و خبر دوم كه هشام بن محمد كلبى از پدرش روايت كرده، در آن هم اشكال است، براى
اينكه او در خبرش گفته است: فاطمه- سلام الله عليها- فدك را مطالبه كرد و فرمود
كه پدرم آن را به من بخشيده بود و ام ايمن شاهد و گواه است، ابوبكر در جواب
گفت: اين مال براى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نبود، بلكه مالى از
اموال مسلمين بود كه با آن سرباز آماده مى فرمود و در راه خدا انفاق مى كرد، و
ممكن است كسى به ابوبكر بگويد: آيا جايز بود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- دختر خود يا غير او را بر حسب فرمان الهى كه بوسيله وحى بر او نازل شد و
يا بر حسب صواب ديد خود مالك يك قسمت از اموال مسلمين گرداند و قسمتى از اموال
مسلمانان را به او اختصاص دهد؟ و يا اينكه اين كار از پيامبر جايز نبود؟ اگر
گفته شود كه اين كار براى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- جايز نبوده
است، بايد گفت كه اين سخن خلاف عقل و خلاف عقيده مسلمانان جهان است (براى اينكه
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-) از همه اولى تر است طبق آيه ى «الست اولى
بكم من انفسكم قالوا بلى يا رسول الله» [تا ريخ بغداد، ج 8، ص 290، المدر
المنثور، ج 2، ص 259، البدايه والنهايه، ج 5، 214، اسد الغابه، ج 3، 307 و ج 5،
ص 205، اسنى المطلب، ص 4، ينابع الموده، ص 40، المصارف، 291، مسند احمد بن
حنبل، ج 4، ص 281، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 28، خصائص نسائى، ص 16 و مناقب
خوارزمى، ص 130، تاريخ الخلفاء، ص 114، تفسير طبرى، ج 3، ص 428، فصول المهمه، ص
25، تفسير فخر رازى، ج 3، ص 636، كنزالعمال، ج 6، ص 398، مجمع الزوائد، ج 9، ص
106، الاصابه، ج 1، ص 372 و دهها كتب روائى ديگر اهل سنت اين كلام رسول الله-
صلى الله عليه و آله و سلم- در ضمن خطبه ى غدير آمده است.] آيا من اولى تر از
جان شما بر شما نيستم؟ مردم گفتند: بلى اى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و
سلم- و اگر گفته شود اين عمل پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جايز بوده،
بنابراين در اين جا فاطمه- سلام الله عليها- ادعاى خلاف نفرموده، بلكه ادعا
كرده كه اين عمل صحيح و درست از پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- صارد
شده است و شاهد و گواه آن نيز ام ايمن بود، و اگر گواهى يك زن آن هم ام ايمن
كفايت نمى كرد، بايد به او جواب دهند كه گواهى يك زن كافى نيست، و يك زن ديگر
گواه بياور، نه اينكه ابوبكر در جواب بگويد: اصلا اين مال به پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- تعلق نداشته و مال همه ى مسلمانان بوده است، اين سخن رد
ادعاى زهرا- سلام الله عليها- نيست و اصلا اين جواب درست و منطقى نيست و نبايد
اين گونه با دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- برخورد مى شد.
اگر به
اين سخنان ابن ابى الحديد دقيق شويم، ايشان جواب ابوبكر را غير صحيح و غير
منطقى دانسته و خواسته آنچه را كه در ذهن داشته اندك اشاره اى به آن كند كه
ابوبكر گستاخى آشكار نموده و اهانت نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
كرده است، در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به نص آيه ى قرآن «و
آت ذى القربى حقه» [ سوره ى اسراء، آيه ى 26.] فدك را به فاطمه- سلام الله
عليها- داده بود.
اما اينكه گفته شده است پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- محصولات و
عايدات فدك را صرف لشكركشى و انفاق در راه خدا مى فرمود، بر فرض اينكه اين مطلب
صحيح باشد دليل نمى شود كه فدك از ملك حضرت فاطمه- سلام الله عليها- خارج گردد،
و نيز بر فرض اينكه اين ملك در ابتدا به عامه ى مسلمين تعلق داشته و پيامبر-
صلى الله عليه و آله و سلم- آن را به زهرا- سلام الله عليها- بخشيده، اين عمل
به امر و دستور خدا بوده است، نه اينكه خود اين كار را كرده باشد. اگر چه آن هم
بنابر ولايت عامه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اشكال نداشت (و ندارد).
پس با توجه به اين بيان، خليفه با اين جوابى كه به فاطمه- سلام الله عليها-
داد، گويا اهانت به پيامبر رحمت نمود!! و آن اموال، ملك مخصوص پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- بود كه به نزديكانش بخشيد، و اين بخشش هم «وحى يوحى» بود،
حرف و سخن يك انسان عادى نبود.
فصل دوازدهم
فدك و ميراث پيامبران در قرآن
در اين فصل به اين موضوع مى پردازيم كه مسئله ى ميراث پيامبران را، قرآن
چگونه بيان كرده است؟ آيا منظور از ارث مال مى باشد و يا اينكه علم و نبوت است؟
خداوند از زبان زكريا- عليه السلام- در قرآن فرموده است: «و انى خفت الموالى من
ورائى و كانت امرتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله
رب رضيا» [ سوره مريم، آيه 5 و 6.] : بارالها من از اين وارثان كنونى كه هستند
بيمناكم و همسر من هم نازا و عقيم است، خدايا از لطف خاص خود فرزندى صالح و
جانشينى شايسته به من عطا فرما كه او وارث من و همه ى آل يعقوب باشد و تو او را
وارث پسنديده و صالح مقرر فرما.
باز هم قرآن كريم از زبان زكريا- عليه السلام- مى فرمايد: «رب هب لى من لدنك
ذريه طيبه انك سميع الدعاء» [ سوره آل عمران، آيه 37.] بار پروردگارا مرا به
لطف خويش فرزندانى پاك سرشت عطا فرما كه همانا تو مستحاب كننده ى دعا و خواسته
ها هستى! و نيز قرآن كريم در مقام حكايت خواسته زكريا- عليه السلام- مى فرمايد:
«و زكريا اذ نادى ربه لاتذرنى فردا و انت خير الوارثين» [ سوره انبياء، آيه
89.] : ياد آر زكريا را هنگامى كه خدا را ندا كرد كه بارالها مرا يك تن و تنها
وامگذار كه تو بهترين وارث اهل عالم هستى. و در جاى ديگر مى فرمايد: «و ورث
سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا...» [ سوره نمل، آيه 16.] : سليمان كه
وارث ملك داود شد، در مقام سلطنت و خلافت به مردم گفت كه ما را زبان مرغان
آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند.
