فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت
جلد ۲

سيد مهدى هاشمى حسينى

- ۱۶ -


فصل هفدهم

مردوديت حديث عدم توريث انبيا

در اينكه ابوبكر از نظر زهرا- سلام الله عليها- و على- عليه السلام- متهم به غصب فدك و (ولايت) و خمس ذوى القربى بود، شك و شبهه اى نيست و مطلب روشن تر از آن است كه درباره آن به احاديث و روايات و جريان هاى تاريخى استشهاد شود. زيرا كه ابوبكر در نقل حديث عدم ارث انبيا نفر واحد بود و حتى عمر هم تا زمانى كه ابوبكر آن را بيان نكرده بود از آن بى خبر بود، ولى از آن جا كه حديث عدم ارث انبيا اضطراب دارد و مردود مى باشد، اين حقيقت بايد از بيانات و توجيهات خود اهل سنت بررسى شود تا روشن گردد حديث عدم ارث واقعيت دارد يا خير؟ ابن ابى الحديد از قول استادش ابوجعفر نقيب مى گويد: على و زهرا- عليهم السلام- و عباس نه يك بار و دو بار بلكه همواره حديث ابوبكر را در نفى توريث انبيا تكذيب مى كردند و هم صدا اعلام مى كردند كه اين حديث جعلى است و چطور ممكن است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چنين مطلبى را به ديگرى بگويد، ولى از ورثه ى خود كه اين حكم با آنها مناسبت دارد كتمان كند. [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 200، و صحيح مسلم، ج 12، باب الفئى و صحيح بخارى، كتاب خمس، ج، ص 8، و كتاب مغازى، ج 1، ص 150 و سنن الكبرى، ج 9، ص 13، باب الفئى و الصواعق المحرقه، فصل چهار، ص 59 و وفاء الوفاء، ج 3، ص 997.] و بزرگ ترين دليل بر ميراث گذاشتن انبياء از نظر على- عليه السلام- و زهرا- سلام الله عليها- و عباس، جريانى است كه مسلم در صحيح خود در باب «ما يصرف الفى ء الذى لم يوجف عليه بقتال» و بخارى در صحيح خود در كتاب خمس و واحدى در مغازى و ابن حجر در الصواعق و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه بيان كرده اند: «... ثم توفى، فقال ابوبكر: انا ولى رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فقبضه الله، و قد عمل فيها بما عمل به رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم- و انتما حينئذ و التفت الى على و العباس تزعمان ان ابوبكر فيها ظالم، فاجر، والله يعلم انه فيها لصادق بار، راشد، تابع للحق ثم توفى الله ابوبكر، فقلت: انا اولى الناس بابوبكر و برسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-... اعمل فيها مثل ما عمل به رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر! ثم قال: و انتما (و اقبل على العباس و على) تزعمان انى فيها ظالم فاجر و الله يعلم انى فيها بار راشد للحق... فجئتنى (يعنى العباس) تسالنى نصيبك من ابن اخيك و جاءنى هذا- عليا- يسالنى نصيب امراته من ابيها...» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 222.] عمر به على- عليه السلام- و عباس گفت: هنگامى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- وفات كرد ابوبكر مدعى شد كه من ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هستم و شما دو نفر از وى ارث خود را مطالبه كرديد و تو اى عباس از او ارث برادر زاده ى خود را خواستى و على هم ميراث همسر خود را مى خواست، ابوبكر در جواب شما گفت: «پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده: ما ارث نمى گذاريم، و متروكه ى ما صدقه است» شما در مقابل او را دروغگو و مجرم و مكار و خائن پنداشتيد، در حالى كه خدا مى داند او مرد راستگو، نيكوكار و تابع حق است و اينك من ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-! و ولى ابوبكر هستم [ ابوبكر و عمر خود را ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى خوانند در حالى كه رسول خدا آنها را در هنگام رحلت از رعاياى لشكر اسامه بن زيد قرار داده بود.] و اكنون شما مرا هم دروغگو و مجرم و مكار و خائن مى پنداريد...

اين حرف عمر با كمال صراحت دلالت مى كند كه على- عليه السلام- و عباس، ابوبكر و عمر را در مقابل جعل حديث نفى وراثت انبيا و توقيف فدك و املاك خالصه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دروغگو و مجرم مى دانستند. در دو موردى كه اين حديث نقل شده است اگر دقت شود، مردوديت و جعليت و اضطراب آن معلوم و واضح است.

1- ابن ابى الحديد و باقى روات نقل كرده اند: «ان فاطمه طلبت فدك من ابوبكر، ففال انى سمعت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يقول: «ان النبى لا يورث»، من كان النبى يعوله فانا اعوله. و من كان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ينفق عليه فانا انفق عليه...» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 275.] فاطمه- سلام الله عليها- فدك را از ابوبكر مطالبه كرد، ابوبكر گفت: من از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: نبى و پيامبر ارث نمى گذارد، كسى را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از نظر هزينه و مصرف زندگى كفالت مى كرد و من كفالت مى كنم.

2- متقى هندى در باب خلافت ابوبكر از قول عمر روايت كرده است: [ كنز العمال، ج 4، ص 140، باب خلافت ابوبكر.] ابوبكر به من گفت كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: «پيامبر ارث نمى گذارد، و ميراث او بايد به فقرا و مساكين داده شود.

