خلافت بلافصل امام على عليهالسلام
بنا بر آن چه
گفته شد اگر پيامبر بايد معصوم باشد امام به طريق اولى بايد چنين باشد و اگر پيامبر
را خداوند تعيين مىكند امام را بايد حتما خداوند تعيين كند. با دقت در همين مطلب
به خوبى مىفهميم كه خليفه و امام پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله فقط شخص على بن
ابى طالب عليهالسلام مىباشد. هيچ كس ادعا ندارد كه خدا و پيامبر او را تعيين كرده
است، جز على عليهالسلام . ديگران هم مىدانند كه اگر كسى معين شده او فقط على
عليهالسلام است لكن از اصل انكار مىكنند و مىگويند كه كسى معيّن نشده و اين كار
به خود مردم واگذار شده است.(26) از آن جا كه مىدانيم كه به خود مردم
واگذار نشده و پيامبر از طرف خداوند شخصى را معين كرده است و مىدانيم كه هيچ كس جز
على عليهالسلام ادعا ندارد كه از طرف خدا معين شده است، ديگران هم مىدانند كه اگر
كسى معين شده است او فقط على عليهالسلام است. پس مىدانيم كه شخص على عليهالسلام
جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله است.
بگذريم از اين كه
به موجب آيه مباهله، على عليهالسلام نفس و خود پيامبر صلىاللهعليهوآله است و
بنابراين خود پيامبر صلىاللهعليهوآله گويا در ميان مردم است و جا ندارد كه
ديگرى به جاى پيامبر صلىاللهعليهوآله بنشيند.
اگر امامت اسلامى
جاى خويش قرار مىگرفت و رهبرى پيامبر صلىاللهعليهوآله تداوم مىيافت تاريخ
اسلام و بشريت جز اين بود. به حقيقت سوگند كه رهبران سقيفه بنى ساعده ـ بر پا
كنندگان اولين جلسه رسمى پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله براى غصب خلافت ـ در همه
ظلم و ستمهايى كه بعدا در تاريخ اسلام و بشريت رخ داد شريك هستند. فاطمه زهرا
عليهاالسلام در خطبهاى كه پس از دستگيرى حضرت على عليهالسلام و كشاندن آن حضرت به
مسجد، نزد ابوبكر در جمع زنان مهاجر و انصار ايراد نمود، تصريح مىكند كه اگر غصب
خلافت نشده بود بركاتى بر امت اسلامى نازل مىشد و اگر على عليهالسلام خلافت را در
دست داشت مردم را به مسير صحيح مىبرد، مسيرى كه رونده را خسته و كوفته نمىنمود...(27)
تقليد غير معصوم از نظر بزرگان اهل سنّت
همان طور كه
شوكانى در كتاب «القول المفيد» ص 49 گفته است. اين جمله ابوحنيفه تصريح به عدم جواز
تقليد است. زيرا اگر دليل گفته او را كسى بداند، خودش مجتهد مىباشد. و مگر
ابوحنيفه خود نگفته است: «كسى كه دليل مرا نمىداند نبايد به كلام من فتوا دهد» و
يا «ما بشر هستيم حرفى را مىگوييم و فردا برمى گرديم». زفر مىگويد: «من با
ابويوسف و محمد بن حسن نزد ابوحنيفه مىرفتيم و مطالب او را مىنوشتيم، روزى به
ابويوسف گفت: هر چه را از من مىشنوى ننويس، چه بسا امروز عقيدهاى دارم و فردا از
آن دست بر مىدارم...»(28)
مالك بن
انس نيز همين طور. وى مىگويد: «من بشرى هستم كه گاهى خطا و گاه بر رأى صواب هستم،
پس در افكار من دقت كنيد، هر چه طبق قرآن و سنت بود عمل كنيد وگرنه رها كنيد» و «ما
فقط ظن وگمان داريم و يقين نداريم»(29)
قعبى
مىگويد: به نزد مالك رفتم در همان بيمارى كه به مرگش منتهى شد، ديدم گريه مىكند.
