مسند فاطمه (سلام الله علیها)

مهدى جعفرى

- ۷ -


(ابوبكر پاسخ داد كه:) خداى راست گفت و فرستاده ى او راستگو بود و دخت پيامبرش هم نيز گفتارى از سر صدق دارد. تو كنز حكمت، قلب هدايت و رحمت، عمد دين سرچشمه ى حجت و برهانى، سخن حق تو را دور از حقيقت نمى دانم در مقام انكار و عيب جويى از آن بر نمى آيم. اينك، اين مسلمانان! حكم ميان من و تو. اين قلاده اى كه به گردن آويخته ام آنان به گردنم انداخته اند و آنچه را كه تصرف نموده ام به اتفاق ايشان بوده است. نه دچار خود بزرگ بينيم و نه بر راى خويش پاى مى فشارم و نه آنچه را كه به تصرف در آورده ام از براى خود برداشته ام، كه اينان شاهد صدق دعوايم هستند.

(پس از اتمام سخن ابوبكر، حضرت نگاهى به مردم افكنده چنين فرمودند:) اى مردم! كه براى شنيدن سخن بيهوده در شتاب، و كردار زشت و زيانبار را ناديده مى گيريد. «آيا در قرآن نمى انديشيد، يا بر دلهايشان قفلهاست [ محمد، 47: 24. ]؟» خير، بلكه اين كردار زشت شماست كه بر صفحه ى دلهايتان تيرگى كشيده، و گوشها و چشمهايتان را فرا گرفته است. شما مآل انديشى كرديد و آيات قرآن را تاويل نمويديد و به بد راهى رهنمون شديد و بد معاوضه كرديد. به خدا سوگند، تحمل اين بار برايتان سنگين و سرانجامى مالآمال از وزر و وبال در پيش داريد. آنگاه كه پرده ها به كنارى رود خسران اين امر براى شما آشكار مى گردد. «و از خدا بر ايشان چيزهايى آشكار شود كه هرگز حسابش را نمى كردند [ زمر، 39: 47. ]». «و آنجا آنان كه بر باطل بوده اند زبان خواهند ديد [ غافر، 40: 78. ]».

(سپس به روضه ى پدر نگريسته فرمود:)

1) رفتى و پس از تو فتنه ها برخاست، كه اگر تو مى بودى آن چنان بزرگ رخ نمى نمود.

2) همچون زمينى از باران گرفته شده ما تو را از كف داديم. ارزشها در قومت بهم ريخت. بپا و ببين كه چگونه از راه بدر شده اند!

3) هر خاندانى اگر در نزد خدا قرب و منزلتى داشت نزد بيگانگان هم محترم بود، جز ما خاندان.

4) تا از اين سرا به ديگر سرا رخت بستى و خاك ميان ما و تو را جدايى افكند؛ مردانى از قومت راز دل خود را بر ملا ساختند.

5) چون فقدان تو مشاهه نمودند بر ما يورش آورده خفيفمان نمودند و هر چه زمين از تو ارث برده بوديم، غصب شد.

6) پدر، تو ماه شب چهارده و چراغ افروز زندگانى ما بودى، كه از جانب آن صاحب شوكت بر تو كتبى چند فرود مى آمد.

7) جبريل با آياتى از قرآن همدم و مونس ما بود. اما تو رفتى و خيرها از ما پوشيده شد.

8) اى كاش، پيش از آنكه تو از ميان ما رخت بربستى و خاك تو را در زير خود پنهان نمود، ما مرده بوديم.

9) به راستى ما بلا ديدگان در دام مصيبتى گرفتار آمديم، كه هيچ مصيبت زده اى در عرب و عجم بدان مبتلا نگرديده بود.

(در حاليكه پيشواى ايمان آورندگان به انتظار نشسته بود و براى سر زدن آفتاب جمالش بر ستيغ كوهها لحظه شمارى مى كرد؛ بانوى بانوان به خانه مراجعت نمود و با مشاهده ى اميرمؤمنان چنين فرمود:) اى پسر ابوطالب! آيا همچون جنين پرده نشين شده اى و چون تهمت زدگان در گوشه ى خانه نشسته اى؟- تو آن بودى- كه شاه پرهاى شاهين را شكستى، حال چه شد كه دستخوش پرهاى كوچك شده اى؟ پسر ابوقحافه عطيه ى پدر از من و نان و خورش از دو فرزندم بريد. آشكارا به دشمنى من برخاست و از لجاج و عناد خود روى بر نتافت.چندان كه اوس و خزرج از من ببريدند و مهاجران ديده از حمايت من پوشيدند. مردم نيز از ياوريم فروگذار كردند. در دفع تركتازى او نه ياورى دارم و نه مددكارى. خشم فروخورده از سراى بيرون شدم و خوار بازگشتم. آن روز كه منزلت و مكانت خويش را ديگرگون ساختى همان روز خود را در مضيق ذلت افكندى. تو شير مردى بودى كه گرگان را در هم مى شكستى؛ حالى كه امروز در بر روى خود بستى. آيا توان دفع گوينده اى و يا برگرداندن باطلى از من ندارى؛ چرا كه قدرت حمايت از خود ندارم. اى كاش لختى پيش از اين خوارى مرده بودم! اگر سخن به تندى گفتم و يا از يارى نكردنت بر آشفتم خدا را پوزش طلبم. واى بر من! از هر بامدادى كه خورشيد سر از بام خاور بر مى دارد كه پناه من از دنيا رفت و بازويم ناتوان گرديد. چه كنم جز آنكه شكايت به نزد پدر برم و رعايت و ياورى از حق طلبم؟ بار الها! نيرويت از همه كس فزونتر و عذاب و عقابت از حوصله بيرون است- تو خود داد من بستان.

