و خوب مى دانست كه زهد و
پارسايى واقعى است كه سرچشمه آزادگى و عدم اسارت در چنگال خفت ها و ذلت
ها و پستى هاى دنيوى است و فاطمه آموزگار و سالار پارسايان بود.
اين ويژگى اخلاقى و انسانى است كه از سويى انسان را به تلاش و ترقى به
سوى هدف به حركت مى آورد و از دگر سو به او چنان آزادگى و روح
تمسخرناپذير مى بخشد كه در صورت لزوم ، همه ارزش هاى مادى را وا مى نهد
به راستى با دنيايى آگاهى و شعور و اخلاق و خروش بر مى دارد كه :
هيهات مناالذلة !
و مى فرمايد:
و ما
اصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها فى غد جدث تنقطع فى ظلمته آثارها و
تغيب اخبارها...(486)
مرا با فدك و غير فدك چه كار؟! در حالى كه جايگاه فرداى هر كسى آرامگاه
اوست كه در تاريكى آن آثارش نابود و اخبارش ناپديد مى شود...
اينك نمونه هايى چند از پارسايى اش را كه پرتو آن ، تاريخ را فروغ
بخشيده است مى نگريم :
1- زراره ، آن دانشمند تربيت يافته در مكتب اهل بيت ، از پنجمين امام
نور آورده است كه : پيامبر از شدت عشق و شيفتگى به دخت پرفضيلتش ،
فاطمه ، هرگاه آماده سفر مى گشت ، پس از خدانگهدار با همه ، به
خداحافظى آن برترين بانوى بهشت مى رفت و مسافرتش هميشه از خانه فاطمه
شروع مى شد و به هنگام بازگشت از سفر نيز پيش از هر خانه اى به خانه
سالار زنان وارد مى شد و فاطمه اش را بوسه باران مى ساخت .
يك بار به هنگام بازگشت از سفر، طبق معمول به خانه دخت ارجمندش رفت
اما پس از رسيدن به درب خانه ، ديد پرده اى تزيينى از طرف درون به درب
خانه نصب شده و دو كودك گرانمايه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) حسن و
حسين سر رسيدند و آنان را ديد كه هر كدام دستبندى نقره اى بر دست
دارند.پيامبر همان جا و در كنار درب خانه نشست ، ديدار كرد و آن گاه
بدون ورود به خانه ، از همان جا به مسجد بازگشت بى آنكه چيزى بر زبان
آورد؛ چرا كه كارى خارج از مرز مقررات الهى صورت نگرفته بود، اما بانوى
بانوان و هوشمندترين هوشمندان ، يكباره دگرگون شد.از چهره پدر دريافت
كه او در آن شرايط اجتماعى ، نصب پرده تزيينى بر در خانه دخت گرانمايه
اش فاطمه و برادرش على را خوش ندارد.گرچه ناروا نيست اما نمى
پسندد.سيلاب اشك از ديدگان فاطمه فرو ريخت ؛ اندوه ، گستره قلب او را
گرفت ؛ پرده را برداشت و دستبندهاى نقره را از دست نور ديدگانش گرفت
و آنها را در بسته اى نهاد و به سوى پيشواى پارسايان و محروميت زداى
راستين محرومان فرستاد و به كودكانش گفت : اينها را به نياى گرانقدرتان
برسانيد و پس از ابلاغ سلام فاطمه بگويى مادرمان اينها را براى انفاق
در راه خدا فرستاده است .
آنان بسته را همراه با سلام مادر رساندند.پيامبر آنان را روى پاهاى
خويش نشاند و بوسه باران كرد و آن گاه پرده و دستبندها را ميان
محرومان تقسيم كرد و سه بار فرمود:
فداها ابوها ليست الدنيا من محمد و لا من ال محمد(487)
پدرش به قربانش !...خاندان محمد را با زينت هاى دنيا چه كار؟! آنان
براى آخرت آفريده شده اند و دنيا و ارزش هايش به خاطر آنان پديد آمده ؛
آنان را با دنياى زودگذر و ارزشهاى سراب گونه و ناپايدار آن چه كار؟
فان
هؤ لاء اهل بيتى و لا احب ان ياءكلوا طيباتهم فى حياتهم الدنيا.(488)
بدين سان آموزگار شايستگى و پارسايى را مى نگريم كه حق قطعى و مسلم
خويش را ايثارگرانه به محرومان انفاق مى كند و از زرق و برق دنيا، براى
رسيدن به جمال معنوى و انسانى مى گذرد.
