين سايه ها كه بر ديوار مقابل مى بينند بيش از نمودى از موجودات واقعى در بيرون غار نيست».

ارتباط آن عده اى كه در داخل غار هستند با عالم خارج فقط به نحو تدريج انجام مى گيرد كه به زندگى محدود خويش معتقد نباشند كه از آن بشرح صدر تعبير مى شود و در آينده در مورد آن بحث خواهد شد در تفسير آيه ى «فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام» از رسول اكرم (ص) سؤال شد كه شرح صدر چيست؟ فرمود: «نور يدخل فى القلب فينفسح و ينشرح بذلك، هل لذلك علامة يعرف بها؟ قال نعم: التجافي عن دار الغرور والانابة إلى دار الخلود والاستعداد للموت» فرمود شرح صدر نورى است كه بر قلب وارد ميشود و در اثر آن قلب وسعت يافته و شكافته ميشود. سؤال شد يا رسول الله (ص) آيا بر آن نور نشانه اى هست كه شناخته شود؟ فرمود آرى كنده شدن دل از اين سراى فريبنده ورو آوردن بسراى ابديت و آمادگى براى مرگ:

مرغ بر بالا پران و سايه اش   ميدود بر خاك پران، مرغ وش
ابلهى صياد آن سايه شود   ميدود چندان كه بى مايه شود
بيخبر كان عكس آن مرغ هواست   بيخبر كه اصل آن سايه كجاست
تير اندازد بسوى سايه او   تركشش خالى شود در جستجو
تركش عمرش تهى شد عمر رفت   از دويدن در شكار سايه تفت

[ يعنى با گرمى دويدن به دنبال سايه ى عمرش تمام و تباه ميشود.] .

سايه ى يزدان چو باشد دايه اش   وارهاند از خيال و سايه اش
سايه ى يزدان بود بنده ى خدا   مرده اين عالم و زنده خدا

جهان مثال- كه واسطه ى ميان عالم عقلى و محسوس است؟ باين معنا كه در امتداد و كثرت مقدارى شبيه اجسام مادى ولى محدود بزمان و مكان و قبول قسمت و عينيت بعضى ديگر مانند اجسام مادى نيست، اما كثرت آن موجب تزاحم در مكان و زمان نيست و هم قبول قسمت و اينكه بعضى از اجزاء از بعض ديگر غائب باشد نيست هرچه در فكر از صورتهاى گوناگون اشياء و يا آنچه كه در خواب ديده ميشود، همه از موجودات عالم مثال است. اما برهان براى وجود چنين عالمى آنست كه هركس در عمر خود خوابهائى مى بيند و يا بطور متواتر مى شنود كه كسى ديگر چنين خوابى ديده و اين از چند احتمال بيرون نيست:

1- خود شخص صورت مثالى حادثه را كه در آينده واقع ميشود ايجاد كرده يعنى از جهت احاطه بآينده صورتى را مطابق آن ايجاد نموده است.

2- نفس انسان از پيش خود علم بآينده را ايجاد مى كند اما اين ايجاد از جهت احاطه بآينده صورت نمى گيرد.