(اميرمؤمنان، على (عليه السلام) فرمود:) دختر صفوت عالميان! و يادگار مهتر پيمبران! غم مخور، نفرين متوجه تو نخواهد بود؛ بلكه از براى شمن ژاژ خواى توست. من ز سستى گوشه نشين نشدم، بلكه آنچه در توانم بود بكار بستم. اگر نان خورش مى خواهى روزى تو محفوظ و عهده دارش- از كيد اينان- مامون! آنان را به خدا واگذار.

(فاطمه (عليهاالسلام) فرمود:) به خدا وانهادم.

شيخ ملا كاظم ازرى (1143- 1211 ق) در قسمتى از هائيه ى مشهورش فرازهايى از اين خطبه را به نظم كشيده شده است كه براى حسن ختام متذكر مى شويم:


 

  • نقضوا عهد احمد فى اخيه نقضوا عهد احمد فى اخيه

  • و اذ اقوا البتول ما اشجاها و اذ اقوا البتول ما اشجاها


 

  • يوم جائت الى عدى و تيم يوم جائت الى عدى و تيم

  • و من الوجد ما اطال بكاها و من الوجد ما اطال بكاها


 

  • فدنت و اشتكت الى الله شكوى فدنت و اشتكت الى الله شكوى

  • و الرواسى تهتز من شكواها و الرواسى تهتز من شكواها


 

  • لست ادرى اذ روعت و هى حسرى لست ادرى اذ روعت و هى حسرى

  • عاند القوم بعلها و اباها عاند القوم بعلها و اباها


 

  • تعظ القوم فى اتم خطاب تعظ القوم فى اتم خطاب

  • حكت المصطفى به وحكاها حكت المصطفى به وحكاها


 

  • هذه الكتب فاسئلوها تروها هذه الكتب فاسئلوها تروها

  • بالمواريث ناطقا فحويها بالمواريث ناطقا فحويها


 

  • و بمعنى «يوصيكم الله» امر و بمعنى «يوصيكم الله» امر

  • شامل للانام فى قرباها شامل للانام فى قرباها


 

  • فاطمانت لها القلوب و كادت فاطمانت لها القلوب و كادت

  • ان تزول الاحقاد ممن طويها ان تزول الاحقاد ممن طويها


 

  • ايها القوم راقبوا الله فينا ايها القوم راقبوا الله فينا

  • نحن من روضة الجليل جناها نحن من روضة الجليل جناها


 

  • و اعلموا اننا مشاعر دين الله و اعلموا اننا مشاعر دين الله

  • فيكم فكرموا مثويها فيكم فكرموا مثويها


 

  • و لنا من خزائن الغيب فيض و لنا من خزائن الغيب فيض

  • ترد المهتدون منه هذاها ترد المهتدون منه هذاها


 

  • ايها الناس اى بنت نبى ايها الناس اى بنت نبى

  • عن موارثه ابوها زواها؟ عن موارثه ابوها زواها؟


 

  • كيف يزوى عنى تراثى عتيق؟ كيف يزوى عنى تراثى عتيق؟

  • باحاديث من لدنه افتراها باحاديث من لدنه افتراها


 

  • كيف لم يوصنا بذلك مولانا؟ كيف لم يوصنا بذلك مولانا؟

  • و تيما من دوننا اوصاها؟ و تيما من دوننا اوصاها؟


 

  • هل رانا لا نستحق اهتداء هل رانا لا نستحق اهتداء

  • و استحقت تيم الهدى فهداها و استحقت تيم الهدى فهداها


 

  • ام تراه اضلنا فى البرايا ام تراه اضلنا فى البرايا

  • بعد علم لكى تصيب خطاها بعد علم لكى تصيب خطاها


 

  • انصفونى من جائرين اضاعا انصفونى من جائرين اضاعا

  • حرمة المصطفى و ما رعياها حرمة المصطفى و ما رعياها

(شيخ كاظم ازرى)

1) پيمان پيامبر خدا را در مورد برادرش شكستند، و آنقدر مصائب به زهرا چشاندند، كه چون استخوان در گلو، گلوگير شد.

2) روزى كه به نزد تيم وعدى آمد، بر اثر اندوه فراوان گريه اش طولانى شد.

3) به سوى آنان رفت و از آنان به درگاه خداوند شكايت برد. شكايتى كه كوهها از آن به جنبش در آمدند.

4) نمى دانم آن جمعيت با شوى او قصد دشمنى داشتند يا با پدرش؟ در حالى كه سر برهنه بود (كنايه از اينكه در خانه و كاشانه اش بود) او را ترساندند.

5) فاطمه، مردم را با بيانى رسا پند و اندرز داد. تو گويى پيامبر خدا با آن مردم سخن مى گويد.

6) اين كتابهاى آسمانيست. از آنها سوال كنيد و ببينيد كه آنها هم در مورد ميراث سخن مى گويند.

7) معناى «بوصيكم الله [ آيه ى 12 سوره ى نساء. ]» شامل خويشان تمامى مردم شود (و گروهى از دايره ى اين حكم خارج نيستند).

8) چون مردم اين گفتار را از فاطمه شنيدند دلهايشان نرم گشت و نزديك بود كينه و عداوتى كه در دل دارند زايل گردد.

9) او فرمود: اى مردم! در مورد ما خدا را در نظر داشته باشيد كه ما ميوه ى بستان خداونديم.

10) و بدانيد كه ما شعائر دين خدا در ميان شماييم؛ پس مقام ما را پاس داريد .

11) ما از خزائن غيب خدا فيض و كرامت را وام گرفته ايم، كه هدايت پذيران هدايت را از آن سرچشمه اخذ مى كنند.