در متن اين دو حديث جمله ى «ما تركنا صدقه» ذكر نشده و آنچه كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در اين دو مورد به وسيله ى ابوبكر و عمر نقل شده فقط نفى توريث پيامبران است. و جمله «من كان يعوله فانا اعوله» (هر كس را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كفالت مى كرده من كفالت مى كنم) در روايت اول از پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل نشده و از كلمات آن حضرت نبوده و اين جمله گفتار خود ابوبكر بوده است. و باز هم جمله ى «انما ميراثه فى الفقراء المساكين» ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به فقرا و مساكين متعلق است، در روايت دوم از عمر است و معلوم مى شود كه اين دو جمله يك نوع اجتهادى از ابوبكر و عمر بوده و گويا آن دو نفر صدقه بودن ما ترك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را اجتهاد كرده بودند، در حالى كه نفى اعم است از صدقه بودن و صدقه نبودن آن. اگر اين حديث ابوبكر بر فرض اينكه راست باشد و قبول كنيم كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده كه ما پيامبران ارث نمى گذاريم، اين كلام عام است و يك نوع عموميت دارد، و مفهوم آن اين است كه متروكه اى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باقى بماند تا به بازماندگانش برسد و يا نرسد و يا اينكه اصلا باقى نماند، كما اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دارايى شان را در زمان حيات مباركشان كه عبارت بود از حوايط سبعه (باغهاى هفتگانه) وقف فرموده و شمشير و عمامه و مركب سوارى و عصاى خود را به على- عليه السلام- بخشيده و حجرات و منازل مسكونى خود را به همسران تمليك فرمود و فدك را به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و فدك در هنگام مرگ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ملك زهرا- سلام الله عليها- و در تصرف وى بود كه على- عليه السلام- و ام ايمن بر آن شهادت دادند.

پس چيزى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باقى نمانده بوده است تا اينكه مورد ارث بازماندگان او قرار گرفته باشد و به قول اهل منطق «سالبه به انتفاء موضوع» است، يعنى از ما چيزى باقى نمى ماند تا مورد ارث باشد.

در روايات شيعه آمده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در ذيل حديث «علما ورثه ى انبيا هستند»، فرموده است «پيامبران درهم و دينار ارث نمى گذارند ولى علم را ارث مى گذارند» [ اصول كافى، ج 1، ص 34.] و معناى اين جمله اين است كه انبيا درهم و دينار از خود باقى نمى گذارند كه ديگران ارث ببرند، ولى معنى حديث اين نيست كه اگر پيامبران در زمان حيات و زندگى شان اگر چيزى را به كسى يا كسانى بخشيدند، بعد از مرگشان از دست آنها گرفته شود، زيرا كه پيامبران ارث نمى گذارند، و اين را هيچ عقل و فكر سليمى قبول نمى كند.

فخر رازى مى گويد: «من تخصيصات هذه الايه ما هو مذهب اكثر المجتهدين ان الانبياء- عليهم السلام- لا يورثون والشيعه خالفوا فيه، روى ان فاطمه- سلام الله عليها- لما طلبت الميراث و منعوها منه، احتجوا بقوله- عليه (و آله) الصلوه والسلام- «نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه» فعند هذا احتجت فاطمه- سلام الله عليها- بعموم قوله «للذكر مثل حظ الانثيين» و كانها اشارت الى ان عموم القرآن لايجوز تخصيصه بخبر الواحد» [ تفسير كبير، ج 9، ص 210، ذيل آيه 11 سوره نساء. و همين سخن فخر رازى را سهمودى در الوفاء، ج 3، ص 996 تحت عنوان غضبها مختصر ذكر كرده است.] مذهب اكثر مجتهدين اين است كه انبيا ارث نمى گذارند، ولى شيعه در اين مسئله با آنها مخالفت دارند، چون روايت شده است كه وقتى فاطمه- سلام الله عليها- ميراث خود را مطالبه كرد و ابوبكر او را منع از ارث كرد به اين دليل كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «ما پيامبران ارث نمى گذاريم» آن وقت زهرا- سلام الله عليها- به حكم كلى و عمومى آيه ى شريفه ى «يوصيكم الله...» احتجاج فرمود و اين سخن را رد كرد و گويا مراد فاطمه- سلام الله عليها- از اين استدلال اين بوده كه خبر واحد نمى تواند حكم كلى و عمومى قرآن را تخصيص بزند.

در جواب فخر رازى بايد گفت كه فاطمه- سلام الله عليها- هم به عموم اين آيه و هم به خصوص آيات ديگر استدلال فرمود و واقعا جاى تعجب است كه ايشان گفته است: فقط شيعه با حديث نفى وراثت مخالف است، در حالى كه خود فخر رازى مى داند كه على و فاطمه و عباس و زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و عموم اهل بيت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- با ابوبكر در مورد حديث مزبور و جمله ى «ما تركناه صدقه مخالف بودند و در مقام احتجاج به عموم آيه مزبور و آيه 6 سوره مريم و آيه 16 سوره ى نمل و وراثت زكريا و داود استدلال نمودند. و از آنجا كه مذهب اهل بيت بر حق است و از باب اينكه عترت را تصديق مى كنند، بنابراين هر چيزى كه از راه تصديق عترت نباشد رد مى كنند، براى اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است هر كس به عترت تمسك جويد و از آنها صرف نظر نكند و به غير آنها رو نياورد نجات مى يابد، و لذا آن حديث جعلى را منكر شدند.