2- پيامبر از شدت عشق به او، رضايت نمى داد كه بهره هاى معنوى دخت
گرانمايه اش با زرق و برق دنيا كمرنگ شود و فاطمه (عليها السلام ) نيز
در پرتو درايت و يقين وايمان عميق خويش به اين آموزش هاى انسان ساز سخت
باور داشت كه پارسايى در دنيا، بهره هاى بزرگ و پرشكوه اخروى را پرشكوه
تر و ارجدارتر مى سازد.به همين جهت پيشگام بود و از سختى ها براى رسيدن
به ارزش هاى معنوى استقبال مى كرد و خداى را هم سپاس مى گفت .
در روايتى آمده است كه پيامبر روزى وارد خانه دخت ارجمندش فاطمه شد؛ او
را در حالى نگريست كه لباس كار پوشيده و در اوج توانايى و كارايى ، با
دستى آسيا مى كند و با دست ديگر كودك گرانمايه اش را در آغوش فشرده و
شير مى دهد.
منظره اى تماشايى بود.باران اشك شوق از جام ديدگان محمد (صلى الله عليه
و آله ) فرو باريد، اما چه كرد؟
شما فكر مى كنيد براى بانوى بانوان و انديشمندترين زنان جهان آفرينش
كنيز و خدمتكار گرفت ؟ و يا زرق و برق از بيت المال برايش فرستاد؟
نه ! هرگز! بلكه او را به سختكوشى و اداره بهتر و بيشتر زندگى و خانه و
فرزندانش تشويق كرد و فرمود: فاطمه جان ! گرامى دخترم !
تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الاخرة .
((تو پيشاپيش همه ، سختى ها و تلخى هاى زندگى را
بچش تا الگو و سرمشق تلاش و كوشش و سازندگى و برازندگى خانه و خاندانت
براى همه ترقى خواهان و تعالى جويان باشى و تا حلاوت و شيرينى و معنويت
آخرت را بيشتر و بهتر دريابى .))
شما فكر مى كنيد بانوى بانوان چه گفت ؟
آيا اظهار نارضايت و ناخشنودى كرد و از تلاش و كوشش در خانه پاكى و
قداست و عدالت و مساوات و جهاد و اخلاص و محور ارزش هاى معنوى ، اظهار
خستگى كرد؟ هرگز! بلكه شاد و بانشاط و پرشور و مصمم ، از اعماق جان
سرود كه :
((پدر جان ! خداى را بر نعمتهاى گران و بى كرانه
ظاهرى اش ستايش مى كنم و بر مواهب و بخشش هاى باطنى پرشكوهش سپاس مى
گزارم .))
فقالت : يا رسول الله ! الحمد لله على نعمائه و الشكر لله على آلائه .(489)
درست اينجا بود كه فرشته وحى فرود آمد و اين آيه مباركه را بر قلب
مصفاى پيامبر خواند كه :
ولسوف يعطيك ربك فترضى
(490)
((به زودى پروردگارت چنان بخششى بر تو بنمايد كه
خود شادمان و خشنود گردى .))
14- ريحانه پيامبر در اوج
تقوا
واژه ارجدار تقوا در اصل از ريشه ((وقايه
)) به مفهوم خويشتن دارى ،
قرار دادن روح در پوشش حفاظتى در برابر آفت هاى گناه و بيدادگرى ،
نيروى كنترل كننده درونى و در نقش ترمز نيرومندى است كه ماشين پيچيده
وجود انسان را در لغزشگاه ها و سرپيچ هاى خطرناك ، حفظ و از تندروى هاى
مرگبار و رسوايى برانگيز باز مى دارد.
شايد از همين ديدگاه است كه در نگرش اسلامى ، از آن به عنوان يك دژ
تسخيرناپذير در برابر سپاه زشتى و گناه ياد مى شود.