12) اى مردم! كدام پيغامبرى را سراغ داريد كه دخترش را از ارث محروم كرده باشد؟

13) پس چگونه ممكن است كه ابوبكر با احاديث از خود ساخته ارث از من ببرد؟

14) چگونه مولاى ما، ما را به اين گفته سفارش ننموده در عوض بدون اينكه ما آگاه شويم ابوبكر را وصيت و سفارش كرده است؟ 15) آيا پدر ما، ما را شايسته هدايت نيافت؛ ليكن ابوبكر را در خور ديده هدايت نمود؟

16) آيا پدر ما، ما را در ميان امت گمراه ساخت، تا شما خطاى او را سامان دهيد؟

17) اى مردم! انصاف را به جانب من دهيد كه اين دو ستمگر حقم را تباه كردند و حرمت رسول خدا را ضايع كرده مراعاتش ننمودند.

سراى غم (بيت الاحزان)

فاطمه (عليهاالسلام) روز و شب در فراق پدر سرشك غم از ديده فرو مى ريخت و لحظه اى آرام نداشت. از دنيا بيزار و از مردمان آن روى گردان شده بود. آرزوى پيوستن به گرامى پدر خود را آنى به دست فراموشى نمى سپرد.

درب نيم سوخته، جسم رنجور از شدت جراحات و ضربات و ناله ى دلخراش و جانسوز فاطمه هر رهگذرى را به تامل وا مى داشت [فتال نيشابورى در «روضة الواعظين» (ص 130) وابن شهر آشوب در كتاب «مناقب آل ابى طالب» (ج 3: ص 362) مى نويسند:

«روى انها ما زالت بعد ابيها معصية الراس، ناحلة الجسم، منهدة الركن، باكية العين، محترقة القلب، يغشى عليها ساعة بعد ساعة».

روايت شده كه بعد از وفات پدرش همواره سر آن حضرت بسته بود جسمش رنجور گرديده بود و توان ز كف داده بود. چشمان حضرت از سرشك ديدگان تر و قلبش در سوز و گداز بود و لحظه به لحظه از هوى مى رفت.] و پايش را در ره سپردن سست مى نمود. مردم كور و تاريك نشين آن شهر مرده و بى روح با ديدن اين مناظر كم كم به خود مى آمدند و اين زنگ خطرى براى چپاول گران ستم پيشه بود. برخى از ريش سفيدان كودن، كه چوبهاى تراشيده ى عناصر ناپاك بودند، به نزد على (عليه السلام) آمدند و از اشك و آه فاطمه (عليهاالسلام) زبان به گله و شكايت گشودند. آنان به حضرت گفتند: «فاطمه شب و روز گريه مى كند و همين امر آسايش از ما ربوده است. نه شب در بستر خود آرامش داريم و نه روز با جمعيت خاطر دل به كار مى دهيم. به او بفرما يا روز گريه كند، شب آرام گيرد، و يا شب گريه كند و روز را به سكوت برگزار كند».

على (عليه السلام) مظهر رحمت داور آنان را در رساندن پيامشان مطمئن ساخت، هر چند كه به واقعيت ماجرا وقوف كامل داشت چون آنان از نزدش رفتند به نزد همسرش درآمد و سخن آنان را باز گفت. آنان از نزدش رفتند به نزد همسرش درآمد و سخن آنان را باز گفت. فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: «اى ابوالحسن! زندگيم به درازا نخواهد انجاميد. بزودى آنان را وداع خواهم نمود. به خدا سوگند، نه شب آرام گيرم و نه روز از شيون و زارى باز ايستم، تا به پدرم، پيامبر خدا ملحق شوم.» على (عليه السلام) فرمود: «اى دخت نبى گرامى! به صوابديد خود هر چه خواهى همان كن [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 177 (و) قمى: بيت الاحزان، ص 164 (و) مازندرانى: الكوكب الدرى، ج 1: ص 242. ]».

منعوا البتول عن النياحة اذ غدت   تبكى اباها ليلها و نهارها
قالوا لها: قرى فقد اذيتنا   انى و قد سلب المصاب قرارها

1) فاطمه را از اين گريستن شبانه روزى بر فقدان پدر خود بر حذر مى داشتند.

2) به او مى گفتند: آرام بگير، چقدر ما را مى آزارى؟ چگونه مى تواند آرام گيرد،در حالى كه مصيبت قرار از وى ربوده است.

شكوه هايى كه با مقصودى خاص آدا مى شد اثر كرد. فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام)روزها دست دو فرزند دلبند خود را مى گرفت و به خارج از مدينه، در انتهاى بقيع، مى رفت و در سايه ى بوته خارى به سوگوارى مى پرداخت. اين عمل نتيجه اى معكوس بر آن شكوه ها داشت؛ چرا كه يغماگران مى پنداشتند با ساز نمودن اين نغمه ها از بيدارى خفتگان جلوگيرى مى كنند. اما غافل از آن بودند كه اين تغيير رويه نه تنها از بعد مبارزه ى منفى دخت پيامبر نمى كاهد؛ بلكه جنبه ى گسترده ترى به آن مى دهد. هر كاروانى كه از مدينه مى گذشت با شنيدن اين ناله ها لحظه اى توقف مى كرد و به فكر فرومى رفت. دشمن كه به ستوه آمده بود براى انصراف فاطمه (عليهاالسلام) شبانه آن بوته خار را از جاى كند. در مقابل، اميرمؤمنان (عليه السلام) با نصب سايه بانى بيت الاحزانى براى دخت پيامبر خدا فراهم آورد [ سمهودى در «تاريخ المدينة» (ج 2: ص 95) مى گويد: غزالى بيان داشته است كه مستحب است در مسجد فاطمه در بقيع نماز خواند و غير او گفته است كه آن مسجد به «بيت الاحزان» شهرت دارد؛ زيرا فاطمه (عليهاالسلام) در زمانى كه حزن و اندوه او را فراگرفته بود در آن مكان بر فراق پدر مى گريست (مقرم: صديقه ى شهيده زهرا، (س)/ ترجمه ى امين زاده، مرعشى و نصيرى، ص 182، چ دفتر نشر اسلامى). ]، كه نمايش دهنده ى بهترى براى مبارزه ى زهراى اطهر (عليهاالسلام)بود.

