باز هم در همان كتاب پيرامون آيه ى شريفه ى: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا
بيوت النبى الا ان يوذن لكم» [ سوره احزاب، آيه 53. اى كسانى كه به خدا ايمان
آورديد به خانه هاى پيامبر داخل نشويد مگر اينكه به شما اذن دهد.] آمده است:
آنچه كه معلوم و روشن است عايشه در مدينه خانه اى از خود نداشت و همان طور پدرش
و اقوام او هم در مدينه خانه اى نداشتند، براى اين كه آنها قبلا در مكه بودند،
و كسى هم در جايى ادّعا نكرده كه عايشه در مدينه براى خود خانه ساخت، ولى همه
گفتند كه ابوبكر حجره ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را كه در آنجا دفن
به عايشه تسليم نمود، ولى فاطمه- سلام الله عليها- دختر پيامبر- صلى الله عليه
و آله و سلم- را از فدك با اينكه در تصرف زهرا- سلام الله عليها- بود منع كرد،
در حالى كه بنا به شهادت شاهد عينى، پيامبر آن را در زمان حياتش به او بخشيده
بود، ولى ابوبكر فاطمه- سلام الله عليها- را بر خلاف آيات مباركه توريث از ارث
پدرش محروم ساخت.
پس اگر عايشه حجره را از جهت سكنى مالك شده باشد، چرا زنان ديگر
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مالك حجره هاى خود نشدند؟ و آن حضرت هنگام
رحلت نه همسر داشت (چنانچه گذشت...) و هر كدام آنها در حجره اى ساكن بودند، اگر
ارث و ميراث كه يك حقيقت قرآنى است و مورد قبول ابوبكر بود، پس به چه طريق
عايشه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث برد، ولى دخترش فاطمه- سلام
الله عليها- از ارث منع شد؟ چگونه عايشه همان حجره را به خود اختصاص داده بود،
در حالى كه او يك نهم از يك هشتم ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
(يعنى يك هفتاد و دوم) به او مى رسيد. بنابراين چه كسى ميراث پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- را بين ورّاث او تقسيم كرد و آن حجره را به عايشه داد؟ عجب
منطقى است كه عايشه خود را مالك حجره ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى
دانست، ولى موقعى كه خواستند جنازه ى مطهر امام حسين- عليه السلام- را در حجره
ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دفن كنند، عايشه گفت: خانه، خانه ى من
است و به كسى اجازه نمى دهم آنجا دفن شود، قاسم بن محمد بن ابوبكر گفت: اى عمه
هنوز سرهاى خود را از روز شتر سرخ نشسته يم، آيا مى خواهيد بگوييد روز قاطر
شهباء برگشته است.
اين بحث كه آيا خانه هاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ملك شخصى
همسران وى بوده يا اينكه ملك خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- (كه حقيقت
هم همين بود) وارد آن نمى شويم و اين بحث را به مناسبتهايى در فصل هاى گذشته
ملاحظه فرموديد، ولى اين مقدار بايد تذكر دهيم كه اگر بر اساس دستور قرآن افراد
ديگر از داخل شدن به خانه هاى پيامبر اكرم منع شده اند و آنها ميراث همه ى
مسلمين بوده است، پس چرا سران حكومت بدون اجازه وارد خانه ى پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- شدند و براى خودشان قبر درست كردند؟ اگر آن خانه ها ما ترك
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- است و به همين مسلمين تعلق دارد، پس چرا
ديگر مسلمين را براى دفن به آنجا اجازه ندادند؟ و نيز هنگامى كه باى خودشان قبر
درست كردند و يا اينكه خانه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را به عايشه
دادند چرا از مسلمين اجازه نگرفتند و بدون اجازه ى مسلمين تصرف كردند.
باز حميدى در «الجمع بين الصحيحين» با سند از عبدالله بن زيد بن عاصم انصارى
از قول پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى گويد: «ما بين بيتى و مبنرى روضه
من رياض الجنه» [ صحيح مسلم، ج 9، ص 161 در كتاب فصل المدينه و صحيح بخارى، ج
2، ص 57.] : بين خانه ى من و منبرم باغى از باغهاى بهشت است. حميدى همين روايت
را با همين الفاظ از مسند ابوهريره نيز روايت كرده است. [ صحيح مسلم، ج 9، ص
161 در كتاب فصل المدينه و صحيح بخارى، ج 2، ص 57.] و ابن سعد مى گويد: «عن ابن
عباس قال: لما فرع من جهاز رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يوم الثلاثاء
وضع على سرير فى بيته و كان المسلمون قد اختلفوا فى دفنه» [ طبقات ابن سعد، ج
2، ص 395.] ابن عباس گفت: هنگامى كه على- عليه السلام- از كار غسل و كفن رسول
خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فارغ شد، جنازه را در خانه اش روى تخت قرار
داد و اين شهادت ابن عباس است بعد از وفات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
كه خانه، خانه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده است و نگفته است كه
خانه ى عايشه بوده است.
طبرى در تاريخ خود به نقل از پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- مى
گويد: «اذا غسلتمونى و كفنتمونى فوضعونى على سريرى فى بيتى هذا على شفيرى قبرى»
[تا ريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 193.] هرگاه مرا غسل داديد و كفن كرديد، بعد
مرا بر تختم در اين خانه ام در كنار قبرم قرار دهيد و نفرمود: در خانه عايشه و
اين آخرين عهد او با دنيا بود.
عايشه در تمام مدت عمر خود آرام نبود و يك زن ماجراجو بود، اعمالى از او
صادر شده است كه از هيچ كدام از زنان ديگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
حتى از حفصه دختر عمر هم صادر نشده است، اعمالى كه مورد انتقاد علماى اهل سنت
هم واقع شده است. اذيت هاى عايشه به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نه
تنها در كتب شيعه نقل شده است، بلكه علما و مورخين اهل سنت هم نوشته اند كه
مكرر موجب زحمت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و ملال خاطر آن حضرت مى
شده است.
