سيما و سيره ريحانه پيامبر (صلى الله عليه و آله )

على كرمى فريدنى

- ۲۰ -


1- گروهى از آنان كسانى هستند كه سخن سنج و سخن دان و دانشورند، اما آن گونه كه بايد، قدرت اداى يافته ها و محتواى فكرى خود را ندارند.
2- گروه دوم سخنورند و زيبا سخن مى گويند و توان آفرينندگى آنان بسيار است ، اما ژرفنگرى و محتواى علمى و آفرينش فكرى شان همتاى سخن آفرينى شان نيست ؛ از اين رو زيبا سخن مى گويند اما سخن زيبا و ماندگار و انسان ساز، اندك مى گويند.
3- اما گروه سوم كسانى هستند كه هم فرهنگ غنى و انديشه بلند و آفرينش ‍ فكرى شان وصف ناپذير است و هم سخن آفرينى شان ، هم سخن انسان ساز و زيبا و قانع كننده و جان بخش دارند و هم امير بيان و خداوندگار سخن هستند؛ درست همان گونه كه اميرمؤمنان فرمود: ما اميران سخن هستيم و خداوندگاران بيان و كلام ،
ريشه درخت تناور و بارور سخن در خاندان ما ريشه دارد و شاخه هايى از آن بر سر ما سايه افكنده است .(318)
و ريحانه پيامبر به راستى سالار و سرور اين گروه بود؛ چرا كه سخنان آن حضرت هم ظاهرى زيبا و شگفت انگيز و پرشكوه دارد و هم درونى زيبا و پرمحتوا و عميق و دگرگون ساز.هم پاسخ ‌گوى حس نيك خواهى و كنجكاوى و حق طلبى انسان است و هم پاسخ ‌گوى حس زيبايى و زيباپسندى و جمال دوستى انسان ، رموز و اسرار نهفته و شگفتى هاى فرهنگ و بيان او پايان ناپذير است و نوآورى هايش هرگز به كهنگى و فرسودگى نمى گرايد.
افزون بر اين ، سخنوران بزرگ و دانشوران نامدار تنها در جو آرام و مساعد و در برابر شنوندگان حق جو و حق طلب و خوش بين مى توانند قدرت بيان و توان علمى و نيروى خلاقيت و آفرينش هنرى خويش را در اداى سخن و خلق كلام به نمايش نهند، اما از شگفتى هاى ريحانه پيامبر، اين خداوندگار خرد و سخن اين است كه در بحرانى ترين شرايط و نامساعدترين جو و در زير برق سرنيزه ها و طوفان دجالگرى هاى گروهى پركينه و متعصب و شيفته جاه و مقام و مردمى مرعوب و بهت زده شاهكار پديد مى آورد.
در بستر شهادت رودخانه اى خروشان از دانش و بينش و ژرفنگرى و آگاهى جارى مى سازد.
با داشتن اندوه جانكاه در دل به خاطر رحلت پدر، حماسه مى آفريند، به اشاره و پرسشى از سوى بانويى روشنفكر، چشمه سارى هماره جارى در بستر تاريخ به جريان مى اندازد.
زير ضربات تازيانه و فشار ارعاب و تهديد و در كنار شعله ها و شراره هاى آتش كينه و جاه طلب كه بر در خانه اش افروخته بودند، گلستان مى سازد.
در غوغاى به بند كشيدن سمبل عدالت و آزادى از سوى استبداد، بارانى از فرهنگ آزادى بخش و انسان ساز را بر كوير دلها و جانها فرو مى باراند و پرچم آزادى و آزادگى بر مى افرازد، و همين گونه در كنار روضه پيامبر، آرامگاه حمزه ، بيت الاحزان ، كوچه و بازار، و با هر فرصت و امكانى حماسه ها مى سازد و از همه جا دانشگاه پديد مى آورد و زيباترين و انسانى ترين فرهنگ و سخن را به زيباترين شكل به يادگار مى نهد.