اصولا لفظ ميراث، و يا ارث هر گاه در لغت بكار برده شود و يا در عرف مورد
استعمال قرار گيرد، مراد معناى «بجاى گذاشتن» است و لفظ ارث ظهور عرفى در ارث
ما ل دارد، نه اينكه ظهور در ارث علم و معرفت داشته باشد. مثلا اگر گفته شود
فلانى وارث فلانى است، يعنى از او مال به ارث برده است، نه اينكه علم و دانش را
به ارث برده باشد.
احمد بن محمد فيومى درباره ى ارث مى گويد: «ورث: مال ابيه ثم قيل ورث اباه
مالا» [ المصباح المنير، ج 2، ص 654.] : مال پدرش را به ارث برده است، و گفته
شده است فلانى از پدرش مال ارث برده است.
اسماعيل جوهرى مى گويد: «اورثه الشى ء ابوه، و هم ورثه فلان» [ صحاح اللغه،
ج 1، ص 296.] : به ارث گذاشته پدرش براى او مال را. ابن منظور نيز مى گويد:
«ورثه ماله و مجده، و ورثه عنه، ورث فلان اباه، اورث الرجل ولده مالا ايراثا
حسنا [ لسان العرب ج 15، ص 266.] : فلان شخص مال و بزرگى پدرش را ارث برده است،
و به ارث گذاشته است مردى براى فرزندش مال را يك ارث نيكو. و در معجم الوسيط
آمده است: «ورث فلانا المال، صار اليه ماله بعد موته، و يقال: ورث المجد و غيره
و ورث. اباه ماله و مجده» [ المعجم الوسيء ج 2، ص 1024.] : مال فلانى را به ارث
برده است و يا اينكه زيد مال و بزرگى را از پدرش ارث برده است، يعنى اينكه مال
او بعد از مرگش مال او (وارث) گرديده است.
در المنجد آمده است: «ورث فلانا: انتقل اليه مال فلان بعد وفاته يقال «ورث
المال والمجد عن فلان» اذا صار مال فلان و مجده اليه» و بعد مى گويد: «الارث
والورث والوراثه و التراث (مصادر)، ما يخلفه الميت لورثته، الميراث جمعه
مواريث: تر كه الميت» [ المنجد، ص 894.] : فلان شخص ارث گذاشته است، يعنى اين
كه مال زيد بعد از وفاتش به او (وارث) منتقل شده است، و گفته مى شود، فلانى مال
و بزرگوارى را از فلان شخص و يا پدرش ارث برده است. ارث و ورث، و وراثه و تراث،
همه اينها مصدر مى باشد و آن چيزى است كه ميت براى ورثه ى خود جا مى گذارد،
ميراث جمع آن مواريث است و تركه ى ميت را مى گويند.
آن چه از كتب لغت به دست مى آيد اينكه: همه متفق القول ارث را به معنى باقى
گذاشتن مال معنى كرده اند كه در كنار مال مجد و بزرگى را هم اضافه نموده اند.
با توجه به اين بررسى لغوى، ممكن است گفته شود كه اگر مقصود از كلمه ى ارث در
آيات مذكوره ارث مال باشد نه علم و دانش پس چرا در آيات ديگرى از قرآن علم و
كتاب به ارث گذاشته شده است مثلا در آيه اى آمده است: «و اورثنا بنى اسرائيل
الكتاب» [ سوره غافر، آيه 53.] : به بنى اسرايئل كتاب را ارث داديم، يا اينكه
در آيه ديگرى مى فرمايد: «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» [ سوره
فاطر، آيه 32.] : پس ما آنان را كه از بندگان خود برگزيديم (يعنى محمد و آل
محد) وارث علم قرآن گردانيديم. و يا اينكه پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و
سلم - فرمود «العلماء ورثه الانبياء» دانشمندان وارثان پيامبران هستند. در اين
موارد ارث از علم و كتاب صحبت شده، پس بايد گفت در آيات مذبور هم مقصود از ارث
علم و كتاب هست نه اينكه مقصود مال باشد؟!
در جواب گفته مى شود كه در آيه ى 53 سوره ى غافر و آيه ى 32 سوره ى مباركه ى
فاطر و حديثى كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بيان شد، ارث علم و
كتاب باقرينه است، و بدون قرينه نيست، اگر مقصود زكرياى پيامبر- عليه السلام-،
در اين درخواست كه از پروردگار كرده، اين باشد كه خداوند به او وارثى دهد كه
علم و نبوت را از وى به ارث ببرد، پس لازم بود كه قرينه اى در اين مقام مى
آورد، مثلا بايد مى گفت: «و هب لى من لدنك وليا يرثنى فى علمى و يرث من آل
يعقوب النبوه»: خدايا به من فرزندى عطا فرما كه در علم من وارثم باشد و از آل
يعقوب پيامبرى را به ارث ببرد.
بنابراين از اينكه زكريا در كلام خود قرينه اى ذكر نكرده و وارث را مطلق
آورده است، معلوم مى شود كه وى از خداوند فرزندى بوده كه بعد از وى صاحب ثروت و
مال او گردد، چرا؟ براى اينكه حضرت زكريا- عليه السلام- مى فرمايد: «انى خفت
الموالى»: من از موالى مى ترسم و وحشت دارم و مقصود وى از موالى بستگان و پسر
عموهاى اوست كه زكريا مى ترسد آنها اموال وى را تصرف كنند و مال او در مسير
نامشروع صرف شود. و علت ديگر اينكه: زبان حال زكريا- عليه السلام- به خداوند
اين است كه پروردگارا «اجعله راضيا» او را پسنديده قرار ده. زيرا ممكن است وارث
مال و اولاد انسان بعد از خود فرد غير صالح باشد. و اگر مقصود از وراثت، نبوت و
رسالت باشد، چنين دعايى درست خواهد بود، و مثل اين مى باشد كه بندگان از خدا
بخواهند براى منطقه اى پيامبرى بفرستد و او را پاك و پسنديده قرار دهد و يك
چنين ادعايى درباره ى پبامبرى كه از جانب خدا به مقام رسالت و نبوت خواهد رسيد،
چيزى لغو و بيهوده خواهد بود.