محمد بن محمد غزالى چندين خبر در مذمت عايشه نقل كرده است كه از جمله مقابله
ى او با رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و قضاوت ابوبكر است، مى گويد:
«فقالها رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- تكلمين او اتكلم، فقالت بل تكلم
انت و لا تقل الا حقا» [ احياء علوم الدين، ج 2، ص 43، و كنزالعمال، ج 7، ص
116.] پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به عايشه فرمود: تو حرف مى زنى يا من
حرف بزنم؟ عايشه در جواب گفت: تو حرف بزن ولى چيزى نگو مگر حق.
ابوبكر وقتى كه اين جسارت و بى ادبى را از عايشه ديد، سيلى محكمى به صورت وى
زد كه خون بر جامه اش سرازير شد و گفت: اى دشمن نفس خود، مگر پيامبر - صلى الله
عليه و آله و سلم- سخن غير حق هم مى گويد!!
ابويعلى در مسند و ابو شيخ در كتاب امثال آورده اند كه روزى ابوبكر به ديدن
دخترش عايشه رفت و چون بين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و عايشه مشاجره
واقع شده بود، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ابوبكر را به قضاوت طلبيد و
بعد سخنان فوق را فرمود.
باز هم عايشه در جمله ى ديگر به آن حضرت گفت: «انت الذى تزعم انك نبى الله [
احياء علوم الدين، ج 2، ص 43، و كنزالعمال، ج 7، ص 116.] تو آن كسى هستى كه
گمان مى كنى پيامبر خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- هستى. گويا عايشه آن حضرت
را كه خداوند او را پيامبر رحمت ناميده است، بر حق نمى دانسته كه چنين كلماتى
را به آن حضرت نسبت مى دهد و طعن مى زند، مگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- غير از حرف حق چيزى ديگرى مى گويد؟ آيا عايشه اين آيات را نخوانده بود:
«يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول
كجهر لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون» [ سوره حجرات، آيه 2.] اى اهل
ايمان فوق صوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- صداى خود را بلند نكنيد و
آوازتان را بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بلند مسازيد، همچون بلند
آوازى كه برخى از شما به برخى ديگر مى كنيد، كه در اين صورت اعمال شما تباه مى
شود و شما نمى فهميد.
باز هم قرآن كريم مى فرمايد: «ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله فى
الدنيا والاخره» [ سوره احزاب، آيه 57.] آنان كه خدا و رسول او را به عصيان و
مخالفت آزار و اذيت مى كنند، خدا آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده (و از رحمت
خود دور فرموده) و بر آنان عذابى با ذلت و خوارى مهيا ساخته است. و نيز در قرآن
آمده است: «فلا و ربك لايومنون حتى يحكموك فيم شجر بينهم» [ سوره نساء، آيه
65.] نه چنين است، قسم به خداى تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمى شوند مگر آن
كه در خصومت و نزاع شان تنها تو را حاكم كنند.
آيا عايشه اين آيات را نخوانده است و يا نشنيده بود؟ و آيا تسليم فرمان
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود؟ اگر تسليم بود پس اين مخالفتها و
اهانتها براى چيست؟ و آيا با اين اهانتها ام المؤمنين باقى مانده است؟ باز هم
حميدى در «الجمع بين الصحيحين» مى گويد: «عايشه تزعم ان النبى- صلى الله عليه
(و آله) و سلم- كان يمكث عند زينب بنت جحش و يشرب عندها عسلا، قالت: فتوا صيت
انا و حفصه ايتنا ما دخل عليها النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) فلتقل انى
اجد منك ريح مغافير فدخل على احداهما (على الحفصه) فقال ذلك له، فقال: بل شربت
عسلا عند زينب بنت جحش لن اعود له و قد حلفت لا تخبرى بذلك احدا» [ الجمع
الصحيحين، ج 2، ص 300، و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 298.] عايشه گفت: پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- هر گاه كه نزد زينب جحش (يكى از همسرانش) مى رفت، زينب
او را نگه مى داشت و از عسلى كه تهيه كرده بود خدمت پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- آورد. اين كار او به گوش عايشه رسيد و بر او گران آمد، عايشه مى
گويد: من با حفصه قرار گذاشتم كه هر وقت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
نزد ما آمد فورا بگويم آيا «صمغ مغافير» خورده اى؟ و پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم - مقيد بود كه هرگز بوى نامناسب و ناراحت كننده اى از دهان و يا
لباسش استشمام نشود، بلكه به عكس اصرار داشت، هميشه خوشبو و معطر باشد! و به
اين ترتيب روزى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نزد «حفصه» آمد و او اين
سخن را به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت و پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- فرمود: من «مغافير» نخورده ام، بلكه عسلى نزد زينب بنت جحش نوشيدم و
سوگند ياد مى كنم كه ديگر از آن عسل ننوشم (نكند زنبور آن عسل روى گياه
نامناسبى و احتمالا مغافر نشسته باشد) ولى تو اين سخن را به كسى مگو، مبادا به
گوش مردم برسد و بگويند: چرا پيامبر غداى حلالى را براى خود تحريم كرده است؟ و
از كار پيامبر در اين مورد و يا مثل آن تبعيت كنند و يا اينكه به گوش زينب برسد
و او دل شكسته شود. و لى سرانجام او اين راز را فاش كرد و در نتيجه معلوم شد كه
اصل قضيه توطئه اى بوده است كه طراح آن عايشه بوده و پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- سخت ناراحت شد، و در همين رابطه آيات سوره مباركه تحريم نازل شد:
«يا ايها النبى لم تحرم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك... و اذا سر النبى
الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض
فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير ان تتوبا الى لله فقد
صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه و جبريل و صالح المومنين
والملائكه بعد ذلك ظهير عسى ربه ان طلقكن ان يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات
مومنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات و ابكارا». [ سوره تحريم، آيات 1-
5.] اى پيامبر گرامى براى چه آن را كه خدا بر تو حلال فرمود تو بر خود حرام
كردى تا زنانت را از خود خشنود سازى... وقتى پيامبر با بعضى زنان خود (يعنى با
حفصه) سخنى به راز گفت (و به او سپرد) آن زن خيانت كرده و ديگرى (يعنى عايشه)