آرى ، قدرت بيان ، قوت قلب ، علو روح ، آگاهى ژرف ، انديشه عميق ، غناى سخن ، دانش بى كران و آفرينش فكرى و شاهكار هنرى و فرهنگى و كلامى ريحانه پيامبر در چنان اوجى است كه تنها با قرآن ، نهج البلاغه ، صحيفه سجاديه ، و خطبه هاى پيامبر و پيشواى شهيدان و سخنان ديگر امامان راستين مى توان آنها را سنجيد؛ چرا كه سخنان او در برابر سخنان سخنوران نامدار تاريخ ، بسان ستارگان نورافشان آسمان در برابر سنگهاى سياه زمين است .سخنان او از كلام آفريدگار سخن و بيان فروتر است اما از كلام آفريدگان فراتر.
در اينجا تنها به يكى دو فراز از چند نمونه از سخنرانى هاى معجزه آساى او كه در شرايطى بسيار نامساعد و تيره و تار نيز ايراد شده است ، مى نگريم :
1- در سوگ خورشيد رسالت
آن شاهكار دانش و بيان ، در هفتمين روز از سوگ خورشيد رسالت بود كه موج اندوه خويش را رها ساخت و در كنار تربت پاك او، در ميان انبوهى از زنان ، با روح بزرگ پدر سخن آغاز كرد و توفان ها به راه انداخت .
آن خداوندگار سخن از جمله فرمود:
وا ابتاه ! وا صفياه ! وا محمداه ! وا ابا القاسماه ! وا ربيع الارامل واليتامى ! من للقبلة و المصلى ؟ و من لابنتك الوالهة الثكلى ؟...
آه اى پدر پر مهر!
آه اى برگزيده خدا!
آه اى محمد!
آه اى اباالقاسم !
اى بهار بيوه زنان و يتيمان !
چه كسى پس از شما در مسجد و نمازگاه مقدستان نماز مى گزارد؟
و چه كسى از دخت اندوه زده و داغدارت پشتيبانى مى كند؟
آن گاه در حالى كه دامن لباسش به گامهايش مى پيچيد و به زمين مى افتاد و بر مى خاست و از شدت گريه و باران اشك ، جايى را نمى ديد، تا كنار تربت پدرش پيامبر گام سپرد و خود را به آن تربت پاك و عطرآگين رسانيد.
هنگامى كه رسيد و نگاهى به حجره افكند و چشمش به جايگاه اذان نماز افتاد، توان از دست داد و بى هوش شد.
بانوان دور او را گرفتند و با شتاب و سرعت آب آوردند و بر چهره آن حوريه انسان نما افشاندند، به هوش آمد و برخاست و فرمود:
رفعت قوتى ، وخاننى جلدى ، وشمت بى عدوى ، والكمد قاتلى .
يا ابتاه ! بقيت والهة وحيدة ، وحيرانة فريدة ...

جان پدر! با رفتن تو توانايى و اقتدارم رفت ، تاب و توانم به پايان رسيد، دشمنم شادمان به شماتت من پرداخت و اندوه اينك قاتل جانم شد.
جان پدر! اينك فاطمه ات را بنگر كه تنها، سراسيمه و اندوه زده و سرگردان مانده است .
جان پدر! صدايم فروكش كرده ، پشتم شكسته ، زندگى ام به تلخى گراييده و روزگارم تيره و تار شده است .
جان پدر! پس از تو نه يار و مونسى براى تنهايى خويش مى يابم و نه چيزى كه بتواند جلوى سيلاب اشك ديدگانم را بگيرد و ناتوانى ام را جبران كند.
جان پدر! پس از شما فرود و صعود فرشته وحى و مكان ((ميكائيل )) و فرشتگان و نزول قرآن شريف به پايان رسيد و ديگر همه چيز از آسمان قطع شد.
جان پدر! پس از شما به راستى اوضاع دگرگون گشت و درهاى اميد و آرزو به رويم مسدود گرديد.
جان پدر! ديگر پس از شما دنيا برايم خوشايند نيست و تا هنگامى كه نفس ‍ مى كشم بر شما و در سوگ سهمگين تان گريه مى كنم .نه شور و شوقم بر شما پايان پذير است و نه اندوهم تمام خواهد شد.
و اين گونه سرود:

ان حزنى عليك حزن جديد   و فواءدى والله صب عنيد...
جان پدر! اندوه من بر شما، اندوهى جديد و دلم به خداى سوگند، عاشق سرسخت شماست .
جان پدر! هر روز اندوه من در سوگ شما افزونتر مى شود و رنج و درد من براى شما پايان نمى پذيرد.
