فاطمة الزهراء (سلام الله عليها)

توفيق ابوعلم
مترجم: على اكبر صادقى

- ۶ -


هجرت فاطمه

رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، پس از هجرت از مكه، در محلى بنام قباء خارج شهر مدينه و در خانه هاى بنى عمرو و بن عوف، فرود آمد، گرچه رفيق و همراه او ميل داشت كه وارد شهر گردند، ليكن پيامبر خدا به اين كار راضى نشد و فرمود: پيش از آنكه پسر عمويم، على و دخترم، فاطمه بما ملحق شوند، به مدينه وارد نخواهد گشت.

پس از آن، به وسيله ابى و اقدليثى، نامه اى براى على بنوشت و دستور داد كه به محض رسيدن نامه، به طرف مدينه حركت نمايد. چون نامه به على رسيد، فرمود: تا يارانش شبانه از مكه خارج شده، بيرون شهر، در محلى بنام ذى طوى منزل كنند و خود با فاطمه، دختر رسول خدا و فاطمه بنت اسد، مادر خود و فاطمه بنت زبيربن عبدالمطلب كه ايشان را فواطم، جمع فاطمه تعبير مى كردند، از مكه بيرون شد و ايمن، پسر ام ايمن غلام رسول خدا و ابو واقد، پيك او نيز، با ايشان همراه گرديدند. ابوواقد مركب ها را تند مى راند، على به او دستور داد تا مواظب زنان باشد و ايشان را به زحمت نيفكند. ابوواقد گفت: مى ترسم كه به جستجوى ما برخيزند. على گفت: مترس زيرا كه پيامبر خدا فرمود: كفار بر من دست نيافته و آسيبى نتوانند رسانيد و شتران را آهسته به راه آورد و به اين بيت، ترنم نمود:

ليس الا اللَّه فارفع ضنكا   يكفيك رب الناس ما اهمكا

يعنى: «هيچ چيز جز خداوند نيست، گمان خويش نيكودار كه پروردگار، مشكل تو را كفايت خواهد فرمود.» كاروان راه مى بريد تا به ضحنان، يكى از منازل ميان راه مكه و مدينه رسيد و بقولى به جبيل، در دوازده ميلى مكه، در محلى بنام غميم كه پيامبر خدا در مسجد آن جا نماز گزارده است، فرودآمد، كفار مكه كه در جستجوى اين كاروان بودند، در اين محل، با ايشان برخورد كردند. هشت مرد سوار نقاب دار به همراهى جناح غلام حرب بن اميه، راه بر ايشان بگرفتند، على دستور داد، تا ايمن و ابوواقد شترها را بخوابانند و خود، زنان را فرودآورد. مردان مسلح نزديك آمدند، على در برابر ايشان بايستاد. گفتند: اى مكار، تصور كرده اى كه مى توانى با اين زنان خود را برهانى؟ بازگرد... على گفت: اگر باز نگردم، چه خواهد شد؟ گفتند: اجبارا بازت خواهيم گرداند و يا سرت را به مكه خواهيم برد و اينكار براى ما بسى آسان است. سواران به طرف شترها رفتند. على سر راه بر ايشان بگرفت، جناح شمشيرى حوالت على كرد، او خود را از ضربت وى كنار كشيد و با تيغ خود، او را آنچنان بدو نيمه كرد كه شمشيرش تا پشت اسب وى برسيد. پس از آن، پياده و همچون شيرى خشمگين، بر همراهان او حمله برد و مى خروشيد و رجزى چنين مى خواند:
 