ان
التقوى دار حصن عزيز.(491)
و يا به مركب راهوارى تشبيه مى گردد كه زمام آن بر دست سوار و صاحب آن
است و او را تا بهشت پرطراوت خدا مى رساند.
الا
و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها...فاءوردتهم الجنة .(492)
و يا به كليد هر در بسته ،
توشه پرشكوه روز رستاخيز،
سرمايه آزادى و آزادگى انسان از اسارت انواع بردگى ها،
سبب نجات از هر هلاكت ،
پايه و اساس هر كار خير و شايسته ،
سرچشمه بركات معنوى و مادى ،
روشن ترين اثر ايمان به مبداء و معاد:
نخستين شرط رهروان راه حق ،
معيار شخصيت انسان ،
سبب پيدايش نور يقين در قلب ،
از وسايل فزونى دانش و بينش انسان ،
ثمره و ميوه پرستش و عبادت خالصانه و عارفانه خدا،
بزرگ ترين ارزش انسان ،
سرلوحه دعوت پيامبران ،
كليد بهشت پرطراوت و زيبا،
و وسيله رسيدن امدادهاى خدا عنوان مى يابد.
فان
تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد...(493)
و همه معارف و مفاهيم و برنامه هاى دينى ، كلاس ها و وسايلى مى گردند
تا انسان بپرورند و تا ملكه احساس مسئوليت در برابر خدا، خويشتن ،
انسانها و طبيعت و تاريخ را در او زنده و پويا و شكوفا سازند.
و راستى كه ريحانه پيامبر در اوج اين تقوا و عفاف و پروا بود و گستره
جان و كران تا كران وجودش آراسته به اين حقيقت .
او نه تنها آراسته به پروا به مفهوم خويشتن دارى از لغزش و گناه ، كه
بر اوج تقوا و كمال پركشيده بود؛ چرا كه از امور مشتبه نيز خويشتن را
سخت پاك و دور نگاه مى داشت و در همه ابعاد زندگى ، از انديشه تا
گفتار، از قلمرو خانه و خانواده و نزديكان تا ديگران ، از سياست تا
مذهب ، از اقتصاد تا اجتماع ، از هنر تا فرهنگ ، از زندگى خصوصى ،
تربيت فرزندان ، برخورد با زيردستان ، دعوت به ارزش ها و هشدار از
ضدارزش ها سخت مراقب خويش بود و همه جا در اوج پروا عمل مى كرد و تقوا
راه و رسم هماره او بود.براى نمونه :
1- او در پروا و عفت و اخلاق در اوجى مى انديشد كه با وجود جهاد علمى ،
فرهنگى ، هنرى ، تربيتى ، اجتماعى ، سياسى ، حقوقى ، فكرى و تلاش خستگى
ناپذير در ديگر ميدان هاى زندگى تاريخ ساز و پرفراز و نشيب خويش با
ابر مرد تاريخ ، از نابينا نيز خويشتن را مى پوشاند و مى فرمايد: اگر
او مرا نمى بيند، من وى را مى بينم .اگر او از نعمت بينايى محروم است ،
مى تواند بوى خوش استشمام كند، پس چه بهتر كه در برابر او نيز وقار و
متانت و كرامت انسانى رعايت گردد.
ان
لم يكن يرانى اراه و هو يشم الريح .فقال رسول الله : اشهد انك بضعة منى
(494)
2- و با الهام از قرآن در گفتارش ، هماره با لحن و سبكى سنجيده سخن مى
گويد و با وقار و متانت رفتار مى كند تا مبادا دل هاى بيمار به تزلزل
بيفتد.
فلا
تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض
(495)
3- بر اثر پروا و عفاف ، از ((اسماء))
يكى از شاگردان برجسته اش مى خواهد تا تربيتى اتخاذ كند كه پيكر زنان
به هنگام تشييع در پوششى قرار گيرد كه با وقار و عفاف و احترام همراه
باشد و فراز و نشيب بدنشان بر روى تخته - كه تا آن روز مرسوم بود -
هويدا نباشد.
