و البته ائمه (ع) بنابر آنچه از روايات بدست ميآيد با روح القدس كه بالاتر از
جبرئيل و ميكائيل است اتصال دارند و در كافى به باب علم ائمه(ع) مراجعه شود. پس
بنابراين فرق ميان استدلال والهام آنست كه اولى بمقدمه حاصل ميشود و دومى بدون
مقدمه و وسيله ى اختيارى واقع و حقيقت درك ميشود. و فرق ميان الهام و وحى آنست
كه در وحى ملكى كه حقيقت را ميرساند مشاهده ميشود و مستقيما وحى از او دريافت
ميگردد واما در الهام، ملكى مشهود نيست. و مراد از الهام، در اين خطبه ى شريفه
عبارت از دريافتهاى خاصى است كه خود وجود مقدس صدّيقه طاهره (ع) احساس ميفرمود
نه مطلق الهام، زيرا آن طاهره ى مطهره در مقام انشاء شكر است و در تعريف شكر هم
گفته شد كه سپاسى است در مقابل نعمتهائى كه بسپاسگزار رسيده باشد پس لازمه ى
انشاء شكر، آنست كه دريافتها و الهاماتى مخصوص حضرتش بوده و چون مقام خطابه
بوده و اقتضاء شرح بيشتر را نداشته باشاره كفايت فرموده و براى اثبات اين مطلب
به دو حديث اكتفاء مى كنيم:
1- حمادبن عثمان روايت كرده است از حضرت صادق (ع)
شنيدم ميفرمود: «يقول يظهر الزنادقة في سنة ثمان وعشرين مأة وذلك اني نظرت في
مصحف فاطمة (ع) قال. قلت: وما مصحف فاطمة؟ قال إن الله لما قبض نبيه (ص) دخل
على فاطمة من الحزن مالا يعلمه إلا الله عزوجل فأرسل إليها ملكا يسلي غمها و
يحدثها فشكت ذلك إلى أميرالمؤمنين (ع) فقال لها إذا احسست بذلك و سمعت الصوت
فولي لي ما علمته بذلك فجعل أميرالمؤمنين يكتب كل ما يسمع حتى اثبت ذلك مصحفا
قال. ثم قال: أما أنه ليس فيه شي ء من الحلال والحرام لكن فيه علم...» در سال
128 زنديقان ظهور خواهند نمود و اين خبر را از آنجا دريافتم كه نگاه در مصحف
فاطمه (ع) نمودم.
حماد گويد من گفتم مصحف فاطمه (ع) كدام است؟ فرمود وقتى كه خداى متعال
پيغمبرش را قبض روح نمود فاطمه را آنچنان غم و اندوه فرا گرفت كه فقط آنرا خداى
متعال ميدانست. خداى متعال ملكى را فرستاد تا اندوه و غصه اش را تسليت دهد رعب
اين حال را باميرالمؤمنين(ع) شكايت فرمود. حضرت فرمود: هر وقت احساس آمدن ملك و
شنيدن صدا را نمودى مرا آگاه كن. فاطمه (ع) نيز حضرت را آگاه ساخت حضرت آنچه كه
از فاطمه (ع) مى شنيد مى نوشت تا يك مصحف كامل شد. سپس حضرت صادق (ع) فرمود:
معلوم باشد كه در آن مصحف از احكام الهى چيزى نيست، اما در آن اخبار حوادثى است
كه اتفاق خواهد افتاد. 2- در كافى از حضرت باقر (ع) نقل مى كند: «لما ولدت
فاطمة أوحى الله الى ملك فانطلق به لسان محمد صلى الله عليه وآله فسماه فاطمة
ثم قال إني فطمتك بالعلم وفطمتك من الطمث». ثم قال ابوجعفر: والله لقد فطمها
ألله بالعلم وعن الطمث في الميثاق» وقتى كه فاطمه (ع) متولد شد خدا بفرشته اى
وحى كرد و او زبان رسول (ص) را جارى ساخت و فاطمه را بنام فاطمه نام نهاد. سپس
رسول اكرم (ص) فرمود: من ترا مخصوص بدانش نمودم و از خون عادت ترا بازداشتم سپس
ابوجعفر فرمود بخدا سوگند در وقت اخذ ميثاق فاطمه مخصوص بدانش و از پليديها پاك
بود.
با در دست داشتن اين روايات بخوبى ميتوان پى برد كه شكر در مقابل نعمتهاى
خاصى بوده كه بخود صديقه طاهره رسيده است.
بحثى كوتاه در علم صديقه طاهره
چون باتفاق و اجماع ثابت شده است يكى از اهل بيت كه در حقشان آيه ى تطهير
نازل گشته وجود مقدس صديقه طاهره (ع) ميباشد. پس، از نظر علم و دانش بهمان
اندازه كه ائمه (ع) دارا هستند اين بزرگوار هم نيز همان مرتبه را واجد است. و
در مورد علم ائمه (ع) روايات زيادى وارد شده و ما براى نمونه بيك روايت از كافى
اكتفاء مى كنيم و سپس به توضيح آن مى پردازيم.
