فصل دهم
فيى ء از نگاه قرآن
در فصل گذشته ترجمه ى خطبه ى فاطمه- سلام الله عليها- را ملاحظه فرموديد و اينكه
فقط به ترجمه ى آن اكتفا شد و از تحليل و بررسى خطبه خوددارى شد به دو علت بود: يكى
اينكه تحليل و بررسى آن خود كتاب مستقلى مى شود، و علت ديگر اينكه خطبه ى بى بى دو
عالم را بزرگانى مانند علامه ى امينى، در الغدير و علامه ى مجلسى، در بحار الانوار
و مولى محمد على بن احمدالقراچه داغى تبريزى انصارى در كتاب «اللمعه البيضاء فى شرح
خطبه الزهراء» و علامه سيد محمد كاظم قزوينى، در كتاب فاطمه من المهد الى اللحد و
نيز بعضى از بزرگان ديگر تحليل و تفسير و بررسى نموده اند و با توجه به تفسير و
تحليل عالمانه و عارفانه ى آن بزرگواران از تحليل خطبه در ضمن اين كتاب خوددارى شد.
و اگر حيات عاريه باقى بود، در فرصت ديگر انشاالله خدمت هر چند كوچكى به ساحت قدس و
ملكوتى فاطمه- سلام الله عليها- در زمينه ى شرح و بررسى خطبه ى عارفانه ى وى خواهد
شد.
فاطمه- سلام الله عليها- در خطبه ى كوبنده و سرنوشت ساز خود به غصب فدك و ميراث
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- استدلالات و اشاراتى فرمود و به آيات نورانى
قرآن استدلال نمود، پس مناسبت دارد كه فدك را از نظر قرآن بررسى كنيم كه آيا فدك
غنيمت بوده و يا اينكه فيى ء بوده است؟ و اگر فيى ء بوده، فيى ء از نظر قرآن بر چه
چيزى اطلاق مى شود؟ و آيا فيى ء مال همه است و يا اينكه مخصوص پيامبر اسلام- صلى
الله عليه و آله و سلم- مى باشد؟ خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم مى فرمايد: «و
ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط
رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير.» [ سوره حشر، آيه 6.] : و آنچه را كه
خدا از مال آنها (يعنى يهوديان بنى نضير) به رسم غنيمت باز دارد، متعلق به رسول
است، كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استرى نتاختيد ( و آزار كارزار نكشيديد
وليكن خدا رسولانش را بر هر كه خواهد مسلط مى گرداند و خدا بر هر چيز تواناست. و
نيز فرموده است: «و ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى
القربى واليتامى و المساكين و ابن السبيل كيلا يكون دوله بين الاغنياء منكم و ما
آتيكم الرسول فخذوه و مانهى كم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب» [
سوره حشر، آيه 67.] : و آنچه كه خدا از اموال كافران آن ديار به رسول خود غنيمت
داد، متعلق به خدا و رسول و ائمه (خويشاوندان) رسول است و يتيمان و فقيران و
رهگذران، اين حكم براى آن است كه غنائم دولت توانگران را نيفزايد (بلكه به مبلغان
دين و فقيران اسلام تخصيص يابد) و شما آنچه كه رسول حق دستور دهد (منع يا عطا كند)
بگيريد و از هر چه نيه كند واگذاريد و از خدا بترسيد كه عقاب خدا بسيار سخت است.
فيى ء از نظر لغت از ماده ى فاء يفيى ء به معنى رجع است و در مصباح المنير آمده
است: «فاء الرجل يفى فيئا من باب رجع» [ المصباح المنبر، ج 2، ص 486.] : فاء به
معنى مردى كه فيى ء را برمى گرداند و از باب رجع است و بعد فيومى مى گويد: فيئا به
معنى برگشت از جانب مغرب به طرف مشرق است. ابن منظور در لسان العرب مى گويد: «و اصل
الفيى ء: الرجوع، سميى هذا المال فيئا لانه رجع الى المسلمين من اموال الكفار عفوا
بلا قتال» [ لسان العرب، ج 10.] ابن منظور بعد از آن كه آيه 6 سوره حشر را در رابطه
با فيى ء و اموال بنى نضير نقل كرده، مى گويد: فيى ء به معنى رجوع است و اينكه مال
«بنى نضير» فيى ء ناميده شده است براى اين است كه از اموال كفار بدون جنگ به
مسلمانان و پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- برگشت. در المنجد آمده است:
«فاء يفيى ء فيئا: اى رجع» [ المنجد، ص 601.] : فاء به معنى رجوع و برگشت چيزى مى
باشد.
ابن اثير دربارى فيى ء گفته است: «قد تكرر ذكر الفيئى فى الحديث على اختلاف
تصرفه، و هو ما حصل للمسلمين من اموال الكفار من غير حرب و لا جهاد، و اصل الفيئى
الرجوع... كانه كان فى الاصل لهم فرجع اليهم» [ البدايه والنهايه، ج 3، ص 482.]
مسئله ى فيى ء در حديث با برداشتهاى متفاوت زيادى آمده است، آنچه كه از اموال كفار
بدون جنگ و جهاد به دست مسلمين رسيده است آن را فيى ء مى گويند، و اصل فيى ء هم
رجوع و برگشت مى باشد، گويا آن (فيى ء) در اصل براى مسلمين بوده و سپس به ايشان
برگشته.
در المعجم الوسيط آمده است: «فاء فيئا: رجع يقال: فاء عن غضبه، و فاء الى حلمه.
و ايضا قال الفيئى الخراج والغنيمه تنال بلا قتال» [ المعجم الوسيء ج 2، ص 707.] :
فيى ء به معنى برگشت است گفته مى شود فلان شخص از غضب خودش، به حلم و بردبارى خود
برگشت. و نيز گفته است فيى ء خراج و غنيمتى است كه بدون جنگ و كارزار به دست آمده
است. در مجمع البحرين بعد از آن كه آيه 6 سوره 59 «وما افاءالله على رسوله...» را
ذكر مى كند مى گويد: «و اصل الفيئى الرجوع كانه فى الاصل لهم ثم رجع اليهم، فيئى
جمعه، افياء و فيوء» [ مجمع البحرين، ج 1، ص 334 باب مااوله الفاء.] : اصل فيى ء به
معنى رجوع و برگشت مى باشد، گويا مال (بنى نضير) در اصل براى مسلمين بوده و به آنها
برگشته است، و جمع فيى ء افياء و فيوء مى باشد.