4- در اوج پروا و تقوا و عفاف ، به مسئوليت هاى اجتماعى خويش مى
انديشد و به پيكار با ستم و فريب بر مى خيزد و با دنيايى وقار و معنويت
، با پوشش مناسب در حلقه بانوان به مسجد مى آيد و در جايگاهى مناسب
قرار مى گيرد تا باران حقايق را بر كوير دل ها و مزرعه تاريخ بباراند و
از آغاز تا انجام حماسه بزرگش به راستى در گفتار و كردارش تقواى الهى
هويداست .
همتاى بى نظيرش در وصف تقواى وصف ناپذير او مى فرمايد:
انت
ابر واتقى واكرم واشد خوفا من الله ...
((بانوى من ! تو نيكوكردارتر و پرواپيشه تر و
پرشكوه تر و خداترس تر از آن هستى كه من بتوانم عظمت و پرواى تو را وصف
كنم ...))
15- تجليگاه راستى و
درستى
از جامع ترين و عطرآگين ترين ارزش هاى اخلاقى و انسانى ، راستى
در گفتار و عملكرد است .مى توان اين ويژگى را ريشه و بنياد همه ويژگى
هاى انسانى و ارزشهاى والاى اخلاقى شمرد؛ چرا كه در جهان هستى ، هيچ
ويژگى انسانى و اخلاقى را نمى توان يافت كه بسان راستى در گفتار و
كردار، تضمين گر ثبات و آرامش فردى و اجتماعى و باعث ايجاد اعتماد و
اطمينان در ميان مردم و موجب نزديكى دل ها و پيوند قلب هاى گردد و
فقدان آن در جامعه ، فاجعه اى به بار مى آورد كه جايگزينى براى آن
نشايد.
و درود خداى بر دخت فرزانه پيامبر كه سمبل راستى و درستى ،
تبلور صداقت و صفا،
و تجسم حق گويى و حق جويى و درست انديشى در همه ميدان ها و همه صحنه
هاى فردى ، خانوادگى و اجتماعى بود.
هنگامى كه لب مى گشود، گويى محمد (صلى الله عليه و آله ) است كه درس
درستى مى دهد و تلاوت آيات خدا مى كند كه :
يا
ايها الذين آمنوا اتقوا الله وكونوا مع الصادقين
(496)
و هنگامى كه به رفتار و زندگى اش مى نگريستند، با عمل ، درس راستى و
درستى مى داد.
از ((عايشه )) در مورد
شخصيت فاطمه پرسيدند كه گفت :
ما
راءيت احدا قط اصدق من فاطمه غير ابيها.
((به خداى سوگند در دنيا هيچ كس را جز پدرش
پيامبر در راستى گفتار و كردار بسان فاطمه نديدم .))(497)
و نيز بر اثر حسادت هاى او در مورد بانوى بانوان و تجليل و احترام وصف
ناپذير پيامبر از او و مادرش خديجه ، روزى حرفى ميان او و فاطمه پيش
آمد كه پيامبر براى رسيدن به موضوع و حل آن ، حقيقت و ريشه جريان را
پرسيد.
عايشه گفت : اى پيامبر خدا! از خود فاطمه بپرسيد كه او جز بر اساس
صداقت و راستى سخن نمى گويد.سلها
فانها لا تكذب .(498)
16- بخشايندگى و بلندنظرى
سخاوت و بلندنظرى از ويژگى هاى بارز او بود.
او در انفاق و بخشش و رسيدگى به محرومان بسان آسمان بلند بود كه دانه
هاى بى شمار و زلال باران حيات بخش از آن بر زمين مى بارد.
بسان آبشار هميشه ريزان بود كه شفاف و زلال ، طراوت و شادابى مى
بخشيد.او هم در ارزش هاى علمى و معنوى و فكرى و فرهنگى آبشار انفاق و
بخشش بود و هم در ارزش هاى مادى به محرومان ؛ براى نمونه :
1- شب عروسى آن حوريه بهشتى بود كه به دستور پدر گرانمايه اش ، پيراهن
تازه اى برايش دوختند و آن را براى رفتن به خانه على (عليه السلام ) بر
اندامش پوشاندند. هر كس در پى كارى بود كه بينوايى با جامه دريده و
كهنه و پر وصله به در خانه پيامبر آمد و جامه اى وصله دار براى پوشاندن
بدن و حفظ تن از سرما و گرما خواست .فاطمه (عليها السلام ) جامه عروسى
بر تن داشت ؛ به همين جهت جامه ديگرش را آورد تا در راه خدا ببخشد و
برهنه اى را بپوشاند، اما در همان هنگام به ياد اين آيه شريفه افتاد كه
لن
تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون
(499)
آيه قرآن را زمزمه كرد و در همان حال ، پيراهن شب عروسى خويش را از تن
در آورد و دور از چشم همگان در پارچه اى بست و به بينواى برهنه داد و
خود، بار ديگر همان لباس پيش از عروسى را پوشيد.