پس از مدتى فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) به بستر بيمارى افتاد. لطمات جسمى و روحى و فراق پدر او را ناتوان و رنجور و بيمار كرده بود. پرستارى حضرت به دوش على (عليه السلام) و اساء بنت عميس بود.

خبر در مكه پيچيد كه گرامى دخت پيامبر خاتم در بستر بيمارى افتاده است. زنان مهاجر و انصار بر آن شدند تا به اتفاق هم به عيادت حضرت روند. تصميم به مرحله ى اجرا در آمد و خيل عظيمى از زنان براى عيادت به سوى خانه ى زهرا (عليهاالسلام) در راه شدند.

هم اكنون جمعيت در سراى زهرا (عليهاالسلام) جاى دارند و برخى بر اثر كثرت جمعيت بيرون از سرا به انتظارند تا آنانكه در داخلند بدرآيند؛ اما هيبت و حشمت بانو مهر سكوت بر لبها زده است. يكى از زنان جرات مى كند و از حضرت جوياى حال مى شود حضرت در پاسخ چنين مى فرمايند:

اصبحت والله عائفة لدنياكن، قالية لرجالكن. لفظتهم بعد ان عجمتهم، و شنتهم بعد ان سبرتهم. فقبحا لفلول الحد، و اللعب بعد الجد [در معانى الاخبار و شرح النهج وجود ندارد.

متن ما مطابق است با متن موجود در كتابهاى «بلاغات النساء» و «الاحتجاج» مرحوم طبرسى.]، و قرع الصفاة [ در معانى الاخبار و شرح النهج ندارد. ]، و صدع [ در معانى الاخبار و شرح النهج آمده: و خور. ] القناة، و خطل الاآراء [ در معانى الاخبار و شرح النهج آمده: الراى. ]، و زلل الاهواء [ اين عبارت در معانى الاخبار و شرح النهج موجود نيست. ] (و بئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى الاعذاب هم خالدون [ مائده، 5: 80. ]). لا جرم لقد قلدتهم ربقتها، و شننت عليهم غاراتها [ در معانى الاخبار و شرح النهج بجاى «غاراتها»، «غارها» آمده است. ] فجدعا و عقرا و بعدا [ در معانى الاخبار و شرح النهج «سحقا» دارد. ] لقوم الظالمين. و يحهم! انى زعزعوها [ در معانى الاخبار و شرح النهج «زحزحوها» دارد. ] عن رواسى الراسلة؟ و قواعد النبوة و الدلالة، و مهبط الروح الامين. الطبين بامور الدنيا و الدين. (الا ذلك هو الخسران المبين [ زمر، 39: 15. ]). و ما الذى نقموا من ابى الحسن؟ نقموا منه والله نكير سيفه، و قلة مبالاته لتحتفه [ در معانى الاخبار و شرح النهج اين عبارت موجود نيست. ]، و شدة وطاته و نكال وقعته و تنمره فى ذات الله. و تالله لو مالوا عن المحجة اللائحة [ در معانى الاخبار و شرح النهج عبارت «لو مالوا عن المحجة اللائحة» وجود ندارد. ]، و تكافوا عن زمام نبذه رسول الله (صلى الله عليه و آله) و زالو عن قبول الحجة الواضحة لردهم اليها و حملهم عليها [ در معانى الاخبار وشرح النهج «و زالو» وجود ندارد و بجاى آن عبارت «اليه لا عتلقه» آمده است. ]، لساربهم سيرا سجحا، لا يكلم خشاشه، لا يكل سائره، و لا يمل راكبه [ در معانى الاخبار شرح النهج بجاى «و لا يكل سائره، و لا يمل راكبه» آمده است: «و لا يتعتع راكبه». ]، و لا وردهم منهلا نميرا [ در معانى الاخبار و شرح النهج «نميرا» را ندارد. ] صافيا رويا [ در معانيا لاخبار و شرح النهج «فضفاضا» بعد از «رويا» آمده است. ]، تطفح ضفتاه، و لا يترنق جانباه [ در معانى الاخبار و شرح النهج ندارد. ]، و لا صدرهم بطانا و نصح لهم سرا و اعلانا [ در معانى الاخبار وشرح النهج عبارت «و لا صدرهم بطانا قد تحيربهم الراى» دارد. ] و لم يكن يحلى من الغنى بطائل [ در معانى الاخبار و شرح النهج «غير متحلى بطائل» آمده است. ]، و لا يحظى من الدنيا بنائل [ در معانى الاخبار و شرح النهج موجود نيست ]، غير رى الناهل [ در معانى الاخبار و شرح النهج «الا لغمر الناهل» دارد. ]، و شبعة الكافل، و لبان لهم الزاهد من الراغب، و الصادق من الكاذب [ در معانى الاخبار و شرح النهج موجود نيست. ] (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون) [ اعراف، 7: 96. ] (و الذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين [ زمر، 39: 52. ]) [ در معانى الاخبار و شرح النهج آيه ى دوم موجود نيست. ] الا هلم فاستمع، و ما عشت اراك الدهر عجبا [ در معانى الاخبار و شرح النهج «فاسمع و ما عشت اراك الدهر العجب» آمده است. ]! و ان تعجب فعجب قولهم [ در معانى الاخبار وشرح النهج موجود نيست. ]، ليت شعرى الى اى سناد استندوا، [ در معانى الاخبار و شرح النهج «الى اى لجا استندوا» آمده است. ] و على اى عماد اعتمدوا؟ [ در معانى الاخبار و شرح النهج موجود نيست. ] و باى عروة تمسكوا؟ و على اية ذرية اقدموا و احتنكوا [ در معانى الاخبار و شرح النهج موجود نيست. ] (لبئس المولى و لبئس العشير [ حج، 22: 13. ]) (و بئس للظالمين بدلا[ كهف، 18: 50. ]).

