مسند فاطمه (سلام الله علیها)

مهدى جعفرى

- ۱۸ -


ازدواج فاطمه و على

(129) حدثنا ابوالحسن محمد بن على بن الشاه الفقيه المروزى، قال: حدثنا ابوبكر بن محمد بن عبدالله النيشابورى، قال: حدثنا ابوالقاسم عبدالله بن احمد بن عامر بن سليمان الطائى بالبصرة، قال: حدثنا ابى فى سنة ستين و ماتين، قال: حدثنى على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) سنة اربع و تسعين و ماة. و حدثنا ابومنصور احمد بن ابراهيم بن بكرالخوزى بنيشابور، قال: حدثنا ابواسحاق ابراهيم بن هاورن بن محمدالخوزى. قال: حدثنا جعفر بن محمد بن زياد الفقيه الخوزى بنيشابور، قال: حدثنا احمد بن عبدالله الهروى الشيبانى، عن الرضا على بن موسى (عليهماالسلام): و حدثنى ابوعبدالله الحسين بن محمد الاشنانى الرازى العدل ببلخ، قال: حدثنا على بن محمد بن مهرويه القزوينى، عن داود بن سليمان الفرا، عن على، بن موسى الرضا (عليهماالسلام)، قال: حدثنى ابى موسى بن جعفر (عليهماالسلام)، قال: حدثنى ابى جعفر بن محمد (عليهماالسلام)، قال: حدثنى ابى محمد بن على (عليهماالسلام)، قال: حدثنى ابى على بن الحسين (عليهماالسلام)، قال: حدثتنى اسماء بنت عميس، قالت حدثتنى فاطمة (عليهاالسلام)، قالت: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله):

اتانى ملك، فقال: يا محمد، ان الله يقرئك السلام و يقول لك: قد زوجت فاطمة من على فزوجها منه و قد امرت شجرة طوبى ان تحمل الدر و الياقوت والمرجان، و ان اهل السماء قد فرحوا بذلك و سيولد منهما ولدان سيد اشباب اهل الجنة و بهما تتزين اهل الجنة، فابشر يا محمد، فانك خير الاولين و الاخرين. [ صدوق: عيون اخبار الرضا، ج 2: ص 27 (و) صحيفة الرضا، ص 172: ح 108. ] فاطمه (عليهاالسلام) گويد: رسول خدا فرمود: فرشته اى بر من فرود آمد و گفت: اى محمد! خداوند تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه من فاطمه را به على تزويج نمودم. تو هم نيز فاطمه را به تزويج على در آور. و درخت طوبى را فرمان دادم كه بار آن در و ياقوت و مرجان شود و به اين سبب اهل آسمان مسرور و شادمان گشتند.- اى محمد! بدان- بزودى از فاطمه دو فرزند متولد گردد كه مهتر جوانان اهل بهشت باشند و به سبب آن دو اهل بهشت زينت يابند. پس، اى محمد! مژده باد بر تو كه بهترين پيشينيان و پسينيان باشى.

تنگدستى اهل بيت

(130) 424 اخبرنى القاضى ابواسحاق ابراهيم بن احمد بن محمد الطبرى، قال: اخبرنا ابوالحسين زيد بن محمد بن جعفر الكوفى قراءة عليه، قال: اخبرنا ابوعبدالله الحسين بن الحكم الحيرى قراءة عليه، قال: اخبرنا اسماعيل بن صبيح، قال: حدثنا يحيى بن مساور، عن على بن حزور عن القاسم بن ابى سعيد الخدرى رفع الحديث الى فاطمة (عليهاالسلام) قالت:

اتيت النبى فقلت السلام عليك يا ابة، فقال و عليك السلام يا بنية. فقلت و الله ما اصبح يا نبى الله فى بيت على حبة طعام و لا دخل بين شفتيه طعام منذ خمس و لا اصحبت له ثاغية و لا راغية و ما اصبح فى بيته سفة ولا هفة، فقال: ادنى منى قدنوت منه، فقال: ادخلى يدك بين ظهرى و ثوبى، فاذا حجر بين كتفى النبى مربوط بعمامته الى صدره، فصاحت فاطمة صيحة شديدة، فقال لها: ما اوقدت فى بيوت آل محمد نار منذ شهر.

ثم قال (صلى الله عليه و آله): اتدرين ما منزلة على؟ كفانى امرى و هو ابن اثنتى عشرة سنة، و ضرب بين يدى بالسيف و هو ابن ست عشرة سنة، و قتل الابطال و هو ابن تسع عشرة سند، و فرج همومى و هو ابن عشرين سنة، و رفع باب خيبر و هو ابن نيف [ «النيف» در لغت زيادتى و فزونى را گويند. «عشرة و نيف» يعنى ده تا و اندى، بيش از ده تا (از يازده تا نوزده) كه با اعداد 10، 20، 100، 1000 استعمال مى گردد. (رك منتهى الارب) ] و عشرين كان لا يرفعه خمسون رجلا.

فاشرق لون فاطمة و لم تقر قدماها مكانهما حتى اتت عليا، فاذا البيت قد انار بنور وجهها، فقال لها على: يا ابنة محمد، لقد خرجت من عندى و وجهك على غير هذه الحال؟ فقالت: ان النبى حدثنى بفضلك فما تمالكت حتى جئتك فقال لها يكف لو حدثك بكل فضلى. [طبرى: دلائل الامامة، صص 3- 4 (و) ابن مغازلى: مناقب على ابن ابى طالب، ص 380 (از محمد بن احمد بن عثمان، از ابوعمر محمد بن عابس بن حيويه، از ابوعبدالله حسين بن على بن حسين اسدى دهان، از على بن حسين بزاز، از اسماعيل بن صبيح، از يحيى بن مسور، از على بن خرور، از اصبغ، از ابوسعيد خدرى) (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 354 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 130.

البته شيخ صدوق (قده) در «كتاب الامالى» (صص 239- 240) روايت را اين گونه نقل مى كند: حدثنا الحسين بن احمد بن ادريس (رض)، قال: حدثنا ابى، عن محمد بن احمد بن يحيى بن عمران الاشعرى، عن ابراهيم بن هاشم، عن عمرو بن عثمان، عن محمد بن عذافر، عن ابى حمزة، عن على بن حزور، عن القاسم بن ابى سعيد، قال:اتت فاطمة (عليهاالسلام) النبى فذكرت عنده ضعف الحال.