خواننده ى گرامى اينكه خداوند دعاى زكريا- عليه السلام- را اجابت فرمود، و
فرزندى به نام يحيى- عليه السلام- براى وى عنايت فرمود، ولى يحيى- عليه السلام-
در زمان حيات زكريا- عليه السلام- به شهادت رسيد و بنا بر بعضى اشكالاتى كه
يحيى- عليه السلام- نتوانست از زكريا- عليه السلام- ارث ببرد، مى توانيد به
كتاب پژوهشى پيرامون زندگى حضرت على- عليه السلام- مراجعه فرماييد. و اما از
نظر عقل و نقل از نگاه عقل و ثبوت عقلى، ارث و وراثت مربوط به مال هست، نه
اينكه علم و نبوت و رسالت باشد، زيرا علم و نبوت چيزى نيست كه به ارث از نياكان
و گذشتگان به آيندگان منتقل شود. و اگر چنين بود، لازم بود كه همه ى اولاد و
فرزندان آدم دانشمند بودند، چرا؟ براى اينكه حضرت آدم- عليه السلام- هم پيامبر
بود و هم دانشمند، چون خداوند درباره ى علم حضرت آدم- عليه السلام- فرموده: «و
علم آدم الاسماء كلها» [ سوره بقره، آيه 31.] خداوند همه ى نامها و اسماء را به
آدم آموخت. منظور از اسماء در اين آيه ى شريفه علوم است، يعنى خدا همه ى علوم
را براى حضرت آدم- عليه السلام- تعليم فرمود و بنابراين اگر بگوييم كه پيامبران
علم و كتاب و نبوت را ارث مى گذارند، پس بايد تمام اولاد حضرت محمد- صلى الله
عليه و آله و سلم- پيامبر آخرالزمان، هم عالم و هم پيامبر باشند و حال آن كه
چنين نيست، بلكه هر دو و مخصوصا پيامبرى در گروى يك سرى تلاشها و مجاهدتها و
ارزشهاى معنوى مى باشد و خدا مى داند و داناتر است كه رسالت و نبوت را در كجا
قرار دهد. [ «الله اعلم حيث يجعل رسالته»، آيه 24، سوره ى انعام.] و اما از جهت
نقل، محدث شهير ابن جرير طبرى مى گويد: «قال قتاده ذكر لنا ان نبى الله- صلى
الله عليه و آله و سلم- اذا قرا هذه الايه و اتى على «يرثنى و يرث من آل يعقوب»
قال رحم الله زكريا ما كان عليه من ورثته» [ جامع البيان فى تفسير القرآن، ج
16، ص 37.] قتاده گفت: هرگاه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم-، قرآن مى
خواند و هنگامى كه اين جمله را قرائت مى كرد «يرثنى و يرث...» مى فرمود: خدا
رحمت كند زكريا را كه وارث نداشت. و نيز قتاده از حسن روايت كرده كه رسول خدا-
صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: خدا رحمت كند زكريا برادرم را كه وارثى براى
مال او نبود، از اين رو مى گفت: خدايا از جانب خودت ولى به من مرحمت فرما كه از
من، و از آل يقعوب ارث ببرد.
باز هم طبرى مى گويد: «القول فى تاويل قوله تعالى «و انى خفت الموالى من
ورائى...» يقول و انى خفت بنى عمى و عصبتى من ورائى»: مى گويد خدايا مى ترسم از
پسر عموهايم و دودمانم كه بعد از من مال مرا ارث ببرند (و در راه باطل مصرف
كنند). و نيز طبرى چند روايت ديگرى را ذكر كرده و سندهاى آنان را به ابن عباس،
و ابى صالح و مجاهد، و قتاده مى رساند كه در همه ى آنها جمله ى «خفت الموالى من
ورائى» را به معنى عصبه و يا كلاله الاولياء معنى مى كند (يعنى دودمان و
نزديكان من). و باز هم در روايتى ديگر كه سند آن به سدى مى رسد، مى گويد:
«موالى هن العصبه» و در آخر آن مى گويد: «يرثنى و يرث من آل يعقوب، يقول يرثنى
من بعد وفاتى مالى» (بعد از من مال مرا ارث ببرد). و نيز در سه حديث ديگر كه
سند آنها را به ابى صالح رسانده است، مى گويد: « يرثنى قال يرث مالى»: مال مرا
از من ارث ببرد. [ جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 16، ص 38.] از اين بيان طبرى
و روايات چندى كه ذكر شد آنچه مسلم و قطعى به نظر مى رسد اين است كه خواسته ى
زكريا- عليه السلام- وراث براى اموالش بوده است والا، غير از آن معنى ندارد كه
انسان از خدا بخواهد كه كسى بيايد كه علم و دانش و نبوت و پيامبرى مرا ارث
ببرد، و در حالى كه آن در گروى استعدادها و لياقتها و ارتباطات با عالم بالا مى
باشد، چنانچه خداوند درباره ى حضرت ابراهيم مى فرمايد: «انى جاعلك للناس اماما
قال و من ذريتى، قال لاينال عهدى الظالمين»: [ سوره بقره، آيه 124.] همانا من
تو را براى مردم امام و رهبر و پيشواى معنوى قرار دادم، حضرت ابراهيم به درگاه
خداوند عرض مى كند، از فرزندان كسى به اين مقام خواهد رسيد! خداوند در جواب
ابراهيم فرمود: ظالمين و ستمگران به اين مقام و معنويت نمى رسند.
يعنى اين راهى كه تو رفتى و اين امتحاناتى كه تو دادى و اين تلاشها و
مجاهدتها و رنجهايى كه تو متحمل شدى، اگر فرزندانت هم همان مسير و راه را
رفتند، بلى به مقام امامت مى رسند، و الا نخواهند رسيد. بنابراين، اينكه حضرت
زكريا به درگاه خدا عرض مى نمايد: «انى خفت موالى»: خدايا من از اينها مى ترسم
كه بعد از من مال و ثروت مرا در راه باطل مصرف كنند.
فخر رازى در تفسير آيه ى شريفه ى «و ورث سليمان داود» [ سوره نمل، آيه 16.]
