على (عليه السلام) چون فراغت يافت دستى بر هم زد و تربت مزار را يبفشاند و
نگاه اندوهبار خود را به مزار پيامبر معطوف داشت و چنين فرمود:
«السلام عليك يا رسول الله عنى. و السلام عليك عن ابنتك و زائرتك و البائنة
فى الثرى ببقعتك و المختارالله لها سرعة اللحاق بك. قل- يا رسول الله- عن صفيتك
صبرى و عفا عن سيدة نساء العالمين تجلدى، الا ان لى فى التاسى بسنتك فى فرفتك
موضع تعز، فلقد و سدتك فى ملحودة قبرك و فاضت نفسك بين نحرى و صدرى، بلى و فى
كتاب الله (لى) انعم القبول (انا لله و انا اليه راجعون [ بقره، 2: 156. ])، قد
استرجعت الوديعة و اخذت الرهينة و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبرآء.
يا رسول الله! اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهد و هم لا يبرح من قلبى او يختار
الله لى دارك التى انت فيها مقيم.كما مقيح و هم مهيج؛ سرعان ما فرق بيننا و الى
الله اشكوا، و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها، فاحفها السؤال استخبرها
الحال. فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا! و ستقول و يحكم الله و
هو خير الحاكمين. سلام مودع لا قال و لا سئم. فان انصرف فلا عن ملالة. و ان اقم
فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرين. واها واها! و الصبر ايمن و اجمل و لولا
غلبة المستولين لجعلت المقام واللبث لزاما معكوفا و لا عولت اعوال الثكلى على
جليل الرزية. فبعين الله تدفن ابنتك سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها و لم يتباعد
العهد و لم يخلق منك الذكر و الى الله- يا رسول الله- المشتكى و فيك- يا رسول
الله- احسن العزاء. صلى الله عليك و عليها السلام و الرضوان [ كلينى: الاصول من
الكافى، كتاب الحجة: باب فاطمة الزهراء، ج 2: صص 458- 459 (و) مفيد: كتاب
الامالى، ص 317 (و) سيد رضى (گردآورنده): نهج البلاغه، خطبه ى 202 (دو منبع
اخير در الفاظ، با نقل ما اندكى تفاوت دارد و خود با يكديگر اختلاف دارند). ]».
اى پيامبر خدا! از من و از دخترت كه به ديدار تو شتافته و در كنار تو در زير
خروارها خاك خفته است، بر تو درود باد. خدا مشيتش بر اين تعلق گرفت كه او پيش
از ديگران به تو بپيوندد. مرگ او شكيبايى از من برده و خويشتن دارى از كفم
ربوده است. اما آن چنان كه در فقدان تو شكيبايى پيشه ساختم، در مرگ دخترت چاره
ى جز بردبارى ندارم، كه شكيبايى بر سختيها سنت است. اى پيامبر خدا! شما بر روى
سينه ام جان داديد و من خود با دستانم شما را به خاك سپردم. قرآن پيامش آنست كه
پايان زندگى همه بازگشت به سوى خداست.
هم اكنون امانت به صاحبش رسيد. زهرا از دستم رفت و در كنارت آرميد. اى
پيامبر خدا! در پس او آسمان و زمين زشت مى نمايد، و هيچگاه اندوهم را پايانى
نيست. شبم در بى خوابى سپرى مى شود و غمم هماره در خانه ى دلم لانه كرده است،
كه اين دو از من جدا نگردد؛ تا اينكه خداوند سرايى كه تو در آن مقام كردى برايم
برگزيند. مرگ زهرا غصه اى بود كه دل را خون و اندوهى است كه به جنبش و جوشش در
آمده است. چه زود جمع ما به پريشانى كشيده شد. شكايت خود را به درگاه خدا برده،
دخترت را به تو مى سپارم. او براى تو خواهد گفت كه امتت پس از تو بر وى چه
ستمها روا داشتند. آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى به او بگو، تا گره از دل
خود بگشايد و خونى كه خورده بر آورد و خدا كه بهترين داوران است ميان او و
ستمكاران داورى نمايد. سلام من بر شما سلام و دفاع كننده ايست كه نه دلتنگ است
و نه خشمگين. اگر مى روم رفتنم از روى ملالت و خسته جانى نيست و اگر مى مانم
ماندنم از روى بدگمانى به خدا نمى باشد. و چون شكيبايان را وعده داده است در
انتظار پاداش او مى مانم، كه هر چه هست از اوست و شكيبايى نيكوست. اگر بيم
چيرگى ستمكاران نبود در كنار مزار تو اى فاطمه مى مانم و درنگ در نزدت را همچون
معتكفان بر مى گزيدم و بسان مادر جوان مرده اى بر اين مصيبت گران مى گريسم.
خدا گواهست كه دخترت پنهانى به خاك سپرده شد. هنوز يك چند روزى از مرگ تو
نگذشته بود و نام تو از زبانها نيافتاده بود، كه حق او بردند و ميراثش خوردند.
اى پيامبر خدا! در دل با تو در ميان مى نهم و دل را به ياد تو خوش مى دارم، كه
درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خداوندى از آن فاطمه.
به روايت مدائنى [زبير بن بكار: الاخبار الموفقيات، ص 194 (و) حاكم:
المستدرك على الصحيحين، ج 3: ص 163 (و) خوارزمى: المناقب، ج 1: ص 84.
ابن شهر آشوب در ناقبش (ج 1: ص 501) و به تبع او علامه ى مجلسى در
بحارالانوار (ج 43: ص 184) به جاى «واحدا بعد واحد»، «فاطما بعد احمد» ذكر كرده
اند.]- كه از كهنترين سندهاست- پس از آن مولى اميرالمؤمينن اين دو بيت را انشاء
كردند:
لكل اجتماع من خليلين فرقة |
|
و كل الذى دون الممات قليل |
و ان افتقادى واحدا بعد واحد |
|
دليل على ان لا يدوم خليل |
1) سرانجام جمع هر دو دوستى پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است.
2) اينكه من يكى را پس از ديگرى از دست مى دهم خود دليلى است كه هيچ دوستى
پايدار نيست.