گفتم: از چه گريانى؟ گفت: چرا گريه نكنم؟ چه كسى از من شايستهتر به گريه و زارى
است؟ دوست دارم شلاق بخورم و از آن چه كردهام رهايى يابم، اى كاش طبق آراء خود،
فتوى نمىدادم.»(30)
ابن حزم
مىگويد: «اين جمله در حقيقت برگشت او از همه آراء و فتاواى اوست». شافعى نيز همين
طور، وى مىگويد: «اگر در كتاب من چيزى خلاف سنّت پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله
يافتيد سنت پيامبر صلىاللهعليهوآله را بگوييد و گفته مرا ترك كنيد»، «... حديث
صحيح نبوى را بگيريد و از من تقليد نكنيد». به شاگرد خود «مزنى» مىگفت: «از من
تقليد نكن در هر چه مىگويم، و به فكر خويش باش، دين است». و از كلام اوست: «مَثَل
كسى كه علم را بدون حجّت الهى دنبال مىكند مَثَل كسى است كه در شب هيزم جمع كند و
در ميان آن افعى باشد و او بى خبر...»(31)
احمد بن
حنبل نيز همين طور، اين گفته اوست: «از من تقليد نكنيد، از مالك تقليد نكنيد، و نه
از شافعى و نه از اوزاعى و نه ثورى، از آن جا دين خود را بگيريد كه آنها گرفتند»(32)،
در امور دينتان دقت كنيد، تقليد غير معصوم مذموم است و كورى و عدم بصيرت است «ابو
داود مىگويد: به احمد گفتم: از اوزاعى پيروى كنم يا از مالك؟ گفت: در دين خود از
هيچ يك از اينها تقليد نكن، هر چه از پيامبر آمده بگير». و...(33)
بطلان
تقليد از فقهاى اربعه اهل سنّت
به فرضكه اين
چهار نفر اين اعترافات را نمىگفتند و خود را آگاه به همه چيز مىدانستند...، به چه
دليل بايد آراى آنها را تنها ملاك و قانون الهى بدانيم؟ چرا در ميان اين همه علماى
اسلام اين چهار نفر فقط؟ آيا اين چيزى جز گمراهى در امر دين است؟ البته علماى قبل و
بعد از اين چهار نفر نيز همين طور، همه مىگفتند ممكن است ما اشتباه كنيم. عبدالله
بن مسعود، صحابى وارسته مىگفت: «در دين خود از هيچ كس تقليد نكنيد...» ابو يوسف
مىگفت: «هيچ كس نبايد گفتار ما را ملاك قرار دهد مگر اين كه بداند از كجا
گفتهايم.» ابن ابى العز حنفى مىگويد: «هر كس نسبت به كسى جز پيامبر
صلىاللهعليهوآله تعصب به خرج دهد و فكر كند كه بايد فقط قول او را عمل كند چون
مالك و ابى حنيفه و احمد و شافعى، اوجاهل و گمراه است...»، باقلانى مىگويد: «اگر
مىخواهيد تقليد كنيد از زنده تقليد كنيد، تقليد مرده جائز نيست» ابن حزم مىگويد:
«هر كس از يك نفر صحابى يا تابعى يا از مالك يا ابوحنيفه يا شافعى يا احمد تقليد
كند... اينها در دنيا و آخرت از او بيزار هستند... اين فقهاء چهار گانه ديگران را
از تقليد خويش نهى كردهاند... پس مقلدين آنها با آنها مخالف هستند...» ابن قيّم
هشتادو يك دليل براى ابطال تقليد فقهاى اربعه مىآورد. به كتاب اعلام الموقعين، ج
2/201 رجوع شود.(34)
مرحوم
سيد جمال اسد آبادى در خطابى به علماى اهل سنت مىگويد: «به كدام دليل در اجتهاد را
بستند؟ كدام امام گفته است: پس از من كسى نبايد اجتهاد كند وتفقه در دين نمايد و از
قرآن و حديث اخذ كند...».(35)
بسيارى
از بزرگان معاصر از اهل سنّت نيز تقليد محض فقهاى اربعه را ردّ كردهاند. شيخ جاد
الحق على، شيخ ازهر، عبدالمتعال صعيدى از علماى ازهر، شيخ الباقى محدث معاصر، محمد
سعيد رمضان بوطى سورى، دكتر احمد محمود شافعى، دكتر محمود دسوقى، مصطفى رافعى، دكتر
عزّت على عطيه، ابراهيم فوزى، و...(36)
بسيارى
از بزرگان اهل سنت فتاواى ابوحنيفه و ساير فقهاء اربعه را ردّ كردهاند. اوزاعى
ميگفت: «ما از ابى حنيفه خشمناك نيستيم كه چرا فلان رأى را دارد، همه ما آرائى
داريم، ما ازاين ناراحتيم كه او حديث پيامبر صلىاللهعليهوآله را مىديد و بر
خلاف فتوى مىداد».(37) خطيب بغدادى از يوسف بن اسباط نقل مىكند كه
ابوحنيفه «چهار صد مورد يا بيشتر كلام پيامبر صلىاللهعليهوآله را ردّ كرده
است.» و نيز از ابوحنيفه نقل مىكند كه: «اگر من و پيامبر به هم مىرسيديم او
بسيارى از آراى مرا مىگرفت و عمل مىنمود، مگر دين بهترين رأى نيست»(38)
خبر مرگ ابوحنيفه به سفيان بن عيينه رسيد، او گفت: «ابوحنيفه اسلام را قطعه قطعه از
بين مىبرد، در اسلام مولودى بدتر از او تولد نيافته است».(39)
اين
جاست كه شخصيتى چون زمخشرى در قصيده معروف خود مىگويد: «هنگامى كه از مذهب من
بپرسند نمىگويم، و كتمان مىكنم تا راحت باشم. اگر بگويم: حنفى هستم، ميگويند او
شراب را حلال كرده است (برخى انواع آن را)، اگر بگويم مالكى هستم، مىگويند: او
خوردن سگ را حلال كرده است، اگر بگويم: شافعى هستم، مىگويند: او نكاح دختر را
تجويز كرده است (گويا در ضرورت اجازه داده است). اگر بگويم: حنبلى هستم، مىگويند.
