و يكى از علل اندوه عميق او
و گريه هاى جانكاهش اين بود كه مى ديد سنت پيامبر و روش عادلانه او
پايمال و بدعت ها و شيوه هاى ظالمانه و استبدادى جان گرفته است .
مى ديد، چگونه با جوسازى و شانتاژ و زورمدارى ، سفارشات پيامبر و روش
و شيوه او يكى پس از ديگرى قربانى مى گردد.
مى انديشيد كه چگونه بيداد به جاى داد،
تبعيض به جاى برابرى ،
كينه توزى به جاى برادرى ،
فرصت طلبى به جاى حق جويى ،
نادرستى به جاى درستى ،
پيمان شكنى به جاى پاى بندى به پيمان ها،
خيانت به جاى امانت ،
بى شرافتى به جاى شرافت ،
بى تفاوتى به جاى احساس مسئوليت ،
خودكامگى به جاى مشورت ،
تاريك انديشى به جاى آزادانديشى ،
سانسور به جاى آزادگى و آزادى ،
مصلحت به جاى حقيقت ،
شيوه هاى زشت و ظالمانه و خشونت بار به جاى روش هاى آزادمنشانه ،
رذالت به جاى فضيلت ،
خودپرستى به جاى خداپرستى ،
و شقاوت به جاى سعادت در حال تكيه زدن است .
آن گاه به ياد مى آورد هشدار پيامبر را كه دستور مى داد اين آيه را در
لحظات آخرين تلاوت كند و براى مردم بخواند:
وما
محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على
اعقابكم
(716)
آن بانوى سرفراز، بسان پدرش هشدارها داد و آتشفشان اندوه درونش ، از
اين غم بزرگ اين گونه زبانه كشيد:
اصبحت - والله - عائفة لدنيا كن ، قالية لرجالكن ، لفظتهم بعد ان
عجمتهم و شناءتهم بعد ان سبرتهم ، فقبحا لفلول الحد، واللعب بعد الجد،
وقرع الصفاة ، وصدع القناة ، وخطل الآراء، وزلل الاهواء، وبئس ما قدمت
لهم انفسهم .ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون ...
به خداى سوگند! در حالى كه شب را به سحر آوردم كه از دنياى استبدادزده
و حقارت بار شما بيزارم و نسبت به مردان دنيادار و فرصت طلب شما سخت
خشمگين .مردم شما را در فراز و نشيب روزگار و در برابر رخدادها آزمودم
و آنان بيزارى و نفرتم را برانگيختند.دين باورى دين دارى و آزادگى و حق
طلبى آنان را محك زدم ، اما آنان سست عنصر و ناجوانمرد از بوته آزمايش
سربرآوردند.
آنان اينك به شمشيرهاى شكسته و زنگار گرفته و از كار افتاده مى مانند و
چه زشت است اين كندى پس از آن برندگى ، و اين سستى و بى تفاوتى پس از
آن همه تلاش و جهاد و پايدارى !
و چه بد منظره است اين شكاف خوردن نيزه جوانمردى و ظلم ستيزى و تسليم
حقارت بار در برابر فريب و بيداد! و چه رنج آور است اين انحراف از
هدفها و آرمان ها و تباهى در خرد و انديشه و لغزش در مسير زندگى و روند
جامعه !
و راستى را كه براى خويشتن چه بد ذخيره و زاد و توشه اى از پيش
فرستادند، چرا كه خشم خدا بر آنان فرود آمده و در عذاب دردناك جاودانه
خواهند بود.
آرى ، با اين مسئوليت ناپذيرى و بى تفاوتى آنان در پيكار سرنوشت ، من
نيز به ناگزير كار را به آنان واگذاردم و ريسمان اين مسئوليت را بر
گردن آنان افكندم و با بيان حقيقت و باراندن دليل و برهان ، ننگ و عار
را بر سر آن ها ريختم .
