سرّ عظمت حضرت فاطمه معصومه
عليهاالسلام
و راستى اين مطلب هم مجهول است كه سرّ عظمت
حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام چيست! در زيارت هيچ يك از امامزادگان اين جمله كه
درباره آن حضرت است نرسيده كه: «من زارها وجبت له الجنّة». شايد نكتهاش اعتصام از
هر گونه شهوات حتى نوع مباح آن بوده است. شايد به خاطر احترام فوق العاده به برادرش
امام رضا عليهالسلام كه مورد توهين گروه واقفيه شيعه قرار گرفته بود، بوده است.
چنان كه زيارت حضرت عبدالعظيم ثواب زيارت امام حسين عليهالسلام را دارد و ظاهرا به
جهت حمايت از امام جواد عليهالسلام در برابر برخى گروههاى ديگر شيعه و بخصوص برخى
سادات بنى الحسن بوده است. فاطمه معصومه عليهاالسلام هم حسينى است و هم حسنى است و
در ميان همه اولاد حضرت زهرا عليهاالسلام محترم بوده است و با گرايش شديدش نسبت به
امام رضا عليهالسلام موجب تقويت جبهه آن حضرت در برابر واقفيه و برخى سادات بنى
الحسن بوده است. او به قصد زيارت آن حضرت هم از مدينه هجرت نمود و در اثر مشكلات
راه يا حمله و درگيرى دشمنان با قافله ايشان در نزديك قم بيمار شد و در قم رحلت كرد
و با كمال عظمت و احترام تشييع و دفن شد، مبارزه و معنويت و اخلاص وعفت آن حضرت -
حتى از حلال - موجب شد كه قبر آن حضرت مدار و محور تحقق حوزه علميه پر بركت قم گردد
كه طبق برخى روايات تا ظهور امام زمان (عج) باقى خواهد ماند.
فضايل و مناقب امام على
عليهالسلام
برخى آيات نازل شده در شأن امام على عليهالسلام
فضايل على
عليهالسلام در قرآن و روايات نبوى به حدى زياد است كه انساننمى داند كدام يك را
بگويد.سوره هل اتى را تفسير كنيم،ياآيه «إنما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...»(80)
يا آيه:«يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك....»(81). ياكريمه:
«اليوم اكملت لكم دينكم...»(82). و يا كريمه مباهله را كه على
عليهالسلام را خود پيامبر حساب كرده(83) و يا ساير آياتى كه با مختصر
دقتى به خوبى معلوم مى شود كه على عليهالسلام را به عنوان ولى و سرپرست و امام
معرفى مىكند.
پارهاى
از روايات وارده در فضايل امام على عليهالسلام
از روايات
نبوى كدام يك را بگوييم: حديث غدير را،يا حديث طير مشوىّ رايا حديث منزلت را يا
حديث: «لأعطين الراية غدا... .» در خيبر را، يا حديث ثقلين را،يا حديث سفينه را، يا
حديث يوم الدار را،يا حديث اخوت و برادرى على عليهالسلام با پيامبر
صلىاللهعليهوآله را،يا حديث «سدّ الأبواب إلاّ باب علي عليهالسلام » را،يا
حديث «علي مع الحق و الحق مع علي» را، يا حديث امر به ملازمت با على عليهالسلام در
فتنه ها را،يا حديث: على همان اهل ذكر است كه قرآن فرموده: «فاسئلوا أهل الذكر» يا
حديث: «أنا مدينة العلم و علي بابها...» و خيلى احاديث ديگر.اگر تعصب را كنار
بگذارند خواهند ديد كه چقدر فاصله است ميان على عليهالسلام و ديگرانى كه اهل تسنّن
مىخواهند به جاى على عليهالسلام بنشانند.آنها سابقه بت پرستى داشتند كه به تصريح
قرآن كريم چنان كسانى صلاحيت امامت و پيشوائى را ندارند(84) حتّى براى
بردن آيات برائت بسوى مشركان مكه از آنها سلب صلاحيت شد و اين وظيفه به على
عليهالسلام سپرده شد. در صلح حديبيه صريحا در برابر پيامبر(ص)موضع گرفتند،در حج
تمتع نيز همينطور،در عقد موقت ازدواج همينطور، با اعتراف به جواز عقد مزبور در زمان
پيامبر صلىاللهعليهوآله تحريم كردند.