او خدا را جسم مىداند...»(40)
مطالب
مزبور درباره اشخاصى همچون «ابن تيميّه» نيز - كه عدهاى او را احياگر اسلام
مىدانند - جريان دارد. ابن حجر كه از بزرگان علماى شافعى است، ميگويد: «مبادا به
به آن چه كه ابن تيميّه و شاگردش ابن قيّم جوزى و امثال آن دو نوشتهاند گوش بدهى!
اينها از آن گروه هستند كه هوس خويش را خداى خود قرار داده وخداوند آنها را گمراه
كرده است، گر چه عالم هستند. خداوند گوش ودل آنها را مهر كرده - اين كافران چگونه
مرزها را شكستند و بر سنّتها تاختند و پرده شريعت و حقيقت را دريدند و فكر كردند
كه بر راه هدايت اند ولى چنين نيستند و بر بدترين راه گمراهى و زشتترين خصلتها و
بالاترين حدّ خسران و غضب الهى و در مسير روشنترين دروغ و بهتانها هستند، خداوند
پيروانشان را رسوا و زمين را از امثال آنها پاك گرداند».(41)
نظير
همين مطلب را تقى الدين حمصى از حافظ ابن رجب حنبلى نقل مىكند ونيز تقى الدين سبكى
و شيخ الاسلام ذهبى - شاگرد ابن تيميّه - گفتهاند. در دمشق اين عقيده شايع و سارى
بود: «كسى كه عقيده ابن تيميّه را داشته باشد خون و مالش حلال است».(42)
بررسى وضعيت ابوهريره
بيشترين راويان
اين دو كتاب (كه بهترين كتابهاى حديثى اهل تسنن مىباشند) كسانى چون ابوهريره كه
بيشترين روايت را نقل كرده و انس بن مالك هستند. ابوهريره حدود 5400 حديث نقل
مىكند، يعنى بيشترين روايت از ابوهريره نقل شده كه مىگفت: «از پيامبر خدا دو
انبان حديث دارم: يكى را منتشر كردم، دومى را اگر پخش كنم گردنم را قطع مىكنند»! و
بعضى نقل كردهاند كه ابوهريره از پيامبر اكرم پنج پوست پر حديث جمع كرده است، او
گفته است: «دو پوست را پخش كردم اگر پوست سوم را پخش كنم سنگبارانم مىكنند»(43)
ابوهريره چقدر پيامبر صلىاللهعليهوآله را درك كرده كه اين قدر حديث جمع كرده
است؟! اگر ابوهريره همه پنج پوست را نشر مىداد به اندازه همه «صحيح» مسلم و بخارى
دو كتاب ديگر داشتيم، معلوم نيست آنها راجع به چه چيزى بوده است؟!. انس بن مالك
حدود 2300 حديث نقل كرده است(44) او با اين كه چندين برابر زمان مصاحبت
ابوهريره با پيامبر صلىاللهعليهوآله مصاحبت داشته ليكن كمتر از نصف روايات او
نقل كرده است. از او نقل شده كه: اين جمله پيامبر صلىاللهعليهوآله : «كسيكه
عمدا بر من دروغ بندد جاى خود را از آتش آماده كند» مرا از حديث كردن زياد منع
مىكند.