پس بينى آن گروه بيدادگر بريده باد و لب و دهانشان زخم خورده ، و
نابودى و هلاكت سرنوشت شان باد!
4- بر كنار زدن پيشگامان
و پيشتازان آزادمنش و بشردوست
نام ريحانه پيامبر رمز شكوفايى بود و يادش سرود سحرگاهى ، سخنش
انسان را كوچ مى داد و تا مرز دريافت و درك پيش مى برد و دستانش
نوازشگر و زبان حقگو و پرمهرش روشنگر راه حق جويان بود.
او رمز شكوه بود و راز عظمت ؛
شاهراه رستگارى بود و مظهر راستى و درستى ؛
معماى انسانيت بود و دگرگون ساز مسير جامعه و تاريخ و سخت ژرف انديش و
آينده نگر و تيزهوش .
او از اين درد جانكاه رنج مى برد و ناله سر مى داد كه پيشگامان و
پيشتازان آگاه ، آزادمنش و پراخلاص بركنار مى گردند و واپسگرايان و
عناصر چاكرمنش و دنباله رو جاى آنان را مى گيرند.حق و عدالت از مسند و
جايگاه خويش به دور مى گردد و باطل و بيداد ميداندار و بر جايگاه رفيع
حق بالا مى رود؛ چنان كه گويى آن همه جهاد و تلاش پيامبر و خاندان ستم
ستيز و عدالت خواه و حق مدارش از نظر سردمداران سقيفه براى آن بود كه
آنان به مقامى برسند.
گويى مردم توحيدگرانه براى استقرار حق و عدالت و تصدى امور و رهبرى خلق
به وسيله چهره هاى خدايى و انسانى ، آن همه فداكارى كردند و خون دادند؛
بلكه همه تلاش آنان براى اين بود كه نخست ابوبكر بر جايگاه ابر مرد حق
و ايمان ، غاصبانه و به وسيله زور عريان و نيمه عريان بالا رود و از پى
او هم كار را به چهره اى خشن و گزافه كار بسپارد.
فصيرها فى حوزة خشناء، يغلظ كلمها، ويخشن مسها، ويكثر العثار فيها...(717)
گويى همه محروميت ها، ناكامى ها، رنجها، تبعيدها، هجرت ها، محاصره ها،
تحمل باران ناسزاها و نارواها، نه براى حاكميت مردم بر سرنوشت خود و
آزادى و عدالت و استقرار حق بلكه براى اين بود كه سرنوشت جامعه به دست
شمارى فرصت طلب و خودكامه و بى پروا بيفتد تا با ضرب زور و فريب و ديگر
شيوه هاى استبدادى و ارتجاعى ، حق طلبان را به مسلخ برند و به شخص
پرستان و حق ستيزان مدال بدهند.
آرى ، يكى از علل رنج و درد جانكاه ريحانه پيامبر اين بود كه مى ديد
گروهى خودكامه و خودخواه كه جز زورمدارى و فريب ، مايه و پايه اى
نداشتند، چنگال بى رحم خود را بر جان و روان اسلام و باورهاى پاك مردم
فرو مى برند و با بمباران دروغ و تحريف حقايق و بازى با واژه ها و
باورهاى مقدس مردم ، ناحق و ناروا و باطل و بيداد را حق وانمود مى كنند
و آن را بر جايگاه برگزيده خدا و پيامبر مى نشاند.
اين كنار گذاشتن پيشگامان و پيشتازان ، استقرار باطل و بيداد و
ميداندارى و دجالگرى عناصر بازيگر، گرچه محدود و كوتاه و زودگذر هم
باشد، براى ريحانه ژرف انديش و آينده نگر و مردم دوست و آرمان خواه
پيامبر، سخت جانكاه بود؛ از اين رو شراره دلش زبانه مى كشيد كه :
استبدلوا - والله - الذنابا بالقوادم ، والعجز بالكاهل ، فرغما لمعاطس
قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا، الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون
(718)
و يحهم ! افمن يهدى الى الحق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم
كيف تحكمون
(719)
به خداى سوگند كه مردان شما به جاى بالها و شاهپرها، كرك ها و پرهاى
كوچك و ناتوان را برگزيدند و دم را بر سر و مغز، و پشت را بر سينه و
قلب ترجيح دادند.