خلوا سبيل الجاهد المجاهد   اليت لا اعبد غير الواحد

يعنى: «سر راه بر مردم كوشنده ى مبارزه مى گيريد كه من، هرگز جز خداى يكتا نمى پرستم.» مردان از مشاهده آن حال، پراكنده شدند و گفتند: اى پسر ابى طالب، بيا و از ما درگذر و بر ما ببخشاى. على فرمود: من، به سوى برادر و پسر عم خود مى روم، اكنون هر كس كه مى خواهد تا خون خويش هدر كند، به من نزديك شود و پس از آن، به ابوواقد و ايمن دستور داد، تا شتران را به راه درآوردند و خود، پيروز و فاتح راه مى پيمود، تا به منزل بعد از ضحنان رسيده و در آنجا، يك شب و يك روز درنگ كردند، تا برخى از مسلمانان كه ناتوان تر بودند، به ايشان ملحق شدند و در ميان اين گروه، ام ايمن، كنيز رسول خدا نيز ديده مى شد، آنشب را با ذكر خدا و نماز و عبادت حق، بروز آوردند و پس از اداى نماز بامداد، براه افتادند و همچنان شبها و روزها راه پيمودند، تا به مدينه نزديك گشتند. پيش از آنكه كاروان على و همراهان، نزد رسول خدا فرارسيد، اين آيه شريفه بر پيامبر خدا نازل شد:

«الذين يذكرون اللَّه قياما و قعودا و على جنوبهم... تا آنجا كه فرمايد:

فاستجاب لهم ربهم انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر و انثى بعضكم من بعض فالذين هاجرو اواخرجوا من ديارهم و او ذوا فى سبيلى و قاتلوا و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم و لا دخلنهم فى جنات تجرى من تحتها الانهار ثوابا من عنداللَّه و اللَّه عنده حسن الثواب.» آيات 188195 سوره آل عمران قرآن مجيد يعنى:

«كسانى كه خداى را ايستاده و نشسته به و به پهلو خفته، ياد كنند و در خلقت آسمانها و زمين بينديشند و (بگويند) پروردگارا، اينها را به بيهوده، نيافريده اى، پاكى تر است، ما را از عذاب دوزخ نگاهدارپروردگارا، هر كه را كه به دوزخ درافكنى، زبون و خوارش ساخته اى و ستمگران را، ياور و مدكارى نيست.- پروردگارا، ما منادى (حق) را شنيديم كه به ايمان ندا برداشته بود كه به پروردگار خويش ايمان بياوريد، ما نيز، ايمان آورديم. پروردگارا، گناهانمان را بيامرز و بديهامان را پوشيده دار و با نيكانمان بميران. پروردگارا، آن چه را كه بوسيله فرستادگان خود وعده فرمودى، به ما عطا كن و روز رستاخيز رسوايمان مساز كه تو پيمان نخواهى شكست. پس، پروردگار اجابتشان فرمود كه: من، عمل هيچ عاملى از شما را، چه مرد و چه زن، تباه نخواهم كرد كه همگى از جنس يكديگريد. (ميان زن و مردتان از اين جهت، تفاوتى نيست) كسانى كه مهاجرت كرده و از وطن خويش رانده شده اند و در راه من، آزار كشيده و كارزار نموده و كشته شده اند، گناهانشان را پوشيده مى دارم و به بهشت هاشان جاى مى دهم كه جويها در آن روان است، پاداشى از جانب خدا كه پاداش نيك نزد خداوند است.» رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، اين آيه مباركه را تلاوت مى كرد:

«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاه اللَّه و اللَّه روف بالعباد».

آيه 203 سوره بقره قرآن مجيد يعنى:

«در ميان مردم، كسانى هستند كه (همه چيز) خويشتن را در برابر رضاى خدا بفروشند و خداوند نسبت به بندگانش بسيار مهربان است.» خلاصه آنكه، پيامبر اكرم از ديدن زهرا رضى اللَّه عنها، بسيار شادمان شد و او را ببوسيد، و آنگاه، دست على را بگرفت و فرمود: اين مرد، برادر من و وارث علم من است، او و دخترم، زهرا، در كاخ بهشتى من و در كنار من مسكن خواهند داشت.

بارى، فاطمه را با احترام فراوان، به خانه ى ام ايوب انصارى، همسر ابوايوب، فرود آوردند، اين بانو، از طايفه خزرج بود و او را، تنها با همين كنيه اش خطاب مى كردند. وى، دختر قيس بن عمر و بن امرى القيس است.

