فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت
جلد ۲

سيد مهدى هاشمى حسينى

- ۱۱ -


ابن ابى شيبه در سهم ذوى القربى مى گويد: «حدثنا عبدالله بن نمير، قال: حدثنا هاشم بن بريد قال: حدثنى حسين بن ميمون، عن عبدالله بن عبدالله، عن عبدالرحمن بن ابى ليلى قال: سمعت عليا يقول: قلت يا رسول الله ان رايت ان تولينا حقنا من الخمس فى كتاب الله فاقسمه حياتك كى لاينازعنيه احد بعدك. قال: ففعل ذلك قال: فولانيه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ثم ولانيه ابوبكر فقسمته حياه ابوبكر ثم ولانيه عمر فقسمته حياه عمر حتى كان آخر سنه من سنى عمر فاتاه مال كثير فعزل حقنا ثم ارسل الى فقال: هذا حقكم فخذه فاقسمه حيث كنت تقسمه، فقلت يا اميرالمؤمنين بنا عنه العام غنى و بالمسلمين اليه حاجه فرد عليهم تلك السنه ثم لم يدعنا اليه احد بعد عمر حتى قمت مقامى هذا فلقيت العباس بعد ما (خرجت) من عند عمر فقال: يا على لقد حرمتنا الغداه شيى ء لايرد علنيا ابدا الى يوم القيامه قال: و كان العباس رجلا داهيا» [ المصنف، ج 12، ص 417، باب جهاد، حديث 15296 و نيز كتاب جهاد المصنف، ج 12، ص 471، حديث 15297 با چهار سند از يزيد بن هرمز و قريب به همين هم عبدالرزاق در كتاب جهاد المصنف، ج 5، ص 238، حديث 9480 جواب ابن عباس به نامه ى نجده را در رابطه با سهم ذوى القربى بيان كرده است. و محقق كتاب «مشكل الاثار» ج 2، ص 36 از طريق مالك و زهرى و از يزيد بن هرمز و نيز بيهقى در السنن الكبرى، ج 10، ص 16، جواب ابن عباس به نامه نجده در سهم ذوى القربى را يادآور شده است. و محقق المصنف ابن ابى شيبه در تعليق خود از عبدالرزاق و از سيوطى در كتاب «الدر المنثور»، ج 3، ص 238 از طريق ابن ابى شيبه و ابن المنذر و خود ابن ابى شيبه در كتاب جهاد «المصنف»، ج 12، ص 472، حديث 15301 با چهار سند جواب نامه نجده را در سهم ذوى القربى بيان كرده است و محقق كتاب «طبرى» از طريق عبدالله بن نافع و ابى معشر و نيز ابوعبيد در كتاب «الاموال» ص 332 از طريق حجاج و او هم از ابى معشر حديث جواب ابن عباس را آورده است و بعد گفته كه سيوطى در الدر المنثور، ج 3، ص 186 از طريق ابن ابى شيبه و ديگران حديث جواب نامه نجده را بيان كرده است.] ابى ليلى گفت: شنيدم كه على- عليه السلام- گفت: به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- گفتم اگر صلاح مى بينيد مرا متولى خمس- كه خداوند در قرآنش آن را حق ما تعيين فرموده- قرار دهيد، و سپس آن را در زمان حيات شما تقسيم كنيم تا اينكه احدى از مردم بعد از شما منازعه و ناراحتى نكند، على- عليه السلام- فرمود: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين كار را كرد، و مرا متولى تقسيم خمس قرار داد و تا زمانى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در قيد حيات بود خمس را تقسيم مى كردم، و بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- ابوبكر هم مرا متولى تقسم خمس قرار داد و در زمان ابوبكر هم خمس را تقسيم كردم، و در زمان عمر همين طور خمس را تقسيم مى كردم تا اينكه سال آخر حكومت عمر مال زيادى به دست وى رسيد، و او حق ما خاندان را نداد و بعد فرستاد و گفت: اين حق شماست، آن را بگير و آن طورى كه قبلا تقسيم مى كرد تقسيم كن، در جواب گفتم: ما در اين سال نيازى به آن نداريم و مسلمانها به آن نيازمندترند، آن را به مسلمانان داد و بعد از عمر احدى مرا براى تقسيم خمس دعوت نكرده است. بعد از اينكه از نزد عمر بيرون آمدم به عباس برخوردم، او گفت: يا على! هر آينه ما را ديروز از چيزى محروم كرد و تا عالم قيامت به ما رد نمى كند، عباس مرد زيرك و باهوش بود.

آنچه كه از اين حديث ابن ابى شيبه پيداست اينكه: خمس حق مسلم ذوى القربى بوده است، ولى حكام و خلفا آن را از اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سلب كردند.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از ابوبكر جوهرى نقل مى كند: «ان فاطمه- عليهاالسلام- اتت ابوبكر فقالت: لقد علمت الذى ظلمتنا عنه اهل البيت من الصدقات، و ما افاء الله علينا من الغنائم فى القرآن من سهم ذوى القربى ثم قرات عليه قوله تعالى: «و اعلموا انما غنمتم من شيئى فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى» فقال لها ابوبكر: بابى انت و امى و والد ولدك! السمع و الطاعه لكتاب الله، و لحق رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و حق قرابته، و انا اقرا من كتاب الله الذى تقرئين منه، و لم يبلغ علمى منه ان هذا السهم من الخمس يسلم اللكم كاملا، قالت افلك هو و لاقربائك؟ قال: لا بل انفق عليكم منه و اصرف الباقى فى مصالح المسلمين، قالت ليس هذا حكم الله تعالى، قال: هذا حكم الله، فان كان رسول الله عهد اليك فى هذا عهدا او اوجبه لكم حقا صدقتك و سلمته كله اليك و الى اهلك، قالت: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- لم يعهد الى فى ذالك بشى ء الا انى سمعته يقول لم انزلت هذه الايه «ابشروا آل محمد فقد جاءكم الغنى» قال ابوبكر: لم يبلغ علمى من هذه الايه ان اسلم اليكم هذا السهم كله كاملا، ولكن لكم الغنى الذى يعنيكم و يفضل عنكم، و هذا عمر بن خطاب و ابوعبيده بن الجراح فاساليهم عن ذالك، وانظرى هل يوافقك على ما طلبت احد منهم! فانصرفت الى عمر فقالت له مثل ما قالت لابى بكر، فقال لها ما قال لها ابوبكر، فعجبت فاطمه- سلام الله عليها- من ذالك و تظنت انهما كانا قد تذاكرا ذالك و اجتمعا عليه» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 230 و 231.] ابو زيد عمر بن شيبه به نقل از مالك بن انس مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- نزد ابوبكر آمد و فرمود: آيا مى دانى آنچه از ما اهل بيت- عليه السلام- توقيف نموده اى همان است كه خداوند از غنائم به ما داده و آن عبارت از سهم ذوى القربى است كه در مورد آن آيه نازل شده است؟ بعد فاطمه- سلام الله عليها- اين آيه را تلاوت فرمود: «و اعلموا انما غنمتم من شيئى فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى [ سوره انفال، آيه 41 (اى مومنان بدانيد هر چه به شما غنيمت و فايده رسيد (زياد يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان اوست).] » ابوبكر در پاسخ گفت: پدر و مادرم فداى تو و آن پدرى كه تو از او به دنيا آمدى، من در برابر كتاب خدا و در مقابل ايفاى حق پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و بستگانش سراپا گوش و فرمانبردارم و آن آيه كه تو خواندى من هم خوانده ام ولى من از آيه به دست نياوردم كه بايد تمام سهم ذوى القربى را در خمس به شما تسلم كنم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: پس ذوى القربى به تو و خويشاونت تعلق دارد؟ ابوبكر گفت: خير، بلكه مقدارى از اين سهم را در مورد شما و بقيه را در مصالح عمومى مصرف مى كنم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: اين عمل تو بر خلاف حكم خداست، ابوبكر گفت: خير اين حكم خداست اگر تو مدركى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دارى كه بايد تمام اين سهم ذوى القربى به شما تسليم شود، من نظر تو را تصديق مى كنم و تمام سهم را به شما تسليم مى نمايم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: كدام مدرك و حجت بالاتر از اينكه وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: مژده دهيد آل محمد را كه ثروتى به شما رسيد.