به فصول اذان
جمله «الصلوة خير من النوم» كه راستى چقدر بى محتواست،از پيش خود اضافه كردند يعنى
بدعت گذاشتند و هيچ دليلى هم از قول پيامبر(ص)ندارند.به ما مىگويند: شما هم جمله
«أشهد أن عليا ولي اللّه» را اضافه كرديد. ما جواب مىدهيم كه ما روايتى از پيامبر
صلىاللهعليهوآله داريم كه: «إذا شهدتم برسالتي فاشهدوا بإمرة علي عليهالسلام
»، هر گاه به رسالت من شهادت مىدهيد به امامت على عليهالسلام نيز شهادت دهيد.(85)
ولى شما در زياد كردن جمله مزبور به اذان چه دليلى از پيامبر صلىاللهعليهوآله
داريد؟! و چقدر زياد است مواردى كه در برابر گفته پيامبر صلىاللهعليهوآله موضع
گرفتند و كلام آن حضرت را زير پا گذاشتند، به كتاب شريف «النص و الاجتهاد» تاليف
مرحوم سيد شرف الدين رجوع فرماييد.
مراد از
كلمه «مولى» در حديث غدير
و راستى چه
عظمتى است، عفو با آن همه قدرت، صبر با آن همه بزرگى. و چه مصيبتى بزرگ بر شيعه كه
بايد درباره اين بزرگان با مخالفان درباره اصل وصايت و ولايت پس از پيامبر
صلىاللهعليهوآله بحث كند. مىگويند: چون پيامبر صلىاللهعليهوآله در غدير خم
پس از جمله: «علي مولاه)فرموده: «اللهم و ال من والاه؛ خدايا دوست بدار هر كه على
را دوست بدارد» معلوم مىشود كه مولى نيز به معناى دوستى است نه خلافت و ولايت!
چقدر كوته
فكرى! مگر درباره خليفه پيامبر كه از طرف خداوند معين شده نبايد بفرمايد: خدايا
دوستان او را دوست بدار.
ابتداى همان
خطبه پيامبر صلىاللهعليهوآله را نمىبينند كه از مردم اقرار به توحيد و رسالت
مىگيرد واگر منظور اعلام دوستى على عليهالسلام فقط بود كه هيچ ارتباطى به اقرار
گرفتن بر توحيد و رسالت و معاد ندارد، پيداست كه درباره مهمترين اصل اجتماعى اسلام
صحبت مىكند.
و نيز لازم
نبود كه اشاره به رحلت خود بفرمايد: «أوشك أن أدعى؛ شايد كه به نزديكى دعوت شوم...»
پيداست كه درباره جانشينى خود صحبت مىكند وگرنه دوستى على عليهالسلام چه ربطى به
وفات يافتن پيامبر صلىاللهعليهوآله دارد.
ونيز دقت
نمىكنند كه براى اعلام دوستى چه نيازى است كه درآن بيابان خشك و هواى بسيار گرم،
آن همه جمعيت را يكجا نگه دارد، و در شرايط بسيار حساس كه هر جمعيتى مىخواهد به
راه خود رفته به نزد قبيله و قوم خود برگردد، مردم را در مفترق الطرق در آن هواى
داغ كه مردم به پناه سايه مركبهاى خود مىرفتند، و زمين چنان تفته بود كه
نمىتوانستند روى زمين بنشينند، نگه دارد! يك وقت در مشهد به چند نفر از طلاب سنى
تربت جام گفتم اساتيد شما چه جوابى در برابر حديث غدير دارد شما خودتان باور
مىكنيد كه يك استاندار يا فرماندار و مانند آن در ظهر گرما و ترافيك ماشين و
جمعيت، مردم بسيارى را در پشت چراغ قرمز خيابان معطل كند و بعدا بگويد كارى نبود
فقط خواستم بگويم فلان شخص شماها را دوست دارد! شما به كار او نمىخنديد، يا بر او
پرخاش نمىكنيد؟! يكى از آنها براى اينكه بحث را منحرف كند گفت: شما بگوييد مولى از
نظر ادبى چه صيغه است گفتم اولا شما كه به علمايتان ملا مىگوييد ومنظورتان همان
مولى است بگوييد، ثانيا مولى وزن فعلى، صيغه و صف است ولى اينها چه ربطى به بحث ما
و معنى حديث دارد و ديگر حاضر به ادامه صحبت نشدند و گفتند كار داريم! آيا در قيامت
هم مىگويند كار داريم؟!
