(152) قال المفيد (ره): اخبرنى ابوبكر محمد بن عمر الجعابى، قال: اخبرنا
ابوعبدالله (جعفر بن) محمد بن جعفر الحسنى، قال: حدثنا عيسى بن مهران، عن يونس،
عن عبدالله بن محد سليمان الهاشمى، عن ابيه، عن جده، عن
زينت بنت على ابن ابى طالب (عليهاالسلام)، قالت: لما اجتمع راى ابى بكر على منع
فاطمة (عليهاالسلام) فدك و العوالى، و ايست من اجابته لها عدلت الى قبر ابيها
رسول الله (صلى الله عليه و آله) فالقت نفسها عليه، و شكت اليه ما فعله القوم
بها، و بكت حتى بلت تربته (عليه السلام) بدموعها و ندبته، ثم قالت فى آخر
ندبتها:
قد كان بعد انباء و هنبثة |
|
لو كنت شاهدها لم تكبر الخطب |
انا فقدناك فقد الارض و ابلها |
|
و اختل قومك فاشهدهم و قد نكبوا |
و كان جبريل بالايات يونسنا |
|
فغبت عنا فكل الخير محتجب |
فكنت بدرا و نورا يستضاء به |
|
عليك ينزل من ذى العزة الكتب |
تجهمتنا رجال و استخف بنا |
|
لما فقدت و كل الارض مغتصب |
سيعلم المتولى ظلم حامتنا |
|
يوم القيامة انى سوف ينقلب |
فقد لقينا الذى لم يلقه احد |
|
من البرية لا عجم و لا عرب |
فسوف نبكيك ما عشنا و ما بقيت |
|
لنا العيون بتهمال له سكب |
[ شيخ مفيد: كتاب الامالى، ص 41. ] عبدالله بن محمد سليمان هاشمى، از پدرش،
از جدش، از حضرت زينب، گرامى دخت على بن ابى طالب (عليهماالسلام) روايت مى كند
كه حضرتش فرمود: چون ابوبكر بر آن شد كه فاطمه (عليهاالسلام) رااز فدك و عوالى
آن محروم سازد، و فاطمه (عليهاالسلام) از اينكه ابوبكر فدك را بدو بازگرداند
نااميد و مأيوس گرديد، به جانب مزار جاى پدرش روان شد و خود را بر روى آن افكند
و از كرده ى آن قوم در حق او به پدرش شكوه و شكايت نمود، و آنقدر گريست تا تربت
مزار شريف پدرش با سرشك ديدگانش تر گرديد، و در آن حال، زارى و شيون نمود و
آخرالامر عرضه داشت:
1) رفتى و پس از تو فتنه ها برخاست، كه اگر تو مى بودى آنچنان بزرگ رخ نمى
نمود.
2) همچون زمينى از باران گرفته شده ما تو را از كف داديم. ارزشها در قومت
بهم ريخت. بيا و ببين كه چگونه از راه بدر شده اند.
3) جبريل با آياتى از قرآن همدم و مونس ما بود. اما تو رفتى و خيرها از ما
پوشيده شد.
4) پدر، تو ماه شب چارده و چراغ افروز زندگانى ما بودى، كه از جانب آن صاحب
شوكت بر تو كتبى چند فرود مى آمد.
5) چون فقدان تو مشاهده نمودند بر ما يورش آورده خفيفمان نمودند و هر آنچه
از تو به ارث برده بوديم غصب شد.
6) آنكس كه به ما خاندان ستم روا داشته بزودى خواهد دريافت كه در روز رستخيز
به چه سرانجام شومى دچار خواهد شد.
7) ما به مصائب و مشكلاتى گرفتار آمديم كه هيچيك از مخلوقات- چه عرب و چه
عجم- بدان گرفتار نيامدند.
8) مادامى كه زنده هستيم و جان در بدن داريم بر تو گريه مى كنيم و تا چشمان
براى ما باقى است بسان ابر بهارى بر تو مى گرييم (153) ..