ابوبكر سخن اولش را تكرار كرد و گفت: من از اين آيه به دست نياوردم كه بايد تمام سهم ذوى القربى را به خود آنها تسليم كنم، ولى از جهت نيازهاى زندگى از درآمد اين سهم طورى شما را تأمين مى كنم كه بى نياز شويد، و مقدارى هم از آن زياد بيايد، اگر قبول ندارى الان به عمر بن خطاب و ابوعبيده مراجعه كن، اگر آنها گفتار تو را تصديق كردند من هم مى پذيرم و تمام سهم ذوى القربى را به شما تسلم مى كنم، فاطمه- سلام الله عليها- نزد عمر آمد و تمام مطالب و سخنى را كه به ابوبكر گفته بود، به وى فرمود، و او هم عين جواب ابوبكر را به فاطمه- سلام الله عليها- گفت، فاطمه- سلام الله عليها- از اين پيش آمد سخت در شگفت شد و متوجه گرديد كه آنها با هم قرار داشتند كه چه جوابى به فاطمه- سلام الله عليها- بگويند، براى اينكه مى دانستند كه فاطمه- سلام الله عليها- حتما به سراغ آنها خواهد آمد و تسليم آنها نخواهد شد.

اين حديث داراى نكات و مطالبى مى باشد: مطلب اول اينكه ابوبكر حق فاطمه- سلام الله عليها- و بنى هاشم، و بستگان و نزديكان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از سهم ذوى القربى در خمس توقيف نمود و هيچ دليل و حجتى نداشت و اين عمل را صرف نظر شخصى خود انجام داده است، و فقط دليلش اين بود كه من از آيه به دست نياوردم كه آن را تسليم تان كنم!! در حالى كه اين جواب ابوبكر درست نيست، براى اينكه خود آيه صراحت دارد كه سهم ذوى القربى از خمس ملك فاطمه- سلام الله عليها- و بنى هاشم است و هيچ جاى آيه دلالت ندارد كه سهم ذوى القربى بايد بهره ى مسلمانان باشد، و آيات ديگرى كه اين گونه موضوعات را بيان مى كند از جمله آيه ى صدقات همين مطلب از آن استفاده مى شود كه مى فرمايد: «انما الصدقات للقراء والمساكين والعاملين عليها والمولفه قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضه من الله و الله عليم حكيم» [ سوره ى توبه، آيه 60.] : مصرف صدقات منحصرا مختص به اين هشت طايفه است:

فقيران، و عاجزان، و متصديان اداره صدقات، و تاليف قلوب (يعنى براى متمايل كردن بيگانگان به دين اسلام) و آزادى بندگان، قرضداران، در راه خدا يعنى تبليغ و ترويج و رواج دين خدا و به راه ماندگان، اين مصارف هشتگانه فرض و حكم خداست و خدا بر تمام حكم و مصالح امور آگاه است. و اين آيه دلالت دارد كه صدقات مال افراد مذكور مى باشد، و عموم دانشمندان اسلام و مفسرين فريقين اتفاق دارند بر اينكه اجتهاد در مقابل نص باطل است، و فاطمه- سلام الله عليها- در مقام رد ابوبكر فرمود: «ليس هذا حكم الله»: اين سخن تو حكم خدا نيست، نيز پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: مژده دهيد آل محمد را كه ثروتى به شما رسيد، در اين جا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى دانست كه با نزول اين آيه ى شريفه بستگانش سهمى از خمس را مالك شدند و ديگر به مردم محتاج نيستند.

مطلب دوم اينكه در آخر اين حديث ابن ابى الحديد از قول مالك بن انس مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- پنداشت كه ابوبكر و عمر در ضايع كردن اين حق با هم تبانى كرده اند و اين جمله دلالت دارد كه خود مالك بن انس هم معتقد بوده كه ابوبكر و عمر از نظر فاطمه- سلام الله عليها- متهم بودند و گواه اين مطلب سخن خود عمر در روايت مالك بن انس است كه ابن حجر مكى در الصواعق المحرقه مى گويد: «و قال: تذكران ان ابوبكر كان فيه كما تقولان، والله يعلم انه لصادق بار راشيد تابع للحق، ثم توفى الله ابوبكر، فقلت انا ولى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر... اعمل فيه بما عمل رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر، و الله يعلم انى فيه لصادق و تابع للحق» [ الصواعق، ص 59، و صحيح بخارى، ج ص، و صحيح مسلم، ج 12، ص 57 باب، حكم الفيى ء و جامع الاصول ج ص و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 229.] : عمر به على- عليه السلام- و عباس خطاب كرده و گفت: شما گمان مى كنيد كه ابوبكر مرد ستمگر و جنايتكارى بوده ست؟ در حالى كه وى مرد راستگو و نيكوكار و تابع حق بود و هم اكنون ادعا مى كنم كه ولى پيامبر!! و ولى ابوبكر و شما مرا نيز دروغگو و جنايتكار و خيانتكار مى پنداريد و خدا مى داند كه من راست مى گويم و تابع حق هستم.