جان پدر! فاجعه اى كه در سوگ تو بر من فرود آمده بس بزرگ است .شكيبايى ام را گرفته و هر لحظه اى كه مى گذرد گريه ام تجديد مى شود.
جان پدر! راستى كه دلى كه در سوگ تو شكيبا باشد و يا آرامش پذيرد، دلى بسيار سخت است .
آن گاه از ژرفاى جان ناله سر داد و فرمود: هان اى پدر عزيز! با رحلت جان سوز تو نور و روشنى از جهان رخت بر بست .
با سوگ تو گل هاى زندگى و شكوفه هاى دنيا پژمرده و افسرده شد، چرا كه اينها پيش از اين به درخشش و تابش وجود تو شكوفا بود.
پدر گرانمايه ام ! من تا روزى كه شما را ديدار نمايم ، اندوه زده خواهم بود.
جان پدر! از هنگامه اى كه شما از من جدا شده اى ، چشمم به خواب نرفته است .
جان پدر! آخر چه كسى پس از شما پشتيبان بيوه زنان و بينوايان خواهد بود؟
جان پدر! آخر چه كسى تا روز رستاخيز يار و ياور و حمايت كننده امتت خواهد بود؟
جان پدر! پس از تو ما را سخت تضعيف كردند.
جان پدر! پس از تو مردم از ما روى گردانيدند در حالى كه پيش از اين به بركت وجود تو، ما در ميان جامعه بزرگ بوديم .
جان پدر! كدام اشكى است كه در فراق جان سوزت جريان نيابد؟ و كدام اندوهى است كه پس از تو ادامه پيدا نكند؟ و كدام مژه و پلكى است كه از رحلت شما به خواب سرمه شود؟
جان پدر! آخر تو بهاران دين و پرتو روشنى بخش پيام آوران خدايى .
خدايا! چگونه است كه كوه ها (با رحلت جان سوز پيامبرت ) از هم نمى پاشند؟
و چرا آب درياها فرو نمى روند؟ و چگونه زمين به لرزه در نمى آيد؟!
جان پدر! با رحلت تو، من به سوگى عظيم و مصيبتى سهمگين گرفتار شدم به مصيبتى كه راستى كوچك نيست .
جان پدر! من با فاجعه اى عظيم و رويدادى شكننده و سهمگين ، كوبيده شدم .
جان پدر! فرشتگان در سوگ تو گريانند و افلاك از حركت بازمانده اند.
جان پدر! منبرت پس از تو بى كس و تنهاست .و عبادتگاه و محرابت از راز و نياز شبانه ات تهى است .
جان پدر! تربت و آرامگاهت از اين كه تو را در خود جاى داده است شادمان است و بهشت پرطراوت خدا، در شور و شوق نيايش و نماز توست .
جان پدر! چقدر آن مجالس و محافلى كه شما مى نشستى پس از شما ظلمت زده است و من همواره در سوگ شما اندوه زده ام تا به زودى بر شما وارد آيم .
جان پدر! ((ابوالحسن )) كه سخت مورد اعتماد و اطمينان تو و پدر نور ديدگانت حسن و حسين و برادر و دوست و جانشين توست ، اينك به سوگ تو نشسته و با از دست دادن عزيزى چون تو به فراقت گرفتار آمده است .
همو كه خودت او را از كودكى پروراندى و در بزرگى به برادرى خويش ‍ برگزيدى .
همو كه شيرين ترين دوستان و پرمهرترين ياران و نزديكترين كسانت بود.
همو كه نخستين ايمان آورنده به خدا، نخستين هجرت كننده به سوى او و نخستين يار و ياور دين خدا و پيامبر او بود.آرى ، او عزيزى بس والا مقام را از دست داده و اينك در سوگ تو نشسته است .
و اينك اى پدر گرانمايه ام ! از دست دادن عزيز عزيزان ، ما را داغدار ساخت و اندوه و گريه ، كشنده ما گرديد و غم هاى عالم قرين ما شد.
آن گاه دخت فرزانه پيامبر از ژرفاى جان ضجه زد و ناله اى جان سوز بركشيد.ناله اى كه قلب ها را مى خراشيد و دلها را پاره مى كرد.
و از پى آن اين گونه سرود:
قل صبرى وبان عنى عزائى   بعد فقدى لخاتم الانبياء...
