فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت
جلد ۲

سيد مهدى هاشمى حسينى

- ۱۴ -


عموم علما مخصوصا علماى اهل سنت همه اتفاق كردند بر اينكه وقتى آيه ى مباركه ى مباهله نازل شد، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از زنان فقط فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- و از پسران حسنين و از مردان على- عليه السلام- را به عنوان نفس خود انتخاب فرمود. رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- با اين چهار نفر در حالى كه حسين- عليه السلام- را به آغوش و دست حسن- عليه السلام- را گرفته بود و فاطمه- سلام الله عليها- پست سر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و على- عليه السلام- پست سر زهرا- سلام الله عليها- در زير سايه بانى كه از موى سياه ترتيب داده شده بود، قرار گرفتند و حضرت به آنها فرمود: من دعا مى كنم و شما آمين بگوييد.

مسلم در صحيح خود مى گويد: وقتى كه پيامبر و فاطمه و على و حسن و حسين- عليهم السلام- زير سايه بان قرار گرفتند و تا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- لب به سخن باز فرمود: «اللهم هولاء اهل بيتى» (خدايا اينان خاصان و نزديكان منند) اسقف نصاراى نجران رو كرد به پيروان خود، گفت: اى جمعيت نصارى من صورتهايى را مى بينيم كه اگر از خدا بخواهند الآن اين كوه را از جايش بكند، هر آينه خداوند انجام خواهد داد، با پيامبر مسلمانها مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد و تا روز قيامت يك نصرانى به روى زمين نخواهند ماند.

بنابر اجماع تمام مسلمين مراد از «انفسنا» در آيه ى مباهله على بن ابى طالب- عليه السلام- مى باشد. و اشتباه نشود، مراد از نفسيّت در آيه اتحاد در وجود و هستى نيست، بلكه منظور اين است كه در كمالات و اوصاف با پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مساوى مى باشد، مثلا پيامبر كه در جميع گفتار خود صادق است، على- عليه السلام- نيز از نظر صدق و راستگويى عين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد، بنابراين همان طورى كه ردّ گفتار و شهادت پيامبر جايز نيست، ردّ گفتار و شهادت حضرت على- عليه السلام- نيز جايز نيست، و روى اين قاعده، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «على منى و انا من على» [ ذخاير العقبى، ص 92 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 165 و مناقب احمد بن حنبل بنا به نقل احقاق الحق، ج 5، ص 293 و صحيح ترمذى، ج 13، ص 164 و تاريخ طبرى، ج 3 و صحيح بخارى، ج 4، ص 207 و ابن مغازلى اين روايت را به چند طريق در كتاب خود آورده است و از آن جمله اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «على منى مثل راسى من بدنى» (على نسبت به من، مثل سرم نسبت به بدنم است) مناقب، ص 92 گرفته شده از كتاب طرائف، ص 178. قابل توجه است كه ترمذى وقتى اين حديث را ذكر كرده گفته است: «هذا حديث حسن صحيح».] : على از من است و من از على هستم.

با توجه به اين توضيح، آيه ى مباركه ى مباهلت دلالت دارد كه على- عليه السلام- نفس پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده است و لازمه ى آن اين است كه على- عليه السلام- از تمام افراد امت اسلام افضل باشد، چرا كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از همه امت افضل و برتر است، چون كه اشرف مخلوقات است و مصداق «الست اولى بكم من انفسكم، قالوا بلى» آيا من اولى تر از جان شما بر شما نيستم؟ همه گفتند: بلى يا رسول الله.

بنابراين على- عليه السلام- افضل امت مى باشد و در بعضى تعبيرها آمده است كه آيه دلالت دارد كه على- عليه السلام- از تمام انبياى سلف افضل مى باشد. ابن عبدالبر مى گويد: روزى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به كسانى كه از قبيله «ثقيف» نزدش آمده بودند فرمود: يا اين است كه اسلام را اختيار مى كنيد و يا اينكه مردى از خودم و يا مثل خودم را مى فرستم تا گردنهايتان را بزند و زنان و بچه هاى شما را اسير كند و اموال شما را بگيرد، عمر كه حاضر بود گفت: به خدا قسم هيچ روزى فرماندهى لشكر را آرزو نكرده بودم مگر در آن روز، لذا سينه ى خود را سپر كردم، به اميد اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بگويد آن مرد اين است، ولى پيامبر متوجه على- عليه السلام- شده و دست او را گرفت و فرمود: او اين مرد است و دوبار اين سخن را فرمود. [ ذخاير العقبى، ص 64 و استيعاب، ج 2، ص 464 و رياض النضره، ج 2، ص 164.] احد بن حنبل در مسند خود به نقل از عبدالله بن بريده مى گويد: «فانه منى و انا منه و هو وليكم بعدى» [ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 356.] : او (على) از من است و من از او هستم و او ولى شماست بعد از من.