فقال لها: اما تدرين ما منزلة على عندى كفانى امرى و هو ابن اثنتى عشرة سنة و قتل الابطال و هو ابن تسع عشره سنه و فرج همومى و هو ابن عشرين سنه و رفع باب خيبر و هو ابن اثنتين و عشرين سنة كاملة و كان لا يرفعه خمسون رجلا.قال: فاشرق لون فاطمة و لم تقر قدماها حتى اتت عليا (عليه السلام) فخبرته فقال يكف لوحدثتك بفضل الله على كله.] فاطمه (عليهاالسلام) مى فرمايد: به نزد پيامبر خدا رفته گفتم: اى پدر! السلام عليك. پيامبر فرمود: و عليك السلام، اى دختركم! گفتم: به خدا قسم، در خانه ى على حتى حبه اى طعام يافت نمى شود، و ميان لبانش به مدت پنج روز است كه غذا قرار نگرفته است. از براى على نه گوسفندى هست و نه شترى و در خانه اش نه ماكولى يافت مى شود و نه مشروبى.

پيامبر خدا فرمودند: به من نزديك شو، پس نزديك شدم؛ آنگاه فرمودند: دستت را ميان پشت و لباسم داخل كن كه ديدم پيامبر سنگى ميان دو كتف خود گذارده و با عمامه ى خود را آن را به سينه بسته اند تا گرسنگى را احساس نكنند. پس فاطمه ى زهرا فريادى بلند كشيد. آنگاه پيامبر فرمود: در خانه هاى آل محمد به مدت يكماه است كه آتش افروخته نشده است.

آنگاه حضرت فرمودند: آيا ميدانى كه على چه مقام و منزلتى دارد؟ او مرا كفايت نمود در حالى كه دوازده سال بيشتر سن نداشت و با من در ميدانهاى نبرد شمشير زد در حالى كه شانزده سال سن داشت، پهلوانان را به ديار عدم فرستاد در حالى كه نوزده سال سن داشت، هم و غم مرا بر طرف نمود در حالى كه جوانى بيست ساله بود؛ خيبر را قلعه گشا شد در حالى كه بيست و اندى سال بيشتر نداشت. و اين در حالى بود كه درب آن دژ را پنجاه مرد هم توان تكان دادنش را نداشتند.

روى فاطمه در اين حال درخشيدن گرفت، آنگاه به نزد على آمد كه از قدومش سرا به نور او روشن گرديد. پس على بدو فرمود: شما از خانه خارج شد در حالى كه رخسارتان همچون حال نبود؟ حضرت زهرا فرمودند: همانا پيامبر برايم از فضل شما سخن گفتند كه من از خود بيخود شدم تا اينكه به نزد شما آمدم.

(131) حدثنا احمد بن يحيى الاودى، حدثنا ضرار بن صرد، حدثنا محمد بن اسماعيل بن ابى نديك حدثنا محمد بن موسى، عن فاطمة بنت محمد (عليهماالسلام)، ان رسول الله اتاها يوما، فقال: اين ابنى- يعنى حسنا و حسينا؟ قالت: قلت اصبحنا و ليس فى بيتنا شى ء يذوق ذائق، فقال على: اذهب بهما فانى اتخوف ان يبكيا عليك و ليس عندك شى ء، فذهب بهما الى فلان اليهودى. فوجه اليه رسول الله (صلى الله عليه و آله) فوجدهما يلعبان فى مشربه بين ايديهما فضل من تمر، فقال: يا على، الا تقلب ابنى قبل ان يشتد الحر عليهما؟! قال: فقال على: اصبحنا و ليس فى بيتنا شى ء، فلو جلست يا رسول الله حتى اجمع لفاطمة تمرات، فجلس رسول الله و على ينزح اليهودى كل دلو بتمرة، حتى اجمع له شى ء من تمر، فجعله فى حجرته، ثم اقبل، فحمل رسول الله احدهما و حمل على الاخر حتى اقبلهما. [ دولابى: الرية الطاهرة، ص 145: ح 148 (و) محب طبرى: ذخائر العقبى، ص 49 (و) احمد بن عبدالله طبرى: الرياض النضرة، ج 2: ص 222 (و) امر تسرى: ارجح المطالب، ص 49 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 135 (و) فيروز آبادى، فضائل الخسمه، ج 3: ص 4 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق،ج 8: ص 616. ] فاطمه (عليهاالسلام) دخت رسول الله فرمود: روزى رسول خدا به نزد ما آمده گفتند: كجايند دو فرزندانم، حسن و حسين؟ حضرت صديقه طاهره مى فرمايد:گفتم: ما امروز را صبح كرديم در حالى كه در خانه چيزى براى خوردن يافت نمى شد و ما خداى تعالى را حمد و سپاس مى نموديم. پس على گفت: من با حسن و حسين مى روم چون خوف آن دارم كه از گرسنگى گريه كنند و نزد تو چيزى براى خوراندن به آنها نباشد. آنگاه على با آن دو به پيش فلان يهودى رفتند.

پس رسول خدا به سوى آنان در راه شدند و حسن و حسين را در حالى يافتند كه با مشربه ى مملو از خرما بازى مى كردند. پس فرمودند: اى على! آيا فرزندانم را قبل از آنكه حرارت و گرما شدت يابد باز مى گردانى؟ على فرمود: ما شب را به صبح آورديم در حالى كه خوراكى در خانه يافت نمى شد. يا رسول الله! اگر بنشيند براى فاطمه مقدارى خرما تحصيل مى كنم. آنگاه رسول خدا نشستند و على در ازاى يك خرما براى يهودى يك دلو آب از چاه مى كشيد تا اينكه مقدارى معتنابهى خرما در دامن على جمع شد. آنگاه رسول خدا يكى از بچه ها و على ديگرى را بغل كرده متوجه خانه شدند.