از لغات فارسى در معنى فيى ء، حسن عميد در فرهنگ خود گفته است: «به معنى غنيمت و
خراج، آنچه كه از دشمن بدون جنگ و از طريق تسليم يا مصالحه و عقد پيمان گرفته شود،
اعم از زمين يا اموال، افياء وفيوء جمع آن». [ فرهنگ عميد، ج 2، ص 1556.] دكتر محمد
معين درباره ى فيى ء مى گويد: «1- همه ى چيزهايى كه از دشمن گرفته شود، 2- همه ى
چيزهايى كه مى توان «بدون جنگ» از كفار گرفت يعنى فيئى به چيزهاى اطلاق مى شود كه
مى توان به مسالمت گرفت، و از «غنيمت» جدا كرد، فيى ء اعم است از زمينى كه سكنه ى
آن به موجب عهد نامه تسليم شده اند. چنين سرزمينى به خدا و رسول او تعلق دارد.» [
فرهنگ معين، ج 2، ص 2590.] بنابراين معنى «ما افاء الله على رسوله» اين است كه: هر
چه بر پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم- برگردد و بدون لشكركشى و تاخت و تاز و
جنگ به دست حضرت برسد، پس آن مخصوص وى مى باشد و از امول او محسوب مى شود، و آن را
در كارهاى شخصى در زمان زندگانيش مصرف مى كند و اين مسله مورد اتفاق و اجماع امت
اسلام مى باشد. اين اموال بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- طبق صريح
آيه ى (ذوى القربى) به نزديكان مخصوص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تعلق دارد
و غير آنها نمى توانند در آن تصرف كنند و از بيت المال هم نيست و به مسلمانان هم
تعلق ندارد، چرا كه حكم آن را قرآن تعيين نموده است.
فخر رازى در اين رابطه گفته است: «و معنى الايه ان الصحابه طلبوا من الرسول-
عليه الصلاه والسلام- ان يقسم الفيئى بينهم كما قسم الغنيمه بينهم، فذكر الله الفرق
بين الامرين، و هو ان الغنيمه ما اتعتبم انفسكم فى تحصيلها و او جفتم عليها الخيل
والركاب، بخلاف الفيئى فانكم ما تحملتم فى تحصيله تعبا، فكان الامر فيه مفوضا الى
الرسول يضعه حيث يشاء» [ تفسير كبير، ج 29، ص 384 و تفسير المراغى، ج 10، ص 37 و
تفسير جامع الاحكام القرآن، ج 18، ص 11.] : اصحاب از پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- خواستند همان طورى كه غنيمتهاى جنگى را بين مسلمانان تقسيم مى كرد، فيى ء را
هم بين مسلمين تقسيم كند. خدا در جواب خواسته ى آنان اين آيات را نازل فرمود، كه
اين دو با هم فرق دارند، چون در مورد غنيمت شما مسلمين خستى و مشتق را تحل كرده ايد
و به نيروى قهرى و لشكركشى و جنگ بر آن مسلط شده ايد، ولى در مورد فيى ء شما سختى و
مرارت را تحمل ننموده ايد، پس آن مخصوص رسول مى باشد و در هر مصرفى كه مصلحت بداند
آن را خرج مى كند.
زمخشرى در اين رابطه همان بيانى كه فخر رازى داشت بيان كرده و بعد گفته است: «لم
يدخل العاطف على هذه الجمله: لانه بيان للاولى، فهى منها غير اجنبيه عنها، بين
لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ما يصنع بما افاء الله عليه و امره ان يضعه
حيث يضع الخمس من الغنائم مقسوما على الاقسام الخمسه» [ تفسير الكشاف، ج 4، ص 502.]
: حرف عطف بر جمله ى «ما افاء الله» در آيه دوم وارد نشده تا اينكه جمله دوم را بر
جمله اول «و ما افاء الله» عطف بگيرد، با توجه به اينكه اين دو جمله از جهت بيان
موضوع اجنبى هم نيستند. سپس زمخشرى مى گويد: علت عدم حرف عطف اين است كه جمله ى «ما
افاء الله» در آيه دوم عطف بيان است براى جمله «وما افاء الله» و آيه دوم آيه اول
را بيان مى كند و كيفيت مصرف فيى ء را تعيين مى نمايد و پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- فيى ء را بايد مانند خمس مصرف كند. فيى ء در آيه ى دوم در مقام بيان
مصرف فيى ء كه در آيه اول ذكر شده مى باشد و تعميمى كه در فيى ء دوم داده شده است
علت آن اين است كه فيى ء اهل القربى را بيان مى كند و فيى ء در آيه ى اول اموال بنى
نضير و ساير املاك اختصاصى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- را شامل مى شود
ولى در آيه ى دوم «فلله و للرسول» را مى گويد، يعنى اينكه قسمتى از اين فيى ء
اختصاص به خدا دارد و بايد در راه خدا بر حسب مصلحت و صواب ديد پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- مصرف شود و يك قسمت ديگر آن از آن رسول است، و اختصاص به وى دارد
كه آن را براى شخص خود برداشت مى كند، و ذى القربى و يتامى و مساكين و ابن سبيل كه
در آيه آمده است مقصود نزديكان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشند نه
اينكه عموم مؤمنين از اقرباى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به حساب بيايند،
چنانچه حضرت سيد الساجدين- عليه السلام- فرموده است: «هم قربائنا و مساكيننا و
ابناء سبيلنا» آنها (ذوى القربى) نزديكان ما و فقراى ما و راه ماندگان ما اهل بيت
اند و روايتى به همين مضمون از اميرالمؤمنين على- عليه السلام- هم نقل شده است.