همان طور كه
قبلاً گفتيم اين جز تعصّب نيست. تعصّب با سعادت و روح بشر چه مىكند. اين همه آيات
الهى درباره على عليهالسلام كه تأويل تا حدود 2 هزار آيه قرآن را درباره على
عليهالسلام دانستهاند، مخالفين همه اينها راناديده مىگيرند، و يك كلمه «إذ يقول
لصاحبه...»را علم كرده نزد بى خبران تبليغ مىكنند كه ابوبكر هنگام هجرت همراه
پيامبر صلىاللهعليهوآله بوده است، حالا به فرض كه منظور از «صاحب» در آيه هجرت،
ابوبكر باشد(86)، اين چه فضيلتى است؟ با اين كه كلمه صاحب در قرآن كريم
حتى بر كافرى كه همراه مؤمن بوده در سوره كهف اطلاق شده است و در برخى لغت نامهها
بر سگ همراه مالك نيز گفته شده و تازه اين چه ربطى به مسئله خلافت دارد؟ تازه مگر
از اول قراربود كه ابوبكر همراه پيامبر صلىاللهعليهوآله باشد، ابوبكر در راه به
پيامبر صلىاللهعليهوآله برخورد نمود و اگر پيامبر صلىاللهعليهوآله او را با
خود نمىبرد حركت پيامبر و مسير و مقصدش فاش مىشد و تازه چقدر همين همراهى او براى
پيامبر مشكل ساز شد، نزديك بود سر و صدا كند و پيامبر را گرفتار كند، اصلاً همين كه
پيامبر به او فرموده: «لا تحزن إن اللّه معنا» معلوم مىشود كه او آرامش نداشته و
با اضطراب خود پيامبر را آزار مىداده است. و خداوند هم به او سكون و آرامش نداده
است، و سكينه را بر پيامبر فقط نازل كرده است. اين يك كلمه بى دلالت را به دست
مىگيرند ليكن همه سوره «هل اتى» را نمىبينند، آيات سوره مائده را نمىفهمند، يعنى
خود را به نفهمى مىزنند، اين همه روايات را ناديده مىگيرند.
آينده بشريت
ليكن اين جانب
يقين دارم آينده تاريخ بشريت همان طور كه به دست اسلام است، به دست مذهب تشيع و اهل
ولايت خواهد بود. قرآن كريم هم از قرنها پيش وعده تشكيل حكومت تشيّع را داده است.
آيه 54 سوره مائده:
«يا أيهاالذين
آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي اللّه بقوم يحبّهم و يحبونه أذلّة على
المؤمنين أعزّة على الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومة لائم ذلك فضل
الله يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم؛ اى مؤمنين هر كه از شماها از دين خود مرتد
شود خداوند در آينده قومى را مىآورد كه آنها را دوست دارد و آنها هم او را دوست
دارند، بر مؤمنان فروتن و بر كافران سركش هستند، در راه خدا جهاد مىكنند و از
ملامت ملامت كنندگان خوفى ندارند، اين فضل خداوند است كه به هر كه بخواهد مىدهد و
خداوند گشايشگر و داناست».
اين آيه كريمه
به خوبى مىفهماند كه مردمى پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله مرتد مىشوند وگرنه
گفتن اين مطلب لغو بود، و يك ارتدادى است كه مهم و ماندنى، و اين مردم مرتد، اكثريت
جامعه اسلامى هم هستند كه مقابل آنها يك «قوم» هستند، ارتداد عمومى كه پس از
پيامبر صلىاللهعليهوآله شده است همان ارتداد از ولايت و خلافت پس از پيامبر
صلىاللهعليهوآله بوده است، كه اكثريت قاطع مردم دستور پيامبر
صلىاللهعليهوآله را زير پا گذارده، على عليهالسلام را تنها گذاشته به طرف اهرم
قدرت رفتند، خداوند وعده مىدهد كه بعدا يك قوم منسجم و منظمى خواهند آمد (كلمه قوم
وحدت وانسجام را مىفهماند) كه مقابل اكثريّت مرتد هستند، يعنى ارتداد از فرموده
پيامبر صلىاللهعليهوآله در مسئله ولايت ندارند و خداوند آنها را دوست دارد
و...
اين آيه كريمه
اشاره به حكومت تشيع ايران دارد كه پس از چند قرن پس از رحلت پيامبرمقدمات آن به
وسيله ديالمه و آل بويه و سپس به وسيله صفويه و خصوصا شاه اسمعيل صفوى - جوان
غيرتمند و مجاهد فى سبيل الله - رسميت يافت.