پس نكبت و نفرين بر جامعه اى كه عبث و بيهوده مى پندارد كه با اين شيوه
زشت و ظالمانه ، نيك و شايسته عمل مى كند.
اما به هوش باشيد كه آنان همان تبهكارند، اما خود در نمى يابند.
واى بر آنان ! آيا آن كس كه به حق و عدالت و سرچشمه آن راه يافته است ،
براى پيروى شايسته تر است يا آن كسى كه راه نيافته و خود نيازمند هدايت
است ؟
كدام يك ؟ شما را چه شده است ؟ چگونه داورى مى كنيد؟
5- بر پديدار شدن آفت زشت
و دورويى و بازيگرى
او از اين درد بزرگ رنج مى برد كه چگونه پس از پيامبر، خار و
خاشاك نفاق پديدار و چهره جامعه را زشت و نفرت زده مى ساخت ؟ در اين
مورد از جمله فرمود:
فلما
اختار الله لنبيه (صلى الله عليه و آله ) دار انبيائه و ماؤ ى اصفيائه
، ظهر فيكم حسكة النفاق ، و سمل جلباب الدين ، ونطق كاظم الغاوين ،
ونبغ خامل الاقلين ، وهدر فنيق المبطلين ، قخصر فى عرصاتكم ، واطلع
الشيطان راءسه من مغرزه ...
((و هنگامى كه خدا براى پيام آورش خانه پيامبران
و آرامگاه برگزيدگان را برگزيد، خار و خاشاك نفاق در شما پديدار گشت و
جامعه زيباى ديندارى شما كهنه شد و سردسته گمراهان به سخن در آمد و
ناچيزهايى كه به حساب نمى آمدند، سر جنباندند و پست رتبگان ، صاحب قدر
و منزلت شدند و نعره هاى باطل گرايان در گستره دل هاى شما طنين افكند و
شيطان از نهانگاه خويش سربرآورد و شما را به نام و نشان به سوى خود
فراخواند و بى درنگ شما را با سخن خود آشنا يافت و به دعوت خود پاسخ
گو ديد و براى پذيرش وسوسه ها و خدعه هاى خويش آماده ...))
6- بر شرك پس از ايمان
فاطمه ، آموزگار اسلام بود و تبلور ايمان .
به ايمان خالص ، عميق ، تزلزل ناپذير و زندگى بخش فرا مى خواند؛ درست
بسان پدرش .و از ايمان سطحى ، موسمى ، فصلى ، حزبى ، كوركورانه ، تعصب
آميز، زبانى و ناقص ، هشدار مى داد و از اين رنج مى برد و برايش گران
بود كه چگونه پس از رحلت پدر، نشانه هاى شرك سربرآورد و ايمان كنار رفت
.
و اين يكى از غم هاى بزرگ فاطمه و دليل استمرار مبارزه او بر ضد پايگاه
اين آفت ، يعنى نظام سقيفه بود.
او رنج مى برد و از آنان مى پرسيد كه :
فانى
حرتم بعد البيان ، واسررتم بعد الاعلان ، ونكصتم بعد الاقدام ، واشركتم
بعد الايمان ؟ الا قد ارى قد اخلدتم الى الخفض ، وابعدتم من هو احق
بالبسط و القبض ، و خلوتم بالدعة ونجوتم من الضيق بالسعة ، فمججتم ما
وعيتم ، ودستعم الذى تسوغتم .