علامه آلوسى بغدادى مى گويد: «روى ان بنى النضير لما اجلوا عن اوطانهم و تركوا
رباعهم و اموالهم طلب المسلمون تخميسها كغنائم بدر فنزل (ما افاء الله على رسوله
منهم) «فما او جفتم عليه» كانت لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- خاصه، فقد
اخرج البخارى، و مسلم، و ابو داود، والترمذى، والنسائى، و غيرهم عن عمر بن الخطاب
(ض) قال: كانت اموال بنى النضير مما افاء الله تعالى على رسوله- صلى الله عليه و
آله و سلم- مما لم يوجف المسلمون عليه بخيل و لا ركاب و كانت الرسول الله- صلى الله
عليه و آله و سلم- خاصه فكان ينفق على اهله منها سنه ثم يجعل ما بقيى فى السلاح
والكراع عده فى سبيل الله تعالى» [ تفسير روح المعانى، ج 28، ص 44 و تفسير روح
البيان، ج 9، ص 426 و 427 و تفسير المراغى، ج 10، ص 38.] : روايت شده است كه طايفه
ى بنى نضير وقتى كه از وطن خودشان كوچ كردند و سرزمينها و باغاتشان را رها كردند،
مسلمانان از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خواستند كه اموال آنها را هم مثل
غنيمت جنگ بدر تخميس و تقسيم كند، تا اينكه آيه ى «ما افاء الله على رسوله» نازل
شد، بعد از نزول آيه ى مزبور، اموال و سرزمين بنى نضير مخصوص پيامبر شد. بعد آلوسى
مى گويد: بخارى، مسلم، و ابو داود، ترمذى، نسائى، و غير آنها از عمر بن خطاب نقل
كرده اند كه گفته است: اموال بنى نضير از اموالى است كه مصداق آيه ى «ما افاء الله»
بوده و اختصاص به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد و از اموالى است كه
مسلمانها از راه جنگ و كارزار به دست شان نيامده بود، و از درآمد آن نفقه ى سال
خانواده و اهل و عيال خود را مى داد و مابقى را براى تجهيز سپاه مصرف مى كرد.
محمد بن جرير طبرى بعد از آن كه روايات چندى در تفسير آيه ى شريفه ى «ما افاء
الله» نقل كرده، مى گويد: «عن ابن عباس قوله: «ما افاء الله» قال: امر الله عزوجل
نبيه بالسير الى قريظه و النضير و ليس للمسلمين يومئذ خيل و لا ركاب يوجف بها... و
هى لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فكان من ذالك خيبر و فدك، و قراء عرنيه،
و امر الله رسوله ان يعد لينبع فاتاها رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-
فاحتواها كلها فقال الناس هلا قسمها فانزل الله عزوجل عذره» [ تفسير جامع البيان، ج
18، ص 24.] : ابن عباس درباره ى آيه ى «ما افاء الله» گفته است: خداوند امر فرمود
به پيامبرش كه به دو سرزمين قريظه و بنى نضير برود و سرزمينهاى مزبور هم از طرف
مسلمانان با لشكركشى و كارزار به دست نيامده بود و هر مال و زمينى كه بدون لشكركشى
و قهر و غلبه به دست آيد، آنها مال پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده و از
آن نوع سرزمينها هم خيبر و فدك و قريه هاى عرنيه بود كه خدا به رسولش دستور فرمود
آنها را آماده كند تا اينكه حاصل دهد. رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آمد
تمام سرزمينها را تصرف فرمود و مردم به پيامبر عرض كردند كه آنها را مثل غنيمت
تقسيم كند، آيه نازل شد: آن چيزهايى كه خدا به پيامبرش مى بخشد و شما هم سختى و جنگ
و لشكركشى را براى به دست آوردن آنها متحمل نشده ايد، آنها مال خصوصى پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- مى باشد.
سيد قطب درباره ى فيى ء مى گويد: «و كانت اموال بنى النضير فيئا خالصا لله و
للرسول لم يوجف المسلمون عليه بخيل و لا جمال» [ فى ظلال القرآن، ج 8، ص 31.] :
اموال بنى نضير و قريظه مخصوص رسول خدا بود، چون سرزمين آنها با جنگ و لشكركشى و
اسب و شتر سوارانى فتح نشده بود، بلكه خودشان جلاى وطن كرده بودند.
ابوالفضل رشيد الدين الميبدى در تفسير «كشف الاسرار و عده الابرار» معروف به
تفسير خواجه عبدالله انصارى مى گويد: «الفيئى فى اللغه: الرجوع و هو فى الشرع عباره
عن كل مال يرجع من الكفار الى المسلمين بغير قتال و لا ايجاف... و معنى الايه: «ما
افاء الله على رسوله» من اموال «اهل القرى» يعنى قريظه والنضير و فدكا و خيبرا و
قرى عرنيه و ينبع جعلها الله سبحانه لرسوله- صلى الله عليه و آله و سلم-» [ كشف
الاسرار و عده الابرار، ج 10، ص 36 النبوه الطثانيه و انوار التنزيل و اسرار
التاويل، و تفسير الجلالين، و المحلى، ج 2، ص 465.] : فيى ء در لغت به معنى برگشت،
و در شرع عبارت از هر مال كه از كفار بدون جنگ و اسب و شتر دوانى به دست مسلمانها
رسيده است مى باشد، تا اينكه مى گويد: معنى آيه «ما افاء الله» اموال و سرزمين اهل
قرى (قريظه، بنى نضير، فدك، خيبر، و قراى عرنيه و ينبع) كه خدا همه ى آنها را مخصوص
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- قرار داد.
جلال الدين سيوطى بعد از آن كه روايت آلوسى را نقل كرده درباره ى فيى ء مى گويد:
«واخرج عبدالرزاق و البيهقى، ابن المنذر عن الزهريى فى قوله فما اوجفتم عليه من خيل
و لا ركاب قال: صالح النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- اهل فدك و قرى سماها و هو
محاصر قوما آخرين فارسلوا بالصلح فافاءها الله عليهم من غير قتال...» [ الدر
المنثور، ج 6، ص 192 و سنن الكبرى، ج 9، ص 427.] : عبدالرزاق و بيهقى و ابن منذر از
زهرى درباره ى قول خدا «فما اوجفتم...» نقل كرده اند كه پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- با اهل فدك و قراى ديگر كه در محاصره بودند مصالحه و صلح فرمود و فدك و
قراى تابعه و اموال بنى نضير را خداوند مخصوص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
قرار داد. سپس سيوطى در آخر، روايتى ديگر را از قول عمر بن خطاب نقل كرده و گفته
است: صفايا (باغات، سرزمين) بنى نضير و خيبر و فدك براى رسول خدا- صلى الله عليه و
آله و سلم- بود. و بعد دنبال روايت مواردى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
آنها را مصرف كرده بيان كرده است.
