و جبن قلبه فنصب الدين فخا لها فهو لايزال يختل الناس بظاهره! فإن تمكن من حرام
افتحمه! تا آنجا كه مى فرمايد: «واذا وجدتموه يعف عن ذلك فرويدا لايغرنكم! حتى
تنظروا ما عقله! فما أكثر من ترك ذلك أجمع ثم لايرجع إلى عقل متين فيكون
مايفسده بجهله أكئر مما يصلحه بعقله. فإذا وجدتم عقله متينا فرويدا لايغرنكم!
حتى تنظروا مع هواه يكون على عقله أو يكون مع عقله على هواه و كيف محبته
للرياسات الباطلة و زهده فيها، فإن في الناس خسر الدنيا والآخرة يترك الدنيا
للدنيا و يرى أن لذة الرياسة الباطلة أفضل من الأموال والنعم المباحة المحللة
فيترك ذلك أجمع طلبا للرياسة حتى إذا قيل: إتق الله، أخذته العزة بالاثم. تا
آنجا كه مى فرمايد: ولكن الرجل هو الدي جعل هواه تبعا لأمرالله! وفواه مبذولة
في رضى الله!» اگر ديديد مردى هستيش خوب است و آهسته و بحالت خود مردگى صحبت مى
كند و در حركاتش بظاهر فروتنى مينمايد! در حكم بصلاح وى شتاب مكنيد و فريب چنين
ظاهرى را نخوريد! زيرا چه زيادند افرادى كه سستى اراده زبونى و بزدلى! آنها
مانع از دنياشان شده، چاره اى جزتظاهر بديانت ندارند و اين تظاهر دامى است كه
براى صيد عوام الناس گسترده اند! كارشان فريب دادن مردم نادان است و اگر فرصتى
يافتند حتما از حرام باكى ندارند! و اگر ديديد چنين فردى از حرام اجتناب ميورزد
باز شتاب در حكم بصلاح وى ننمائيد تا درست عقل او را آزمايش نمائيد. چه فراوان
است مردمى كه از عقل كامل بى بهره اند و در حقيقت در دنيا زهد ميورزند اما از
ادراك و عقل بهره كامل ندارند چنين كسى با اينكه زاهد حقيقى است اما قاصر است و
آنچه را با نادانى خويش صدمه به دين ميزند خيلى بيشتر از اصلاحى و نفعى است كه
از وى به دين ميرسد. و اگر عقل او را كامل ديديد بازشتاب در حكم بصلاح و داشتن
زعامت وى را ننمائيد تا بدست آوريد كه آيا بهنگام رياست خواهى عقل را از دست
ميدهد و رياست هاى باطل را بسيار دوست ميدارد يا نه؟ زيرا گروهى از مردم هستند
كه از دين و دنيا محروم شده اند، براى آنكه بدنياى باطل (رياست باطله) نايل
شوند از دنيا چشم پوشى!! كرده اند. و به نظر چنين فردى لذت جاه و رياست بهتر از
ثروت و نعمتهاى حلال خدا است و بخاطر دستيابى برياست از همه نعمتها صرف نظر
كرده و آن چنان از خود راضى و بخود مغرور است كه اگر او را گفتند: از خدا بترس
او عزت و احترام خود را در آلودگى به گناه ميداند!!
اما مرد به تمام معنى و
كامل! آنست كه هوى وهوس خود را در پيروى فرمان خدا قرار بدهد، و همه ى نيروى
خود را در خشنودى خدا مبذول دارد.
اما مسئوليت شما مردم آنست كه بايد با جان و دل در پيشبرد هدف دين از رهبران
عاليقدر دينى پيروى نمائيد، و باين نكته توجه داشته باشيد كه بفرمانروائى و
عدالت گسترى با حالت ذلت نمى توان رسيد. «لا يدفع الضيم الدليل، ولا يدرك الحق
إلا بالجد و من نام لاينام عنه وان أخا الحرب اليقظان» [ نهج البلاغه فى كتابه
الى اهل مصر.] هرگز مردم ذليل را از چنگ ستمگران خلاصى نيست. مگر ميتوان حق خود
را جز در سايه ى كوشش و استقامت بدست آورد!؟ بدانيد هركس كه بخواب رفت از نقشه
كشى بر ضرر او چشمهاى بيدار فرو ننشسته مرد جنگى همواره بايد بيدار و آگاه از
أوضاع كشور و زمامداران خود باشد!!
متن: «ندبهم لاستزادتها بالشكر...».