پس از رحلت تو اى آخرين پيامبر خدا! كشيبايى ام اندك شد و آرامش از من دور گرديد.
چشم ! هان اى چشم ! باران اشك ببار! واى بر تو اگر حتى از فرو باريدن خون بخل ورزى !
هان اى پيامبر خدا! اى بهترين برگزيده او! اى پناه يتيمان و ناتوانان !
كوه ها و حيوانات بيابان و پرندگان آسمان و زمين گسترده ، همه و همه پس ‍ از سوگ تو گريستند، آسمان و كهكشانها در غم تو سوگوار شدند.
سالار من ! ((ركن ))، ((مشعر))، ((بطحاء))، و ((حجون )) بر تو گريه كردند.
و محراب نماز و درس قرآن ، بامدادان و شامگاهان با صداى بلند در رحلت تو ناله زدند.
و اسلام نيز همان وقت كه با سوگ جان سوز تو بسان ديگر غريبان و تنهايان ، غريب و تنها گشت ، بر تو گريست .
جان پدر! كاش مى ديدى منبرى را كه بر فراز آن صعود مى كردى و باران حقايق را بر مزرعه جانها مى باراندى ، اينك پس از آن روشنايى و نور خيره كننده وجود تو، ظلمت و تاريكى بر آن سايه افكنده است .
با خدايا! مرگ مرا زودتر برسان .
هان اى سالار من ! آخر ديگر از اين زندگى بيزار شده ام .
آن گاه بانوى بانوان مشتى از تربت پدر برگرفت و بوسيد و بوييد و اين گونه به سوگوارى پرداخت :
ماذا على من شم تربة احمد   ان لا يشم مدى الزمان غواليا...
بر آن كسى كه تربت پاك پيامبر را بوييده است ، چه باك اگر در همه زندگى خويش عطرى نبويد.
به آن كه در دل زمين نهان است و روح بزرگ او حاضر است ، بگو: آيا صدا ناله و شيون مرا مى شنوى ؟
جان پدر! مصيبت ها به گونه اى بر من باريده است كه اگر بر روزها اين گونه باريدن مى كرد، به شبهاى تار بدل مى شدند.
خدايا! من در زير سايه محمد و در پرتو يارى و حمايت او بودم تا زمانى كه او ياور من بود، از هيچ دشمنى و كينه اى نمى هراسيدم .
اما اينك پس از رحلت او به ناگزير در برابر فرومايگان بايد خضوع كنم .و از اين در انديشه ام كه بر حقوق من تجاوز شود و به يارى خدا، بيداد و بيدادگران را با اين پوشش دفع مى كنم ...
2- از من چه مى پرسى ؟!
يكى از زنان روشنفكر و حق شناس به نام ((عايشه انصارى )) كه از بوستان عطرآگين دانش و بينش ريحانه پيامبر گل هايى چيده بود، در واپسين روزهاى زندگى آن حضرت به ديدارش شتافت و هنگامى كه او را اندوهگين و اشكبار ديد، پرسيد:
بابى انت و امى ما الذى يبكيك ؟
پدر و مادرم به فدايتان باد! چه چيز شما را اين قدر اندوه زده و گريان ساخته است ؟
ريحانه پيامبر در بستر بيمارى به سخن پرداخت و حماسه آفريد.
او فرمود:
عايشه ! آيا از رويداد تلخ و فاجعه بارى مى پرسى كه گزارش تكان دهنده آن همه جا پراكنده شده و بال هاى پرندگان بر اثر آن فرو ريخته و رهروان ، به خاطر آن از راه باز مانده اند؟! اين رويداد غمبارى بود كه خدا آن را به آسمان بالا برد و من در زمين به اندوه و آزمايش آن گرفتار آمدم .
واقعيت اين است كه ((ابوبكر)) و ((عمر)) پاداش پيشتازى و پيشگامى اميرمؤمنان در ميدان هاى دانش و ايمان و عمل و جهاد قهرمانانه را به وى دادند، تا آن جايى كه كينه و دشمنى او را در دل نهان داشتند و از آشكار ساختن آن جلوگيرى نمودند، اما هنگامى كه نورافشانى دين كم سو شد و پيامبر امين ، جهان را بدرود گفت ، آن دو به سرعت آن كينه هاى كور را آشكار ساخته و به شدت در كوره بدانديشى و تجاوز دميدند و فدك را مصادره كردند...اى واى كه چه كسى مالك فدك شد!!