اصولا حديث نفى توريث به ابوبكر مربوط نيست كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حديث را به او گفته باشد و از اهل بيت و عترت خود كتمان كرده باشد!!!

باز هم فخر رازى در ذيل آيه ى شريفه ى «يوصيكم الله» مى گويد: «ان المحتاج الى معرفه هذه المساله ما كان الا فاطمه و على والعباس و هولاء كانوا من اكابر الزهاد والعلماء و اهل الدين و اما ابوبكر فانه ما كان محتاجا الى معرفه هذه المساله البته، لانه ما كان ممن يخطر بباله انه يرث من الرسول عليه (و آله) الصلاه والسلام، فكيف يليق بالرسول- عليه (و آله) الصلاه والسلام- ان يبلغ هذه المساله الى من لا حاجه به اليها و لايبلغها الى من له الى معرفتها اشد الحاجه» [ تفسير كبير، ج 9، ص 210.] اين مسئله نسبت به زهرا- سلام الله عليها- موضوعيت داشت و لازم بود كه اين حكم را زهرا و على- عليهماالسلام- و عباس بدانند و اينها خودشان از بزرگان و زهاد و دانشمندان دين اسلام بودند، ولى نياز نبود كه ابوبكر اين حديث را بداند، زيرا هرگز به فكر او خطور نمى كرد كه روزى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث ببرد، چون در هيچ طبقه اى از وراث پيامبر قرار نداشته است، پس با اين كيفيت چگونه سزاوار بود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين حديث را به فردى كه مورد ندارد فرموده باشد و از افرادى كه نسبت به آن موضوعيت دارند كتمان كند.

سخن فخر رازى اين را مى رساند كه هدف از نزول قرآن اين است كه آنچه كه واجب است مردم آن را انجام دهند و آنچه كه لازم نيست آن را ترك كنند، قرآن همه ى آنها را بطور كامل بيان كرده است. و منظور از ارسال پيامبران هم همين است كه مردم را از ارتكاب آنچه كه خدا نهى فرموده است باز دارند و بترسانند و چنانچه در آيات قرآن كريم هم آمده است: «فاتقوا الله يا اوليى الالباب الذين آمنوا قد انزل الله اليكم ذكرا، رسولا يتلو عليكم» [ سوره طلاق، آيات 10 و 11.] پس شما اى خردمندان كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد (و راه طاعت پيش گيريد) كه خدا براى (هدايت) شما قرآن را نازل كرد و رسول بزرگوارى را فرستاد كه براى شما آيات روشن خدا را بيان و تلاوت كند. و نيز آمده است: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما انزل اليهم» [ سوره نحل، آيه 44.] و بر تو قرآن را (كه جامع و كاملترين كتاب الهى است) نازل كرديم تا بر امت آنچه كه فرستاده شده بيان كنى... و هم در قرآن آمده است: «و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسالون...» [ سوره زخرف، آيه 44.] قرآن براى تو و (مومنان) قومت شرف و نام بلنديست و البته از شما مى پرسند (كه با قرآن از اطاعت و عصيان چه كرديد). و باز هم در قرآن كريم آمده است: «و انذر عشيرتك الاقربين» [ سوره شعراء، آيه 214.] نخست خويشان نزديك خود را (از خدا) بترسان.

اگر به اين آيات دقت كنيم به اين نتيجه مى رسيم كه خداوند به بيان تمام احكام قرآن دستور مى دهد و اين آيات مقتضى اين است كه اگر بنا بود بازماندگان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از آن حضرت ارث نبرند بر او واجب بود كه اين حكم را به على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- و عباس و زنان خود ابلاغ و اعلام كند، و حتى تاخير بيان اين حكم به كسانى كه موضوعيت براى حكم دارد و مكلف به امتثال هستند جايزه نبوده و نيست و چگونه جايزه بوده كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين حكم را با بازماندگان خود در ميان نگذارند و به فردى كه اصلا مناسبتى با ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ندارد بيان كند؟ آيا بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از باب اينكه خدا فرموده كه احكام قرآن را به مردم بگو واجب نبوده است كه اين حكم نفى وراثت را (بر فرض) براى كسانى كه موضوعيت دارند و مكلف به آن هستند اعلام كند؟ آيا ابلاغ نكردن اين حكم توسط پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- موجب نمى شد كسانى كه مكلف به اين حكم بودند گرفتار جهل شوند و در گمراهى قرار گيرند؟ بنابراين اگر اين حديث را پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فقط به ابوبكر ابلاغ و اعلام فرموده باشد، (العياذ بالله) عمل درستى انجام نشده است، براى اينكه قرآن كريم در مورد محمد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» [ سوره نجم، آيات 3- 4.] و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او غير وحى خدا نيست. لذا پيامبر اكرم و آنچه را مى گويد، وحى خداست و جز وحى و دستور او چيزى ديگرى نيست. با توجه به اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عالم به اسرار خدا بوده است و علم غيب را مى دانسته و پيش بينى مى كرده كه با وجود اطلاع ابوبكر از حديث نفى وراثت ممكن است بين او بازماندگانش در مورد ارث نزاع پيش آيد و در نتيجه منجر به اختلاف شود و امت از هم بپاشد، پس بايد به خود اهل بيت و يگانه دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بگويد كه آنان از ارث محروم هستند تا اينكه اختلاف بين امت اسلامى وجود نيايد. و از آنجا كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- چنين مطلبى را نفرموده، معلوم مى شود كه باز ماندگانش در مورد مسئله ى ارث داراى حكم خاصى غير از آنچه كه قرآن فرموده نبوده اند و آنها هم مثل ديگران از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث مى برند و كسى نمى تواند در مقابل فرمان خدا مقاومت كند و فرزندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از حق شان محروم سازد.