زمان شهادت فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) به سبب اعمال نظر زورمداران و منكران
و دسيسه سازان و قلب برخى از حقايق موجود، همچون ائمه ى اطهار (عليهاالسلام) و
شخص رسول الله (صلى الله عليه و آله) در بوته ى ابهام مانده و مختلف ذكر شده
است: چهل شب [ كتاب سليم بن قيس، ص 255 (و) مسعيد: مروج الذهب،ج 1: ص 403 (و)
فتال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 130 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 191 و ج
28: ص 304. ] ، شصت روز [ علامه مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 213 (و) ذهبى: سير
اعلام النبلاء، ج 2: ص 138. ]، هفتاد و پنج روز [ مجلسى،: بحارالانوار، ج 43: ص
212/ ح 41 (و) حسين بن عبدالوهاب: عيون المعجزات، ص 55. ]، نود روز [ ابن سعد:
الطبقات الكبير، ج 6 8 ص 28 (و) ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2: ص 138 (و)
ابوالفرج: مقاتل الطالبيين، ص 19. ]، نود و پنج روز [ دولابى: الذرية الطاهرة
(و) مفيد: مسار الشيعة، ص 54 (و) ابن حجر: الاصابة، ج 4: ص 280. ]، شش ماه [
تاريخ اليعقوبى، ج 2: ص 116 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى،ج 8: ص 28 (و) حاكم:
المستدرك على الصحيحن، ج 3: ص 162 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 2: صص 18-
19 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ج 1: ص 402 (و) ذهبى:سير اعلام النبلاء، ج 2: ص
137 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 81: ص 245/ ح 31 (و) حاجى نورى: مستدرك الوسائل،
ج 2: ص 135/ ح 1625. ]و هشت ماه [ عبد البر: الاستيعاب، ص 749. ]پس از وفات
پيامبر خدا، كه روايت چهارم در ميان علماى اماميه از شهرت برخوردار است. اين
قول مبتنى بر قرائنى است؛ از جمله حديثى كه ابوجرير در دلائل الامامة از
ابوبصير نقل مى كند، كه امام صادق ( عليه السلام) فرمودند:
«فاطمه (سلام الله عليها) در روز سه شنبه سوم ماه جمادى الاخر سال يازدهم
هجرت بدرود حيات گفت و سبب وفاتش آن بود كه قنفذ نوكر عمر، به فرمان مولايش با
نوك آهنى غلاف شمشير به او زد و او محسنش را سقط نمود. از اين رو، به بستر
بيمارى شديدى افتاد و نپذيرفت آنانى كه او را آزار داده بودند بر او وارد شوند
[ طبرى: دلائل الامامة، ص 45 (و) ابى الثلج بغدادى: تاريخ الائمة و مواليدهم، ص
6 (و) مفيد: مسار الشيعة، ص 54. ].. و عمرش در هنگام وفات 18 سال بود [ طبرى:
دلائل الامامة، ص 46. ]».
مزار جاى گرامى دخت پيامبر خدا نامعلوم است؛ چرا كه خود چنين وصيت نموده
بود. پيداست كه با اين تصميم قصد نشان دادن ناخشنودى خود را از حكام وقت داشته
است:
ابضعة الطهر العظيم قدرها |
|
تفدن ليلا و يعفى قبرها؟ |
ما دفنت ليلا بستر و خفا |
|
الا لوجدها على اهل الجفا |
(آية الله محمد حسين غروى اصفهانى) 1) آيا پاره ى تن پيامبر پاك، كه مقامى
رفيع داشت، بايد شبانه دفن شود و خاك بر قبرش ريخته شود؟ 2) وى شبانگاه و در
خفا دفن نشد؛ مگر به خاطر شدت تاثرش بر ستمگران.
زيرا سردمداران نا به حق وقت، خودرا جانشين و ميراث دار پيامبر خدا مى
دانستند در نتيجه انتظار مى رفت كه پس از رحلت حضرت ختمى مرتبت متكفل امور آن
حضرت باشند. از جلمه ى اين امور، و مهم ترين آنها، حفظ شؤونات تنها بازمانده ى
پيامبر خدا بود، كه مردم بارها و بارها سفارش او را از پيامبر خدا شنوده بودند
و به خوبى آگاه بودند كه پيامبر خشنودى خود و خدا را در خشنودى او مى دانسته
است. با حاضر نشدن آنها در نماز و آگاه نبودن از مزار جاى دخت پيامبر، در عمل
براى مردم اين نكته به اثبات رسيد كه فاطمه (عليهاالسلام) با قهر و نفرت از
آنان بدرود حيات گفته است. كه پيامد اين ناخشنودى نشان دادن ضايع شدن ثمره ى
رسالت پيامبر و انحراف دين از مسير الهى خود بود. از اين رو، مى بنيم كه تلاش
مذبوحانه ى آنان از فرداى دفن شروع شد. اميرمومنان (عليه السلام) از قبل پيش
بينى لازم را نموده صورت هفت قبر [ طبرى: دلائل الامامة، ص 46 (و) مجلسى:
بحارالانوار، ج 43: ص 182. ] ( و به روايتى ديگر چهل قبر [ طبرى: دلائل
الامامة، ص 46 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 171. ]) را ساختند. آنان كه
چنين ديدند فرمان دادند كه زنان يك يك قبرها را نبش كنند تا مزار فاطمه
(عليهاالسلام) را بيابند. سپس جسم حضرت را بدر آورده بر آن نماز گزارند. اما
سرسختى على (عليهاالسلام) و خشم آن حضرت سبب شد كه ميدان را خالى كنند [ طبرى:
دلائل الامامه، ص 26 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص171. ]و بيش از اين نقاب
از چهره ى بد سيرت و ديووش خود در مراى و منظر مردم بر نگيرند.
مزار بضعة الرسول (عليهاالسلام) را برخى در بقيع [عيون المعجزات، ص 47 (و)
ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 8: ص 30 (و) سمهودى: وفاء الوفاء، ج 3:صص 1 و 9 (و)
مسعودى: مروج الذهب، ج 3: ص 285 (و) ابن عبد البر: الاستيعاب، ج 1: ص 377.
روايات هفت قبر و چهل قبر مى رساند كه مزار در بقيع بوده است؛ زيرا يك غرفه
گنجايشى اين چنين ندارد.]و ديگران در خانه ى خود حضرت [ كلينى: الاصول من
الكافى، ج 1: ص 461 (و) صدوق: من لا يحضره الفقيه، ج 1: ص 229/ ح 685 (و) همو:
معانى الاخبار، ص 268 (و) همو: عيون اخبار الرضا، ص 242/ ح 76 (و) طوسى: تهذيب
الاحكام، ج 3: ص 255/ ح 25 (و) اربلى: كشف الغمة، ج 3: ص 139 (و) مجلسى:
بحارالانوار، ج 43: ص 185/ ح 17 و ج 100: ص 191/ ح 1 (و) محب طبرى: ذخائر
العقبى، ص 54. ]نوشته اند، كه علماى اماميه بر هر دو مدعا رواياتى ذكر كرده
اند.