را بر امت آگاه ساخت، خدا به رسولش خبر داد و او بر آن زن برخى اظهار كرد و
برخى را از كرم پرده دارى نمود آن زن گفت: رسولا تو را كى واقف ساخت؟ رسول گفت:
مرا خداى داناى آگاه (از همه اسرار عالم) خبر داد كه اگر هر دو زن به درگاه خدا
توبه كنند رواست كه البته دلهاى شما سخت منحرف شده است. و اگر با هم بر آزار او
اتفاق كنيد باز خدا يار او و جبرئيل امين و مردان صالح و مومن و فرشتگان حق
ياور و مددكار اويند. اميد است كه اگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شما
را طلاق داد، خدا زنانى بهتر از شما بجايتان با او همسر كند كه همه شان تسليم
شوند، با ايمان، با خضوع و فروتن، توبه كننده، عبادت كننده و روزه دار شوند، چه
غير باكره و چه باكره باشند. با نازل شدن آيات مزبور خداوند ماجرا را چنان
پايان داد كه ديگر اين گونه كارها در درون خانه پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- تكرار نشود. [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 298.] بخارى از عبدالله بن عباس نقل
كرده و مى گويد: «اردت ان اسال عمر فقلت يا اميرالمؤمنين من المراتان اللتان
تظاهرتاث على رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم فما اتممت كلامى حتى قال:
عائشه و حصفه». [ صحيح بخارى، ج 6، كتاب التفسير، تفسير سوره ى تحريم، ص 159،
حديث 4590 و بخارى در حديث 4594 نيز اين مطلب را يادآور شده است و طرايف، ص 432
و 433.] از عمر پرسيدم آن دو نفر از همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
كه بر ضد او دست به دست هم داده بودن چه كسانى بودند؟ پيش از آن كه سخنان من
تمام شود، عمر گفت: حفصه و عايشه بودند، سپس افزود: به خدا سوگند ما در عصر
جاهليت براى زنان ارزشى قائل نبوديم تا اينكه خداوند آياتى را درباره ى آنان
نازل كرد و حقوقى براى آنان قرار داد و آنها جسور شدند.
سيوطى در درالمنثور از ابن عباس همين حديث را نقل كرده است: «فدخلت فاذا
النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- متكى على حصير... فقلت يا رسول الله اطلقت
نساءك قال لا، قلت الله اكبر لورايتنا يا رسول و كنا معشر قريش نغلب النساء
فلما قدمنا المدينه و جدنا قوما تغلبهم نساوهم فطفق نساونا يتعلمن من نسائهم
فطفق نساونا يتعلمن من نسائهم فغضبت يوما على امراتى فاذا هى تراجعنى فانكرت
ذلك فقالت ما تنكر فو الله ان ازواج النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-
ليراجعنه و تهجره احداهن اليوم الى اليل فقلت قد خابت من فعل ذلك منهن فدخلت
على حفصه فقلت اتراجع احدا كن رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و تهجره
احدا هن اليوم الليل فقلت قد خابت من فعلت منكن... فقلت لحفصه لا تراجعى رسول
الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و لا تساليه شيا و سلينى ما بدالك و لا يغرنك
ان كانت جارتك». [ الدر المنثور، ج 6، ص 243 و كنز العمال، ج 2، ص 527، تفسر
سوره تحريم.] عمر مى گويد: بعد از اين ماجرا آگاه شدم كه پيامبر- صلى الله عليه
و آله و سلم- از تمام همسرانش كناره گيرى كرده و در محلى به نام «مشربه ام
ابراهيم» اقامت گزيد. به خدمتش رسيدم و عرض كردم: اى رسول خدا آيا همسرانت را
طلاق داده ايد؟ فرمود: نه، گفتم: الله اكبر، ما جمعيت قريش پيوسته بر زنان ما
مسلط بوديم، اما هنگامى كه به مدينه آمديم جمعى را ديديم كه زنانشان بر آنان
مسلط هستند و زنان ما نيز از آنان ياد گرفتند، روزى ديدم همسرم با من مشاجره مى
كند، و بر من برگشت، من اين عمل او را عجيب و زشت شمردم. گفت: چرا تعجب مى كنى؟
به خدا همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم با وى چنين مى كنند! حتى
گاهى از او قهر مى نمايد، يكى از آنها امروز تا شب از او كناره گرفته است. عمر
گفت: هر كدام آنها اين كار را كرده عمل زشتى انجام داده است، من به دخترم حفصه
سفارش كردم كه هرگز چنين كارى را نكند و گفتم اگر همسايه ات (منظور عايشه است)
چنين مى كند تو نكن، زيرا شرايط او با تو فرق مى كند و متفاوت است.
گذشته از آيات فوق (كه نشاندهنده ى اين است كه بعضى از همسران پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- به خاطر رقابتهايى كه با هم داشتند و روح پاك پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- را جريحه دار مى كردند و اسرار وى را افشا مى
نمودند تا آنجا كه خداوند به سرزنش آنان و دفاع از پيامبرش پرداخته) بعد از
وفات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- زنان آن حضرت مامور بودند كه در خانه
هاى خود بمانند و همچون زنان جاهليت نخستين در ميان مردم و جمعيت ظاهر نشوند و
اندام و وسايل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهند. «و قرن فى بيوتكن
ولا تبرجن تبرج الجاهليه الاولى»: [ سوره احزاب، آيه 33 (در خانه هايتان بمانيد
و مثل زنهاى جاهليت آرايش كرده از خانه بيرون نياييد.).] طبق نقل تاريخ و سيره
نويسان، تمام زنان آن حضرت به اين دستور عمل كردند و جز براى امر ضرورى از خانه
بيرون نمى آمدند و فقط عايشه اين دستور را زير پا گذاشت و فراموش كرد و در
مقابل خليفه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- (على- عليه السلام-) قيام
كرد و جنگ به راه انداخت. [ طرايف، ص 434.] يكى از همسران رسول خدا- صلى الله
عليه و آله و سلم- «سوده» بود، چنانچه در صحاح و كتب اهل سنت و از جمله طبقات
ابن سعد آمده است: «عن هشام عن ابن سيرين قال: قالت سوده بنت زمعه: قد حججت و
اعتمرت فانا اقعد فى بيتى كما امرنى الله». و در روايت ديگر آمده است: «لم تحج
زينب بنت حجش بعد حجه رسول الله التى حجتها معه حتى توفيت فى خلافه عمر سنه
عشرين»: [ طبقات، ابن سعد، ج 8، ص 208.] به سوده همسر گرامى رسول- صلى الله
عليه و آله و سلم- گفتند: چرا حج و عمره انجام نمى دهى؟ و از اين فيض عظمى باز
مانده اى؟ سوده در جواب گفت كه يك بار حج من واجب بود كه بجاى آوردم و بعد از
اين براى من اطاعت امر الهى واجب است كه فرمود: «و قرن فى بيوتكن» [ سوره
احزاب، آيه 33.] از خانه بيرون نروم حتى پاى از حجره اى كه رسول خدا- صلى الله
عليه و آله و سلم- مرا در آن نشانده حتى الامكان بيرون نگذارم تا بميرم. و همين
طور هم عمل كرد و از خانه بيرون نرفت تا جنازه اش را بيرون بردند و درود خدا بر
او باد.