حقيقت اين است كه ((فدك )) بخشش پروردگار بلندمرتبه به آن شايسته ترين مناجات كننده و نيايشگر با او، پيامبر بود.و آن حضرت آن را به من بخشيد تا تاءمين كننده هزينه زندگى فرزندان او و نسل من باشد.و اين بخشش با علم خدا و به گواهى امين وحى او انجام پذيرفت .
از اين رو اگر آن دو تجاوزكار وسيله تاءمين هزينه زندگى ساده فرزندان مرا بردند و مرا از اين درآمد ناچيز بازداشتند، من آن را در روز رستاخيز مايه تقرب به خدا قرار داده و به حساب او خواهم آورد و خورندگان و برندگان تجاوزكار فدك ، آن را زبانه هاى شعله ور و سوزان آتش سهمگين دوزخ خواهند يافت .
3- در برابر يورشگران
سردمداران سقيفه پس از قبضه قدرت ، براى به انحصار در آوردن آن ، به كانون وحى و رسالت يورش بردند تا با درهم شكستن اعتراض و مقاومت ريحانه پيامبر، همتاى او را به بند كشند و به بيعت مجبور سازند.در اين راه شرارت و شقاوت را تا به آتش كشيدن در خانه آن حضرت پيش بردند.
در اوج شرارت مهاجمان به فرماندهى ((عمر))، دخت سرفراز پيامبر بيرون آمد و همان جا را به دانشگاهى تبديل ساخت و باقوت قلب و اقتدار شگرفى بر سر دژخيمان نهيب زد كه :
ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون ؟ واى شى ء تريدون ؟
يا عمر اما تتقى الله تدخل على بيتى ؟ ابحزبك الشيطان تخوفنى ؟...
و يحك ! ما هذه الجراءة على الله و على رسوله ؟
تريد ان تقطع نسله من الدنيا و تفنيه و تطفى ء نور الله ؟...

هان اى گمراهان ! چه مى گوييد و از يورش به خانه من و محاصره آن چه مى خواهيد؟
هان اى عمر! آيا از خدا پروا نمى كنى كه اين گونه مى خواهى زورمدارانه به خانه من درآيى و امنيت آن را در هم شكنى ؟
آيا با دار و دسته ات كه دار و دسته شيطان و گماشتگان انحصار و سركوب است ، مرا مى تراسانى ، با اين كه به بيان قرآن ، دار و دسته شيطان ناتوان است ؟ واى بر تو! اين چه بى پروايى و ددمنشى است كه در برابر خدا و پيامبر او در پيش گرفته اى !
آيا بر اين انديشه زشت و ظالمانه اى كه نسل پاك پيامبر را كه پرچمدار عدالت و آزادگى و سمبل ارزش ها و والايى ها هستند، از زمين برافكنى و با به آتش كشيدن خانه ام ، نور خدا را خاموش سازى ؟
به هوش باش ! كه خدا نور خود را فروزان و جاودانه خواهد ساخت .
هان اى عمر! و شمايان اى نگهبانان استبداد و اختناق ! بدانيد كه من از حضور در كوچه و در برابر بيگانگان پروا مى كنم ، اما تهاجم و طغيان و محاصره خانه ام به وسيله شما، مرا از حريم خانه ام بيرون كشيد.
و بدين صورت حجت را بر شما و ديگر گمراهان و زورمداران كه بر فريب و شمشير تكيه مى كنند، تمام كرد...(319)(320)
ريحانه پيامبر و هنر سرايندگى
هنر سرايندگى و پرداختن و سرودن شعر زيبا و دل انگيز و دلنواز، كارى است بزرگ و نعمت و موهبت و ذوقى است سرشار، و از آن بزرگتر و شكوهبارتر آن است كه اين شعر و سروده ، پرمحتوا و داراى هدف و پيام انسان ساز و انديشاننده و برانگيزاننده به سوى والايى ها و آزادگى ها و آزادمنشى ها و رعايت حقوق و حرمت ديگران و در جهت عدالت و تقوا و در مسير رشد و كمال سروده شود.
