هر گاه شور و شوق ديدارت را
در دل بسيار احساس مى كنم ، با چشمانى اشكبار به كنار تربت تو مى آيم و
در كنار تو ناله مى زنم و شكايت مى كنم و تو، اى پدر پر مهر، بگو چرا
جواب مرا نمى دهى ؟!
جان پدر! اى كسى كه در دامان خاك آرميده اى ! تو گريه را به من آموختى
و ياد پرشكوه تو همه مصيبت ها و رنجها را از ياد من برد.
جان پدر! گر چه به ظاهر از من نهان شده و در دل خاك تيره خفته اى اما
خود مى دانى كه هرگز از گستره دل فاطمه ات نهان نيستى .
و در غربت و تنهايى حق ، اندوه پايدار خود را اين گونه به نمايش نهاد:
قل صبرى وبان عنى عزائى |
|
بعد فقدى لخاتم الانبياء |
عين يا عين اسكبى الدمع سحا |
|
ويك لا تبخلى بفيض الدماء |
يا رسول الاله يا خيرة الله |
|
و كهف الايتام والضعفاء |
قد بكتك الجبال والوحش جمعا |
|
والطير والارض بعد بكى السماء |
و بكاك الجحون والركن و |
|
المشعر يا سيدى مع البطحاء |
و بكاك المحراب والدرس للقر |
|
ءان فى الصبح معلنا والمساء... |
پس از رحلت تو اى آخرين پيامبر خدا! شكيبايى ام اندك شد و آرامش از من
دور گرديد.