سخن خود را با توسل به اين بزرگ بانوى دو سرا به انجام مى رسانيم:
يا فاطمة الزهراء، يا بنت محمد، يا قرة عين الرسول، يا سيدتنا و مولاتنا انا
توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا، يا وجيهة
عندالله اشفعى لنا عندالله [ مفاتيح الجنان/ دعاى توسل . ] اى فاطمه ى زهرا، اى
دخت محمد، اى نور ديدگان رسول، اى بانوى ما و اى رهبر گرانقدرمان، ما به تو روى
كرده چشم به شفاعت تو داريم و با تمسك به تو به خدا پناه مى بريم و خواسته هاى
خود را به تو عرضه مى داريم. اى آنكس كه در نزد خداوند آبرومندى! در پيشگاه او
از ما دستگيرى نما.
يا فاطمه! اى خاتمه ى مقصد خلقت |
|
اى خالق قدر و شرف و مالك عصمت |
اى قائمه ى هستى اى آيت رحمت |
|
هر چند عطاى تو فزونست به رفعت |
اى مريم دو عيسى وى طور دو
موسا |
|
اى عصمت يك معصتم و فلك دو
دريا |
اى شمس يكى برج و يا برج دو جوزا |
|
الاى دو لؤلوئى و لؤلوى دو لالا |
روح
دو روانى و روان دو هيولا |
|
تو آب
حياتى و همه خلق جهان جو |
در هر صفتى اعظم اسماء الهى |
|
اندر فلك قدرت نبود چو تو ماهى |
عالم همگى بنده ى شرمنده تو شاهى |
|
محتاج توايم از در الطاف نگاهى
|
نوميد نشد از در
اميد تو هندو |
|
يا فاطمه الزهرا انى
بك اشكو |
توايم از در الطاف نگاهى -يا فاطمه الزهرا انى بك اشك و (رفعت سمنانى)
پيامبر خدا و فاطمه
فراگيرى دانش از پدر
**عنوان=زمان استجابت دعا:
(1) عن احمد بن الحسن القطان، قال: حدثنا عبدالرحمن بن محمد ابن حماد، عن
يحيى بن حيكم، عن ابى قتيبة، عن الاصبغ بن زيد، عن سعيد [ در بحارالانوار: سعد.
]بن رافع، عن زيد بن على، عن آبائه، عن فاطمة قالت: سمعت النبى (صلى الله عليه
و آله) يقول:
ان فى الجمع لساعة لا يراقبها [ در وسائل الشيعة: لا يوافقها. ] رجل مسلم
يسال الله عزوجل فيها خيرا الا اعطاه اياه.
قالت: فقلت: يا رسول الله، اى ساعة هى؟ قال: اذا تدلى نصف عين الشمس للغروب.
قال: و كانت فاطمة (عليهاالسلام) تقول لغلامها: اصعد على الظراب فاذا رايت
نصف عين الشمس قد تدلى للغروب فاعلمنى حتى ادعو [ شيخ صدوق: معانى الاخبار، ص
399/ ح 59 (و) حر عاملى: وسائل الشيعة، ج 5: ص 29، چ عبدالرحيم ربانى و ج 7: ص
384/ ح 9647، چ آل البيت (و) طبرى: دلائل الامامة، صص 4- 5 (عن محمد بن هارون
بن موى التلعكبرى عن الصدوق (ره) (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 86: ص 269، چ بيروت
(به نقل از معانى الاخبار و دلائل الامامة) (و) بلادى بحرانى: وفاة فاطمة
الزهراء، ص 78 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 2: ص 66 (با اختلافى اندك) (و)
سيوطى: مسند فاطمة، ص 31 (و) همو: لئالى الاخبار، ج 3: ص 44 (و) متقى هندى: كنز
العمال، ج 7: ص 766. ] از فاطمه (عليهاالسلام) دخت نبى اكرم روايت شده است كه
حضرتش فرمود: از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: همانا در روز جمعه ساعتى وجود
دارد كه ممكن نيست مرد مؤمن از خداى عزوجل امر و كار خيرى را درخواست بكند، مگر
اينكه به او ارزانى گردد.
حضرت زهرا (عليهاالسلام) مى فرمايد: به پدرم عرض كردم: اى رسول خدا! آن كدام
ساعت است؟ فرمود: زمانى كه نيمى از خورشيد به سمت غروب نزديك شود (يعنى نيمى از
قرص خورشيد در افق پنهان گردد).
از اين رو، فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) به غلام خود مى فرمود: بر بلندى برو
و اگر ديدى كه نيمى از خورشيد به سمت مغرب نزديك مى شود مرا آگاه كن تا دعا
كنم.
آنچه كه بايد پيش از خواب انجام داد
(2) عن الزهراء (عليهاالسلام)، قالت: دخل على رسول الله (صلى الله عليه و
آله) و قد افترشت فراشى للنوم، فقال: يا فاطمة! لا تنامى، الا و قد عملت اربعة:
ختمت القرآن، و جعلت الانبياء شفعاءك، و ارضيت المؤمنين عن نفسك، و حججت و
اعتمرت.
قال هذا و اخذ بالصلاة، فصبرت حتى اتم صلاته. قلت: يا رسول الله! امرت
باربعة لا اقدر عليها فى هذا الحال! فتبسم (صلى الله عليه و آله)، و قال: اذا
قرات قل هو الله احد ثلاث مرات فكانك ختمت القرآن، اذا صليت على و على الانبياء
قبلى كنا شفعاؤك يوم القيامة، و اذا استغفرت للمؤمنين رضوا كلهم عنك، و ا ذا
قلت: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر، فقد حججت و اعتمرت
[ خلاصة الاذكار، ص 75 (و) سيوطى: مسند فاطمة، ص 118: ح 277 (و) بحرانى: عوالم
العلوم، ج 11: ص 580. ] از زهرا (عليهاالسلام) روايت شده كه حضرتش فرمود: در
حالى كه بستر براى خواب گسترانيده بودم پيامبر خدا بر من وارد شده فرمودند: اى
فاطمه! مخواب، مگر آنكه چهار چيز را به جا آورى: قرآن را از اول تا به آخر ختم
كنى، پيامبران را شفيعان خود در روز جزا قرار دهى، مؤمنان را از خود خشنود
گردانى و يك حج تمتع و عمره به جاى آورى.
فاطمه (عليهاالسلام) گويد: پيامبر پس از اداى اين سخنان به نماز ايستادند و
من تامل نمودم تا از خواندن نماز فارغ شوند. چون نماز را به پايان بردند گفتم:
اى رسول خدا! مرا به چهار چيز امر نمودى كه توان انجامش را در خود نمى بينم!
رسول خدا تبسمى نموده فرمودند: چون سوره ى اخلاص را سه مرتبه قرائت كنى گو
اينكه ختم قرآن نمودى. و چون بر من و بر انبياء پيشين درود فرستى ما را خواهشگر
خود در روز جزا قرا داده اى. و چون بر مؤمنان درخواست آمرزش نمايى آنان را تمام
و كمال از خود خشنود كرده اى. و چون بگويى سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا
الله و الله اكبر حج تمتع و عمره گذارده اى.