آيا اين جمله
اشاره به ابوهريره نيست؟! اوست كه زياد حديث نقل مىكند بيش از ظرفيت زمانى كه حضرت
را ديده است. شگفت آورتر اين كه كسانى مثل حسّان بن ثابت انصارى كه حدود 120 سال
عمر كرده كه 60 سال آن در اسلام بوده است و 10 سال با پيامبر صلىاللهعليهوآله
بوده است، فقط يك حديث از پيامبر صلىاللهعليهوآله دارد.(45) صهيب
رومى كه مىگويد: «پيش از بعثت نيز با پيامبر صلىاللهعليهوآله بودهام (46)
و سالها پس از بعثت نيز همراه آن حضرت بوده فقط 30 حديث دارد.(47)
ابو اسيد ساعدى كه مىگويد: «من كوچكترين اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآله و در
عين حال شنواترين آنها از پيامبر صلىاللهعليهوآله بودم»(48) فقط 28
حديث نقل مىكند. بسيارى از صحابه اصلاً حديث نقل نكردهاند. مثل عبدالرحمن حنبل و
ثمامة بن عدى كه از مهاجرين اوليه و در بدر هم همراه پيامبر صلىاللهعليهوآله
بوده است، زياد بن حنظله، تمام بن عباس...، و برخى ديگر چون مهران كه آزاد كرده
پيامبر صلىاللهعليهوآله است و سهل بن حنيف وابىّ بن عمار مدنى، سعد بن عباده،
بشير بن حماش، و ربيعة بن عامر و... فقط يك حديث نقل كردهاند. برخى چون عبدالله بن
حنظلة و شرحبيل بن حسنة و حارثه بن نعمان و... فقط دو حديث نقل كردهاند.(49)
البته
شايد اين كمبود نقل حديث از اينها مربوط به تهديد خليفه دوم، و سخن او و اوّلى كه
«حسبنا كتاب اللّه» بوده است، كه اين گونه افراد را ترسانده است. ليكن احاديث ابى
هريره مجعول و به نفع خلافت بوده است و گرچه در ظاهر او را هم منع كردهاند ليكن
چندان منع جدّى نبوده است.
ابوزرعه رازى در
كتاب «تدريب الراوى» ج 2، ص 220 مىگويد: «پيامبر صلىاللهعليهوآله از دنيا رفت
در حالى كه آنها كه او را ديده و از او شنيده بودند بيش از صد هزار نفر بودند».
احاديث اينها چه شده است؟! همه احاديث صحيحهاى كه در كتابهاى سنن آمده - از همه
راويانى كه نقل حديث كردهاند كه با استقصاء نويسنده «اسماء الصحابة الرواة»، 1565
نفر بودهاند، حدود چهل هزار حديث مىباشد. آن وقت دل هر مسلمان غيور مىلرزد وقتى
كه مشاهده مىكند از على عليهالسلام فقط 536 حديث نقل شده است كه فقط پنجاه حديث
آن صحيح است و بخارى فقط بيست حديث آن را نقل كرده است! (اسماء الصحابه 44). على
عليهالسلام كه به تصريح آيه مباهله جان پيامبر صلىاللهعليهوآله است و طبق
تفاسير شيعه بلكه اهل تسنن نيز مثل «اتقان» سيوطى، ج 1، ص 13 و «ينابيع المودّه»، ص
102 و...، «علم كتاب نزد اوست»، و «باب مدينه علم پيامبر صلىاللهعليهوآله است»(50)
و... اين قدر مظلوم واقع شده است يعنى علاوه بر ظلم در غصب خلافت، ظلم در مرجعيت
علمى، كه مسلمانان را از علم على عليهالسلام محروم كردندو او را بايكوت نمودند.
پيداست كه مسئله «حسبنا كتاب الله» يك بهانه است براى تصفيه! تصفيه جو عمومى جامعه
از احاديث واقعى. و باز گذاشتن ميدان براى افراد جعّال كه نوكر دستگاه حكومت
بودهاند.
فرقه ناجيه
منظور ما از اين
گفتار آن است كه روشن شود اگر امام معصوم و منصوب از طرف خداوند در جامعه نباشد تا
مراقبت از مكتب الهى نمايد. مكتب از بين مىرود. نگوييد كه: «با اين كه معصومى چون
على عليهالسلام ازطرف خداوند نصب شد باز هم مكتب محفوظ نماند»... زيرا كه عنايت
الهى، تامّ و تمام است و طبق «قانون لطف»، امام معصومى پس از پيامبر معصوم معين
گرديد، لكن اگر مردم نپذيرفتند حجّت الهى تمام است، مثل همه موارد ديگرى كه از طرف
خداوند احكام بيان شده و مردم معصيت كردهاند. مضافا مهم از بين نرفتن اصل مكتب است
نه به راه آمدن همه مردم. بالاخره از ميان اين همه فرق يك فرقه اهل نجات هستند و
همانها حافظ مكتب از طريق تمسّك به امام معصوم مىباشند.