علامه نظام الدين الحسن بن محمد بن حسنى القمى النيشابورى در تفسير «غرائب
القرآن و رغائب الفرقان» كه در حاشيه تفسير طبرى چاپ شده است، بعد از آن كه فرق بين
غنيمت و فيى ء را بيان مى كند و اشاره ى به اعتراض بعضى از مردم (مبنى بر اينكه
اموال بنى نضير بعد از جنگ و قتال به دست آمده و آنها در محاصره بودند و بعد صلح
نمودند و از سرزمين شان كوچ كردند بنابراين اموال آنها غنيمت است نه فيى ء) مى كند،
دو جواب از قول مفسرين مى دهد: در جواب اول مى گويد: «انها لم تنزل فى بنى النضسر و
انما نزلت فى فدك و لهذا كان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ينفق على نفسه
و على عياله من غله فدك و يجعل الباقى فى السلاح والكراع» [ تفسير غرائب القرآن و
رغائب الفرقان در حاشيه تفسير طبرى، ج 18، ص 37.] : آيه ى «ما افاء الله» در شأن
بنى نضير نازل نشده بلكه در رابطه ى با فدك نازل شده است و آن از اين جهت بود كه
رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از درآمد و محصولات فدك براى خود و اهل و
عيالاتش مصرف مى فرمود و باقى را براى تجهيز و تهيه سلاح و آماده كردن سپاه استفاده
مى كرد. و بعد در جواب دوم مى گويد: اگر تسليم شويم كه آيه درباره ى بنى نضير نازل
شده باشد و لكن اموال بنى نضير چون كه بواسطه ى لشكركشى و قهر و غلبه و اسب و شتر
دوانى به دست نيامده بود، لذا آن مال مخصوص پيامبر و نزديكان وى مى باشد.
محمد بن احمد انصارى قرطبى متوفى 671 درباره ى فيى ء در مسئله ى دوم از مسائل ده
گانه پيرامون آيه دوم «ما افاء الله على رسوله من اهل القرى» مى گويد: «قال ابن
عباس: هى قريظه والنضير، و هما بالمدينه و فدك، و هى على ثلاثه ايام من المدينه و
خيبر و قرى عرنيه وينبع جعلها الله لرسوله» [ تفسير جامع الاحكام القرآن، ج 18، ص
12.] : ابن عباس گفت: قرائى كه در آيه آمده عبارت است از قريظه و بنى نضير كه نزديك
مدينه بودند و فدك كه در فاصله سه روزه راه از مدينه دور هست و خيبر و قراى عرينه و
ينبع كه خدا همه ى آنها را مال مخصوص پيامبر قرار داد كه به هر عنوان كه مصلحت مى
دانست مصرف مى فرمود.
ابن زكريا يحى بن زيادالفراء متوفى 207 هجرى درباره ى آيه ى «فما اوجفتم» مى
گويد: «كان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- قد احرز غنيمه بنى النضير و قريظه و
فدك، فقال له الروساء: خذ صفيك من هذه، و افردنا بالربع، فجاء التفسير: ان هذه قرى
لم يقاتلوا عليها بخيل، و لم يسيروا اليها على الابل... هذه الثلاث فهو لله و
للرسول خالص» [ معانى القرآن، ج 3، ص 144.] : پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و
سلم- وقتى كه غنيمتهاى بنى نضير و قريظه و فدك را احراز كرد، صحابه خدمت آن حضرت
عرض كردند كه سهم و نصيب خود را از اينها بگير و بقيه را براى ما بگذار، تا اينكه
آيه مزبور نازل شد: همانا اين قراى (بنى نضير و قريظه و فدك) را از راه جنگ و
كارزار و يا دوانيدن شتر به دست نياورده ايد... تا اينكه فراء مى گويد: اين سه قريه
مال مخصوص خدا و رسول اوست و ديگران در آن سهم ندارند.
بيهقى در سنن كبراى خود با سند ابن شهاب، و مالك بن اوس از قول عمر بن خطاب در
مقام احتجاج گفته است: «و كان لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ثلاثه صفايا:
بنو النضير، و خيبر و فدك...» [ سنن الكبرى، ج 9، ص 426.] : براى رسول خدا- صلى
الله عليه و آله و سلم- سه سهم بود (يكى اموال بنى نضير، دوم خيير و سوم فدك) در
صدر اين روايت، بيهقى از قول عمر بن خطاب به مالك بن اوس بن حدثان مى گويد: خداند
فيى ء را مخصوص رسولش گردانيد و به او عطا كرد كه به احدى غير از او عطا نفرمود آن
غنيمتهاى (بنى نضير و خيبر و فدك) صخصوص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود. و
همين روايت را مسلم در صحيح خود آورده و در متن روايت فقط اموال بنى نضير را ذكر
كره و اسمى از خيبر و فدك نبرده است و علت آن هم معلوم است. [ صحيح مسلم، ج 12، ص
70.] محمد شوكانى درباره ى فيى ء گفته است: تكرار آيه «ما افاء الله على رسول» به
جهت تثبيت و تاكيد مى باشد و اينكه اهل قرى در آيه دوم مرجع ضمير «منهم»، در آيه
اول قرار گرفته است، منظور از منهم بنى نضير مى باشد و اين تكرار آيه آشكار است بر
اينكه اين حكم (يعنى فيى ء مال مخصوص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد)
تنها اختصاص به بنى نضير ندارد، بلكه شامل هر قريه و منطقه اى كه پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- از راه صلح فتح كرده و مسلمانان با اسب و شتر دوانى و جنگ به دست
نياورده اند مى شود، و بعد مى گويد: «و قيل: والمراد بالقرى: بنوا النضير و قريظه و
فدك و خيبر» [ فتح القدير، ج 5، ص 211.] : گفته شده است كه مراد از قرى بنى نضير و
قريظه و فدك و خيبر مى باشد. و باز هم همين شوانى در صفحه ى 213 روايتى را كه بيهقى
از قول عمر بن خطاب راجع به اموال مخصوص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ذكر
كرده بود آورده است.
خوب تا اين جا معنى فيى ء از نظر لغت و ديدگاه مفسرين اهل سنت تحقيق و بررسى شد
و ثابت شد كه فيى ء جزء غنيمت نيست و فدك فيى ء بود و پيامبر- صلى الله عليه و آله
و سلم- هم به امر خدا آن را به دخترش زهرا- صلى الله عليه و آله و سلم- بخشيد كه
متاسفانه دستگاه حكومت آن را غصب كرد.
فصل يازدهم
فدك و سهم ذوى القربى در قرآن
اكنون مناسب است كه ذوى القربى و سهم ذوى القربى را از نظر قرآن و ديدگاه اهل
سنت بررسى كنيم كه ذوى القربى كيانند و سهم آنها چه مقدار مى باشد؟ و نظر مفسرين و
محداثين اهل سنت درباره ى ذوى القربى چيست؟ خاوند تبارك و تعالى درباره ى ذوى
القربى فرموده: «و اعلموا ان ما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القرى
واليتامى والمساكين و ابن السبيل» [ سوره انفال، آيه 41.] : اى مومنان بدانيد هر چه
غنيمت و فايده به شما رسد (زياد يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان
و فقيران و در راه سفر ماندگان است.