آيا خدايى كه بر بندگانش لطف دارد و تمام زوايا و شئونات زندگى آنها را توسط ارسال رسل بيان كرده (و حتى براى جزئى ترين كار بندگانش دهها حكم و دستور صادر فرموده است) و بر فرستاده اش بين احكام را واجب نموده و او را انذار كرده، آن وقت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- يكى از بزرگترين احكام و معارف را به جانشين و خليفه بر حق خود كه خداوند او را به جانشينى تعيين فرموده بود بيان نكند و يا به امت نگويد؟ اين را هيچ عقلى قبول نمى كند و هيچ وجدانى نمى پذيرد.

متقى هندى مى گويد: «از نظر فاطمه- سلام الله عليها- و على- عليه السلام- و عباس، ابوبكر متهم بود، و مجرم شناخته مى شد.» احمد بن حنبل در مسندش مى گويد: «عن عايشه رضى الله عنها ان فاطمه و العباس اتيا ابوبكر يلتمسان ميراثهما من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و هما حنئذ يطلبان ارضه من فدك و سهمه من خيبر فقالهما ابوبكر... انيى سمعت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يقول لانورث ما تركناه صدقه و انما ياكل آل محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- فى هذا المال و انى او الله لا ادع امرا رايت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يضعه فيه الا صنعته» [ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 10.] و ابن ابى الحديد هم مى گويد: «عن عايشه ان فاطمه والعباس اتيا ابابكر يلتمسان ميراثهما من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و هما يطلبان ارضه بفدك و سهمه بخيبر فقال لهما ابوبكر: انى سمعت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يقول: «لا نورث، ما تركنا صدقه... قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتى ماتت» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 218 و وفاء الوفاء، ج 3، ص 996 و سنن الكبرى، باب فلاخت ابوبكر، از آنجا كه متن عربى مسند احمد بن حنبل و ابن ابى الحديد يك محتوا بودند، لذا به يك ترجمه فارسى اكتفا شد.] از عايشه نقل شده است كه فاطمه- سلام الله عليها- و عباس نزد ابوبكر آمدند و مرتب ميراث شان را از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مى خواستند و آن دو سرزمين فدك و سهم خيبر را مطالبه مى كردند. ابوبكر در جواب آنها گفت: از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: ما ارث نمى گذاريم و ما ترك ما صدقه است، وقتى كه فاطمه اين برخورد ابوبكر را ديد از او غصبناك شد و كناره گرفت و تا زنده بود با او صحبت نكرد. اين خود بهترين دليلى است بر اينكه ابوبكر از نظر فاطمه- سلام الله عليها- مجرم و غاصب بوده والا لازم نبود كه بانوى دو عالم تا دم مرگ از او ناراحت باشد و با او صحبت نكند.

يكى ديگر از موارد مردوديت اين حديث جعلى روايتى است كه اكثر محدثين اهل سنت در كتب حديث و تاريخ شان نقل كرده اند و از جمله ابن ابى الحديد مى گويد: «انا سمعت عايشه تقول: ارسل ازواج النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- عثمان بن عفان الى ابوبكر يسالهن ميراثهن من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- مما افاء الله عليه، حتى كنت اردهن عن ذلك فقلت: الا تتقين الله الم تعلمن ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- كان يقول: «لا نورث ما تركناه صدقه...» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 223 و سنن الكبرى، ج 9، ص 438، كتاب الفى ء، و صحيح مسلم، ج 12، ص 76، كتاب قسم الفى ء و سنن ابن ماجه، ج 2، ص 250 و سنن نسائى، ج 3، ص 300 و ابن ابى الحديد در صفحه ى 200 همان جلد روايتى را ذكر كرده كه عايشه گفته است: همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خواهان 8/ 1 ارث وى شدند.] با شش سند از عروه و او هم از عايشه نقل كرده است: همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و سهم خود را از ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و فى ء مطالبه كردند، عثمان مى گويد: من آنها را از اين مطلب منع كردم و گفتم آيا از خدا نمى ترسيد و نمى دانيد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما ارث نمى گذاريم و متروكه ما صدقه است؟!

حموى در مجمع البلدان مى گويد: «ان ازواج رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ارسلن عثمان بن عفان الى ابوبكر يسالن موارثهن من سهم رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فقال ابوبكر سمعت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يقول: نحن معاشر الانبياء لا نورث، ما تركناه صدقه انما هذا المال لال محمد لنائبتهم فاذامت فهو الى و الى الامر من بعدى فامسكن» [ معجم البلدان، ج 4، ص 239.] از عروه بن زبير نقل شده است كه عايشه گفت: همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و حق خود را از ميراث رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مطالبه كردند. ابوبكر در جواب آنان گفت: من از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: ما پيامبران ارث نمى گذاريم و متروكه ما صدقه است و اين مال به آل محمد معلق دارد كه بايد در مورد رفتارها و مهماندارى هاى آنان مصرف شود، هرگاه من مردم نظارت اين مال با ولى بعد از من مى باشد.