((فرشته وحى فرود آمد كه : هان اى پيامبر خدا!
پروردگارت درودت مى فرستد و به من فرمان داده است كه بر دخت گرانقدرت
فاطمه اين گل سرسبد هستى و افتخار زنان گيتى ، سلام و درود او را ابلاغ
كنم و آن گاه اين جامه بى نظير را كه از ديباى سبز بهشت است ، به پاس
انفاق خالصانه و سخاوت و بلندنظرى اش در راه حق ، به او تقديم دارم .))
فنزل
جبرئيل قال : يا محمد ان الله يقراءك السلام و امرنى ان اسلم على فاطمة
و قد ارسل لها معى هدية من ثياب الجنة ...(500)
2- از ديگر جلوه هاى سخاوت و بلندنظرى بانوى بانوان را مى توان در
داستان گردنبند مخصوص او نگريست كه آن را سخاوتمندانه در راه خدا انفاق
مى كند.
در روايت است كه پيامبر گرامى در مسجد نشسته بود و گروهى از ياران در
كنار او، كه سالخورده اى بينوا سر رسيد و گفت : اى پيامبر خدا! گرسنه
ام ؛ مرا سير كنيد.
برهنه ام و بى لباس ؛ مرا بپوشانيد.
فقيرى در راه مانده ام ، توشه و هزينه سفرم مرحمت كنيد.
پيامبر مهر بر او نظر افكند، ديد مرد سالخورده و در شدت فقر و ضعف و
ناتوانى است ، اما آن حضرت در شرايطى است كه پس اندازى براى كمك به آن
مرد ندارد.به همين جهت فرمود: هان اى سالخورده بينوا! امروز قدرت كمك
ندارم ، اما از آن جايى كه راهنماى به كار نيك همچون انجام دهنده آن
است ، اينك تو را به خانه دخترم فاطمه رهنمون مى گردم ، اميد كه او
بتواند به تو كمك كند و تو را از فقر و پريشانى رهايى بخشد.
و آن گاه به خانه ريحانه اش اشاره كرد و فرمود: برو آن جا، به خانه
فاطمه .او بانويى است كه خداى و پيامبرش را دوست مى دارد و خدا و
پيامبرش نيز او را؛ او همواره در پى خشنودى خداست و رضاى او را بر
خواسته خويش مقدم مى دارد، و به بلال دستور داد تا او را به خانه دخت
گرانمايه اش كه به ديوار مسجد چسبيده بود راهنمايى كند.
آن مرد به خانه دختر پيامبر رسيد.در زد و با صدايى رسا گفت :
سلام بر شما، اى خاندان رسالت !
و اى ساكنان فرودگاه فرشته وحى !
و اى كسانى كه قرآن در خانه شما فرود آمد!
دختر پيامبر پاسخ او را داد و از پشت در پرسيد: شما كه هستيد؟
گفت : بانوى گرانمايه ! سالار زنان ! بينوايى گرسنه و گرفتارم ؛ نزد
پدر گرانقدرت سالار انسانيت رفتم و از او كمك خواستم ؛ او خانه شما را
نشان داد.مرا يارى كنيد.خداى يارتان باد و پاداش نيكويتان ارزانى دارد.
آن روز، سومين روزى بود كه در خانه اميرمؤمنان و فاطمه (عليها السلام )
غذا يا مواد خوراكى يافت نمى شد، به همين جهت دخت گرانمايه پيامبر
پوستى را كه دو كودك عزيزش حسن و حسين بر روى آن مى خوابيدند و فرش
خانه بود برداشت و به سالخورده بينوا داد تا آن را بفروشد و نيازهاى
خويش را با بهاى آن تاءمين كند؛ اما مرد فقير نپذيرفت و گفت : فاطمه
جان ! من گرسنه ام و بدون لباس و فاقد و زاد و توشه ؛ از اين پوست كارى
ساخته نيست كه با بهاى آن بتوانم اينها را تاءمين كنم .