((و اينك چگونه پس از آن زبان آورى و اعلان
ايمان ، لب فروبسته و به وادى بهت و حيرت در غلتيده ايد؟
چرا حق را پس از اعلان و آشكار نمودنش ، اينك نهان مى داريد؟
چرا پس از آن پيشتازى و پيشگامى ، عقبگرد نموده و پيمان شكسته ايد؟
و چرا پس از ايمان ، اينك تازه به شرك گراييده ايد؟
و چرا و چراهاى بسيار ديگر...))
7- بر ايمان بدون عمل
بسنده كردن به تلاوت قرآن ، حفظ قرآن ، تفسير قرآن ، تاءويل
قرآن ، تجويد قرآن ، چاپ و تزيين قرآن ، پخش و تصوير قرآن ، بدون عمل
به دستورات جان بخش آن ، آفت جان جامعه هاست و سرمايه كار و ابزار سلطه
استبدادگران قرون و اعصار؛ از سقيفه تا سردمداران اموى و عباسى و...آرى
، ايمان بدون عمل .
و اين باعث ديگر رنج و اندوه فاطمه بود و دليل مبارزه پى گير آن بزرگ
پيشواى آزادى و رادى و عدالت در چهرهاى گوناگون .
فهيهات منكم ! وكيف بكم ؟ وانى تؤ فكون و كتاب اله بين اظهركم ...
وقد خلفتموه وراء ظهوركم .
((راستى كه اين پشت پا زدن به حق و ايمان بدون
عمل از شما بسيار دور بود!
آخر چگونه چنين كرديد؟ و به كجا روى مى آوريد در حالى كه قرآن پيشاروى
شماست ؟ دستورات آن آشكار و مقرراتش درخشان و نشانه هاى هدايت آن ظاهر،
و هشدارهاى آن درخشنده و دستوراتش روشن و واضح است .اما شما همه آن را
پشت سرافكنديد.))
8- بر آفت بى تفاوتى
او يكپارچه احساس مسئوليت بود و تبلور آينده نگرى و مردم خواهى
، قلب پرمهر و پرتوانش براى دين خدا در تپش بود و خون گرم و جوشانش
براى احياى حق و يارى محرومان و مظلومان ، درست بسان پدرش در رگ ها مى
دويد و مى جوشيد.
آخر او و پدر و شوى گرانقدرش با احساس مسئوليت ، روح شناخت و غيرت در
جان ها دميدند و مردم را از بى تفاوتى در مورد سرنوشت دين ، قرآن ،
محرومان و عصر و نسل خويش هشدارها دادند اما اينك او مى ديد كه پس از
پدر، خود زير فشار ظلم و بيداد است و همه را به يارى مى طلبد اما رعب و
وحشت و بى تفاوتى بر خاسته از جو خشونت و ترور دل ها را ميرانده است و
همه جا گروه هاى اوباش و قداره بند، به نام خلافت و ولايت ساخته و
پرداخته خويش ، ميداندارى مى كنند و عربده مى كشند و به راحتى خانه و
حريم زندگى ستم ناپذيران و آگاهان را تنها به جرم آگاهى و ظلم ناپذيرى
به آتش توحش و بربريت مى سوزانند و به سرعت و آسانى خوردن آب آدم مى
كشند!
و اين انگيزه ديگر رنج و اندوه فاطمه (عليها السلام ) بود.
يا
معشر الفتية واعضاد الملة وحضنة الاسلام ! ما هذه الغميزة فى حقى
والسنة عن ظلامتى ؟ اما كان رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ابى يقول
: المرء يحفظ فى ولده .سرعان ما احدثتم و عجلان ذا اهالة ، ولكم طاقة
بما احاول وقوة على ما اطلب وازاول .اتقولون : مات محمد (صلى الله عليه
و آله ) فخطب جليل ، استوسع وهيه ، واستنهر فتقه ، وانفتق رتقه ...
((هان اى جوانمردان !
اى بازوان ملت
و اى ياران اسلام !