نظر على- عليه السلام- و عباس درباره ى ابوبكر و عمر، همان نظر فاطمه- سلام الله عليها- بود كه حق وى را از سهم ذوى القربى غصب كردند كه اين كار آنها نصوص قرآنى مطابقت نمى كرد و بلكه خلاف دستورات قرآن و پيام آور وحى بود.

مطلب سوم اينكه ابوبكر و عمر حق ذوى القربى را از خمس ندادند، در حالى كه خداوند متعالى در قرآن آن حق را اثبات فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شيئى فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان والله على كل شيئى قدير» [ سوره انفال، آيه 41.] : و اى مومنان بدانيد هر چه به شما غنيمت و فايده رسد (زياد و يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در را ماندگان است، اگر به خدا و آنچه كه بر بنده ى خود محمد و روز فرقان كه دو سپاه (اسلام و كفر در جنگ بدر) روبرو شدند نازل فرمود ايمان آورده ايد و خدا بر هر چيز تواناست.

فخر رازى در تفسير اين جمله «ان كنتم آمنتم بالله» مى گويد: يعنى «ان كنتم آمنتم بالله فاحكموا بهذه القسمه، و هو يدل على انه متى لم يحصل الحكم بهذه القسمه لم يحصل الايمان بالله» [ تفسير كبير، ج 15، ص 165.] : از اين جمله به دست مى آيد كه هر كس ايمان به خدا دارد بايد به همين تقسيم خدا در مورد خمس راضى باشد و به همين ترتيب حكم كند، و محتواى اين مطلب اين است كه اگر كسى بر خلاف اين تقسيم حكم كرد ايمان به خدا ندارد. و در جامع الاصول از ابن ابى داود و از نسائى نقل كرده و مى گويد: «حدثنا احمد بن صالح، ثنا عنبسه، ثنا يونس، عن ابن شهاب، اخبرنى يزيد بن هرمز ان نجده الحرورى حين حج فى فتنه ابن الزبير ارسل الى ابن عباس يساله عن سهم ذى القربى، و يقول: لمن تراه؟ قال: ابن عباس: لقربى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قسمه لهم رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و قد كان عمر عرض علينا من ذالك عرضا رايناه دون حقنا فردد ناه عليه و ابيناه ان نقبله» [ جامع الاصول، ج 10، ص 250 و سنن ابى دواد، ج 3، ص 146 و سنن نسائى، ج 7، ص 128، كتاب قسم الفيى ء.] : از يزيد بن هرمز روايت كرده اند كه در فتنه ى ابن زبير وقتى كه نجده حرورى حج نمود، شخصى را نزد ابن عباس فرستاد و از او در مورد سهم ذى القربى سؤال كرد كه متعلق به چه كسى مى باشد؟ ابن عباس گفت: اين سهم مخصوص بستگان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- است و عمر مقدارى كمى از خمس را در زمان خود به ما عرضه كرد، ولى چون خيلى كمتر از حق اصلى و واقعى ما بود، قبول نكرديم.

اين روايت نزد محدثين عامه از روايات صحيحه است. و نسائى مى گويد: «قال: كتب عمر بن عبدالعزيز الى عمر بن الوليد كتابا فيه وقسم ابيك لك الخمس كله وانما سهم ابيك كسهم رجل من المسلمين و فيه حق الله و حق الرسول و ذى القربى واليتامى والمساكين و ابن سبيل فما اكثر خصماء ابيك يوم القيامه فكيف ينجو من كثرت خصماوه و اظهارك المعازف و المز مار بدعه فى الاسلام و لقد هممت ان ابعث اليك من يجز جمتك جمه السوء»: [ سنن نسائى، ج 7، ص 130 و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 320 و صحيحح بخارى، ج 5، ص 197 و الدر المنثور، ج 3، ص 186 و صحيح نسائى، ج 7 ص 200 كتاب فيى ء.] عمر بن عبدالعزيز از اموال خمس سهم رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و سهم ذوى القربى را به بنى هاشم واگذار نمود. و باز هم نقل شده كه وى به وليد نامه نوشت كه پدرت (وليد بن عبدالملك) تمام خمس را به تو اختصاص داد، در حالى كه به اندازه ى يك فرد مسلمان در اين اموال بيشتر حق نداشت و در اين اموال حق خدا و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و حق بستگان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و ايتام و مساكين و از راه ماندگان بوده است، و چه بسيارند دشمنان پدر تو در روز قيامت، پس چگونه نجات پيدا مى كند كسى كه دشمنان او بسيارند، و تو آلات لهو و لعب را ظاهر كردى و اين بدعت در اسلام است و هر آينه بدان كه من آخرين تلاش خودم را كردم كه كسى را به طرف تو بفرستم تا اينكه موهاى زيادى كه در اطراف سر تو و بالاى شانه هايت آويزان است قطع كند. و اين كنايه از اين است كه اجتماعات فاسدى كه اطراف تو را گرفته اند آنها را متفرق كند تا از راه حق منحرف نشوى و از منصب و قدرت استفاده ى سوء ننمايى.

بيهقى در سنن كبراى از قول عايشه مى گويد: «ان عائشه رضى الله عنها اخبرته ان فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ارسلت الى ابوبكر رضى الله تساله ميراثها من رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله على رسوله- صلى الله عليه و آله و سلم- و فاطمه حنئذ تطلب صدقه النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- التى بالمدينه، و فدك و ما بقى من خمس خيبر. قالت عايشه رضى الله عنها فقال: ابوبكر رضى الله عنه ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه، انما ياكل آل محمد من هذا المال»... انى والله لا اغير صدقات النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- عن حالها التى كانت عليه فى عهد النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- و لا عملن فيها بما عمل رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فيها، فابى ابوبكر ان يدفع الى فاطمه منها شيئا، فوجدت فاطمه على ابوبكر (رضى الله) عنهما من ذالك فقال: ابوبكر لعلى رضى الله عنهما: و الذى نفسى بيده لقرابه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- احب الى ان اصل من قرابتى، فاما الذى شجر بينى و بينكم من هذه الصدقات، انى لا آلو فيها عن الخير، و انى لم اكن لاترك فيه امرا رايت رسول- صلى الله عليه و آله و سلم- يصنعه فيها الا صنعته» [ سنن الكبرى، ج 9، ص 435 كتاب قسم الفيئى والغنيمه، و بنا به گفته وى محمد بخارى هم در «صحيح»، ج 4، ص 252 كتاب الفضائل اصحاب النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- باب مناقب قرابه رسول الله، منقبه فاطمه- سلام الله عليها- روايت كرده است.] :