پس از آيه فوق
بلا فاصله تأكيد مىكند كه: «إنّما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون
الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون؛ همانا ولى و سرپرست شما خدا و پيامبرش و آن
مؤمنانند كه نماز بر پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند.» (87)
بديهى است كه اين آيه
كريمه يك امر كلى و يك قضيه حقيقيّه نيست كه هر كسى كه از آن پس در حال ركوع زكات
بدهد رئيس باشد، بلكه يك قضيّه خارجيّه است و اشاره به يك حادثه دارد و همه مفسران
شيعه و سنى نوشتهاند كه مصداق اين آيه كريمه حضرت امير مؤمنان علىمىباشد. و
بنابراين او و لى و سرپرست مسلمين مىباشد. و اوهم پس از خود امام حسن عليهالسلام
و سپس امام حسين عليهالسلام و همين طور تا امام زمان حضرت حجة بن الحسن (عج) را
معيّن نموده است، و همه اين بزرگان از طرف خداوند معين شده و به پيامبر
صلىاللهعليهوآله ابلاغ شده و پيامبر صلىاللهعليهوآله مأمور تبليغ آن شده و
اعلام هم فرموده است. (به كتاب شريف منتخب الاثر رجوع فرماييد) اساسا هم بايد تعيين
امام از طرف خدا باشد چنانكه در امامت حضرت ابراهيم قرآن تصريح دارد كه خداوند او
را امام قرار داده است (بقره / 124) و درباره فرزندان ابراهيم هم فرموده: ما آنها
را امامانى قرار داديم كه... (انبياء / 73) از خداوند مىخواهيم گمراهان را هدايت
فرمايد.
انحراف
در دين توسط بزرگان اهل سنّت
اساسا خلافت و
جانشينى يعنى برنامه و كار «مستخلف عنه» يعنى فرد اصلى را بيان كردن و به جاى او
بودن و كار او كردن. آيا ابوبكر و عمر كار پيامبر صلىاللهعليهوآله را انجام مى
دادند؟ مگر آنها نگفتند كه «حسبنا كتاب الله» و نيازى به حديث پيامبر
صلىاللهعليهوآله نيست. مگر سالها جلوى نشر احاديث پيامبر صلىاللهعليهوآله
را نگرفتند. آيا پيامبر صلىاللهعليهوآله فرموده بود كه در اذان بگوييد: «الصلوة
خير من النوم»، آيا پيامبر صلىاللهعليهوآله حج تمتع را منع مىكرد؟ و همين طور
ساير احكام اسلامى مربوط به طهارت تا آخر ابواب فقهى و احكام فرعى را كه اينها عوض
كردند. رجوع فرماييد به امثال كتاب: «النص والاجتهاد» مرحوم سيد شرف الدين تا
ببينيد كه چه بر سر احكام اسلام آوردند. آن گاه ج دوم و سوم «فتوحات» محيى الدين
عربى را ملاحظه كنيد كه براى احكام انحرافى آنها چه دست و پايى مىزند كه نكات
عرفانى برايش بيابد!!!
به هر حال
حديث «ثقلين» كه فريقان شيعه و سنّى نقل كردهاند به صراحت مىفهماند كه قرآن بدون
اهل بيت عليهمالسلام نمىتواند راهنما باشد، و بنابراين غير از فرقه شيعه اثنى
عشريه هيچ گروه و فرقهاى اهل سعادت نخواهند بود، تنها اين گروهند كه تابع اهل بيت
عليهمالسلام بوده و احكام دينى خود را از طريق ايشان مىگيرند، ديگران نه تنها
چنين نيستند بلكه براى اهل بيت مزاحمتها فراهم كردند و چه آزارها و اذيّتها كه
كردند ؟
و راستى در
تاريخ بشريّت - تا آن جا كه تاريخ زبان دارد - هيچ خاندانى به اندازه خاندان پيامبر
صلىاللهعليهوآله مظلوم نشدند. با شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله چه كردند؟
راستى اگر سفارش شده بود كه او و فرزندانش را اذيت كنند آيا بيش از اين مىتوانستند
انجام دهند؟
پيامبر
صلىاللهعليهوآله از خديجه كبرى عليهاالسلام قاسم، طاهر، ام كلثوم، رقيه، فاطمه
و زينب را داشت. فاطمه زهرا عليهاالسلام به ازدواج على عليهالسلام در آمد و
مىدانيم كه چه وقايعى اتفاق افتاد. ام كلثوم را عثمان بن عفان خواستگارى وازدواج
نمود ولى با او عروسى نكرد و آزارها نمود تا ام كلثوم از دنيا رفت مجدّدا به