شرح: بمنظور پيوستگى نعمت ها و نگسستن آنها بشر را در برابر آنها دعوت بشكر
نمود. در اين فراز صديقه طاهره عليهاالسلام اشاره باين آيه ى شريفه مى فرمايد:
«واذ تاذن ربكم لئن شكرتم لأزيدنكم [ ابراهيم: 14.] » هنگاميكه پروردگار شما
اعلان نمود چنانچه سپاسگزار شديد بى شبهه شما را زيادتى خواهد بخشيد [ از اطلاق
(لازيدنكم...) استفاده مى شود كه وعده مزيد نعمت مخصوص بيك عالم و جهان نيست و
بلكه سپاسگزارى موجب مزيد نعمت در هر دو عالم است.] در كافى از حضرت صادق (ع)
روايت كرده: من أعطى الشكر أعطي الزيادة كسى را كه حالت سپاسگزارى داده شد
فراوانى نعمت هم بوى داده ميشود. در گذشته درباره ى مفهوم شكر به تفصيل سخن رفت
و اينك درباره ى مصداق شكر و اين كه بچه وسيله بايد شكر انجام گيرد، به بحث مى
پردازيم:
از تأمل در آيات شريفه قرآن عظيم بدست مى آيد كه سپاسگزارى فقط آن نيست كه
آدمى با يادآورى نعمت ها بزبان سپاسگزار باشد، اگرچه بزبان راندن شكر هم مرتبه
اى از شكر است. ولى اين مقدار كافى نيست. زيرا مى بينيم در قرآن شماره
ساسگزاران را بسيار اندك معرفى فرموده: «وقليل من عبادي الشكور» از بندگانم
سپاسگزار اندك است- و روشن است آوردن شكر بر زبان كارى بسيار ساده و آسان است و
چنانچه شكر با گفتار و فقط با زبان درست مى شد، هرگز توبيخ حق متعال باندك بودن
آنها صادر نمى گرديد. پس شكر تنها بگفتن زبان نيست، بلكه شكر چنانكه گفته شده
«بكاربردن نعمت هاى الهى است در آنچه خلق شده» اين تعريف چنانكه بايد روشنگر
مقصود نيست و جامع ترين سخن در بيان نمونه و مصداق شكر همان است كه در آيه
شريفه وارد شده: «إنا هديناه السبيل إما شاكرأ أؤ كفورا [ انسان /76.] » ما راه
را (بر انسان) آشكار ساختيم (و هم او را صاحب اختيار در كردار خويش آفريديم)
كدام يك از دو راه سعادت و خوشبختى و يا شقاوت و بدبختى را انتخاب نمايد!؟ راه
سعادت را مكتب وحى نشان داده تا در نتيجه ى طى آن راه، سپاسگزار باشد و يا آن
راه را انتخاب ننموده و سرانجام ناسپاس و كفور باشند. بخوبى از اين آيه استفاده
ميشود كه شكر و سپاسگزارى قدم گذاشتن در صراط مستقيم مكتب وحى است و ناسپاسى
دورى از آن ميباشد. پر واضح است نعمت هاى عمومى و خصوصى خارج از شماره و بيرون
از حد توصيف كه در اول خطبه بيان شد مى باشد. چه اينكه پديده هاى آفرينش عبث و
بيهوده نيست، ناچار بمنظورى خلق شده كه اگر در همان منظور و مقصد صرف شود در
موردش بوده و حق آن نعمت كه حقيقت سپاسگزارى است بعمل آمده و اگر در آن مورد
صرف نشد؟ خارج از حدود نظاماتى است كه مدبر حكيم قرار داده وناسپاسى خواهد بود.
گفتيم تعبيرى كه از علماى اخلاق و حكمت عملى رسيده نارسا است زيرا همه مى
توانند ادعا نمايند كه بشر به خلقت و طبيعت خود آنچه كه براى استفاده و بقاء
شخص آفريده شده آگاه است و مثلا ميداند كه بايد مأكولات را بمصرف خوراك رسانيد
و يا در بقاء نوع از غريزه ى جنسى استفاده كرد و در اين صورت احتياجى بمكتب وحى
نيست. اما آنچه كه ناگفته مانده اين است: ديد عقل بشرى در طرز استفاده از نعمت
ها و خصوصيت و حدود آن و نسبت آنها باتمام وجود آدمى اعم از روح و بدن و يا
بملاحظه ى اين جهان گذران و ديدن مصالح آن تا آخرين سيربشر، باديد انبياء كه به
تمام جوانب استفاده و بكار بردن اين نعمت ها با تأييد الهى احاطه دارند، تفاوت
بسيار دارد و همين معنا اجمالا از آيه شريفه استفاده ميشود: «عسى ان تحبوا شيئا
وهو شرلكم و عسى أن تكرهوا شيئأ و هو خيرلكم إن الله يعلم وأنتم لاتعلمون [
بقره آيه 216.] » چه بسا چيزى مورد علاقه و محبت شما است اما در واقع به مصلحت
شما نبوده و عاقبت بدى داشته باشد، و چه بسا چيزى را دشوار و ناخوشايند ميداريد
ولى آن بخير و سعادت شما است، خداوند متعال بى شبهه (بامورى) داناست كه شما
آنها را نميدانيد. و هرگز چنان ديدى كه بتمام جوانب بشر احاطه داشته باشد بجز
براى انبياء و اوصياء بر حق آنان ميسر نخواهد شد.
آن نظرهائى كه آن افسرده نيست++ جزر ونده جز درنده پرده نيست آنچه در صد سال
خواهد آمدن++ اين زمان بيند بچشم خويشتن [ يعنى چنين، ديدى از راه استنباط نيست
و فقط از الهام و وحى است.] چون كه سدى پيش وسدى پس نماند++ شد گذاره چشم و لوح
غيب خواند چون نظر پس كرد تا بدو وجود++ آخر و آغاز هستى رو نمود!
بحث املاك [ جمع ملك، و اشار به آيه: علم آدم الأسماء كلها.] زمين با
كبريا++ در خليفه كردن باباى ما
چون نظر در پيش افكند او بديد |
|
آنچه خواهد برد تا محشر پديد |
پس ز پس مى بيند او تا اصل اصل |
|
پيش مى بيند عيان تا روز فصل |
نيست آن ينظر بنورالله، گزاف |
|
نور ربانى بود گردون شكاف |
عقل بشر را ميتوان به اساس ساختمانى تشبيه نمود كه ساختمان بدون اساس قرارى
ندارد و هم اساس بدون ساختمان عرصه اى بيش نبوده و فائده اى بر او مترتب نيست.