عايشه گفت: به من خبر رسيد كه فاطمه- سلام الله عليها- دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كسى را نزد ابوبكر فرستاد تا از او ميراث رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را و از آن هنگام مالهايى كه خدا به وى اختصاص داده بود طلب كند، فاطمه- سلام الله عليها- در آن هنگام اموالى كه از پيامبر در مدينه بود، و فدك و آنچه كه از خمس خيبر باقى مانده بود مطالبه مى كرد و بعد ابوبكر گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: ما چيزى را به ارث نمى گذاريم و آنچه كه باقى بماند صدقه است و همانا آل محمد هم از آن مال مى خورند و استفاده خواهند كرد. بعد ابوبكر گفت: قسم به خدا من صدقات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از همان روش كه در زمان خود وى انجام مى شد تغيير نخواهم داد، و هر آينه به آنچه كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- عمل و رفتار مى فرمود، من هم عمل مى كنم، ابوبكر اموال پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از پس دادن به فاطمه- سلام الله عليها- امتناع كرد، وقتى كه فاطمه- سلام الله عليها- اين برخورد را ديد دست برداشت و بعد ابوبكر به على- عليه السلام- گفت: قسم به آن كسى كه جانم به دست اوست هرآينه قرابت و خويشى من به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- محبوب تر است براى من از نزديكان خودم و آنچه كه بين من و شما در رابطه با اين اموال و صدقات واقع شده است، همانا من درباره ى آنها از هيچ كار خيرى كوتاهى نمى كنم و من درباره ى اموال و صدقات همان دستور و روشى را كه پيامبر انجام مى داد انجام خواهم داد.

با توجه به اين حديث بيهقى اگر ابوبكر همان روش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را كه در زمان حيات مباركش نسبت به فدك و خمس و خيبر و اموال بنى نضير انجام داده بود و قانون و رفتار پيامبر خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را تغيير نمى داد اگر واقعا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده بود كه ما پيامبران ارث نمى گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است، پس اولين بار بايد اين سخن را به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- و به على- عليه السلام- مى گفت، آيا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- احتمال نمى داد كه اگر اين حرف را به دخترش فاطمه و على- عليهماالسلام- نگويد، بعد از رحلت او مشاجره و دعوايى بين وراث او و دستگاه حكومت واقع خواهد شد؟! حال بنا به قاعده ى «فرض محال ليس بمحال» بر فرض محال كه اين حديث را پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده باشد، آيا در كدام قاعده و قانون فقهى آمده است كه اگر انسان عادى در زمان حيات خود با كمال سلامتى و با اختيار و اراده و بدون اكراه و اجبار اگر بخشى از مال خود را به شخصى بخشيد و مالكيت او را تثبيت كرد و آن شخص هم متصرف شد، بعد از مرگ او كسانى و يا حكومتى بيايد آن اموال را از شخص متصرف بگيرد؟ در هيچ كتاب و قانون آسمانى و حتى مكتبهاى غير آسمانى اين مسئله پذيرفته نيست، آن هم از يك كسى عادى، چه رسد به پيامبر خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- كه همه حركات و كارهايش به دستور خدا و «وحى يوحى» بوده است كه در زمان حيات طيبه ى خود فدك را به زهرا- سلام الله عليها- و خمس را به آل محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- به دستور خداوند بخشيد، بنابراين اولا حديث مذكور افترا به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد، و ثانيا رفتار و عمل ابوبكر با گفتار او مطابقت نداشت، اگر او طبق اين حديث بيهقى واقعا به سنت و روش رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- عمل مى كرد، و يا اينكه واقعا نزديكان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را دوست مى داشت، بايد قلب آنها را با اعمالش به درد نمى آورد و آنچه از اموال را پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به آنها داده بود از آنها نمى گرفت.

باز هم بيهقى در سنن كبرى حديث ديگرى را به اسناد سعيد بن مسيب نقل كرده، مى گويد: «قال اخبرنى جبير بن مطعم انه جاء هو و عثمان بن عفان (رض) الله عنها يكلمان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فيما قسم من الخمس بين بنى هاشم و بنى المطلب، فقلت، يا رسول الله قسمت لاخواننا بنى المطلب و لم تعطنا شيا، و قرابتنا و قرابتهم واحده، فقال النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- «انما بنوهاشم و بنوالمطلب شيئى واحد»، قال جبير: و لم يقسم لبنى عبد شمس و لا لبنى نوفل من ذلك الخمس كا قسم لبنى هاشم و بنى المطلب، قال: و كان ابوبكر (رض) يقسم الخمس نحو قسم رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- غير انه لم يكن يعطى قربى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ما كان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- يعطيهم منه...» [ السنن الكبرى، ج 10، ص 13 كتاب قسم الفيئى والغنيمه حديث 13235، و سنن ابى داود، ج 3، ص 145 كتاب الخراج والاماره والفيئى و باب بيان مواضع تقسيم خمس و سهم ذوى القربى.] سعيد بن مسيب گفت: جبير بن مطعم با عثمان خدمت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آمدند، در آنچه كه از خمس در بين بنى هاشم و بنى مطلب تقسيم شده بود با رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- صحبت كردند، بعد جبير بن مطعم مى گويد: خدمت ايشان عرض كردم: يا رسول الله شما از خمس براى برادران ما از بنى مطلب سهمى داده ايد و به ما چيزى عطا نفرموديد، در حالى كه قرابت و خويشى ما و بنى مطلب يكى است! پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود همانا بنى هاشم و بنى مطلب از يك خاندان واحد هستند، بعد جبير مى گويد: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از خمس به فرزندان نوفل و عبد شمس چيزى تقسيم نفرمود و فقط به فرزندان هاشم و مطلب سهمى عنايت فرمود، و بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ابوبكر خمس را به همان قسم كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- تقسيم فرموده بود تقسيم مى كرد! مگر اينكه ابوبكر به نزديكان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آن مقدار سهم كه رسول الله به آنها مى داد، نداد و سهم آنها را كم كرده و يا اينكه قطع نموده بود.