ثم عطفت على قبرالنبى (صلى الله عليه و آله) و قالت (عليهاالسلام):
قد كان بعدك انباء و هنبثة |
|
لو كنت شاهدها لم تكبر الخطب |
انا فقدناك فقد الارض و ابلها |
|
و اختل قومك فاشهدهم و قد نكبوا |
و كل اهل له قربى و منزلة |
|
عند الاله على الادنين مقترب |
ابدت رجال لنا نجوى صدورهم |
|
لما مضيت و حالت دونك الترب |
تجهمتنا رجال و استخف بنا |
|
لما فقدت و كل الارض مغتصب |
و كنت بدرا و نورا يستضاء به |
|
عليك تنزل من ذى العزة الكتب |
و كان جبريل بالايات يونسنا |
|
فقد فقدت فكل الخير محتجب |
فليت قبلك كان الموت صادفنا |
|
لما مضيت و حالت دونك الكثب |
انا رزئنا بما لم يرز ذوشجن |
|
من البرية لا عجم و لا عرب |
[ طبرسى: الاحتجاج، ج 1: ص 145 (براى آگاهى از مدارك ديگر رك سرآغاز سخن:
مستوره ى آفتاب سرمد/ 10. فدك: خطبه ى فدكيه). ]
1) رفتى و پس از تو فتنه ها برخاست، كه اگر تو مى بودى آنچنان بزرگ رخ نمى
نمود.
2) همچون زمينى از باران گرفته شده ما تو را از كف دايم. ازرشها در قومت بهم
ريخت. بيا و ببين كه چگونه از راه بدر شده اند.
3) هر خاندانى اگر در نزد خدا قرب و منزلتى داشت نزد بيگانگان هم محترم
بود،جز ما خاندان.
4) تا از اين سرا به ديگر سرا رخت بربستى و خاك ميان ما و تو جدايى افكند؛
مردانى از قومت راز دل خود را بر ملا ساختند.
5) چون فقدان تو مشاهده نمودند بر ما يورش آورده خفيفمان نمودند و هر آنچه
از تو به ارث برده بوديم غصب شد.
6) پدر، تو ماه شب چارده و چراغ افروز زندگانى ما بودى، كه از جانب آن صاحب
شوكت بر تو كتبى چند فرود مى آمد.
7) جبريل با آياتى از قرآن همدم و مونس ما بود. اما تو رفتى و خيرها از ما
پوشيده شد.
8) اى كاش، پيش از آنكه تو از ميان ما مى رفتى و خاك تو را در زير خود پنهان
مى نمود، ما مرده بوديم.
9) ما با رفتن تو آنچنان مصيبت زده شديم كه در تمام جهان- از عرب و عجم-
مصيبت هيچ مصيبت زده ايى به شدت مصيبت ما نمى رسد.
(154) قالت الزهراء (عليهاالسلام):
قل للمغيب تحت اطباق الثرى |
|
ان كنت تسمع صرختى و ندائيا |
صبت على مصائب لوانها |
|
صبت على الايام صرن لياليا |
قد كنت ذات حمى بظل محمد |
|
لا اخش من ضيم و كان حماليا |
فاليوم اخشع للذليل و اتقى |
|
ضيمى و ادفع ظالمى بردائيا |
فاذا بكت قمرية فى ليلها |
|
شجنا على غصن بكيت صباحيا |
فلا جعلن الحزن بعدك مونسى |
|
و لا جعلن الدمع فيك و شاحيا |
ماذا على من شم تربة احمد |
|
ان لا يشم مدى الزمان غواليا |
[ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 1: ص 208 (و) خطيب خوازرم: مقتل
الحسين، ج 1: ص 80 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 454 (از ابن شهر آشوب)
(و) سيد محسن امى: اعيان الشيعه، ج 1: ص 323 (و) نابلسى: ثلاثيات مسند احمد، ج
2: ص 489 (دو بيت دوم و هفتم را متذكر نگرديده است) (و) ديار بكرى: تايرخ
الخميس، ج 2: ص 173 (و) ابن سيد ناس: عيون الاثر، ج 2: ص 340 (و) زركشى: اعلام
الساجد باحكام المساجد، ص 273 (و) سهمودى: وفاء الوفاء، ج 2: ص 443 (و) فاسى:
شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2: ص 387 (و) دشتكى: روضة الاحباب، ص 613
(و) زينى دحلان: السيرة النبوية، ج 3: ص 364 (و) صفورى: نزهة المجالس، ج 2: ص
166 (و) نبهانى: الانوار المحمدية، ص 593 (و) هروى: جمع الوسائل، ج 2: ص 263
(و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 10: صص 431 ] 433 (و) محمد صديقى شافعى:
الفتوحات الربانية، ج 3: ص 160 (مدارك فوق از ثلاثيات نقل كرده اند).