مى گويد: «فقد اختلفوا فيه فقال الحسن المال، لان النبوه عطيه مبتداه و لا
تورث... و ليس كذالك النبوه لان الموت لا يكون سببا لنبوه الولد فمن هذا الوجه
يفترقان» [ تفسير كبير، ج 26، ص 186.] : در مورد ارث سليمان از داود اختلاف شده
است، و حسن گفته است: مقصود از ارث مال بوده است، چرا كه نبوت و پيامبرى قابل
توارث نيست، و در هر حال مرگ پدر موجب مى شود كه مال او به فرزندش منتقل شود و
معنى حقيقى ارث همين است، ولى نبوت و علم به مجرد مرگ پدر منتقل به فرزند نمى
شود تا عنوان ارث بر آن صادق باشد. و شاهد بر اينكه مقصود از كلمه ى ارث و
ميراث در اين آيات ارث مال است، اين است كه وقتى فاطمه- سلام الله عليها- به
اين آيات استدلال فرمود، تمام افرادى كه در مجلس حضور داشتند و طرف مقابل وى
بودند، استدلال فاطمه- سلام الله عليها- را با اينكه مقصود از ارث در اين آيات
ارث علم و نبوت مى باشد، رد نكردند. بنابراين از اين جا معلوم و روشن است كه
اين حقيقت از نظر همگان در صدر اسلام مسلم بوده كه مقصود از ارث در اين آيات
ارث مال است، و وقتى كه خود خليفه اين استدلالها را از فاطمه- سلام الله عليها-
شنيد و حديث «نحن معاشر الانبياء» را جعل كرد، نگفت كه منظور اين آيات ارث مال
نيست بلكه ارث علم و نبوت است و چنين چيزى را ابوبكر نگفت و بلكه حديث مزبور را
در مقابل فاطمه- سلام الله عليها- عنوان كرد. اگر تمام كتب تاريخ و حديث اهل
سنت را بررسى كنيم كه سخن و كلامى به اين معنى كه منظور آيات ارث علم و نبوت مى
باشد و از زبان ابوبكر و عمر و طرفداران آنها بيان شده باشد وجود ندارد.
باز هم فخر رازى در ذيل آيه ى 6- 5 سوره ى مباركه مريم مثل طبرى اقوالى را
ذكر مى كند كه آيات منظور از ميراث چيست؟ و قول اول را از ابن عباس و حسن، و
ضحاك بيان مى كند كه مقصود از ارث مال است، و بعد مى گويد: «و احتج من حمل
اللفظ على وارثه المال بالخبر والمعقول، اما الخبر فقوله- عليه السلام- (رحم
الله زكريا ما كان له من يرثه) و ظاهره يدل على ان المراد ارث المال، و اما
المعقول فمن وجهين، الاول، ان العلم والسيره والنبوه لا تورث بل لا تحصل الا
بالاكتساب فوجب حمله على المال، الثانى (انه قال و اجعله رب رضيا ولو كان
المراد من الارث ارث النبوه، لكان قد سال جعل النبى رضيا و هو غير جائز لان
النبى لا يكون الا رضيا معصوما»: [ تفسير كبير، ج 21، ص 184، ذيل آيه ى 6- 5
سوره مريم.] كسى كه لفظ ارث را حمل بر مال كرده است استدلال به نقل و عقل مى
كند و اما نقل، سخن مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد، كه
فرمود: خدا رحمت كند زكريا را كه فرزندى نداشت تا از او ارث ببرد، و ظاهر اين
حديث دلالت دارد كه مقصود از ارث مال است نه علم و نبوت. و اما عقل، از دو وجه
دلالت دارد: وجه اول اينكه علم وسيره و نبوت ارثى نيستند، بلكه آنها به دست نمى
آيد مگر با تلاش و كوشش، و اكتسابى هستند و بايد سراغشان رفت، بنابراين واجب
است كه ارث حمل بر مال شود، نه بر علم و نبوت، وجه دوم اينكه «حضرت زكريا گفته
است خدايا او را مورد رضايتت قرار ده» اگر مقصود از ارث، نبوت باشد، در اين
صورت مثل اين است كه از خدا خواسته باشد قرار دادن پيامبر مورد رضايت و پسنديده
را. و آن جايز نيست، چرا؟ براى اينكه تمام پيامبران مورد رضايت خدا و داراى
كمالات و ارزشها و معصوم هستند.
از اين بيانت فخر رازى معلوم و پيداست كه مقصود از ارث مال بوده است، نه
نبوت و علم، و بعد فخر رازى در همان صفحه، حديث ابوبكر را استدلال مى كند كه
اگر ما ارث را حمل بر يك معنى واحد كنيم (يعنى نبوت) اين مجاز است، بلكه بايد
حمل بر معنى حقيقى آن كنيم و عدول از معنى حقيقى جايز نيست و مخصوصا حديث «انا
معاشر الانباء» را، پس بهتر است كلمه ى ارث را در حديث بر هر چيزى كه در آن نفع
و صلاح دين باشد حمل كنيم كه يكى از آنها مال صالح است كه در اين سخن ايشان هم
منظور از ارث مال است.
آلوسى هم در تفسيرش بعد از آن كه سخنان و رواياتى كه طبرى ذكر كرده بود بيان
نموده مى گويد: «والوراثه فى الايه محموله على ما سمعت و لانسلم كونها حقيقه
لغويه فى وراثه المال بل هى حقيقه فيما يعم وراثه العلم والمنصب والمال، و انما
صترت لغلبه الاستعمال فى عرف الفقهاء مختصه بالمال»: [ تفسير «روح المعانى»، ج
16، ص 64.] وراثت در آيه بر آنچه كه شنيدى حلم مى شود و ما قبول نداريم كه آيه
حقيقت لغويه باشد، در وراثت مال تنها بلكه آيه و كلمه ارث حقيقت است در عموم
وراثت علم و منصب و مال و منصب و مال. و اينكه مختص به مال و حمل بر مال شده
است از جهت غلبه ى استعمال است كه در عرف فقها مى باشد.
آلوسى با اين بيان خواسته نظر شيعه را رد كند كه مى گويند آيه حقيقت لغوى در
وراثت مال مى باشد، ولى با اين بيان باز وراثت مال را از مصاديق اكمل و اغلب
آيه مى داند، و بعد گفته اگر حمل بر معنى عام مجاز است و اين مجاز متعارف
و مشهور است، خواسته يك جورى از كنار حقيقت رد شود. و بعد آلوسى مى گويد: «
قولهم لا داعى الى الصرف عن الحقيقت»: شيعه مى گويد: داعى و دليلى نيست كه در
آيه ى شريفه كلمه ى ارث را از معنى حقيقى آن برگرداند، ما در جواب شيعه مى
گوييم كه داعى و دليل محقق و ثابت است و آن مصونيت قول معصوم از دورغ مى باشد!