حاكم حسكانى در شواهد التنزيل مى گويد: «اخبرنا ابو عبدالله الشيرازى قال اخبرنا
ابوبكر الجر جرائى قال: حدثنا ابو احمد البصرى قال: حدثنى محمد بن سهل، قال حدثنا
عمر و بن عبدالجبار بن عمر و قال: حدثنا ابن عن، على بن موسى بن جعفر بن محمد، عن
ابيه موسى بن جعفر عن ابيه، عن جده، عن على بن الحسين عن ابيه، عن على بن ابى طالب-
عليهم السلام- فى قول الله تعالى «و اعلموا انما غنمتم من شيى ء» الايه، قال: لنا
خاصه و لم يجعل لنا فى الصدقه نصيبا كرامه الله تعالى نبيه و آله بها و اكرمنا عن ا
و ساخ ايدى المسلمين» [ شواهد التنزيل، ج 1، ص 285.] : با دوازده سند به نقل از
على- عليه السلام- درباره ى سخن خداوند تبارك و تعالى «و اعلموا انما...» گفته است:
از على- عليه السلام- در رابطه با خمس سوال شد؟ فرمود: آيه مخصوصا براى ما اهل بيت
نازل شده است و خداوند در زكات و صدقه براى ما خاندان سهم و نصيب قرار نداده است، و
با قرار دادن خمس براى ما اهل بيت و كرامت و برترى كه خداوند تبارك و تعالى بواسطه
ى آن پيامبرش و اهل بيت او را داده است، ما را از صدقات و چركى دست مسلمين منع
فرموده است. و ابو جرير طبرى رد رباطه با سهم ذوى القربى مى گويد: «حدثنى الحارث
قال: حدثنا عبدالعزيز، قال: حدثنا عبدالغفار، قال: حدثنا المنهال بن عمر و قال:
سالت عبدالله بن محمد بن على، و على بن الحسين عن الخمس؟ فقال: هو لنا، فقلت لعلى،
ان الله يقول: «واليتامى والمساكين و ابن السبيل» قال: يتامانا و مساكيننا» [ تفسير
جامع البيان، ج 10، ص 5، بحث سوره انفال.] : از على بن الحسين و عبدالله ابن محمد
درباره ى خمس سؤال كردم؟ فرمود: خمس براى ما خاندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- مى باشد. بعد منهال مى گويد: از على بن الحسين سؤال كردم كه خداوند فرموده
است: «و اليتامى و المساكين...» فرمود منظور از ايتام و مساكين، ايتام و مساكين ما
خاندان و اهل پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشند.
در اين آيه شريفه خداوند تبارك و تعالى براى ذو القربى اى پيامبر اسلام خمس را
تعيين فرموده است كه مخصوص آنهاست، همانطورى كه اين مسئله را خود پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- در زمان حياتش رعايت مى فرمود و يك قسمت از خمس را به نزديكان
خود مى داد و يك قسمت ديگر را خود حضرت برمى داشت و وقتى كه غنائم خبير را تقسيم
فرمود و حق مسلمانان را پرداخت نمود، حصار كتيبه را خمس خدا و پيامبر- صلى الله
عليه و آله و سلم- و ذوى القربى و ايتام و مساكين... قرار داد.
باز هم حاكم حسكانى مى گويد: «ان فاطمه- سلام الله عليها- قالت: لما اجتمع على
والعباس و فاطمه و اسامه بن زيد عند النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- فقال:
سلونى، فقال العباس: اسالك كذا و كذا من المال قال: هو لك و قالت فاطمه: اسالك مثل
ما سال عمى العباس، فقال: هو لك و قال اسامه: اسالك ان ترد على كذا و كذا، ارضا كان
له انتزعه منه، فقال: هو لك فقال: لعلى: سل فقال: اسالك الخمس فقال هو لك، فانزل
الله تعالى: «و اعلموا انما غنمتم» الايات فقال النبى- صلى الله عليه (و آله) و
سلم-: قد نزلت / 55 / أ / فى الخمس كذا كذا. قال على فذاك اوجب لحق، فاخرج الرمح
الصحيح والرمح المكسر، والبيضه الصحيحه والبيضه المكسوره فاخذ رسول الله اربعه
اخماس و ترك فى يده خمسا» [ شواهد التنزيل، ج 1، ص 286، حديث 293، و تاريخ بغداد، ج
4، ص 73، و لسان الميزان، ج 1، ص 145، والاموال، ص 416 و كتاب الخمس حسكانى با 9
سند از قول عبدالرحمان بن ابى ليلى در حديث 294، صفحه 287 از قول على- عليه السلام-
روايتى به همين مضمون و يك مقدار طولانى تر را نقل كرده است.] : همانا فاطمه- سلام
الله عليها- گفت: وقتى كه على - عليه السلام- و عباس و خود وى، و اسامه بن زيد در
نزد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جمع شدند، پيامبر- صلى الله عليه و آله و
سلم- فرمود: از من چيزى بخواهيد؟ عباس عرض كرد: يا رسول الله از شما فلان و فلان
مال را مى خواهم. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: آنها از آن توست، بعد
فاطمه- سلام الله عليها- عرض كرد: از شما همان چيزى را كه عمويم عباس خواست مى
خواهم، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: آنچه را كه خواستى براى توست،
اسامه عرض كرد: از شما خواهش دارم كه زمين چنين و چنان به من عطا فرماييد كه با آن
امرار معاش كنم، پيامبر فرمود: آن زمين مال تو باشد. و سپس پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- به على- عليه السلام- فرمود: تو هم چيزى طلب كن! على- عليه السلام- در
جواب على- عليه السلام- فرمود: خمس براى تو باشد، بعد آيه ى شريفه «و اعلموا انما
غنمتم» نازل شد و سپس پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: همانا به تحقيق
آيه درباره ى خمس نازل شده است، و على- عليه السلام- فرمود: پس آن (خمس) به جهت حق
من واجب شده است، بعد مى گويد: نيزه هاى سالم و شكسته و تخم هاى سالم و شكسته آورده
شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- چهار پنجم آنها را گرفت و يك خمس را در
دست على- عليه السلام- گذاشت.