فخر رازى مى گويد: «كان فى الرى رجل يقاله، محمود بن الحسن الحمصى، و كان معلم الاثنى عشريه، و كان يزعم ان عليا رضى الله عنه افضل من جميع الانبياء سواء محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: و الذى يدل عليه، قوله تعالى (و انفسنا و انفسكم) و ليس المراد بقوله (انفسنا) نفس محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- لان الانسان لايدعو نفسه، بل المراد به غيره، و اجمعوا على ان ذالك الغير كان على بن ابى طالب- عليه السلام- فدلت الايه على ان نفس على- عليه السلام- هى نفس محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- و لايمكن ان يكون المراد منه، ان هذه النفس هى عين تلك النفس، فالمراد ان هذه النفس، مثل تلك النفس، و ذلك يقتضى الاستواء فى جميع الوجوه، ترك العمل بهذا العموم، فى حق النبوه، و فى حق الفضل لقيام الدلائل على ان محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- كان نبيا، وما كان على كذالك، و لانعقاد الاجماع على ان محمدا- صلى الله عليه و آله و سلم- كان افضل من على- عليه السلام- [ فخر رازى، تفسير كبير، ج 8، ص 86.] فيبقى فيما ورائه، معمولا به، ثم الاجماع دل على ان محمدا- عليه السلام- كان افضل من ساير الانبياء- عليه السلام- فيلزم ان يكون على افضل من ساير الانبياء... ثم قال: و يويد الاستدلال بهذا الآيه، الحديث المقبول عند الموافق و المخالف، و هو قوله- عليه السلام- «من اراد ان يرى آدم فى علمه و نوحا فى طاعته و ابراهيم فى خلته و موسى فى هيبته و عيسى فى صفوته، فلينظر الى على بن ابى طالب» رضى الله عنه فالحديث دل على انه اجتمع فيه ما كان متفرقا فيهم و ذالك يدل على عليا رضى الله عنه افضل من جميع الانبياء سوى محمد- صلى الله عليه و آله و سلم-». [ تفسير «كبير» ج 8، ص 86.] در شهر رى مردى بود به نام محمود بن الحسين الحمصى، اين مرد معلم شيعيان دوازده امامى بود، و اعتقاد داشت كه على- عليه السلام- از همه انبيا به جز پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- برتر است، و استدلال مى كرد: خداوند در آيه مباهله فرموده: «اى پيامبر به بنى نجران بگو شما هم خودتان را بياوريد و ما هم خودمان را مى آوريم، مراد از نفس پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در اين آيه شخص خود پيامبر نيست، چرا؟ براى اينكه معنى ندارد كه شخص خود را بخواند، و حتما او غير از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد، و او همان كسى است كه در همه ى كمالات و اوصاف معنوى و ظاهرى عين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و مساوى با آن حضرت باشد و به اجماع همه ى امت اسلام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به جاى «انفسنا» جز على- عليه السلام- كسى ديگر را در مباهله نبرد، بنابراين على- عليه السلام- در همه ى كمالات و فضائل عين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده است و اگر دليل قطعى خارجى- مبنى بر اينكه نبوت و رسالت به حضرت محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- ختم شده و بعد از او پيامبرى نيست- نبود، بنا به دلالت آيه ى مباركه ى مباهله بايد گفت كه على- عليه السلام- از جهت نبوت و پيامبرى هم عين رسول الله مى باشد، ولى از آن جا كه اين حقيقت ثابت و مسلم شده است كه پيامبرى به حضرت محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- ختم شده است، [ «ما كان محمدا ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين» محمد پدر هيچ كدام از مردان شما نيست ولى فرستاده خدا و خاتمه دهنده پيامبران و رسولان است. سوره احزاب آيه 33.] على- عليه السلام- قطعا پيامبر نبوده و نيست و فقط از نظر فضائل آنچه كه نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كم دارد، مقام نبوت مى باشد، پس غير از نبوت در ساير فضائل على- عليه السلام- عين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده و چون پيامبر بر همه ى انبيا فضيلت و برترى داشت، على- عليه السلام- هم بر تمام انبيا امتياز و برترى دارد.

بعد گفت: استدلال به اين آيه ى شريفه و حديثى كه شيعه و سنى قبول دارند اين نظر را تاييد مى كنند و آن حديث اين است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: اگر كسى بخواهد آدم- عليه السلام- را در علمش و نوح- عليه السلام- را در اطاعتش و ابراهيم- عليه السلام- را در دوستيش و موسى- عليه السلام- را در هيبت و شجاعت و استقامتش و عيسى- عليه السلام- را در صفات باطنى و پسنديده اش ببيند، پس بايد به على بن ابى طالب نگاه كند كه همه ى كمالات انبيا به غير از حضرت محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- در او جمع هستند. [ از جمله كسانى كه در آيه ى شريفه ى مباهله، على- عليه السلام- را نفس پيامر دانسته اند: مسلم بن حجاج نيشابورى، صحيح، ج 7، ص 120 و احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 185 و طبرى، جامع البيان، ج 3، ص 192، و حاكم نيشابورى، مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 150، و ابونعيم اصفهانى، دلائل النبوه، ص 297 و واحدى نيشابورى، اسباب النزول، ص 74 و فخر رازى تفسير كبير، ج 8، ص 85 و ابن الاثير، جامع الاصول، ج 9، ص 470 و ابن جوزى، تذكره الخواص، ص 17 و بيضاوى، تفسير، ج 2، ص 22 و آلوسى، روح المعانى، ج 3، ص 167 و طنطاوى، الجواهر، ج 2، ص 120 و زمخشرى، كشاف، ج 1، ص 193 و عسقلانى، الاصابه، ج 2، ص 503 و ابن صباغ مالكى، فصول المهمه، ص 108 و علامه قرطبى، جامع الاحكام، ج 3، ص 104. جهت اطلاع بيشتر به كتاب احقاق الحق و اذهاق الباطل، ج 3، ص 46 و جلد اول كتاب «فاطمه در كلام اهل سنت» مراجعه كنيد.] در بنى اسرائيل بابى بوده است به نام حطه كه هر كس از آن خارج مى شد كافر مى گرديد، و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: على- عليه السلام- باب حطه اين امت مى باشد، بنابراين فرمايش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- انكار و رد على- عليه السلام- به منزله ى خروج از باب حطه ى اسلام مى باشد، و با وجود حديث ثقلين جه فرقى بين ردّ على و زهرا- عليهماالسلام- و بين ردّ قرآن بوده است، ردّ على و زهرا- عليهماالسلام- همان ردّ قرآن مى باشد.

ابن حجر هيثمى مكى از ابن عباس و او هم از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرده كه فرموده: «على باب حطه فى بنى اسرائل من دخل فيه كان مومنا و من خرج عنه كان كافرا» [ الصواعق المحرقه، ص 77، حديث 34.] : على- عليه السلام- به منزله ى باب حطه ى بنى اسرائيل مى باشد، هركس در آن داخل شود مومن است و كسى كه از آن خارج شود كافر است. يعنى اينكه هر كس تحت ولايت على- عليه السلام- باشد و او را به عنوان ولى و وصى بر حق خدا و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- قبول داشته باشد ايمانش كامل مى باشد، والا كافر و منافق است.