زينب بنت حجش بعد از آن كه با رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حج
انجام داد، به حج نمى رفت و در خانه بود و از آن بيرون نمى آمد تا در زمان
خلافت عمر در سال بيست هجرت از دنيا رفت.
اكثر زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مانند «سودنه» و «زينب» مطيع
و فرمانبردار رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده اند ولى عايشه يك زن
متمرد بود كه بر خلاف دستورات خدا و رسولش فريب طلحه و زبير را خورد و به بصره
رفت، «عثمان بن حنيف» را كه يكى از بزرگان صحابه و والى بصره بود، گرفتند و
موهاى سر و صورت و ابروان او را كندند و بعد از ضرب تازيانه از شهر بيرون كردند
و متجاوز از صد نفر بى دفاع را به قتل رسانيدند.
آن وقت سوار بر شترى عسكر نام كه با پوست پلنگ و زره پوشانده شده بود، مانند
يك مرد جنگى به ميدان حاضر شد و در اين ماجرا خون هزار نفر به جهت حركت نابجاى
او به زمين ريخته و آن هم در مقابل على- عليه السلام- شخصيت بزرگى كه بزرگان و
علماى اهل سنت در فضائل و مناقب او روايات و احاديث بسيارى نقل نموده اند كه
قابل شمارش نيست.
حاكم نيشابورى در مستدرك الصحيحين و متقى هندى در كنزالعمال از قول ام سلمه
مى گويند: «قالت ذكر النبى صلى الله عليه (و آله) و سلم خروج بعض امهات
المومنين فضحكت عايشه فقال انظرى يا حميرا ان لا تكونى انت ثم التفت الى على
فقال ان وليت من امرها شيا فارفق بها» [ كنزالعمال، ج 6، ص 84 و مستدرك، ج 3، ص
119.] پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رو به همسران خود نمود و پرسيد:
كداميك از شما صاحب سگ «حوئب» است، عايشه خنديد و رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- به او فرمود: مواظب باش كه تو او نباشى، بعد به على- عليه السلام-
فرمود: اگر او (عايشه) نافرمانى كرد با او مدارا كن.
ابن جرير طبرى در تاريخ خود مى گويد: «ثم انهم ساروا متوجهين نحو البصره و
نقل غير واحد انهم مروا بمكان اسمه الحواب فنبحتهم كلابه فقالت عايشه ايى ماء
هذا؟ قيل ماء الحواب فصرحت و قالت «انا لله و انااليه راجعون» سمعت رسول الله-
صلى الله عليه و آله و سلم- يقول و عنده نساوه «ليت شعرى ايتكن تنبحها كلاب
الحواب» ثم ضربت عضد بعيرها فانا خته و قالت ردونى فانا خوا يوما وليله و قال
عبدالله الزبير انه كذب يعنى ليس هذا ماء الحواب و لم يزل بها و هى تمتنع» [تا
ريخ طبرى، ج 3، ص 485 و 548 و مسند ابن حنبل، ج 3، ص 97 و فتح البارى، ج 16، ص
165 و به گفته وى ابويعلى و بزار حديث را صحيح دانسته اند و حليه الاولياء، ج
2، ص 48 و در مجمع الزوائد، ج 7، ص 243 و الاصابه، ج 8، قسم اول، ص 111 و
الامامه والسياسه، ص 55 و نور الابصار، ص 81 و بغداد، ج 9، ص 185 و استيعاب، ج
2، ص 745 و در طبقات، ج 8، ص 56.] زهرى روايت كرده و گفت: من به چنين رسيده كه
وقتى طلحه و زبير با لشكر خود به لشكر على- عليه السلام- در ذى قار رسيدند، روى
به طرف بصره برگردانيده و لشكر خود را به آن ناحيه بردند و از ناحيه «منكدر»
رفتند، در را به قريه «حوئب» برخوردند، در آن قريه سگ ها سر و صدا كردند، عايشه
پرسيدند: اين جا كجاست، گفتند: حوئب است، وقتى كه اين را شنيد گريه كرد و گفت:
«انا لله و انااليه راجعون» [ «ما از خدا هستيم و به طرف او برمى گرديم» سوره
بقره، آيه 156.] من همانم كه شنيدم از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- كه
به همسران خود مى فرمود: اى كاش مى گفتيد كه كدام يك از شماست كه سگهاى حوئب بر
او پارس مى كنند، پس عايشه به گردن شتر خود زد و او را خواباند و گفت مرا
برگردانيد. يك شب و روز در همان جا ماند و خواست از همان جا برگردد. عبدالله بن
زبير نزد او آمد و گفت: به شما دروغ گفته اند اينجا «حوئب» نيست و اين قدر به
او گفتند تا اينكه راضيش كردند تا به راه خود ادامه داد و به بصره رفت. و احمد
بن حنبل با سند خود از ابو رافع روايت كرده كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و
سلم- به على بن ابى طالب- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «سيكون بينك و بين
عايشه امر قال: انا يا رسول الله قال: نعم قال: انا؟ قال نعم قال فانا اشفاهم
يا رسول الله؟ قال: لا ولكن اذا كان ذلك فاوردها الى مامنها» [ مسند احمد بن
حنبل، ج 6، ص 393 و كنزالعمال، ج 6، ص 37 و خصائص، ج 2، ص 137 و مجمع الزوائد،
ج 7، ص 234 و بخارى كتاب «بدء الخلق» باب نامه هاى رسول خدا به كسرى و قيصر.]