به علاوه، در
برخورد اقليّت هشيار با اكثريّت غافل، و تضاد افكار اين دو، براى كل امّت، روشن
بينى پديد مىآيد. و نيز از گردش وتداول قدرت و حكومت، در دستان فرق و گروههاى
مختلف، جوامع اسلامى به پختگى در بينش ولايت دست مىيابند كه ولايت و امامت مدعيان
ظاهرى را شايسته نيست. بنا به روايت شيخ طوسى در كتاب غيبت و نيز نعمانى در كتاب
غيبت خود، «خداوند قبل از ظهور حضرت مهدى، حكومت را در اختيار همه اقشار قرار
مىدهد تاهيچ كس را ادعائى باقى نماند بر احتمال توفيق در اصلاح». و به هر حال، حسب
تقدير الهى، بشريت مىبايست در مسير كمال خويش، در هر گامى، جاهليّتى را نيز تجربه
كند: - حتى پس از بعثت خاتم - و لا جرم شبهاى تاريك تاريخ بشريّت (ليالٍ عشر: كه
به تعبير روايت، تاريخ معاصر با امام مجتبى تا امام حسن عسكرى را شامل مىشود)، به
صبح نورانى ظهور امام عصر منتهى خواهد گرديد كه تا آن زمان بشريت بايد فرصت داشته
است كه خوب و بد را به كفايت بنگرد و تجربه كندو به درجه لياقت درك آن صبح روشن دست
يابد... صبحى صادق، قطعى و حتمى... كه فرمود:« كتب الله لأ غلبنَّ أنا و رسلي...»(51)
و فرمود: «وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم في الأرض...»(52)
معناى «لولا فاطمه...»
و اما جمله
سوم: «لولا فاطمة لما خلقتكما» اگر فاطمه نبود شمايان را نمىآفريدم...
براى توضيح
اين جمله توجه به نكاتى ضرورت دارد: مشخص است كه نه تنها هدف از خلقت، بلكه هدف از
بعثت پيامبر و به ويژه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله تربيت انسانهائى كامل و
واصل الى الله مىباشد. برنامهاى كه در اسلام براى تحقق اين هدف بيان شده است از
هنگام تولد، بلكه از هنگام انعقاد نطفه و بلكه از مرحله ازدواج پدر و مادر آغاز
مىشود. هر چند نيل به مطلوب كامل در اين خصوص، نيازمند مقدمات تكوينى اى است كه
چون مقدماتى بسيار، مرتبط با زمان دور و نزديك - قبل از ازدواج والدين و حتى
نسلهاى قبل را شامل مىشود... ديگر در مقام تشريع ذكرى از آن نيست لكن به هر حال
پياده شدن اين برنامه كامل بسيارى مقدمات دور و نزديك مىطلبد و در كمتر موردى به
طور كامل تحقق پيدا مىكند.
مقام
فاطمه عليهاالسلام
اگر بخواهيم
كاملترين الگو ونمونه آن چه كه اسلام مىخواهد را نشان بدهيم جز فاطمه زهرا
عليهاالسلام ديگرى را سراغ نداريم. مولودى كه از پدر و مادرى آن چنان زاده شود و
مطابق با فرمان الهى از مدتى پيش از هم بستر شدن، از هم جدا و مشغول عبادت و خلوت
با خداوند باشند،(53) و در طول دوره حمل، مادر با حالت معنوى خاصى،
همواره مأنوس بوده كه مقدمات آن با روى گردانى اهل شهر از او (به خاطر اسلام
آوردنش) فراهم شده بود: انقطاع الى الله...
همدم خديجه
همان طفل در رحم او بود كه با او به نوعى احساس الهامى و يا طور ديگرى كه نمىدانيم
سخن مىگفت. هنگام وضع حمل قابلههاى بهشتى آمده وظائف زايمان را انجام دادند.