در جواب اين حرف آلوسى بايد گفت: اينكه حضرت زكريا مصعوم است لاشك و لاريب و
همه ى انبيا معصوم هستند، اما سخن اين جاست كه حضرت فاطمه- سلام الله عليها-
وقتى كه در مجلس ابوبكر در باره ى ارث پدرش به آيات قرآن استدلال فرمود و ادعا
نمود كه فدك ملك من است و خمس مال من و اهل بيت مى باشد، او هم معصوم از خطاست
و معصوميت او را خدا تاييد فرموده است و او به قول خود شما مصداق آيه ى تطهير و
آيه ى مباهله مى باشد و معصوميت فاطمه- سلام الله عليها- و على- عليه السلام-
هم ذاتى بوده و مويد آن ذات يگانه بوده است و او از همه ى انبيا افضل و برتر
است. بنابراين آنها در مقام ادعا و شهادت (العياذ بالله) سخن دروغ و ادعاى باطل
و يا شهادت زور نداشته اند، و خليفه بايد ادعا و شهادت آنها را قبول مى كرد،
براى اينكه خدا آنها را تاييد فرموده است.
ملاحظه مى فرماييد كه آلوسى هم، به يك طريق، وراثت مال را قبول دارد.
ابن حيان مى گويد: «و قال ابن عباس و مجاهد و ابو صالح، الموالى هنا الكلاله
خاف ان يرثوا ماله و ان يرثه الكلاله و روى قتاده والحسن عن النبى- صلى الله
عليه و آله و سلم- يرحم الله اخى زكريا ما كان عليه ممن يرث ماله» [ تفسير «بحر
المحيط»، ج 6، ص 173.] : ابن عباس و مجاهد، و ابو صالح گفتند: موالى در اين جا
پسر عموها و فاميلهاى دورتر مى باشد و زكريا- عليه السلام- ترسيد از اينكه مال
او را كلاله او ارث ببرد.
بعد ابن حيان روايتى را كه طبرى و فخر رازى ذكر كرده اند آورده است، كه
قتاده و حسن از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- روايت كردند كه فرمود: خدا
رحمت كند برادرم زكريا را كه وارثى نداشت تا مال او را ارث ببرد. و جلال الدين
سيوطى مى گويد: «و اخرج الفريابيى عن ابن عباس قال كان زكريا لا يولد فسال ربه
فقال رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب قال يرثنى مالى...» [
تفسير «الدر المنثور»، ج 4، ص 259.] : فريابى از ابن عباس روايت كرده است:
زكريا- عليه السلام- فرزنددار نمى شد و از پروردگارش خواست: خدايا براى من از
نزد خودت وارث و ولى مرحمت فرما كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد، و ابن عباس
گفت: منظور زكريا اين بود كه از مال من ارث ببرد و صاحب مال و ثروت من باشد
تامال من در راه باطل قرار نگيرد.
بعد سيوطى هم همان روايتى را كه طبرى و ديگران بيان كرده اند آورده است.
قرطبى در رابطه با آيه ى شريفه ى «و ورث سليمان داود» و آيه «فهب لى من لدنك
وليا...» مى گويد: سليمان از داود مال را ارث نبرد بلكه حكمت و علم را ارث برد
و اهل علم همه قاتل به تاويل قرآن هستند، مگر روافض (شيعه): ولى او بعد از اين
بيان به بن بست برخورده و گفته است: «والا ما روى عن الحسن انه قال: (يرثنى)
مالا» آنچه كه از حسن روايت شده، او گفته است كه منظور حضرت زكريا ارث مال است.
و باز هم قرطبى به بن بست ديگر برخورد و مى گويد: «قال ابن عطيه: والاكثر من
المفسرين على ان زكريا انما اراد وراثه المال»: [ تفسير «الجامع الاحكام
القرآن» ج 11، ص 78.] ابن عطيه گفت: اكثر مفسرين برآنند كه زكريا وراثت مال را
اراده كرده و اينكه خدا فرزندى به او عنايت فرمايد كه وارث مال او باشد. قرطبى
بعد از اين سخن به اشكال ديگرى برمى خورد و آن اينكه اگر منظور زكريا وراثت مال
بوده، با حديث (جعلى) «نحن معاشر الانبياء» سازگارى ندارد و آن وقت يك توجيه
نامطلوب مى كند و مى گويد: «و يحتمل قول النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- انا
معاشر الانبياء الا يريد به العموم» احتمال مى رود كه سخن پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- كه فرموده: ما پيامبران ارث نمى گذاريم، از آن اراده عموم
انبياء نشده باشد. و قطعى است كه مقصود از ارث مال است و حديث معلوم است كه
جعلى مى باشد.
محمد شوكانى مى گويد: «و اختلفوا فى وجه المخافه من زكرياء لمواليه من بعده،
فقيل خاف ان يرثوا ماله، و اراد ان يرثه ولده فطلب من الله سبحانه ان يرزقه
ولدا»: [ تفسير «فتح القدير» ج 3، ص 346.] در وجه و دليل ترس زكريا از نزديكان
بعد از خود اختلاف شده است و يك قول اين است كه حضرت زكريا ترسيد از اينكه
موالى اموال او را ارث ببرند، و لذا از خدا خواست كه فرزندى به او روزى فرمايد
تا وارث مال و ثروت وى باشد.