دعا در هنگام گسترانيدن بستر
(3) عن فاطمة (عليهاالسلام)، بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله)، قالت:
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): يا فاطمة! اذا اخذت مضجعك فقولى:
«الحمدلله الكافى، سبحان الله الاعلى، حسبى الله و كفى، ماشاءالله قضى، سمع
الله لمن دعا، ليس من الله ملجا، و لا من وراء الله ملتجا. (توكلت على الله ربى
و ربكم ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم [ هود، 11: 57.
]). (الحمدلله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من
الذل و كبره تكبيرا [ اسراء (بنى اسرائيل)، 17: 111. ])».
قالت فاطمة: ثم قال النيب (صلى الله عليه و آله): ما من مسلم يقولها عند
منامه ثم ينام وسط الشيطان و الهوام فيضره [ ابن السنى: كتاب عمل اليوم و
الليلة، ص 196 (و) سيوطى: مسند فاطمة، ص 97: ح 231 و ص 111: ح 256 (به نقل از
ابن السنى) (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 20: ص 65 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج
11: ص 581 (به نقل از سيوطى) (و) عباس احمد صقر و احمد عبدالجواد: جامع
الاحاديث، القسم الثانى: ج 6/ ص 315. ] فاطمه (عليهاالسلام) دخت رسول خدا
فرمود: فرستاده ى خدا فرمود: هر گاه بسترت را براى گسترانيدن در دست دارى بگو:
«سپاس بر خداى كفايت كننده، و تنزيه از آن خداى برتر، كه خدا مرا كافى و بس
است. آنچه او خواهد همان خواهد شد، خدايى كه اگر او را بخوانند اجابت كند. مرا
جز او پناهى نيست و در ورايش پناهگاهى نباشد. بر خداوندى كه پروردگار من و
شماست تكيه كنم. و جنبنده اى نيست مگر آنكه زمام اختياريش را او گرفته باشد؛ و
البته- كه هدايت- پروردگارم به راه راست باشد. سپاس از آن خدايى است كه فرزند
اختيار نكند و در اداره ى ملك خويش شريك نداشته باشد و به تنگنا نيفتد كه ياورى
را نيازمند باشد. پس او را تكبير گوى و بزرگ دان، تكبيرى شايسته ى او».
فاطمه (عليهاالسلام) گويد: سپس پيامبر خدا افزود: مسلمان نيست كسى كه هنگام
خواب اين را بگويد و پس از آن ميان شيطان و حيوانات گزنده بخوابد و او را زيانى
برسد.
دعا براى رهايى از تنگناى مالى
(4) اصابت عليا شدة، فاتت فاطمة (عليهاالسلام) رسول الله (صلى الله عليه و
آله)فدقت الباب، فقال: اسمع حس حبيبتى بالباب. يا ام ايمن! قومى و انظرى. ففتحت
لها الباب فدخلت، فقال (صلى الله عليه و آله): لقد جئتنا فى وقت ما كنت تاتينا
فى مثله؟ فقالت فاطمة: يا رسول الله! ما طعام الملائكة عند ربنا؟ فقال:
التحميد، فقالت: ما طعامنا؟ فقال رسول الله: والذى نفسى بيده ما اقتبس فى شهر
نار، و اعلمك خمس كلمات علمنيهن جبرئيل، قالت: يا رسول الله! ما الخمص الكلمات؟
قال: «يا رب الاولين و الاخرين، و يا ذاالقوة المتين، و يا راحم المساكين و
يا ارحم الراحمين.
فرجعت، فلما ابصرها على (عليه السلام) قال: بابى انت و امى، ما ورائك، يا
فاطمة؟ قالت: ذهبت للدنيا و جئت للاخرة! فقال على (عليه السلام): خير امامك،
خير امامك [رواندى: الدعوات، ج 2: ص 29 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 106، چ
بيروت (به نقل از راوندى) (و) سيوطى: مسند فاطمة، ص 78 (نقل سيوطى با راوندى
اختلافى اندك دارد:
عن فاطمه (عليهاالسلام) انها دخلت على رسول الله (صلى الله عليه و آله)
فقالت: يا رسول الله! هذه الملائكة طعامها التهليل و التسبيح و التحميد،
فماطعامنا؟ قال والذى بعثنى بالحق ما اقتبس فى آل محمد نار منذ ثلاثين يوما،
فان شئت امرت لك بخمسة اعنز، و ان شئت علمتك خمس كلمات علمنيهن جبرئيل، فقالت:
علمنى الخمس كلمات التى علم كهن جبرئيل، فقال: يا فاطمة! قولى: «يا رب الاولين
الاخرين، و يا ذا القوة المتين، و يا راحم المساكين و يا ارحم الراحمين.) (و)
بحرانى: عوامل العلوم، ج 11: صص 580- 581 (به نقل از سيوطى) (و) متقى هندى: كنز
العمال، ج 2: ص 241 (به نقل از سويد بن غفلة كه با مصادر بالا در الفاظ اختلاف
دارد:
اصابت عليا خصاصة، فقال لفاطمة: لو اتيت النبى (صلى الله عليه و آله)،
فاسلته (فسالتيه)، فانته- و كانت عنده ام ايمن-، فدقت الباب.
فقال النبى (صلى الله عليه و آله) لام ايمن: ان هذا لدق فاطمة و لقد اتتنا
فى ساعة ما عودتنا ان تاتينا فى مثلها، فقومى، فافتحى لها الباب، فقالت: يا
فاطمة، لقد اتيتنا فى اسعة ما عودتنا (ما عودت) ان تاتينا فى مثل هذا. فقالت:
يا رسول الله، هذه الملائكة طعامها التهليل و التسبيح و التحميد، ما طعامنا
(فما طعامنا)؟ قال: والذى بعثنى بالحق، ما اقتبس فى بيت آل محمد منذ ثلاثين
يوما، لقد اتتنا اعنز، فان شئت امرنا لك بخمسة اعنز، و ان شئت علمتك خمس كلمات
علمنيهن جبرئيل...- كه ذيل اين روايت مطابق است با آنچه كه ما نقل كرده ايم).]
براى على (عليه السلام) گرفتارى الى پيشآمد كرده بود. فاطمه (عليهاالسلام) به
قصد منزل رسول خدا از خانه بيرون شد. چون به در سراى رسول خدا رسيد كوبه ى آن
را به صدار در آورد. رسول خدا فرمود: صداى راه رفتن حبيبه ام فاطمه را از پشت
در مى شنوم. اى ام ايمن! برخيز و ببين كيست؟ ام ايمن برخاسته در سرا را گشود.