و نيز ميتوان عقل را بچشم تشبيه نمود و مكتب وحى و نبوت را بشعاع نور و هرگز
چشم را بدون تابش و شعاع از خارج، قدرت بينائى نيست. چنانكه نور بدون چشم ثمره
اى ندارد، زيرا چشم نابينا از خورشيد جز گرمى احساس نمى كند و شايد بهمين جهت
در آيه شريفه فرمود «قد جائكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من أتبع
رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات إلى النور بإذنه [ مائده /15.] از طرف
خداوند متعال نور و كتاب آشكار كننده اى آمد كه خدا بوسيله ى آن افرادى كه در
پى رضايت او بوده اند هدايت خواهد فرمود و آنان را از ظلمات درآورده و به نور،
هدايت خواهد كرد- در قرآن كريم عقل بمانند چراغ و مكتب وحى مانند روغنى كه
روشنائى ده است تشبيه شده تا روغن چراغ نباشد چراغ روشن نمى گردد و بهمين معنا
اشاره است «مثل نوره كمشكوة فيها مصباح» تا آنجا كه ميفرمايد: «نور على نور»، و
نيز ميتوان مكتب وحى را عقل منفصل و عقل را شرع متصل دانست كه هر دو در تكميل
يكديگر ميباشند و چه بسا در مواردى اتحاد دارند و چون نور وحى عقل خارجى است
خداى متعال كافرانرا بى عقل معرفى فرموده است: «صم بكم عمى فهم لا يعقلون» و يا
اينكه در كمال عقل ظاهرى هستند ولى قرآن آنانرا سفيه ناميده: «ألا إنهم هم
السفهاء ولكن لايعلمون»:
بنابراين، عقل آدمى بى مدد وحى از درك مصالح و مضار خرد عاجز است. فقط فائده
ايكه بر عقل بشرى مترتب است عبارت از درك جهات كلى در مصرف رساندن نعمتها و
بكار بردن آنها ميباشد. اما جزئيات را كه عمده ى كار است، جز بنور وحى نمى توان
فهميد، عقل درك ميكند كه بايد در همه چيز واقع و حق آنرا پذيرفت. مثلا راست
گوئى خوب است و اجراى عدالت نيكوست و پاكدامنى و عفت خوب است اما جزئيات آنرا
چگونه مى تواند دريابد!؟ پاسخ اين مسئله در مكتب وحى است كه كليات و جزئيات را
بتعليم الهى درمى يابد مثلا چگونه بايد به خدا و رسول (ص) و ائمه (ع) و چگونگى
برزخ و آخرت اعتقاد پيدا كرد و جزئيات عدل در خوردن و آشاميدن چيست؟ عقل، از
پيش خود نمى تواند بفهمد آنچه را كه منع شده از مأكولات و مشروبات براى انسان
در مسيرش بسوى خدا ضرر دارد و يا با روح و جسم وى سازگار نيست مثلا گوشت خوك و
شراب حرام است و زيان دارد و يا در ماه رمضان از خوردن و آشاميدن بايد خود دارى
كرد. و يا ازدواج با خواهر و مادر و عمه و خاله ممنوع است و زيان دارد و يا جمع
ميان دو خواهر داراى مفسده است و هم بسترى در حالت عادت زنانگى خوب نيست وو...
پس مكتب وحى است كه جزئيات شكر را با در دست داشتن ديد بسيار برتر از ديد افراد
نخبه معين مينمايد.
پيش پيغمبر جهان پر عشق وداد |
|
پيش چشمم ديگران مرده و جماد!! |
پست
و بالا پيش چشمش تيزرو |
|
ز كلوخ و سنگ او نكته شن و با عوام |
اين جمله [ يعنى همه كلوخ و سنگ و جمادات.]
پست و مرده ى |
|
زين عجب تر من نديدم پرده ى!! |
گورها يكسان به پيش
چشم ما |
|
روضه و حفره به پيش انبياء |
عقل رنجور آردش سوى طبيب |
|
ليك نبود دردوا عقلش مصيب |
عقل انسانى بخوبى درك مى كند كه فهم و ادراك دانش خوب است اما از درك اينكه
اين فهم و علم را در چه راهى بمصرف رساند عاجز است، زيرا همواره در بشر عاطفه ى
برترى جوئى حاكم است و همين عاطفه در پيش عقل و درك انسان پرده كشيده و فرمان
مى دهد. آنچه مايه ى شهوت و افزونى بر همگان است آنرا بياموز، اما مكتب وحى
ميگويد: «قل أنظروا ماذا في السموات والأرض» و يا «سنريهم آياتنا في الآفاق
و...» بگو در آسمانها و زمين با دقت نگاه كنند تا چه مى بينند!؟ ما نشانه هاى
قدرت و علم خود را در آفاق و در وجود خودشان نشان خواهيم داد تا دريابند كه خدا
حقيقت ابدى است...
در كافى از امام موسى بن جعفر از جد بزرگوارش روايت كرده: كه رسول اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم ديدند كه در مسجد اطراف كسى را گرفته اند، پرسيدند اين
كيست؟ گفته شد: اين علامه و دانشمند بسيار بزرگى است! فرمودند چرا او را
دانشمند بزرگ ميدانيد. جواب دادند چون داناترين مردم به نسب ها و وقايع و تاريخ
جاهليت عربى و شعراى جاهلى است. فرمودند اين علمى است كه بحال كسى دانستن آن
نفعى و ندانستن آن ضررى نمى رساند. بعد فرمود: بايد فكر و هوش را در اين سه
قسمت صرف نمود: 1- آيات محكم الهى كه سعادت دين و دنيا در آنست، يعنى فهميدن و
دانستن قرآن منفعت دارد و جهلش زيانى بزرگ است. 2- واجباتى كه دانستن آنها موجب
سعادت زندگى است، حال آن واجب وظائفى است در مقابل پروردگار و يا در مقابل
اجتماع و بستگان و همنوعان. 3- سنت ها و قوانين اجتماعى درآئين مملكت دارى كه
از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اوصياى معصومين عليه السلام بيادگار
مانده است. اما غير از اينها ديگر مهم نيست. خلاصه، شكر نعمت فهم و حافظه و
مواهب معنوى در بكار بردن و آموختن چنين علومى است كه در روايت شريفه ياد شده
ميباشد و نيز نعمتهاى ديگر از اعضاء و جوارح و صرف آنها در چه مواردى؟ مكتب وحى
كه عين عدل است (از ديدگاه وافق نبوت نه از ديدگاه محدود بشر) جزئيات موارد
استعمال و بمصرف رساندن آنرا بيان كرده و مسلم است هركس كه توفيق عمل بآن ترتيب
را يافت نعمتها را در مورد خود بمصرف رسانده و سپاسگزار آن نعمتها ميشود. پس
شكر نعمتهايى كه خداى متعال بآن فرمان صادر كرده و زيادتى آنرا وعده حتمى داده:
در صرف آنهاست به ترتيبى كه مكتب وحى دستور داده و همان موجب مزيد نعمت و بدست
آوردن آن جزئيات بشر حى كه گذشت در غير مكتب وحى ممكن نيست، و چنانچه بآن ترتيب
عملى نشد موجب كفران و بلاهاى اجتماعى است همان طوريكه خداوند در قرآن تهديد مى
فرمايد: «ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان
فكفرت بانعم الله فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون [ نمل
/112.]» خداى متعال براى پندگيرى، اهل يك آبادى را به عنوان مثل ميآورد كه در
كمال آرامش و سكونت خاطر باروزى فراوان كه از همه سو بآنها ميرسيد در زندگى
خوشى بسر ميبردند و سپس نعمتهاى الهى را كفران نمودند (و آنرا در مواردى كه
مطابق دستورات الهى نبود بمصرف رساندند) خدا هم در نتيجه ى گناهان و كفران بر
آن آبادى پوششى از گرسنگى و هراس چشانيد پس يگانه راه سپاسگزارى نعمت ها پيروى
از مكتب وحى، و تيره روزى و بدبختى در سركشى از آن است، و پيروى از مكتب وحى
است كه موجبات دلخوشى افراد جامعه را فراهم ميآورد و سركشيها است كه انگيزه ى
بدبختى ها ميباشد.