اين جا بود كه قلب بشردوست و يكتاپرست فاطمه به ياد آيه شريفه اى از
قرآن افتاد كه :
لن
تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون
(501)
((هرگز به نيكى و نيكوكارى نخواهيد رسيد، تا از
آنچه دوست مى داريد، در راه خدا انفاق كنيد.))
و درست همين جا بود كه دست برد و گردنبند ارزشمندى را كه از عروسى خويش
داشت و يادگار دختر عموى گرانقدرش حمزه آن قهرمان بزرگ اسلام بود، آن
را از گردن خويش در آورد و فرمود:
خذه
وبعه فعسى الله ان يعوضك به ما هو خير منه
((هان اى بنده خدا اين گردنبند را بگير و بفروش
؛ اميد كه خداوند گره از كارت بگشايد و مشكل اقتصادى و مالى ات را حل
كند و به از آن به تو عنايت فرمايد.))
سالخورده بينوا سپاسگزارى كرد و پس از دريافت گردنبند و دعاى بسيار به
فاطمه و فرزندانش ، درب خانه على (عليه السلام) را ترك كرد و به سوى
مسجد پيامبر حركت نمود، اما همان جا گردنبند را در معرض فروش نهاد و به
پيامبر گرامى جريان عطاى بزرگ دخترش را گزارش كرد.
عمار پرسيد كه گردن بند را چند مى فروشد؟
مرد سالخورده گفت : به غذايى كه مرا سير كند و به لباسى كه مرا از سرما
و گرما بپوشاند و به هزينه سفرى كه مرا تا شهر و ديارم برساند.
عمار بى درنگ دويد و حدود بيست دينار پس انداز زندگى خويش را به همراه
جامه اى نيكو و زاد و توشه اى كه سالخورده بينوا را به شهر و ديارش
برساند، فراهم آورد و به فروشنده تقديم داشت تا گردنبند را خريدارى
كند.
فروشنده با اظهار شگفتى از سخاوت و بلندنظرى عمار، گردنبند را به او
واگذار كرد، و عمار آن را عطرآگين ساخت و به صورت جالبى به همراه يك
برد يمانى بسته بندى نمود و به دست غلام خويش ، ((سهم
)) داد و گفت : خودت و بسته و گردنبند، همه را
به پيامبر گرامى تقديم مى دارم .
پيش از رسيدن هديه عمار به پيامبر، مرد بينوا به حضور آن حضرت شرفياب
شد و ضمن سپاس خدا، از پيامبر به خاطر راهنمايى اش به خانه فاطمه تشكر
كرد.
پيامبر پرسيد: آيا به خواسته ات دست يافتى ؟
پاسخ داد: آرى به لطف خدا هم سير شدم و هم به لباس خوبى رسيدم و هم زاد
و توشه براى حركت به سوى شهر و ديارم فراهم آمد.
پيامبر فرمود: پس فاطمه (عليها السلام ) را دعا كن .
مرد سالخورده دست به سوى آسمان برداشت و گفت : بارخدايا! اى آفريدگار و
اى روزى دهنده ما! به فاطمه (عليها السلام ) دخت گرانمايه پيامبرت
پاداشى ارزانى دار كه نه چشم ها آن را ديده باشند و نه گوش ها شنيده
باشند.
هنوز گفتگوى آن مرد به پيامبر به پايان نرسيده بود كه هديه عمار به
محضر پيامبر رسيد و غلام او ((سهم
)) جريان را باز گفت .پيامبر پذيرفت و همه را به
سوى خانه فاطمه فرستاد.غلام در حالى كه بسته گردنبند را روى دست داشت
در خانه على (عليه السلام) را زد و دخت گرانمايه پيامبر را از جريان
آگاه ساخت .
((سهم )) كه انسان با
ايمان و مؤ دبى بود، شگفت زده خنديد.
فاطمه (عليها السلام ) علت خنده و شگفت زدگى او را پرسيد.