در برابر پاسخ ابوبكر زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از مطالبه ى خود صرف نظر كردند (اگر كرده باشند) و بر حسب اقرار ابوبكر بايد اموال و فى ء پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در زمان وى مصرف مهمانى ها و مصارف ضرورى آل محمد باشد و يا اينكه بايد بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- هم ادامه پيدا مى كرد؟ پس چرا بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ادامه پيدا نكرد؟ در حالى كه آل محمد- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيازشان به آن اموال زيادتر بود تا زمان حيات مبارك آن حضرت.

از اين برخورد همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- پيداست كه آنها حديث ابوبكر را قبول نداشتند و اگر از كسى ديگر حديث مزبور را مى شنيدند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده: متروكه او صدقه است و به ورثه ى او تعلق ندارد، قطعا چنين تقاضايى را از ابوبكر نمى كردند.

ابن حجر مكى در صواعق المحرقه مى گويد: «قال مالك بن اوس انا سمعت عايشه زوج النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- تقول ازواج النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- عثمان الى ابكر يسالنه مما افاء على رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فكنت انا اردهن فقلت لهن: الا تتقين الله، الم تعلمن ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- كان يقول «لا نور ما تركنا صدقه».

مالك بن اوس گفت: از عايشه همسر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه گفت: همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عثمان را نزد ابوبكر فرستادند تا ميراث را از آن اموالى كه مخصوص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود درخواست كند، عايشه گفت: من نزد آنها رفتم و گفتم مگر از خدا نمى ترسيد و آنها را مانع شدم و گفتم: مگر شما نمى دانيد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما پيامبران ارث نمى گذاريم.

در هر حال از اين حديث استفاده مى شود كه عثمان از طرف همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نزد ابوبكر رفته و حق آنها را از وى مطالبه نموده و اين بيانگر آن است كه عثمان هم حديث نفى وراثت را قبول نداشته است. و اگر او هم حديث را قبول مى داشت معتقد بود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث و ميراث ندارد، پس چرا قبول كرده كه به عنوان نماينده و وكيل مدافع همسران آن حضرت نزد ابوبكر برود و ادعاى ارث آنها را طرح كند و از اين جا معلوم مى شود كه او حديث نفى توريث را نمى پذيرفته است.

مويد اين بيان اين است كه عثمان در زمان خلافت خود فدك را تماما به مروان بن حكم داد كه اين موضوع را سهمودى در تاريخ مدينه منوره و ابى الفداء در تاريخ مختصر فى اخبار بشر نقل كرده اند. (در فصل سرانجام فدك خواهد آمد). و اگر عثمان حديث جعلى ابوبكر را پذيرفته بود كه طبق گفته ى ابوبكر، فدك متروكه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مال همه است، بايد عثمان هم وقتى كه خلافت را به عهده داشت، آن را به عنوان حق همه ى مسلمين، جزء بيت المال قرار مى داد و به مروان نمى داد.

ابى داوود مى گويد: «عن عايشه انها قالت: ان ازواج النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- حين توفى رسول الله اردن ان يبعثن عثمان بن عثمان بن عفان الى ابوبكر الصديق فيسالنه ثمنهن من النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فقالت عايشه السن قد قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم - لانورث ما تركنا فهو صدقه» [ سنن ابى داود، ج 3، ص 144.] عايشه گفت: بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- همسران او از عثمان خواستند كه نزد ابوبكر برود تا يك هشتم ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از ابوبكر بگيرد و عايشه به آنها گفت: آيا نمى دانيد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: «ما پيامبران ارث نمى گذاريم.» يكى ديگر از موارد مردوديت حديث ابوبكر كلام ابن ابى الحديد مى باشد كه در فصل (فدك و دادخواهى فاطمه- سلام الله عليها-) گذشت كه او گفته است: «فى هذا الحديث عجب لانها قالت له ورثه رسول الله ام اهله؟ قال: بل اهله و هذا تصريح بانه- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و سلم، موروث يرثه اهله و هو خلاف قوله: «لا نورث» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 219.] من از اين حديث در شگفتم، زيرا فاطمه- سلام الله عليها- در احتجاج و استدلال خود با ابوبكر بر سر فدك گفت: تو وارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هستى يا اهل بيت او؟! ابوبكر در جواب گفت: اهل او ارث مى برد، ابن ابى الحديد مى گويد: اگر چنين است كه پيامبران ارث مى گذارد و اهل او ارث مى برند، اين خلاف حديثى است كه از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل شده است كه «لانورث».

ابن ابى الحديد مى گويد: اين خود صراحت دارد بر اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- موروث است و اهل از وى ارث مى برند و اين خلاف قول ابوبكر است كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عدم توريث انبيا را نقل كرد، اگر واقعا به حديثى كه نقل كرد معتقد بود بايد در جواب سوال فاطمه- سلام الله عليها- مى گفت اهل پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث نمى برند.