حالا با توجه به اين روايت بيهقى شما خواننده ى عزيز ملاحظه فرموديد كه خليفه پيامبر، سنت و روش خدا و پيامبرش را تغيير داد، در حالى كه خداوند در قرآنش فرموده: سنت خدا قابل تغيير و تحول نيست و كسى نمى تواند آن را دست خوش تحول و تغيير قرار دهد [ «سنه الله فى الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنه الله تبديلا» سوره احزاب، آيه 62 (براى سنت خداوند هيچ گونه تحول و تغييرى نخواهى يافت و هميشه ثابت و پابرجاست. «و لن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنه الله تحويلا» سوره فاطر، آيه 43 (هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهد يافت، و هرگز براى سنت الهى تغييرى نمى باشد.) شان نزول اين آيات هر چه باشد و درباره ى هر قوم و گروهى نازل شده باشد، آنچه كه از دو واژه ى تبديل و تحويل به دست مى آيد كه چيزى را به كلى عوض كنند، و چيز ديگرى جايش بگذارند، و تحويل آن است كه همان چيز را از نظر كيفى و يا كمى دگرگون سازند.] كما اينكه خلفاى سه گانه در دوران حكومت خودشان اين كار را كردند و سنت خدا و رسول را دست خوش تحول و تغيير قرار دادند. چنانچه اگر اين دو حديث بيهقى را كنار هم بگذاريم، آن وقت ملاحظه خواهيد فرمود كه ابوبكر در حديث اول خطاب به على- عليه السلام- مى گويد قسم به ذات خدا آنچه كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت به خمس و اموال و ميراث خود انجام مى داد من هم همان را عمل مى كنم، ولى در حديث دوم راوى به صراحت مى گويد كه ابوبكر سنت و روش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نسبت به نزديكان و خويشان وى تغيير داد و بنى هاشم و آل محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- را از سهمى كه خدا معين فرموده بود محروم كرد.

ابن ابى الحديد مى گويد: مردم گمان مى كنند كه نزاع فاطمه- سلام الله عليها- و ابوبكر در دو چيز بود، يكى ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و دومى بخششى بودن فدك، ولى من حديثى به دست آوردم كه آنها درباره ى موضوع سومى هم نزاع داشتند كه ابوبكر زهرا- سلام الله عليها- را از آن نيز منع كرده بود، و آن سهم ذوى القربى بود. [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 320.] يكى ديگر از آياتى كه در شان ذوى القربى و مخصوصا زهرا- سلام الله عليها- نازل شده است، اين آيه مى باشد: «وآت ذالقربى حقه والمسكين و ابن السبيل و لا تبذر تبذيرا» [ سوره اسراء، آيه 26.] : اى رسول تو خود و امتت حقوق خويشاوندان و ارحام خود را ادا كن و فقيران و رهگذران بيچاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف روا مدار.

حاكم حسكانى درباره ى اين آيه شريفه مى گويد: «حدثنا الحاكم الوالد ابو محمد، قال: حدثنا عمر بن احمد بن عثمان ببغداد شفاها قال: اخبرنى عمر بن الحسن بن على بن مالك قال: حدثنا جعفر بن محد الاحمسى قال: حدثنا حسن بن حسين، قال حدثنا ابو معمر سعيد بن خثم، و على بن القاسم الكندى و يحيى بن يعلى، و على بن مسهر، عن فضيل بن مرزوق، عن عطيه، عن ابى سعيد قال: لما نزلت «و آت ذالقربى حقه» اعطى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه فدكا» [ شواهد التنزيل، ج 1، ص 438.] : با يازده سند از ابى سعيد خدرى نقل كرده است: وقتى آيه ى شريفه ى «و آت ذالقربى حقه» نازل شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و مالكيت آن را به وى تثبت فرمود.

باز هم حسكانى با سند در حديث شماره 468، از قول ابى سعيد نقل كرده: وقتى كه آيه ى مباركه «و آت ذاالقربى حقه» نازل شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- را خواست و فدك را به او بخشيد، و نيز در حديث 469 با يازده سند از عطيه و او به نقل از ابى سعيد مى گويد: وقتى كه آيه ى شريفه «و آت ذالقربى» نازل شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- را خواست و فدك را به او داد و او را مالك آن قرار داد [ شواهد التنزيل، ج 1، ص 439 و 440.] و در حديثهاى 470 و 471 هر كدام با هفت سند از ابى سعيد روايت مزبور را بيان كرده است.

خوارزمى از قول سيدالحفاظ شيرويه بن شهرداد ديلمى و او از ابوالفتح عبدوس بن عبدالله همدانى و او از قاضى ابو نصر شعيب بن على، و او هم از موسى بن سعيد الخدرى نقل كرده است: «قالت لما نزلت آيه: «و آت ذالقربى حقه» دعا رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- فاعطاها فدكا»: [ مقتل الحسين، ج 1، ص 70 باب فضائل فاطمه، فصل 5.] وقتى آيه ى شريفه «و آت ذالقربى» نازل شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- دخترش فاطمه- سلام الله عليها- را خواست و فدك را به وى بخشيد.

سيوطى در تفسير آيه ى كريمه مى گويد: «و اخرج البزاز، و ابويعلى و ابن ابى حاتم و ابن مردويه عن ابى سعيد الخدرى قال: لما نزلت هذه الايه «و آت ذالقربى حقه» دعا رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه فاعطاها فدكا»: [ الدر المنثور، ج 4، ص 177، و مجمع الزوايد، ج 7، ص 49 و ميزان الاعتدال، ج 2، ص 228.] ابى سعيد گفته است: وقتى آيه ى شريفه ى «و آت ذالقربى حقه» نازل شد، رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- را خواست و فدك را به او بخشيد.

متقى هندى در كتاب منتخب كنزالعمال در باب صله الرحم والترغيب فيها مى گويد: «قال لما نزلت «وآت ذالقربى حقه» قال النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- يا فاطمه لك فدك»: [ منتخب الكنزالعمال، در حاشيه مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 228 و نيز متقى هندى در ج 2، ص 158، طبع 1 همين روايت را ذكر كرده است و سيوطى سه روايت را در اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد در ج 4، ص 177 ذيل آيه ى شريفه ى ذى القربى آورده است.] ابى سعيد گفت: وقتى كه آيه «و آت ذالقربى» نازل شد، پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- خطاب به فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: فدك براى تو است.