نام كوچك ابوايوب، خالد بن زيد و از طايفه بنى النجار است كه در نبردهاى عقبه و بدر واحد و خندق و ديگر مواقف، با پيامبر خدا همراه بود و پس از رحلت آن حضرت، در صف ياران و دوستدارن على قرار گرفت و از نزديكان وى شد و در جنگ جمل و صفين شركت داشت و از پيشتازان نبرد نهروان به شمار است. او، پيوسته در جهاد بود، حتى در زمان معاويه، همراه با پسرش، يزيد در جنگ ارض روم، فعاليت ولى اتفاقا بيمار شد و يزيد از او عيادت كرد و از وى خواست تا اگر حاجتى و سفارشى دارد، اعلام نمايد. ابوايوب از يزيد خواست كه پس از درگذشت وى، بر مرك خود سوار شود و تا آنجا كه ممكن است در سرزمين هاى دشمن پيش تازد و او را در همان جا به خاك سپرده و بازگردد. يزيد پس از مرگ وى، آن چنان كه وصيت كرده بود، رفتار نمود و او را در نزديكى شهر قسطنطنيه به سال 51 هجرى به خاك سپردند. قبر او پس از چندى، مزار بيماران و حاجتمندان شد. و گروه گروه، براى زيارت خاك او رفته و حاجت مى طلبيدند و چنين مشهور است كه حاجت روا نيز مى گرديدند. در سال 857 كه اين شهر بدست محمد فاتح گشوده شد، گنبدى بر كور او بنا كرده و در كنار آن، مسجدى ساختند كه سلاطين عثمانى در آن جا از مردم بيعت مى گرفتند و پادشاه، شمشير عثمان، موسس دولت عثمانى را، از دست امام آن مسجد مى گرفت و بر ميان مى بست.

پيامبر خدا، نيز در ابتداء ورود، در خانه ى همين ابوايوب فرودآمد، چون شتر پيامبر، در خانه ى او بايستاد، كنيزكان بنى النجار از خانه ها بيرون ريختند و دف زنان، ترانه مى خواندند:

نحن جوار من بنى النجار   يا حبذا محمد من جار

يعنى: ما كنيزكان بنى النجاريم و چه سعادتى كه محمد، همسايگى ما را پذيرفته است! و در تاريخ اسلام، روزى بدين زيبايى و رخشانى ديده نمى شود، روزى كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، به مدينه وارد شد، آن روز تمام شهر غرق نور و شادى بود. پيامبر نزديك هفت ماه، با دخترش، فاطمه در خانه ى ابوايوب انصارى منزل نمود.

بارى، رسول خدا بعد از رحلت خديجه، با سوده، دختر زمعه از طايفه قريش ازدواج كرد و خانه اى در مدينه، براى سكونت او مقرر نمود و خود نيز، با فاطمه به آن جا نقل نقل مكان فرمود. سوده نسبت به فاطمه بسيار مهربان بود و خواسته هاى او را با ميل رعايت مى كرد.