فاطمه (عليهاالسلام) وارد شد. پيامبر فرمود: در ساعتى به نزدم آمدى كه انتظار
آن را نداشتم. فاطمه (عليهاالسلام) عرض كرد: خوراك فرشتگان در نزد خدا چيست؟
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: حمد و سپاس خداوند.فاطمه (عليهاالسلام)
پرسيد: خوراك ما چيست؟ پيامبر خدا- كه از سبب پرسش دختر خود آگاه گشته بودند در
پاسخ- فرمودند: قسم به ذاتى كه جانم در قبضه ى قدرت اوست، يك ماه است كه در
خانه ى ما آتشى براى طبخ افروخته نشده است؛ ولى به تو پنج كلمه آموزش مى دهم كه
جبرئيل آن را به من آموزش داد. فاطمه (عليهاالسلام) پرسيد: آن پنج كلمه چيست؟
رسول خدا فرمود: «اى نخستين نخستينيان، واى آخرين آخرينان، و اى داراى نيروى استوار، و
اى دلسوز بر ناداران، و اى مهربانترين مهربانان».
چون فاطمه (عليهاالسلام)
بازگشت على (عليه السلام) فرمود: پدر و مادرم فدايت،با خود چه آوردى؟ فرمود:
براى دنيا رفتم و با توشه اى براى آخرت بازگشتم. على (عليه السلام) فرمود: هر
چه آورده اى خير است، خير است.
دعايى كه برآورده شدنش حتمى است
(5) باسنادنا الى ابى المفضل الشيبانى من الجزء الثالث من اماليه باسناده
نصه الى مولانا الحسن بن مولانا على بن ابى طالب (عليهماالسلام)، عن امه فاطمة
بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله) قالت:
قال لى رسول الله (صلى الله عليه و آله): يا فاطمة! الا اعلمك دعاء لا يدعو
فيه احد الا استجيب له، و لا يحيك فى صاحبه سم و لا سحر، و لا يعرض له شيطان
بسوء، و لا ترد له دعوة و تقضى حوائجه التى يرغب فيها الى الله تعالى كلها
عاجلها و آجلها؟ قلت: اجل، يا ابه، هذا والله احب الى الدنيا و ما فيها. قال:
تقولين:
«يا اعز مذكور و اقدمه قدما فى العز و الجبروت. يا رحيم كل مسترحم، و مفزع
لك ملهوف. يا راحم كل حزين يشكو بثه و حزنه اليه. يا خير من سئل المعروف منه و
اسرعه اعطاء. يا من يخاف الملائكة المتوقدة بالنور منه، اسالك بالاسماء اليت
يدعوك بها حملة عرشك، و من حول عرشك يسبحون شفقة من خوف عقابك، و بالاسماء التى
يدعوك بها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل الاجبتنى، و كشفت يا الهى كربتى، و سترت
ذنوبى، يا من امر بالصيحة فى خلفه فاذا هم بالساهرة محشورون، و بذلك الاسم الذى
احييت به العظام و هى رميم؛ ان احى قلبى، و اشرح صدرى، و اصلح شانى. يا من خص
نفسه بالبقاء، و خلق لبريته الموت و الحياة و الفناء، يا من فعله قول، و قوله
امر، و امره ماض على ما يشاء، اسالك بالاسم الذى دعاك به خليلك حين القى فى
النار، فدعاك به فاستجبت له و قلت: (يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم [
انبياء، 21: 69. ])، و بالاسم الذى دعاك به موسى من جانب الطور الايمن فاستجبت
له و بالاسم الذى كشفت به عن ايوب الضر، و بالاسم الذى تبت به على داوود، و
سخرت به لسليمان الرى تجرى بامره، و الشياطين، و علمته منطق الطير، و بالاسم
الذى خلفت به الكرسى، و بالاسم الذى خلقت به الروحانيين، و بالاسم الذى خلقت به
الجن و الانس، و بالاسم الذى خلقت به جميع الخلق، و بالاسم الذى خلقت جميع ما
اردت من شى ء، و بالاسم الذى قدرت به على كل شى ء، اسالك بحق هذه الاسماء الا
اعطيتنى سؤلى، و قضيت حوائجى، يا كريم.
فانه يقال لك، يا فاطمة! نعم، نعم [ سيد بن طاوس: مهج الدعوات، ص 173- 175
(و) طبرى: دلائل الامامة، صص 5- 6 (با اختلافاتى جزيى از ابومفضل محمد بن
عبدالله، از جعفر بن محمد بن جعفر علوى، از موسى بن عبدالله بن موسى، از پدرش،
از جدش موسى بن عبدالله بن حسن، عن جدش عبدالله بن حسن، از پدرش، از جدش حسن بن
على، از مادرش فاطمة دخت رسول الله (صلى الله عليه و آله)...) (و) كفعمى:
الصمباح، ص 302 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 91: صص 218- 220/ ح 18، چ بيروت (به
نقل از دلائل الامامة)- ج 92: صص 404- 406/ ح 35، چ بيروت (به نقل از مهج
الدعوات)- ج 88: صص 181- 183، چ بيروت (به نقل از كتاب المصباح على بن حسين بن
باقى (ره) كه در اين كتاب چنين آمد است: وجدت فى بعض كتب اصحابنا (رحمهم الله)
ما هذا صورته باسناد متصل عن عبدالله بن الحسن، عن ابيه، عن جده الحسين بن على،
عن امه فاطمة (عليها السلام)). ] حسن بن على (عليه السلام) از مادرش فاطمه
(عليهاالسلام)، دخت رسول خدا، نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و
آله) مرا فرمد: اى فاطمه! آيا مى خواهى تو را دعايى آموزش دهم كه كسى آن را
نخوانده مگر خواسته هايش برآورده شده است، و در كسى كه همدمى او را برگزيده سم
و سحر كارگر نيست، و شيطان قادر نباشد تا او را به بدى دعوت كند؛ دعاش رد نمى
شود و خواسته ها و حوايجى كه از خدا مى طلبد- خواه دور و خواه نزديك- بر آورده
مى شود؟ گفتم: بلى، اى پدر! به خدا سوگند اين برايم از دنيا و آنچه كه در خود
دارد بهتر است. رسول خدا فرمود: بگو:
اى گرامى ترين نامى كه ياد شده، و ديرينه ترين نام در شكوه و فرمانروايى. اى
دلسوز بر هر كه از او طلب شفقت كند، و پناه هر كه به او پناه برد. اى دلسوز بر
هر اندوهگينى كه شكوه و شكايت به سوى او برد. اى بهترين كسى كه از او خوبى
درخواست مى شود و او به سرعت آن را برآورده مى سازد. اى كسى كه فرشتگان نورانى-
هم- از- خوف- او در هراسند.