استبدلوا والله الذنابى بالقوادم، و العجز بالكاهل، فرغما لمعاطس قوم (يحسبون انهم يحسنون صنعا [ كهف، 18: 104. ]): (الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون [ بقره، 2: 12. ]). و يحهم! (افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى فمالكم كى تحكمون [ يونس، 10: 35. ])؟ اما لعمرى، لقد لقحت فنظرة ريثما تنتج. ثم احتلبوا مل ء [ در معانى الاخبار و شرح النهج «طلاع» آمده است. ] القعب دما عبيطا، و ذعافا مبيدا [ در معانى الاخبار و شرح النهج «ممقرا» آمده است. ]، هنا لك يخسروا المبطلون و يعرف التالون غب ما اسس الاولون.

ثم طيبوا عن دنياكم انفسا [ در معانى الاخبار و شرح النهج «عن انفسكم نفسا» آمده است. ]، و اطمانوا للفتنة جاشا، و ابشروا بسيف صارم و سطوة معتد غاشم [ در معانى الاخبار و شرح النهج موجود نيست. ]، و هرج [ در معانى الاخبار و شرح النهج «بقرح» آمده است. ] شامل، و استبداد من الظالمين. يدع فيئكم زهيدا، و جمعكم حصيدا، فيا حسرة لكم، و انى بكم، وقد (عميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون [ هود، 11: 28. ]) [ ابن طيفور: بلاغات النساء، ص 32 (و) شيخ صدوق: معانى الاخبار، ص 354: ح 1 (و) جوهرى: السقيفة و الفدك، ص 117 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 39 (و) شيخ طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 384 (و) طبرى: الاحتجاج، ج 1: ص 146 (و)ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 16: ص 233 (و) اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 492 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 158- 161/ ح 8 و 9 و 10 (و) عمر رضا كحاله: اعلام النساء، ج 3: ص 1219 (و) قاضى نور الله: احقاق الحق، ج 10: صص 306- 307 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: صص 457- 467. ] حالم گونه ايست كه از دنياى شما بسى بيزار و مردانتان را دشمن مى دارم! حال و قالشان را آزمودم و از آنچه كردند بسى ناخشنودم و آنان را به كنارى نهادم. چون تيغ زنگار خورده نابرا و چون نيزه، از قد دو نيم شده و خداوند انديشه هاى تيره و نارسايند. چه بد ذخيره ايى از پيش براى خود فرستادند. «خشم خدا را به جان خريدند و در نيران پاينده اند.».

از سر ناچارى، سنگينى كار را بدانها واگذاردم و ننگ عدالت كشى را بر آنها بار كردم. نفرين ابد بر اين مكاران، دور باشند از رحمت حق اين ستمكاران. و اى بر آنان! ز چه رو تمركز حق را در مركز خود سبب نگشتند؟ و از اين راه خلافت را از پايه هاى نبوت دور داشتند و از سرايى كه فروآمد نگاه جبريل بود به ديگر سرا بردند و از يد قدرت كاردانان دين و دنيا خارج ساختند. «به هوش، كه زيانى بس بزرگ است!».

چه سبب گرديد تا از على عيب جويى كنند؟ عيب او گفتند؛ زيرا شمشيرش خويش و بيگانه، شجاع و جبان نمى شناخت. دريافتند كه او به مرگ توجهى ندارد. ديدند كه او چگونه بر آنها مى تازد و آنان را به وادى فنا مى افكند. و برخى را براى عقوبت و سرمشق ديگران باقى مى گذارد. خشم او در راه خشنودى خداوند بود.

سوگند به خدا، اگر مردانتان در خارج نشدن زمام امور از دستان على پاى مى فشردند و تدبير كار را آن چنان كه پيامبر بود سپرده بود تحويل او مى دادند على آن را به سهولت راه مى برد و اين شتر را به سلامت به مقصد مى رساند؛ آن گونه كه حركت اين شتر رنج آور نمى شد. على آنان را به آبشخورى صاف و مملو و وسيع راهبر مى شد كه آب از اطرافش سرريز مى كرد و هرگز رنگ كدورت به خود نمى گرفت. او آنان را از اين آبشخور سيراب بدر مى آورد.

على خير و نيكى را در نهان و آشكار براى آنان خوش مى دارد. او اگر بر مسند مى نشست هرگز بهره اى فراوان از بيت المال را به خود مخصوص نمى داشت و از فزونى و ثروت دنيا جز به مقدار نياز برداشت نمى كرد، به مقدار آبى كه تشنگى را فرونشاند و خوراكى كه گرسنگى بر طرف نمايد.- در آن هنگام- براى مردم پارسا، او از تشنگان به حطام دينا بازشناخته مى شد و راستگو از دروغگو متمايز مى گشت؛ زيرا «اگر ساكنان قريه اى ايمان آورده خدا ترسى پيشه سازند بركات زمين و آسمان بر آنان فرومى ريختيم. اما آنان دروغ گفتند و ما آنان را در برابر آنچه كه بدست آورده بودند گرفتار آورديم» «و كسانى كه از اينان ستم روا داشتند نتيجه ى سوء كردارشان به زودى خواهند دريافت. آنان هرگز بر ما چيرگى نخواهند يافت». بياييد! و بشنويد! روزگار چه طرفه ى معجومى در نهان دارد و چه بازيچه ها يكى از پس ديگرى آشكار مى سازد. اى كاش مى دانستم به چه پناهگاهى تكيه داده اند؟ و كدامين ستون را پشتيبان گرفته اند؟ و به كدامين ريسمان تمسك جسته اند؟ و بر چه خاندانى پيشقدم شده استيلا جسته اند؟ شگفتا «كه بد سرپرستى انتخاب كرده و بد دوستانى برگزيده اند» و «ستمكاران- كه به جاى خدا شيطان اطاعت نمودند- چه بد مبادله كردند». اينان روى بال به جاى پرهاى بزرگ دم را قرار داده اند. سر گذارده، دم اختيار نمودند. به خاك مذلت سوده باد بينى قومى كه خيال كردند با اين اعمال كار خوبى را انجام داده اند. «بدانيد آنان فاسدانند؛ ولى خود نمى دانند». واى بر آنان! «آيا آن كس كه مردم را به راه راست فرامى خواند سزاوار پيروى است يا آنكه خود راه نمى داند؟ واى بر شما، چه بد داورى مى كنيد». اما به جان خود سوگند كه نطفه ى اين بد بسته شده است. انتظار كشيد تا اين فساد در پيكر اجتماع اسلامى منتشر شود. از پستان شتر پس از اين خون و زهرى كه زود هلاك كننده است بدوشيد. در اينجاست كه پويندگان راه باطل زيان بينند. و مسلمانانى كه در پى خواهند آمد در مى يابند كه احوال مسلمانان صدر اسلام چگونه بوده است. قلبتان با فتنه ها آرام خواهد گرفت. بشارتتان باد به شمشيرهاى كشيده وبرا، و حمله جائر و متجاسر ستمكار. و در هم شدن امور همگان و خودرايى ستمگران. غنايم و حقوق شما را اندك خواهند داد. و جمع شما را با شمشيرهايشان دور خواهند كرد. و شما جز ميوه ى حسرت برداشت نخواهيد نمود. كارتان به كجا خواهد انجاميد؟ در حالى كه «حقايق و امور بر شما مخفى گرديده است. آيا مى توان شما را به كارى وادارم كه از آن كراهت داريد».