احمد بن حنبل به نقل از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى گويد: «مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينه نوح من ركبهانجا و من تخلف هلك» [ احمد بن حنبل، ج 1، ص 185 و صحيح بخارى، ج 5، ص 140 و تاريخ بغداد ج 5، ص 300 و مستدرك حاكم نيشابورى ج 3، ص 150 و تذكره الخواص، ص 17، و ذخاير العقبى، ص 17 و مناقب مغازلى، ص 132 و مجمع الزواييد، ج 9، ص 168 و مستدرك الصحيحين، ج 2 و حليه الاولياء ج 4، ص 306 و كنزالعمال، ج 1، ص 150، و ج 6، ص 216 و معجم الصغير، ص 170 و فيض القدير، ج 3، ص 356.] : مثل اهل بيت من همانند كشتى نوح است، هر كس به آن بپيوندد و سوار شود نجات پيدا كرده است و هر كس از آن تخلف ورزد غرق و هلاك خواهد شد. و به اجماع علماى اسلام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى (اهل بيتى) ما ان تمسكتم بهما ان تضلوا بعدى ابدا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض» [ مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17 و ج 4، ص 471 و ج 5، ص 181 و صحيح ترمزى، ج 2، ص 308 و اسدالغابه، ج 2، ص 12 و صحيح مسلم، ج 4، ص 1873 و سنن بيهقى، ج 2، ص 148 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و صواعق، ص 75 و مناقب، ص 235 و تهذيب التهذيب، ج 7، ص 337 و 339 و فتح البارى، ج 8، ص 76.] : من دو چيز گرانبها و سنگين را در ميان شما به امانت مى گذارم، و مادامى كه به آن دو تمسك جوييد بعد از من هرگز گمراه نمى شويد و آن دو براى هميشه از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض بر من وارد شوند. پس نيك بنگريد كه بعد از من با آن دو (قرآن و اهل بيت) چگونه معامله مى كنيد و از آنها پيروى مى نماييد.

از نظر ادبى «لن» برا ينفى ابد مى باشد و معنى آن اين است كه يك لحظه و آنى على و زهرا- عليهماالسلام- از قرآن جدا نمى شوند، پس با اين كيفت چگونه مى شود ادعاى آن دو معصوم را كه آميخته و ممزوج با قرآن بوده در مورد فدك ردّ كرد و نپذيرفت؟! در حالى كه على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- قرآن ناطق و عين قرآن بودند.

خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم فرموده است: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون». [ سوره مائده، آيه 55.] ولى امر و ياور شما تنها خدا و رسول و آن مؤمنانى هستند كه نماز بپا داشته و به فقرا در حال ركوع زكات مى دهند.

در منابع اهل سنت روايات متعددى آمده است كه آيه فوق در شان على- عليه السلام- نازل شده و در بعضى از آنها به موضوع بخشيدن انگشتر در حال ركوع نيز اشاره شده است، و اين روايت را ابن عباس، عمر ياسر، عبدالله بن سلام، سلمه بن كميل و انس بن مالك و عتبه بن حكيم و عبدالله ابى و عبدالله بن غالب جابربن عبدالله انصارى و ابوذر غفارى نقل كرده اند. [ از اهل سنت كسانى كه اين آيه شريفه را در شأن على- عليه السلام- روايت كرده اند از جمله: كنزالمعال، ج 12، ص 305، و ذخاير القبى، ص 88 و فتح الغدير، ج 2، ص 50 و جامع الاصول، ج 9، ص 478 و اسباب النزول واحدى، ص 147 و لباب النقول، ص 90 و تذكره الخواص، ص 18 و نور الابصار، ص 105 و جامع البيان، ج، ص 165 و الدر المنثور، ج 2، ص 393 و تفسير كبير، ج 8، بحث سوره ى مائده ص 200 و صحيح نسائى، ج 4، ص 200 و تفسير روح المعانى ج 8، ص 250 و كفايه الطالب، ص 300 و مناقب خوارزمى، ص 150 و ينابيع الموده، باب 33، ص 180 و الرياض النضره ج 2، ص 500 وث تفسير بيضاوى ج 1، ص 190 و تاريخ دمشق ج ص و فصول المهمه ج 1، ص 400 و تاريخ بغداد ص 20.] در آيه ى مزبور خداوند متعال ولايت و اختيار امت اسلام را براى ذات مقدس خود قرار داده، منتهى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و على- عليه السلام- را در اين ولايت شركت داده است و همان طورى كه ولايت خدا نسبت به تمام شئونات فردى و اجتماعى مردم ثابت است، ولايت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و على- عليه السلام- همين توسعه را دارا مى باشد، بنابراين چگونه مى توان گفتار على- عليه السلام- را در مورد يك قطعه ملك ناچيز به بهانه ى اينكه مال همه ى مسلمانان است ردّ كرد و نپذيرفت؟!!

بحث درباره ى اينكه ولى در اين آيه مباركه به معنى اولى به تصرف و نيز ولايت به معنى تمام شئونات جامعه است (كه همين طور است) و يا اينكه ولى به معنى دوست و ياور مى باشد؟ وارد اين بحث نمى شويم و همين مقدار بسنده مى كنيم كه ولى در آيه ى شريفه به معنى سرپرست و تصرف و رهبرى مادى و معنوى جامعه است، با توجه به اينكه ولايت حضرت على- عليه السلام- در رديف ولايت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه ولايت با يك جمله ادا شده است، و به اين ترتيب آيه مزبور يك نص تصريح قرآنى است كه دلالت بر ولايت و امامت على- عليه السلام- مى كند، و اينكه شأن نزول آيه على- عليه السلام- مى باشد در روايات اهل سنت بيش از 24 روايت و از ناحيه شيعه 19 روايت ثبت شده است و با وجود اين عجيب است كه شهادت ولى خدا كه قرآن به آن تصريح كرده پذيرفته نشد! و اين موضوع ولايت مطلقه ى على- عليه السلام- به قدرى روشن و آشكار بوده كه حسان بن ثابت شاعر عصر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در رابطه با آيه ى ولايت، شعرى را انشاد كرده و درباره على- عليه السلام- چنين سروده است.

ابا حسن تقديك نفسى و مهجتى   و كل بطيئى فى الهدى و مسارع
ليذهب مدحى و المحبين ضائعا   و ما المدح فى جنب الاله بضائع
فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا   زكاه فتك النفس يا خير راكع
فانزل فيه الله خير ولايه   و ثبتها فى محكمات الشرايع

[ طرايف، ص 300.] .

اى اباحسن جان و هستى من و رهروان راه هدايت (چه كند روند چه تند) فداى تو باد، آيا ممكن است ثنا و مدح من با وجود دوستداران تو ضايع بشود؟ ولى مدح من در درگاه خدا ضايع شدنى نيست. تو آن كسى هستى كه در حال ركوع زكات را عطا كردى، اى بهترين ركوع كننده جانم فداى تو باد. و به همين جهت خداوند بهترين ولايت را درباره ى تو نازل كرده و اين ولايت را در قرآن مجيد ثبت نموده است و جزء اصول دين قرار داده است.