1) به غايبى كه در زير خروارها خاك است بر گو كه آيا صداى ناله و فرياد مرا
مى شنوى؟
2) آنچنان مصيتها بر من باريدن گرفته اند كه اگر اينگونه بر روزها مى
باريدند،روزها چون شب سياه مى گشتند.
3) من در سايه حمايت محمد بودم و تا زمانى كه او حمايت گر من بود از دشمنى
دشمنان و كينه توزى كينه توزان واهمه نداشتم.
4) اما امروز در مقابل فرومايگان سر فرود آوردم و ترس آن دارم كه به من تعدى
شود، كه در اين صورت ظالم را با پيراهنم دفع خواهم كرد.
5) گر قمرى بر شاخه اى شب هنگام بگريد، بدانيد كه بر گريستن من است كه مى
گريد.
6) بعد تو حزن و اندوه را همدم خود خواهم ساخت و سرشك ديده را براى خود
ساترى قرار خواهم داد.
7) چه باك است بر كسى كه خاك قبر احمد را بوييده كه در تمام زندگى هيچ عطرى
را نبويد.
(155) لما دفن (صلى الله عليه و آله)، اقبلت على انس بن مالك، فقالت: يا
انس، كيف طابت انفسكم ان تحثوا على رسول الله (صلى الله عليه و آله) التراب؟ ثم
بكت و رثته قائلة:
اغبر آفاق السماء و كورت |
|
شمس النهار و اظلم العصران |
فالارض من بعد النبى كتيبة |
|
اسفا عليه كثيرة الجرفان |
فليبكه شرق البلاد وغربها |
|
و لتبكه مضر و كل يمانى |
و ليبكه طود المعظم جوه |
|
و البيت ذوالاستار و الاركان |
يا خاتم الرسل المبارك ضوءه |
|
صلى عليك منزل القرآن |
ثم اخذت قبضة من تراب القبر فجعلتها على عينيها و وجهها، ثم انشات تقول:
ماذا على من شم تربه احمد |
|
ان لا يشم مدى الزمان غواليا |
صبت على مصائب لوانها |
|
صبت على الايام عدن لياليا |
[ ابن سيد ناس: عيون الاثر، ج 2: ص 340 (چهار بيت اول) (و) زينى دحلان:
السيرة النبوية، ج 3: ص 364 (و) همدانى: مودة القربى، ص 103 (دو منبع اخير به
روايت ابن سيد ناس) (و) شبلنجى: نور الابصار، ص 53 (و) ابن قتيبه: عيون
الاخبار، ج 2: ص 340 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 10: ص 434 (و) توفيق
ابوعلم: اهل البيت، صص 164 ] 165.
و چون رسول خدا به خاك سپردند، حضرت زهرا
(عليهاالسلام) به انس بن مالك روى كرده فرمودند: اى انس! چگونه نفس شما اجازه
داد كه بر رسول خدا خاك بريزيد؟ آنگاه گريستند و فرمودند:
1) افقهاى دور تيره و تار شد و خورشيد روز تاريك گرديد و صبح و شام بسان شب
ديجور شد.
2) زمين پس از پيامبر بسى اندوهگين است و به نشانه ى تاسف بر او، فراوان مى
لرزد.
3) شرق و غرب عالم مى گريند، و قبيله مضر و اهالى يمن شيون و زارى مى كنند.
4) بر او كوهى كه سر به فلك كشيده است و خانه ى خدا كه پرده ها و ستونها
داراست بايد بگريد.
5) اى خاتم پيامبران!- كه روشناييش مبارك است- خداى بزرگ بر تو درود و ثنا
فرستد.
آنگاه حضرت دست برده مقدارى از خاك قبر را برداشته بر چشم و روى خود نهاده
اين چنين سرودند:
1) چه باك است بر كسى كه خاك قبر احمد را بوييده كه در تمام زندگى هيچ عطرى
را نبويد.