يكى ديگر از موارد مردويت حديث نفى وراثت اين است كه ابن اثير و طبرى و حاكم نيشابورى و ابن ابى الحديد نوشته اند: «و اعطى نساء النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- (عايشه و حفصه) عشره الف» و اربلى هم مى گويد: «ان عايشه و حفصه رضى الله عنهما هما اللتان شهدتا بقوله: نحن معاشر الانبياء لانورث و مالك بن اوس النضرى. و لما ولى عثمان رضى الله عنه قالت له عايشه رضى الله عنها: اعطنى ما كان يعطنى ابى و عمر، فقال: لا اجد له موضعا فى الكتاب. و لا فى السنه و لكن كان ابوبكر و عمر يعطيانك فشهدت انت و مالك بن اوس النضرى: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: لانورث فابطلت حق فاطمه و جئت تطلبينه؟ لا افعل...» [تا ريخ الرسل والملك، ج 3، ص 109 و شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 154 و مستدرك، ج 4، ص 8 و الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 503، كشف الغمه، ج 2، ص 38 و 39.] عايشه و حفصه در زمان خلافت پدران شان بخشش هاى ده هزار ده هزار از بيت المال مى گرفتند، چون زمان خلافت عثمان رسيد، او سهم آنها را از بيت المال قطع كرد، عايشه نزد او رفت و گفت: بخششى را كه پدرم ابوبكر و بعد از او عمر در حق من مقرر داشته اند چرا قطع كردى؟ عثمان در جواب گفت: در كتاب و سنت چيزى بر تو مقرر نشد است و آنها خود سرانه مقررى مى دادند و من چنين كارى نمى كنم، عايشه گفت: پس ارث مرا از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بده! عثمان گفت: آن گاه كه پدرت در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: رسول اكرم فرموده ما پيامبران ارث نمى گذاريم، مگر تو خودت با مالك بن اوس شهادت نداديد كه ابوبكر راست مى گويد و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را ميراثى نباشد و بدين ترتيب حق فاطمه- سلام الله عليها- را از بين بردى، حال با چه مجوزى از من ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را مى خواهى؟ عايشه نتوانست چيزى بگويد و برخاست و رفت.

بعد اربلى مى گويد: هر وقت كه عثمان جاى اين كلمات بيايد: به مسجد براى نماز مى رفت، عايشه فرياد و فغان نمود و پيراهن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را برمى داشت مى گفت او با صاحب اين پيراهن مخالفت مى كند و وقتى كه عثمان از عايشه اذيت مى شد، بالاى منبر مى رفت و مى گفت اين بى موى دشمن خداست و خدا براى او و حفصه مثل زده به زن نوح و لوط و فرموده: «و ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين» [ سوره تحريم، آيه 10، خدا براى كافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه تحت فرمان دو بنده ى صالح ما بودند و به آنها خيانت كردند.] و عايشه نيز به او مى گفت: اى نعثل اى دشمن خدا تو آن كسى هستى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- تو را مثل نعثل يهودى نام كرد كه در يمن مى بود. عثمان و عايشه يكديگر را لعن مى كردند تا عايشه سوگند ياد كرد كه با او در يك شهر زندگى نكند و او از مدينه بيرون رفت و در مكه سكونت اختيار كرد!!

با توجه به اين روايت تقاضاى ارث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از كسى گفته شد كه يك زمانى خود خودش معركه گير اين نمايش بود و مى گفت: زنان پيامبر ارث نمى برند!! و هر وقت كه ابوبكر حديث عدم توريث را مى خواند عمر و عايشه را شاهد مى گرفت و آنها هم شهادت مى دادند. عجيب است كه او خود مانع ارث همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى شد و حق دختر پيامبر را ضايع كرد، ولى بعد از چند سال خود خواهان ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شد و عمر كه هميشه پشتوانه او بود خود در زمان خلافتش حوائط سبعه را به على- عليه السلام- و ابن عباس برگرداند.

از مجموع بيانات اين فصل اين نتيجه بدست آمد كه حديث جعلى ابوبكر واقعيت نداشته است و كسانى كه به عنوان شهود ابوبكر بودند يا خودشان خواهان ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شدند و يا اينكه فدك را به خاندان وحى و فرزندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- برگرداندند.

در كتب اهل سنت آمده است كه عمر، على- عليه السلام- و عباس را در زمانى كه جهت حل اختلاف نزد وى رفته بودند، قسم داده است كه آيا شما از پيامبر شنيديد كه فرمود: «متروكه من صدقه است و مال همه است»؟ و على- عليه السلام- و عباس فرموده باشند كه بلى!! اين حرف طبق روايات از اصل اشتباه است و اينكه على- عليه السلام- و عباس شهادت داده باشند كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيديم كه: ما پيامبران ارث نمى گذايم، اين هم تهمت به آنها و مخصوصا حضرت على مى باشد.

ابن ابى الحديد در همين رابطه مى گويد: اين خبر كه «على و عباس براى رفع مخاصمه نزد عمر آمده اند و او آنها را قسم داده است كه آيا شما از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نشنيده ايد كه: متروكه ما صدقه است؟ على- عليه السلام- و عباس گفته اند كه بلى ما از پيامبر شنيدم» اشكال دارد و قابل قبول نيست و سپس مى گويد: آيا قابل پذيرش است كه عباس در حالى كه مى داند و علم دارد كه متروكه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- صدقه است، باز هم مطالبه ى ارثى را كند كه مستحق نيست و نيز على- عليه السلام- اينكه مى داند كه مال پيامبر صدقه است، ولى باز همسرش فاطمه- سلام الله عليها- را وادار نمايد كه برود از خطبه ى مطالبه ارث كند؟ [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 224.] از بيان ابن ابى الحديد پيداست كه خبر شهادت على- عليه السلام- و عباس نزد عمر مبنى بر اينكه «متروكه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- صدقه است» حقيقت ندارد.