به حق نامهايى كه حاملان عرشت، و آنان كه در اطراف آن قرار دارند، و از هراس
عقاب تو تسبيح و تنزيه تو را مى گويند و تو را بدان نامها مى خوانند، و به حق
نامهايى كه جبرييل و ميكاييل و اسرافيل تو را بدان نامها مى خوانند، از تو مى
خواهم دعايم را اجابت كنى و مشكلم را بر طرف كرده گناهانم را بپوشانى.
اى كسى كه به فرمان او نفخه ى صور در ميان موجودات دميده شود تا آنان در
اجتماع بزرگ رستخيز گرد هم آيند، به حق آن نامى كه استخوانهاى پوسيده را حياتى
دوباره بخشيد از تو مى خواهم كه قلبم را زنده، سينه ام را گشاده، و امورم را
اصلاح فرمايى.
اى كسى كه بقا و جاودانگى را ويژه ى خود قرار داد، و مرگ و زندگى و فنا را
حصه و سهم موجوداتش. اى كسى كه دانشش منطبق بر گفتارش، و گفتارش همانند فرمانش،
و فرمانش بر هر چه خواهد جارى است. به حق آن نام كه خليلت- آنگاه كه در آتش
انداخته مى شد- تو را بدان خواند و تو دعايش را اجابت نمودى و گفتى: «اى آتش!
بر ابراهيم سرد و سلامت شو»، و به آن نامت كه موسى از كنار كوه طور ايمن تو را
بدان خواند و تو او را اجابت فرمودى، و به نامى كه عيسى را از روح القدس
آفريدى، وبه نامى كه يحيى را به زكريا بخشيدى، وبه نامى كه رنج و مشقت را از
ايوب مرتفع ساختى و به نامى كه توبه ى داود را پذيرا گشتى و بادها را براى
سليمان سر به فرمان نمودى تا به امر او به گردش درآيند، و همچنين گره جنيان را
براى او مسخر كردى، و زبان پرندگان را به او آموختى، و به نامى كه عرش را با آن
برافراشتى، و جهان را آفريدى، و فرشتگان را ايجاد كردى، و جن و انس را لباس
وجود پوشانيدى. و به نامى كه تمامى مخلوقات را پديد آوردى. و به نامى كه آنچه
خواستى خلق فرمودى، و به نامى كه بر هر چيز قادر شدى. به حق اين نامها از تو مى
خواهم كه حاجتم را برآورى، و درخواستهايم را اجابت فرمايى، اى بخشنده.
-اگر چنين گويى- خداوند در پاسخت خواهد فرمود: اى فاطمه! بله، بله- شنيدم
سخنت را و اجابت خواهم نمود خواسته ات را-.
دعا براى اداى قرض
(6) روى ان فاطمة (عليهاالسلام) زارت النبى (صلى الله عليه و آله) فقال لها:
الا ازودك؟ قالت: نعم، قال: قولى:
«اللهم ربنا و رب كل شى ء، منزل التوراة و الانجيل و الفرقان، فالق الحب و
النوى، اعوذ بك من شر كل دابة انت اخذ بناصيتها. انت الاول فليس قبلك شى ء، و
انت الاخر فليس بعدك شى ء، و انت الظاهر فليس فوقك شى ء، و انت الباطن فليس
دونك شى ء. صل على محمد و على اهل بيته عليه و عليهم السلام، و اقض عنى الدين،
و اغننى من الفقر، و يسر لى كل الامر، يا ارحم الراحمين [سيد بن طاووس: مهج
الدعوات، صص 141- 142 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 92: ص 406، چ بيروت (و)
بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: صص 233- 234 (و) سيوطى: مسند فامطه (عليهاالسلام)،
ص 102: ح 244 و 255 (و) ترمذى،: السنن، ج 2: ص 240/ كتاب الدعوات (و) ابن ابى
شيبه: المصنف، ج 10: صص 362- 363 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 2: ص 63 و ج 20:
ص 95.
البته سيوطى در كتاب مسند فاطمة (ص 25) اين حديث را با اختلافى اندك از
ابوهريره نقل مى كنند كه ابوهريره گفت: فاطمه (عليهاالسلام) براى درخواست
كنيزكى به نزد رسول الله آمد و حضرت به جاى كنيزك او را اين دعا آموخت.]».
روايت شده است كه فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: پيامبر خدا را زيارت نمودم.
حضرت به من فرمودند: اى فاطمه! تو را توشه دهم؟ در پاسخ گفتم: بلى، فرمودند:بگو
اين كلمات را:
خداوندا!! پروردگار ما و پروردگار هر چيز،- اى- فروفرستنده ى تورات و انجيل
و قرآن،- اى- شكافنده ى دانه ها، از شر. هر جنبنده اى كه زندگيش به دست توست،
به تو پناه مى برم.
تو سرآغازى كه پيش از تو چيزى نبوده، و ختامى كه در پس تو چيزى نخواهد بود.
ظاهرى هستى كه برتر از تو چيزى نيست، و باطنى هستى كه نزديكتر از تو چيزى وجود
ندارد.
بر محمد و خاندانش درود فرست و قرضم را ادعا كن، و مرا از نيازمندى رهايى
بخش، و تمامى كارها را برايم آسان فرما، اى بهترين دلسوزها.
حرز فاطمه براى دفع تب (دعاى نور)
(7) رضى الدين على بن طاووس، عن الشيخ على بن عبدالصمد، قال: اخبرنا الشيخ
جدى،قال: اخبرنا الفقيه ابوالحسن (ره)، قال: حدثنا السيد الشيخ العالم
ابوالبركات على بن الحسين الحسنى الجوزى، قال: حدثنا الشيخ ابوجعفر محمد بن على
بن الحسين بن موسى بن بابويه القمى الفقيه (قده)، قال: حدثنا الحسن بن محمد بن
سعيد الكوفى، قال: حدثنا فرات بن ابراهيم، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن بشرويه
القطان قال: حدثنا محمد بن ادريس بن سعيد الانصارى، قال: حدثنا داود بن رشيد و
الوليد بن شجاع بن روان، عن عاصم، عن عبدالله بن سلمان الفارسى (رض)، عن ابيه،
قال:
خرجت من منزلى يوما بعد وفاة رسول الله (صلى الله عليه و آله) بعشرة ايام
فلقينى على بن ابى طالب (عليه السلام)، ابن عم الرسول، و قال لى: يا سلمان،
جفوتنا بعد رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فقلت: حبيبى، اباالحسن، مثلكم لا
يجفى غير ان حزنى على رسول الله (صلى الله عليه و آله) طال فهو الذى منعنى من
زيارتكم.