«جابر جعفى ميگويد از امام باقر (ع) در مورد علم امام سؤال كردم!؟ در جواب
فرمودند: جابر براى انبياء و اوصياء پنج روح است: 1- روح القدس 2- روح ايمان 3-
روح حيوة 4- روح قوة و نيرو 5- روح شهوت جابر! ائمه با روح القدس آنچه را كه در
عرش تا آنچه در زمين است مى دانند. سپس فرمود: جابر! آن چهار روح دچار دگرگونى
ميشود مگر روح القدس كه هرگز به لهو ولعب نمى پردازد. [ عن جابر عن ابى جعفر
عليه السلام. قال سئلته عن علم العالم؟ فقال لي يا جابران في الأنبياء
والأوصياء خمسة أرواح، روح القدس، روح الايمان، روح الحيواة و روح القوة، و روح
الشهوة. فبروح القدس يا جابر عرفوا ما تحت العرش الى تحت الثرى ثم قال: يا
جابران هذه الأربعة أرواح يصيبها الحدثان إلا روح القدس فانها لا تلهو و لا
تلعب. كافى باب ما خصوا عليهم السلام به من الأرواح.] توضيح: چنانچه در محل خود
ثابت شده وقتى نفس به آخرين مرحله ى كمال عقلى و عملى نائل گرديد و از حركات و
افكار براى رسيدن بمطلوب و مجهول بى نياز شد، قدرت علمى و عملى وى متحد
ميگردند، علمش عمل و عملش علم ميشود. مانند علم و قدرت در مجردات نسبت بمادون
خود چنين است. و بدينسان نفس انسان همه قوى و جوارح و عين بدن گشته وبدن هم عين
نفس ميگردد. و ظل وحدت حقه جمعية الهيه تعالى شأنه و تماجد عزه ميگردد.
رق الزجاج و رقت الخمر |
|
فتشابها فتشاكل الأمر |
فكانما خمر ولا قدح |
|
فكانما خمر ولا قدح |
از صفاى مى ولطافت جام |
|
بهم آميخت رنگ جام و مدام |
همه جام است نيست گوئى مى |
|
يا مدام است نيست گوئى جام |
در چنين مرتبه اى است كه انسان در ملك و ملكوت تصرف كرده، و همه ى جهان به
فرمان وى ميگردد. حكيم سبزوارى گويد: «قوه و نفس آدمى تا بجائى ميرسد كه هيولى
اين جهان در فرمانش مى آيد كه آن را از صورتى درآورده و بصورت ديگر مبدل ميسازد
مثلا هوا را منقلب مى نمايد و بخواست وى باران ميآيد و يا باراده اش طوفان فرا
مى رسد و يا تبهكار هلاك مى شود. و خلاصه عنصر اين عالم در اطاعت از فرمان او
مانند بدن شخص ميگردد و همه ى اين جهان مانند بدن او واو- باذن الله- روح كلى
اين عالم مى گردد.» [و يقوى العمالة فالهيولى تنقاد خلعا شآء او حلولا:
فيقلب الهوى و يحدث المطر- يبدى طوفانا يبد من فجر يطيعه العنصر طاعه الجسد-
للنفس فالكل كجسمه يعد .] و براى مثال مى توان به كتابهائى كه در قدرت و اعجاز
ائمه طاهرين (ع) تأليف شده مراجعه كرد مانند خرائج و جرائح قطب راوندى و
بحارالأنوار و يا عيون أخبارالرضا(ع) در مورد امر بشيرهاى پرده و شير شدن آنها
و بهلاكت رساندن آن مرد جسور و بى ادب.
آرى در ممكنات اشرف از عقل و پست تر از ماده عنصرى نيست و به عبارت ديگر: دو
حاشيه ى وجود است و هر دو در انسان كامل جمع ميشوند: بطور كلى در تمام مراتب
هستى جدائى و فطور نيست و انسان در وحدت خود مشتمل بر همه ى هستى است. در ديوان
منسوب بمولاى متقيان (ع) است:
دوائك فيك و ما تشعر |
|
وداءك منك ولاتبصر |
داروى بيماريها در خودت هست اما نميدانى. درد هم از خودت هست اما نمى بينى.
وأنت البكتاب الذي |
|
بآياته يظهر المضمر |
و تو آن كتاب مبين هستى كه بآيات او باطن اين عالم ظهور كند.
أتزعم انك جرم صغير؟! |
|
وفيك انطوى العالم الأكبر!! |
آيا گمان دارى جرم كوچكى هستى وه! چه گمان باطلى زيرا در تو جهان بزرگ نهفته
است.