باز هم ابن ابى الحديد در ادامه ى همان اشكال مى گويد: اگر مال پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- واقعا صدقه بوده است، چرا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شمشير و مركب سوارى و عمامه و بعضى از وسايل شخصى خود را به على- عليه السلام- داد؟ اگر خبر منع ارث حقيقت دارد پس بايد تمام آنچه كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باقى مانده مال همه و صدقه باشد، براى اينكه على- عليه السلام- وارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبود، بنابراين بايد بگوييم كه حديث نفى توريث اگر حقيقت دارد، بايد همه ى اموال را شامل شود، نه اينكه بعضى را شامل شود و بعضى ديگر را استثنا كند.

با توجه به سخن ابن ابى الحديد و تحليل مختصرى كه شد حال بايد گفت: حديث ابوبكر «نحن معاشر الانبيا لاتورث» از سه حال خارج نيست:

اول اينكه او اين سخن را جعل كرده كه عملا با قرآن مخالفت دارد.

دوم اينكه اگر او در قول خود صادق بوده، در اين صورت (نعوذ بالله) بايد خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر خلاف قرآن و وحى سخن فرموده باشد و اين هم كه محال است.

سوم اينكه بگوييم ابوبكر حديث را جعل كرد ولى متوجه نبود كه اين حديث با آيات و عمومات قرآن مخالفت دارد. در اين صورت او دو اشتباه و خطا انجام داده است يكى اينكه دروغ به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بسته است كه حديث جعلى را به او نسبت داده است و خطاى دوم اينكه عدم شايستگى خود را به جانشينى پيامبر به اثبات رسانده است. براى اينكه كسى كه از قرآن آن قدر بى اطلاع باشد كه چنين آياتى را در مورد ارث پيامبران نداند، چگونه در مسند خلافت و جانشينى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نشسته كه بايد در تمام احكام اسلام و قواعد شرعيه ى آن، بر مردم حكومت كند؟ مسئله ديگر اينكه چنانچه گفته شد اگر بر فرض عدم ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حقيقت داشته باشد، بايد اين موضوع شامل تمام اموال شود (چه اموال منقول و چه غير منقول) نه تنها فدك. و بر فرض صحت حديث، لازم است كه ساير اموال پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مانند لوازم خانه و زره و شمشير و اسب و خانه مسكونى نيز جزء بيت المال باشد، در حالى كه آنها را وارثان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- صاحب شده و حجره ها را هم همسران وى تصاحب نمودند كه يكى از آنها هم عايشه بود و خود ابوبكر به عنوان اينكه حجره مال دخترش است، وصيت كرده بود كه او را پس از فوت در آنجا (حجره ى عايشه) دفن نمايند، در صورتى كه از نظر قانون ارث زن از شوهر، سهم عايشه يك نهم از يك هشتم خانه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كه چند وجب بيشتر نبود و جسد ابوبكر به مراتب بيشتر از سهم عايشه از آن خانه را اشغال كرده است. در حالى كه از نظر ارث فرزند و پدر، سهم فاطمه- سلام الله عليها- هفت هشتم بود زير او اولاد منحصر به فرد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- بود. و همين عايشه بنا به شهادت مورخين و سيره نويسان فريقين، از دفن جنازه ى امام حسن- عليه السلام- فرزند آن بانوى مظلومه جلوگيرى نمود. و دستور تيراندازى به تابوت امام حسن- عليه السلام- داد كه بنابر بعضى روايات هفتاد تير به بدن مطهر او اصابت كرد.

صقرى بصرى در اين مورد به عايشه چنين خطاب مى كند:

«و يوم الحسن الهادى على بغلك اسرعت   و سببت و مانعت و خاصمت و قاتلت

در روز رحلت امام حسن هادى شتابان سوار قاطر شده آمدى و با تبختر از دفن جنازه ى او در كنار جدش رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مانع شدى و مخاصمه و جنگ راه انداختى.

«و فى بيت رسول الله بالظلمى تحكمت   هل الزوجه اولى بالموريث من البنت»

در خانه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حكم به جور نمودى، آيا زن به ميراث از دختر اولى و سزاوارتر است؟! اگر از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث برده اى چرا به دخترش زهرا- سلام الله عليها- ارث ندادى.

لك التسع من الثمن و بالكل تحكمت تجملت، تبلغت و لوعشت تفيلت [ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 157.] براى تو يك نهم از يك هشتم (يك قسمت از 27 قسمت) بود، ولى تو در همه تصرف كردى، روزى سوار شتر شدى (در جنگ جمل)، روزى هم سوار قاطر گرديدى و اگر زنده بمانى روزى هم سوار فيل خواهى شد!!

فصل هيجدهم

چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند

حوادث دردآور و ناراحت كننده در طول تاريخ براى جامعه ها و ملتها زياد واقع شده و مى شود و تاريخ مشحون از اين حوادث تلخ است. ولى از همه ى آنها دردآوردتر و تلخ تر اين است كه فاطمه- سلام الله عليها- با آن شان و جلالت و مقام بلندش بعد از وفات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و از ناحيه حكومت مورد ظلم واقع شده و حق او غصب مى شود، اصحاب و ياران پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم- به اظهار تظلم دختر رسالت گوش نمى دهند و به طلب استمداد او وقعى نمى گذرند و در برابر حكومت غاصب مهر سكوت بر لب مى زنند. در حالى كه آنها همه دلايل محكمى را كه فاطمه- سلام الله عليها- نسبت به حقانيت خود به اثبات رساند شنيدند و حقانيت او را حتى تصديق كردند و براى مظلوميت او اشك هم ريختند، ولى در آن اجتماعى كه همه جمع بودند، كسى از انصار و مهاجر به يارى فاطمه- سلام الله عليها- برنخواست و از او حمايت نكرد!!