به زودى بين تو و عايشه امرى پيش مى آيد، على- عليه السلام- پرسيد يا رسول الله
من؟ فرمود: بلى، باز عرض كرد: من؟! فرمود: بلى، عرض كرد: آن وقت آيا بين من و
او بدبخت تر من خواهم بود؟ فرمود: نه ولكن وقتى اين قضيه پيش آمد او را به
مامنش برگردان. و نيز بخارى در صحيح خود در كتاب بدء الخلق باب نامه هاى رسول
خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به كسرا و قيصر و نيز در كتاب فتن خود مى
گويد: «حدثنا عثمان بن الهيثم حدثنا عوف عن الحسن عن ابوبكره قال: «لقد نفعتى
الله بكلمه ايام الجمل لما بلغ النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ان فارسا
ملكوا ابنه كسرى قال: لن يفلح قوم و لوا امرهم امراه» [ صحيح بخارى، ج 24، ص
173، كتاب الفتن.] عثمان بن هيثم براى ما حديث كرد كه «عوف» از «حسن» و او از
«ابوبكره» روايت كرده كه گفت: خداى تعالى مرا به كلمه اى كه از رسول خدا- صلى
الله عليه و آله و سلم- شنيدم، فايده ى زيادى داد، براى اينكه در جنگ جمل نزديك
بود كه به اصحاب جمل بپيوندم و با على- عليه السلام- جنگ نمايم، ولى آن كلمه ى
رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مرا نجات داد. داستانش چنين بود كه وقتى
رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيد كه ايرانيان دختر كسرا را به سلطنت
خود برگزيدند، فرمود: «رستگار نمى شوند مردمى كه زن ولى امر آنان باشد» در
جريان عايشه به ياد آن حديث افتادم و خداوند با همان حديث مرا حفظ فرمود.
ابن سعد در طبقات با سند خود به نقل از «عطاء بن يسار» مى گويد: رسول خدا- صلى الله
عليه و آله و سلم- به همسران خود فرمود: «ايكن اتقت الله و لم تات بفاحشه مبينه
و لزمت ظهر حصيرها فهى زوجتى فى الاخره» [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 208.] هر يك
از شما كه از خدا بترسد و آشكارا به عمل زشت مرتكب نشود و ملازم حصير خانه ى
خود باشد و از خانه بيرون نرود، او در آخرت هم همسر من است.
باز هم ابن سعد در طبقات مى گويد: «اخبرنا محمد بن عمر حدثنا ابن ابى ذئب عن
صالح مولى التئومه عن ابى هريره قال: قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و
سلم- لنسائه فى حجه الوداع: هذه ثم ظهور الحصر. قال وكن يحججن كلهن الاسوده بنت
زمعه و زينب بنت جحش قالتا: لا تحركنا دابه بعد رسول الله- صلى الله عليه و آله
و سلم-»: [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع
الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كرده اند.]
رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در «حجه الوداع» به همسران خود فرمود:
بعد از اين حج در خانه هاى تان بمانيد. ابوهريره گفت زنهاى پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- بعد از او همه به حج مى رفتند و از منزل خارج مى شدند، به جز
دو نفر «سوده بنت زمعه» و «زينب بنت جحش» كه حج نمى كردند و چون به ياد داشتند
كه خداى متعال فرموده ملازم خانه خود باشيد، و نيز رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- فرموده بود: اين بار چون حجه الوداع من است به حج آمديد، از اين به
بعد ملازم حصير خانه خود باشيد، ولى برخى زنهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- برخلاف دستور وى به حج مى رفتند مگر آن دو كه مى گفتند كه ما بعد از رسول
خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حيوانى را به حركت نمى آوريم و سوار نخواهيم
شد. و همچنين ابن سعد در دو روايت ديگر از محمد بن عمر مى گويد: «قال: قالت
سوده بنت زمعه قد حججت و اعتمرت فانا اقعد فى بيتى كما امرنى الله و كانت امراه
صالحه و كان قد اخذت بقول رسول الله عام قال: هذه الحجه ثم ظهور الحصر فلم تحج
بعد رسول الله حتى توفيت» [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11،
ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت
كرده اند.] ابن عمره به نقل از سوده، دختر زمعه گفت: در زمان رسول خدا- صلى
الله عليه و آله و سلم- حج و عمره انجام دادم و بعد از وى همانطورى كه خدا به
من امر فرموده است در خانه ى خودم مى نشينم. و بعد ابن عمر مى گويد: سوده زن
صالحه اى بود و فرمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را كه در حجه
الوداع به همسران خود فرموده بود كه بعد از اين در خانه يتان بنشيند، اطاعت كرد
و بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به حج نرفت تا اينكه از دنيا
رفت. و ايضا يقول: «لم تحج زينب بنت جحش بعد حجه رسول الله- صلى الله عليه و
آله و سلم- التى حجتها معه حتى توفيت فى خلافه عنمر سنه عشرين» [ طبقات ابن
سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از
ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كرده اند.] و ابن سعد نيز درباره ى
زينب دختر جحش مى گويد: بعد از آن حج كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم-
انجام داد به حج نرفت تا اينكه در خلافت عمر در سال بيست هجرى از دنيا رفت.
خواننده ى گرامى اين چند سطر روايت را درباره ى دوتا از همسران گرامى
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ملاحظه فرموديد! اما ابن سعد درباره ى
عايشه مى گويد: «اذا قرات هذه الايه: «و قرن فى بيوتكن» بكت حتى تبل خمارها» [
طبقات ابن سعد، ج 8، ص 284.] هر موقع كه عايشه اين آيه را (در خانه هاى خود
بشنيد) مى خواند، آن قدر اشك از چشمانش مى ريخت كه چادرش خيس مى شد. و هم او مى
گويد: «ان ابن عباس دخل على عايشه قبل موتها فاثنى عليها: فلما خرج قالت لابن
الزبير: اثنى على عبدالله بن عباس و لم اكن احب اسمع احدا اليوم يثنى على انى
كنت نسيا منسيا-اى حيضه». [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 280، (البته رقم صفحات
مجلدات 8- 7 طبقات از 1 الى 561 مى باشد.] ابن عباس پيش از مرگ عايشه بر وى
وارد شد و از او تعريف و تمجيد نمود و وقتى كه ابن عباس رفت به ابن زبير پسر
خواهرش، گفت: عبدالله بن عباس از من تعريف و تمجيد مى كند و از اين روز به بعد
دوست ندارم بشنوم كسى از من تعريفى كند، اى كاش فراموش شده بودم- يعنى لكه حيض
بودم و به دنيا نمى آمدم.
