بخش دهم
آنچه پيامبر به شما داد بپذيريد
مشهور است فدك نخستين حقى بود كه فاطمه از ابوبكر خواست آن را از ميان اموال
مشركان- كه خدا به پيامبرش واگذار كرده بود- به وى برگرداند...
اين درخواست چيزى است كه روند طبيعى رويدادها آن را مى گويد...» چيزى است كه با
منطق كارها سازگار درمى آيد...
زيرا فدك ملك ويژه ى زهراست... و شايسته تر آن است كه ملك ويژه به وسيله ى صاحبش
سرپرستى و نگهدارى شود...
سزاوارتر آن است كه صاحبش براى به دست گرفتنش بكوشد و بر آن دل بسوزاند، به ويژه
آنگاه كه بترسد از چنگش به پرتگاه نابودى يا دره ى ژرف كشمكش و درگيرى فروافتد...
يا در آن به زور- در واقع و در عمل- تجاوز و تصرف شود...
اما اگر فاطمه بهره هاى ديگر خود را از ارث پدرش پس از فدك از خليفه درخواست مى
كند، جاى شگفتى ندارد، زيرا آيين «ارث» بر ماترك روان مى شود و در ديركرد درخواست
آن خطرى پيش نمى آيد...
ارث حقى است استوار، آيين واجب ارث كه خدا نازل فرموده است آن را تضمين مى كند،
نه اختلاف در آن راه مى يابد و نه هراس از درگيرى و كشمكش...
ارث هدفى است مشترك ميان بيش از يك تن. اگر شريكى در درخواست بهره ى خود از ارث
تاخير ورزد ناچار با كوشش ديگر شريكانش به هدف و بهره ى خود دست مى يابد بى آنكه
گمان پيش آمدن اختلافى ميان آن شريكان باشد...
به عقيده ى ما اينها همه از آنها برمى خيزد كه قرآن آيات استوارى دارد كه وارث و
ميراث را معين مى سازد...
آياتى كه شبهه ناپذير است. جدا سازنده ى حق است از باطل...
پيشروى تند كارها، اوضاع و احوال سياسى و انگيزه هاى نفسانى- كه آن روز در جو
زندگى جامعه ى اسلامى ديده مى شد- موجب شد فاطمه فدك را پيش از هر خواسته ى ديگرى
درخواست كند... و بدان گونه كه در حديث مادر مومنان- عايشه- آمد و گواه درستى و
راستى آن را در گفتار امام صادق يافتيم، ابوبكر فاطمه و خاندان پيامبر را از همه ى
حقوقشان- كه خدا آنها را به پيامبر واگذار كرده بود- بازداشت...
ناكامى و بى بهرگى فاطمه و خاندان پيامبر در سه گونه از دارايى ها روى داد:
فى ء...
سهم...
صدقه...
فدك درچارچوب فى ء بود...
خيبر در چارچوب سهم بود...
اما صدقه در مالى بود كه از بخششهاى «مخيريق» يهودى بهره ى پيامبر شد و همچنين
در پاره ى زمينى از بنى نضير..
ما درباره ى فى ء در قرآن گرامى سخن خدا را مى خوانيم كه فرمود:
(آنچه خداوند بهره ى پيغمبرش كرد، شما در آن نه اسب تاختيد و نه اشتر
دوانيديد...
ليكن خداوند پيامبران خود را بر هر كه خواهد چيره مى سازد... و خداوند بر هر
چيزى و هر كارى تواناست...) (حشر، 6) خدا در جاى ديگر مى فرمايد:
(آنچه خداوند از مال مردم ديه ها و شهرها بهره ى پيامبرش كرد، آنها از آن خدا و
رسولش و خويشاوندان رسول خدا و يتيمان و درويشان و مسافران درمانده است تا آن كه
توانگران دست در مال غنيمت جنگ دراز نكنند... و آنچه پيامبر به شما داد بپذيريد...
و آنچه را از شما بازدارد، خوددارى كنيد... و از خشم خدا بترسيد كه خداوند سخت
سزاست...) (حشر، 7).
سوره ى گرامى حشر كه جايگاه اين آيه هاى پاك پروردگارى است به داستان كوچ دادن
بنى نضير اشاره مى كند... و محتواى اين دو آيه ما را راهنمايى مى كند به اين كه خدا
دارايى هاى به دست آمده از آن يهوديان را به پيامبرش واگذار كرد...