فقال عليه السلام لى: يا سلمان، ائت منزل فاطمة بنت رسول الله (صلى الله
عليه و آله) فانها اليك مشتاقة تريد ان تتحفك بتحفة قد اتحفت بها من الجنة. قلت
لعلى (عليه السلام): قد اتحفت فاطمة (عليهاالسلام) بشى ء من الجنة بعد وفاه
رسول الله (صلى الله عليه و آله)؟! قال: نعم، بالامس.
قال سلمان الفارسى: فهر ولت الى منزل فاطمة (عليهاالسلام) بنت محمد (صلى
الله عليه و آله) فاذا هى جالسة و عليها قطعة عباء اذا خمرت راسها انجيل ساقها،
و اذا غطيت ساقها انكشف راسها. فلما نظرت الى اعتجرت بها و استترت، ثم قالت: يا
سلمان، جفوتنى بعد وفات ابى (صلى الله عليه و آله)!
قلت: حبيبتى، لم اجفكم، قالت: فمه، اجلس و اعقل ما اقول لك. انى كنت جالسة
بالامس فى هذا المجلس و باب الدار مغلق و انا اتفكر فى انقطاع الوحى عنا و
انصراف الملائكة عن منزلنا، فاذا انفتح الباب من غير ان يفتحه احد، فدخل على
ثلاث جوار لم ير الراؤن بحسنهن و لا كهيئتهن و لا نضارة و جوههن و لا ازكى من
ريحهن.
فلما رايتهن قمت اليهن مستنكرة [ در برخى از نسخه ها دارد: متنكرة. ] لهن،
فقلت: بابى، انتن من اهله مكة، ام من اهل المدينه؟ فقلن: يا بنت محمد، لسنا من
اهل مكه، و لا من اهل المدينة، و لا من اهل الارض جميعا؛ غير اننا جوار من
الحور العين من دارالسلام، ارسلنا رب العزة اليك. يا بنت محمد،انا اليك مشتقات.
فقلت للتى [ در برخى نسخه ها دارد: للفتى. ] اظن انها اكبر سنا: ما اسمك؟ قالت:
اسمى مقدودة، قلت: و لم سميت مقدودة؟ قالت: خلقت للمقداد بن الاسود الكندى،
صاحب رسول الله (صلى الله عليه و آله ).
فقلت للثانيه: ما اسمك؟ قالت: ذرة، قلت: و لم سميت ذرة و انت فى عينى
نبيلة؟قالت: خلقت لابى ذر الغفارى، صاحب رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فقلت
للثالثة: ما اسمك؟ قالت: سلمى، قلت: و لم يسميت سلمى؟ قالت: انا لسلمان
الفارسى، مولى ابيك رسول الله (صلى الله عليه و آله).
قالت فاطمة (عليهاالسلام): ثم اخرجن لى رطبا ازرق كامثلا الخشكنانج الكبار
ابيض منا لثلج، و ازكى ريحا منا المسك الاذفر.
فقالت لى: يا سلمان، افطر عليه عشيتك، فاذا كان غدا فجئتى بنواه، او قالت
عجمه. قال سلمان: فاخذ الرطب فما مررت بجمع من اصحاب رسول الله (صلى الله عليه
و آله)؛ الا قالوا: يا سلمان، امعك مسك؟ قلت: نعم، فلما كان وقت الافطار و
افطرت عليه فلم اجد له عجما و لا نوى، فمضيت الى بنت رسول الله (صلى الله عليه
و آله) فى اليوم الثانى، فقلت لها (عليهاالسلام): انى افطرت على ما اتحفتنى به
فما وجدت له عجما و لا نوى.
قالت: يا سلمان، و لكن يكن له عجم و لا نوى، و انما هو من نخل غرسه الله فى
دارالسلام. الا اعلمك بكلام علمنيه ابى محمد (صلى الله عليه و آله)، كنت اقوله
غدوة و عشية. قال سلمان: قلت: علمنى الكلام يا سيدتى، فقالت: ان سرك ان لا يمسك
اذى الحمى ما عشت فى دارالدنيا فواظب عليه، ثم قال سلمان: علمنى هذا الحرز.
قالت (عليهاالسلام):
«بسم الله الرحمن الرحيم. بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور
على نور، بسم الله الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذى خلق النور من النور،
الحمد لله الذى خلق النور من النور، و انزل النور على الطور، فى كتاب مسطور فى
رق منشور بقدر مقدور، على نبى محبور، الحمد لله الذى هو بالعز مذكور، و بالفخر
مشهور، و على السراء و الضراء مشكور، و صلى الله على سيدنا محمد و آله
الطاهرين».
قال سلمان: فتعلمتهن، فوالله، و لقد علمتهن اكثر من الف نفس من اهل المدينة
و مكة ممن علل بهم الحمى فكل برى ء من مرضه باذن الله تعالى [سيد بن طاوس: مهج
الدعوات، صص 5- 7 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 66- 68/ ح 59 و ج 83: صص
322- 323/ ح 68 و ج 92: صص 36- 39/ ح 22، چ بيروت (و) بحرانى:عوالم العلوم، ج
11: ص 258 (و) سپهر: ناسخ التواريخ، ج 2: ص 388 (و) راوندى:الخرائج و الجرائح،
ج 2: ص 533 (و) همو: الدعوات: ص 208 (و) بحرانى: معالم الزلفى، ص 406 (و) طوسى:
الثاقب فى المناقب، صص 297- 300 (بالاختلاف اندك نسبت به كتاب «مهج الدعوات» از
عاصم بن احول، عن زر بن حبيش، از سلمان فارسى (رض)) (و) كفعمى: البلد الامين،
صص 51 و 527 (و) همو: المصباح، صص 84 و 161.
البته طبرى با تغييراتى اين دعا را از على بن حسن شافعى، از يوسف بن يعقوب
قاضى، از محمد بن اشعث، از محمد بن عون طائى، ازداود بن ابى هند، از ابن ابان،
از سلمان اينگونه نقل مى كند:
«بسم الله الرحمن الرحيم، بسم الله النور، بسم الله الذى يقول للشى ء كن
فيكون، بسم الله الذى يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور.
بسم الله الذى خلق النور من النور، بسم الله الذى هو بالمعروف مذكور، بسم
الله الذى انزل النور على الطور، بقدر مقدور، فى كتاب مسطور، على نبى محبور».
يعنى: بنام خداوند بخشنده ى مهربان، بنام خداوند نور، بنام خداوندى كه هر
گاه اراده ى وجود چيزى را بكند، ايجاد مى شود، بنام خداوندى كه بر خيانتهاى
چشمان و آنچه قلبها پنهان مى دارند، آگاهست.