در مصباح الشريعه ميگويد:
«صورت و حقيقت آدمى بزرگترين دليل قادر متعال است. و آن صورت كتابى است كه
رب العزة بقلم قدرت خويش نوشته، وآن بنائى است كه بحكمت خود ساخته، و همان صورت
به تنهائى همه ى صورتها و حقايق آفرينش است و همان مختصرى از دانشهاى لوح محفوظ
است، و آن بر همه غائب شاهد و دليل بر همه معاند و منكر است و همان راه مستقيم
به خير و نيكوئى و صراط موجود در ميان بهشت و دوزخ است» [ ان الصورة الانسانية
هي اكبر حجة الله على خلقه، وهي الكتاب الذي كتبه بيده وهي الهيكل الذي بناه
بحكمته، وهي مجموع صور العالمين وهي المختصر من العلوم في اللوح المحفوظ، وهي
الشاهد على كل غائب و هي الحچه ى على كل شاهد وهي الطريق المستقيم الى كل خير
وهي الصراط الممدود بين الجنة والنار.] پس در انسان متعارف چنين قدرتى هست كه
مى تواند تا اين پايه ها برسد. ولى انسان قدر خود را نشناخته و گوهرى كه از صدف
كون و مكان بيرون است آنرا به سفال بى ارزش مادى اين دنيا فروخته، تا چه رسد به
بلند پايگانى كه خدا آنها را بدون مقدمه ى تحصيل و رياضت چنانكه در روايت فوق
ديديم مخصوص روح القدس فرموده باشد. در زيارت جامعه مى فرمايد: وذل كل شي ء لكم
هر چيز در مقابل شما خاضع است- پس با در دست داشتن اين مدارك عقلى و نقلى
سزاوار نيست اشخاصى كه تحصيلات متعارفى دارند در اين موضوع قلم فرسائى نمايند
با اينكه نوابغ بشريت به عجز از درك مقامات اين بزرگواران اعتراف دارند شيخ
الرئيس در مقامات العارفين ميگويد: پيش مردم، ساده لوح كسى است كه آنچه را شنيد
باور كند. و نزد من ساده تر از او كسى است كه آنچه را از مقامات اين بلند
پايگان بشريت شنيد انكار نمايد [ اشارات نمط آخر مقامات العارفين.] .
بنابراين بايد به دستور خود ائمه (ع) رفتار نمود كه فرمودند.
هر چه از مقامات ما را شنيديد و در قلب خود ياراى تحمل آنرا ديديد بپذيريد.
و گرنه در مقام انكار نيائيد. و نيز ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد: «حكماء و
فلاسفه چه مقامى در مقابل افرادى كه مظهر اسماى الهى اند و فرشتگان بر آنان
سجده مى كنند دارند، ارسطو و افلاطون! تو كجا و درك حقيقت مقام اين بلند
پايگان!؟» [ فليخسى ء الحكماء عن حرم له الأملاك سجد- من انت يا ارسطو و من
افلاط؟ بعدك يا مبلد. ] در روايت مفصل در كافى و در عيون اخبارالرضا از
عبدالعزيز مسلم از حضرت ثامن الأئمه (ع) روايت كرده است كه ميفرمايند: «هرگز،
هرگز عقلها گمراه و افكار دچار ضلالت و خردمندان سرگشته و چشمها خيره و بزرگان
احساس كوچكى و حكما متحير، و صاحبان حلم و خطبا و شعراء و اديبان و صاحبان
بلاغت عاجزند و نمى توانند يك شأنى از شئون امام (ع) و يا فضيلتى از فضائل او
را توصيف كنند، و بعجز خود اعتراف ميكنند. چرا اينگونه نباشد!؟ چه اينكه امامت
همچون ثريا است كه از دست جويندگان و توصيف كنندگان دور است» [ «هيهات، هيهات،
ضلت العقول وتاهت الحلوم وحارت الألباب و خسأت العيون و تصاغرت العظماء و تحيرت
الحكماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء وجهلت الألباب و كلت الشعراء و عجزت
الأدباء و عييت البلغاء ص وصف شأن من شأنه او فضيلة من فضائله وأقرت بالعجز
والتقصير كيف!؟ وانى وهو بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين».]
معناى ابتدائى بودن نعمتها
متن: من عموم نعم ابتداها...
شرح: ما مى توانيم جمله (من عموم نعم ابتداها) را به اين تركيب برگردانيم:
(الثناء بما قدم من النعم العامة التي ابتداها) حمد و ستايش مخصوص ذات الهى است
بآنچه از نعمتهاى عمومى كه ابتدأ مرحمت فرموده.
مراد از نعمت هاى عمومى، عبارت از نعمت هائى است كه آنها قائم بيك فرد نيست
و استفاده از آن عمومى است، مانند نعمت هوا، آب، آفتاب، باران و مانند اينها كه
شامل همه ى موجودات ميگردد. بنابراين نعمت هاى عام در برابر نعمت هائى است كه
مخصوص افراد است، مانند نعمت بينائى و شنوائى و عقل. و نيز مى توان گفت مراد از
نعمت هاى عمومى نعمتهاى مزبور و نعمتهائى است كه قائم بفرد ميشود اما باعتبار
اينكه باكثريت بشر داده شده و محرومان از آن در اقليت اند.
مراد از ابتدائى بودن نعمتها آن نيست كه در مقابل عوض و از راه استحقاق باشد
چنانكه از عبارت دعا فهميده ميشود: «يا مبتدأ بالنعم قبل استحقاقها- اى ابتداء
كننده به نعمتها قبل از استحقاق آنها» بنابراين نعمتهاى خداى مهربان چنين نيست
كه چون شخص استحقاق داشته باشد و لازمه ى استحقاق، عطاى نعمت الهى برده و نعمت
در مرتبه ى بعد از استحقاق باشد. زيرا داشتن حق در موردى صحيح است كه شخص از
ناحيه ى خود چيزى را دارا باشد و آنرا برايگان و يا در برابر عوض بكسى بدهد؟ در
چنين موردى حقى براى دهنده ثابت است. مثلا پدر يا استاد از نيروى فكرى و بدنى
خويش براى تربيت شاگرد و فرزند صرف مينمايد در اينجا از جهت اينكه آنچه را كه
مالك هستند بذل نموده اند ذيحق شده اند، يا مزدورى نيروى بدنى خود را كه مالك
آن است در برابر اجرتى قرار ميدهد. در اين موارد انسان داراى چنين نيروئى هست و
در مقابل بذل نيروى خود استحقاق پيدا مى كند. حال اگر فرزند و يا شاگرد و
كارفرما پاداشى بدهد در مرتبه دوم است. يعنى پاياپاى و ابتدائى نيست.