سخن فاطمه به گاه وفات پيامبر

(132) قالت فاطمة (عليهاالسلام) للنبى (صلى الله عليه و آله) و هو فى سكرات الموت:يا ابة، انا لا اصبر عنك ساعة من الدنيا، فاين الميعاد غدا؟ قال: اما انك اول اهلى لحوقا بى، و الميعاد على جسر جهنم، قالت: يا ابة، اليس قد حرم الله عزوجل جسمك و لحمك على النار؟ قال: بلى، و لكنى قائم حتى تجوز امتى، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى عند القنطرة السابعة من قناطر جهنم، استوهب الظالم من المظلوم، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى من مقام الشفاعة و انا اشفع لامتى، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى عند الميزان و انا اسال الله لامتى الخلاص من النار، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى عند الحوض، حوضى عرضه ما بين ايلة الى صنعاء، على حوضى الف غلام بالف كاس كالؤلؤ النظوم، و كالبيض المكنون، من تناول منه شربة فشربها لم يظما بعدها ابدا، فلم يزل يقول لها حتى خرجت الروح من جسده. [ اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 497 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 22: ص 535/ ح 37. ] حضرت زهرا (عليهاالسلام) در سكرات مرگ رسول الله (صلى الله عليه و آله) به پدر خود عرضه داشت: پدر جان! من پس از شما حتى ساعتى در اين دنيا صبر نتوانم كرد، پس در فردا ميعادمان كجاست؟ حضرت فرمودند: آگاه باش كه تو نخستين كسى هستى از خانواده ام كه به من ملحق خواهى شد و وعده ى ديدار ما بر پل دوزخ است. حضرت فاطمه ى زهرا فرمودند: اى پدر! مگر نه اين است كه خداوند عزوجل جسم و گوشت ترا بر آتش حرام كرده است؟ حضرت فرمودند: بلى، ليكن من در آنجا مى ايستم تا امتم را رخصت دهم تا بگذرند. فاطمه ى زهرا فرمودند: اگر شما را آنجا نديدم؟ فرمودند: مرا در نزد پل هفتم از پلهاى دوزخ خواهى يافت كه در آنجا ظالم را از مظلوم جدا مى كنم. فاطمه ى زهرا فرموند: اگر آنجا هم شما را نيافتم؟ حضرت فرمودند: در مقام شفاعت مى بينى در حالى كه امتم را شفاعت مى كنم. فاطمه ى زهرا فرمودند: اگرآنجا هم شما را نديدم؟ حضرت فرمودند: مرا در كنار ميزان خواهى يافت كه در آنجا از خداوند مى خواهم كه امتم را از آتش دوزخ برهاند. فاطمه ى زهرا فرمودند: اگر آنجا هم شما را نيافتم؟ حضرت فرمودند: مرا پهلوى حضو خواهى يافت، و آن حوضى است كه عرضش به اندازه ى مسافت «ايله [ ايله در راه حجاز، از سمت مصر واقع است. اين سرزمين نخستين حد و مزر حجاز است. شهرى است زيبا بر كرانه ى درياى نمك كه گرد آمد نگاه حاجيان مصر و مغرب است. در اين شهر تجارت رونقى بسزا دارد. (محمد بن عبد المنعم حميرى: الروض المعطار فى خبر الاقطار، ص 70) ]» و «صنعاء [ صنعاء شهرى بزرگ و مهم در يمن است. در گذشته نامش «ازال» بود؛ اما چون حبشيان پا به اين سرزمين نهادند و مشاهده نمودند كه ابنيه ى اين شهر از سنگ است آن را «صنعاء» نام نهادند... صنعاء شهرى است با بركت و آبادان كه در سرزمين يمن شهرى به قدمت و بزرگى و پر جمعيتى آن يافت نمى شود و از سرزمينهايى است كه از نظر اعتدال جوى از ديگر مناطق اطراف خود ممتاز است. (محمد بن عبد المنعم حميرى: الروض المعطار فى خبر الاقطار، ص 359) ]» مى باشد كه بر حوضم هزار غلام با هزار جام همچون مرواريد به رشته كشيده شده و مانند در شاهوار به خدمت آماده اند هر كس از آن جام مى گيرد تا ابد تشنه نخواهد شد.

سخنان آن دو قطع نگرديد تا اينكه روح از جسد مطهر حضرتش به پرواز در آمد.

حوادث بعد از پيامبر

(133) عن الزهراء (سلام الله عليها)، انها قالت: فجمعوا الحطب الجزل على باب دارى،و اتوا بالنار ليحرقونا و يحرقوا باب الدار. فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله و بابى ان يكفوا عنا و ينصرونا. فاخذ عمر السوط من يد قنفذ مولى ابى بكر فضرب به عضدى حتى صار كالدملج، و ركل الباب برجله فرده على، و انا حامل فسقطت لوجهى و النار تسعر و يسفع وجهى فيضربنى بيده حتى انتثر قرطى من اذنى،و جاثنى المخاض فاسقطت محسنا بغير جرم. [ محلاتى: رياحين الشريعة، ج 1: ص 271. ] حضرت زهرا (سلام الله عليها) گويد: بر در سرايم هيزم انبوهى فراهم ساخته اخگر آوردند تا ما را بسوزانند و در خانه را به آتش كشند. من در وراى در قرار گرفتم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بكشند و عوض آن به يارى ما برخيزند. عمر تازيانه از دست قنفذ، غلام ابوبكر، ستاند و بر بازويم فرود آورد، كه اثر آن بسان دملى متورم گرديد. آنگاه در را با پاى خود شكست و آنر ا به روى من انداخت. من كه حامله بودم به رو، نقش بر زمين گشتم. آتش زبانه كشيد و رخسارم به زمين ساييده شد. او به چهره ام تپانچه زده آنگونه كه گوشوار از گوشم بيافتاد. در اين هنگام درد زايمان مرا گرفت و محسنم را بى هيچ گناهى سقط نمودم.