پس از چندى، آن حضرت، ام سلمه دختر اميه مخزومى قريشى را به همسرى قريش درآورد. اين بار، فاطمه به خانه ى ام سلمه منتقل شد. وى گويد: پيامبر خدا، پس از ازدواج با من، همه ى امور دخترش، فاطمه را به من واگذارد و من هم كوشش داشتم تا او را در آداب و مسائل زندگى دلالت و راهنمائى كنم، اما بخدا سوگند كه او در تمام امور، از من داناتر و آگاه تر بود. فاطمه از آن زمان، در خانه ى ام سلمه سكونت داشت تا آنكه با على بن ابى طالب ازدواج كرد و به خانه ى مستقلى واقع در زود كه رفت و آمد پيامبر از آنجا بود، نقل مكان نمود. و در گذشته ى ايام، صلحا و عباد زمان، از ثواب نماز روبروى ستونى كه در پشت استوانه مواجه با زور، واقع شده، غفلت نمى كردند و در آنجا به عبادت و نماز مى پرداختند، زيرا كه در همان جا، آستان خانه ى فاطمه واقع شده بود و على از همين در رفت و آمد مى كرد و رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، دست در چهار چوب همين در مى نهاد و مى فرمود: «سلام بر شما، اى اهل بيت، نماز، نماز، نماز،» و پس از آن، اين آيه شريفه را تلاوت مى كرد: «انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [ يعنى خداوند اراده فرموده كه پليدى را از شما، اهل بيت بزدايد و پاك و پاكيزه اتان سازد. ] آيه 33 سوره احزاب قرآن مجيد چون پيامبر خدا در جنگ احد زخم برداشت، على با سپر خود از سنگابى آب مى آورد و محل زخم را شست وشو مى داد، اما به هيچ وجه، خود باز نمى ايستاد، تا آنكه فاطمه آگاه شد و خود را به آنجا رسانيد و پس از گريه بر حال پدر، او را بوسيد و آنگاه حصيرى را در آتش سوزانده و از خاكستر آن بر زخم آن حضرت بپاشيد و به اين ترتيب، خود قطع شد. برخى نوشته اند كه: چون آن حضرت به مدينه مراجعت نمود، فاطمه از او استقبال كرد و با آبى كه همراه آورده بود، خود از صورت پدر بشست. پيامبر خدا نيز، شمشير خود را بوى داد، تا خون از آن بشويد و على بن ابى طالب نيز، تيغ خونين خود را به او سپرد و گفت: به خدا سوگند كه اين شمشير، امروز با من چه نيكو وفادارى كرد. در روايتى ديگر آمده كه پيامبر فرمود: اين شمشير را بستان كه شويت وظيفه خود را چه نيكو انجام داد. مى بينم كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، به خاطر شادمان ساختن فاطمه، با آنكه همسرانش حضور داشتند، او را مورد توجه مخصوص قرار داد و شمشير خود را بوى سپرد و در پيش چشم همه، از على تمجيد و تحسين و قدردانى نمود و شجاعت او را ستايش فرمود. و نيز در جنگ موته، چون جعفر، پسر عموى فاطمه، به شهادت رسيد، پيامبر شخصا، به نزد دختر خويش رفت و به او كه از مرگ جعفر، سخت اندوهگين و سوگوار بود، گفت: «حق دارى دخترم، كه چنين گريان باشى، كه بر مرگ چون جعفرى،سزد كه زنان بگريند و سوگوارى كنند.» روزى كه مكه فتح گرديد، فاطمه همراه پدر و شوى خود، به آنجا آمده بود.

پيامبر در چادرى كه برايش در بالاى وادى سرپا كرده بودند، شست و شو مى كرد و فاطمه در جلوى آن حضرت ايستاده بود تا كسى تن او را عريان نبيند. در همين وقت، به على خبر دادند كه خواهرش، ام هانى، مردانى از خويشان شوهر خود را از قبيله بنى مخزوم، در خانه ى خود پناه داده و ايشان را پنهان نموده تا گزندى از مسلمانان نبينند. على بيدرنگ، به خانه ى او رفت و چون رخساره در آهن پنهان كرده بود، خواهرش او را نشناخت، پيش آمد و بانگ بر زد كه: اى بنده ى خدا، از اين خانه دور شو، من دختر عم رسول خدا و خواهر على بن ابى طالبم. على فرمود: كسى را كه در خانه جاى داده ايد بيرون كنيد. ام هانى گفت: به خدا كه شكايت تو را بر رسول خدا خواهم كرد. على در آن زمان، نقاب خود، از سرو چهره برداشت، چون چشم خواهر بر او افتاد، فرياد برآورد: تو هستى؟ فداى تو گردم! اما من سوگند ياد كردم كه از تو نزد پيامبر خدا شكوه نمايم. على گفت: خواهرم، برو و مگذار كه سوگندت شكسته شود. ام هانى نزد رسول خدا آمد و او را از ماجرى آگاه ساخت، آن حضرت فرمود: هر كس را كه تو امان داده اى، در امان من است. فاطمه در اين هنگام، براى حمايت از شوهر خود، گفت: اى ام هانى، آمده اى، تا از على شكايت كنى كه چرا دشمن خدا و پيامبر را به وحشت انداخته است؟ رسول خدا فرمود: خداوند زحمات و كوششهاى على را سپاس دارد و پاداش دهد و ام هانى هم به خاطر على چنان قدر و منزلتى دارد كه هر كس را امان دهد، در امان من خواهد بود و بدين ترتيب، پيامبر خدا با آن خلق و خوى بزرگوارانه ى خويش، هم، شان على را رعايت نمود و هم، ام هانى را بخاطر على، گرامى داشته و آزرده اش نساخت.