متقى هندى در كنزالعمال از ابى جعفر نقل كرده است: آن حضرت فرمود: عباس و
زهرا- سلام الله عليها- نزد ابوبكر آمدند و ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله
و سلم- را مطالبه نمودند و على- عليه السلام- نيز همراه آنان بود، ابوبكر گفت:
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده: ما ارث نمى گذاريم و متروكه ى ما
صدقه است، اميرالمؤمنين- عليه السلام- فرمود: خدا فرموده است: «و ورث سليمان
داود» [ سوره نمل، آيه 16- سليمان از داود ارث برد.] و نيز از قول ذكريا- عليه
السلام- كرده است: «رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب» [ سوره
مريم، آيه 5- بار خدايا فرزندى به من عنايت فرما كه وارث مال من و آل يعقوب
باشد.] ابوبكر در جواب گفت: مطلب چنين است كه تو مى گويى، آنچه را كه من مى
دانم تو نيز مى دانى، حضرت على- عليه السلام- فرمود: اين كتاب خداست كه سخن مى
گويد، بعد ابوبكر ساكت شد و ديگر چيزى نگفت. [ كنزالعمال، ج 4، ص 134.] اين
جريان كه در تاريخ آمده است فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبكر مطالبه ارث كرد
و همچنين عباس از وى مطالبه ارث نمود و على- عليه السلام- همراه آنان نزد
ابوبكر آمد و به آيات قرآن استدلال فرمود، و عمر هفت نفر از گروه خود را شاهد
آورد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود متروكه من صدقه است، همه ى
اينها دلالت مى كند كه آنها ارث انبيا را در قرآن تاويل نكردند، و لذا در مقام
رد زهرا- سلام الله عليها- و عباس و استدلال على- عليه السلام- ابوبكر آيه ى
قرآن را تاويل نمى كند بلكه در مقام رد آنان به حديث جعلى تمسك مى جويد كه آن
حديث را هم غير از خودش و عمر كسى ديگر خبر نداشته است، و على- عليه السلام- در
مقام پاسخ حديث ساختگى وى را با آيات قرآن رد كرد. و بنابراين كسانى كه در
مسئله ى فدك طرف دعوا با زهرا- سلام الله عليها- بودند در تمام مدت مخاصمه و
نزاع در اين جهت اختلافى نداشتند كه قرآن صريح مى گويد: پيامبران مال را ارث مى
گذارند، و هيچ كدام به سراغ تاويل آيات ارث نرفتند. اين تاويلات را كسانى انجام
مى دهند كه در مورد اظهار هرگونه رايى بر ضد نص آشكار قرآن بى باك هستند و
مسلما ابوبكر به اين تاويل كنندگان نابجاى قرآن آشناتر بوده است و لذا ظهور
قرآن را در مورد استدلال اميرالمؤمنين على- عليه السلام- پذيرفته و به پندار
خود استدلال على- عليه السلام- را با حديث جعلى رد كرده است از باب اينكه حديث
شايد ارث بردن سليمان از داود، يحيى از زكريا از قانون كلى پيامبران خروج
تخصيصى داشته است، در حالى كه بطلان اين مطلب هم روشن است.
زمخشرى در ذيل آيه شريفه: «اذ عرض عليه بالعشى الصافنات الجياد» [ سوره ى ص،
آيه 31.] : زمانى كه عرضه شد بر سليمان در هنگام عصر (اسبهاى دوند) مى گويد: «و
روى ان سليمان عليه غذا اهل دمشق و نصيبين، فاصاب الف فرس. و قيل ورثها من ابيه
و اصابها ابوه من العمالقه»: [ تفسير «كشاف» ج 4 ص 91.] و روايت شده است كه
سيلمان با اهل دمشق و اهالى شهر نصيبين جنگيد و به هزار اسب برخورد (يعنى داشت)
و گفته شده است كه اين هزار اسب را سليمان از پدرش داود به ارث برده بود كه
آنها را از عمالقه گرفته بود.
بيضاوى هم در انوار التنزيل مى گويد: «روى انه- عليه السلام- غذا دمشق و
نصيبين و اصاب الف فرس و قيل اصابها ابوه من العمالقه فورثها منه فاستقرضها فلم
تزل تعرض عليه حتى غربت الشمس و غفل عن العصر ان عن ورد كان له»: [ تفسير
«انوار التنزيل»، ج 2، ص 309، و تفسير «الجلالين» در پاورقى همين تفسير بيضاوى
در همان صفحه ج 2 روايت مزبور را بيان كرده است.] سليمان با اهالى دمشق و
نصيبين جنگيد و هزار تا اسب داشت، و گفته شده است كه داود آن اسبها را از
عمالقه گرفته بود و سليمان آنها را از وى به ارث برده بود، و بعد سليمان دستور
داد آن اسبها را يكايك از نظر او گذراندند تا اينكه آفتاب غروب كرد و نماز عصر
و يا دعايى كه داشت قضا شد...
بغوى در تفسير معالم التنزيل در ذيل آيه شريفه «يرثنى و يرث من آل يعقوب» مى
گويد: «قيل و قال الحسن البصرى: يرثنى فى هذه الايه «يرثنى من مال» [ بغوى،
معالم التنزيل، ج 2، ص 50 و ربيع الابرار، ج 4، ص 200.] گفته شده است كه حسن
بصرى گفت: معناى «يرثنى» در اين آيه اين است كه خدايا به من فرزندى كرامت فرما
كه از مالم ارث ببرد.
علاوه ى سخنان مفسرين اهل سنت كه ذكر شد و شواهدى كه دلالت دارند مقصود از
وراثت در اين آيات ارث مال است نه چيزى ديگر، تذكر چند مورد لازم است:
1- طبرى چنانچه گذشت در تفسير خود از ابى كريب و از جابر بن نوح و او هم از
اسماعيل از ابى صالح مى گويد: مقصود از جمله «يرثنى و يرث من آل يعقوب» يعنى
«يرثنى من مالى و يرث من آل يعقوب النبوه»: به من فرزندى كرامت فرما كه از من
مالم را و از آل يعقوب نبوت را ارث ببرد. [ جامع البيان، ج 16، ص 36.] اگر در
اين بيان ابى صالح دقت شود و از او پرسيده شود كه اولا چه فرق است بين جمله ى
«يرثنى» و جمله ى «يرث من آل يعقوب» كه از اولى ارث مال به دست مى آيد و از
دومى ارث نبوت در حالى كه هيچ گونه فرقى و قرينه اى كه آن دو را از هم جدا
تفهيم كند، وجود ندارد.
ثانيا اگر خداوند در آيه ى شريفه ى «يرث من آل يعقوب» (يرث من يعقوب) مى
فرمود احتمال داشت كه مراد ارث نبوت باشد ولى خداوند فرموده: من آل يعقوب، و
مقصود از آل يعقوب خوب معلوم است بنى اسرائيل و خويشان زكريا هستند كه موجب
نگرانى وى شده بوده است.