خواستگارى دختر ديگر پيامبر صلىاللهعليهوآله «رقيه» رفت. پيامبر
صلىاللهعليهوآله سى و سه ساله بود كه رقيّه متولد شد. پيامبر
صلىاللهعليهوآله رقيه را ابتدا به ازدواج عتبة بن ابى لهب درآورد چنان كهام
كلثوم را به ازدواج عتيبة - برادر عتبه - درآورد، و چون ابولهب پدر آن دو دشمنى
پيامبر صلىاللهعليهوآله را پيش گرفت، به دو فرزندش عتبة و عتيبة دستور داد، كه
دختران پيامبر صلىاللهعليهوآله را طلاق دهند، آنها هم پيش از عروسى آن دو دختر
را طلاق گفتند، و عثمان آن دو را ازدواج نمود. برخى ازدواج رقيه را اول ذكر
كردهاند ليكن به احتمال قوى ازدواج ام كلثوم ابتدا صورت گرفته، و پس از وفات او
رقيه را ازدواج نموده است. از رقيّه عبدالله متولد شد. رقيّه با عبدالله به همراه
عدهاى ديگر از اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآله به حبشه هجرت كردند تا از آزار
مشركان در امان باشند و پس از هجرت پيامبر صلىاللهعليهوآله به مدينه، به همراه
عبدالله فرزندش به مدينه آمد. رقيّه در سال دوم هجرت پيامبر صلىاللهعليهوآله آن
گاه كه پيامبر صلىاللهعليهوآله درگير جنگ بدر بود از دنيا رفت. عبدالله فرزند
رقيه در سال چهارم هجرت كه شش ساله بود در اثر جراحت حاصل از نوك زدن خروسى در چشمش
از دنيا رفت.
پناه
دادن مطرود پيامبر صلىاللهعليهوآله توسط عثمان
«عيسى بن
عبدالله از امام صادق عليهالسلام پرسيد: آيا زنان هم براى تشييع مردگان بيرون
مىآيند؟ حضرت كه تكيه داده بود راست نشست و فرمود: فاسق كه لعنت خدا بر او باد
مغيرة بن ابى العاص را كه پيامبر صلىاللهعليهوآله خون او را هدر اعلام كرده بود
پناه داد. عثمان به رقيه گفت: جايگاه مغيرة را به پدرت خبر نده. گويا خبر نداشت كه
وحى بر پيامبر نازل مىشود، رقيه گفت: من هرگز جاى دشمن پيامبر صلىاللهعليهوآله
را از آن حضرت كتمان نخواهم كرد (يعنى اگر از من بپرسند خلاف نمىگويم). عثمان
مغيره را در ميان مقدارى چوب و تخته قرار داد و پارچهاى روى آنها كشيد، وحى بر
پيامبر صلىاللهعليهوآله نازل شد و جايگاه مغيره را به پيامبر
صلىاللهعليهوآله اطلاع دادند، پيامبر صلىاللهعليهوآله على عليهالسلام را
فرستاد و به او فرمود شمشير را به دست گير و به خانه دختر عمو زاده ات (رقيه) برو،
اگر مغيرة را يافتى او را به قتل برسان. على عليهالسلام به خانه رقيه آمد و اطراف
خانه را گشت و او را نيافت. به نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله برگشت و عرض كرد: يا
رسول الله او را نيافتم. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: وحى آمد كه او در ميان
مقدارى چوب پنهان شده است. پيش از بيرون آمدن على عليهالسلام عثمان وارد شد و همين
كه على عليهالسلام را ديد سر به زير انداخت و به او توجهى ننمود، پيامبر
صلىاللهعليهوآله بسيار مهربان و كريم بود. عثمان به پيامبر صلىاللهعليهوآله
عرض كرد: يا رسول الله اين عموى من مغيرة بن ابى العاص است، به خدا قسم من او را
امان دادهام - البته دروغ مىگفت - پيامبر صلىاللهعليهوآله او را اعتنا نكرد.
او تكرار نمود. باز پيامبر صلىاللهعليهوآله اعتنا ننمود. تا اينكه مرتبه چهارم
پيامبر صلىاللهعليهوآله سر برداشت و فرمود: سه مرتبه به خاطر تو كارى نكردم اگر
پس از اين او را بيابم خواهم كشت و چون عثمان برگشت، پيامبر صلىاللهعليهوآله
فرمود:«خدايا مغيرة بن ابى العاص را لعنت فرست و لعنت فرست بر هر كس كه او را جا
دهد و او را به دوش كشد و او را غذا دهد و او را آب دهد و كارهايش را سامان دهد و
به او ظرفى براى آب، يا دلوى يا ظرفى يا ريسمانى بدهد.»