بنام خداوندى كه نور را از نور آفريد، بنام خداوندى كه به كارهاى نيك
آشناست، بنام خداوندى كه نور را بر كوه طور نازل فرمود، به اندازه ى معين، در
كتابى نوشته شده، بر پيامبرى بزرگ. (طبرى: دلائل الامامة، صص 28- 29 (و) مجلسى:
بحارالانوار، ج 91: صص 226- 227/ ح 2، چ بيروت) قسمتى از صدر حديث را كشى در
رجالش (ص 6) و به تبع او مجلسى در كتاب بحارالانوار (ج 22: ص 353) نقل مى كند.]
از سلمان فارسى (رض) روايت شده است كه فرمود: ده روز بعد از رحلت سيد كاينات از
منزل بدر آمدم. اميرالمؤمنين (عليه السلام) مرا در راه ديده فرمودند: اى سلمان!
در پس رسول خدا بر ما ستم روا داشتى! گفتم: اى ابوالحسن!بر شما ستم كردن روا
نبود، از مستولى شدن اندوه در فراق رسول خدا بود كه چندى در خدمت تقصير واقع
شد. آنگاه حضرت فرمودند: به منزل فاطمه رهسپار شو كه او مى خواهد هديه اى كه از
جانب خداوند، بعد از رحلت رسول الله بدو رسيده به تو دهد.
سلمان (رض) گويد: به على (عليه السلام) عرض كردم: فاطمه مى خواهد بعد از
وفات رسول خدا مرا چيزى دهد كه خداوند بدو اهدا نموده است؟! حضرت فرمودند:بلى،
همين امشب.
سلمان (رض) مى گويد: با شتاب تمام رهسپار سراى زهرا (عليهاالسلام) گرديدم،
چون به سرا در آمدم مشاهده نمودم كه حضرت با عبايى وصله دار سر خود پوشانيده كه
چون مى خواست تمام سر را بپوشند پاها مكشوف مى شد و اگر پا را پوشانيدى سر
برهنه مى شد. فاطمه (عليها السلام) چون متوجه من شد بر سر معجر نهاد و خود را
پوشانيد و فرمود: يا سلمان! بعد رسول خدا بر ما جفا كردى. گفتم: اى دخت رسول!
بر شما جفا ننمودم.
حضرت فرمودند: بشين، و نگاه دار آنچه كه تو را مى گويم. دوشين اينجا نشسته
بودم و در سراى بسته و در فكر انقطاع وحى از ما و انصراف فرشتگان از در سرايمان
بودم كه ناگاه در سرا گشوده شد، بى آنكه كس آن را بگشايد. آنگاه سه جاريه به
داخل سرا در آمدند كه هيچ بيننده اى چون حسن رويشان نديده بود و هيچ كس بسان
چهره ى ايشان مشاهده ننموده بود و تازه تر از روى ايشان و خوشتر از بوى ايشان
نديده و استشمام نكرده بود. برخاستم و به نزد ايشان رفته به پدرم آنان را سوگند
دادم كه مرا گويند كه آيا از اهالى مكه اند يا از ساكنان مدينه. آنان گفتند: نه
مكى هستيم و نه مدنى. ما از روى زمين نيستيم، بل در صف حور العينيم. اى دخت
محمد! خداوند از بهشت ما را به جانب تو گسيل داشته است، و ما هم به ديدارت
مشتاق بوديم.
به نخستين آنها گفتم كه نامت چيست؟ پاسخ داد: مقدوده. گفتم: ز چه رو نامت
مقدوده نهاده اند؟ گفت: زيرا خداوند مرا براى مقداد بن اسود كندى، هم صحبت رسول
خدا آفريده است. دومين نفر را مخاطب ساخته پرسديم: نام تو چيست؟ گفت: ذره،
گفتم: تو در نزدم نيك بزرگ و نجيب مى نمايى ز چه رو مسمى به ذره اى؟ گفت:زيرا
براى ابوذر غفارى آفريده شدم. از سومين آنها هم همين سوال كردم، گفت: نامم سلمه
است. چون از سبب نامگذارى او پرسش نمودم، گفت: زيرا براى سلمان فارسى، غلام
پدرت آفريده شدم. فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) مى افزايد: آنگاه برايم خرمايى
براق چون نان بزرگ شكريى كه با پسته و بادام مى پزند آوردند، كه از برف سپيدتر
و از مشك اذفر خوشبوتر بود.
سلمان فارسى (رض) مى گويد: فاطمه (عليهاالسلام) آنگاه آن رطبها را
نزدم حاضر نمود و مرا فرمود كه شب با اين رطبها افطار كنم و روز بعد هسته هاى
آن را به نزدش بياورم. چون از سرا بدر آمدم اصحاب به من رسيدند، بوى رطبها كه
به مشامشان مى رسيد مى گفتند مگر مشك به همراه دارى؟ من هم پاسخ مثبت مى دادم.
چون گاه افطار رسيد با آن رطبها افطار كردم و هيچ هسته اى در آن نديدم. پس به
نزد فاطمه (عليهاالسلام) رفته گفتم: بدان خرماها افطار نمودم و هيچ خستو و هسته
نديدم. حضرت فرمودند: اى رطبها از نخلى است كه خداوند در بهشت نشانده است.
سلمان (رض) در ادامه ى سنخنان خود مى گويد: پس از آن فاطمه (عليهاالسلام) به
من فرمود: اى سلمان! ايا مى خواهى آچه را كه پيامبر خدا به من تعليم داد تو را
آموزش دهم كه من صبح و شام بر قرائت آن مواظبت دارم؟ اى سلمان! اگر مى خواهى تا
زنده هستى تو را درد تب فرانگيرد بر اين دعا مداومت نما.
سلمان (رض) گويد: عرضه داشتم كه اين حرز را به من آموزش دهيد. حضرت فرمودند:
«بنام خداوند بخشنده و مهربان، به نام خداوند نور، به نام خداوندى كه نور در
نور است، بنام خداوندى كه نور بر نور است، بنام خداوندى كه تدبير امور بدست
اوست، بنام خداوندى كه نور را از نور آفريد.
سپاس خداوندى را سزاست كه نور را از نور آفريده، و نور را بر كوه طور نازل
فرمود، در كتابى نوشته شده، و در كاغذى گشوده شده، به اندازه ى معين، بر
پيامبرى بزرگ.
سپاس شايسته ى خداوندى است كه به ارجمندى ياد شده، و به فخر و افتخار مشهور،
و در حال رنج و سرور مورد شكرگذارى است. و درود خدا بر آقاى ما محمد و خاندان
پاكش باد».
سلمان (رض) مى گويد: چون از حضرت تعليم گرفتم بيشتر از هزار كس از اهل مدينه
و مكه را تعليم دادم و هر كس را كه تب فرامى گرفت چون مى خواند به فرمان خدا تب
از او دور مى گشت.