پاسخ داد: راستى كه من انفاقى به بركت انفاق شما نديده ام و بلندنظرى و
سخاوتى بسان آن چه از شما ديدم ، به گوش هم نشنيده ام ، و از آن عجيب
تر بركت گردنبند شماست .
پرسيدند: چرا؟ و چگونه ؟
گفت : عظمت اين گردنبند را بنگريد!
بينوايى را به نوا مى رساند،
برهنه اى را مى پوشاند،
گرسنه اى را سير مى نمايد،
در راه مانده اى را زاد و توشه سفر ارزانى مى دارد،
برده اى را آزاد مى كند،
دل پيامبر را شادمان مى سازد،
و آن گاه پس از همه اينها، باز هم سرانجام به دست انفاقگر و سخاوتمند
صاحبش باز مى گردد.
اى درود خدا بر دست انفاقگر و بخشاينده و پراخلاصت ، فاطمه جان !(502)
فقالت : ما يضحكك يا غلام ؟
فقال : اضحكنى عظم بركة هذا العقد، اشبع جائعا، وكسى عريانا، واغنى
فقيرا، و اعتق عبدا، ورجع الى ربه
3- جلوه اى از بلندنظرى و سخاوت و گذشت او را مى توان در ضمن وصيت نامه
اش نگريست و با همه وجود بر آن عظمت روح و كرامت روان و بلندى نظر درود
فرستاد.
از جمله سفارش هاى او به اميرمؤمنان كه در شمار وصيت هاى بانوى بانوان
آمده ، اين است :
بسم
الله الرحمن الرحيم ، هذا ما اوصت به فاطمة ، بنت محمد (صلى الله عليه
و آله ) رسول الله ، بحوائطها السبعة ...الى على بن ابى طالب ، فان مضى
فالى الحسن فان مضى فاى الحسين فان مضى فاى الاكبر من ولدى ...
((اين وصيت نامه اى است كه فاطمه ، دخت گرانمايه
پيامبر، در مورد بوستان هاى هفتگانه خويش مى نمايد و آن گاه محصول و
فراورده آنها را وقف كارهاى شايسته و انسان دوستانه و خداپسندانه مى
كند و مقرر مى دارد كه زير نظر اميرمؤمنان و پس از او، ديگر فرزندان
معصوم و پاكش مصرف شود.آن گاه پس از خدا، مقداد و زبير و اميرمؤمنان را
- كه نويسنده وصيتنامه نيز هست - به گواهى مى گيرد.))
4- و شايد جالب ترين نمونه بخشندگى و سخاوت را مى توان در اينجا نگريست
كه آن اسوه كرامت و گذشت ، از اموال شخصى خويش به هر كدام از همسران
پيامبر پانصد درهم انفاق و هديه مقرر مى سازد و همين مقدار به برخى از
بانوان بنى هاشم .
با اين يادآورى كه برخى از همين زنان بسان ((عايشه
)) و ((حفصه
)) دل پرمهر و قلب نورانى او را آزردند و برخى
تا آنجا با او به حسادت و كينه توزى و دشمنى برخاستند كه بر ضد او و در
راه پايمال ساختن حق او گواهى دروغ دادند تا ((فدك
)) مصادره شود؛ اما بانوى بانوان به همانها نيز
نيكى و محبت كرد و بدى را با مهر و احسان پاسخ داد.
و
اوصت لازواج النبى لكل واحدة منهن اثنتا عشرة اوقية ولنساء بنى هاشم
مثل ذلك .(503)
و برخى او را در اوج بيداد دستگاه حق ستيز خلافت ، تنها گذاشتند و حتى
براى دلدارى و تسلى خاطر او نيز نرفتند.
17- دگردوستى و مردم
خواهى
خوددوستى و دگردوستى ، دو كشش فطرى و طبيعى هستند كه آفريدگار
فرزانه هستى آن دو را در نهاد انسان آفريده و هر كدام را شاخه اى از
درخت تناور نيك بختى او قرار داده ، كه هر كدام نقش سرنوشت سازى در
سعادت و سلامت فرد و جامعه دارند و درست به همين دليل هم هر كدام بايد
رهبرى ، تربيت و در جاى مناسب ارضا گردند.<