عثمان مغيره
را پناه داد، غذا و آب داد و وسايل در اختيارش گذاشت وهمه آن چه را پيامبر
صلىاللهعليهوآله نهى كرده و عامل آن را لعنت كرده بود انجام داد. و تا سه روز
نگاهش داشت و روز چهارم او را از مدينه بيرون فرستاد. ليكن هنوز از خانههاى مدينه
بيرون نشده بود كه مركبش به هلاكت رسيد. پياده شد و به راه افتاد تا پاهايش ورم
كرد. از دست و زانوها استفاده كرد، وسايل همراهش سنگينى كردند. هراسان شد به درختى
پناه برد و در سايه آن كه به درد خور هم نبود قرار گرفت، وحى بر پيامبر
صلىاللهعليهوآله فرود آمد و جايگاه مغيره را به او اطلاع داد. پيامبر
صلىاللهعليهوآله على را طلبيد و فرمود شمشيرت را بردار همراه عمّار و شخص سوّمى
نزد مغيره برو كه زير فلان درخت است واو را به قتل برسان. على عليهالسلام نيز چنين
كرد.
رفتار
عثمان با رقيه دختر پيامبر صلىاللهعليهوآله
عثمان رقيه
دختر پيامبر صلىاللهعليهوآله را كتك زد و گفت: تو به پدرت خبر دادى. رقيه كسى
را نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله فرستاد و از عثمان شكايت كرد. پيامبر
صلىاللهعليهوآله پيام فرستاد كه «شرم وحياى خود را نگه دار چه قدر زشت است كه
زن اصيل و متدين هر روز از همسر خود شكايت كند.» مكرّرا رقيه پيام فرستاد كه عثمان
مرا مىزند و در هر بار پيامبر صلىاللهعليهوآله همان جواب را مىداد. در دفعه
چهارم كه رقيه پيام فرستاد، پيامبر صلىاللهعليهوآله على عليهالسلام را خوانده
فرمود: شمشيرت را بردار و در دست بگير و به خانه دختر پسر عمت برو و رقيه را بردار
و بياور و اگر كسى مانع شد، با شمشير او را بكوب. سپس پيامبر صلىاللهعليهوآله
هم همانند شخص متحير و ناراحت از منزل خود به منزل عثمان رفت. على عليهالسلام رقيه
را بيرون آورد و وقتى نگاه رقيه به پدر خويش افتاد صدا به گريه بلند كرد و پيامبر
صلىاللهعليهوآله هم گريان شد و سپس رقيه را به منزل خويش برد و چون پوشش از پشت
رقيه برگرفت و زخم هايش را ديد سه مرتبه فرمود: چه مىخواست؟ ترا كشته است، خدا او
را بكشد. اين جريان روز يك شنبه بود. عثمان پس از آن با كنيز رقيه به سر برد و او
را در آغوش مىگرفت. رقيه دوشنبه و سه شنبه هم زنده بود. چهارشنبه به شهادت رسيد.
وقتى خواستند جنازه رقيه را بيرون ببرند. به دستور پيامبر صلىاللهعليهوآله
فاطمه زهرا عليهاالسلام همراه زنان مؤمنين همراه جنازه بيرون آمدند و عثمان هم براى
تشييع جنازه حاضر شد، وقتى پيامبر صلىاللهعليهوآله او را ديد فرمود:«كسى كه شب
گذشته باهمسرش يا كنيزانش نزديك شده دنبال جنازه نيايد» اين مطلب را سه مرتبه فرمود
ولى عثمان برنگشت. پيامبر فرمود: بر مىگردد يا او را نام ببرم. آن گاه بود كه
عثمان در حالى كه دست به شكم خود گذاشته و بر غلامش تكيه كرده بود گفت: يا رسول
الله، من ناراحتى معده دارم اگر اجازه دهيد بر گردم. فرمود: برگرد. و فاطمه زهرا
عليهاالسلام و زنهاى مهاجر وانصار به همراه ديگران بر جنازه نماز خواندند.(88)
اين سرگذشت رقيه.
پس از رقيه بنا به نقلى
عثمان ام كلثوم را ازدواج كرد. چهار سال نزد عمثان بود و پس از آن در سال هفتم هجرى
وفات نمود. معلوم نيست چرا؟ كسى از امام صادق عليهالسلام پرسيد: چرا پيامبر
صلىاللهعليهوآله با اين ازدواج دوم موافقت نمود؟ فرمود قرآن بخوان «لا يحسبن
الذين كفروا إنّما نملي لهم خير لأنفسهم، إنما نملي لهم ليزدادوا إثما؛ آنها كه كفر
مىورزند گمان نكنند اين كه مهلتشان مىدهيم برايشان خير است، مهلتشان مىدهيم تا
بار گناهشان سنگين گردد.»(89) نمىدانم شايدمصالح ديگرى هم بوده كه ذكر
نشده است، مگر ازدواجهاى خود پيامبر صلىاللهعليهوآله نير بر اساس مصالح امت
نبود؟! تا از آن طريق به اسرار درون جبهه مخالف آگاه شود و مصالح ديگر.