فاطمه در دامان پدرى تربيت شد كه در بشريت نظير ندارد. فاطمه محصول اعتكاف و عبادت
پيامبر و خديجه، و محصول غذاى بهشتى بود... و پيامبر صلىاللهعليهوآله مىفرمود
از فاطمه بوى بهشت مىشنوم(54). اين خصوصيات از مقدمات قبلى، آباء و
اجداد و آنگاه انعقاد نطفه و دوران حمل و شرايط خاص وضع حمل و تربيت، براى احدى از
مواليد اين عالم طبيعت تحقق نيافته و نخواهد يافت... بنابر اين مىتوان گفت هدف از
ارسال رسل و حتى رسالت خاتم انبياءايجاد يك چنين موجودى بوده است يعنى الگوى آن چه
كه هدف اسلام است...، نمونهاى از آن چه اسلام مىخواهد... تعبيرى كه در جمله سوم
حديث آمده براى بيان اين منظور تعبيرى نامناسب نيست.
ممكن است
بگوييد: اين ويژگىها كه اختيارى فاطمه عليهاالسلام نبوده و قبل از تولد او انجام
شده است. پس موجب فضيلت نيست. ليكن توجه كنيد كه منظور از فضيلت، ثواب واجر و مزد
نيست. بلكه صرف بيان كمال و جمال معنوى منظور است. به هر حال جواهرات و سنگهاى
گرانقدر، عقيق و فيروزه و درّ و... از خاك و سنگ و... اشرف مىباشند. چنان كه
فرشتگان در ذات خود زيباتر از انسان هستند هر چند به طور غير اختيارى، و اين
زيبايى، يك فضيلت بزرگ است كه موجب محبوبيّت است...، اين است كه حتى امامان معصوم
عليهمالسلام به حضرت فاطمه عليهاالسلام متوسل ميشدهاند.(55)
شأن
فاطمه عليهاالسلام از نظر پيامبر صلىاللهعليهوآله
اين كه هدف از
خلقت، فاطمه عليهاالسلام محسوب گرديده است، فقط در اين حديث نيست. كلام پيامبر
صلىاللهعليهوآله را در حديث عبدالله مسعود (بحار، ج 36، ص 73) به نقل از مرحوم
كراجكى در كنز الفوائد ملاحظه فرماييد:« عبدالله بن مسعود مىگويد: بر پيامبر
صلىاللهعليهوآله وارد شدم، سلام كردم و گفتم: يا رسول الله: حق را نشانم بده كه
به وضوح ببينم، فرمود: ابن مسعود! به پستوى اطاق وارد شو! بنگر تا چه مىبينى، وارد
پستوى اطاق شدم ديدم على بن ابى طالب عليهالسلام در حال ركوع و سجود است و با توجه
و خشوع مىگويد: خدايا به حق پيامبرت محمد صلىاللهعليهوآله گناهكاران از شيعيان
مرا بيامرز!...، وحشت مرا گرفت، پيامبر صلىاللهعليهوآله نمازش را مختصر كرد و
فرمود: ابن مسعود! آيا پس از ايمان كافر مىشوى؟ گفتم: نه قسم به زندگى و حيات شما،
ليكن من على عليهالسلام را ديدم كه خدا را به مقام شما سوگند مىداد و شما را ديدم
كه خدا را به مقام على عليهالسلام سوگند مىدادى! نفهميدم كدام يك از شما دو نفر
نزد خداوند آبرومندتر هستيد. حضرت فرمود: ابن مسعود! خداوند مرا آفريد و على و حسن
و حسين را از نور قدس خويش آفريد و چون خواست آفرينش خويش را انشاء نمايد، نور مرا
شكافت و آسمانها و زمين را از آن خلق فرمود و به خدا سوگند من از آسمانها و زمين
برتر هستم، و نور على را شكافت و از آن عرش و كرسى را آفريد و به خدا سوگند على از
عرش و كرسى برتر مىباشد ونور حسن را شكافت و از آن حورالعين و فرشتگان را آفريد و
به خدا سوگند حسن از حورالعين و فرشتگان برتر است، و نور حسين را شكافت و لوح و قلم
را از آن آفريد و به خدا سوگند حسين از لوح و قلم برتر است. در آن حال خاوران و
باختران تاريك بود. فرشتگان ناله كرده فرياد كردند كه خداى ما و سرور ما، به حق اين
اشباح وتصاوير كه آفريدى اين تاريكى را از ما برطرف كند، خداوند كلمه ديگرى را
ايجاد نموده از آن يك روح آفريد و نور، روح را در برگرفت واز آن فاطمه زهرا
عليهاالسلام آفريده شد، خداوند آن را در مقابل عرش قرار داد و در نتيجه پهنه خاوران
و باختران روشن گرديد و بدين جهت زهرا ناميده شد...»
ملاحظه
مىكنيد كه برطرف شدن ظلمت و تاريكى بالاخره با نور فاطمه زهرا عليهاالسلام انجام
شد. معلوم است كه «پايان كار» غايت ونتيجه و هدف مىباشد.