(134) رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى عدوى، و الكمد قاتلى. يا ابتاه، بقيت و الهة و حيدة، و حيرانة فريدة، فقد انخمد صوتى و اقنطع ظهرى، و تنغص عيشى، و تكدر دهرى، فما اجد يا ابتاه، بعدك انيسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معينا لضعفى، فقد فنى بعدك محكم التنزيل، و مهبط جبرئيل، و محل ميكائيل. انقلبت بعدك يا ابتاه، الاسباب، و اغلقت دونى الابواب، فانا للدنيا بعدك قاليه، و عليك ما ترددت انفاسى باكية، لا ينفد شوقى اليك، و لا حزنى عليك، ثم نادت: يا ابتاه، و الباه. (ثم قالت:)

ان حزنى عليك حزن جديد   فؤادى و الله صب عنيد
كل يوم يزيد فيه شجونى   و اكتيابى عليك ليس يبيد
جل خطبى فبان عنى عزائى   فبكائى فى كل وقت جديد
ان قلبا عليك يالف صبرا   و عزاء فانه لجليد

(ثم نادت:) يا ابتاه، انقطعت بك الدنيا بانوارها و زوت زهرتها، و كانت ببهجتك زاهرة، فقد اسود نهاره، فسار يحكى حنادسها، رطبها و يابسها. يا ابتاه ، لا زلت اسفة عليك الى التلاق. يا ابتاه، زال غمضى مند حق الفراق. يا ابتاه، من للارامل و المساكين، و من للامة الى يوم الدين. يا ابتاه، امسينا بعدك من المستضعفين. يا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضين، و لقد كنا بك معظمين فى الناس غير مستضعفين، فاى دمعة لفراقك لا تنهمل، و اى حزن بعدك عليك لا يتصل،و اى جفن بعدك بالنوم يكتحل، و انت ربيع الدين و نور النبيين، فكيف للجبال لا تمور، و للبحار بعدك لا تغور، و الارض كيف لم تتزلزل. رميت يا ابتاه بالخطب الجليل و لم تكن الرزية بالقليل، و طرقت يا ابتاه بالمصاب العظيم، و الفادح المهول.

بكتك يا ابتاه الاملاك و قفت الافلاك، فمنبرك بعدك مستوحش، و محرابك خال من مناجاتك، و قبرك فرح بمواراتك، و الجنة مشتاقة اليك، والى دعائك و صلاتك.

يا ابتاه، ما اعظم ظلمة مجالسك، فوا اسفاه عليك الى ان اقدم عاجلا عليك و اثكل ابوالحسن المؤتن ابو ولديك الحسن و الحسين، و اخوك و وليك و حبيبك، و من ربيته صغيرا، و اخيته كبيرا، و احلى احبابك و اصحابك اليك من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا. و الثكل شاملنا و البكاء قاتلنا، و الاسى لازمنا.

(ثم زفرت زفرة و انت انة كادت روحها ان تخرج، ثم قالت:)

قل صبرى و بان عنى عزائى   بعد فقدى لخاتم الانبياء
عين يا عين اسكبى الدمع سحا   ويك لا تبخلى بفيض الدماء
يا رسول الاله يا خيرة الله   و كهف الايتام و الضعفاء
قد بكتك الجبال و الوحش جمعا   و الطير و الارض بعد بكى السماء
و بكاك الحجون و الركن و المشعر   يا سيدى مع البطحاء
و بكاك المحراب و الدرس   للقرآن فى الصبح معلنا و المساء
و بكاك الاسلام اذ صار فى الناس   غريبا من سائر الغرباء
لو ترى المنبر الذى كنت تعلوه   علاء الظلام بعد الضياء

يا الهى عجل و فاتى سريعا [مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 175- 176/ ضمن ح 15.

علامه ى مجسلى (ره) در ابتداى اين روايت چنين مى گويد: در برخى از كتب خبرى در باب وفات حضرتش را يافتم كه خوش دارم آن را نقل نمايم، هر چند كه مدركى كه بتوان به آن تكيه كرد براى آن نيافتم.

آنگاه علامه مجلسى (ره) از ورقة بن عبدالله ازدى نقل مى كند كه گفت: به قصد حج بيت الله الحرام از خانه خارج شدم. به گاه طواف بانويى سبزه، و خوش روى و سخنور را مشاهده نمودم كه با طلاقت هر چه تمام مى گفت:... به او گفتم: اى بانو، من گمان مى برم كه تو يكى از دوستداران اهل بيت هست. گفت: بلى، گفتم: تو كيستى؟ گفت: من فضه كنيز فاطمه ى زهرا، دخت محمد مطفى هستم كه درود خداوندى شامل او و پدرش و همسرش و فرزندانش باد. به او گفتم: اهلا و مرحبا، من اشتياق دارم كه دمى از سخنانت بشنوم و از تو امرى را سؤال كم. پس هنگامى كه از طواف فارغ شدى بر بازار طعام بايست تا من به تو بپيوندم.

اين را گفتم و از او جدا شدم. چون از طواف فارغ گشتم و در سر داشتم كه به سرايم باز گردم در سر راهم به منزل بر سر بازار طعام او را ديدم كه بر زمين نشسته است. روى به جانب او كردم و نزدش نشستم و او را هديه اى داده گفتم: اى فضه! مرا از مولايت فاطمه ى زهرا با خبر ساز كه به هنگام مرگ پدرش از او چه ديدى؟ و رقه گويد: فضه چون سخنم بشنيد سرشك ديدگانش را نم دار نمود، آنگاه با حالى نزار گفت: اى ورقه! اندوه خفته در من را به هيجان آوردى. هم اكنون مى شنوم آنچه را كه از او شاهد بودم... او چون به نزد مزار جاى پدر گراميش آمد از هوش برفت. زنان همراه او، آب بر رخسار و سينه اش پاشيدند تا به هوش آمد. حضرت چون به هوش آمد فرمود:...] پدر جان، نيرويم فتور يافته و خويشتن دارى از كف داده ام. دشمنم سرزنشگرم شده و اندوه قلبى، مرا از پاى در آورده است. پدر جان، يكه و تنها مانده در كار خويش واله و حيرانم. صدايم در گلو خفته، پشتم شكسته، زندگيم در هم ريخته و روزگارم تباه شده است. پدر جان، در پس تو براى رهايى از هراسم همدمى نمى يابم و مانعى براى فروريختن سرشك از ديده نمى بينم و ياورى براى ناتوانى و ضعفم نمى يابم. پدر جان، بعد از تو نزول قرآن و فرود آمد نگاه جبرئيل و مكان ميكائيل از بين رفت. پدر جان، بعد تو روابط آدميان دگرگون گرديد و درها به رويم بسته شد. پدر جان، پس از مرگت از دنيا نفرت به دل گرفتم و تا آن لحظه كه نفسم بر آيد بر تو خواهم گريست. پدر جان، شوقم به تو پايانى ندارد و اندوهم بر فقدان تو انجامى ندارد. اى پدرم، و اى نزديك ترين مردم به من.