محمد بن سليمان در اواخر جزء اول از مناقب خود مى گويد: «قال: حدثنا عثمان بن محمد الآلثع قال: حدثنا جعفر بن محمد الرمانى قال: حدثنا الحسين بن الحسين العربى عن اسماعيل بن زياد السلمى: عن جعفر بن محمد قال: لما نزلت: «و آت ذا القربى...» امر رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- لفاطمه و ابنيها بفدك فقالوا يا رسول الله امرت لهم بفدك؟ فقال: والله ما انا امرت لهم بها ولكن الله امر لهم بها، ثم تلا هذه الايه «و آت ذى القربى»: [ مناقب محمد بن سليمان، ج 1، حديث 91، الورق 35 و نيز در اوائل جزء ششم در حديث 647 باب فضائل فاطمه از كتاب مناقب، الورق 151 با چهار سند از جعفر بن محمد نقل كرده است كه وقتى آيه ذى القربى نازل شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد. ابان بن تغلب مى گويد از جعفر بن محمد سوال كردم كه آيا رسول خدا خود فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد؟ فرمود: خداوند فدك را به فاطمه بخشيد.] جعفر بن محمد فرمود: وقتى آيه ى مباركه ى ذى القربى نازل شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به فاطمه و فرزندان او فرمود: فدك مال شماست، عده اى عرض كردند: يا رسول الله آيا فدك را خودت بخشيدى؟ فرمود: قسم به خدا من امر نكردم و نبخشيدم فدك را براى آنان، بلكه خدا دستور فرموده است به بخشش فدك براى آنها، فدك اعطا و بخشش خداست و بعد پيامبر آيه ى «و آت ذى القربى» را قرائت فرمود.

محمد بن جرير طبرى در تفسير آيه ى كريمه مى گويد: «حدثنى محمد بن عماره الاسدى قال: حدثنا اسماعيل بن ابان، قال: حدثنا الصباح بن يحيى المزنى، عن السدى، عن ابى الديلم قال: قال على بن الحسين- عليهماالسلام- لرجل من اهل الشام: اقرات القرآن؟ قال: نعم: قال افما قرات فى بنى اسرائيل «و آت ذى القربى حقه...» قال و انكم للقرابه التى امر الله جل و ثناه ان يوتى حقه؟ قال نعم»: [ جامع البيان، ج 15، ص 72، و همين روايت را سيوطى از ابن مردويه و از ابن عباس در الدر المنثور، ج 4 آورده است.] ابى ديلم گفت: على بن الحسين- عليه السلام- به مردى از اهل شام فرمود: آيا قرآن خوانده اى؟ عرض كرد: بلى، فرمود: آيا قرائت نكرده اى در سوره ى بنى اسرائيل «و آت ذا القربى»؟ مرد شامى عرض كرد: همانا شما همان نزديكان مى باشيد كه خداى عزوجل امر كرده است كه حقشان داده شود، امام- عليه السلام- فرمود: بلى ما همان هستيم! و حاكم حسكانى با هفت سند از عطيه عوفى و از ابى سعيد الخدرى مى گويد: «قال: لما نزلت على رسول الله: و آت ذا القربى حقه، دعا فاطمه فاعطاها فدكا والعوالى و قال: هذا قسم قسمه الله لك و لعقبك»: [ شواهد التنزيل، ج 1، ص 441، حديث 472.] ابى سعيد گفت: وقتى كه بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آيه «و آت ذا القربى حقه» نازل شد، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- دخترش را دعوت كرد، فدك و حوالى آن را به او بخشيد، و فرمود: اين سهمى است كه خدا به تو و به فرزندان تو عطا فرموده است.

بلاذرى در كتاب «فتوح البلدان» مى گويد: «و حدثنا عبدالله بن ميمون المكتب قال: اخبرنا الفضيل بن عياض عن مالك بن جعونه عن ابيه قالت: فاطمه- سلام الله عليها- لابابكر: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- جعل لى فدك فاعطينى اياها و شهد لها على بن ابى طالب- عليه السلام- فسالها شاهدا آخر شهدت لها ام ايمن، فقال: ابوبكر قد علمت يا بنت رسول الله انه لاتجوز الا شهاده رجلين او رحل و امراتين! فانصرفت (عنه فاطمه): [ فتوح البلدان، ص 40، باب فتح فدك.] به چهار سند نقل شده است: فاطمه- سلام الله عليها- به ابوبكر گفت: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده بود، تو هم آن را به من پس بده، ابوبكر از فاطمه- سلام الله عليها- شاهد و گواه خواست و على- عليه السلام- به نفع فاطمه- سلام الله عليها- شهادت داد، ابوبكر شاهد ديگر خواست، و ام ايمن شهادت داد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيده بود، باز هم وى قبول نكرد و گفت: اى دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم-، تو مى دانى كه در شهادت جايز نيست مگر اينكه دو مرد باشد و يا اينكه يك مرد و دو زن باشد! [ بحث درباره ى اينكه شهادت حضرت على- عليه السلام- و ام ايمن قبول نشد، ولى شهادت عايشه قبول شد در فصل شاهد و گواهان فاطمه- سلام الله عليها- خواهد آمد.] بعد فاطمه- سلام الله عليها- وقتى كه بهانه جوييهاى دستگاه حكومت را ديد منصرف شد، البته منظور از انصراف فاطمه- سلام الله عليها- اين نيست كه با حكومت ساخت، بكله بانوى دو عالم تا آخرين لحظه دست از مبارزه با حكومت برنداشت و خشم ابدى خود را ادامه داد.

احمد بن حنبل مى گويد: پيامبر، از خمس بر بنى عبدالشمس (بنى اميه) و بنى نوفل آن طورى كه بر بنى هاشم و بنى عبدالمطلب قسمت مى كرد چيزى تقسيم نفرمود، و ابوبكر آن چنان كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خمس را به نزديكان خود تقسيم مى كرد بر آنها (بنى هاشم) قسمت ننمود. [ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 83.] زمخشرى در تفسير «كشاف» درباره ى سهم ذوى القربى مى گويد: «و عن ابن عباس رضى الله، عنه انه كان على سته اسهم لله و للرسول سهمان، و سهم لاقاربه و حتى قبض، فاجرى ابوبكر رضى الله عنه الخمس على ثلاثه و كذلك روى عن عمر و من بعده من الخلفاء و روى ان ابوبكر رضى الله عنه منع بنى هاشم الخمس» [ تفسير كشاف، ج 2، ص 222 ذيل آيه خمس از سوره انفال، 41.] : از ابن عباس نقل شده است كه خمس بر شش سهم بود: 1- سهم خداوند، 2- سهم رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بود، 3- سهم ذى القربى بود، و تا زمانى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در قيد حيات بود اين گونه بود، وقتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت ابوبكر خمس را فقط سه سهم قرار داد (سهم يتامى، مساكين، ابن السبيل) و عمر هم روش ابوبكر را ادامه داد. و باز هم زمخشرى گفته است: روايت شده است كه ابوبكر بنى هاشم را از خمس و سهم شان منع كرد و آنها را مانند ساير ايتام و مساكين و از راه ماندگان مسلمين قرار داد و به حساب مى آورد.