ابن جوزى مى گويد: «ان عايشه لما احتضرت فقيل لها: اتجز عين؟ يا ام المومنين
و ابنه ابوبكر الصديق فقالت ان يوم الجمل لمتعرض فى حلقى ليتنى مت قبله او كنت
نسيا منسيا» [ تذكره الخواص، ص 46، بلاغات النساء، ص 8.] عايشه در حال مرگ
فرياد و ناله مى كرد، به او گفته شد چرا ناله و فرياد مى كنيد؟ شما ام المومنين
و دختر ابوبكر صديق هستيد، در جواب گفت: جريان جمل گلويم را فشار مى دهد، اى
كاش پيش از آن مرده بودم و يا اينكه فراموش شده بودم.
ابن عبدربه درباره ى عايشه مى گويد: «دخلت ام او فى العبديه على عايشه بعد
وقعه الجمل فقالت لها: يا ام المومنين ما تقولين فى امراه قتلت ابنا لها صغيرا؟
قالت لها النار قالت: فما تقولين فى امره قتلت من اولادها الاكابر عشرين الفا
فى صعيد واحد؟ قالت: خذوا بيد عدوه الله» [ العقد الفريد، فى وقعه الجمل، ابن
قتيبه، عيون اخبار، ج 1، ص 202.] مادر او فى عبديه بعد از حادثه ى جمل بر عايشه
وارد شد، و از وى پرسيد: اى همسر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نظر شما
درباره ى زنى كه فرزند كوچك خود را كشته چيست؟ در پاسخ گفت: او سزاوار آتش مى
باشد، و نيز پرسيد: چه مى گوييد درباره ى زنى كه بيست هزار نفر از فرزندان بزرگ
خود را در يك زمان واحد كشته باشد؟ عايشه در پاسخ گفت: دشمن خدا را بگيريد.
ابن سعد مى گويد: «ان عايشه قالت والله لوددت انى كنت شجره والله لوددت انى
كنت مدره، والله لوددت ان الله سبحانه لم يكن خلقنى» [ طبقات ابن سعد، حالات
عايشه، ج 8، ص 280.] عايشه مى گفت: قسم به خدا هر آينه دوست داشتم درخت و گياهى
بودم، قسم به ذات خدا دوست داشتم گل و خاك بودم، به خدا دوست داشتم كه خداى
سبحان اصلا مرا نمى آفريد!!
در طبقات النبلاء روايت شده است: «ان عايشه قالت عند وفاتها: انى قد احدثت
بعد رسول الله فادفنونى مع ازواج النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قال
الذهبى تعنى بالحديث مسيرها يوم الجمل» [ طبقات النبلاء، ج 2، ص 134 و مستدرك
الصحيحين، ج 4، ص 6، و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 281 و معارف ابن قتيبه، ص 59.]
عايشه در وقت مرگ مى گفت: همانا من بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و
سلم- حركاتى انجام دادم كه نبايد انجام مى شد، آيا مرا با همسران پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- دفن مى كنيد؟ و ذهبى در مستدرك گفته است: منظور عايشه
از حوادث، رفتن او به جنگ جمل مى باشد.
ابن اثير مى گويد: «ذكر لعايشه يوم الجمل فقالت: و الناس يقولون يوم الجمل!
قالوا لها: نعم. قالت وددت انى لو كنت جلست كما جلس صواحبى كان احب الى من
ان اكون ولدت من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بضع عشره كلهم مثل
عبدالرحمن بن الحارث بن هشام، او مثل عبدالله بن الزبير» [ اسد الغابه، ج 3، ص
284 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 1.] واقعه ى جمل براى عايشه ذكر شد، او گفت: مردم
از حوادث جمل صحبت مى كنند؟ در جواب گفتند: بلى! گفت: دوست داشتم همان طورى كه
هووهايم (همسران ديگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-) در خانه نشسته بودند
من هم مى نشستم و اين كار براى من بهتر بود از اينكه ده تا فرزند براى رسول
خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مى آوردم كه همه آنها مثل عبدالرحمن و عبدالله
زبير بودند!!!
ابن سعد به نقل از «محمد منكدر» و او هم از عايشه مى گويد: «يا ليتنى كنت
نباتا نمن نبات الارض و لم اكن شيئا مذكور» [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 280.]
عايشه در دم مرگ مى گفت: اى كاش من گياهى از گياهان زمين بودم و چيز قابل ذكرى
نبودم (آفريده نمى شدم.) سيد على همدانى شافعى با سندى به نقل از عايشه مى
گويد: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «ان الله قد عهد الى من خرج
على على فهو كافر فى النار» [ موده القربى، مودت سوم.] خداوند به من فرمود: هر
كس بر ضد على- عليه السلام- قيام كند، او كافر و در آتش است.
در بعضى از كتب تاريخ آمده است: وقتى كه از عايشه سوال شد كه چرا با شنيدن
چنين سخنى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر على- عليه السلام- خروج
نمودى؟ او در جواب عذر آورد و گفت: «هذا الحديث يوم الجمل حتى ذكرته بالبصره»
اين حديث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را در روز جمل فراموش كردم تا
اينكه در بصره يادم آمد.
ابن اثير در «اسدالغابه» با سند خود به نقل از «معاذ غفاريه» مى گويد: من
انيس و همنشين با رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بودم و در تمام جنگها
با او مى رفتم تا پرستارى بيماران را نمايم، روزى بر رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- وارد شدم و آن روز حضرت در خانه ى عايشه بود، ديدم على- عليه
السلام- از آن خانه بيرون مى آمد و شنيدم رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم-
به عايشه مى گويد: «ان هذا احب الرجال الى و اكرمهم على فاعرفى له حقه و اكرمى
مثواه» [ اسد الغابه فى معرفه الصحابه، حالات على- عليه السلام-.] همانا اين
على- عليه السلام- محبوب ترين مردان و گرامى ترين آنها نزد من است، پس حق او را
بشناس و احترامش را حفظ كن.