2) آنچنان مصيبتها بر من باريدن گرفته اند كه اگر اينگونه بر روزها مى
باريدند، روزها بسان شبى ديجور تيره و تار مى گشتند.
(156) و لها عليهاالسلام:
كنت السواد لمقلتى |
|
يبكى عليك الناظر |
من شاء بعدك فليمت |
|
فعليك كنت احاذر |
و لها ايضا عليهاالسلام:
نعت نفسك الدنيا الينا و اسرعت |
|
و نادت الاجد الرحيل و ودعت |
[ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 1: ص 208. ] .
1) اى پدر اى پدر سياهى چشمم بودى، كه هر بيننده اى بر تو مى گريد.
2) اگر كسى مى خواست كه بعد تو بميرد، بر تو بود كه بر نعش او حاضر گردى.
3) خبر مرگ تو را دنيا به ما داد و در دادن آن تعجيل نمود. دنيا تو را ندا
در داد كه اى آماده ى كوچيدن و وداع گفتن باش.
(157) و قالت عليهاالسلام:
قد كنت لى جبلا الوذ بظله |
|
فاليوم تسلمنى لا جرد ضاح |
قد كنت جار حميتى ما عشت لى |
|
و اليوم من بعدك من يريش جناحى |
و اغض من طرف و اعلم انه |
|
قد مات خير فوارسى و سلاحى |
حضرت منيته فاسلمنى العزاء |
|
و تمكنت ريب المنون جياحى |
نشر الغراب عل ريش جناحه |
|
فظللت بين سيوفه و رماح |
انى لا عجب من يروح و يغتدى |
|
و الموت بين بكوره و رواح |
فاليوم اخضع للذليل و اتقى |
|
ذلى و ادفع ظالمى بالراح |
و اذا بكت قمرية شجنا بها |
|
ليلا على الغصن بكيت صباحى |
فالله صبرنى على ما حل بى |
|
مات النبى قد انطفى مصباحى |
[ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 1:ص 208 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت،
ص 162 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 19: ص 162 (و) بحرانى: عوالم العلم، ج
11: ص 456. ]
1) تو براى من كوهى بودى كه به سايه سارت پناه مى بردم. پس امروز مرا تسليت
ده كه در مكانى بى سايه ام.
2) اگر جوانمرديت را از من دريغ مى داشتى زندگى براى من وجود نداشت و امرزو
بعد تو بالهايم پرپر شده است.
3) و اگر از پهلويم به كنار مى رفتى بدان كه محافظ و سلاحم از بين مى رفت.
4) مرگش فرا رسيد، پس تسليم اندوه شدم. نيرومندى حوادث روزگار سبب گرديد كه
به كنارى بروم.
5) كلاغ بر من پرهاى بالش را گسترانيد. همانا سايبان من ميان شمشيرها و
تيرهايش جاى گرفته است.
6) من در شگفتم از كسى كه در رفت و آمد است و مرگ در كمينگاه نشسته است.
7) امروز براى پست خاضعم و خواريم بر كنار. ستمكارم را به راحتى دفع مى كنم.
8) خداوند، مرا به آنچه كه ستم نمود به شكيبايى وادارد. پيامبر وداع گفت و
چراغم را خاموش نمود.
(158) قال ابوبكر بن محمد بن الحسين الاجرى فى كتاب الشريعة: بلغنى لما دفن
النبى (صلى الله عليه و آله) جاءت فاطمة (عليهاالسلام) فوقفت على قبره و انشات
تقول:
امسى بخدى للدموع رسوم |
|
اسفا عيلك و فى الفؤاد كلوم |
و الصبر يحسن فى المواطن كلها |
|
الا عليك فانه معدوم |
لا عتب فى حزنى عليك لوانه |
|
كان البكاء لمقلتى يدوم |
[ ابن ناصرالدين دمشقى: برد الاكباد عند فقد الاولاد، ص 44 (و) قاضى
نورالله: احقاق الحق، ج 10: ص 483 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 456. ]
1) بر عارضم از سرشك ديدگان نشان است و در قلب زخم و جراحت، كه اين نشان
حكايت از افسوس بر تو دارد.
2) بردبارى پيشه نمودن در همه جا نيكوست؛ مگر درباره ى تو كه معنا ندارد و
معدوم است.