ابن ابى الحديد به نقل از ابوبكر جوهرى مؤلف كتاب «السقيفه» مى گويد: «قال ابوبكر: و اخبرنا ابوزيد، قال حدثنا احمد بن معاويه، عن هيثم، عن جويبر، عن ابى الضحاك، عن الحسين بن محمد بن على بن ابى طالب- عليه السلام-، ان ابوبكر منع فاطمه- سلام الله عليها- و بنى هاشم سهم ذوى القربى، و جعله فى سبيل الله فى السلاح والكراع و قرات عليه قوله تعالى «و اعلموا انما» فقال لها ابوبكر: انا اقراء من كتاب الله الذى تقرئين منه ولم يبلغ منه ان هذا السهم من الخمس يسلم اليكم كاملا، قالت: افلك هو و لاقربائك؟ قال: لا بل انفق عليكم منه، و اصرف فى مصالح المسلمين!! قالت: ليس هذا حكم الله تعالى، قال: هذا حكم الله!! [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 230 و 231.] ابوبكر فاطمه- سلام الله عليها- و بنى هاشم را از سهم ذوى القربى منع كرد و آن را در آماده كرد سلاح و لشكر بكار برد، زهرا- سلام الله عليها- سهم ذوى القربى را از ابوبكر مطالبه كرد و وى در خمس دو حق داشت يك حق از جهت ميراث پدر نسبت به سهم رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و دوم حق ذوى القربى و نيز اينكه او شريك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در خمس بوده است و ابوبكر حق او را از هر دو منع كرد، فاطمه- سلام الله عليها- در مقام مطالبه حق ذوى القربى به آيه ى خمس استدلال و احتجاج فرمود، ابوبكر در جواب گفت: اين آيه را من هم در قرآن خوانده ام، اما يقين ندارم كه مراد از سهم ذوى القربى شخص تو هستى، كه آن را به تو واگذار نمايم. فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: پس ذوى القرباى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-، تو و خويشاوندانت هستيد؟ ابوبكر در جواب گفت: خير، بلكه من يك مقدار آن را به شما انفاق مى كنم! و بقيه را در مصالح عمومى مسلمانان مصرف مى نمايم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: اين بر خلاف حكم خداست، ابوبكر گفت: اين عين حكم خداست! و اين احتجاج و استدلال ادامه پيدا كرد. [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 231 و 230.] بعد از اينكه ادعاهاى سه گانه و استدلالات مستند فاطمه- سلام الله عليها- براى وى ثابت شد كه برنامه ى ابوبكر مخالفت با وى و على- عليه السلام- و بنى هاشم است، و در حالى كه سخت بر ابوبكر و عمر خشمگين بود، كناره گرفت و در عين خشم بر آنها از دنيا رفت و به همين دليل وصيت فرمود: او را شبانه دفن كنند و آن دو نفر بر جنازه ى وى حاضر نشوند و برايش نماز نخوانند. با توجه به سخنان ابوبكر جوهرى و ابن ابى الحديد ملاحظه مى شود كه ابوبكر در مقابل نص قرآن كه خمس را براى ذوى القرباى را قطع كرد، در حالى كه پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- علاوه بر اينكه بر جان و اموال مسلمانان ولايت دارد و در تصرف اموال مسلمين از خود آنها اولى تر است. بنابراين طبق اين ولايت خدايى، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى توانست اموال مسلمين را به هر كسى كه مى خواست بدهد و واگذار كند، و لذا وقتى كه آيه «و آت ذا القربى» [ سوره اسراى، آيه 26.] : نازل شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مصلحت ديد كه فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- ببخشد و ملكيت آن را به نام وى ثبت نمايد.

همان طورى كه گفته شد سيوطى در تفسير «الدر المنثور» سه تا روايت را به سندهايى از ابى سعيد خدرى و ابن عباس و امام زين العابدين- عليه السلام- در ذيل آيه ى 26 سوره ى مباركه اسرى آورده است و در سه روايت كلمات اعطاء، اقطاع و ايتاء بكار رفته است و اين خود دلالت مى كند كه فدك در تصرف فاطمه- سلام الله عليها- بوده و او مالك آن سرزمين بوده است. [ الدر المنثور، ج 4، ص 177.] شيخ سليمان قندوزى حنفى از ثعلبى نقل كرده و مى گويد: «ان زين العابدين رضى الله عنه لما جئى به اسيرا بعد قتل ابيه الحسين رضى الله عنهما و اقيم على درج مشق قال بعض جفا اهل الشام: الحمد لله الذى قتلكم و قطع قرن الفتنه فقال: ما قرات «قل لا اسئلكم عليه الا الموده فى القربى»: قال و انتم هم قال: نعم» [ ينابيع الموده، ص 302، باب 59 آياتى كه در فضائل اهلبيت- عليهم السلام- وارد شده است.] : همانا وقتى امام زين العابدين- عليه السلام- را بعد از كشته شدن پدرش امام حسين- عليه السلام- به عنوان اسير آوردند، يكى از مردان پست اهل شام به امام زين العابدين- عليه السلام- گفت: خدا را سپاس مى گويم كه شما را كشت و شاخ فتنه را قطع كرد، امام زين العابدين- عليه السلام- به مرد شامى فرمود: آيا آيه ى: «قل لا اسئلكم...» را نخوانده اى؟ مرد شامى عرض كرد: آنان شما هستيد؟ و على بن الحسين- عليهم السلام- فرمود: ما همان ذى القربى و نزديكان پيامبر هستيم كه خدا به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- امر فرمود حقشان را ادا كند.