ابو عبيدالقاسم بن سلام (متوفى 224) در كتاب الاموال خودش مى گويد: «و حدثنا
عبدالله بن المبارك، عن محمد بن اسحاق قال: سالت ابا جعفر محمد بن على فقالت: على
بن ابى طالب حيث ولى من امر الناس ما ولى كيف صنع فى سهم ذى القربى؟ قال: سلك به
سبيل ابوبكر و عمر: قلت و كيف و انتم تقولون؟ فقال: ما كان اهله يصدرون الا عن رايه
قلت: فما منعه؟ قال: كره والله ان يدعى عليه خلاف ابوبكر و عمر!!»: [ الاموال، كتاب
الخمس، ص 416، حديث 848.] محمد بن اسحاق گفت: از امام باقر محمد بن على- عليه
السلام- سوال كردم و گفتم كه على بن ابى طالب- عليه السلام- هنگامى كه ولايت و
خلافت مردم را عهده دار شد، نسبت به سهم ذوى القربى چگونه عمل فرمود؟ آيا به همان
روش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رفتار كرد؟ و يا اينكه به روش خلفاى قبل از
خود عمل نمود؟ اباجعفر در جواب فرمود: به همان روش ابوبكر و عمر عمل كرد!! عرض كردم
چگونه به روش آنها عمل كرد؟ در حالى كه شما چيزهايى را مى گوييد كه مردم مى گويند؟
يعنى اينكه شما مى گوييد آنها (ابوبكر و عمر) حق ذوق القرى را آنچه كه در زمان
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود تغيير دادند، پس چگونه است كه على- عليه
السلام- در زمان خلافت به روش آنها عمل كرده است؟! اباجعفر- عليه السلام- فرمود: در
زمان على- عليه السلام- خاندان وى از راى و تصميم ايشان بيرون نبودند و مخالفت نمى
كردند! و باز هم عرض كردم: چه چيزى مانع شد كه على در زمان خلافتش به روش آنها
(ابوبكر و عمر) عمل كند؟! اباجعفر- عليه السلام- فرمود: قسم به خدا على- عليه
السلام- زشت مى دانست كه كسى عليه او ادعا كند كه در خلاف به روش ابوبكر و عمر عمل
مى كند.
البته خواننده ى عزيز توجه دارد كه اولا اين روايت صحت ندارد، براى اينكه آنچه
كه در روايات صحيحه شيعه موجود است، اين است كه مى آمدند خدمت على- عليه السلام- كه
با او بيعت كنند به شرط اينكه به سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و روش
شيخين عمل كند، ولى على- عليه السلام- مى فرمود: به روش پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- بلى، ولى روش شيخين نه. ثانيا اگر اين روايت ابن سلام صحت داشته باشد،
يكى از موارديست كه على- عليه السلام- به صورت تقيه عمل فرموده، چنان چه در موارد
ديگر هم مولى اين گونه عمل فرمودند، از جمله، پشت سر خلفا نماز مى خواند، و اسم
فرزندانش را ابوبكر و عمر و عثمان مى گذاشت و لذا اگر اين روايت بر فرض اينكه صحيح
باشد از باب تقيه بوده است.
باز هم حاكم حسكانى با پنج سند به نقل از مجاهد درباره ى قول خداوند تبارك و
تعالى «و لذى القربى» مى گويد: «هم اقارب النبى الذين لم، لم يحل لهم الصدقه» [
شواهد التنزيل، ج 1، ص 288.] : آنان نزديكان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و
آن كسانى هستند كه صدقه براى شان حلال نمى باشد.
طبرى در تفسير اين آيه شريفه به چند طريق از خصيف و مجاهد روايت كرده و بعد از
آن مى گويد: «حدثنى محمد بن عماره حدثنا اسماعيل بن ابان، حدثنا الصباح بن يحيى
المزنى، عن السدى عن ابن الديلمى (كذا) قال قال على بن الحسين رضى الله عنه، لرجل
من اهل الشام اما قرات فى الانفال: «و اعلموا انا غنمتم من شيى ء فان لله خمسه و
للرسول...» الايه؟ قال نعم (قال نحن هم) قال: فانكم لانتم؟ قال: نعم» [ جامع
البيان، ج 10، ص 5، و نيز وى در صفحه ى 5 با جهار سند از عطا گفته است: «عن ابن
عباس ان نجده كتب اليه يساله عن ذوى القربى فكتب اليه كتابا: نزعم انا نحن هم فابى
ذلك علينا قومنا.» ابن عباس گفت است: نجده نامه به وى نوشته از ذوى القربى سؤال
كرده، مى گويد: نامه به او نوشتم كه ذوى القربى ما هستيم ولى قوم ما از اينكه ما
ذوى القرباى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوديم امتناع كردند و حق ما را به
ما ندادند.] با پنج سند از ابن ديلمى و او هم به نقل از امام سجاد- عليه السلام- كه
در جواب اهانت مرد شامى فرمود: آيا آيه «و اعلموا انما» در سوره مباركه انفال را
نخوانده اى؟ مرد شامى در جواب عرض كرد: بلى خوانده ام، امام فرمود: ما همان ذوى
القربى اى كه خداوند فرموده است هستيم، مرد شامى گفت: شما همان ذوى القربى كه در
قرآن آمده هستيد؟ امام سجاد فرمود: بلى ما همان هستيم.