بازتاب سخنان زهرا (عليهاالسلام) در بستر بيمارى براى زنان مهاجر و انصار رفته رفته به انقلابى پر خروش بدل مى گشت. براى خنثى نمودن اثر آن اولى و دومى صلاح در اين ديدند كه با عيادت از دخت نبى امواج خروشان اين حركت را در ماند آب تظاهر دورغين به همدردى گرفتار سازند. لذا، از على (عليه السلام)رخصت طلبيدند تا با فاطمه (عليهاالسلام) ملاقات كنند. فاطمه (عليهاالسلام)اجازه نداد. اميرمومنان به همسر خود فرمود: «من عهده دار شده ام تا آنان با شما ملاقات كنند». فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: «خانه خانه ى توست، هر آنچه تو فرمايى [ شيخ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 220 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 170 (به نقل از دلائل الامامه ى طبرى). ]». ملاقات انجام شد، ليكن مقصود آن دو از اين ملاقات تامين نگرديد؛ زيرا فاطمه (عليهاالسلام) با آنان سخن نگفت. فاطمه (عليهاالسلام) سخن گفتن با آنان را موكول به اقرار اين مطلب نمود كه پيامبر فرموده بود: «فاطمه پاره ى تن من است، هر كه او را بيازارد مرا آزرده است». آنان تصديق كردند كه پيامبر چنين فرموده است. پس از آن فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: «خدا و ملائكه را به شهادت مى گيرم كه شما دو نفر مرا آزرديد و رضاى خاطر من به جاى نياورديد و من از شما ناخشنودم و آنگاه كه به ديدار پيامبر نائل گردم از شما دو نفر نزد او شكايت خواهم كرد [ صدوق: علل الشرايع، ج 1: صص 219- 223 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 45 (و) اين قتيبه دينورى: الامامة والسياسة، ص 20 (و): اعلام النساء، ج 3: ص 1214. ]».

حال مزاجى فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) رو به وخامت نهاد. ديگر كسى اجازه ى ملاقات نداشت، حتى عباس، عموى پيامبر موفق به ملاقات با حضرت نشد [ طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 96. ] در روز آخر حيات خوابى در نيمروز حضرت را در ربود. حضرت در خواب پدر خود را ديدند كه خبر مى داد: امشب به ديدارم خواهى آمد [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43:ص 179/ 15 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 491. ] فاطمه (عليهاالسلام) چون از خواب بيدار شدند آبى خواستند. بدن خود را با آن آب شستشو داده جامه ى نيكويى در بر كردند. آنگاه خادمه ى خود را فرمودند تا در وسط غرفه بسترى بگستراند [ طوسى: كتاب الامالى، ج 2: ص 15 (و) اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 501 (و) مجلسى:بحارالانوار، ج 43: ص 172/ ح 12 و ص 187/ ح 18 (به ترتيب به نقل از «امالى» و «كشف الغمه») (و) حاجى نورى: مستدرك الوسائل، ج 2: ص 201/ ح 1798. ] چون فرمان انجام شد، حضرت رو به قبله در بستر خود دراز كشيدند و دستها را بر گونه خود نهادند، آنگاه در خطاب به سلمى ام ابى رافع فرمودند: «اى مادر من! من در همين لحظه قبض روح شده از جسمم جدا مى افتم.- بدان- من غسل كرده با لباسهاى پاكيزه در بستر آرميده ام. پس هيچكس از تن من لباس بر نگيرد [ ابن بطريق: العمدة، ص 389 (و) طوسى: كتاب الامالى، ج 2: ص 15 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 369 (و) اربيل: كشف الغمة، ج 2: صص 64- 65 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 172 (به نقل از امالى شيخ صدوق) و ج 78: صص 245- 246/ ح 31، چ بيروت (به نقل از مصباح الانوار) (و) حاجى نورى:مستدرك الوسائل، ج 2: ص 135/ ح 1625 (و) ابونعيم: حلية الاولياء، ج 2: ص 43 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ج 1: ص 402 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 8: صص 27- 28 (و) خوارزمى: مقتل الحسين، ج 1: ص 81 (و) احمد بن حنبل: المسند، ج 6: ص 461 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 9: ص 210 (و) محب الدين طبير: ذخائر العقبى، ص 53 (و) ابن حجر: الاصابة، ج 4: ص 367 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 202. ]». على (عليه السلام) در اين هنگام وارد منزل شدند و براى اطلاع از حال همسر خود وارد غرفه ى فاطمه شدند. فاطمه على (عليهاالسلام) را از رؤياى صادقه ى خود آگاهانيد [ طبرى: دلائل الامامة، ص 43 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 15:179 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 491. ] چون خواست وصيت كند على (عليه السلام) همه را از غرفه خارج نمود.