3- دريافت صورت از عالمى ديگر. احتمال اولى و دومى باطل است؟ اما احتمال اولى چون شخصى محيط بآينده صورتش حاضر در نفس خود ميباشد و احتياجى بصورت ديگر ندارد علاوه اگر قدرت احاطه بآينده را دارا بود در حال بيدارى از آن استفاده ميكرد. اما احتمال دومى چون لازم مى آيد نفس قبل از اختراع و عملش عالم باشد كه بر طبق آينده از پيش خود اختراع صورت نمايد و در اين صورت تقديم همان صورت لازم مى آيد پس هر دو احتمال باطل است. ميماند احتمال سومى كه همان متعيّن است كه از ذات خود نفس نيست بلكه در عالمى ديگر است كه نفس متصل بآن عالم ميگردد و بنابراين آنچه كه از اقسام موجودات بنظر مى آيد در عالمى ديگر بهستى ديگرى كه فناناپذير است ارتباط دارد. خلاصه ى فرمايش بضعه ى نبوت (ع) آنست كه همين نعمتهاى سابق الذكر بعينه ابديت دارد و ادراك آن ابديت با اين بدن عنصرى متعارف ممتنع است و بعبارت ديگر، مثلا ماهيت عسل همين ماهيت سيب، انگور، هوا، آب است اما ظهورش در عالم ديگر با وجود جمعى متعالى و به ضعف و آميخته به نيستى ها است و آن عالم بالاتر از اين عالم است و ماداميكه انسان در تنگناى اين كالبد هستى است نمى تواند آن را درك كند [ اين برهان تشريح آنچه صاحب حكمة الاشراق در اين مقام گفته است: «از اموريكه بر عالم مثال دلالت دارد، خوابها و پيش گوئيهاى درست ميباشد، زيرا اين افراد خوابها و پاپيش گوئيهائى كه در آينده بوقوع مى پيوندند خود ايجاد نمى كنند چه اينكه ناتوانى آنان و بطوركلى بشريت از پديد آوردن آينده روشن و واضح است. و نيز آن فرديكه خواب مى بيند در قوا و روح آن فرد چنين قدرتى نيست، واگر چنين نيروئى ميداشت ميبايست در بيدارى قدرت بيشترى براى ايجاد داشته باشد. واگر اين علم پديده نفس خود باشد مستلزم اينست كه قبل از علم خود عالم باشد و اين هم محال است. علاوه بر اين خود انسان بالاجمال مى فهمد كه علمها از جاى ديگر سرچشمه مى گيرد، پس بدينسان مى فهميم كه اين اموريكه ديده ميشود چه در خواب و يا بيدارى امورى ثابت در جهان ديگر است كه بمراتب از اين جهان بالاتر و بهتر مى باشد، ص 238 طبع جديد.]، مگر بموت ارادى نه طبيعى نائل آيد چنانچه سيد بحر العلوم در منظومه ى فقه ميفرمايد:

مت قبل موتك فهوالحياة   ما أهون الموت على من ماتوا

قبل از مرگ طبيعى با مرگ ارادى بمير و همان زندگى حقيقى است افرادى كه باين مرتبه نائل آمده اند مرگ براى آنها بسيار آسان خواهد بود.

عالم ماده كه جهان محسوسات است و مركب از ماده و صورت و پيوسته در تغيير و جدائى اجزاء از همديگر و غايب از يكديگر است. پس هريك از آنها غايب از هم و همراه با فنا و زوال است مولاى متقيان در نهج البلاغه در وصف جهان ماده ميفرمايد: «يونق منظرها ويوبق مخبرها عرور حائل وضوء آفل وظل زائل و سناد مائل» سيماى اين جهان شگفت انگيز است ولى واقعيت آن فريبنده و هلاك كننده است روشنائى كه غروب دارد سايه ايست كه بزودى برطرف ميشود تكيه گاهى نااستوار است.

مسئوليت در برابر نعمتها

متن: «وندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها واستحمد الى الخلائق باجزالها وثنى بالندب الى أمثالها».

شرح: قبل از اين فراز سخن در شرح نعمتها و عنوان ستايش و سپاسگزارى وثنا بوده در اين فراز مسئوليت در برابر نعمتها را بيان ميفرمايد.

روح كلام و جان سخن در اين فراز، نماياندن ملازمه ى ميان هر موهبت و امتياز و مسئوليت در قبال آنست، واين قاعده تكوينى است. باين معنى كه در نظام خلقت، اين حقيقت كاملا هويدا است. از باب نمونه در جمادات اگر سنگى از امتياز صلابت و سختى و استحكام و در عين حال از خوش تراش بودن برخوردار است بهمان اندازه مسئوليت حفظ ساختمان بعهده ى آن گذاشته ميشود. چنانچه باين امتياز شفافى و خوش رنگى اضافه شد مسئوليت حفظ ديوارها و جلوه گرى آنرا بايد داشته باشد. در جهان روئيدنى هم نيز باين گونه است. درخت گردو امتياز استحكام را دارد از آن استفاده كرده مسئوليت ها بعهده اش نهاده ميشود و از آن در و پنجره و سائر مايحتاج زندگى را ميسازند.