احد بن حنبل از زيد بن ارقم نقل كرده است كه در خدمت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بودم و به بيابان غدير رسيديم، حضرت خطبه اى بيان فرمود و در ضمن آن فرمود: «الستم تعلمون انى اولى بكل مومن من نفسه؟ قالوا: بلى، قال من كنت مولاه فعلى مولاه» [ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 368.] : آيا نمى دانيد كه من به هر فرد مسلمان از خود او اولى هستم؟ مردم در جواب گفتند: بلى، بعد فرمود: هر كس من بر او ولايت دارم على- عليه السلام- مولاى اوست.

ابن حجر مكى كه يكى از متعصبين اهل سنت مى باشد در كتاب الصواعق المحرقه ى خود گفته است: «اين حديث صحيح است و هيچ گونه ترديدى در آن نيست». [ الصواعق المحرقه، ص 25، مسند، ج 1، ص 119 و ص 118 و مسند، ج 5، ص 347 و فصول المهمه، ص 27 و البدايه والنهايه، ج 7، ص 349، الرياض النضره، ج 2، ص 1169 و مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 109 و 110 و 133 و تفسر كبير، ج 8، ص 292 و سيره الحلبيه، ج 3، ص 309 و اسدالغابه، ج 3، ص 114 و الاصابه فى التميز، ج 4، ص 41 و سنن ابن ماجه، ج 1، باب فضائل على- عليه السلام- العقد الفريد، ج 5، ص 30، الدر المنثور، ج، ص و التلخيص در پاورقى مستدرك ج 3، ص 150 و تذكره الخواص ص 19، و مطالب السئوال، ص 80 و كفايه الطالب، ص 300 و مناقب ابن مغازلى، ص 19 و 26 و 80 و تاريخ بغداد، ج 6، ص 290 و فيض الغدير، ج 5، ص 217 و مسند ابى داود، ج 1، ص 23 و كنز العمال، ج 6، ص 60 و 156 و سنن بيهقى، سنن اكبرى، ج 10، ص 14 و اسباب النزول، ص 150 و ثعلبى بنا به نقل الغدير، ج 1، ص 218 و فخر رازى، ج 3، ص 636 و فتح القدير، ج 3، ص 57 و فتسير روح المعانى، ج 6، ص 172 و ينابيع الموده، ص 120 و عمده القارى، ج 8، ص 584 و شواهد التنزيل، ج 2، ص 28 و نور الابصار، ص 71 و مناقب خوارزمى، ص 217. وحديث غدير در تمام منابع فوق الذكر آمده است و در بعضى از منابع حديث مزبور با اندك تعيير و اختلاف الفاظ بيان شده است. اين حديث را علامه امينى در الغدير، ج 1، ص 14 تا 61 از صد و ده نفر از اصحاب پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و از هشتاد و چهار نفر از تابعين و از سيصد و شصت نفر از علما و محدثين عامه و اهل سنت نقل فرموده است.] اين حديث شريف را شانزده نفر از اصحاب رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده اند و در مسند احمد بن حنبل در ذيل اين حديث گفته است: اين حديث را سى نفر از اصحاب پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه مستقيما از رسول خدا شنيده بودند در زمان خلافت اميرالمؤمنين على- عليه السلام- براى آن حضرت شهادت دادند.

خواننده گرامى عنايت دارد كه مقصود از كلمه «مولى» در حديث همان طورى كه در آيه ى شريفه 55 سوره مباركه مائده گفته شد، منظور اولى به تصرف مى باشد، براى اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در خطبه ى غدير فرمود: «الست اولى بالمؤمنين من انفسهم» (آيا من اولى به مؤمنين از جان شان نيستم) اين بيان به صراحت مى گويد كه مقصود رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از اين اعلام، رساندن رياست عامه ى على- عليه السلام- در امور دين و دنياى امت و ملت اسلام بوده است، همان طورى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت به امور دينى و مادى مردم از خود آنها اولى تر است ، على بن ابى طالب- عليه السلام- نيز بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در تمام امور امت اسلام از خود آنها اولى تر مى باشد، پس به طور مطلق همان ولايتى را كه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- دارا بود، همان ولايت براى على- عليه السلام- نيز ثابت است. بنابراين چگونه مى شود كه شهادت و گواهى كسى را كه از نظر ولايت بر ملت و امت اسلام در حكم خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد رد كرد؟ آيا مگر مى شود شهادت پيامبر را در قضيه اى ردّ كرد و نپذيرفت؟ هرگز، پس شهادت حضرت على- عليه السلام- هم كه در ولايت بر امور عامه ى مردم نازل منزله ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد نبايد ردّ كرد.

مطلب ديگر موضوع اخوت و برادرى بين مسلمانان است كه دو مرتبه انجام شد، يك مرتبه در مكه قبل از هجرت كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- على را به عنوان برادر خود معرفى فرمود، و در مرتبه ى دوم در مدينه بعد از هجرت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بين مهاجرين و انصار اخوت و برادرى برقرار فرمود و هر فرد مهاجر را با فردى از انصار برادر نمود و روى اين حساب، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بايد على- عليه السلام- را كه از گروه مهاجر بود با يك نفر از انصار برادر قرار مى داد و براى خود هم برادرى از انصار انتخاب مى فرمود، ولى در عين حال چنين نكرد، چرا؟ براى مقام نبوت و پيامبرى كفو و همدوشى غير از على- عليه السلام- وجود نداشت. و شاعر در رابطه با همين موضوع شعر زيبايى را سروده است.

لك ذات كذاته لولا   انها مثلها لما اخاها


 

يا على براى تو ذاتى است مثل ذات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اگر ذات تو مثل پيامبر نبود، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- با تو پيمان برادرى و اخوت نمى بست.