(آنگاه فرمود:)

1) اندوه من بر تو پيوسته تازه است. به خدا سوگند، كه قلبم عاشقى سرسخت است.

2) هر روز اندوه بر پدرم در سويداى دلم فزون مى گردد.- اى پدر!- گرفتگى و رنج من از براى فقدان تو هرگز از بين نمى رود.

3) فاجعه تو در نزد من بزرگ است و هرگز تسلاى خاطر نمى يابم و سرشك ديدگان در هر زمان چهره ام را نمناك مى كند.

4) دلى كه در عزاى تو بردبار باشد يا تسليت پذيرد همانا بسيار شكيبا و پر طاقت است.

پدر جان، دنيا به ديدارت رونقى داشت كه امروز در سوگ تو انوارش بريده و گلهايش پژمرده گرديده است. خشك و تر آن حاكى از شبهاى تار است. اى پدر، تا روزى كه به ملاقاتت نايل آيم همواره بر تو افسوس خواهم خورد. پدر جان، از لحظه ايى كه از من جدا گشتى خواب از چشمانم گريخته. پدر جان، از اين پس چه كسى است كه رعايت حال بيوگان و مسكينان نمايد، و امت را تا بر پايى رستخيز هدايت كند؟ پدر جان، بعد تو به زبونى و خوارى تن در داديم و مردم از ما روى گرداندند؛ حال آنكه به وجودت نزد مردم ارجمند بوديم. كدام سرشك است كه در فراق تو روان نشود؟ و كدام اندوه و درد است كه بعد تو قطع گردد؟ و كدام چشم است كه در پس تو سرمه ى خواب به چشم كشد؟ تو، بهار دين خدا، و نور پيمبران بودى. چه شده كه كوهساران از هم نمى پاشند و درياها فرو نمى روند و زلزله زمين را به كام خود نمى كشد؟! اى پدر، بلا و رنجى بزرگ گريبانگيرم شده است، و به زير بار گران و هولناك گرفتار آمده ام. اى پدر، فرشتگان بر تو گريستند، و افلاك باز ايستادند و منبرت در پس تو وحشت زا و محراب بى مناجات تو خالى و مزارت به پوشيده داشتنت مسرور و بهشت به زيارت رويت و دعايت مشتاق آمد.

پدر جان، دردا و دريغا از فراقت! پدر جان، چه دهشتناك است ظلمتى كه بر مجالس در پس تو سايه افكنده است و من دور مانده از تو افسوس مى خورم كه هر چه زودتر به نزدت آيم. پدر جان، در سوگت ابوالحسن سوگوار است. همو كه پدر دو فرزندت حسن و حسين مى باشد. همو كه برادر و امام برگزيده و دوست بى مانندت مى باشد. همو كه در كودكى تربيتش كرده بزرگش نمودى. آنگاه برادرت خواندى و از عزيزترين دوستان و محبوبترين يارانت بود. همو كه در پذيرش اسلام گوى سبقت از ديگران ربود، ياورت بود و به فرمانت هجرت نمود. پدر جان، غم سوگ تو ما را در بر گرفته، گريستنهاى مداوم قاتل جانمان گرديده و بد روزگارى دامنگيرمان شده است.

(آنگاه نفسى عميق كشيد و آهى از دل بر آورد، همچون كسى كه روح از بدنش مفارقت كند. سپس فرمود:)

1) بعد وفاتت، اى خاتم پيمبران بردبارى از كف دادم و خاطرم تسلا نمى يابد.

2) چشم، اى چشم! سرشك از ديدگان ببار. و اى بر تو كه اگر از خون گريستن بخل ورزى.

3) اى رسول خدا، اى بهترين برگزيده ى حق، اى پناهگاه يتميان و ضعيفان!

4) كوهها و وحوش و پرندگان و زمين در پس گريستن آسمانها بر تو گريستند.

5) اى سرور من! حجون و ركن و مشعر بابطحا گريستند.

6) محراب و درس قرآن صبحگاهان وشامگاهان بر تو گريستند.

7) و اسلام، آنجا كه در ميان مردم غريبى همچون ديگر غريبان شد، بر تو گريست.

8) اگر منبرى را كه از آن بالا مى رفتى نظاره كنى خواهى ديد كه پس از روشنايى- وجود تو- تاريك و ظلمت بر آن مستولى گرديده است.

9) بار الها، مرگم زود برسان. اى سرورم! به راستى كه از زندگانى منزجر گشته ام.

خطبه ى فدكيه

(135) [ رك سرآغاز سخن: مستوره ى آفتاب سرمد/ 10. فدك: صص 146-135. ]

سخن گفتن با اميرالمؤمنين

(136) [ رك سرآغاز سخن: مستوره ى آفتاب سرمد/ 10. فدك: صص 147-146. ]

سخن گفتن با زنان مهاجر و انصار

(137) [ رك سرآغاز سخن: مستوره ى آفتاب سرمد/ 11. سراى غم: صص 172- 175. ] (138) دخلت ام سلمة على فاطمة (عليهاالسلام) فقالت لها: كيف اصبحت عن ليلتك يا بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله)؟ قالت:

اصبحت بين كمد و كرب، فقد النيب و ظلم الوصى، هتك والله حجابه، من اصبحت امامته متقصة [ در بحار: مقبضة (و) در عوالم: مقبضة. ] على غير ما شرع الله فى التنزيل و سنها النبى فى التاويل، و لكنها احقاد بدرية و ترات احديد، كانت عليها قلوب النفاق مكتنمة لامكان الوشاة، فلما استهدف الامر ارسلت علينا شابيب الآثار من مخيلة الشقاق فيقطع و تر الايمان من قسى صدورها، و لبئس [ در عوالم: ليس. ] على ما وعدالله من حفظ الرسالة و كفالة المؤمنين، احرزوا عائدتهم غرور الدنيا بعد انتصار [ در بحار: استنصار. ] ممن فتك بآبائهم فى مواطن الكرب، و منازل الشهادات. [ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 2: ص 203 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 156- 157/ ح 5 (و)بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: صص 478- 479. ] ام سلمه خدمت حضرت رسيد و عرضه داشت: اى دخت رسول خدا، چگونه شب را به صبح آوردى؟ حضرت فرمود:

شب را به صبح آوردم در حالى كه حزن واندوه شديد مرا در بر گرفته بود. پيامبر از ميان ما رفته و جانشينش مظلوم واقع گرديده است. به خدا سوگند، حشمت و عظمت آنكس كه بر خلاف حكم خداوند در قرآن و سفارش پيامبر در تاويل و تفسير اين كتاب، امامتى را كه حق او بود غصب كرده به ديگرانش سپردند؛ دريده شد. اين گونه برخوردها از كينه توزيهاى جنگ بدر و تبعات جنگ احد است كه در درون قلب نفاق انگيزشان وانديشه ى فتنه آميزشان پنهان گرديده بود و تاكنون جربزه ى اظهارش را نداشتند. اما در اين هنگام كه امر خلافت بازيچه ى دست قدرت طلبان گرديد و امام به حق منزوى شد آتش كينه هاى ديرينه اشان زبانه كشيد و باران مشكلات و سختيها بر ما باريد. آنان رشته هاى ايمان را دريدند و نسبت به وعده ى الهى كه بر همه واجب فرموده بود حفظ و پاسدارى از رسالت پيامبر و جانبدارى از پرهيزكاران و مؤمنان را وفادارى نشان ندادند. وه، كه چه زشت عمل كردند. اما افسوس كه از براى خونخواهى پدران مشرك و منافق خود كه در جنگها كشته شده بودند و عليه اسلام جنگيده بودند به دنيا روى آورده فريبش را خوردند.

وصاياى حضرت زهرا

(139) عن ابان بن ابى عياش، عن سلمان، عن ابن عباس، فى حديث طويل قال فبقيت فاطمة (عليهاالسلام) بعد ابيها اربعين ليلة، فلما اشتد بها الامر دعت عليا، و قالت:

يا ابن عم، ما ارانى الا لما بى، و انا اوصيك بان تتزوج بامامة بنت اختى زينب، تكون لولدى مثلى، و ان تتخذ لى نعشا فانى رايت الملائكة يصفونه لى، و ان لا يشهد احد من اعداء الله جنازتى و لا دفنى و لا الصلاة على. [ كتاب سليم بن قيس، ص 226 (و) مجلس: بحارالانوار، ج 28: ص 304 (به نقل از سليم) و ج 43: ص 217 و به نقل از «مصباح الانوار» با اندكى اختلاف) و ج 78: ص 256/ ح 18 (به نقل از سليم)، چ بيروت (و) فتال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 181 (با اين تفاوت: جزاك الله عنى خير الجزاء. يا بن عم، اوصيك اولا ان تتزوج بعدى بانة اختى امامة فانها تكون لولدى مثلى، فان الرجال لابدلهم من النساء). ] چون امر بر او سخت گرديد على را فراخواند و فرمود: اى پسر عمو، تو را وصيت مى كنم كه با امامه دختر خواهرم زينب ازدواج كنى؛ چرا كه او همانند من با فرزندانم مهربان است، و همچنين برايم تابوتى فراهم آور كه فرشتگان آن را برايم تصويف كرده اند. همچنين تو را سفارش مى كنم كه احدى از دشمنان خدا بر جنازه و دفن و نماز بر من حاضر نگردند.

(140) روى عاصم بن حميد، عن ابى بصير، قال: قال ابوجعفر (عليه السلام): الا احدثك بوصية فاطمة (عليهاالسلام)؟ قلت: بلى، فاخرج حقا، او سفطا فاخرج منه كتابا فقراه:

«بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما اوصت به فاطمة (عليها السلام) بنت محمد (صلى الله عليه و آله)، اوصت بحوائطها السبعة [ مخيرق يهودى كه از احبار يهود بنى نضير بود به دين اسلام مشرف گرديد. او در جنگ احد شهيد شد و هفت بوستانش را براى پيامبر خدا وصيت نمود (سمهودى: تاريخ المدينة، ج 2: ص 152) و پيامبر خدا هم آن را وقف فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) نمود (كلينى: الفروع من الكافى، ج 7: ص 47/ ح 1) كه برخى اين واقعه را سال هفتم از هجرت ثبت كرده اند. ]: العواف، و الدلال، و البرقة، و الميثب، و الحسنى، و الصافية، و ما لام ابراهيم الى على بن ابى طالب (عليه السلام). فان مضى على فالى الحسن بن على (عليهماالسلام)، فان مضى الحسن فالى الحسين (صلى الله عليه و آله)، فان مضى الحسين فالى الاكبر من ولدى، شهد الله على ذلك و المقداد بن الاسود الكندى، و الزبير بن العوام، و كتب على بن ابى طالب (عليه السلام) [ صدوق: من لا يحضره الفقيه، ج 4: ص 244/ ح 5579 (و) كلينى: الفروع من الكافى، ج 7، ص 48/ ح 5 (و) طوسى: تهذيب الاحكام، ج 9: ص 145/ ح 51 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 42 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 235/ ح 2 (به نقل از كلينى) ج 100: ص 185/ ح 14 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 1: ص 535- 536/ ح 1 (دو ماخذ اخير به نقل از «مصباح الانوار» و آن به نقل از زيد بن على، از پدرش، از حسن بن على (عليهاالسلام)- با اندكى اختلاف و اضافه در انتهاى روايت). ]».