يك نمونه از هزاران بدبختى كه همه آگاهند، امروز آمريكا كه يكى از قدرتهاى
عظيم جهانى است و مهد تمدن و محيط دانش و آزادى است اما واقعا با وجود اين همه
تمدن عظيم و پيشرفت صنايع، ميتوان گفت در سعادت بسر مى برد؟ و يا اينكه در
نتيجه غرق شدن در ماديات و پشت سر انداختن تعليمات مكتب وحى و غوطه ور شدن در
ناآرامى شب و روز در دلهره و اضطراب است!؟.
دانشمند معروف ديل كارنگى ميگويد: «در آمريكا بطور متوسط هر سى و پنج دقيقه
يك نفر انتحار ميكند و هر دو دقيقه يك نفر ديوانه ميشود، و اگر مردم دنبال آن
آرامشى كه در مذهب و دعاهاى مذهبى پنهان است ميرفتند بيشتر اين خودكشى ها و
ديوانگى ها منتفى ميشد» [ كتاب: «چگونه تشويش و نگرانى را از خود دور كنيم»
ترجمه امامى.] اينك جاى سئوال است آمريكا از نظر تمدن كمبودى ندارد. پس چرا آن
تمدن عظيم نتوانسته آرامش خاطرها را كه معيار سعادت است فراهم نمايد؟ و چرا در
آن مهد تمدن ديوانگى و انتحار شيوع دارد؟ و چرا قبل از آشنائى با محيطهاى
استعمارگر غرب در كشورهاى اسلامى كسى از افراد مسلمان بياد نداشت و اگر چه در
بحرانى ترين شرايط واقع ميشد كه دست بخودكشى بزند؟ مگر بسيار بندرت؟. پس
بالعيان روشن شد كه براى بدست آوردن سعادت و خوشبختى نسبى كه در اين جهان ميسر
است پناه بردن به خدا است از زندگى سرتاسر رنج و دلهره كه از آن در دعاها ياد
شده است: «اللهم لاتجعل عيشي كدا كدا» [ دعا مكارم الأخلاق صحيفه سجاديه (ع).]
بارالها! زندگى مرا همراه با رنج و مشقت قرار مده و زندگى واقعى توأم با
استراحت و لذت باشد جز در تبعيت از ايمان و وحى نيست و چنانچه جامعه ى بشريت
رابطه خود را با مكتب عيبى و آسمانى و اسلام و قرآن و خاندان نبوت و اهل بيت
عصمت و طهارت «ع» استوار ندارد نابودى و زوال حتمى است. در قرآن كريم مى
فرمايد: «ففروا إلى الله إني لكم منه نذير مبين» [ ذاريات /50.] از خطرها و
حوادث سهمگين بسوى خدا فرار كنيد. مولاى متقيان عليه السلام ميفرمايد: «ولو أن
الناس حين تنزل بهم
النقم و ترول عنهم النعم فزعوا إلى ربهم بصدق من نياتهم ووله من قلوبهم لرد
عليهم كل شارد وأصلح لهم كل فاسد» اگر مردم وقتيكه بدبختيها بآنان رو آورده و
نعمتهاى الهى از آنان زايل ميشود بخدا با صدق نيت و دلى آكنده از شوق روآورند
خدا هر نعصت از دست رفته را باز مى فرستد و هر فاسدى را اصلاح ميفرمايد.
متن:
«واستحمد الى الخلائق باجزالها وثنى بالندب الى أمثالها».
شرح: باكامل نمودن نعمت ها، خواستار ستايش از مخلوق گرديد و دعوت مكرر به
همتاى آن نعمت ها (در آخرت) نمود.
در فرق حمد و شكر گذشت كه حمد بمعناى ستايش در برابر نيكوهائى است كه با
اختيار از كسى صادر شود خواه آن احسان و نيكوئى بستايشگر برسد يا نه. اما شكر
بمعناى سپاسگزارى در برابر نعمت و احسانى است كه بالخصوص بشخص سپاسگزار رسيده
باشد.
اينك در شرح اين قسمت دو نكته بايد روشن شود: 1- چرا نيكى ها و نعمت هائى را
كه تنها بشخص مربوط نيست و همگانى است بايد ستايش نمود؟ 2- چگونه خود كمال نعمت
ها و كثرت آنها از حد شمارش خواستارى، ستايش است. چنانكه از جمله ى فوق:استحمد
الى الخلائق باجزالها، استفاده ميشود و خود اكمال و اتمام نعمت خواستارى حمد
است و حال آنكه خواستن معمولا با زبان و يا نوشتن صورت مى گيرد؟ اما تحقيق نكته
اول آن است كه مكتب هاى الهى و بالاخص كاملترين و برترين آنها اسلام و قرآن
انسان را بژرفا و عميق وجود خويش متوجه مى سازد و در حقيقت راز وجود انسانى را
فاش مى كند كه:
تو يكى نيستى اى خوش رفيق |
|
بلكه گردونى و دريائى عميق |
و اينكه آدمى فقط محدوده ى اين كالبد با احتياجات و خواسته هاى مادى نيست و
اگر: غنچه ى دل چون شكفتن گيرد همه آفاق نهفتن گيرد. و اگر حقيقت وجود آدمى باز
شود بالاتر از افق زمان و مكان محدود ميگردد، و از همين معنى در قرآن كريم
تعبير به (شرح صدر) يعنى بازشدن سينه آدمى شده كه مساوى با گرفتن نور خدائى و
يا رنگ خدائى (صبغة الله) است. در جائى مى فرمايد: «أفمن شرح الله صدره للاسلام
فهو على نور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين» [
زمر: 22.] آيا آن كسى كه ذات متعال سينه ى او را براى اسلام باز كرده در نتيجه
بر نورى از پروردگار مستقر شده (با كسى كه چنين نيست) و سينه اش يك پارچه و سخت
است و هيچ شكافى براى دريافت حقايق و پذيرش آنرا ندارد و قلبش را قساوت گرفته
مساوى است!؟ و در نتيجه، بدبختى براى آنانى است كه از فراموشى ياد خدا دلهاى
آنان سخت شده و آنان در گمراهى آشكار ميباشند.