3) در اندوه تو هيچ جاى سرزنش نيست؛ زيرا باريدن سرشك از ديدگان مداوم است.
(159) و قالت عليهاالسلام:
اذا اشتد شوقى زرت قبرك باكيا |
|
انوح و اشكو ما اراك مجاوبى |
يا صاحب الصحراء علمتنى البكاء |
|
و ذكرك انسانى جميع المصائب |
فان كنت عنى فى التراب مغيبا |
|
فما كنت عن قلب الحزين بغائب |
[ محمد مبين الهندى: وسيلة النجاة، ص 231 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 79: ص
106 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 10: ص 435 و ج 19: ص 159 (و) بحرانى:
عوالم العلوم، ج 11: ص 455 (و) سپهر: ناسخ التواريخ/ حضرت فاطمه ى زهرا
(عليهاالسلام)، ج 1: ص 87 (و) قمى: بيت الاحزان، ص 140 (به جاى «فيا صاحب
الصحراء»، «فيا ساكن الغبراء» (اى كسى كه در خاك و زمين سكونت دارى) دارد) (و)
ابن صباغ: الفصول المهمه، ص 141 (و)سمهودى: وفاء الوفاء، ج 2: ص 444 (و) ابن
حجر قسطلانى: ارشاد السارى، ج 2: ص 390 (و) ابن حجر: الفتاوى الفقهيه، ج 2: ص
18 (و) قارى شرح الشمائل، ج 2: ص 210 (و) زينى دحلان: السيرة النبوية، ج 3: ص
391 (و) حمزاوى: مشارق الانوار، ص 63 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 164 (و)
امينى: الغدير، ج 5: ص 147 و ج 6: ص 165. ]
1) آنگاه كه اشتياقم فزونى مى يابد
مزارت را در حالى كه گريان هستم زيارت مى كنم.
2) اى صاحب صحرا! مرا گريه بياموز كه ياد تو تمامى مصائب و مشكلات از من
بزدايد.
3) هر چند كه تو از من به وسيله ى خاك چهره مخفى داشتى؛ اما از قلب اندوهگين
من پنهان نيستى. (160)
ان حزنى عليك حزن جديد |
|
فؤادى والله صب عنيد |
كل يوم يزيد فى شجونى |
|
و اكتيابى عليك ليس يبيد |
جل خطبى فبال عنى عزائى |
|
فبكائى فى كل وقت جديد |
ان قلبا عليك يالف صبرا |
|
او عزاء فانه لجليد |
[ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 176/ ذيل ح 15 (مرحوم علامه سند اين حديث را
اين گونه ذكر نموده است: «و جدت فى بعض الكتب خبرا فى وفاتها (عليهاالسلام)
فاحببت ايراده و ان لم آخذه من اصل يعول عليه»(و) سپهر: ناسخ التواريخ/ زندگانى
حضرت فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام)، ج 2: ص 191. ]
1) اندوه من بر تو پيوسته تازه است. به خدا سوگند، كه قلبم عاشقى سرسخت است.
2) هر روز اندوه بر پدرم در سويداى دلم فزون مى گردد.- اى پدر!- گرفتگى و
رنج من از براى فقدان تو هرگز از بين نمى رود.
3) فاجعه تو در نزد من بزرگ است و هرگز تسلاى خاطر نمى يابم و سرشك ديدگان
در هر زمان چهره ام را نمناك مى كند.
4) دلى كه در عزاى تو بردبار باشد يا تسليت پذيرد همانا بسيار شكيبا و
پرطاقت است. (161)
قل صبرى و بان عنى عزائى |
|
بعد فقدى لخاتم الانبياء |
عين يا عين اسكبى الدمع سحا |
|
ويك لا تبخلى بفيض الدماء |
يا رسول الله الاله يا خيرة الله |
|
و كهف الايتام و الضعفاء |
قد بكتك الجبال و الوحش جمعا |
|
و الطير و الارض بعد بكى السماء |
و بكاك الحجون و الركن و المشعر |
|
يا سيدى مع البطحاء |
و بكاك المحراب و الدرس |
|
للقرآن فى الصبح معلنا و المساء |
و بكاك الاسلام اذ صار فى الناس |
|
غريبا من سائر الغرباء |
لو ترى المنبر الذى كنت تعلوه |
|
علاه الظلام بعد الضياء |
يا الهى عجل وفاتى سريعا [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 177/ ذيل ح 15
(مرحوم علامه سند اين حديث را اينگونه ذكر نموده است: «و جدت فى بعض الكتب خبرا
فى وفاتها (عليهاالسلام) فاحببت ايراده و ان لم آخذره من اصل يعول عليه») (و)
سپهر: ناسخ التواريخ/ زندگانى حضرت فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام)، ج 2: ص 194. ]
1) بعد وفاتت، اى خاتم پيمبران بردبارى از كف دادم و خاطرتم تسلا نمى يابد.