به راستى چرا مهاجر و انصار كه روزى دو بازوان پرتوان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بودند، بعد از وى به دختر او كمك نكردند؟ علت چه بود و چه شرايط و مسائلى پيش آمد كه دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را تنها گذاشتند؟ مگر چه مدت زمانى بين رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و مجلس ابوبكر فاصله شده بود كه آنها اين گونه عوض شدند؟ آيا بيش از حدود چهار روز بييشتر فاصله شده بود؟ چرا به اين زودى و در اين فاصله كم همه چيز را فراموش كردند؟! اگر بر فرض مهاجر و انصار به ادعاى دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شك و ترديد داشتند، چرا به شهادت شهود وى گوش فرا نداد؟! و لى عايشه دختر ابوبكر به محض اينكه بر ضد اميرالمؤمنين على- عليه السلام- قيام كرد كه منجر به ريختن خون عده ى زيادى از مسلمانان شد، از مكه به سوى بصره حركت نمودند و در حمايت از او كشته ها دادند و سرگذشت تاسفبار او در تاريخ معروف است و با اينكه مى دانستند كه عايشه حجاب خدا و رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را به دستور آيه شريفه ى «و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن» [ سوره احزاب، آيه 33 (و در خانه هايتان بنشينيد و آرام گيريد و مانند دوره جاهليت آرايش و خودآرايى نكنيد).] رعايت نكرد و در منزل خود آرام نگرفت و از خانه بيرون آمد و هر عاقلى و اهل هر مذهبى مى داند كه در جهاد و اقامت خلافت، اقتدا بر زنان جايز نيست.

چطور شد كه دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و آن مائده ى آسمانى و كوثر خدا براى خلق و مادر خلفاى بعد از پيامبر و همسر وصى رسول خدا در ادعاى حق خداييش تنها گذاشته شد، ولى دحتر خليفه كه فتنه و فساد در جامعه ى اسلامى ايجاد كرد و حرمت حرم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نگاه نداشت و دستور خدا را فراموش كرد، مردم او را اين گونه همكارى و هميارى نمودند؟!

اكنون مناسب است اول حالات و حركات و برخوردهاى عايشه را قبل از رحلت پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم- و بعد از رحلت آن حضرت بررسى كنيم، و بعد سكوت مرگبار مهاجر و انصار در زمان فاطمه- سلام الله عليها- را.

حميدى مى گويد: «لن يفلح قوم و لو امرهم امراه» [ الجمع بين الصحيحين، ج 2، ص 300.] در مسند ابوبكر كه بيانگر رفتن عايشه و پيروان او به بصره مى باشد، نقل كرده است: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده: هرگز رستگار نمى شود قومى كه حكومت شان را به دست زن بسپارد.

باز هم حميدى در مسند عبدالله بن عباس از قول عمر روايت كرده است: «ان تتوبا الى الله فقد ضغت قلوبهما»: [ سوره تحريم، آيه 4.] از عمر سوال كردند: آن دو زن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كيانند كه درباره ى آنها خدا فرموده است: اگر هر دو زن به درگاه خدا توبه كنند رواست كه البته دلهاى آنها سخت منحرف شده است. [ الجمع بين الصحيحين، ج 2، ص 300، صحيح بخارى، ج 6، ص 17.] و نيز هم حميدى و مسلم و ديگران گفته اند: «قال انس بن مالك ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قدم المدينه فنزل فى علو المدينه فى حى يقال بنو عمرو بن عوف فاقام اربع عشره ليله ثم انه ارسل الى بنى النجار فجارو متقليدين ببسوفهم قال فكانى انظر الى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- على راحلته و ابوبكر ردفه و ملاء بنى النجار حوله حتى القى بفنا ابيى ايوب الى ان قال: فارسل الى ملاء بنى النجار فجاوا فقال: يا بنى النجار ثامنونى بحائطكم هذا قالوا لا والله لا تطلب ثمنه الا الى الله قال انس فكان فيه ما اقول كان فيه نخل و قبور المشركين و خرب فامر رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- بالنخل فقطع و بقبور المشركين فنبشت و بالخرب فسويت قال فصفوا النخل قبله» پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- وقتى كه به مدينه هجرت فرمود، موقتا در بعضى از خانه هاى اهل مدينه سكنى گزيد، تا اينكه محل انبار خرمايى را كه به دو يتيم به نام سهل و سهيل تلعق داشت خريدارى نمود و سرانجام آن جا را به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هبه كردند. و روايت هم شده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آن جا را خريد و در آن مكان مسجد ساخت و اطاقهايى هم براى سكونت خانواده و زنانش بنا نمود، وقتى كه ساختمان آن تمام شد به آن جا انتقال يافت. و در ادامه حميدى در حديث صد و سى چهارم از مسند ابن مالك در موضع مسجد به خصوص روايت كرده است و در روايت ديگرى هم گفته: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چون خواست مكان مسجد را از قوم بنى النجار بخرد، آن جا را به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هبه كردند، و در آن يك درخت خرما و قبرستان مشركين بود، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درخت را كند و قبرها را خراب كرد.