در جائى ديگر مى فرمايد: «فمن يرد الله ان يهديه بشرح صدره للاسلام و من يرد
ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا، كانما يصعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على
الدين لا يومنون» [ انعام: 125.] پس كسى را كه ذات متعال اراده هدايتش را نمود،
سينه ى او را باسلام باز ميكند و حقايق را دريافت مى كند و كسى را كه اراده
گمراهى او را (برحسب اختيار خود شخص) نمود. سينه ى او را بسيار تنگ و در سختى
قرار مى دهد. مانند اينكه در آسمان بالا مى رود!
بدينگونه پليدى را خدا در افرادى كه ايمان نياورده اند قرار مى دهد. در آيه
ى اول شكافتن سينه را علت گرفتن نور خدائى تعبير كرده و در آيه ى دومى هدايت را
مرادف شكافتن سينه باسلام و گمراهى را به تنگى روح بسان سينه ى كسى كه بخواهد
در آسمان بالا رود تعبير كرده است [ در اين جمله: كانما يصعد في السماء... دقت
شود قرآن كريم صلالت را به پرواز در آسمان تشبيه مى كند كه انسان دچار تنگى
تنفس ميشود و اين مسئله با كشف اخير كه در فضا چون اكسيژن نيست تنفس هم ميسر
نيست كاملا مطابقت دارد باين معنا هر قدر انسان بالا برود بهمان مقدار به سختى
و زحمت دچار ميشود، و از اين قبيل مسائل در قرآن زياد است كه با ترقى علوم پى
در پى كشف شود.]
توضيح شرح صدر
مى بينيم وقتى كه هسته ى درختى بسته است وجودش بسيار محدود و غير از تنگى و
تاريكى در وى چيزى نيست. اما بمحض اينكه در تحت شرايط و تربيت و نظام خاصى واقع
شد سينه ى همان هسته ى بسته باز شده، و ديگر بمضيقه وجود راضى نيست و بلكه با
عالم خارج از محدوده ى وجود خريش ارتباط پيدا كرده و ميداند كه جزئى از عالم
است و آنوقت پذيراى آنچه از مواد سالم و مناسب است ميگردد. و كاملا آن مواد
مربى و سازگار كه رب العالمين دراين جهان نهاده با جانش آميزش پيدا ميكند و
آنچه نور و هوا و مواد زمينى و ساير بركات آسمانى است به خود مى گيرد و آنچنان
تكامل پيدا ميكند كه همان هسته ى درخت، سرسبز و سايه افكن ميشود كه پيوسته در
حال سرسبزى و خرمى است. و اگر انسان يقين نداشت كه اين درخت همان هسته ى بظاهر
ساده است، باور نميكرد كه اين درخت بارور تنومند و اين ميوه همان يك هسته و بذر
است كه در اثر انشراح و بازشدن صدر آنچنان وسعت وجودى يافته و مايه ى خير و
بركت و سرسبزى و خرمى خود و باغ گرديده، و نيز همچنين وقتى كه سينه ى آدمى باز
بشود و حقايق مكتب آسمانى را بجان پذيرد وجود محدود خود را بالا برده و از تنگى
ها رهايى مييابد. لذا مى بينيم كه در اثر تربيت افرادى كه با رسول اكرم صلى
الله عليه و آله بودند چگونه انقلاب وجودى در آنان پديد گشت. همان عرب خونخوار
غارتگر مبدل بانسان واقعى گرديد، در قرآن كريم مى فرمايد: «مثلهم فى التوراة
ومثلهم في الانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع
ليغيظ بهم الكفار» [ سوره فتح /29.] مثل آنها مانند گياهى است روئيدنى كه شاخه
هاى خود را بيرون داده و سپس آنها را محكم و ستبر نموده آنگاه بپاى خود پابرجا
ايستاد و اين تكامل مورد شگفتى و تحسين كشاورزان گرديد، ومايه ى اندوه كافران.
شاخ و برگ از حبس خاك آزاد شد |
|
سربآورد و حريف باد شد |
برگها چون شاخ را بشكافتند |
|
تا ببالاى درخت اشتافتند |
با زبان شطائه حمد خدا |
|
ميسرايد هر برو برگى جدا |
بى زبان هربار برگ و شاخها |
|
ميسرايد ذكر و تسبيح خدا: |
«كه بپرورد اصل آن را ذوالعطا |
|
تا درخت استغلظ آمد فاستوى» |
جانهاى بسته اندر آب و گل |
|
چون دهند از آب و گلها شاد دل |
در هواى عشق حق رقصان شوند |
|
همچو بدر آيند و بى نقصان شوند |
جان زند اندر جهان آبگون |
|
نعره ى: ياليت قومى يعلمون |
و چون شرح صدر و شكافتن سينه موجب تكامل آدمى است در دعاى صحيفه مى خوانيم
«واشرح مراشد دينك قلبي» (دعاءه عليه السلام اذا طلب العافية) بارالها! قلب مرا
بآنچه كه موجب تكامل در دين تست بشكاف. و در دعاى عاليه المضامين: «واشرح صدري
لايتاء الزكوة واعطاء الصدقات و بذل المعروف و الاحسان»- پروردگارا سينه ى مرا
براى اداء زكوة و صدقه و بذل معروف و نيكى آماده كن و بشكاف. حاصل آنكه، اسلام
مى خواهد كه آدمى را از محدوده ى وجود خويش بيرون ببرد، و همه ى جهان آفرينش را
يكپارچه نه جدا از هم، بابستگى كامل وجود را، عضوى از آن بداند. چون خودبينى و
همه چيز را براى خود ديدن و در نتيجه خود پرستى از تنگى و نشكافتن سينه و
نگرفتن نور خدائى است و تا آدمى از حصار محدود خويش بيرون نرود ضعيف و زبون و
بخيل و حسود و كينه توز و بدخواه و كم حوصله و از خود راضى و متكبر است، اما
وقتى كه اين حصار را به نيروى تعليمات قرآنى شكست، همه ى صفات رذيله به صفات
نيكو تبديل ميشود» [ البته سوءتفاهم نشود مواد آن نيست كه انسان هستى خود را
مهمل انگاشته و بسان خيام بگويد: ]
ما لعبتكانيم و فلك لعبت باز |
|
از روى حقيقتى نه از روى مجاز |
|
|
|
زيرا در جهان آفرينش هيچ پديده اى عبث و بى حكمت نيست: (نام دو ستاره است).