چنين شعر و سروده اى از دنيايى سرشار از ذوق و لطافت و چشمه جوشانى از ظرافت و دقت و دلى آكنده از شور و شعور و پروا و صفا مى جوشد و مى تراود و سرچشمه مى گيرد.
درست به همين دليل است كه در بيان پرنور پيشواى فرهنگ دوست و هنرپرور اسلام از آن به پرتوى از حكمت و شعله اى از فرزانگى تعبير گرديده و داراى اثرى شگرف خوانده شده است ، به گونه اى كه گاه اثر گذارى يك شعر جالب و نيرومند از چندين بخش نوشته و يا گفتار خوب و يا از شمشير صيقل داده شده نيز بيشتر است ، و ريحانه دانشور و فرهنگ پرور پيامبر همان گونه كه در ميدانهاى دانش و ايمان و عدالت و آزادگى سرآمد روزگاران بود، در هنر سرايندگى و سرودن شعر نيز تماشايى و بى نظير است .
آن حضرت به چشمه هماره جوشان و خروشانى مى ماند كه رودخانه اى عظيم از هنر و ذوق و ظرافت و لطافت را در دنياى تماشايى و زيباى جان خويش در جريان داشت ، به گونه اى كه هر لحظه و در هر شرايطى اراده مى فرمود، در ابعاد گوناگون تربيتى ، اخلاقى ، عقيدتى ، حماسى ، علمى ، فرهنگى ، و در مناسبتهاى مختلف ، در دم ، زيباترين و پرمحتواترين و دل انگيزترين اشعار را مى سرود.
از آن سرآمد هنر و عفاف و دانش و ذوق وصف ناپذير، شعرهاى بسيارى به مناسبتهاى مختلف به يادگار مانده است كه خود نوشته و كتابى ديگر مى طلبد و در اين جا تنها به يكى چند نمونه از آنها مى نگريم و مى گذريم :
1- در ستايش ابرمرد عدالت و آزادى
از آن بانوى فرزانه آورده اند كه در آغازين لحظات زندگى مشترك خويش با امير ارزش ها، غنچه لب را به ستايش همتاى نمونه و بى نظيرش گشود و با بهره ورى از هنر سرشار و ذوق بسيار و قريحه خوش خويش چنين سرود:
اضحى الفخار لنا و عز شامخ   ولقد سمونا فى بنى عدنان
نلت العلا و علوت فى كل الورى   و تقاصرت عن مجدك الثقلان
اعنى عليا خير من وطاء الثرى   ذا المجد والافضال والاحسان
فله المكارم والمعالى والحبا   ما ناحت الاطيار فى الاغصان
(321)
افتخار و عزت و سرافرازى بسيار از آن ما گرديد و ما در ميان نسل و تبار عدنان ، سربلند و والا شديم .تو به پرفرازترين قله بزرگى و برترى اوج گرفتى و از همه آفريدگان برتر و والاتر شدى و پريان و انسانها از رشد و عظمت تو عقب ماندند.
((على )) است بهترين كسى كه گام بر پشت زمين نهاد؛ همو كه آراسته به ويژگى هاى بزرگ منشى و برترى و نيكوكردارى است .والايى هاى انسانى و اخلاقى و بزرگى ها و بزرگوارى ها تا آن گاه كه پرندگان بر شاخسار درختان ترنم مى كنند، همه از آن اوست .
2- در پاسخ سروده امير والايى ها
و نيز آورده اند كه روزى گرسنه اى به در خانه اميرمؤمنان آمد و تقاضاى كمك كرد.آن حضرت در قالب سروده اى زيبا، تقاضاى آن بينوا را به دخت فرزانه پيامبر باز گفت و برايش كمك خواست .
ريحانه پيامبر در پاسخ آن حضرت در دم اين گونه سرود:
امرك سمع يابن عم وطاعة   مابى من لؤ م و لا وضاعة
اطعمه ولا ابالى الساعة   ارجوا اذا اشبعت من مجاعة
فرمان تو را اى يادگار عموى گرانقدرم ، بى درنگ به جان خواهم خريد.از ديدگاه من ، تو در اين پيشنهاد، در خور سپاسى و نه نكوهش و سرزنش .
هم اكنون اين گرسنه را غذا خواهم داد و به ياد آينده خويش نخواهم افتاد و آرزو دارم با شكم گرسنه در راه خدا ايثار كنم .