احمد بن حنبل در مسند خود در باب مسند على- عليه السلام- در رقم 646 مى گويد:
«حدثنا محمد بن عبيد، حدثنا هاشم بن البريد عن حسين بن ميمون عن عبدالله بن عبدالله
قاضى الرى عن عبدالرحمان بن ابى ليلى قال: سمعت اميرالمؤمنين عليا رضى الله عنه
يقول: اجتمعت انا و فاطمه والعباس و زيد بن حارثه عند رسول الله- صلى الله عليه (و
آله) و سلم- فقال العباس: يا رسول الله كبرت سنى و دق عظمى و كثرت مونتى فان رايت
يا رسول الله ان تامرلى بكذا و كذا و سقا من الطعام فافعل، فاجابه النبى- صلى الله
عليه و آله و سلم- فقالت فاطمه: يا رسول الله ان رايت ان تامرلى كما امرت لعمك
فافعل فقال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: نعم، ثم قال زيد بن حارثه: يا
رسول الله كنت اعطينى ارضا كانت معيشتى منها، ثم قبضتها فان رايت ان تردها على
فافعل. فقال: نعم فقالت: انا ان رايت ان تولينى هذا الحق جعله الله لنا فى كتابه من
هذا الخمس فاقسمه فى حياتك كيلا يناز عينه احد بعدك فقال النبى- صلى الله عليه (و
آله) و سلم- فافعل، فولانيه رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فقسمته فى
حياته، ثم ولانيه ابوبكر فقسمته فى حياته، ثم ولانيه عمر فقسمته حتى كان آخر سنه من
سنى عمر اتاه مال كثير 55 / ب / 1 فعزل حقنا ثم ارسل الى فقال: هذا حقكم فخذه،
فقلت: بنا عنه غنى العام، و بالمسلمين حاجه فرده تلك السنه فلم يدعنى اليه احد بعده
حتى قمت مقامى هذا، فلقينى العباس فقال: يا على لقد نزعت اليوم منا شيئا لا يرد
الينا ابدا». [ مسند احمد بن حنبل، مسند على- عليه السلام-، ج 1، ص 84، و ج 2، ص
59، و ج 14، ص 471، والسنن الكبرى، ج 10، ص 16، حديث 13239 كتاب قسم الفيى ء، و
سنن، ج 3، ص 147، حديث 2984 كتاب الخراج والاماره والفيى ء.] ابى ليلى گفت: شنيدم
كه اميرالمؤمنين على- عليه السلام- گفت: من و فاطمه- سلام الله عليها- و عباس، زيد
بن حارثه نزد رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- جمع شديم، بعد عباس عرض كرد! اى
رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- من پير شدم و استخوانهايم سست شده و مخارجم
زياد است، اگر مصلحت مى دانيد امر فرماييد تا به من مقدارى مال و طعام دهند تا با
آن كارى انجام دهم، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اجابت فرمود و خواسته ى او
را انجام داد، و بعد فاطمه- سلام الله عليها- عرض كرد: اى رسول خدا- صلى الله عليه
و آله و سلم- اگر مصلحت مى بينيد امر كنيد تا براى من هم همان طورى كه براى عموى
خود امر فرموديد دستور دهيد مالى به من دهند تا با آن كارى انجام دهم، پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلى و او را اجابت كرد، سپس زيد حارثه عرض كرد: يا
رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- چه خوب بود زمينى را به من بخشيديد تا با آن
معيشت و زندگى ام را مى گذراندم و بعد آن را از من مى گرفتيد، اگر صلاح مى دانيد آن
را به من رد مى كرديد تا با آن كارى كنم، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-
خواسته ى او را اجابت كرد، بعد من عرض كردم: اگر صلاح مى دانيد اين خمس را كه خدا
در قرآنش حقى براى ما قرار داده است مرا متولى آن قرار دهيد كه در حيات شما آن را
تقسيم كنم تا بعد از شما هيچ كس درباره ى آن منازعه و دعوايى نكند، پس اين كار را
انجام دهيد، على- عليه السلام- گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين كار را
كرد. على- عليه السلام- فرمود: خمس مرا در زمان حيات رسول خدا- صلى الله عليه و آله
و سلم- تقسيم كردم، و بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ابوبكر هم كه روى
كار آمد مرا متولى تقسيم خمس قرار داد و بعد از ابوبكر، عمر هم در زمان خلافت خود
مرا متولى خمس قرار داد و آن را تقسيم كردم تا اينكه در سال آخر از دو سال حكومت
عمر مال زيادى به او رسيد، اول حق ما را عزل كرد و نداد و بعد فرستاد و گفت: اين حق
شما است، به همان روش كه قبلا تقسيم مى كردى تقسيم كن! و من در جواب وى گفتم: ما در
اين سال از آن بى نياز هستيم و نياز نداريم و مسلمانان بيشتر نياز دارند، سپس آن را
در آن سال به مسلمين داد. و بعد از عمر احدى ما را دعوت نكرده و چيزى را به ما
نداده است، تا اينكه عباس را ملاقات كردم و گفت: اى على! به تحقيق امروز چيزى را از
ما گرفتى و ما را محروم كردى كه هرگز ديگر به ما رد نمى شود و نمى رسد.
از اين روايت مسند به خوبى پيداست كه خمس مخصوص ذوى القربى بوده است كه متاسفانه
به اهل بيت و ذوى القربى كه مصاديق آيه ى خمس بودند، داده نشد و به بهانه هاى واهى
برگردانده نشد.
حسكانى با سند هاشم بن بريد مى گويد: «قال حدثنا يوسف، قال: حدثنا وكيغ قال:
حدثنا شريك عن خصيف، عن مجاهد، قال «كان النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و اهل
بيته لا تحل لهم الصدقه فجعل لهم الخمس» [ شواهد التنزيل، ج 1، ص 288، حديث 296.] :
نبى مكرم اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- صدقه را براى اهل بيت خود حلال نمى
دانست و حرام فرموده بود و خمس را براى آنها حلال كرده بود. و نيز حسكانى با سند
هاشم بن بريد و او از يوسف و او از عمر و حمران و او هم از سعيد به نقل از قتاده مى
گويد: «سهم ذوى القربى طعمه كانت لقرابه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-» [
شواهد التنزيل، ص 289، حديث 297 و تهذيب التهذيب، ج 2، ص 606، و ج 11، ص 450، حديث
298 را احمد بن حنبل، در مسند خود، در باب مسند عبدالله بن عباس به چند طريق به رقم
1967، 2265، 2812، 2943، 3299، در ج 1، ص 248، 308، 302.] قتاده گفت: سهم ذوى
القربى غذايى بود براى نزديكان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و مخصوص آنها
بود نه كسانى ديگر؟ باز هم حسكانى مى گويد: «و حدثنا يوسف، قال: حدثنا حجاج بن
منهال قال: حدثنا عبدالله بن عمر النميرى عن يونس بن يزيد الايلى، عن الزهرى، عن
يزيد بن هرمز، عن ابن عباس و سئل عن سهم ذوى القربى؟ فقال: هو لقربى رسول الله قسمه
لهم رسول الله بينهم»: يزيد بن هرمز نقل كرده است: از ابن عباس از سهم ذوى القربى
سؤال شد، و او در جواب گفت: آن (سهم) براى نزديكان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و
سلم- مى باشد، و رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آن را بين نزديكان خود تقسيم
فرمود.