2) چشم، اى چشم! سرشك از ديدگان ببار. واى بر تو كه اگر از خون گريستن بخل
ورزى.
3) اى رسول خدا، اى بهترين برگزيده ى حق، اى پناهگاه يتيمان و ضعيفان!
4) كوهها و وحوش و پرندگان و زمين در پس گريستن آسمانها بر تو گريستند.
5) اى سرور من! حجون و ركن و مشعر بابطحا گريستند.
6) محراب و درس قرآن صبحگاهان و شامگان بر تو گريستند.
7) و اسلام، آنجا كه در ميان مردم غريبى همچون ديگر غريبان شد، بر تو گريست.
8) اگر منبرى را كه از آن بالا مى رفتى نظاره كنى خواهى ديد كه پس از
روشنايى- وجود تو- تاريكى و ظلمت بر آن مستولى گرديده است.
9) بار الها، مرگم زود برسان. اى سرورم! به راستى كه از زندگانى منزجر گشته
ام.
نوحه سرايى براى رسول خدا
(162) روى ثابت، عن انس، قال: قالت فاطمة (عليهاالسلام): لما ثقل النبى (صلى
الله عليه و آله) و جعل يتغشاه الكرب نادت: يا ابتاه، الى جبرئيل ننعاه. يا
ابتاه، من ربه ما ادناه. يا ابتاه، جنان الفردوس ماؤاه. يا ابتاه،اجاب ربا دعاه
[ طبرسى: اعلام الورى، ص 137 (و) شهيد ثانى: مسكن الفؤاد عند فقد الاحبة
الاولاد، ص 103 (و) نسائى: السنن، ج 4: ص 13 (و) احمد: المسند، ج 3: ص 197 (و)
حاكم: المستدرك على الصحيحين، ج 1: ص 381 (و) ابن ماجه: الصيحح، ج 1: ص 522 (و)
المعجم الصغير، ج 2: ص 112 (و) صنعانى: المصنف، ج 3: ص 553 (و) محمد صديقى
شافعى: التفوحات الربانية، ج 4: ص 160 (و) زينى دحلان: السيرة النبوية، ج 3: ص
364 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 19: ص 155 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج
11: ص 457. ] انس گويد: فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: چون حال پيامبر سنگين گرديد
و نزديك بود كه غشوه بر حضرت عارض گردد، فاطمه (عليهاالسلام) صداى خود به ناله
بلند نمود: اى پدر! جبرئيل خبر وفاتت را آورد. اى پدر! نزديكترين به پروردگارى.
اى پدر! بهشت فردوس جاى تو است. اى پدر! چون پروردگار تو را خواند او را اجابت
نمودى.
(163) اخبرنا ابوالنعمان، حدثنا حماد بن زيد، عن ثابت، عن انس بن مالك، ان
فاطمة قالت: يا انس، كيف طابت انفسكم ان تحثوا على رسول الله (صلى الله عليه و
آله)التراب؟ و قالت: يا ابتاه، من ربه ما ادناه. وا ابتاه، جنة الفردوس ماواه.
وا ابتاه،الى جبرئيل ننعاه. وا ابتاه، اجاب ربا دعاه [ دارمى: السنن، ج 1: ص 40
(و) مجدالدين حنبلى: الانس الجليل، ص 194 (و) شيبانى: تيسير الوصول، ج 2: ص 292
(و) هروى: جمع الوسائل، ج 2: ص 263 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 10: ص 427
(به نقل از دارمى). ] انس بن مالك گويد: حضرت زهرا (عليهاالسلام) فرمودند: اى
انس، چگونه نفس شما اجازه داد كه بر رسول خدا خاك بريزيد؟ آنگاه گريستند و
فرمودند: اى پدر! نزديكترين به پروردگارى. اى پدر! بهشت فردوس جاى تو است. اى
پدر! جبرئيل خبر وفاتت را آورد. اى پدر! چون پروردگار تو را خواند او را اجابت
نمودى.