3- در قلمرو تربيت و سازندگى
بانوى نمونه اسلام از هنر سرايندگى و ذوق شعرى خويش در تربيت فرزندانش نيز بهره مى گرفت و انديشمندانه و اديبانه ، ارزشها و والاييها را در قالب سروده هاى زيبا و دلنشين ، به كانالهاى روح و جان آنان وارد مى ساخت .
در اين مورد آورده اند كه آن حضرت در كنار گاهواره فرزندش حسن (عليه السلام) چنين مى سرود:
اشبه اباك يا حسن   واخلع عن الحق الرسن
واعبد الها ذا المنن   و لا توال ذا الاحن
حسن جان ! بسان پدر گرانمايه ات ((على )) باش و كند و زنجير را از گردن حق و صاحبان آن برگير!
تنها، خداى بخشاينده و ارزانى دارنده نعمت ها را بپرست و با انسان نماهاى كينه توز و بدانديش دوستى و رفاقت مكن .
و نيز آورده اند كه مام جاودانه در حالى كه نور ديده اش حسين (عليه السلام) را بر روى دست نوازش مى داد، اين گونه انديشمندانه و هنرمندانه مى سرود:
انت شبيه بابى   لست شبيها بعلى (322)
حسين جان ! تو در چهره و سيماى درخشانت ، به پدرم پيامبر مى مانى و به ظاهر، چندان به پدرت اميرمؤمنان شبيه نيستى .
4- در سوگ خورشيد
آن بانوى انديشمند و فرزانه در سوگ خورشيد رسالت و پدر گرانقدرش ، اشعارى بسيار قوى و اديبانه و شورانگيز سرود كه به يكى دو نمونه مى نگريم :
الف : او پس از به خاك سپارى آن خورشيد جهان افروز، سوز دل اندوه زده را در قالب اين سروده ها رها ساخت و فرمود:
اغبر آفاق السماء و كورت   شمس النهار واظلم العصران
والارض من بعد النبى كئيبة   اسفا عليه كثيرة الرجفان
فليبكه شرق البلاد و غربها   وليبكه مضر وكل يمان ...
كرانه هاى آسمان را گرد و غبار فراگرفت و خورشيد تيره و تار شد و روز و شب هر دو تاريك و يكسان گرديد.
و زمين پس از رحلت پيامبر، اندوهگين گشت و به نشانه تاءسف بر او، بسيار لرزيد.
در سوگ او بايد شرق و غرب گيتى بگريد و همه قبيله ها بر او اشك ببارند.
بايد آن كوه عظيم و خانه خدا با همه پديده ها و اركانش بر او گريه كنند.
هان اى آخرين پيام آور خدا كه پرتو نور وجودت پربركت است ! درود فرو فرستنده قرآن بر تو باد، درود! درود!
ب : و پس از پديدار شدن فتنه هاى ارتجاع و استبداد پس از رحلت پدر چنين سرود:
قد كان بعدك انباء و هنبثة   لو كنت شاهدها لم يكبر الخطب
انا فقدناك فقد الارض وابلها   واختل قومك فاشهدهم فقد نكبوا
و كل اهل له قربى و منزلة   عند الاله على الادنين مقترب ...
و در كنار تربت او اين گونه سرود:
ماذا على من شم تربة احمد   ان لايشم مدى الزمان غواليا...
صبت على مصائب لو انها   صبت على الايام صرن لياليا
نفسى على زفراتها محبوسة   ياليتها خرجت مع الزفرات ...
لا خير بعدك فى الحياة و انما   ابكى مخافة ان تطول حياتى
اذا اشتد شوقى زرت قبرك باكيا   انوح و اشكوا لا اراك مجاوبى ...
بر آن كسى كه تربت پاك پيامبر را بوييده است ، چه باك اگر در همه زندگى خويش عطرى نبويد...
به آن كه در دل زمين نهان است و روح بزرگ او حاضر است ، بگو: آيا صداى ناله و شيون مرا مى شنوى ؟
جان پدر! مصيبت ها به گونه اى بر من باريده است كه اگر بر روزها اين گونه باريدن مى كرد، به شبهاى تار بدل مى شدند.
جان پدر! پس از تو هيچ خير و خوشى در زندگى نيست و من از فراق تو مى گريم از بيم آن كه مباد بعد از تو زندگى ام طولانى شود!<