2- آنچه كه از تفاسير و مخصوصا تفاسير شيعه به دست مى آيد اينكه مراد از ارث
در آيه تو ارث مال است، و زكريا از خداوند مى خواهد فرزندى به او كرامت كند كه
وارث امور وى باشد و خداوند او را «رضى» قرار دهد، يعنى فرزندى باشد مورد رضاى
خدا و خشنودى بندگان خدا باشد و اين دعاى دوم زكريا «رب اجعله رضيا» كه غير از
دعاى اول است دلالت دارد كه مقصود از وراثت و وارث بودن فرزندى كه از خدا
خواسته وارث نسبت به مال زكرياست، چرا كه اگر در دعاى اول از خداوند فرزندى
خواسته بود كه وارث علم و نبوت زكريا باشد، ديگر معنى نداشت كه دوباره از خدا
بخواهد كه او را «رضى» قرار دهد، چرا كه خواسته او در اجابت دعاى اول برآورده
شده بود، چون كه فرزندى شايسته وراثت علم و نبوت زكرياست كه مورد خشنودى خدا
باشد، بنابراين لازم نبود كه در مرحله دوم «رضى» بدون فرزند را از خدا بخواهد و
اين درخواست دوم درست نيست و مثل اين مى ماند كه بگوييم «خدايا پيامبرى سوى ما
بفرست و او را بالغ و عاقل و پسنديده قرار بده» خوب اگر كسى را خدا به پيامبرى
برگزيد، و به او موهبتى داشت، مسلم و قطعى است كسى را مى فرستد كه عاقل و بالغ
هم باشد، و لطف و عنايتى كه خدا بر بندگان دارد، كه ارسال حجت هم از همين باب
لطف خداست و معلوم است كسى را به نمايندگى از خود مى پسندد كه ملاكات و ارزشها
و كمالات را داشته باشد، پس با توجه به اين سخن، درخواست دوم زكريا- عليه
السلام- در صورتى كه بگوييم خواسته ى اول او اين بود كه خدا فرزندى كه وارث علم
و نبوت باشد به او عطا فرمايد، معنى ندارد، در نتيجه مقصود حضرت زكريا از جمله
ى «رب اجعله رضى» و از وارث و وراثت مال است، يعنى وارثى كه مال و ثروت او را
به ارث ببرد و موجب رضايت خداوند و بندگان او هم قرار گيرد مى باشد.
اكنون اگر كسى بگويد كه بر فرض قبول كرديم كه مقصود از ارث در آيات مورد بحث
مال است نه نبوت و علم و يحيى- عليه السلام- از زكريا- عليه السلام- ارث برده و
زكريا- عليه السلام- خواسته است كه فرزندى خدا به او دهد كه وارث مال او باشد،
بر فرض كه اين مسئله را قبول كرديم، و حال اينكه يحيى قبل از زكريا كشته شد و
از او ارث نبرده در صورتى كه خدا در ذيل آيه مورد بحث استجابت دعاى زكريا- عليه
السلام- را علام مى كند: «انا نبشرك بغلام اسمه يحيى» [ سوره مباركه مريم آيه:
7.] : همانا ما بشارت مى دهيم به تو پسرى را كه نامش يحيى است و بنابراين ارث
مال منظور نبوده است.
جواب اين سوال اين است كه اگر مقصود حضرت زكريا در دعايش وراثت نبوت و علم
هم بوده، باز همان اشكال وارد است، زيرا كه يحيى پيش از مرگ زكريا كشته شد و
نبوت و علم زكريا به يحيى به ارث نرسيد، چرا؟ براى اينكه ارث به چيزى گفته مى
شود كه از مختصات و مال شخصى مورث بوده باشد و بعد از مرگ مورث به و ارث منتقل
شود و بنا به گفته ى سؤال كننده، اگر مقصود از ارث نبوت و علم هم باشد به يحيى
نرسيده است، پس آنچه كه مسلم و قطعى است و طبق قاعده ى ادبى «دلالت لفظ بر تمام
معنى موضوع له حقيقت است» ارث مال مى باشد. [ براى اطلاع بيشتر به كتاب پژوهشى
پيرامون زندگانى حضرت على- عليه السلام- مراجعه شود.] در آيه ى شريفه ى «و ورث
سليمان داود» [ سوره نمل، آيه 16.] (سليمان از داود ارث برد) شكى نيست كه مقصود
از آيه اين است كه سليمان مال و سلطنت را از داود به ارث برد، و در اين باره از
علماى اهل سنت سخنان تعداى از مفسرين آنها بيان شد و از جمله فخر رازى كه كلام
بسيار مبسوطى داشت و ملاحظه شد. و تصور اينكه مقصود از وراثت اگر علم و دانش
باشد، از دو جهت قابل قبول نيست و مردود است: اولا لفظ «ورث» در اصطلاح همگان،
همان ارث در اموال است، و تفسير آن به وراثت در علم يك نوع تفسير به خلاف ظاهر
است كه تا قرينه قطعى نباشد صحيح نخواهد بود. ثانيا علوم اكتسابى و دانشهاى
فكرى از طريق استاد به شاگرد منتقل مى شود و از باب استعمال مجازى مى شود گفت:
فلانى وارث علوم استاد خود مى باشد و هر چه را كه او گفته است، اين در سينه ى
خود جا داده است، ولى مقام نبوت و پيامبرى جداى از اين استعمال مجازى است، چرا
كه مقام پيامبر و علوم خدايى موهبتى است و اكتسابى و وراثتى نيست و خداوند به
هر كسى بخواهد آن را مى بخشد، و لو اينكه خواندن و نوشتن را نداند، پس از اين
جهت، تفسير وراثت با اين نوع علوم و معارف و مقامات و مناصب، تا قرينه قطعى و
مسلمى در كار نباشد، تفسير صحيح و درست نخواهد بود، چرا؟ براى اينكه پيامبرى
بعد از پيامبر اول نبوت و علم را از خدا گرفته است نه از پدر، اگر اين طور بود
بايد فرزندان تمام پيامبران داراى مقام نبوت و رسالت مى بودند.
گذشته از اين مطالب كه گفته شد خداوند درباره ى داود و سليمان- عليه السلام-
فرموده است: «و لقد آتينا داود و سليمان علما و قال الحمدلله الذيى فضلنا على
كثير من عباده المومنين» [ سوره نحل آيه: 51.] : (ما به داود و سليمان علم و
دانش داديم و هر دو گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان با ايمان
خود برترى داد. آيا ظاهر اين آيه اين نيست كه خداوند به هر دو نفر علم و دانش
عطا فرموده و علم سليمان موهبتى پروردگار بوده است و نه وراثتى؟. و با توجه به
مطالبى كه گفته شد ظاهر اين آيه و آيه قبلى و آنچه كه به روشنى ثابت و قطعى است
اين است كه شريعت الهى درباره ى پيامبران پيشين، اين نبوده كه فرزندان آنها از
پدرانشان ارث نبرند، بلكه اولاد آنان همانند اولاد ديگران از پدران و از يكديگر
ارث مى بردند.
بنابراين نبوت و رسالت اين موهبتى الهى قابل وراثت نيست كه پيامبرى بيايد از
خداوند درخواست فرزندى كند كه وارث نبوت و رسالت او باشد، در حالى كه اين دو از
حيطه ى وراثت بيرون هستند، و همچنان كه قبلا هم عرض شد خداوند در آيه ى 124
سوره ى مباركه انعام فرموده: «الله اعلم حيث يجعل رسالته»: خدا داناتر است كه
رسالت خود را در كجا قرار دهد.