بازيچه همى كنيم برنطع وجود |
|
رفتيم بصندوق عدم يك يك باز وجود |
پشه
دارد حكمت اى خام |
|
كه نبود در وجود تير و بهرام |
بنابراين غريزه ى خواستارى و تعلق بخويش عبث نيست و مراد از آن بيرون رفتن
از محدوده ى وجود خويش و توسعه يافتن آنست كه همه ى جهان خلقت را در برگيرد و
محدوديحت تمايلات و غرائز و افكار از ميان برخيزد و همه چيز را در جاى خود و
بمورد خود ببيند و اين وسعت وجودى و شكافتن سينه ى آدمى است كه كانون هستى وى
را عوض ميكند و در همه جا ديدش مقرون بنور خاصى از خدا ميگردد و داراى «على نور
من ربه» رنگ الهى (صبغة الله) به خود مى گيرد، و از اينكه نعمتها و احسان عمومى
و در عين حال بمناسبت شكافتن سينه خارج از وجود نامحدود خويش نيست، خوشوقت
ميشود. و خلاصه حمد عبارت است از درك خوبى ها و نعمتها و ستايش روح در مقابل
آنها بدون توجه بمحدوده و تنگناى وجود خويش ميباشد.
بجهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست |
|
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست. |
و در اين مرحله انسان آنچنان تكامل پيدا مى كند كه سپاس راجع بخويش را در
ضمن ستايش عمومى مى بيند و حتى در مقام سپاسگزارى راجع بخويش نيز از جهت انشراح
صدر ستايش و حمد عمومى ميكند. در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه:
«هل للشكر حدا إذا فعله العبد كان شاكرا. قال نعم قلت ما هو؟ قال: يحمد الله
على كل نعمة عليه في أهل ومال. وان كان فيما أنعم عليه في ماله حق أداه منه.
ومنه قوله عزوجل: «سبحان الذي سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين»، و منه قوله
تعالى: «رب انزلني منزلا مباركا و انت خيرالمنزلين»، وقوله: «رب أدخلني مدخل
صدق و اخرجنى مخرج صدق واجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا».
«از امام عليه السلام سئوال ميشود براى شكر حدى هست كه اگر او را انجام بدهد
سپاسگزار باشد؟ فرمودند: آرى. گفتم چيست؟ فرمود: خدا را در هر نعمتى از اهل و
مال ستايش كند. و اگر در نعمتى كه به وى ارزانى داشته حقى قرار داده آن حق را
ادا نمايد. و از شكر است فرمايش الهى: خدائى را كه اين نعمت را با وجود عدم
شايستگى من بمن مرحمت فرموده بپاكى ياد مى كنم. و نيز فرموده است: پروردگارا!
مرا در جايگاهى مبارك قرار بده، چه اينكه تو بهترين جايگاه دهنده اى. و نيز
فرموده است: بارالها! مرا به سرآغاز راستى درآور و به سرانجام نيكى خارج ساز. و
براى من از ناحيه ى خود نيروى يارى دهنده اى قرار بده.» در اين روايت مى بينيم
حد سپاسگزارى از امام عليه السلام سؤال ميشود و در جواب مى فرمايد كه: ستايش
خدا را در هر نعمت بجا آورى باين معنا كه نه فقط از ديدگاه شخص بلكه عملا هم
بايد سپاسگزار شد و اگر حقى در مال قرارداده آن حق را بصاحبانش پرداخت نمود. و
از جمله امام بآيات قرآنى كه چگونه خدا طريق شكرگزارى را تعليم مى فرمايد اشاره
مى فرمايند. و از باب ختام مسك يك روايت از كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل
ميشود: قال كان رسول الله (ص) إذا ورد أمر يسره قال الحمد لله على هذه النعمة و
اذا ورد عليه أمر يغتم به قال الحمد لله على كل حال حضرت صادق عليه السلام
فرمودند: وقتى كه رسول الله صلى الله عليه و آله را موضوعى مسرور مى كرد مى
فرمودند: خدايرا بر اين نعمت مى ستايم. و اگر مسئله اى قلب مباركش را اندوهگين
مى كرد مى فرمود: خدا را در هر حال مى ستايم.
تحقيق نكته ى دوم: درخواست و طلب لازم نيست كه فقط با زبان صورت گيرد و زبان
جز وسيله اى براى اظهار مقصد نيست و اگر درخواست و مقصد انسان با هر وسيله اى
اگرچه بزبان نباشد معلوم شود، معنى و روح خواستن تحقق مى يابد نهايت اينكه
وسيله ى اظهار و بروز فرق مى كند.
بعنوان نمونه شما اگر در هنگام شب دقت نموده به تابش ماه نظر بيفكنيد مى
بينيد بر صفاى گلزارها جلوه ى خاصى داده و با نسيم ملائمى شاخسارها در حركت
هستند و جهان در آرامش و سكوت شبانه فرو رفته مرغ شباهنگ باتك بانگ خود مينالد،
همين خود درخواست تماشا و نظاره است: «قل انظروا ماذا في السموات والأرض بگو
آنچه بر در و ديوار وجود از زمين و آسمان و عجائبى كه در آنها نهاده شده نظاره
كنند.