و همچنين
روايت ارشادالقلوب ديلمى از سلمان فارسى (بحار، ج 43، ص 17) و روايت علل الشرائع
صدوق هم كه نورانيت آسمانها و زمين را با نور زهراء عليهاالسلام مىداند (بحار ج
43، ص 12) همين مطلب را افاده مىكند.
حديث انس بن
مالك كه شيخ طوسى در مصباح الانوار و مجلسى در بحار ج 37، ص 82 نقل كرده، نيز مانند
حديث عبدالله بن مسعود همان مطلب را افاده مىنمايد.
محوريّت
فاطمه عليهاالسلام در حديث كساء
برخى روايات
مربوط به حديث «كساء» نيز حضرت زهرا عليهاالسلام را محور قرار مىدهد.
اصل حديث
«كساء» كه حكايت از آن دارد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله على و فاطمه و حسنين
رازير پارچهاى (كساء، عباء، رداء و يا...) جمع كرده و آنها را اهل بيت خود معرفى
كرده و در حق آنها دعا كرده مسلّم است، شيعه و سنى همه نقل كردهاند، بسيارى از
روايات، ورود آيه تطهير (33 / احزاب) را نيز در همين زمينه مىداند. از عامه هم
مسلم در «صحيح» خود، ج 2، ص 368 و «ترمذى» در «سنن» ج 5، ص 30، «مسند احمد» ج 1، ص
330 و... همين را نقل كردهاند، بيش از صد نفر از محدّثين اهل تسنن همين را
گفتهاند. فخر رازى در ذيل همين آيه سوره احزاب مىگويد: «اين روايت مورد اتفاق همه
اهل تفسير و حديث مىباشد». برخى روايات از اين پنج تن، اين چنين تعبير مىكند كه
اينها: «فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش» هستند. يعنى در اين تعبير فاطمه محور
قرار گرفته است. البته در روايات شيعه دنبال اصل حديث كساء اين را هم دارد كه همه
آسمانها و زمين را به خاطر اينها آفريدم و خواندن حديث كساء در هر محفلى موجب
ثوابهاى زياد و قضاء حوائج مىباشد. غير شيعه هم اگر تعصب و عناد نداشته باشند كافى
است به قصد خالص در حوائج خود متوسل شوند آن وقت ببينند كه چه مىشود.
فاطمه عليهاالسلام غايت آفرينش
همين طور در
برخى روايات معراج كه: «پيامبر صلىاللهعليهوآله قصرى را ديده و حوريّهاى در
وسط آن كه تاجى برسر و گوشوارها بر گوش» شبيه همين تعبير است كه حور اصل است و
جبرئيل براى پيامبر صلىاللهعليهوآله توضيح داد كه آن حوريه فاطمه است. و همين
طور در دعائى كه نقل شده است: «الهي بحق فاطمة و أبيها و بعلها و بنيها والسّر
المستودع فيها» فاطمه عليهاالسلام محور قرار گرفته است.
مىخواهيم
بگوييم فقط ذيل روايت «لو لاك» نيست كه فاطمه را غايت آفرينش قرار داده است. روايات
ديگرى هم هست و چندان هم از نظر عقلى و علمى وحتّى اجتماعى دور نيست... و خلاف صريح
منطق و عقل نمىباشد كه بتوانيم به طور قطع آن را مردود اعلام كنيم. و بنابراين،
اين كه گفته شده است كه: «اين درست نيست كه بگوييم اگر فاطمه نبود پيامبر خلق
نمىشد.» حرف درستى نيست.(56)
نه تنها دليلى بر بطلان
اين گونه روايات نيست بلكه منطبق بر قواعد كلى مىباشد و نقل همين روايات هر چند
برخى از آنها ضعيف هم باشند اگر به طور جزم وقطع نسبت داده نشود اميد ثواب هم هست.