اين سستى و بى تفاوتى در مورد حقوق من چرا؟
اين سهل انگارى در برابر آفت ستم و بيداد براى چه ؟
آيا پدر گرانمايه ام پيامبر نمى فرمود: حرمت هر كس با گرامى داشتن
فرزندش رعايت مى شود؟
آيا مى گويى كه پيامبر از دنيا رفت و ديگر تمام ؟))
او مى خروشيد كه :
ايها
بنى قيلة !ءاهضم تراث ابى ؟ وانتم بمراى منى ومسمع ومنتدى ومجمع تلبسكم
الدعوة وتشملكم الخبرة وانتم ذووالعدد والعدة والاداة والقوة ، وعندكم
السلاح والجنة ، توافيكم الدعوة فلا تجيبون ، وتاءتيكم الصرحة فلا
تغيثون ...البيت .
((هان اى فرزندان ((اوس
)) و ((خزرج
))!
آيا رواست كه ميراث پدرم پايمال و به من بيدادگرانه ستم شود و شما در
حالى كه فرياد مظلوميت و يارى طلبى و دادخواهى مرا مى شنويد و داراى
انجمن و امكانات هستيد، نظاره گر باشيد؟))
9- بر آفت زبونى و ذلت
پذيرى
او از خانه شجاعت و شهامت ، قامت برافراشته بود و خود در همان
حال كه بانوى بانوان بود، شجاع ترين و پرشهامت ترين و دليرترين و
خردمندترين انسان ها بود.و يكى از علل رنج و ناراحتى و گريه هاى تو،
آفت ترس و زبونى و بزدلى بود كه به خاطر شرارات و بى رحمى جلادان سقيفه
، و مرزناشناسى و افسارگسيختگى و جاسوسى و تفتيش عقايد آنان سرطان وار
در دل ها و قلب ها نفوذ كرده و جراءت و جسارت طرفدارى از حق و عدالت و
هر گونه اظهار نظر و موضع گيرى درست و شجاعانه در برابر نظام خشونت كيش
سقيفه را از مردم سلب كرده بود و در تلاش ارتجاعى بود تا ريشه آن و
كانون آن را نيز بخشكاند.
والكلم رحيب ، والجرح لما يندمل ، والرسول لما يقبر، ابتدارا زعمتم خوف
الفتنة .الا فى الفتنة سقطوا وان جهنم لمحيطة بالكافرين .(720)
فهيهات منكم ؟ وكيف بكم ؟ وانى تؤ فكون ؟))
((و پيكر پاك پيامبر هنوز بر زمين بود كه بهانه
آورديد و بزدلانه گفتيد به خاطر ترس از فتنه ، تن به پذيرش نظام سقيفه
سپرديم .
اما واى بر شما كه به خاطر اين عدم شهامت و ايستادگى در برابر ستم ، به
فتنه درافتاديد و اينك در قعر فتنه هستيد.))
10- بر ميداندارى شيطان
با بعثت نورانى پيامبر رحمت و درخشش فروغ تابناك و انوار طلايى
قرآن و فرود فرشته وحى در غار حرا و موج برداشتن ايمان و اسلام در
گستره دل ها و جان ها، شيطان مهار شد و شيطانيان و رذالت منشان از
حاكميت بر سرنوشت توده ها كنار زده شدند و اين ثمره جهاد و تلاش و
فداكارى و ايثار و هجرت و ايمان فاطمه بود و پدر گرانمايه و شوى شهسوار
و فرزندان گرانقدرش ؛ اما اينك بانوى بانوان ، اين ره آورد بزرگ را در
خطر جدى مى ديد و شيطان را در حال تسلط و ميداندارى .