اما اگر موجودى از خود هيچ چيز دارا نباشد و در هستى كه كمال اول و در قواى
ديگر كه كمال ثانى است عين احتياج و نياز باشد و حتى وسيله ايكه با آن كارى را
انجام بدهد مالك نباشد در اينصورت حقى متصور نيست. اگر فرض كنيم كسى به كارگر
نيروى بدنى كه خود دارا بود بخشيد اعضاء و جوارح داد، و همت و مدد كرد، و سپس
از او درخواست كارى نمود، آيا در چنين موردى حقى براى كارگر متصور است؟ زيرا در
همه ى احوال از سرتا پا نياز است. و توضيح اين معنا را از زبان امام سجاد (ع)
در (صحيفه ى سجاديه) چنين مى بينيم: «هيچ كس مستوجب آن نيست كه بعلت استحقاقش
او را بيامرزى يا بسبب سزاواريش از او خشنود باشى. پس هر كه را كه بيامرزى از
انعام و احسان تست و از هركه خشنود شوى از تفضل تواست» تا آنجا كه مى فرمايد:
«و اگر مطيع را (به مجرد) عملش با آنكه تو خود او را بر آن گماشته اى پاداش
ميدادى بيم آن بود كه ثواب ترا از كف بدهد و نعمتت از او زايل گردد؟ ولى تو
بكرم خود او را در برابر مدت كوتاه فانى بمدت طولانى و جاودانى و در مقابل عمل
زودگذر بثواب مستمر پاداش داده اى آنگاه در برابر رزقى كه از خوان نعمت تو
خورده تا بوسيله ى آن بر طاعتت نيرو گرفته از او مطالبه عوض، و بهاء نكردى و در
آلات و ابزاريكه استعمال آنها را وسيله ى رسيدن به امر زشت قرار داده با او
سختگيرى ننموده اى. و اگر با او چنين رفتار كرده بودى، يكسره اصل دسترنجش و
نتيجه ى كوشش او در برابر كوچكترين نعمتها و عطاياى تو از دست مى رفت و خود در
پيشگاه تو براى ساير نعمتهايت در گرو ميماند پس در اينصورت كى چيزى از ثواب ترا
استحقاق ميداشت؟! نه! (استحقاق نميداشت)؟ اين اى خداى من! حال كسى است كه ترا
اطاعت كرده باشد.» [ صحيفه سجاديه، دعاوه فى الشكر ( 37).] با دقت در اين مورد
كه فرد شاخص است، مى بينيم هيچگونه حقى متصور نيست، زيرا اگر استحقاقى تصور شود
در خصوص مطيعان است و گرنه حساب گناهكاران روشن است. در مطبع نيروى فرمانبرى را
با رزق پروردگار و شوق بعبادت با ألطاف نهانى او پيدا كرده و با اعضاء و جوارحى
كه وى بخشيده قيام بوظائف بندگى نموده كه اگر بناى تفضل نباشد و حساب عادلانه
بار شود، همه كوشش مطيعان در برابر يك نعمت از نعمتهاى بيشمار از بين خواهد
رفت. پس تمام نعمت هاى الهى ابتدائى است.
بحثى با غزالى در تعريف نعمت
غزالى در كتاب شكر [ محجة البيضاء ج 7 ص 175.] از احياء العلوم به تفصيل
بشرح مفهوم نعمت و اقسام آن پرداخته است و ما خلاصه ى آنرا در اين كتاب مى
آوريم و سپس به بحث در پيرامون آن مى پردازيم. اينك سخن غزالى: «نعمت عبارت از
هر خير و لذت و سعادت و بلكه هر مطلوبى كه مقدمه براى نيل به مطلوب ديگرى نباشد
نعمت ناميده ميشود اما نعمت حقيقى و راستين سعادت اخروى است و غير از سعادت
اخروى را نعمت و سعادت ناميدن غلط و يا مجاز [ مجاز: استعمال لفظ در معناى غير
موضوع له است.] است چنانكه نعمت ناميدن سعادت دنيوى را كه كمك بر آخرت ننمايد
غلط محض است بنابراين نعمت عبارت از هر وسيله و سببى است كه با واسطه يا بدون
واسطه آدمى را بسعادت آخرت برساند. و در اين صورت اطلاق نعمت صحيح است» پس
تعريف نعمت در نزد غزالى عبارت از اين شد كه هر چيزى بيك و يا چند واسطه انسان
را بسعادت آخرت رسانيد، نعمت است و گرنه ناميدن نعمت غلط محض است زيرا او را
بسعادت حقيقى نميرساند. و بعبارت ديگر: اطلاق نعمت در نزد وى همانطوريكه گفته
شد مقدمه بودن هر چيزى است براى نيل بسعادت اخروى و در هر چيزيكه مقدميت نباشد
گفتن نعمت باو غلط و يا بنحو مجاز در آن استعمال شده است. و بنابر گفته ى غزالى
هرچه در دنيا است بايد بآن بملاحظه مقدمه بودن نگريست» سپس غزالى بدين نح و
بشرح اقسام نعمتها مى پردازد:
قسم اول- قبل از تحقق خارجى- بطور كلى كارها و امور چند قسم ميشوند:
1- در دنيا و آخرت نافع است مانند علم و ايمان. 2- در هر دو مضر است مانند
نادانى و فساد عمل. 3- در دنيا نافع و در آخرت مضر است. مثل شهوات و هدف
قراردادن آنها. 4- در دنيا مضر و در آخرت نافع مانند قلع و قمع شهوات و مخالفت
با نفس. قسم اول مسلما نعمت حقيقى است قسم دوم و سوم تحقيقا بلا مى باشد و نعمت
نيست. زيرا همواره معيار كارها به عاقبت آنست چيزى كه عاقبت آن ضرر باشد قطعا
نعمت نيست و اما چهارم مانند دواى تلخ كه تلخ است ولى نافع است و در نزد صاحبان
بصيرت نعمت است اگرچه در نزد نادانان بد و شر باشد.