تفسيرها در معناى آيه ى نخست مى گويند:
«... آنچه خدا از دارايى هاى بنى نضير به پيامبرش برگردانيد، آنها را و يژه ى او
ساخت و او را به تنهايى مالك آنها گردانيد... و شما مسلمانان در آن زمين اسب و شتر
ندوانيد تا از آن بهره اى داشته باشيد، بلكه پياده به سوى دژهاى آنان كه در نزديكى
مدينه بود روانه شديد... و خدا پيامبرش را بر بنى نضير چيره گردانيد، از اين روى فى
ء آنان از آن پيامبر است تا هر چه خواهد در آن انجام دهد...» همچنين تفسيرها در
معناى آيه ى دو مى گويند:
«... اين آيه روشن مى كند فى ء ياد شده در آيه ى نخست در چه جاهايى به كار مى
رود، همچنين فى ء همه ى شهرها و روستاها- چه بنى نضير و چه جاهاى ديگر- را در بر مى
گيرد...» و آن فى ء از آن خدا و پيامبر اوست...
«برخى از آن ويژه ى خداست. بدين معنى كه بايد بنابر رواديد پيامبر در راه خدا به
كار رود...
«و برخى از آن را پيامبر براى خود برمى دارد..» و برخى از آن ويژه ى كسانى است
كه در آيه نام برده شده اند...
مفسر در تفسير خود نيكو سخن آورد كه گفت: خدا آن دارايى ها را به پيامبرش
برگردانيد...
زيرا هر مالى كه در حقيقت ملك خداست، خداى پاك آن را در دست هر كس كه اراده ى
پروردگاريش اقتضا كند مى گذارد... و هر مالكى- در اصطلاح عرف ما- كسى است كه مالى
را در دست گيرد، در آن كار و كوشش كند، سرمايه گذارى و بهره بردارى نمايد...
از آنچه گذشت چنين برمى آيد: مسلمانانى كه براى كوچانيدن آن دشمنان بيرون آمدند
در پيشروى خود رنج و سختى چندانى نديدند و در برخورد با دشمن- برخلاف آنچه در جنگها
پيش مى آيد- گرفتار كشت و كشتار و عذاب و بلا نشدند... را ويان اخبار در اين باره
دو گروه شده اند. برخى از آنان گويند ميان مسلمانان و يهوديان جنگ درگرفت، اما برخى
ديگر سخنى نگفته اند...
يكى از آنان گويد:
«پيامبر پانزده روز آنان را محاصره كرد تا آنگاه كه با او صلح كردند و پيمان
بستند كه پيامبر خونشان را نريزد اما دارايى ها و دژهايشان از آن پيامبر باشد»...
را وى ديگرى گويد:
«پيامبر آنان را در محاصره گرفت تا آنگاه كه به ستوه آمدند و آنچه پيامبر از
آنان خواست به او دادند. پيامبر با آنان صلح كرد با اين شرط كه: از ريختن خون آنان
پيشگيرى كند. آنان را از زمين ها و زادگاهشان بيرون راند. آنان را به اذرعات شام
روانه سازد...» را وى سوم گويد:
«... مسلمانان جنگ افزار برداشتند. به سوى يهوديان روانه شدند و بيست شب با آنان
پيكار كردند تا جايى كه يهوديان شك نكردند اگر در جنگ پافشارى كنند، سرنوشت بدى
خواهند داشت...
«از محمد درخواست كردند تا به آنان زينهار دهد...
«پيامبر با آنان بدين شرط صلح كرد كه از سرزمينهايشان بيرون روند... هر سه تن از
يهوديان شترى داشتند تا بر پشت آن هر چه از دارايى و خوراكى و آشاميدنى بخواهند،
بردارند...
«آنان براى مسلمانان غنيمتهاى بسيارى پشت سر گذاشتند...» اين راوى به سخنان خود
مى افزايد:
«زمينى كه يهوديان بر جاى گذاشتند بهترين چيزى بود كه مسلمانان به غنيمت گرفتند،
اما آن زمين از غنيمتها و اموال جنگى به شمار نيامد و ميان مسلمانان بخش نشد، بلكه
ويژه ى پيامبر خدا شد تا درآمد آن را هر آنگونه كه بخواهد به كار برد...