شيخ انصارى (قدس سره) هم از شهيد دوم نقل مىكند كه اكثر اصحاب عمل به همه انواع
سندى روايات، مگر روايات مسلّم البطلان را، در موعظه و اعمال فاضله و آداب تجويز
مىكنند. آن گاه شيخ مىفرمايد: «منظور از عمل به ضعيف در داستانها و مواعظ، نقل
كردن آنها و استماع آنها ونگهدارى آنها دردل و ترتيب اثر بر آنها مىباشد كه
عمل به هر چيزى به حسب همان چيز است... نقل فضايل اهل بيت و مصيبتهاى آنها نيز از
همين مقوله مىباشد.»(57)
روايات متعددى به اين مضمون داريم كه «كسى كه اطلاعى
درباره ثواب كارى به او برسد وآن را به اميد آن ثواب انجام دهد ثواب منظور را به او
مىدهند»(58) نظر مرحوم شيخ انصارى اين است كه عمل هر چيزى متناسب با آن
است، عمل به روايات فضايل و مصايب اهل بيت وامثال اينها، نقل آنها و اعتقاد قلبى
به آنها ـ به طور احتمال ـ مىباشد و بنابراين اگر كسى قلب خود را با اين گونه
فضايل خرسند كند و يا ديگران را با نقل آنها متوجه اهل بيت عليهمالسلام نمايد اجر
نقل فضايل ومصائب مسلّمه را دارا مىباشد.
صحّت
رواياتِ دال بر فضايل اهل بيت عليهمالسلام
پس اولاً
دليلى بر كذب و بطلان اين گونه روايات نيست و چنان كه ملاحظه كرديد توجيه دارد و
ثانيا نقل همين روايات موجب ثواب واجر مىباشد. قلوب مؤمنين با نقل همين روايات
خرسند و فرحناك مىشود و اين مطلبى است كه بالعيان مشاهده مىشود. اگر كسانى احساس
لذت نمىكنند بايد براى تقويت ايمان خود توسل به خود اهل بيت كنند، شك نيست كه
انسان از نقل فضايل محبوب خود خوشحال مىشود و هر چند واقعيت را نداند، گاهى درس
خواندن به تنهائى موجب درك و وصل و لمس حقائق نيست، خواست و جذبه محبوب هم بايد
باشد:
تسبيح و خرقه، لذت مستى نبخشدت |
همت در اين عمل، طلب از مىفروش كن |
گر مىبرندت واصلى ور مىروى بيحاصلى
|
رفتن كجا، بردن كجا، توفيق ربّانيست اين
|
تصرف دل بسيار
سخت است. گريه و خنده هم در كف قدرت اوست.
«هو أضحك و
أبكى؛ او مىخنداند و او مىگرياند»، «قلب المؤمن بين إصبعي الرحمن يقلبه كيف يشاء؛
دل مؤمن ميان دو انگشت خداوند است و او را آن طور كه بخواهد مىگرداند.» در عين حال
بايد بدانيم انسان با رفتار خود اين برخوردارى از تقليب و تقلّب الهى را در خود به
وجود مىآورد، همه كارها به دست خداوند است و در عين حال يكى از مقدمات كارها
اختيار خود انسان است. چه كارهاى جبرى و چه كارهاى اختيارى همه آنهامنسوب به انسان
است و در عين حال كار خداوند است. در عين اين كه كارهاى اختيارى با اختيار انجام
مىشود و جبرى بدون اختيار از خدا بخواهند كه دلهايشان نرم شود و از قساوت دور، تا
لذت نام و ذكر فضايل محبوب را بچشند.
به هر حال
شنيدن وگفتار فضايل اهل بيت دلها را مستعد و آماده براى كمال مىكند، جوّ فضيلت در
محيط، ايجاد فضيلت مىكند و هر گونه جوّ ديگران را تحت تأثير قرار مىدهد، جوّ
بارانزا تأثير خود را دارد، و جوّ الكتريسيته همين طور، و جوّ خشك و گرم همين طور،
در فضايل ومعنويات نيز همين طور است، نفس گفتن و شنيدن فضايل هر چند يقينى نباشد،
مؤثر است. در اين بحث كه فضايل يقينى است، آن قدر آيات و روايات در شأن پيامبر
صلىاللهعليهوآله و اهل بيت عليهمالسلام وارد شده است كه فوق تواتر حساب مىشود
و ذكر آنها از حوصله دهها كتاب بيرون است. به اين دو روايت عنايت كنيد: در «كافى»
شريف به روايت عبدالاعلى از امام صادق عليهالسلام آمده است: «ما من نبيّ جاء قط
إلا بمعرفة حقنا و تفضيلنا على من سوانا؛ هيچ پيامبرى بدون شناخت حق ما و برتر
دانستن ما بر ديگران نيامده است». در برخى روايات آمده است كه «اجعلونا مخلوقين و
قولوا فينا ما شئتم؛ ما را مخلوق وآفريده قرار دهيد و هر چه مىخواهيد درباره ما
بگوييد» و: «اجعلوا لنا ربّا نؤب إليه و قولوا فينا ما شئتم؛ براى ما پروردگارى
بگذاريد كه به اوپناه بريم و هر چه مىخواهيد درباره ما بگوييد.(59)