قسم دوم بعد از تحقق خارجى- آنچه در دنيا است خير و شر بهم آميخته است و خير
و سعادت خالص و صاف از كدورت نيست. مانند ثروت و فرزند و عيال و بستگان و مقام
و منزلت كه خير مخلوط بشر است. و اين بخش هم بچند قسمت تقسيم ميشود: 1- نفع
بيشتر با ضرر كمتر مانند داشتن مابه الكفايه (بمقدار كفايت) از ثروت و جاه و
وسائل دنيوى براى اكثريت. 2- ضرر با نفع اندك مانند ثروت زياد و جاه و مقام
عالى در حق اكثريت مردم. 3- متساوى بودن ضرر و نفع. لازم به تذكر است كه اين
تقسيم بر حسب اكثريت است. چه بسا ثروت زياد كه نافع و مايه ى سعادت باشد. مانند
آن كه از حقوق واجبه با داشتن ثروت زياد هم خود استفاده مى كند و هم بدستگيرى
مستمندان و به مصارف عام المنفعه و باقيات صالحات ميرساند. و چه بسا فردى،
داشتن مقدار كفايت براى او ضرر دارد. زيرا آن را
براى خود اندك ميداند. اين تقسيم بر حسب اغلب در نظر گرفته شده است نه كلى
غيرقابل تخلف.
قسم سوم: خير و خوبى و سعادت از نظر مقايسه با ديگرى بيك
اعتبار خود واجد كمال و مطلوبيت است و يا كمال آن نسبت بديگرى است و اين هم سه
قسم است.
1- خود واجد كمال مطلوب باشد، مانند: سعادت ملاقات خدا، و سعادت آخرت. زيرا
پروردگار متعال آخرين هدفها است. 2- نسبت بديگرى كمال دارد مانند درهم و دينار
كه مطلوبيت نفسى ندارد زيرا اگر آن وسيله اى براى نعمت هاى ديگرى نباشد در اين
صورت طلا و نقره با سنگ ريزه تفاوتى ندارد. 3- خود واجد كمال نفسى است و هم
نسبت بديگرى مطلوبيت داشته باشد مانند: تندرستى و سلامتى مزاج زيرا خود عافيت
هم مطلوب است و هم از نظر اينكه مقدمه ى نعمتها و سعادتهاى ديگر است. آنچه
مطلوبيت نفسى دارد نعمت حقيقى است و قسم سومى نيز از جهت ايصالش به نعمت آخرت
مطلوب است. اما دومى كه فقط مطلوبيت آن نسبت بديگرى است چون خود مطلوبيت ذاتى
ندارد. اگر وسيله اى براى نعمتى شد كه بدون آنها نمى توان بآن نعمت رسيد در اين
صورت نعمت است. بنابر اين كسى كه هدفى جز عالم و عبادت ندارد و به مقدار كفايت
معاش دارد طلا و نقره و سنگ ريزه در نظر او يكسان خواهد بود. [ سعدى ميگويد:
زر از بهر خوردن بود اى پسر- براى نهادن چه سنگ و چه زر.] تقسيم چهارم: امور
خير از يك نظر سه قسم است. نافع- جميل- لذيذ در مقابل مضر- زشت- دردناك. و هريك
از اين سه قسم يا بنح و مطلق است و يا مقيد. بنابراين مجموع شش قسم ميشود. مراد
از مطلق آنست كه هر سه خصوصيت ديگر را داشته باشد مانند: علم و حكمت در نزد
دانشمندان كه هم نافع است و هم زيبا و هم لذت بخش و در طرف شر مانند نادانى كه
مضر و زشت و هم دردناك است. و چنانچه بعضى از آنها را داشته باشد، مقيد ناميده
ميشود مانند: عمل جراحى در يكى از اعضاء بدن كه نافع است اما دردناك. نافع باشد
و زشت و قبيح مانند: حماقت، زيرا نسبت به بعضى از احوال نافع است. لذا گفته شده
است استراح من لاعقل له، يعنى: آسوده است آنكه خرد ندارد. هر دو عنوان در طرف
خير و شر مساوى باشد يعنى هم نافع باشد و هم مضر. مانند انداختن مال بدريا در
وقت غرق كشتى. كه نسبت به شخصى نافع است اما ضرر بمال وارد ميشود. نافع هم دو
قسم است ضرورى و غير ضرورى، ضرورى آنست كه بدل و عوض ندارد. مانند ايمان و عمل
صالح، و غير ضرورى آنست كه بدل داشته باشد.