اشارهاى به زندگانى فاطمه
زهرا عليهاالسلام
و اما فاطمه
زهرا عليهاالسلام : آن حضرت در بيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت پيامبر
صلىاللهعليهوآله متولّد شد و پس از هجرت پيامبر صلىاللهعليهوآله او نيز به
مدينه هجرت نمود و پس از دو سال از اين هجرت، علىاورا ازدواج نمود به تاريخ اول ذى
حجه سال دوم هجرت.
مرحوم كلينى
در كتاب شريف كافى ازامام باقر عليهالسلام روايت مىكند كه فاطمه زهرا عليهاالسلام
در سال پنجم بعثت متولد شد و سپس هنگامى كه هيجده سال و هفتاد و پنج روز داشت وفات
نمود.
در كتاب شريف
«بحارالانوار» ج 43 از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند كه در پاسخ سؤال مفضّل بن
عمر از امام عليهالسلام درباره كيفيّت ولادت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، فرمود: وقتى
كه خديجه با پيامبرازدواج نمود زنان مكه از خديجه كناره گرفتند، نزد او نمىرفتند،
در برخوردها سلامش نمىگفتند، نمىگذاشتند زنى نزد او برود، خديجه عليهاالسلام از
اين جهت به وحشت افتاد وناراحتى و اندوهاش براى پيامبر صلىاللهعليهوآله بود.
وقتى به فاطمه عليهاالسلام باردار شد، فاطمه عليهاالسلام از درون رحم با خديجه سخن
مىگفت و او را دعوت به صبر مىنمود ولى اين مطلب را از پيامبر صلىاللهعليهوآله
كتمان مىنمود، روزى پيامبر صلىاللهعليهوآله وارد شد و شنيد كه خديجه با فاطمه
سخن مىگويد، فرمود: خديجه! با چه كسى حرف مىزنى؟! عرضه داشت: فرزندى كه درشكم
دارم بامن سخن مىگويد و مونس من مىباشد.(90)
آن گاه امام صادق عليهالسلام در حديث مزبور مقدارى
از اوصاف فاطمه عليهاالسلام را بيان داشته و كيفيّت ولادت آن حضرت و آمدن زنان
قابله از عالم قدس و شهادت گفتن فاطمه عليهاالسلام هنگام تولد را ذكر فرمود.
پيامبر
صلىاللهعليهوآله وقتى وارد بر فاطمه عليهاالسلام مىشد او را مىبوسيد و وقتى
فاطمه مىآمد او را در جاى خويش مىنشاند. و او را بسيار مىبوسيد.
آن گاه ببينيد
كه پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله با او چه كردند.
مصيبات
وارده بر فاطمه عليهاالسلام
مرحوم فتّال
در «روضة الواعظين» صفحه 130 و «بحارالانوار» ج 43 و «مناقب» ابن شهر آشوب ج 3، ص
362 و «دلائل الامامة» و... ذكر كردهاند كه: فاطمه عليهاالسلام پس از پيامبر
صلىاللهعليهوآله دائما سر خود را بسته داشت. (آيا در روز هجوم سر او را نيز
شكسته بودند؟) اندام لاغرى داشته اركان بدنش از هم فرو ريخته بود، اينها همه از
مصيبت فوت پيامبر صلىاللهعليهوآله بود، فاطمه عليهاالسلام همواره با همّ و غم و
حزن و غصه و دل سوزان و چشم گريان بود، ساعت به ساعت حالت بى هوشى به او دست
مىداد. هر لحظه كه ياد پيامبر صلىاللهعليهوآله مىافتاد، خصوصا به ياد ساعتى
كه پيامبر صلىاللهعليهوآله بر فاطمه وارد مىشد، اندوهش افزون مىگشت، گاهى به
حسن و گاهى به حسين نگاه مىكرد و مىگفت: كجاست پدرتان كه شما را اكرام مىكرد و
به دوش خود سوار مىنمود، كجاست پدرتان كه بيش از هر كس بر شما مهربان بود، او
نمىگذاشت شماپياده بر زمين راه برويد. «انا لله و انا اليه راجعون». به خدا كه جد
شما از دست رفت، او محبوب دل من بود. ديگر اين در را نمىگشايد و ديگر همانند هميشه
شما را به دوش خود نمىگيرد.