...ظهر فيكم حسكة النفاق ، وسمل جلباب الدين ، ونطق كاظم الغاوين ،
ونبغ خامل الاقلين ، وهدر فنيق المبطلين ، فخطر فى عرصاتكم ، واطلع
الشيطان راءسه من مغرزه هاتفا بكم ، فالفاكم لدعوته مستجيبين ، وللغرة
فيه ملاحظين ، ثم استنهضكم فوجدكم خفافا واحمشكم فاءلفاكم غضابا،
فوسمتم غير ابلكم ، واوردتم غير مشربكم ، هذا والعهد قريب ، والكلم
رحيب ، والجرح لما يندمل ، والرسول لما يقبر، ابتدارا زعمتم خوف الفتنة
.
((پس هنگامى كه خدا براى پيامبرش خانه پيامبران
را برگزيد، خار و خاشاك نفاق در شما پديدار شد و شيطان سر از نهانگاه
خويش بيرون آورد و شما را ندا داد و ديد كه شما پاسخ گوى دعوت او هستيد
و پذيرنده فرماندهى اش ...))
11- بر تبديل سيستم
عادلانه و مردمى به استبداد فردى و باندى
دخت آزاده و عدالت خواه پيامبر رنج مى برد و مبارزه مى كرد كه
چگونه سيستم مترقى و عادلانه و انسان سازى كه از يك سو بر شالوده عدالت
و كارآيى كارگزاران و از دگر سو بر پايه آگاهى و نظارت آزادانه و
آزادمنشانه و همگانى مردم و مشاوره ميان اين دو و عملكرد قانون گرايانه
پى ريزى شد، اينك پس از رحلت معمار و آموزگار بزرگ آن ، به دست
سردمداران فريب و خودكامه سقيفه با همان نام و عنوان به يك سيستم
ظالمانه و استبدادى تغيير ماهيت و جهت مى دهد و بار ديگر حاكميت جاهلى
زر و زور و تزوير چهره منحوس خويش را نشان مى دهد؛ تنها با اين تفاوت
كه اين بار زير ستار دين خداست و به سلاح برنده توجيه و تفسير سلطه
جويانه و جعل روايات مجهز است .آن آزادزن بزرگ تاريخ در اين انديشه بود
كه اين باندبازى و جاه طلبى و خودكامگى و پايمال ساختن حقوق و امنيت
مردم و نفى حق حاكميت انسانها بر سرنوشت خويش سرانجام به كجا خواهد
كشيد و چه فاجعه هاى سهمگين و دردناكى را به بار خواهد آورد؟
او در اين مورد بود كه فرمود:
ويحهم ! انى زعزعوها عن رواسى الرسالة ، وقواعد النبوة والدلالة ،
ومهبط الروح الامين ، والطبين باءمور الدنيا و الدين ؟
الا ذلك هو الخسران المبين ...
((هان ! واى بر آنان ! آخر چگونه سيستم مترقى و
عادلانه پيامبر را از پايه هاى رسالت و بنيان هاى اساسى وحى و نبوت دور
ساختند و از فرودگاهى كه فرشته وحى در آنجا فرود مى آمد به جاى ديگرى
سوق دادند؟
چگونه اداره امور و هدايت شئون و دين و دنياى مردم را از دست با كفايت
چهره هاى شايسته و كاردان و لايقى كه در آن كار آموزگار همه بودند،
گرفتند؟))
و هشدار مى داد كه :
وابشروا بسيف صارم ، وسطوة معتد غاشم ، وهرج شامل ، واستبداد من
الظالمين ، يدع فيئكم زهيدا، وجمعكم حصيدا، فيا حسرة لكم ، وانى بكم ؟
وقد عميت عليكم ؟ انلزمكموها وانتم لها كارهون .(721)
((و اينك پس از اين گام هاى ارتجاعى از سيستم
امانتدارى و شايسته سالارى و عدالت و آزادى به سوى خشونت و تاريك
انديشى و زورمدارى ، ديگر بشارتتان باد به شمشيرهاى آخته و برنده ، به
استبدادى ظالمانه و خشونت بار و به خودكامگى و ديكتاتورى از سوى
بيدادگران ...))