قسم پنجم: اگر مراد از نعمت لذت باشد، لذت بر سه نوع است: لذت عقلى، لذت
بدنى، مشترك با بعضى از حيوانات، لذت بدنى مشترك با همه حيوانات. لذت عقلى
مانند علم و حكمت و اين لذت را جز روح و عقل درك نمى كند و بهترين و شريفترين
لذتها است. زيرا چنين لذتى دائمى است و ملالت آور نيست؟ بخلاف لذت بدنى. زيرا
مثلا غذا پس از سير شدن و شهوت جنسى بعد از فراغ از آن مطلوبيت ندارد. علم با
در نظر داشتن تقسيم چهارم نافع و لذت بخش و زيبا و مطلق است اما مال چنين نيست
و بستگى به استفاده ى از آن دارد كه انسان را گاهى بطرف بسوى نجات مى كشد و
گاهى بطرف هلاكت و روى همين جهت است كه خداوند متعال در قرآن كريم آن را هم مدح
نموده وهم مذمت كرده: در جائى خير ناميده است مانند «وانه لحب الخير لشديد»
يعنى: حب مال و در جاى ديگر فرموده: «انما اموالكم و اولادكم فتنة».
قسم ششم: اين تقسيم شامل تقسيمات قبلى است و احاطه بر همه ى نعمتها دارد:
1- نعمت از جهت واجد بودن مطلوبيت نفسى و نافع و زيبا بودن مانند لذائذ آخرت
كه اصلا مقرون به درد و ألم نيست. 2- مطلوبيت نعمت براى غير آنهم چند قسم است
(1) بسيار نزديك به نعمت حقيقى مانند فضائل اخلاقى. (2) كس دورتر مانند كمالات
بدنى (3) كمى دورتر و شعاع نفعش بيشتر مانند ثروت و خويشاوندان (4) وسائلى كه
رابط ميان فضائل اخلاقى و بدنى است و آن سه چيز است: توفيق، هدايت، رشد. نعمت
فضائل نفسى مانند ايمان و حسن خلق كه به تعبير ديگر مشتمل بر علم مكاشفه و علم
معامله عفت و عدالت است. اين نوع با فضائل بدنى مرتبط است كه عبارت از تندرستى،
قوت بدن زيبائى يعنى كمال خلقت است نه زيبائى بمعناى برانگيختن شهوت و طول عمر
و اين چهار قسم با چهار قسم ديگر همراه باشد: مال، مقام، نجابت و بزرگى و
خويشاوندان، خانواده. بطور كلى اين نعمتها نفعى نمى رساند مگر اينكه نعمتهاى
رابط ميان فضائل بدنى و روحى باشد و آن نيز چهار قسم است: هدايت الهى، رشد،
تسديد، تأييد.
اين بود خلاصه ى آنچه در احياء العلوم با حذف زوائد كه ارتباطى بموضوع
ندارد، گفته شده است.
بحثى كه غزالى در ماهيت و اقسام نعمت مطرح نموده درست نيست، زيرا نعمت در
مقابل بلاء و گرفتارى است با دقت در اين آيه معلوم ميشود: «وما بكم من نعمة فمن
الله ثم اذا مسكم الضرفاليه تجأرون [ مريم: 20.]» هيچ يك از نعمتها در شما نيست
مگر اينكه همه از آن خدا است سپس وقتى كه بلاء به شما رسيد فقط بسوى او ميناليد
خداوند نبودن نعمت را ضرر و بلا ناميده است و مسلم است اين در حق كافر است.
زيرا توجه و ناله مؤمن در وقت توجه بلا نيست بلكه در همه وقت ياد خدا ميكند پس
اگر نعمت عبارت از مقدمه آخرت و ياد خدا باشد ميبايست در اين آيه نعمت گفته نمى
شد در حاليكه مى بينيم نعمت گفته شده است پس خود صحت و ثروت و راحتى قطعا نعمت
است و آياتى را كه شاهد عقيده ى ما است متذكر ميشويم:
1- نجات از دشمن در مسلمانان و در بنى اسرائيل: اما درباره ى مسلمانها مى
فرمايد: «اذكروا نعمة الله عليكم اذ جائكم جنود من فوقكم و من أسفل منكم
فأرسلنا عليهم ريحا وجنودا لم تروها» [ احزاب: 9.] مسلمانان! متذكر نعمتهاى خدا
به خودتان باشيد كه دشمنان از بالاى سر و از پائين مدينه هجوم ميآوردند و ما
براى كوبيدن آنها باد و لشكريانى فرستاديم كه نديديد. واما در مورد بنى اسرائيل
«واذ نجيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون أبناءكم و يستحيون نساءكم
و في ذلكم بلاء من ربكم عظيم [ بقره: 49.]» اى فرزندان اسرائيل متذكر باشيد كه
شما را از فرعونيان نجات داديم آنها كه بدترين شكنجه را بشما مى دادند
كودكانتان را سر ميبريدند و زنهايتان را باز ميگذاشتند و در اين بلاى بس عظيمى
بود.
2- گذشتن از آب بطريق معجزه: «واذ فرقنا بكم البحر و أنجيناكم [ بقره: 50.]»
وقتى كه ما دريا را شكافتيم و شما را از فرعون نجات داديم.
3- داشتن رهبر و كتاب آسمانى: «يا أيها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم
و ما أنزل عليكم من الكتاب والحكمة [ بقره:231.]» اى افراديكه ايمان آورده ايد
نعمت الهى را بر خودتان و آنچه كه از كتاب و حكمت نازل فرموده است بياد آوريد.