البته هر سؤال و درخواست را همه ى گوشها نمى شنود:
مگر كه نغمه سرايان عشق خاموشند |
|
كه نغمه نازك، اصحاب پنبه در گوشند |
سيد بن طاوس در كتاب «فلاح السائل» روايت كرده است: يكى از بزرگان اصحاب
اميرالمؤمنين عليه السلام را در سحرگاه شبى، در زمان فرمانروائى اميرالمؤمنين
عليه السلام ديدم كه تكيه بديوار مسجد كوفه كرده و غرق در تماشاى آسمان و
ستارگان است گوئى با همه ى وجودش غرق در درياى هستى، و عجائب آسمان گرديده است،
و چنان غرق بود كه متوچه من نشد وشنيدم زير لب ميخواند: «إن في خلق السمؤات
والأرض لآيات لاولي الألباب» (آل عمران) و بلسان حال مى گفت:
جانا: بام زندانت چنين است |
|
كه گوئى چون نگارستان چين است |
ندانم بام ايوانت چسان است |
|
كه زندان بام همچون بوستان است |
عطر دلاويز كلها و رنگ آميزى آنها درخواست بويائى است، پس اين همه نعمت او
نقشهاى عجب بر در و ديوار وجود سئوال درك و پيوستگى باصل و منبع آنهاست.
خيز تا بر كلك اين نقاش جان افشان كنيم |
|
كاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت |
و آنگاه شگفتى و تحسين و لبريز شدن از ذوق و درك زيبائى ها و نعمت ها روح
حمد است كه در پاسخ پرسش در و ديوار وجود استحمد قرار مى گيرد. پس معناى استحمد
عبارت است از جمال آفرينش كه سرتاسر عالم را فرا گرفته و خود طلب حمد از نقاش
ازلى است نسبت بذات بى همتاى خود كه در پايان انسان را از تنگناى وجود خويش
بيرون برده و باصل خوبيها رهنمون ميگردد. خلاصه ، با نمايش اين همه نعمت ها و
عجائب خارج از حد و حصر خداى جهان خواستار ستايش گرديده است. و اين غريزه در
باطن آدمى هست قرآن و انبياء عليهم السلام دست بشر را گرفته با كمال آرامش و
مهربانى و لطف خاص آنها را به نظاره واداشتند و بصورت حكم حتمى در نمازها و به
مطلوبيت مطلق در همه ى موارد، تعليم كرده است كه همه ى بشر از حد محصور وجود
خويش بيرون آيد و آنگاه همه چيز را از خود و خويشتن را از همه ميداند و او را
بكمال مطلق مجذوب ميسازد (والدين آمنوا أشد حبا لله)- بقره /165 مؤمنان فزونتر
از هر محبوبى خدا را دوست ميدارند.
پس در اين فراز صديقه ى طاهره (ع) ميفرمايد: خداى متعال براى بيرون آمدن از
حصار وجود محدود آدمى كه در باطن بوسعت گردون و دريائى عميق است و با گسترش
نعمت ها خواستار درك آنها و روح ستايش است تا انسان نيكوئى ها و نعمتهاى بيرون
از محدوده ى خود را درك نموده و نشانه هاى كمال و جمال ابديت را در اين ببيند و
گرنه همواره بايد در تنگناى وجود خويش بماند: «فويل للقاسية قلوبهم من ذكرالله»
[ زمر /22.] و ااسفا! برآنان كه ازياد خدا دل سنگين شده اند. و نيز مى فرمايد:
«ومن كان فى هذه أعمى فهو في الآخرة أعمى وأضل سبيلا» [ بنى اسرائيل /82.] هر
كه در اين جهان دل كور بوده و فاقد بينش باشد در آخرت نيز دل كور است و در راهى
گمراه تر خواهد بود. و در اين جمله: استحمد الى الخلائق باجزالها- تعبير به
(الى) فرمود و نفرمود (من الخلائق) و در ظاهر قاعده هم بر اينست كه با (من)
گفته شود چه خداى متعال خواستار ستايش از خلائق شد نه اينكه خواستار ستايش بسوى
خلائق چنانكه معناى (الى) همانست. و بعبارت ديگر در تعبيرات متعارف ميگويند: از
كسى خواستار شدم نه بسوى كسى. تعبير به الى در اين جمله از لطافتى برخورداراست
و آن عبارت از معرفى نمودن نعمتها و شمول احسان در تمام نعمت هاى گوناگون و
احاطه ى لطف الهى بمنزله ى آمدن درخواست بسوى افرادى كه داراى احساس هستند
ميباشد. و در عين حال احاطه ى نعمت ها را هم ميرساند. نظير اين تعبير در دعاى
عرفه مولانا ابا عبدالله الحسين (ع) ديده ميشود: «إلهي علمت باختلاف الآثار
وتنقلات الأطوار أن مرادك مني: ان تتعرف الى في كل شي ء «حتى لأ اجهلك في شي ء-
پروردگار من! با اثرهاى گوناگون و از حالى بحالى ديگر رسيدن و تكامل يافتن: خود
را بسوى من در همه چيز منعطف داشته و خويش را بمن بنمائى تا تو را در هيچ چيزى
از ياد نبرم» مى بينيم در اين قطعه (تتعرف) را با (الى) تعديه فرموده است.
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من |
|
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا |
و نتيجه ى تربيتى اين فراز آنست كه انسان همواره بايد در همه حال در خوشى و
ناراحتى مانند رسول اكرم صلى الله عليه و آله بگويد: «الحمد لله على كل حال» و
با زبان دل: «يا الله المحمود في كل فعاله» را تكرار كند.
مراتب شكر
معلوم شد شكر به معناى سپاس در برابر نعمت و احسانى است كه بالخصوص بشخص
رسيده و از آن منتفع گرديده باشد. البته برحسب تحقيق علماى اخلاق، شكر و
سپاسگزارى مانند ساير مراتب اخلاقى سه مرحله است علم، حال، عمل. و اين بمقتضاى
سنت خداوند متعال در صفات و فضائل نفسانى، جارى است. علم موجب توليد حال و حال
نيز سبب عمل و فعل ميگردد. و از اين بيان ظاهر ميشود كه شكر در هر سه مرحله
محقق ميشود (مرحله اول) در علم بايد سه چيز روشن شود: 1- خود نعمت و چگونگى آن.