ابوبصير گويد: امام باقر (عليه السلام) فرمود: آيا مى خواهى از وصيت فاطمه (عليهاالسلام) تو را بگويم؟ گفتم: بلى، پس حضرت از درون سبد يا زنبيلى نوشته اى بدر آورد و چنين قرائت نمود:

به نام خداوند بخشنده ى مهربان. اين وصيتى است كه فاطمه دخت محمد نموده است: وصيت مى كنم به هفت بوستان كه عبارتند از: عواف، دلال، برقه، ميثب، حسنى، صافيه و مشربه ى ام ابراهيم، كه از براى على بن ابى طالب است. و بعد از آن به حسن بن على و بعد از حسن به حسين بن على و بعد از او به برزگترين فرزندان رسول خدا مى رسد. بر اين وصيت خدا و مقداد و زبير را شاهد مى گيرم كه آن را على به رشته ى تحرير در آورد.

(141) عن ابى اسحاق الباقر جى، عن خديجة، عن ابى عبدالله، عن ابى احمد، عن محمد بن بغدان، عن محمد بن الصلت، عن عبدالله بن سعيد، عن ابى جريح، عن جعفر بن محد، عن ابيه، عن آبائه (عليهم السلام):

ان فاطمة (عليهاالسلام) اوصت لازواج النبى (صلى الله عليه و آله) لكل واحدة منهن باثنتى عشرة اوقية، و لنساء بنى هاشم مثل ذلك، و اوصت لامامة بنت ابى العاص بشى ء. [ طبرى: دلائل الامامة، ص 42 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 218/ ح 50 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: صص 6534- 535/ ح 1. ] فاطمه (عليهاالسلام) براى هر يك از زنان پيامبر و زنان بنى هاشم دوازده اوقيه (حدودا 84 مثقال) و براى امامه دختر ابوالعاص مقدارى وصيت نمود.

(142) ان فاطمة لما حضرتها الوفاة اوصت عليا ان لا يصلى عليها ابوبكر و عمر. [ بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 505/ ح 1 (به نقل از «مناقب آل ابى طالب»). ] چون فاطمه (عليهاالسلام) هنگام وفاتش فرا رسيد على (عليه السلام) را وصيت نمود كه ابوبكر و عمر بر جنازه ى او نماز نگزارند.

(143) عن اسماء بنت عميس، قالت: اوصتنى فاطمة (عليهاالسلام) ان لا يغسلها اذا اتت الا انا و على (عليهاالسلام)، فغسلتها انا و على (عليه السلام) [ اربلى: كشف الغمة، ج 2: ص 61 (و) بيهقى: السنن الكبرى، ج 3: ص 53 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ج 1: ص 405 (و) ابن حجر: الاصابة، ج 4: ص 367 (و) ابن اثير: اسد الغابة، ج 5: ص 395. ] اسماء بنت عميس گويد: حضرت فاطمه (عليهاالسلام) مرا وصيت نمود كه چون از اين دنيا رخت بست كسى جز من و على (عليه السلام) او را غسل ندهيم. چون حضرتش وفات يافت من و على او را غسل داديم.

(144) عن الصدوق، عن ابيه، عن احمد بن ادريس، عن محمد بن عبدالجبار، عن القاسم بن محمد الرازى، عن على بن محمد الهرمرازى، عن على بن الحسين (عليهماالسلام)، عن ابيه الحسين (عليه السلام)، قال:

لما مرضت فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله) وصت الى على بن ابى طالب (عليه السلام) ان يكتم امرها، و يخفى خبرها، و لا يؤذن احدا بمرضها. [ مفيد: المجالس، ص 281/ ح 7 (و) طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 107 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 210/ ح 40 (به نقل از مفيد و طوسى (قدهما)). ] چون فاطمه (عليهاالسلام) دخت پيامبر بيمار گشت على بن ابى طالب (عليه السلام) را وصيت نمود كه امرش را مكتوم دارد، خبرش را پنهان كند و كسى بيمارى او را علنى اعلام ننمايد.

(145) عن ابى عبدالله، عن آبائه، قال: ان فاطمة (عليهاالسلام) لما احتضرت اوصت عليا (عليه السلام)، فقالت:

اذا انا مت فتول انت غسلى، و جهزنى، و صل على، و انزلنى قبرى، و الحدنى، و سو التراب على، و اجلس عند راسى قبالة وجهى فاكثر من تلاوة القرآن و الدعاء،فانها ساعة يحتاج الميت فيها الى انس الاحيا، و انا استودعك الله تعالى، و اوصيك فى ولدى خيرا. [ مجلسى: بحارالانوار، جج 79: ص 27/ ح 13 (به نقل از «مصباح الانوار»)، چ بيروت. ] چون موقع احتضار فاطمه (عليهاالسلام) فرا رسيد على (عليه السلام) را وصيت نمود كه:

آنگاه كه وفات نمودم تو غسل و كفن كردنم را بر عهده گير، و بر من نماز بگزار، و مرا درون قبر نهاده دفنم كن. چون چنين كردى، خاك بر روى مزارم ريخته آن را همسطح نما. پس از آن، بر بالينم، روبروى من بشنين و فراوان قرآن تلاوت كن؛ زيرا در چنين لحظاتى مرده به انس گرفتن با زندگان بسى محتاج است. تو را به خدا مى سپارم و درباره ى فرزندانم سفارش به نيك رفتارى مى كنم.

سخنان منظوم -اشعار و ندبه هاى زهرا هنگام وفات پدر

(147) قالت عليها السلام:

اذا مات يوما ميت قل ذكره   و ذكر ابى مذمات والله ازيد
تذكرت لما فرق الموت بيننا   فعزيت نفسى بالنبى محمد
فقلت لها: ان الممات سبيلنا   و من لم يمت فى يومه مات فى غد

[ مجلسى: بحارالانوار، ج 22: ص 523/ضمن ح 29 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 1: ص 166 (با اين تفاوت كه در مصرع نخست از بيت اول چنين آمده است: اذا مات قوم قل والله ذكرهم). ]

1) زمانى كه شخص مى ميرد ياد او در خاطره ها بى رنگ مى شود. به خدا سوگند، هنگامى كه پدرم رخت از جهان بست، يادش فزون گرديده است.