احمد بن حنبل در مسند خود در اين باره بيش از شش طريق نقل كرده، از جمله از عمر بن عبدالله و او از پدرش و از جدش روايت نموده كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در ميان اصحاب خود برادرى و اخوت برقرار فرمود، ولى على- عليه السلام- را با كسى برادر نكرد و او بدون برادر ماند، عرض كرد: اى رسول خدا بين اصحاب برادرى برقرار كردى، و مرا با احدى برادر قرار ندادى؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: هيچ مى دانى چرا؟ براى اينكه تو را براى خود باقى گذاشتم. و سپس فرمود: «انت اخى و انا اخوك فان ذاكرك احد فقل: انا عبدالله و اخو رسول الله لا يدعيها بعدك الا كذاب»: [ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 45 و رياض النضره، ج 2، ص 209 و مناقب احمد بن حنبل، ج 2، ص 168.] تو برادر منى و من برادر تو هستم، پس اگر كسى از تو پرسيد، بگو من بنده ى خدا و برادر رسول خدا هستم، و هركس جز تو چنين ادعايى كند دروغگوست.

باز هم احمد بن حنبل، از زيد بن ابى اوفى به دو طريق روايت كرده و گفته است: «قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- لعلى- عليه السلام- والذى بعثنى بالحق نبيا ما اخترتك الا لنفسى و انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لانبى بعدى و انت اخى و وارثى»: [ رياض النضره، ج 2، ص 209.] پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به على- عليه السلام- فرمود: قسم به خدايى كه مرا به پيامبرى فرستاد، و من ترا به برادرى خود اختيار كردم، نسبت به تو به من همانند هاورن به موسى است، ولى با اين تفاوت كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود و تو برادر من و وارث منى. و نيز احمد بن حنبل و ابن مغازلى از جابر بن عبدالله نقل كرده اند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «مكتوب على باب الجنه «محمد رسول الله على اخو رسول الله» قبل ان يخلق الله السموات بالفيى عام»: [ مناقب ابن مغازلى، ص 91، ذخاير العقبى، ص 66.] بر در بهشت نوشته شده است «محمد رسول خدا است و على برادر رسول خدا» و اين اخوت پيش از دو هزار سال قبل از خلقت آسمانها نوشته شده است.

حافظ ابوبكر بن ثابت الخطيب با سند خود از ابن عباس روايت كرده و گفته: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود آن شبى كه مرا به معراج بردند، ديدم كه بر سر در بهشت نوشته شده: «لا اله الا الله، محمد رسول الله على حبيب الله، الحسن و الحسين صفوه الله، فاطمه امه الله، على باغضيهم لعنه الله»: [ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 217 و صحيح ترمذى، ج 2، ص 299 و صحيح ابن ماجه، ص 12 و مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 126 و خصائص، ص 18 و رياض النضره، ج 2، ص 226 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 134 و كنز العمال، ج 6، ص 395.] نيست معبودى جز خدا، محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- رسول خدا، على- عليه السلام- حبيب و دوست خدا، حسن و حسين برگزيدگان خدا، فاطمه- سلام الله عليها- كنيز خدا، بر دشمنان و اذيت كنندگان آنها لعنت خداست.

فضل بن روزبهان با اينكه ناصبى و دشمن اهل بيت و مخصوصا على- عليه السلام- است در عين حال در كتاب خود كه در ردّ شيعه و دوستداران اهل بيت نوشته است، حديث برادرى حضرت على- عليه السلام- را نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حديث معتبر و مشهورى مى داند و مى گويد: شكى نيست كه على- عليه السلام- برادر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و دوست او بوده و پيامبر وى را بسيار دوست مى داشته است، و بعد مى گويد: تمام اين مطالب از كتابهاى صحاح ما و مدارك مذهب ما اخذ شده است. [ ابطال الباطل، ج 2، ص 300.] اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انت اخى و انا اخوك فى الدنيا و الآخره»: تو برادر منى و من برادر توام در دنيا و آخرت، معنى اين سخن گهربار اين است كه على- عليه السلام- در تمام كمالات ملكوتى (سواى مقام نبوت و رسالت) مرادف و همدوش با پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده است، و اگر مراد از اخوت برادرى ايمانى و تساوى حقوق اجتماعى باشد، اين فضيلت و كمال زيادى نيست، براى اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با همه ى مؤمنان برادر دينى بود، و نياز نبود كه على- عليه السلام- را با بيان مذكور از ديگران جدا كند.

بنابراين كسى كه برادر و همدوش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد، چگونه افرادى مى توانند شهادت و گواهى او را رد كنند، و تكذيبش نمايند، آن وقت در فرداى قيامت چه عذر و دليلى در نزد دادگاه عدل خداوند دارند؟ على كه بنا به فرموده ى پيامبر رحمت- صلى الله عليه و آله و سلم- فضائلش قابل شمارش نيست. چنانچه قندوزى در كتاب ينابيع الموده مى گويد: « لو كان البحر مداد والرياض اقلام و الجن حساب والانس كاتب ما احصوا فضائل على بن ابى طالب» [ ينابيع الموده، ص 121، باب 4 در شبيه بودن على- عليه السلام- به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و فضائل على قابل شمارش نيست.] : اگر تمام درياها مركب و دوات و باغها (هر چه ساقه دارد) قلم شوند و جنيان حساب كننده، و انسانها نويسنده شوند، نمى توانند فضائل على بن ابى طالب را شمارش كنند.

فضيلت اخوت على- عليه السلام- نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و فضيلت نفسيت على- عليه السلام- با پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و فضيلت مشابهت آن دو، از نظر ولايت و امامت و فضيلت عصمت على- عليه السلام- به تصريح آيه ى تطهير، و فضيلت بودن على- عليه السلام- نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به منزله ى هارون نسبت به موسى، براى على- عليه السلام- فضيلتى كوچكى نيست، همان موقعيتى را كه هارون نسبت به موسى در بنى اسرائيل داشت، على- عليه السلام- هم همان موقعيت را نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در امت اسلام مستحق است.

آيا اگر در بنى اسرائيل هارون- عليه السلام- در خصوص جريانى شهادت و گواهى مى داد، امكان داشت كه بنى اسرائيل شهادت ورى را رد كنند و قبول ننمايند و تكذيبش كنند؟ هرگز امكان نداشت، براى اينكه آنچه كه در قرآن آمده است، هارون- عليه السلام- در زمان نبودن موسى- عليه السلام- حجت و دليل مبقيه خدا در بنى اسرائيل بود، پس على- عليه السلام- در غياب پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حجت و دليل و هدايتگر و علت مبقيّه ى خدا در امت اسلام بود، پس چطور شد كه شهادت على- عليه السلام- مردود شد؟ و تعجب است كه اين همه آيات و رواياتى كه اصحاب نه يك بار و دوبار بلكه دهها بار شنيده بودند نتوانست جلوى آنها را بگيرد تا شهادت على- عليه السلام- را رد نكنند و فدك را از دست زهرا- سلام الله عليها- و اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خارج نسازند.