ارث در قرآن آياتى كه بيان كننده ى ارث در قرآن است از اين قرار مى باشد،
خداوند مى فرمايد: «للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما
ترك الوالدان و الاقربون مما قل منه او كثر نصيبا مفروضا»: [ سوره ى نساء، آيه
7.] براى فرزندان ذكور سهمى از تركه ابوين و خويشان است، و براى فرزندان اناث
نيز سهمى از تركه، چه مال اندك باشد يا بسيار، نصيب هر كس (در كتاب حق) معين
گرديده است. و باز هم قرآن كريم فرموده است: «يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل
حظ الانثيين» [ سوره ى نساء، آيه 11.] : حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه
پسران دو برابر دختران ارث برند.
شان نزول اين دو آيه هر چه باشد، آنچه كه مورد اتفاق تمام مذاهب امت اسلامى
و همه ى مفسرين فريقين است اينكه: دو آيه ى مزبور در مقام بيان حكم ارث، عم است
و همگان را شامل مى شود، و براى اين دو آيه هيچ گونه تخصيص وارد نشده و تنها
چيزى كه بر خلاف عموميت اين دو آيه آمده است، روايت ابوبكر است كه از زبان
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرده است: «نحن معاشر الانبياء...»: ما
طائفه ى انبيا ارث نمى گذاريم. و آنچه كه از ظاهر آيات گذشته در سوره ى مباركه
مريم و نحل و نمل و عموميت اين دو آيه ى سوره ى نساء ثابت شد اين است كه زكريا-
عليه السلام- و داود- عليه السلام- را مورث معرفى كرد، و غير از ابوبكر كسى
ديگر هم اين حديث را نقل نكرده است.
سيوطى در تاريخ خلفاء مى گويد: «قالت: و اختلفوا فى ميراثه، فما وجدوا عند
احد من ذالك علما، فقال ابوبكر: سمعت رسول الله عليه الصلاه والسلام يقول: انا
معاشر الانبياء لانورث، ما تركناه صدقه»: [تا ريخ خلفاء خلافت ابوبكر، ص 67 و
ابن حجر مكى هم در الصواعق المحرقه، باب 20، همين روايت را نقل كرده و در چاپ
جديد اين روايت حذف شده است.] از ابوالقاسم بغوى و از ابوبكر شافعى و ابن عساكر
و از عايشه نقل شده است كه: بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
مردم در ارث آن حضرت اختلاف كردند و هيچ كسى در اين خصوص علم نداشت و نمى دانست
كه چه بايد كرد؟ ابوبكر به تنهايى گفت: من از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و
سلم - شنيدم كه فرمود: «ما جمعيت پيامبران ارث نمى گذاريم».
ابن حجر هيثمى مكى از قول ابوالقاسم بغوى و ابوبكر شافعى و ابن عساكر از قول
عايشه مى گويد: «و اختلفوا فى ميراثه فما وجدنا عند احد فى ذالك علما، فقال
ابوبكر سمعت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يقول: انا معاشر الانبياء
لا نورث ما تركناه صدقه» [ الصواعق المحرقه، فصل پنجم، ص 52.] (بعد از فوت رسول
خدا- صلى الله عليه و آله و سلم-) درباره ى ميراث وى بين مردم اختلاف شد و همه
سر درگم بودند و هيچ كسى نمى دانست در مورد ارث رسول الله چه بايد كرد؟ در اين
بين ابوبكر به تنهايى اظهار داشت كه من از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
شنيدم كه مى فرمود: ما گروه پيامبران ارث نمى گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه
است.
از اين دو نقل پيداست كه عر اين حديث را نمى دانسته و از پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- نشنيده بوده، و از ابوبكر نقل مى كرده است و در منتخب
كنزالعمال در باب خلافت ابوبكر نقل شده است كه عمر به على- عليه السلام- و عباس
گفت: ابوبكر به من خبر داد و عمر سوگند ياد كرد كه ابوبكر راستگو بوده و از
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيده است كه: «ان النبى لا يورث و انما
ميراثه فى فقراء المسلمين» [ منتخب كنزالعمال، در حاشيه مسند احمد بن حنبل، بحث
خلافت ابوبكر.] : پيامبر ارث نمى گذارد و ميراث او متعلق به فقراى مسلمين است.
ابن ابى الحديد بعد از آن اين حديث را از ابى بكر جوهرى نقل كرده و او با
هفت سند از ابن هريره و او از قول پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل مى
كند و مى گويد: «قلت هذا حديث غريب، لان المشهور انه لم يرو حديث انتفاء الارث
الا ابوبكر وحده». [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 221.] من مى گويم: اين حديث
ابوبكر غرابت دارد، و مشهور اين است كه حديث انتفاى ارث انبياء را غير از
ابوبكر كسى ديگر نقل نكرده است.
باز هم ابن ابى الحديد بعد از نقل جريان آمدن على- عليه السلام- و عباس
پهلوى عمر و نقل كردن روايت ابوبكر توسط عمر، مى گويد: «قلت: و هذا ايضا مشكل،
لان اكثر الروايات انه لم يرو هذا الخبر الا ابوبكر وحده، و ذكر ذالك اعظم
المحدثين، حتى ان الفقهاء فى اصول الفقه اطبقوا على ذالك فى احتجاجهم فى الخبر
برايه الصحابى الواحد و قال شيخنا ابو على، لا تقبل فى الروايه الا روايه اثنين
كالشهاده، فخالفه المتكلمون والفقهاء كلهم... قد روى ان ابوبكر قوم حاج فاطمه-
سلام الله عليها- قال: انشد الله امرا سمع... فاين كانت هذه الروايات ايا
ابوبكر! ما نقل ان احدا من هولاء يوم خصومه فاطمه- سلام الله عليها- و ابوبكر
روى من هذا شيئا»: [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 221.] من مى گويم: اين حرف عمر
هم داراى اشكال است، براى اين كه اكثر روايات اين خبر را روايت نكرده اند به جز
ابوبكر و بيشتر محدثين و حتى فقها در اصول فقه به مناسبت همين حديث در اثبات
حجيت خبر واحد كه از يك صحابى نقل شود اتفاق نموده اند، و بعد ابن ابى الحديد
از ابو على سخنى را نقل مى كند كه روايت مثل شهادت مى ماند، همان طورى كه در
شهادت دو نفر معتبر است در روايت هم بايد دو نفر آن را نقل كنند.