2) به ياد آوردمش زمانى كه مرگ ميان ما جدايى افكند، پس نفس خودم را به پيامبر خدا تسليت دادم.

3) پس به او گفتم: مردن راه ماست و اگر كسى امروز نميرد- به يقين- در ديگر روز جان خواهد داد.

(148) حميد، عن ابن سماعة، عن احمد بن الحسن، عن ابان، عن محمد بن المفضل، قال: سمعت اباعبدالله (عليه السلام) يقول: جاءت فاطمة (عليهاالسلام) الى سارية فى المسجد، و هى تقول و تخاطب النيب (صلى الله عليه و آله):

قد كان بعدك انباء و هنبثة   لو كنت شاهدها لم يكثر الخطب
انا فقدناك فقد الارض و ابلها   و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب

[ كلينى: الروضة من الكافى، ص 375/ ح 564 (و) ابن طيفور: بلاغات النساء، ص 14 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 195/ ح 25 (به نقل از كلينى) و ج 8: ص 112، چ كمپانى (به نقل از بلاغات النساء) (و) طبرسى: الاحتجاج، ج 1: ص 145 (در ضمن خطبه ى فدكيه) (و) زمخشرى: الفائق، ج 3: ص 217 (و) سيد بن طاوس: الطرائف، ص 265 (به نقل از الفائق) (و)لاهورى: فلك النجاة، ج 1: ص 377 (عن زيد، عن ابيه، عن جده) (و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 10: ص 303 (از فلك النجاة) (و) مقدسى: البدء و التاريخ، ج 5: ص 68 (و) صديقى: مجمع بحارالانوار، ج 3: ص 491 (و) زبيدى: تاج العروس، ج 1: صص 433 ] 434 (پنج منبع اخير به نقل از الفائق) (و) بحرانى:عوالم العلوم، ج 11: صص 451- 452 (به نقل از كلينى در الروضة الكافى).

1) رفتى و پس از تو فتنه ها برخاست، كه اگر تو مى بودى آنچنان بزرگ رخ نمى نمود.

2) همچون زمينى از باران گرفته شده ما تو را از كف داديم. ارزشها در قومت بهم ريخت. بيا و ببين كه چگونه از ره بدر شده اند!

(149) و قف فاطمة (عليهاالسلام) على قبر ابيها، فقالت:

انا فقدناك فقد الارض و ابلها   و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب
فليت قبلك كان الموت صادفنا   لما نعيت و حالت دونك الكثب

[ ابن عبد ربه: العقد الفريد، ج 3: ص 328 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 164. ] 1) ما تو را همچون زمينى از باران گرفته شده از كف داديم. ارزشها در قومت بهم ريخت. بيا و ببين كه چگونه از راه بدر شده اند!

2) اى كاش، پيش از آنكه تو از ميان ما رخت مى رفتى و خاك تو را در زير خود پنهان نمود؛ ما مرده بوديم (150) ..

ثم التفتت الى قبر النبى فتمثلت بقول هند اثاثة:

قد كان بعدك انباء و هينمة   لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب
ابدت رجال لنا نجوى صدروهم   لما قضيت و حالت دونك الكثب
تجهمتنا رجال و استخف بنا   اذغبت عنا فنحن اليوم نغتصب

[ ابوبكر بغدادى: السقيفة و فدك، ص 99 (و) ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 16: ص 212. ]

1) رفتى و پس از تو فتنه ها برخاست، كه اگر تو مى بودى آنچنان بزرگ رخ نمى نمود.

2) تا از اين سرا به ديگر سرا رخت بربستى و خاك ميان ما و تو جدايى افكند؛ مردانى از قومت راز دل خود را بر ملا ساختند.

3) چون فقدان تو مشاهده نمودند بر ما يورش آورده خفيفمان نمودند. چون از ما ديده بر گرفتى آنچه از تو به ارث برده بوديم غصب شد.

(151) انشدت الزهراء (عليهاالسلام) بعد وفاة ابيها (صلى الله عليه و آله):

و قد رزئنا به محضا خليقته   صافى الضرائب و الاعراق و النسب
و كنت بدرا و نورا يستضاءبه   عليك تنزل من ذى العزة الكتب
و كان جبريل روح القدس زائرنا   فغاب عنا و كل الخير محتجب
فليت قبلك كان الموت صادفنا   لما مضيت و حالت دونك الحجب
انا رزئنا بمالم يرز ذوشجن   من البرية لا عجم و لا عرب
ضاقت على بلاد بعد ما رحبت   و سيم سبطاك خسفا فيه لى نصب
فانت والله خير الخلق كلهم   و اصدق الناس حيث الصدق و الكذب
فسوف نبكيك ما عشنا و ما بقيت   منا العيون بتهمال لها سكب

[ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3:ص 163 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 196/ ح 27 (به نقل از ابن شهر آشوب). ]

1) و ما با رفتن تو مصيبت زده شديم؛ زيرا طبيعت و سرشت و نهاد تو پاك بود و نسبى اصيل داشتى.

2) و تو بدر (ماه شب چارده) و نورى بودى كه به وجودت كسب نور مى شد و از جانب خدا بر تو كتاب فرود مى آمد.

3) و جبرئيل (روح القدس) زائر ما بود، پس زمانى كه از ما پنهان شدى درهاى خير به روى ما بسته شد.

4) اى كاش، قبل از رحلتت مرگ ما را در بر مى گرفت. چون تو رفتى پرده ها و حجابها ميان ما حائل گرديد.

5) ما با رفتن تو آنچنان مصيبت زده شديم كه در تمام جهان- از عرب و عجم- مصيبت هيچ مصيبت زده ايى به شدت مصيبت ما نمى رسد.

6) شهرها پس از گستردگيشان بر ما تنگ شد و به دو نوه ات ستمى روا داشته شد كه براى من درد و رنج فراوان دارد.

7) به خدا سوگند، تو بهترين از آفريدگان و راستگوترين مردم از جهت صدق و كذب بودى.

8) مادامى كه زنده هستيم و جان در بدن داريم بر تو گريه مى كنيم و تا چشمان براى ما باقى است بسان ابر بهارى بر تو مى گرييم.