اكنون مى توان گفت: هر فرد با وجدان و داراى عقل سليم وقتى اين همه فضايل و مزيتها را كه از ناحيه ذات يگانه و رسول بر حق او بيان شده است و نيز به دفعات گوناگون و در مواقع مختلف پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- على- عليه السلام- را به عنوان ولى و برادر و وصى و جانشين خود معرفى نمود و اينكه اگر سعادت دنيا و آخرت را مى خواهيد در گرو پيروى از على- عليه السلام- و فرزندان وى مى باشد، بررسى كند، و نيز برخوردهايى كه با او شد آنها را هم بررسى و تحليل نمايد، آن وقت به اين نتيجه خواهد رسيد كه چه بحق فرموده اند: «حب الشيى ء يعمى و يصم»: دوست داشتن چيزى انسان را كور و كر مى كند و نمى تواند حق را از باطل تشخيص دهد.

اگر بخواهيم مصداق براى اين كلام پرمحتوا پيدا كنيم، در درجه اول مصداق بارز و روشن آن كسانى مى باشند كه در مدت 23 سال از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى اهل بيتش آنچه كه شنيدند، مناقب و فضائل و پيروى از آنها بوده است، ولى با كمال تاسف بر سر ولى خدا (على- عليه السلام-) و كنيز خدا (فاطمه- سلام الله عليها-) آوردند آنچه را كه نبايد مى آوردند و كردند آنچه را كه نبايد مى كردند و شكوفه ى خاندان وحى را بين در و ديوار فشار دادند، و يگانه ى غنچه ى نشگفته ى مزرعه ى گلهاى محمدى را لگد كوب كردند، و سرانجام شهادت مولود كعبه را كه خدا شهادت او را قبول فرموده است «افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه» [ سوره هود، آيه 17 (آيا آن كسى كه دليل آشكارى از پروردگار خويش دارد و به دنبال آن شاهدى از سوى او مى باشد...).] نپذيرفتند و قبول نكردند!! كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انا على بينه من ربه و على الشاهد منه» [ مناقب ابن مغازلى، ص 270.] (من داراى بينه خدا هستم و على- عليه السلام- شاهد اوست).

فصل پانزدهم

فاطمه راستگوتر از زنان پيامبر پيامبر بزرگوار اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم-

به شهادت تاريخ، همسران متعددى داشتند كه هر كدام در حجره ى مخصوصى زندگى مى كردند و به طور طبيعى بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آنان در حجراتى كه ساكن بودند ادعاى مالكيت كردند و خود را مالك آن اتاقها دانستند و ابوبكر نسبت به مالكيت آنها هيچ عكس العملى انجام نداد و شاهد و بينه هم از آنها نخواست، بلكه مالكيت آنها را نسبت به آن حجرات تصويب كرد.

اما با كمال تاسف فاطمه- سلام الله عليها- كه نسبت به همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اولى تر به تصديق بود، او را تكذيب كردند، زهرايى كه يكى از مصاديق آيه ى تطهير بود و از دروغ مصون بود و به مقتضاى آيه ى مباهله حجت خدا در مقابل بنى نجران بود و خود حجت و دليل نبوت پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- بود و مسلما معصوم و مصون از خطا و گناه بوده است، بنابراين چگونه، ممكن است وى به ناحق ادعاى مالكيت فدك را بنمايد.

ممكن است كسى بگويد: همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مالكيت اطاقهايى كه در اختيار داشتند بر اساس آيه ى مباركه: «لا تخرجوهن من بيوتهن و لايخرجن الا ان ياتين بفاحشه مبينه» [ سوره طلاق، آيه 1.] (آن زنان را تا در عده اند از خانه بيرون مكنيد مگر آنكه كار زشتى مرتكب شوند) بوده و آنها مالك آن حجرات بوده اند؟!.

در جواب گفته مى شود: اينكه خداوند بيوت (خانه ها) را به زنان نسبت داده است از باب اختصاص است نه ملكيت، زيرا كه اگر خانه ملك آنها باشد آن وقت اخراج آنان به هيچ وجه جايز نيست ولو اينكه عمل زشتى هم از آنها بروز كند و بر فرض صدور عمل ناهنجار بايد بر طبق قانون اسلام حد جارى كرد، نه اينكه آنها را از ملكشان اخراج كنند. پس اينكه خداوند دستور داده در صورت بروز عمل فخشا از اين زن مطلقه، او را از خانه اش اخراج كنند، معلوم مى شود كه او مالك خانه نشده است، پس آنهايى كه مدعى هستند حجرات مسكونى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ملك آنها بوده است، هيچ گونه دليل بر مدعاى خودشان ندارند، جز آيه ى شريفه ى «و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولى» [ احزاب، آيه 43.] : در خانه هايتان بنشنيد و آرام گيريد (و بى حاجت و ضرورت از منزل بيرون نرويد) و مانند دوره جاهليت پيشين آرايش و خودآرايى مكنيد... و پيداست كه كلمه بيت در آيه به عنوان مسكن مى باشد، خداوند مى فرمايد كه زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مانند زنان دوران جاهليت خود را آرايش مى نمودند و پاى كوبان از محلهاى خود خارج مى شدند، آنان چنين نباشد و اين نسبت «بيوتكن» موجب و علت نمى شود كه محل و مسكن آنها ملك آنان باشد. بلكه اين نسبت از باب اختصاص است نه از باب تمليك، چنانكه مى گوييم: درب مال خانه است و نردبان مال پشت بام است. و در هيچ جاى تاريخ ذكر نشده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در دوران زندگى خود خانه ى مسكونى كه مال خود حضرت بوده بين زنانش تقسيم فرموده و به آنها تمليك نموده باشد، بلكه حال همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حال ساير زنانى بود كه در خانه هاى شوهران خود بسر مى بردند، وقتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به مدينه هجرت فرمود، زمينى را خريد و با سنگ خانه هايى در آن ساخت، در حالى كه از عايشه و حفصه و ساير زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اثر و خبرى نبود و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با هر زنى كه ازدواج مى فرمود، او را در يك حجره اى از آن حجرات سكونت مى داد و آن حجره به نام وى ناميده مى شد، از باب اينكه اختصاص به او داشت نه از جهت اينكه ملك او شده باشد و مالكيت آن از آن او باشد، بنابراين مالكيت خانه هاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از آن خود وى بوده است، چنانچه آيه ى شريفه مى گويد: «يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النبى الا ان يوذن لكم» [ سوره احزاب، آيه 53.] اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد به خانه هاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داخل مشويد، مگر آنكه اذن دهد.