پيامبر آن را ميان مهاجران بخش كرد و به انصار چيزى نداد. پاره اى از آن را
نگهداشت و فرآورده ها و درآمدهاى آن را ويژه ى تهيدستان و نيازمندان گردانيد......»
را وى چهارم گويد:
«پيامبر فى ء بنى نضير را ميان مهاجران بخش كرد...
«و چيزى از آن را به انصار نبخشيد...» مگر به دو تن از تهيدستانشان... و برخى
گفته اند: به سه تن:
ابو دجانه ى سماك پسر خرشه..
سهل پسر حنيف...
حارث پسر صمه...
فى ء به آنان داده شد نه بدان روى كه آنان در فى ء سهيم بودند...
بلكه بدان روى كه در راه خدا به آنان بخشيده شد و در راه خدا صرف شد...
بدين صورت زمين بنى نضير و كشتزارها و كالاهايش جزو اموال جنگى به شمار نيامد...
و ميان مسلمانان همانند غنيمتهاى جنگى- پنج يك پنج يك و بهره بهره- بخش نشد...
ملك خالصه و ويژه ى پيامبر شد تا پيامبر هر آن گونه كه بخواهد بنابر فرمان
پروردگارش- همانند هر فى ء ديگر- در آن تصر ف كند...
ابن عباس گويد:
سخن خدا كه فرمود:
«آنچه خداوند از مال مرد ديه ها و شهرها بهره ى پيامبرش گردانيد، آنها از آن خدا
و پيامبر و خويشاوندان پيامبر خدا و يتيمان و درويشان و مسافران درمانده است...»
«درباره ى دارايى هاى مردم ديه ها و روستاهايى نازل شد كه عبارتند از:
«قريظه و بنى نضير در مدينه...
«فدك در سه فرسنگى مدينه...
«خيبر و روستاهاى عرينه و ينبع...
«خدا اينها را همه از آن پيامبرش گردانيد تا وى درباره ى آنها هرچه خواهد فرمان
دهد. و خدا خودآگاهى داد كه آنها يكسره از پيامبر اوست...» ديرى نمانده است اين سخن
براى گرفتن آن بهره ها- كه از دارايى هاى دشمنان گرفته شد- تاريخ تعيين كند...
زيرا در طول سه سال، از آغاز ماه هاى ربيع سال چهارم تا آغاز ماه هاى ربيع سال
هفتم، همه نيروهاى يهوديان به پايان رسيد و براى آنان در كار سياست و اقتصاد دولت
نوين و اجتماع، شان و پايگاهى برجاى نماند...
بنى نضير، بنابر آگاهى هايى كه از پيشامدها و گزارشهاى مربوط به آنان در دست
است، در سال چهارم جنگ افزار افكندند و خود را تسليم سپاه اسلام كردند...
بنى قريظه در سال بعد، پس از جنگ «خندق» و در پى رويداد «احزاب» از بيخ و بن بركنده
شدند...
پيامبر بيست و پنج شب آنان را در محاصره گرفت تا به ستوه آمدند. چون باور
يافتند كه پيامبر تا پيروزى از آنان دست بردار نيست يكى از آنان به نام كعب پسر
اسد به ايشان گفت:
«اى گروه يهود!...
«كار بر شما اين چنين پيش آمده است كه مى بيند... من براى رهايى شما سه
پيشننهاد دارم هر كدام را كه مى خواهيد بپذيريد...» گفتند:
«پيشنهادهاى تو چيست؟...» گفت:
«از پيروان محمد شويم و پيامبريش را باور كنيم. به خدا سوگند براى شما آشكار
شده است كه او پيامبر و فرستاده ى خدا و همانى است كه شما در كتابهايتان نامش
را مى يابيد... اگر چنين كنيد در جان و مال و فرزندان و زنان خود زينهار خواهيد
يافت...» گفتند:
«ما هرگز از فرمان تورات سرپيچى نمى كنيم و آن را با هيچ چيز عوض نخواهيم
كرد...» كعب گفت:
«اگر اين پيشنهاد را از من نمى پذيريد، پس بياييد تا فرزندان و زنانمان را
به دست خود بكشيم آنگاه از دژها به سوى محمد و يارانش مردانه با شمشيرهاى
آهيخته بيرون آييم و پشت سر خود كسانى نگذاريم كه نگران آنان باشيم... اگر كشته
شويم چه باك و اگر پيروزى يابيم سوگند به جان خودم كه مى توانيم بار ديگر زنان
و فرزندانى پيدا كنيم...» گفتند:
«اين بى گناهان را بكشيم!... زندگى براى ما پس از آنان چه خوشى خواهد
داشت؟...» گفت:
«اگر اين پيشنهاد را نيز نمى پذيريد، پس امشب شب شنبه است. چه بسا كه محمد و
يارانش از پيكار نكردن ما در چنين شبى آسوده خاطر باشند. پس از دژها فرود آييد
شايد بر آنان به ناگهان حمله ور شويم و آنان را شكست دهيم...» گفتند:
«شنبه خود را خراب كنيم؟ در آن كارى انجام دهيم كه پيشينيان انجام ندادند
مگر كسانى كه- همچنان كه خود مى دانى و بر تو پوشيده نيست- همه مسخ شدند؟...»