(164) حدثنا ابوبكر بن اسحاق الفقيه، انبا اسماعيل بن القاضى، حدثنا سليمان
بن داود، حدثنا ابواسامة، حدثنى حماد بن زيد، و انبا على بن احمد السجزى، حدثنا
بشر بن موسى، حدثنا سعيد بن منصور، حدثنا ابواسامة، حدثنا حماد بن زيد، عن
ثابت، عن انس، قال: قال فاطمة، يا انس اطابت انفسكم ان تحثوا التراب على رسول
الله (صلى الله عليه و آله)؟ قال: و قالت فاطمة: يا ابتاه، اجاب ربا دعاه. يا
ابتاه من ربه من ادناه، يا ابتاه جنة الفردوس ماواه. يا ابتاه، الى جبرئيل
ننعاه. [ بخارى: الصحيح، ج 8: ص 113 (و) حاكم نيشابورى: المتسدرك على الصحيحين،
ج 1: ص 381 (و) بيهقى: السنن الكبرى، ج 3: ص 409 (و) خطيب بغدادى: تاريخ بغداد،
ج 6: ص 262 (و) ذهبى: تلخيص المستدرك، ج 1: ص 381 (و) ذهبى: سير اعلام النبلاء،
ج 2: ص 120 (و) ساعاتى: بدايع المنن، ج 2: ص 488 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق،
ج 10: صص 428- 430. (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 164 (و) عبد الحق:اشعة
اللمعات فى شرح المشكاة، ج 4: ص 620 (و) كاندهلوى: حياة الصحابة، ج 2: ص 327
(و) مناوى: اتحاف السائل، ص 103. ] انس بن مالك گويد: حضرت زهرا (عليهاالسلام)
فرمودند: اى انس، چگونه نفس شما اجازه داد كه بر رسول خدا خاك بريزيد؟ آنگاه
فرمودند: اى پدر! چون پروردگار تو را خواند او را اجابت نمودى. اى پدر!
نزديكترين به پروردگارى. اى پدر! بهشت فردوس جاى تو است. اى پدر! جبرئيل خبر
وفاتت را آورد.
در فراق خويش
(165) قال ورقة بن عبدالله الازدى، عن فضة امة فاطمة (عليهاالسلام)،
قالت:... ثم انشات تقول:
ابكنى ان بكيت يا خير هادى |
|
و اسبل الدمع فهو يوم الفراق |
يا قرين البتول اوصيك بالنسل |
|
فقد اصبحا حليف اشتياق |
ابكنى و ابك لليتامى و لا تنس |
|
قتيل العدى بطف العراق |
فارقوا فاصبحوا يتامى حيارى |
|
يحلف الله فهو يوم الفراق |
[ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 178 (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج
11: ص 490 (و) محلاتى: رياحين الشريعة، ج 2: ص 79 (دو ماخذ اخير به نقل از كتاب
بحارالانوار). ]
1)- اى فضه:- اى بهترين راهنما، اگر قصد گريستن دارى بر من
گريه كن و سرشك از ديده جارى كن كه امروز، روز جدايى و فراق است.
2) اى همدم بتول، تو را به فرزندانم سفارش و وصيت مى كنم كه همدم محبت
گرديده اند (يعنى به آنان فراوان محبت شده است، پس به آنان محبت كن).
3) بر من و بر يتيمانى گريه كن كه در سرزمين عراق كشته ى دشمنيها و كينه
توزيها خواهند شد.
4) آن جداماندگانى كه صبح مى كنند در حالى كه يتيم و سرگردان در بيابانند و
خدا را سوگند مى خورند كه روز، روز جدايى و فراق است.
اشعار انسيه حوراء در باب فرزندانش
(166) و كانت فاطمة (عليهاالسلام) ترقص ابنها حسنا و تقول:
اشبه اباك يا حسن |
|
و اخلع عن الحق الرسن |
و اعبد الها ذامنن |
|
و لا توال ذاالاحسن |