اين آيه به صراحت مى گويد: حجرههاى مسكونى همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ملك خود آن حضرت بوده است، كمااينكه در بعضى از تعبيرات آمده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بين خانه ى من و منبرم باغى از باغهاى بهشت او در اين روايت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نفرمود بين خانه عايشه و منبر من و نيز نفرمود: بين خانه ى زنان من و منبرم، پس اين حاكى از آن است كه خانه و حجره هاى همسران ملك خود پيامبر بوده است. اگر چه طبرى و ديگر مورخين و سيره نويسان اهل سنت نقل كرده اند: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «هرگاه مرا غسل داديد و كفن نموديد، بعد جنازه ام را در اين خانه- به حجره عايشه اشاره فرمود- گذاريد و اين آخرين سخن حضرت در دنيا بود». [ طبق روايات شيعه اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هنگام رحلت در خانه عايشه بوده است حقيقت ندارد، براى اينكه از عايشه در سيره ى ابن هشام و سيره ى ابن كثير نقل شده است: ما فوت پيامبر را متوجه نشديم تا زمانى كه صداى بيلها بلند شد.] بر فرض كه اين حديث صحت داشته باشد، ولى بنابر آنچه كه خود عامه روايت كرده اند، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خانه عايشه را خانه ى خود مى خواند و آن را به عايشه نسبت نمى داد.

با توجه به اين بررسى، بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- زنان وى ادعا كردند كه مالك اطاقهايى هستند كه در آنها ساكنند. و حكومت هيچ گونه عكس العملى انجام نداد و بينه و شاهد از آنها نخواست، بلكه مالكيت آنها را تصويب كرد. در اينجا سؤالى بسيار مهم مطرح است، و آن اينكه چه شد خانه هايى كه به نص صريح قرآن مالك آنها رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده و بعد از او همسران او به محض ادعا كه مالك آنها هستند، مالك شدند و حكومت هم ملكيت آنان را تثبيت كرد، ولى به نص قرآن و دستور پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- كه مالك فدك بود و متصرف در آن بود، ملكيت او از آن سلب شد و در موقع ادعا از او بينه خواسته شد، چرا؟!

علما و بزرگان اهل سنت مناسب است لااقل به سؤال هم جواب مى دهند كه اگر همه ى خانه ها مال پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- است، چطور مى شود كه در يك جا به محض ادعا و بدون درخواست بينه ملكيت تثبيت مى شود، ولى در مورد فاطمه- سلام الله عليها- كه مالكيت او به نص قرآن تثبيت شده، سلب مالكيت شده و بينه و شاهد خواسته مى شود و با كمال تعجب و تأسف بينه هم مورد قبول واقع نمى شود؟ جوابى كه از طرف محدثين اهل سنت به اين سوال مى شود، اين است كه حكومت در مقابل فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها-حديث جعلى «لا نورث» را حجت و مدرك قرار داد، و لى اين حديث در مقابل همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مبنى بر اينكه خانه هاى پيامبر را تخليه كنند، زيرا آنها مال همه مسلمين است، كاربرد نداشت. براى اين اگر حكومت اين كار را مى كرد، همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اعتراض مى كردند و بايد عايشه و حفصه هم كه همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هستند خانه ها را تخليه كنند و لذا اينجا نتوانستند به اين حديث متمسك شوند. اگر چه در موارد ديگر به همين حديث متمسك شدند و طبق روايات اهل سنت، همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كسى را پهلوى ابوبكر فرستادند تا سهم شان را از ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بگيرد. عايشه خانم مى گويد به آنها گفتم: مگر شما نمى دانيد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: «ما پيامبران ارث نمى گذاريم».

ابن ابى الحديد بحث و مناظره اى را كه سيد مرتضى با قاضى القضاتى در زمان خود داشته آورده است: «ان فاطمه- عليهاالسلام- ما ادعت من نحل فدك الا ما كنت مصيبه فيه، و ان مانعها و مطالبها بالبينه متعنت، عادل عن الصواب، لانها لا تحتاج الى شهاده و بينه، اما الذى يدل على ما ذكرناه فهو انها كانت معصومه من الغلء مامونا منها فعل القبيح، و من هذه صفته لايحتاج فيما يدعيه الى شهاده و بينه. فان قيل: دللوا على الامرين قلنا: بيان الاول قوله تعالى: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [ سوره احزاب، آيه 33.] والايه تتناول جماعه منهم فاطمه- سلام الله عليها- بما تواترت الاخبار فى ذلك و الاراده ها هناد لاله على وقوعه الفعل للمراد. و ايضا فيدل على ذلك قوله- عليه السلام- «فاطمه بضعه منى، من ذاها فقد اذانى و من اذانى فقد اذاى الله عزوجل» و هذا يدل على عصمتها، لانها لو كانت ممن تقارف الذنوب لم يكن من يوذيها موذيا له على كل حال بل كان متى فعل المستحق من ذمها، او اقامه الحد عليها، ان كان الفعل يقتضيه سارا له و مطيعا، على انا لانحتاج ان تنبه فى هذا الموضوع على الدلاله على عصمتها، بل يكفى فى هذا الموضع، العلم بصدقتها فميا ادعته، و هذا لاخلاف فيه بين المسلمين، لان احدا لايشك انما لم تدع ما ادعته كاذبه و ليس بعد الا تكون كاذبه الا ان تكون صادقه. و انما اختلفوا فى هل يجب مع العلم بصدقها تسليم ما ادعته بغير بينه ام لا يجب ذلك؟ قال: الذى يدل على الفصل الانى ان البينه انما تراد ليغلب فى الظن صدق المدعى، الا ترى ان العداله معتبره فى الشهادت لما كانت موثره فى غلبه الظن لما ذكره ناه و لهذا كان الاقرار اقوى من البينه، من حيث كان اغلب فى تاثير غلبه الظن، و اذا قدم الاقرار على الشهاده لقوه الظن عنده، فاولى ان يقدم العلم على الجميع، و اذا لم يحتج مع الاقرار الى شهاده لسقوط حكم الضعيف مع القوى، لايحتاج ايضا مع العلم الى ما يوثر الظن من البينات والشهادات» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 272 و 273.] سيد مرتضى فرموده است: زهرا- سلام الله عليها- در ادعايش مبنى بر اينكه فدك بخشش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به اوست، مصاب و حق به جانب بود، و آن كسى كه فدك را از وى گرفت و از او شاهد طلبيد، خطاكار و از حق برگشته بوده است، براى اينكه ادعاى زهرا- سلام الله عليها- نياز به بينه و شاهد نداشت، چون زهرا- سلام الله عليها- از گناه و خطا معصوم بود و بنابراين آنچه را كه فاطمه- سلام الله عليها- ادعا كرده بود كه حكومت بدون شاهد و بينه بايد مى پذيرفت.