متن وصيت مختلف مذكور افتاده است كه ما آنرا از كتاب گرانسنگ بحارالانوار نقل مى كنيم:

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله)، اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق، و النار حق، و ان الساعة اتية لاريب فهيا، و ان الله يبعث من فى القبور.

يا على، انا فاطمة بنت محمد (صلى الله عليه و آله)، زوجنى الله منك لا كون لك فى الدنيا و الاخرة، انت اولى بى من غيرى، حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل، و صل على، و ادفنى بالليل، ولا تعلم احدا. و استودعك الله، وا قرا على ولدى السلام الى يوم القيامة [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 214 (و) همدانى: مودة القربى، ص 131 قاضى نور الله: احقاق الحق، ج 10: ص 453 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 514. ] به نام خداوند بخشنده ى مهربان اين وصيت و سفارشى است كه فاطمه دخت پيامبر خدا مى كند. وصيت مى كنم حالى كه شهادت مى دهم كه معبودى جز خداوند نيست و محمد بنده و فرستاده ى اوست. بهشت حق است و دوزخ حق، و رستخيز خواهد آمد

در ماتم زهرا

صداى شيون و ناله از كوى و بر زن شهر خاموش مدينه برخاست. زنان بنى هاشم و قريش موى پريشان كرده گروه گروه به خانه ى زهرا (عليهاالسلام) مى آمدند و به يكديگر تسليم مى گفتند و فرزندان فاطمه را كه در كنار جسم بى روح مادر به سوگوارى مشغول بودند، دلدارى مى دادند. شيوه و ناله ى زنان مدينه، بالاخص زنان بنى هاشم، مدينه را به لرزه در آروده بود. زنان مدينه دهشت زده چون روزى كه پيامبر را از دست داده بودند فرياد مى كردند: «يا سيدتاه! يا بنت رسول الله [ سليم بن قيس: اسرار آل محمد، ص 250. ]».

مردان مدينه هم فوج فوج به نزد على (عليه السلام) مى آمدند و او را تسليم مى گفتند. سرازير شدن مردم به خانه ى على و زهرا (عليهاالسلام) آن چنان ازدحامى را ايجاد نموده بود كه برخى آن را به يال اسب تشبيه كرده اند [ رك قزوينى: فاطمة الزهراء از ولادت تا شهادت/ ترجمه ى فريدونى، ص 597. ] على (عليه السلام) نشسته بود و حسن و حسين (عليهاالسلام) در پيش روى او گريه مى كردند. مردم از مشاهده ى اين منظره به گريه افتادند.

مردم در انتظار تشييع جنازه و خواندن نماز ميت و مراسم خاك سپارى هستند. على (عليه السلام)، بنا به وصيت و سفارش فاطمه (عليهاالسلام)، ابوذر را فرمود تا براى مردم اعلام دارد كه مراسم به تعويق افتاده است [ فتال نيشابورى: روضة الواعظين، باب شانزدهم: وفات فاطمه (ع)/ ص 131. ] مردم به اين خيال كه مراسم در فرداى آن روز انجام مى گيرد متفرق شدند.

پاسى از شب گذشته است. سر و صداها به خاموشى گراييده است. مردم مدينه به بسترها خزيده اند و خمودى و خموشى بر آن ظلمتكده اى كه فقط نامى از پيامبر را بر خود داشت پنجه افكنده بود. اميرمؤمنان به كمك اسماء بنت عميس جسم نحيف و رنجور فاطمه ى اطهر (عليهاالسلام) رادر مغسله مى نهد [ ابن شهر آشوب:مناقب آل ابى طالب، ص 533/ ح 1 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ج 3: ص 138 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 183. ] بار غم آن چنان بر دوش اين تهمتن مرد عرب و عجم سنگينى مى كند، كه هر آن خطر سقوط او بر زمين مى رود. آهى كه از نهان و سويداى دل او بر مى خيزد حكايت شدت غم مى كند. غمى جانكاه كه هرگز التيام نيافت:

«فلما قبض رسول الله (صلى الله عليه و آله) قال على (عليه السلام): هذا احد ركنى الذى قال لى رسول الله (صلى الله عليه و آله). فلما ماتت فاطمة (عليهاالسلام) قال على (عليه السلام): هذا هو الركن الثانى [ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 361 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 173. ]» هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از دنيا رفت على (عليه السلام)فرمود: «اين يك تكيه گاه من بود كه فروريخت». و چون فاطمه (عليهاالسلام) از دنيا رفت فرمود: «اين هم تكيه گاه دومم».

على (عليه السلام) بى بديل مردى است كه مى داند چه گوهرى را از كف داده است:

قدر اين يكدانه گوهر را على دانست و بس   آرى آرى، قدر گوهر را كه داند؟ گوهرى

على (عليه السلام) از روى لباس به غسل دادن هسمرش فاطمه (عليهاالسلام) مشغول مى شود. ناگهان دست از كار كشيده سر به ديوار نهاده ناله ى تلخى هماره با فروغلتيدن سرشك از ديده سر مى دهد. سبب معلوم است: دستان مبارك حضرت در هنگام غسل به دمل موجود روى بازوان خورده كه او را اين چنين بى تاب نموده بود.