2- علم به منعم و صفات او كه با آن احسان و انعام از منعم صادر مى گردد. 3-
منعم عليه، محل نعمت و احسان. و مسلم است كه اين سه چيز در غير ذات باريتعالى
است. اما در او فهميدن و يافتن اين معنا كه هر چه هست از اوست ميباشد «ومابكم
من نعمة فمن الله». (مرحله دوم- حال) وقتى كه آدمى پى برد كه اصل نعمت از كجاست
طبعا حال و عاطفه اى ممزوج يعنى محبت و شادمانى توأم با خضوع در برابر بخشنده
پديد ميشود. و اين در صورتى است كه شادمانى و مسرت انعام به بخشنده ى نعمت نه
بخود نعمت و نه به انعام او باشد. توضيح اين معنا بدين ترتيب است: بزرگى مثلا
اسبى بكسى ببخشد در اينجا سه قسم شادمانى متصور است. نخست از آن جهت كه مال
نفيس و متاع پر قيمت نصيبش شده و چنين اسبى را مدتها بود آرزو ميكرد و اكنون
بمقصد خود رسيده و اسب واجد شرايط را مالك گرديده است. چنين مسرت ربطى بخود
منعم ندارد و چنانكه اسب را بدون واسطه تملك ميكرد باز اين مسرت حاصل بود. يعنى
اگر در صحرائى چنين اسب پرقيمتى را مى ديد همان مسرت را حاصل ميكرد. دوم مسرت
حاصل ميشود نه از آن جهت كه اسبى را مالك شده زيرا وسيله ى ديگر تملك ممكن بود
ولى از آن جهت خوشوقت است كه مورد عنايت شخص بزرگى واقع شده و فقط انگيزه ى
عنايت و مهرورزى آن شخص بزرگ است كه موجب شادمانى شده و گرنه اسب را هر قيمتى
باشد در نزد اين شخص آن محل نيست كه بتواند مسرت قلبى را ايجاد نمايد. سوم موجب
شادمانى آن باشد تا اسب را سوار شود و در خدمت آن بزرگ و در التزام وى تحمل رنج
سفر را بنمايد تا هرچه بتواند تقرب به اين بزرگ حاصل نمايد و نمى تواند از آن
جهت كه مورد عنايت واقع شده خود را به اين مرتبه قانع سازد بلكه با همت عالى در
پى آنست كه مهمترين موفقيت را در نزدش احراز نمايد.
اما اولى اصلا بشكر ارتباطى ندارد زيرا شادمانى فقط براى آنست كه مالى را
بدست آورد و گرنه توجهى به منعم نيست. حال اگر كسى به نعمتى از آن جهت خوشحال
شد كه لذيذ و مطابق سليقه و ميل اوست، چنين شادمانى از معنى و مفهوم شكر
بدوراست. دومى داخل در معناى شكر هست اما نه از جهت شادمانى بخود منعم بلكه از
جهت احراز عنايت اين بزرگ كه، پيوسته او را شامل خواهد بود، چنين شكر از مردمان
صالح و نيكو كه توجهشان بمبدء متعال و نيايش آنها از جهت اميد به ثواب و پاداش
و ترس از عقوبت خداوند متعال ميباشد، صورت ميگيرد. اين از مراتب شكر است ولى
ناقص است.
مرتبه ى سوم مسرت از آن جهت است كه با اين نعمت بتواند بجوارش نائل آمده و
باو نزديك گردد: اين چنين مسرت حقيقت شكر است و از مرحله دوم كه حال است بهتر
مى باشد. پس بنابراين خيلى فرق است كه شخص بزرگ را از جهت نعمت بخواهد و يا
نعمت را براى احراز عنايت و يا رسيدن بقرب جوارش. (مرحله سوم). عمل بموجبات
شادمانى كه حاصل شده است و اين عمل در قلب و زبان و اعضا و بدن منعكس خواهد
بود. اما در قلب بپاكى نيت و خيرخواهى براى عموم، و در زبان اظهار سپاس و در
اعضا باصرف نعمتهاى الهى در آنچه كه دستور داده شده و صرف نكردن آن در
نافرمانيها. مثلا نعمت در چشم آنست كه هر عيبى را از مسلمانى ديد آنرا مخفى
بدارد و با نعمت دست بسوى آنچه نهى شده دست درازى نكند و باين ترتيب... شايد
بهمين مرحله از شكر در آيه ى مباركه اشاره شده: «فاتقوا الله لعلكم تشكرون (آل
عمران) 123» خود را از آنچه خدا نهى كرده است نگه داريد تا بدين وسيله شكرگزار
باشيد. در كافى از حضرت صادق (ع) روايت شده كه فرمودند: «شكرالنعم اجتناب
المحارم و تمام الشكر قول الرجل الحمدلله رب العالمين». سپاسگزارى از نعمت
عبارت از اجتناب از محرمات الهى است و بجا آوردن شكر كامل گفتن: «الحمدلله رب
العالمين» است.
راز تأكيد قرآن بحمد و شكر و تسبيح
در قرآن كريم و در سخنان پيامبر گرامى و ائمه طاهرين عليهم السلام بسپاس و
ستايش و ثناى الهى تاكيد فراوان شده تا اندازه اى كه هيچ حركت و سكونى نيست كه
در آن ستايش و سپاس ذات احديت بمناسبت حال و مقام وارد نشده باشد. حال بايد
فهميد فلسفه ى اين همه تأكيد در همه ى حالات انسان چيست؟ براى درك اين جهت بايد
در ساختمان آدمى تأمل نمائيم. در ساختمان انسان دو كانون است يكى كانون عقل و
انديشه، ديگرى كانون قلب و عواطف. و هر يك از اين در، منشأ آثار خاص و فعاليت
مخصوص است، و در تكامل انسان هر دو بايد به فعاليت خود بپردازند وگرنه خلل به
اساس اين طرفه موجود يعنى انسان وارد مى آيد.
اثر عقل و انديشه به حساب كارها رسيدن و در پايان و نتايج كارها