ابن ابى الحديد روايت قندوزى را از راويان ديگرى غير از ابى سعيد خدرى نيز نقل كرده و گفته است: وقتى كه آيه «و آت ذالقربى» نازل شد، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- را خواست و فدك را به او اعطا فرمود. [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 279.] اين روايت ابى سعيد خدرى آن قدر در حد تواتر بالايى است كه مامون عباسى در زمان حكومت خود به همين روايت استناد نمود و فدك را به فاطميين برگرداند و مرحوم طبرسى در مجمع البيان اين حديث را با سلسله سند از ابى سعيد خدرى نقل نموده است و مى گويد: عبدالرحمان بن صالح گفت: مامون عباسى به عبدالله بن موسى نامه نوشت و از او در مورد قصه ى فدك سوال كرد، عبدالله بن موسى در جواب مامون همين روايت ابى سعيد خدرى را نوشت و مامون فدك را به فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- واگذار نمود. [ براى اطلاع بيشتر به تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 411 مراجعه شود.] بحث در اينكه فدك آيا به فاطميين برگشت يا خير؟ در فصل «فاطمه و فدك در تاريخ» خواهيم آورد. حاكم نيشابورى در تاريخ خود و متقى هندى در كنزالعمال به اين مطلب تصريح كرده اند.

ابن ابى الحديد مى گويد: «و سالت على بن الفارقى مدرس المدرسه الغربيه ببغداد، فقلت له: اكانت فاطمه صادقه؟ قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع اليها ابوبكر فدك و هى عنده صادقه؟ فتبسم، ثم قال: كلا ما لطيفا مستحسنا مع ناموسه و قله دعابته، قال: لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجاءت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم يكن يمكنه الاعتذار والموافقه بشيئى، لانه يكون قد اسجل على نفسه انها صادقه فيما تدعى كائنا ما كان من غير حاجه الى بيته و لا شهود، و هذا كلام صحيح، و ان كان اخرجه مخرج الدعا به والهزل»: [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 284.] از على بن فاروق استاد مدرسه ى مغربيه ى بغداد سؤال كردم: آيا فاطمه- سلام الله عليها- در ادعاى خود راستگو بود؟ گفت: آرى: گفتم: پس چرا ابوبكر فدك را به وى نداد، با اينكه مى دانست او راست مى گويد، استاد با اينكه زير بار حق نمى رفت و اخلاقا مرد با ابهت و كم مزاحى بود، ولى جواب لطيف و بامعنى داد، و گفت: اگر ابوبكر به محض ادعاى فاطمه- سلام الله عليها- فدك را به او رد كرده بود، فرداى آن روز مى آمد و ادعا مى كرد كه خلافت و حق شوهرش را به او برگرداند، و آنگاه ابوبكر نه مى توانست عذر بياورد و نه مى توانست موافقت كند، چون با رد فدك به مجرد ادعا تثبيت كرده بود كه فاطمه- سلام الله عليها- هر چه كه ادعا كند بدون اينكه احتياج به دليل و شاهد داشته باشد راست گفته و حقيقت است و نياز به شاهد ندارد.

بعد ابن ابى الحديد اضافه مى كند كه اين كلام را استاد بر سبيل مزاح گفت ولى در واقع سخنان بسيار صحيح و متين است و واقع را به صورت شوخى بيان كرده است.

بعد ابن ابى الحديد بنابر آن روايت كه فاطمه- سلام الله عليها- وصيت نمود كه ابوبكر بر او نماز نخواند، و على- عليه السلام- زهرا را شبانه دفن نمود و عباس بن عبدالمطلب بر وى نماز خواند، مى گويد: «و اما قوله: ان ابوبكر هو الذى صلى على فاطمه و كبر اربعا و ن كثيرا من الفقهاء يستدلون به فى التكبير على الميت- و هو شيئى ما سمع الا منه و ان كان تلقاه عن غيره فممن يجرى مجراه فى العصبيه و الا فالروايات المشهوره و كتب الاثار و السير خاليه من ذلك و لم يختلف اهل النقل فى ان عليا- عليه السلام- هو الذى صلى على فاطمه الا روايه نادره شاذه وردت بان العباس- رحمه الله- صلى عليها» [ اينكه ابن ابى الحديد گفته است: عباس بر جنازه ى فاطمه- سلام الله عليها- نماز خواند حقيقت ندارد، براى اينكه سيد مرتضى فرموده است: اهل نقل اختلافى ندارد كه خود على- عليه السلام- بر جنازه فاطمه- سلام الله عليها- نماز خواند، مگر روايت بسيار ضعيف و خلاف قاعده اى كه نقل كرده: عباس هم بر جنازه ى فاطمه- سلام الله عليها- نماز خواند و خود ابن ابى الحديد در جلد 16، صفحه 279، اين مطلب را گفته و اضافه كرد كه به گفته ى قاضى القضات، ابوبكر با چهار تكبير بر جنازه فاطمه نماز خواند و عده اى زياد از فقها بر اين عمل ابوبكر به گفتن چهار تكبير بر ميت استدلال كردند و اين چيزى است كه از قاضى القضات از كسى ديگر شنيده نشده است و اين حرف جنبه ى تعصب دارد و اگر نه روايات مشهوره و كتب و آثار و سير خالى از اين قول است و نگفته اند كه ابوبكر با نماز خواند.] باز هم ابن ابى الحديد درباره ى خبر هشام بن محمد و اينكه فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبكر فدك را مطالبه فرمود و گفت: ام ايمن شاهد و در آخر خبر گفته است بين وفات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و وفات فاطمه- سلام الله عليها- هفتاد و دو شب فاصله شد، مى گويد: «و اما الخبر الثانى و هو الذى رواه هشام بن محمد الكلبى عن ابيه ففيه اشكال، لانه قال: انها طلبت فدك و قالت ان ابى اعطانى ها، ان ايمن تشهد لى بذالك فقال لها ابوبكر فى الجواب: ان هذا المال لم يكن لرسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و انما كان مالا من اموال المسلمين يحمل به الرجال و ينفقه فى سبيل الله، فلقائل ان يقول له: ايجوز للنبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ان يملك ابنته او غير ابنته من انفاء الناس ضيعه مخصوصه او عقارا مخصوصا من مال المسلمين لوحى اوحى الله تعالى اليه، او لاجتهاد رايه على قول من اجاز له ان يحكم بالاجتهاد، اولا يجوز للنبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ذلك؟ فان قال: لايجوز، قال مالا يوافقه العقل و لا المسلمين عليه، ان قال: يجوز ذلك، قيل: فان المراه ما اقتصرت على الدعوى، بل قالت ام ايمن تشهد لى فكان ينبغى ان يقول لها فى الجواب: شهاده ام ايمن وحدها غير مقبوله و لم يتضمن هذا لخبر ذلك بل قال لها لما ادعت و ذكرت من يشهد لها: هذا مال من مال الله. لم يكن لرسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و هذا ليس بجواب صحيح» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 225.] :