غسل دادن تمام شد. على (عليه السلام) با پارچه اى كه پيامبر را خشك نموده بود،بدن عزيزش را خشك نمود. پس از آن با حنوطى كه جبرئيل براى پيامبر آورده بود كه ثلثش براى پيامبر، ثلث ديگرش براى فاطمه (عليهاالسلام) و ثلث آخر براى خود حضرت بود؛ فاطمه (عليهاالسلام) را حنوط نمود [ صدوق: الهدايد، ص 25 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 81: ص 334/ ح 35 (و) ميرزا حسين نورى: مستدرك الوسائل، ج 2: ص 208/ ح 1812. ] در حالى كه همسر جوانش را در كفن مى پيچيد با خداى خود اين چنين راز و نياز مى كرد:

«خداوندا! اين بنده ى توست. اين فاطمه است. دخت والاى پيامبر و برگزيده ى تو. دخت بهترين خلقت. خدايا! آنچه رهاييش را سبب مى شود بر زبانش جارى كن. برهانش را محكم نما، درجاتش را متعالى و او را به پدرش ملحق گردان [ مجلسى: بحارالانوار، ج 81: ص 309/ ح 29 (و) حاجى نورى: مستدرك الوسائل، ج 2: ص 199/ ح 1792. ]».

چون خواست بند كفن را ببندد، صدا زد:

«يا كلثوم، و يا زينب، و يا سكينة، و يا فضة، و يا حسن، و يا حسين! هلموا و تزودوا من امكم...» اى ام كلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضه، اى حسن و اى حسين! بياييد و از ديدار مادرتان توشه بر گيريد كه وقت فراق است.

آن شب شكوه غم بود كه عرضه اندام مى كرد. صحنه اى به نمايش در آمد كه قلبها را از تپش بازداشت، شرربه خرمن احساسات افكند و عواطف را بر ستيغ هيجان جاى داد. حسنين (عليهماالسلام) با چشمانى پر سرشك،خود را بر جسم بى جان و تكيدى مادر جوان انداختند. لحظاتى به گريه گذشت. پس از آن، گريه به مناجاتى عاشقانه بدل گرديد:

«آه! چه اندوهى كه شعله اش به خاموشى نمى گرايد؟ اندوه و حسرت بر فقدان جدمان محمد مصطفى و مادرمان فاطمه ى زهرا. اى مام حسن! اى مام حسين! چون به لقاى جدمان نايل گشتى سلام ما را به او برسان و بگو: ما در پس تو در اين دنيا يتيم مانديم...» اميرمؤمنان كه شاهد اين صحنه ى جانگاه است مى فرمايد:

«انى اشهد الله انها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتها الى صدرها مليا.» من خدا را گواه مى گيرم كه فاطمه ناله اى جانكاه از دل بر آورد و دستان خود را گشود و فرزندانش را براى مدتى به سينه چسبانيد.

على چون جسم زهرا را كفن كرد   شقايق را نهان در ياسمن كرد
دو نور ديده اش از ره رسيدند   به زارى جانب مادر دويدند
خود افكندند بر آن جسم رنجور   عيان شد معنى نور على نور

بغل بگشاد و در آغوششان برد-چنان ناليد كز سر هوششان برد (شيخ محمد نهاوندى) حضرت آنگاه مى افزايند كه ناگاه هاتفى غيبى در آسمان صدا زد:

«يا اباالحسن! ارفعهما عنها فلقد ابكيا والله ملائكة السماء... [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 179. ] ».

اى على! حسن و حسين را از سينه ى مادرشان بلند كن، به خدا سوگند! فرشتگان آسمان به گريه افتاده اند.

بنا به روايتى منقول از امام صادق (عليه السلام)، پس از مراسم توديع، حضرت بر جسم بى جان فاطمه (عليهاالسلام) نماز گزارد. اميرمؤمنان در نماز با خداى خود چنين مناجات مى نمود:

«اللهم انى راض عن ابنة نبيك، اللهم انها قد اوحشت فانسها، اللهم انها قد هجرت فصلها، اللهم انها قد ظلمت فاحكم لها انت خير الحاكمين [ صدوق: الخصال، ج 2: ص 588 (و) فتال نيشابورى: روضه الواعظين، مجلس شانزدهم: وفات فاطمه (ع)/ ص 130 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 101: ص 256. ]».

پروردگارا! من از دخت پيامبرت خشنودم. خداوندا! او كنون گرفتار وحشت است، پس مونسش باش. خداوندا! مردمان از او بريده بودند، پس تو با او مرتبط باش. خداوندا! او مورد ستم قرار گرفت، پس تو بر او داورى نما، كه بهترين داورانى.

آنگاه جنازه با همراهى حسن و حسين (عليهماالسلام) و عقيل و عمار ياسر و مقداد و ابوذر و سلمان [ فتال نيشابورى: روضة الواعظين، باب شانزدهم: وفات فاطمه (ع)/ ص 131. ]و عباس و فضل [كتاب سليم بن قيس، ص 255 (نام عقيل را ندارد).

ابن سعد در كتاب «الطبقات الكبرى» (ج 8: ص 29) فقط از على (عليه السلام)، عباس و فضل نام مى برد كه براى دفن داخل در قبر شدند.]به مكان موعود برده شد.

اميرمومنان با دلى آكنده از اندوه به درون قبر رفتند. جسم همسر را در لحد خوابانده صورتش را بر خاك نهادند و چنين فرمودند:

«اى زمين امانت خود را به تو سپردم. اين فاطمه، دخت رسول خداست. بسم الله الرحيمن الرحيم بسم الله بالله و على ملة رسول الله محمد بن عبدالله. اى صديقه! تو را تسليم كسى نمودم كه از من به تو سزاوارتر است. به خشنودى خدا در مورد تو راضى و خشنودم (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجم تارة اخرى [ طه، 20: 55 شما را از خاك آفريده به آن برگردانده، ديگر بار شما را از آن بيورن مى آوريم.) ابن حجر الاصابة، ج 4: ص 478 (و) قمى: بيت الاحزان، ص 185. ]».