چون همه ى راه ها بر آنان تنگ آمد به اين كار تن در دادند كه هم پيمانشان سعد
پسر معاذ- پيشواى اوس- براى آنان حكم كند...
سعد حكم كرد:
مردان دشمن كشته شوند...
دارايى هايشان بخش شود...
كودكان و زنانشان اسير شوند...
اما كار برعكس شد و پيامبر دارايى هاى بنى قريظه و زنان و فرزندانشان را
ميان مسلمانان بخش كرد... و ى در آن روز بهره ى اسبان و بهره ى مردان را اعلام
كرد و پنج يك آنها را بيرون آورد...
در نتيجه سه بهره از آن سوار كار جنگى شد: يكى بهره براى خودش، دو بهره براى
اسبش...
يك بهره نيز براى رزمنده ى پياده...
دارايى هاى بنى قريظه نخستين فى ء بود كه بهره بهره و بخش بندى شد... و از
آن پس بهره ها بر همان روش بخش شد...
جنگ با خيبر در سال هفتم روى داد...
پيامبر با خيبريان سخت پيكار كرد تا جايى كه تنها سه دژ از دژهاى آنان در
دستانشان ماند: شق، نطات و كتيبه...
مردم خيبر براى صلح كردن با پيامبر شتافتند...
پيامبر شق و نطات را از بهره هاى مسلمانان گردانيد...
كتيبه را خمس خدا، پيامبر، خويشاوندان پيامبر، يتيمان، تهيدستان و رهگذران
نيازمند گردانيد... و ى اندكى از درآمد خيبر را به برخى از زنان مسلمان كه با
وى در جنگ حضور داشتند، بخشيد ولى براى آنان سهمى از درآمد خيبر معين نكرد...
پيامبر خيبر را ميان رزمندگان حديبيه بخش كرد چه آنانى كه در جنگ خيبر با او
همراه بودند و چه آنانى كه همراهى نداشتند...
طبعا ابوبكر يكى از آنان بود... و عمر نيز...
زيرا هر دو در خيبر نبرد كردند...
هر دو اندكى پيش از نبرد خيبر در حديبيه نيز حضور داشتند...
گويند:
پيامبر يكصد شتروار از محصولات خيبر به زنان خود بخشيد: هشتاد بار خرما،
بيست بار جو...
پس از پيامبر عمر اين بهره را ميان همسران او بخش كرد. وى به آنان حق انتخاب
داد كه از آب و زمين خيبر به آنان بدهد يا- به همان روش پيشين- از ميوه و غله
به آنان واگذار كند...
برخى از آنان زمين را انتخاب كردند...
برخى ديگر ميوه و غله را...
عايشه از گروه نخست بود...
اما رويداد فدك اندكى پس از فتح خيبر بود...
آگهى محاصره و شكست خيبر به گوش مردم فدك رسيد...
سخت بر خود لرزيدند تا مبادا گزندى دشوارتر از آنچه بر سر خيبريان آمد، دامن
گيرشان شود...
پس هنگامى كه پيكى از نزد محمد پيش آنان آمد تا به آنان پيشنهاد دهد:
اسلام پذيرند و به فرمان خدا تن دردهند...
يا دارايى هاى خود را واگذار كنند...
يا آتش جنگ در ميان آنان شعله ور خواهد شد...
خدا در دل آنان هراسى افكند، به آشتى گرايش يافتند، همانند مردم خيبر بر اين
پيمان با پيامبر صلح كردند كه:
زمينشان از آن پيامبر باشد...