محب الدين طبرى در رياض النضره روايت مذكور را به خنجدى نسبت داده و مى
گويد: خاطره ى فرمايش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در دلم بود تا اينكه
عايشه بلواى جمل را به راه انداخت و به مدينه آمد. روزى نزدش رفتم و گفتم: اى
عايشه امروز قلب تو (با آن همه سفارش كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم-
درباره ى على- عليه السلام- به تو فرمود) با على چگونه است؟ وى در جواب گفت:
چگونه باشد نسبت به مردى كه هر وقت بر من وارد مى شد، و پدرم نيز در منزل من
بود، پشت سر هم به او نگاه مى كردم و از نگاه به وى خسته نمى شد، من به پدرم
اعتراض مى كردم و مى گفتم چقدر به على- عليه السلام- نگاه مى كنى؟ مى گفت: از
رسول خدا شنيدم كه نظر به روى على- عليه السلام- عبادت است. [ رياض النضره، ج
2، ص 161.] شايد در ذهن بعضى افراد شبهه ايجاد شود كه اين اظهارات عايشه حاكى و
بيانگر اين است كه وى توبه كرده است (چنانچه بعضى از اهل سنت گفته اند) ولى اين
جز ادعاى محض چيز ديگرى نيست.
خوب است كه جواب اين افراد را از كلام خود اهل سنت بگوييم و آن اينكه اگر
عايشه واقعا توبه كرده بود، پس چرا وقت كه خبر شهادت على- عليه السلام- را شنيد
سجده ى شكر به جاى آورد. و به همين مناسبت ابوالفرج اصفهانى مى گويد: «لما ان
جاء عايشه قتل اميرالمؤمنين على- عليه السلام- سجدت» [ مقاتل الطالبيين، ص 43.]
اگر عايشه واقعا توبه كرده و پشيمان شده بود، پس چرا از خبر شهادت على- عليه
السلام- اظهار خوشحالى و سرور نمود.
محمد بن جرير طبرى و ابوالفرج اصفهانى مى گويد: خبر شهادت على- عليه السلام-
را غلامى به او داد و گفت: «فالقت عصاه او استقرت بها النوى كما قر عينا
بالاياب المسافر» [ مقاتل الطالبيين، ص 42.] وقتى خبر شهادت على- عليه السلام-
را شنيد عصايش را محكم به زمين زد و با خوشحالى تمام ايستاد و چشمهايش روشن شد،
مثل انسانى كه با آمدن مسافر چشمش روشن شود.
آيا انداختن عصا و به زمين زدن آن كنايه از اطمينان قلب و آسودگى خاطر نيست؟
و آيا منظور عايشه از گفتن شعر اين نيست كه از بابت على- عليه السلام- راحت شدم
و سينه ى گرفته ام باز شد؟! اين حالت و رفتار عايشه حاكى از اين است كه پيوسته
انتظار چنين خبرى را مى كشيد و مثل كسى بود كه انتظار مسافرى را داشته باشد كه
با آمدن او چشمهايش روشن و قلبش آرام گردد! و آنگاه از غلام پرسيد كه چه كسى او
را به قتل رسانيد؟ در جواب شنيد: «عبدالرحمن بن ملجم»، عايشه در جواب گفت:
«فان يك نائيا فلقد نعاه |
|
غلام ليس (فى) فيه التراب» |
اگر على دور از من است ولى خبر كشته شدن او را غلامى آورد كه خاك در دهان او
مباد. باز هم ابوالفرج گفته است: زينب دختر ام سلمه در نزد عايشه حاضر بود و به
او گفت: آيا درباره على- عليه السلام- اين چنين مى گويى؟! عايشه وقتى ملاحظه
كرد كه بد شد و آبرويش مى رود، در جواب گفت: «اذا نسيت فذكرنى» به حال خودم
نبودم از روى فراموشى اين طور گفتم، اگر دوباره اين حالت پيش آمد به من يادآور
شويد تا نگويم.
عايشه و شدت حسادتش به خديجه ى كبرى
به شهادت تاريخ بهترين و والاترين همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- خديجه ى كبرى مادر فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- بود. و او از
فداكارترين همسران پيامبر بود كه هم ثروتش و هم خود را فداى راه پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- نمود. متقى هندى مى گويد: «خير نساء الجنه خديجه بنت
خويلد» [ كنزالعمال، ج 12، حديث 344405.] بهترين زنان بهشت خديجه دختر خويلد
است.
خديجه آن قدر مقام ارزشمند در نزد خدا داشت كه براى او همانند مريم مائده
آسمانى نازل مى شد. در همين راستا بخارى و مسلم مى گويند: «عن ابى زرعه قال:
سمعت ابا هريره قال: اتى جبريل النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- فقال يا
رسول الله هذه خديجه قد اتتك معها اناء فيه ادام او طعام او شراب فاذا هى اتتك
فاقرا- سلام الله عليها- من ربها عزوجل و منى و بشرها ببيت فى الجنه من قصب لا
صخب فيه و لا نصب» [ صحيح مسلم، ج 15، ص 199، باب فضائل خديجه و بخارى باب
فضائل، و نووى در شرح اين حديث گفته است كه اين حديث در نزد جمهور حجت است.]
ابوهريره روايت كرده است: جبرئيل بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نازل
شد و ظرفى از بهشت آورد كه در آن طعام و شراب بهشتى بود و گفت: اى رسول خدا اين
مائده مال خديجه است، از طرف پروردگار و من به او سلام برسان و به او مژده بده
به يك قصرى در بهشت كه در آن سر و صدا و مشقت نيست.