4- عنايات فوق متعارف مانند نزول من و سلوى: «وظللنا عليكم الغمام و أنزلنا
عليكم المن والسلوى [ بقره: 19.]» و ابر را بر آنها (بنى اسرائيل) سايه قرار
داديم و بر آنان من (ماده شيرينى مانند عسل) وسلوى (پرنده ايست بنام سمانى)
فروفرستاديم و نيز شكافتن سنگ و جارى شدن آب در آيات ديگرى بعنوان نعمت ذكر شده
است.
5- سلطنت و مسخر بودن جن و انس و آمادگى همه ى اسباب براى سليمان بن داود
عليهماالسلام: «رب أوزعني أن أشكر نعمتك التي أنعمت علي [ نمل /19.]» خدايا مرا
از شكر نعمتى كه بر خود و پدرم مبذول داشتى فراموشم مده.
6- صحت بدن و فراخى نعمت و روزى: «اذا أنعمنا على الانسان أعرض و نآى بجانبه
واذا مسه الشر كان يؤسا» [ اسراء: 83.] هنگاميكه بآدمى احسان و انعام (از صحت
بدن و فراخى روزى و مقام) ارزانى ميداريم از ياد ما اعراض و دورى ميكند و
هنگاميكه گرفتارى و بلائى پيش مى آيد يأس و نااميدى او را فرا ميگيرد.
7- تأليف قلوب و پيوند محبت در اجتماع: «واذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم
أعداء فاءلف بينكم فاصبحتم بنعمته اخوانا» [ آل عمران: 13.] متذكر نعمت الهى بر
خودتان باشيد وقتى را كه دشمن خون آشام همديگر بوديد سپس خدا ميان قلبهاى شما
ألفت داد و در اثر اين الفت صبح كرديد؟ در حاليكه برادر هم شديد.
8- داشتن منزل و محل سكوف و چادر و استفاده از پشم و كرك گوسفند و شتر و
تهيه ى اثاثه و فرش و داشتن سايبانها و مخفى گاهها و لباس براى جلوگيرى از سرما
و گرما و زره همه نعمت است چنانكه در آيه ى شريفه مى فرمايد: «والله جعل من
بيوتكم سكنأ وجعل لكم من جلود الأنعام بيوتا تستخفونها يوم ظعنكم و يوم إقامتكم
ومن أصوافها و أوبارها و أشعارها أثاثا و متاعا الى حين والله جعل لكم مما خلق
ظلالا وجعل لكم من الجبال أكنانا و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر وسرابيل تقيكم
باسكم كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون [ نحل: 81.]» خداوند متعال خانه ها را
براى شما محل آسايش قرار و از چهار پايان وسائلى براى سفر و در جاهائيكه رحل
اقامت مى افكنيد و از پشم و كرك و موى آنان اثاثيه و مال التجارة قرارداد و
خداوند از آنچه خلق فرموده براى شما سايه قرار داد كه شما را از حرارت خورشيد
حفظ كند، و از كوهها پناهگاه (غار) درست كرد و لباسهائى كه شما را از گرمى و
لباسهائى كه شما را در موقع سختى (جنگ) محفوظ دارد قرارداد بدينسان خدا نعمتش
را بر شما تمام كرد تا باشد كه سپاسگزار باشيد.
9- داشتن وسيله براى سهولت سفر و تسريع در طى مسافت در مسافرتها و حصول زينت
و جمال و باريدن باران و داشتن مزارع و درختهاى زيتون و تاكستانها و باغها و
آنچه در زمين است از مهيا شدن دريا براى صيدها و درآوردن زينت آلات، همه نعمت
است و در اوائل سوره ى نحل اشاره مى فرمايد: «تغرفون نعمة الله و ان تعدوا نعمة
الله لاتحصوها [ نحل: 18.]» يعنى آن نعمتهائيكه برشمرديم نمونه هائى از نعمت
الهى است و گرنه نعمت خدا قابل شمارش نيست و نيز امنيت اجتماعى و وسعت معيشت را
در آيه- ديگر مى فرمايد: «ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمنة ياتي رزقها رغدا
من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع والخوف [ نحل: 112.]» خدا
بعنوان نمونه از حال قومى ياد مى كند كه در آبادى زندگى مى كردند و از نعمت
امنيت و آرامش برخوردار بودند. روزى با كمال وسعت از هر ناحيه مى آمد اما
قدردانى ننموده نسبت به اين نعمتها كفران ورزيدند و ناسپاسى كردند.