خونشان ريخته نشود...
از زمين خود كوچ كنند...
از همان هنگام فدك فى ء ويژه ى پيامبر شد، زيرا با صلح آن را به دست آورد،
خونى در آن ريخته نشد، مسلمانان در آن اسب و شتر نتاختند و خبرى از اين كه در
آن تقسيمى انجام پذيرفته باشد به دست ما نرسيد...
بلكه فدك به تمامى ويژه ى پيامبر شد... و كسى كه چيزى ويژه ى او باشد حق
كامل براى هر گونه عملكردى را در آن دارد... و با استناد به اين كه پيامبر فدك
را ويژه ى خود مى دانست، آن را به زهرا بخشيد...
سرنشينان وادى قرى نيز همانند خيبريان رفتار كردند...
در آغاز با مردان و نبردافزارهاى خود آماده ى پيكار شدند، زيرا مى دانستند
محمد با مردانش- كه خدا آنان را بر خيبريان پيروزى داد- همين كه از سرزمين خيبر
به مدينه برگردند، براى نبرد با آنان آماده خواهند شد...
پيامبر در نزديكى هاى زمين دشمن فرود آمد. كرانه ى آسمان به خون شفق رنگين
شده بود. خورشيد به فرونشستن گرايش يافته بود...
در پايان شب پيامبر فرمود:
«كدام مرد فرا رسيدن سپيده دم را براى ما پاس مى دارد، شايد در خواب فرو
رويم؟...» بلال گفت:
«اى پيامبر خدا من...» بى شك روى آوردن آنان به خواب گوياى اين است كه احساس
آرامش مى كردند و آسوده خاطر بودند...
ليكن خواب بر چشمان بلال چيره آمد و يارانش همه در خواب ماندند. گرمى پرتو
خورشيد كه روز را روشن كرده بود او را از خواب بيدار كرد...
چون پيامبر از خواب بيدار شد گفت:
«اى بلال با ما چه كردى؟...» «اى پيامبر خدا... همانى كه هوش از تو برد از
من نيز هوش برد...» «راست گفتى...» آنگاه دو لشكر با هم برخورد كردند...
هنوز شمشيرها با هم برخورد نكرده بود و نيزه ها در هم نشده بود كه دشمنان
خدا به اين باور رسيدند كه زندگى آنان در گرو پذيرفتن شرطهاى پيامبر است...
مردم تيما نيز به پيروى از مردم وادى قرى بى جنگ و خونريزى پرداخت جزيه را
پذيرفتند...
با اين كار همه ى يهوديان در برابر پيامبر سر تسليم فرود آوردند...
محمد و همراهانش اكنون از ناحيه ى شمال تا شام آسوده خاطر شدند، همچنان كه
پس از نبرد حديبيه از ناحيه ى جنوب دل آسوده گشتند...» با اينكه يهوديان ساليان
سال در بدى كردن به پيامبر زياده روى كرده بودند، اما پيامبر با آنان خوشرفتارى
كرد...
با برخى از آنان بر جزيه صلح كرد... و ديگران را نيز از پرداخت آن معاف
كرد... و فرمود آنان را از يهودى بودنشان هنگام كه بخواهند بر آن كيش بمانند،
باز ندارند...
اما صدقه ى مدينه كه از آن در سخن مادر مومنان- عايشه- با پسر اسما-
خواهرزاده اش- ياد شد، يك پاره ى آن از زمين بنى نضير بود كه پيامبر فرآورده
هاى كشاورزى آن را براى تهيدستان و نيازمندان ويژه ساخت...
پاره ى ديگرش از باغهايى بود كه «مخيريق» به پيامبر خدا بخشيد...
اين مخيريق از توانگران بنى نضير بود...
مردى داراى دانش و بينش در دين...