نگارنده خود ديده ام كه در زير گنبد معروف وعظيم قريه ى سلطانيه چوبى را بكار برده اند كه تحقيقا از آهن محكمتر و در طى صدها سال مسئوليت و حفظ سنگينى بنا را دارد. و در جهان حيوانات نيز مى بينيم اسبى كه از امتياز تيزروى و چالاكى برخوردار است مسئوليت شركت در جنگها را دارد. در صحيفه مباركه سجاديه در لحن دعا باين حقيقت اشاره ميفرمايد: «ايها الخلق المطيع الدائب المتردد في منازل التقدير المتصرف في فلك التدبير آمنت بمن نور بك الظلم و أوضح بك البهم و جعلك آية من آيات ملكه و علامة من علامات سلطانه». تا آنجا كه ميفرمايد: «وامتهنك بالزيادة والنقصان والطلوع والأفول والانارة اى ماه! اى آفريده ى فرمانبردار. واى پوينده ى گرم رفتار، و آمد و شد كننده در منازل تقدير. واى متصرف در چرخ تدبير، ايمان آوردم بآنكس كه تاريكيها را بوسيله ى تو روشن كرد و مبهمات را در پرتوت آشكار ساخت، و ترا نشانى از نشانهاى پادشاهى و علامتى از علامات سلطنت خود قرار داد. و در چنبر فزونى و كاستى و طلوع و غروب و تابندگى و گرفتگى ترا در مرحله ى قبول اين مسئوليت قرار داد.» تشريع هم با تكوين هم آهنگ است، ميبينيم موجوداتى مانند جمادات و روئيدنيها كه از نعمت اختيار بهره مند نيستند در جهان تكوين مسئوليت ها را بعهده گرفته باندازه ى امتياز متعهد مى باشند. حال چگونه ميشود انسانى كه تاج دار «ولقد كرمنا بنى آدم... ما آدمى را معزز و مكرم داشتيم» [ سوره اسراء.] مى باشد و در برابر اين نعمت مسئوليت نداشته باشد!؟ مولاى متقيان (ع) در خطبه اى كه بسپاهيان خود در وقت عزيمت به نبرد با معاويه در صفين ايراد فرمود، ميفرمايد: «إنه لم تعظم نعمة الله على أحد إلا ازداد حق الله عليه عظما» نعمت و موهبت الهى بر كسى بزرگ نمى شود مگر اينكه بموازات آن حق قادر متعال بر او بيشتر ميشود- يعنى من كه پيشوا و رهبر شما هستم باندازه ى امتياز خود وظائف سنگينى دارم و بهمين قسم شما نيز كه در تحت فرمان و راهبرى من هستيد؟ مسئوليت هاى شديد و سنگينى داريد.

در نهج البلاغه مى فرمايد: «اتقوا الله في عباده و بلاده فإنكم مسوولون حتى عن البقاع والبهائم [ طبع بيرت ص 301.] » از خدا بترسيد و بوظائف مقرر و رسيدگى به بندگان خدا و محيطهاى زيست خود عمل نمائيد و بدانيد كه مسئوليت شما شديد است. زيرا حتى از چهار پايان و منزلهاى مسكونى خود سئوال خواهيد شد- لذا در همين خطبه سپاهيان خود را از ثناگوئى نسبت بخود منع مى فرمايد: «فلا تثنوا على بجميل ثناء لاخراجي نفسي إلى الله واليكم من التقية في حقوق لمأ فرغ من ادائها و فرائض لأبد من إمضائها فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة» من هنوز ترس آنرا دارم كه از عهده ى مسئوليت رهبرى پيش خدا و شما مردم و از بجا آوردن وظائف زمامدارى و از اجراى فرائض الهى درنيامده باشم. با من مانند زمامداران گردنكش و از خويشتن راضى!! سخن نگوئيد- زيرا هر تمجيد باندازه خود شخص را در خود مشتبه ساخته و مانع پيشرفت مقاصد زمامدارى و رهبرى است. و چون امام (ع) خود ميدانست كه مقام رهبرى بس پرمسئوليت و پرمخاطره است مى فرمود: «هيهات ان يغلبني هواي و يقودني جشعي إلى تخير الأطعمة أو أبيت مبطانأ وحولي بطون غربى و أكباد حرى [ نهج البلاغه كتاب الى عثمان بن حنيف عامله فى البصرة.] هرگز! هوى و هوس نمى تواند بر من چيره و آز بر من غلبه كند و بهترين طعام را براى خود فراهم كنم و شب با شكم سير بخوابم در حاليكه در پيرامون من شكمهاى گرسنه و جگرهاى سوزان باشند!! اما در مورد مسئوليت سنگين رهبران دينى لازم است قسمتى از روايت مفصلى كه در احتجاج طبرسى است نقل شود [ احتجاج طبرسى جلد 2 ص 53 طبع نجف.] ، در آن كتاب بسند معتبر از امام على بن الحسين (ع) نقل ميكند كه امام (ع) فرمود: «إذا رأيتم الرجل قد حسن سمته وهديه وتماوت في منطقه تخاضع في حركاته فرويدا لا يغرتكم! فما أكثر من يعجز تناول الدنيا و ركوب المحارم منها لضعف نيته و مهانته