12- بر مظلوميت جان سوز
اميرمؤمنان
او كه سمبل آزادگى و انسان دوستى بود، بر مظلوميت جان سوز و
قهرمانانه برادر و جانشين راستين پيامبر، مرد مردان و اميرمؤمنان ، مى
سوخت و از او كه تبلور حق و عدالت و تجسم دين و دفتر بود، شجاعانه و تا
پاى جان دفاع مى كرد؛ چرا كه مى ديد تنها جرم او شكوه و عظمت و ايمان و
اخلاص و شايستگى ها و ويژگى هاى وصف ناپذير و موقعيت ممتاز او در آيينه
وحى و رسالت است و آتش كينه و حسادت و حقارت كينه توزان و حسودان ،
تنها بدان جهت بر ضد او شعله ور شده است كه خود را در برابر او حقير مى
ديدند و او را در همه ميدانهاى زندگى ، پيشتاز و پيشگام و تك ؛ و اينها
كافى بود كه دل هاى فاقد ايمان را آكنده از كينه او سازد و شعله هاى
هستى سوز حسادت زبانه كشد و خفاش گونه چشم از نور و روشنايى بپوشند و
با بدترين شيوه ها در خاموش ساختن انوار هدايت او و محروم ساختن كشتى
طوفان زده جامعه از چنين ناخداى نجات بخش بكوشند.
در اين مورد از جمله مى فرمود:
وما
الذى نقموا من ابى الحسن ؟ نقموا منه والله نكير سيفه ، وقلة مبالاته
لحتفه ، وشدة وطاءته ونكال وقعته ، و تنمره فى ذات الله ، وتالله لو
مالوا عن المحجة اللائحة وتكافوا عن زمام نبذه اليه رسول الله وزالوا
عن قبول الحجة الواضحة لردهم اليها وحملها عليها ولسار بهم سيرا سجحا،
لا يكلم خشاشه ، ولا يكل سائره و لا يمل راكبه ولاءوردهم منهلا صافيا
رويا تطفح ضفتاه ، ولا يترنق جانباه ، ولاءصدرهم بطانا، ونصح لهم سرا و
اعلانا.
((هان ! شمايان بگوييد كه چه باعث شد كه اينان
از ((اباالحسن ))، اين
پدر شايستگى ها و خداوندگار نيكى ها و رادى ها، كينه به دل گيرند و با
اين شرارت و شقاوت او را از حق خويش محروم سازند؟
بگذاريد من پاسخ بدهم كه چرا؟
بدان جهت كه زبان حق گو و شمشير عدالت ((على
)) آشنا و ناآشنا نمى شناخت و تنها بر اساس حق و
قانون به حركت مى آمد!
بدان جهت كه ((على )) در
راه خدا از مرگ و شهادت نمى هراسيد.
بدان جهت كه با يك لبه شمشير به دقت و مهارت ، قامت شرك و كفر و فساد و
تباهى و تاريك انديشى و قانون ستيزى را به خاك مى افكند و ريشه آنها را
مى بريد و با لبه ديگرش بقيه برترى طلبان و تجاوزكاران و پايمال
كنندگان حقوق و كرامت بندگان خدا را سر جاى خود مى نشاند.
بدان جهت كه ((على )) در
اره خشنودى خدا از هيچ نيرويى باك به دل راه نمى داد.
و بدان جهت كه در كار خدا و راه حق ، مرد سازش و معامله و رشوه و بده و
بستان نبود و حقيقت را فداى مصلحت شخصى و گروهى نمى كرد.
اما به شما بگويم ؛ به خداى سوگند كه اگر مردان شما به يارى او مى
ايستادند و زمام امور، همان گونه كه به دست او سپرده شده بود، غصب نمى
شد، او كارها را سامان مى بخشيد و جامعه را به شايستگى و آسانى در
شاهراه هدايت و نيكبختى تا سر منزل مقصود رهبرى مى كرد و كمترين حقى از
كسى ضايع نمى شد.))