آنگاه كه پيكار «احد» درگرفت مخيريق به مردم خود گفت:
«آيا محمد را يارى نمى دهيد؟...» آنان بهانه جويى كردند. گمان كردند بهانه
جوييشان آنان را از پذيرفتن پيشنهاد دوستشان مخيريق معاف مى گرداند. به او
گفتند:
«امروز شنبه است!...» گويى كه مخيريق آنان را به يك گردش تفريحى براى شكار
ماهى فرامى خواند تا آنان را بيازمايد كه آيا در روز شنبه شكار مى كنند يا از
شكار سرباز مى زنند؟... و گويى كه آنان هراس دارند اگر در روز شنبه شكار ماهى
كنند خدا آنان را به صورت بوزينگان و خوكان مسخ كند به سان مردم آن شهر كه (در
كنار درياست و در روز شنبه تجاوز مى كردند و به كسب ماهيگيرى مشغول مى شدند
زيرا در آن روز ماهيان آنان بر روى آب مى آمدند (به واسطه ى عدم صيد در شنبه) و
روزهاى غير شنبه روى آب نمى آمدند...) (اعراف، 163) گويى كه آنان با اين بهانه
خود را از يارى دادن كسى بركنار مى كنند كه (پيامبر امى است و او را نزد خود در
تورات و انجيل نوشته شده مى يابند!...) (اعراف، 157).
ليكن بهانه ى آنان نيرنگى فريبكارانه و ترفندى نيرنگ بازانه بود!...
مخيريق از ايمان دروغينى كه بهانه كرده بودند پرده برداشت و به آنان پاسخ
داد:
«روز شنبه براى شما چيزى نيست مگر يك بهانه!...» سپس شمشير برداشت و با
پيامبر روانه شد. با قلبى روشن و آهنگى هر چه تمامتر به پيكار برخاست تا جايى
كه زخمهاى كشنده برداشت...
چون هنگام درگذشت وى فرا رسيد، گفت:
«دارايى هاى من از آن محمد است تا هر آن گونه كه بخواهد آنها را به كار
برد...» دارايى مخيريق به طور كلى از صدقات پيامبر خدا شد...
گويند:
پيامبر باغهايى مخيريق را براى فاطمه وقف كرد...
پيامبر از درآمد آنها براى نيازهاى خود و مهمانانش برداشت مى كرد...
در خبر آمده است كه فاطمه وصيت كرد پس از وى اين هفت باغ و همه ى دارايى هاى
وى به همسرش على- پدر امامان بزرگوار- برسد...
فاطمه چه چيزى را وصيت كرد؟...
در حالى كه خدا آيه نازل فرموده است:
(بر شما نوشته اند كه هرگاه مرگ يكى از شماها نزديك شد، اگر دارايى دارد
وصيت كند براى پدر و مادر و خويشاوندان به اندازه و انصاف، و به سزا و راستى
براى پرهيزكنندگان...) (بقره، 180).
اين آيه محدود نساخته است كه آغاز وصيت از كجاست و پايان آن به كجا...
از همين روى درباره ى وصيت عموماً انديشه هاى گوناگون آمده كه آيا وصيت براى
كيست، اندازه ى آن چيست، واجب است يا جايزه، يا نه واجب است و نه جايز؟...
گويند: و صيت در داراييى است از پانصد درهم تا هزار درهم...
ابن عباس گفت: و صيت در داراييى است از هشتصد درهم تا هزار درهم...
از امام على پسر ابوطالب روايت است كه خدمتكارى داشت. بيمار شد. امام براى
بيمارپرسى نزد وى رفت. خدمتكار هفتصد درهم داشت. مى ترسيد نتواند آنها را در
راهى به كار برد كه خدا خشنود شود...
از امام پرسيد:
«مى توانم وصيت كنم؟...» امام فرمود:
«نه...
«خداى پاك فرمود:
(اگر مال خوبى را گذاشته باشد...) «اما تو مال كلانى ندارى كه وصيت كنى...)
در روايتى ديگر آمده است: وصيت در يك سوم دارايى است...
گويند: سعد پسر ابى وقاص به پيامبر گفت:
«مى خواهم وصيت كنم و تنها يك دختر دارم. مى توانم در نيمى از داراييم وصيت
كنم؟...» پيامبر پاسخ داد:
«نيم دارايى بسيار است...» «در يك سوم دارايى چه؟...» «در يك سوم، هرچند در
يك سوم مهم بسيار است...» پيامبر به مردم فرمود تا در يك سوم دارايى خود وصيت
كنند... و ى وصيت در يك سوم را براى آنان جايز دانست...
ابن عباس در پى حديث بالا گويد:
«كاش مردم مى پذيرفتند در يك چهارم دارايى خود وصيت كنند!... زيرا پيامبر
فرمود: در يك سوم (خوب است اگرچه) يك سوم هم بسيار است...»