ابوعبيده القاسم بن سلام متوفى 224 در حديث 851 سهم ذوى القربى را به چند طريق
بيان كرده، مى گويد: «حدثنا حجاج، عن ابى معشر، عن سعيد بن ابى سعيد، قال: كتب نجده
الى ابن عباس: ان اكتب الى: من ذوى القربى؟ و اكتب لنا هل كان النبى- صلى الله عليه
و آله و سلم- يسهم للمراه والمملوك اذا حضر الباس؟ و اكتب الى هل كان النبى- صلى
الله عليه و آله و سلم-، يقتل الصبيان، قال: فدعا ابن عباس يزيد بن هرمز فكتب جواب
نجده الخارجى الحرورى: «من عبدالله بن عباس الى نجده بن عويمر اما بعد فانك كتبت
تسالنى عن ذوى القربى من هم؟ و كنا نقول: انا نحن بنو هاشم هم فابى ذالك علينا
قومنا و قالوهم قريش كلها»: ابن سعيد گفت: نجده حرورى به ابن عباس نامه نوشت، و از
خواست كه براى من بنويس: سهم ذوى القربى چيست؟ و آيا رسول خدا- صلى الله عليه و آله
و سلم- براى زنها و غلامان و كنيزان زمانى كه به جنگ حاضر مى شدند سهمى قرار مى داد
يا نه؟ و آيا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بچه هاى نابالغ كفار و مشركين را
هم مى كشت؟ ابى سعيد گفت: ابن عباس يزيد بن هرمز را خواست، و در جواب نجده حرورى
خارجى نوشت: از عبدالله پسر عباس به نجده بن عويمر، اما بعد بدان كه تو به من نامه
نوشتى و از من هستم ذوى القربى را سوال كردى كه آنان كيستند؟ و من در جواب مى گويم:
همانا ما بنى هاشم ذوى القربى هستيم و ان (ذوى القربى) را قوم و طايفه ى ما بر ما
انكار و امتناع كردند و سهم ما را ندادند و گفتند كه ذوى القربى همه ى قريش هستند.
«وقال: و حدثنا محمد بن كثير، عن زائده بن قدامه، عن الاغمش، عن المختار بن
صيفى: عن يزيد بن هرمز قال كتب نجده الى ابن عباس يساله عن اليتيم متى ينقطع عنه
اسم اليتيم؟ و عن قتل الولدان؟ و عن الخمس لمن هو؟ (فكتب اليه ابن عباس اجوبه
اسئلته الى) قال: و اما الخمس فنقول: انه لنا، و يقول قومنا: انه ليس لنا!!»: باز
ابوعبيد در يك سند ديگر از مختار بن صيفى و از يزيد به هرمز مى گويد: ابن هرمز گفت:
نجده به ابن عباس نوشت و از او سؤال كرد كه يتيم در چه زمانى از يتيميت قطع مى شود
و ديگر به او يتيم گفته نمى شود؟ و از قتل و كشتن بچه ى كوچك و نابالغ كفار سؤال
كرد و از مملوك سؤال كرد كه آيا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از فيى ء براى
آنها سهمى مى داد يا خير؟ و سؤال كرد كه آيا زنها در جنگ حاضر مى شدند يا خير؟ و از
خمس سؤال كرد كه براى كيست؟ ابن عباس جواب سؤالهاى او را نوشت، تا اينكه گفت: و اما
خمس همانا براى ما خاندان رسول خدا بود و قوم و طايفه ى ما مى گويند كه آن براى شما
نيست!!!
«قال: و حدثنا حجاج، عن الليث بن سعيد، عن عقيل بن خالد، عن ابن شهاب قال: ان
يزيد بن هرمز حدثه ان نجده كتب الى ابن عباس يساله عن سهم ذى القربى اليه: انه لنا،
و قد كان عمر دعانا لينكح منه ايامانا و يخدم منه عائلنا فابينا عليه الا ان يسلمه
لنا كله وابى ذالك علينا. قال ابن هرمز: انا كتبت ذالك الكتاب من ابن عباس الى
نجده»: و باز هم ابوعبيد در سند سوم از ابن شهاب و او هم از يزيد بن هرمز مى گويد:
ابن هرمز گفت: نجده حرورى به ابن عباس نوشت و از سهم ذوى القربى سوال كرد و ابن
عباس جواب او را نوشت و گفت: سهم ذوى القربى براى ما بود و عمر ما را دعوت كرد و مى
خواست كه با دختران يتيم ما ازدواج كند و تا از اين طريق با خمس و سهم ذوى القربى
به عائله ى ما خدمت و كارى انجام دهد، ما قبول نكرديم و امتناع نموديم و گفتيم كه
بايد سهم ذوى القربى را آن طورى كه بود به ما تسليم كنى، او امتناع ورزيد و به ما
نداد، ابن هرمز مى گويد: آنچه ابن عباس گفت، من آن را نوشتم و به نجده فرستادم.
«و قال: و حدثنا عبدالله بن صالح، عن الليث بن سعيد، عن يحيى بن سعيد ان ابن
عباس قال: كان عمر يعطينا من الخمس نحوا مما كان يرى انه لنا، فرغبنا عن ذالك و
قلنا: حق ذوى القربى خمس الخمس، فقال عمر: انما جعل الله الخمس لاصناف سماها فاسعد
هم بها اكثرهم عددا و اشد فاقه فاخذ ذالك منا ناس و تركه ناس» [ الاموال، ص 417، و
مسلم در صحيح خود در باب «النساء الغازيات» ج 5، ص 197 با پنج سند (كه دو سند آن
امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- هستند) از يزيد بن هرمز همين روايت را بيان
كرده است. و محقق مسند احمد بن حنبل در تعليق حديث 1967، ج 3، ص 297 چاپ دوم گفته:
اسناد حديث همه صحيح است و بعد هم گفته است: مسلم در صحيح خود ج2، ص 77 به سندهاى
متعدد از يزيد بن هرمز روايت كرده است. براى اطلاع بيشتر به كتاب شواهد التنزيل، ج
1، تحقيق شيخ محمد باقر محمودى مراجعه شود.] : و نيز ابوعبيد در سند چهارم از يحيى
بن سعيد مى گويد: ابن عباس گفت: عمر در زمان خلافتش از خمس آنچه را كه خود مصلحت مى
ديد كه حق ماست براى ما مى داد و ما قبول نكرديم و گفتيم كه حق ذوى القربى خمس مى
باشد، ولى عمر گفت: خدا خمس را براى اصنافى كه خود نام برد، قرار داده است!! و با
آن تعداد بسيارى از مردم را مساعدت كرد! و ابن عباس گفت: خمس را گاهى مردم از ما
گرفتند و گاهى مردم به ما پس دادند و رها كردند.
با توجه به روايات ابوعبيد آنچه به دست مى آيد اين است كه خلفا سهم
ذوى القربى را كه خدا و قرآن و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تشريع
فرموده بودند تغيير دادند و در مقابل نص قرآن و تصريح پيامبر- صلى الله عليه و
آله و سلم- اجتهاد كردند و نص را كنار گذاشتند و به اجتهاد خود عمل نمودند.