اگر گفته شود كه دليل شما بر عصمت زهرا- سلام الله عليها- چيست؟ مى گويم: دليل و مدرك بر عصمت زهرا- سلام الله عليها- اولا آيه ى شريفه ى «انما يريد الله...» (همانا خدا چنين مى خواهد كه رجس و هر آلودگى را از شما خانواده نبوت و اهل بيت ببرد و شما را از هر عيبى پاك و منزه گرداند) است كه به اتفاق عموم مسلمين در مورد جمعيتى نازل شده كه زهرا- سلام الله عليها- يكى از آنها بوده است، و مراد از تعلق اراده ى خدا به پاكى اهل بيت- عليه السلام- در اين آيه، پاك خلق كردن آنان است، زيرا اراده ى حق عين تكوين است. و ثانيا دليل ديگر بر اينكه فاطمه- سلام الله عليها- معصوم از گناه بوده، روايت متواترى است كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رسيده است كه فرمود: «فاطمه- سلام الله عليها- پاره ى تن و هستى من است، هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت نموده است». اين روايت نيز به صراحت دلالت بر عصمت زهرا- سلام الله عليها- دارد، زيرا اگر زهرا- سلام الله عليها- كسى باشد كه نسبت گناه و خطا به وى امكان داشته باشد، در اين صورت نبايد اذيت او اذيت خدا باشد، زيرا ممكن است خدا در اين جا از اذيت شدن زهرا- سلام الله عليها- مورد اذيت قرار گيرد، و يا در جاى ديگر زهرا- سلام الله عليها- از يك امرى كه مصلحت او است اشتباها اذيت شود، در اين جا هم ممكن نيست اذيت او اذيت خدا باشد.

پس اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: اذيت زهرا- سلام الله عليها- اذيت خداست، لازمه ى آن اين است كه فاطمه- سلام الله عليها- معصوم از گناه و خطا باشد، چون اگر فاطمه گنهكار و يا خطاكار باشد در برابر گناهى كه انجام مى دهد اگر مذمت شود و يا حد الهى براى او جارى گردد اذيت مى شود، و چگونه ممكن است خدا از اجراى حد شرعى نسبت به يك گنهكار اذيت گردد؟ گذشته از اين ها در مورد اين نزاع به اثبات عصمت زهرا- سلام الله عليها- احتياجى نيست، بلكه در اين جا علم به صدق زهرا- سلام الله عليها- كفايت مى كند و در راستگو بودن فاطمه- سلام الله عليها- اختلافى بين مسلمين نيست، زيرا كه فاطمه- سلام الله عليها- در تمام مدت عمر شريفش ادعايى نفرموده بود كه مورد تكذيب قرار گيرد. اختلافى كه در مسئله ى فدك بوده اين است كه آيا با علم به اينكه زهرا- سلام الله عليها- در ادعاى خود راستگو بوده است، سزاوار بود كه ابوبكر فدك را بدون اقامه ى شاهد و بينه به زهرا- سلام الله عليها- تسليم كند يا نه؟ اصولا هدف از اقامه بينه و شاهد براى اين است كه حاكم ظن غالب به صدق مدعى پيدا كند و لذا وقتى كه مدعى عليه به نفع مدعى اقرار كرد، ديگر شاهد لازم نيست، زيرا ظنى كه حاكم از اقرار مدعى عليه به صدق مدعى پيدا مى كند به مراتب قوى تر از ظنى است كه وى از شهادت شاهد به صدق مدعى حاصل مى كند. پس در صورتى كه طن قوى تر براى حاكم به صدق مدعى حاصل شد، آن وقت احتياج به اقامه بينه نيست، تا چه رسد به جايى كه حاكم علم به صدق مدعى داشته باشد، و در آن صورت به طريق اولى احتياج به اقامه ى بينه نيست.

قضيه ى شهادت خزيمه به نفع رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شبيه داستان شهادت فاطمه- سلام الله عليها- مى باشد، براى اينكه كسى كه علم به صدق و راستگويى زهرا- سلام الله عليها- داشته باشد، با وجود اين علم ديگر حق ندارد از او شاهد و گواه مطالبه كند. سران سقيفه خوب مى دانستند كه فاطمه- سلام الله عليها- جز حق چيز ديگرى نمى گويد، ولى متاسفانه خودشان را به تجاهل زدند.

مرحوم مظفر در ردّ گفته ى فضل بن روزبهان نويسنده كتاب الباطل مى گويد: «على ان البينه طريق ظنى مجعول لاثبات ما يحتمل ثبوته و عدمه فلا مورد لها مع القطع واليقين المستفاد فى المقام من قول سيده النساء التى طهرها الله تعالى و جعلها بضعه من سيد انبيائه، لان القطع طريق ذاتى الى الواقع، لا بجعل جاعل، فلا يمكن رفع طريقيته او جعل طريق ظاهرى على خلافه و لذا كان الامر فى قصه شهاده خزيمه للنبى- صلى الله عليه و آله و سلم- هو ثبوت ما ادعاه النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- بلا بينه مع مخاصمه الاعرابى له.