ترسيمى
از مدينه هنگام شهادت فاطمه عليهاالسلام
به محض اطلاع
بيرون خانه از شهادت آن حضرت، مدينه يك پارچه فرياد و ضجّه شد و زنهاى بنى هاشم در
خانه آن حضرت جمع شده و يك صدا فرياد مىزدند. يا بنت رسول الله يا سيدتاه، مردم به
فشردگى موهاى يال اسب به طرف على عليهالسلام شتابان مىآمدند. آن حضرت نشست و حسن
و حسين جلوى آن حضرت نشسته بودند و مىگريستند.
مردم باگريه
آن دو مىگريستند. ام كلثوم در حالى كه پوشينهاى بر رو داشت دامن كشان بيرون آمد،
عبايى هم روى لباس داشت. فرياد مىزد: يا ابتاه يا رسول الله، حقا كه اينك ترا از
دست داديم و ديگر ترا نمىيابيم.
مردم همه به
انتظار نشسته بودند كه جنازه بيرون آمده بر آن نماز بخوانند. در اين هنگام ابوذر
بيرون آمده خطاب به جماعت گفت: برگرديد كه مراسم به تأخير افتاد. مردم برخاسته
برگشتند وقتى پاسى از شب گذشت و چشمها به خواب رفتند على عليهالسلام ، حسن، حسين
عليهماالسلام ، عمار، مقداد، عقيل، زبير، ابوذر، سلمان، برير و تنى چند از بنى هاشم
وخواصّ اصحاب علىجنازه را بيرون آورده نماز خواندند و در دل شب به خاك سپردند. على
عليهالسلام در بقيع، به طورى كه گفته شد در اطراف قبر زهرا عليهاالسلام صورت هفت
قبر ديگر را ايجاد نمود تا قبر زهرا عليهاالسلام معلوم نباشد.
نقد
كلام دكتر شريعتى پيرامون جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله
اين جا مناسب
است مطلبى هم درباره مرحوم دكتر على شريعتى بگويم كه در برخى نوشتجاتش ـ از جمله
مقالهاى كه در كتاب آغاز پانزدهمين قرن اسلام به چاپ رسيد ـ در توصيف جانشينى
پيامبر صلىاللهعليهوآله و بيان حال پيامبر صلىاللهعليهوآله در تعيين
جانشينى خود مىنويسد: پيامبر فكر كرد كه اين كودك ده ساله (يعنى اسلام) را به كه
بسپارم، به ابى بكر كه...، به عمر كه...، به عثمان كه... و بالاخره مىبيند كه هيچ
كس بهتر از على عليهالسلام نيست...» اين گونه سخن گفتن هرگز با حقيقت تطبيق ندارد.
به يقين على عليهالسلام از طرف خداوند و به دستور او بوده است نه اين كه پيامبر
مدّتى فكر كند و متحيّر باشد و بالاخره على را انتخاب كند. مرحوم دكتر فرد مبارزى
بود و خدماتى به نسل جوان كرد ليكن پر اشتباه بود. به حقيقت دكتر شريعى را نمىتوان
يك اسلام شناس دانست كه به راستى خيلى اشتباه دارد. نمىگويم كافر يا سنّى، كه خيلى
افراطيون مىگويند، اين گونه نسبتها خلاف مبانى و قواعد فقهى مىباشد. او مسلمان و
شيعه و بلكه فردى خدمتگزار بود ليكن اسلام شناس نبود. اشتباهات ايشان بسيار زياد
است، بيان ايشان در معناى امامت، و معاد، و ذكر سنت به جاى عترت در حديث ثقلين، و
امامت ابوبكر در نماز جماعت هنگام بيمارى پيامبر صلىاللهعليهوآله و خيلى چيزهاى
ديگر اعتقادى و حقوقى. افراد غير متخصص بايد پس از مطالعه نوشتجات ايشان، از
متخصصين مسائل اسلام، صحت مطالب ايشان را سؤال كنند.
به هر حال اين
شمّه كوتاهى از مصائب حضرت زهرا عليهاالسلام و رقيّه. ديگر سخن از تهمت زدن ابوبكر
به ماريه قبطيه - همسر ديگر پيامبر - و حتى نفى ولادت ابراهيم فرزند ماريه را از آن
حضرت، نگوييم كه راستى شرم آور است، و پيامبر صلىاللهعليهوآله چه ظرفيتى دارد
كه اين همه مصيبت را تحمل مىكند. به هر حال اگر سفارش الهى بر اين بود كه پيامبر
صلىاللهعليهوآله و اهل بيتش را آزار دهند بيش از اين نمىتوانستند آزار دهند.