مقام خديجه چنان بالا گرفت كه خداوند به وسيله ى جبرئيل به خديجه سلام
فرستاد و او را پاداش عظيم وعده داد كه هيچ يك از گذشتگان اصحاب بدان مقام
نرسيدند. بلى موقعيت خديجه را هيچ يك از همسران پيامبر نداشت زيرا هيچ كدام به
اندازه ى او خلوص نيت و ارادت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نداشتند و
بذل مال و تحمل رنج و مصيبت نكردند، ولى عايشه اين مقام و موقعيت را نسبت به
خديجه نمى توانست تحمل كند.
حميدى در كتاب «الجمع بين الصحيحين» از مسند عايشه مى گويد: «ما غرت على
امراه من نساء النبى الا على خديجه و ما رايتها قط ولكن كان يكثر ذكرها» [ صحيح
مسلم، ج 15، ص 202 و صحيح بخارى، ج 4، ص 231.] حسادت نكردم بر احدى از زنان
پيامبر به اندازه اى كه بر خديجه حسادت كردم با وجود اينكه او را هرگز نديدم و
ليكن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- او را بسيار ياد مى كرد.
هر وقت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گوسفندى مى كشت، بعد آن را قطعه
قطعه مى كرد و براى دوستان خديجه مى فرستاد، بعضا به او مى گفتم كه گويا در
دنيا جز خديجه زن ديگرى نبود، مى فرمود: چرا بود ولى او مادر فرزندم (فاطمه)
بود.
بعد مسلم از قول عايشه مى گويد: «و لقد امره ربه عزوجل ان بيشرها ببيت من
قصب فى الجنه» [ صحيح مسلم، ص 201.] پروردگارش جبرئيل را امر كرد كه به او
بشارت دهد به خانه اى از نى در بهشت.
مسلم در ادامه مى گويد: «عن عايشه استاذنت هاله بنت خويلد اخت خديجه على
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فعرف استئذان (هاله) فارتاح لذلك فقال
اللهم هاله بنت خويلد فعرت و ما تذكر من عجوز من عجائز قريش حمراء الشدقين هلكت
فى الدهر فابدلك الله خيرا منها» [ صحيح مسلم، ج 15، ص 202 كه البته در چاپ
جديد كلام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- «قومى عنى الى ناحيه» نيست.] از
عايشه نقل شده است كه هاله خواهر خديجه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
اجازه خواست تا خدمت او مشرف شود، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- وقتى كه
از طلب اجازه ى هاله با خبر شد از اين جهت خوشحال شد و گفت: بار خدايا خواهر
خديجه هاله دختر باخبر شد از اين جهت خوشحال شد و گفت: بار خدايا خواهر خديجه
هاله دختر خويلد آمده! عايشه مى گويد: من ناراحت شدم و به غيرتم برخورد و به
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفتم: براى چه از پير زنى از پيرزنها قريش
كه موهايش سفيد بوده و رنگ مى كند ياد مى كنى، در حالى كه او از دنيا رفته است
و خداوند بهتر از آن را به تو داده است.
همچنين ام رومان (كه ظاهرا مادر عايشه است) گفت: خديجه همسايه اى داشت كه
سفارش او را به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كرد و هر وقت براى پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- غذايى مى آوردند مى فرمود: از آن مقدارى براى
دوستان خديجه ببرند، و از خديجه بسيار ياد مى كرد، عايشه گفت: چه قدر نام خديجه
را مى برى؟ گويا در روى زمين غير از او زن ديگرى وجود ندارد، پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- متغير شد و فرمود: «قومى عنى الى ناحيه فقمت الى ناحيه من
البيت» از نرد من دور شو و كنار برو، عايشه مى گويد: به گوشه ى خانه رفتم، ام
رومان گفت: من عرض كردم: يا رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- عايشه دختر
جوانى است او را از پيش خود مران، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت: «يا
عايشه ان خديجه اتت بى اذكفر قومك و رزقت منه الولد» اى عايشه خديجه كسى بود كه
وقتى كه قوم تو همه كافر بودند به من ايمان آورد و از او فرزندى (چون فاطمه)
نصيب من شد.
آرى خواننده ى عزيز عايشه فقط به خديجه حسادت و رشك نمى برد بلكه به دختر او
فاطمه- سلام الله عليها- هم رشك مى برد و حسادت مى كرد و با على- عليه السلام-
هم (چنان گذشت) دشمنى مى نمود.
حاكم نيشابورى از جميع بن عمير و او از عايشه و نسائى هم با همين دو سند و
احمد بن حنبل از نعمان بن بشير روايات و احاديثى كه بيانگر رفتارهاى اهانت آميز
و ناهنجار عايشه نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و على - عليه
السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- است را بيان كرده اند و در آخر نعمان مى
گويد: «قال استاذن ابوبكر على رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فسمع صوت
عايه عاليا و هى تقول والله لقد عرفت ان عليا احب اليك من ابى و منى مرتين او
ثلاثا فاستاذن ابوبكر فدخل فاهوى اليها فقال: يا بنت فلانه لا اسمعك ترفعين
صوتك على رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-» [ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص
154 و خصائص، ج 2، ص 28 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 275 مجمع الزوائد، ج 9، ص
124.] ابوبكر اجازه خواست تا بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- وارد
شود، در همين هنگام صداى دخترش عايشه را شنيد كه با رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- دعوا مى كند و مى گويد: من خوب مى دانم كه تو على- عليه السلام- را
از پدر من و خودم بيشتر دوست دارى، پس ابوبكر همين كه وارد شد به سوى عايشه
حمله كرد و گفت: اى دختر فلان زن بى سر و پا، چه قدر به تو سفارش كردم كه به
روى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نايست و پرخاش نكن و صدايت را بر
رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بلند منما.
همان طورى كه گفته شد اين روايت را نسائى هم در خصايص خود آورده، با اين
تفاوت كه ابوبكر دستش را بلند كرد تا بر سر عايشه بزند ولى رسول خدا- صلى الله
عليه و آله و سلم- نگذاشت و ابوبكر با خشم بيرون رفت. هيثمى اين روايت را آورده
و به بزاز نسبت داده و تمام رجال آن را صحيح دانسته است. بنابراين روايت، عايشه
حتى
تحمل فاطمه- سلام الله عليها- دختر گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
را نداشته و به او هم حسادت مى ورزيد كه چرا پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- اين قدر دخترش را مى بوسد و نوازش مى كند.