او به يكى از زنان فداكار و انديشمندى كه حال بانوى بانوان را پرسيد،
فرمود:
اصبحت بين كمد وكرب فقد النبى و ظلم الوصى هتك والله حجابه ، من اصبحت
امامته مقبضة على غير ما شرع الله فى التنزيل و سنها النبى (صلى الله
عليه و آله ) فى التاءويل ولكنها احقاد بدريه ...(722)
((غم و اندوه ، گستره دل و شب و روزم را پوشانده
است ؛ غم از دست دادن پدرى چون خورشيد جهان افروز سالت ، غم و اندوه
مظلوميت جان سوز شوهر و غصب حق انكارناپذير او و پايمال شدن حقوق و
آزادى و امنيت جامعه .
ام سلمه ! ديدى كه به فرمان خدا پشت كردند و سخنان پيامبرش را زير پا
نهادند و حرمت او را شكستند و پيشوايى او را انكار كردند و خلافت و
امانتدارى از خدا و پيامبر در اداره امور و شئون دين و دنياى مردم را
كه در قرآن و سنت به او سپرده شده بود غصب كردند؟ آخر چرا؟
آخر چرا؟ خودم بگويم چرا؟
چون از على به خاطر آن حركت خدايى و ايمان و جهاد خالصانه اش كينه بر
دل گرفته بودند؛ كينه هايى از جنگ ((بدر))
و ((احد)) و
((خندق )) كه او در راه
حق و به فرماندهى پيامبرش ، مشركان و ملحدان سركرده و نياكان آنان را
در هم شكست و كاخ آرزوهاى پوشالى شان را بر سرشان ويران ساخت .))
ششمين امام نور در اين مورد آورده است كه :
لما
حضرت فاطمة الوفاة بكت ، فقال لها اميرالمؤمنين : يا سيدتى ! ما يبكيك
؟
قالت : ابكى لما تلقى بعدى !
فقال لها: لا تبكى فوالله ان ذلك لصغير عندى فى ذات الله .(723)
ريحانه پيامبر در آستانه شهادت و واپسين لحظات عمر خويش در حالى كه دست
در دست همتاى گرانقدرش داشت ، گريه سرداد و سخت باران اشك باريد.
اميرمؤمنان پرسيد: سالار من ! فاطمه جان ! چرا گريه و بى قرارى ؟
چرا باران اشك و شراره دل ؟
چرا سوز و گداز و آه جان سوز؟
پاسخ داد: على جان ! بر مظلوميت و تنهايى تو مى گريم .
امير والايى ها پاسخ داد: فاطمه جان ! گريه نكن ! اينها در راه خدا
براى من آسان است .
13- بر آينده بشريت
او در پرتو درايت عميق و آينده نگرى ژرف خويش ماوراى افق ها را
مى نگريست ، فرجام كارها را نظاره مى كرد، ميوه تلخ و زهرآگين اين بذر
شوم را مى چشيد و به قرون و اعصار و آينده بسيار دور و به سرنوشت عصرها
و نسل ها چشم داشت .
آينده اسلام و امت محمد (صلى الله عليه و آله ) قرار و آرام را از او
گرفته بود.
فاطمه (عليها السلام ) آن روز در وراى بند و بست ظالمانه و دجالگرانه
سقيفه ، جان گرفتن شيوه هاى ظالمانه و استبدادى و ضد ارزش ها را مى
نگريست ، نواخته شدن مارك ارتداد بر چهره حق طلبان و قتل عام هاى
ددمنشانه و شرف كشى ها و عربده كشى هاى مستانه و مغرورانه سرداران بى
محتوا و ساخته و پرداخته اى چون ((خالد))ها
را مى ديد و جنبش ها و شورش ها و انقلاب هاى عقيم و خونريزى هاى پايان
ناپذير را تماشا مى كرد.<