با ملاحظه در اين آيات، بخوبى روشن ميشود كه خداوند متعال همه اين مذكورات
را نعمت ناميده و در هيچ يك قيد نشده كه اگر مقدمه آخرت شدند نعمت هستند. پس
بنابراين نعمت عبارت است از هر آنچه خدا آفريده تا صلاحيت بهره مندى و رفع نياز
مادى و روحى انسان را بنمايد و او را به كمال مادى و روحى برساند. پس همه ى
اينها باصطلاح منطق (حمل شايع) نعمت است و بهيچ وجه آنها را نعمت ناميدن غلط
نيست. و ظاهر اينست كه انگيزه ى اشتباه غزالى از باب اشتباه وجود بماهيت و يا
مفهوم بمصداق است، توضيح اينكه: چون وجود نعمت ها را در اين جهان ناپايدار و
محدود و موقت و محفوف بمكاره ديده و از طرفى هم نعمت هاى آخرت بدون رنج و آفات
موجود است حكم وجود را بمفهوم سرايت داده و چنين پنداشته است كه دوام و پايدارى
در ماهيت و مفهوم نعمت اخذ شده در حاليكه در هر دو مرحله ى دنيا و آخرت مفهوم
نعمت كاملا متحقق است، البته نحوه ى وجود كاملا متفاوت است. بنابراين همه ى
آنها نعمت است و لازم نيست كسى آنها را وسيله ى آخرت قرار بدهد تا نعمت بر آنها
صدق كند و اگر از اين نعمتها كه بمنزله ى سرمايه در بازار دنيا است براى سفر
آخرت سود نبرد خود ضرر كرده نه اينكه عنوان نعمت بودن از نعمت سلب ميشود. جوانى
و تندرستى نعمت است اگر چه كسى از آن نعمت حسن استفاده ننمود يا عقل، نعمت و
سرمايه است خواه بفرمان او كسى گوش بدهد يا نه. بنابراين توضيحى كه در تعريف
نعمت داده شده تقسيم اولى غلط است، زيرا آن قسمتيكه گفته است نافع در دنيا و
مضر در آخرت است نعمت نيست مسلما نعمت است نهايت اينكه از نعمت سوء استفاده
شده. آنچه مضر است بدست آوردن ثروت مثلا از راه غير مشروع و زياده روى و خروج
از ميزان شرعى و مصرف آن در مواردى است كه شرع نهى فرموده و لازم نيست مادر
مفهوم نعمت استفاده ى بالفعل را اخذ كنيم تا دچار چنين اشتباهى بشويم زيرا صحيح
است بگوئيم فلان شخص نعمت ثروت و جوانى و محبوبيت را داشت و از آن استفاده نكرد
نه اينكه چون استفاده نكرده و يا سوء استفاده كرد و مقدمه ى آخرت قرار نداد
نعمت بر آن صدق نميكند. پس هيچوقت نعمت مضر نيست و پيوسته صلاحيت استفاده را
دارد و اين انسان است كه كفران ميكند: أالم تر إلى الدين بدلوا نعمة الله كفرا
[ ابراهيم 28.]» آيا نمى بينى آنهائى را كه نعمت خدا را تبديل بكفر نمودند-
بطور كلى هرچه از مخلوقات الهى كه صلاحيت رفع نياز مادى و اخلاقى اساسى و يا
كمالى را داشته باشد، نعمت است و تخطى از موازين و حدودى را كه شرع مقدس در
استفاده از آن معين فرموده كفران نعمت و اگر مطابق دستورات شرع مقدس رفتار كند
نعمت را شكر كرده: «فاتقوا الله لعلكم تشكرون [ آل عمران /123.]» با رعايت حدود
و مقررات الهى خود را از عذاب و عدل پروردگار نگهدارى نمائيد، باشد كه شكرگزار
نعمت هاى خدا شويد. و نيز در تقسيم اول مثال زده است كه مضر در دنيا و نافع در
آخرت باشد. مانند قمع شهوات مخالفت تمام بانفس، اين هم يكى از موارد بسيار آن
كتاب است كه مخالف كتاب و سنت است. زيرا از بين بردن شهوات حرام است مثلا كسى
براى اينكه از معصيت نجات پيدا كند خود را عنين سازد. مسلما اين عمل حرام است.
واقعا عجيب است. چه اينكه خود در كتاب نكاح تا حدى مطابق كتاب و سنت بحث كرده
ولى با اين همه در كلماتش موارد زيادى بر خلاف صريح كتاب و سنت بچشم مى خورد [
در كتاب (تلبيس ابليس) ابن جوزى مخالفت غزالى و نيز بقول فيض حجة اسلامهم
الغزالى را با كتاب و سنت بيان كرده است. (مراجعه شود).] در هر حال همه ى شهوات
در حد خود نعمت و نافع است منتهى بهمانقسم كه گفته شد سوء استفاده از اين شهوات
مورد توبيخ و مذمت است. و در هيچ يك از احكام قرآن و عترت صلوات الله عليهم
چنين دستورى نيست.
ممكن است جهاتى باشد كه شخص موقتا و بگونه ى خاص نه بطور دوام و هميشه از
نعمتى كناره گيرى و اجتناب نمايد مانند پرهيز از غذاهاى مطلوب و لذيذ براى مريض
كه بطور موقت مورد استفاده قرار نگيرد چنانكه از روايت شريفه كه در نهج البلاغه
و كافى و عقدالفريد استفاده ميشود:
سخن على با ربيع
و آن داستان حكمت آميز عيادت مولاى متقيان (ع) از ربيع است بدين قرار:
ربيع بن زياد كه از صحابه ى آن بزرگوار بود تيرى بر پيشانيش رسيد و در اثر
آن جراحتى سخت برداشت. و هر سال بعد از بهبودى كوتاه عود ميكرد. مولاى متقيان
(ع) او را در منزل وسيعى كه در بصره داشت عيادت فرمود. و به او فرمودند: «حياط
باين وسعت را بچه كار ميخواهى!؟ در حاليكه در آخرت بحياط وسيعترى محتاجتر خواهى
بود. آرى! اگر توانستى با دارا بودن حياط وسيع بهدف آخرتى برسى