زهرا رضى اللَّه عنها، غالبا، به زيارت روضه شريفه مرقد پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، مى رفت و هم چنين، قبر مادرش، خديجه را زيارت مى نمود. از ابى جعفر، محمد الباقر رضى اللَّه عنهما، روايت شده كه: فاطمه دختر رسول خدا، قبر حمزه رضى اللَّه عنه را، زيارت مى كرد و آن را ساخته و منظم نموده و با سنگى، بر آن نشانى قرار داده بود و نيز، رزين از آن حضرت روايت نموده كه: فاطمه دو روز يا سه روز در ميان، به زيارت قبور شهدا مى رفت و در كنار آنها نماز مى گزارد و مى گريست و هم چنين، حاكم از على رضى اللَّه عنه، نقل مى كند كه: فاطمه هر جمعه، به زيارت قبر مطهر حمزه مى رفت و در آنجا نماز گزارده و مى گريست.

شركت زهرا در امور اجتماعى

زهرا رضى اللَّه عنها، با ترتيب نبوى پرورده شده بود و از نظر تاريخى مسلم است كه وى در برخى از غزوات، شركت داشته است. پيامبر خدا اسرار خود را با فاطمه در ميان مى گذاشت و در جنگها، كارهايى را به او محول مى نمود. زهرا با آنكه عهده دار امور خانه و تربيت فرزندان خود بود، برخى از كارهاى پدر و شوهرش را نيز، در خارج منزل انجام مى داد، و پيامبر خدا او را در مسائل مهم مشاركت و مشاورت مى داد، هم چنانكه در مراسم بيعت زنان با پيامبر خدا، حضور داشت و در مباهله آن حضرت با گروه اعزامى نصاراى نجران نيز شركت داده شد، در اين باره، آيه مباركه ذيل بر رسول خدا نازل شد كه:

«فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه اللَّه على الكاذبين.» «آيه 54 سوره آل عمران قرآن مجيد» «(اى پيامبر)، بعد از آنكه ترا (باصل موضوع)، دانايى و آگاهى حاصل شده است، ديگر اگر كسانى با تو در آن، به مجادله و محاجه برخيزند، بگو: بياييد، آماده شويم، ما پسران و زنان و خودمان، و شما نيز، پسران و زنان و خودتان گرد آمده (به درگاه حق)، ناله و زارى كنيم و لعنت خداى را بر دروغگويان مسئلت نماييم.» هيات اعزامى نصاراى نجران، مركب از عاقب و سيد و گروهى ديگر از علماء مسيحى،به مدينه وارد شدند، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، ايشان را به مباهله دعوت نمود. گفتند تا با مداد روز بعد ما را مهلت ده تا در اينكار انديشه كنيم. چون با بزرگان خود موضوع را در ميان نهادند، اسقف ايشان گفت: مراقب باشيد، اگر محمد فردا، با فرزندان و خاندان خود به مباهله آمد، از اينكار صرفنظر نماييد، ولى اگر با اصحاب خود حضور يافت، با او مباهله كنيد، زيرا كه در اين صورت، او پيامبر به حق نيست.

بامداد فردا فرارسيد، پيامبر خدا دست در دست على بن ابى طالب، حركت مى كرد و پيشاپيش او حسن و حسين بودند و فاطمه زهرا از پشت سر پدر و با اين حال، رهسپار مجلس مباهله شدند، و از سوى ديگر، نصاراى نجران در حالى كه اسقف در جلو ايشان قرار داشت، حاضران گشتند چون پيامبر خدا را ديدند كه با چند تن آماده مباهله گرديده، از هويت ايشان پرسش نمودند. گفتند: آن مرد، پسر عم و داماد اوست كه از هر كس نزد وى محبوب تر است و آندو پسر، دختر زادگان او و به منزله دو شاخه گل در بوستان زندگى اويند و آن دختر نيز فاطمه، عزيزترين فرزند وى است. رسول خدا پيش آمد و به دو زانو بر روى خاك بنشست، ابوحارثه، اسقف نصارى چون آن حال بديد، گفت: به خدا كه هم چون پيامبران خدا بر زمين نشسته و آماده ى مباهله گرديده است، و بيدرنگ، مجلس را ترك كرد و از سر مباهله درگذشت.

سيد و عاقب، ابوحارثه را گفتند: مگر با محمد مباهله نمى كنى؟ گفت: هرگز، من او را مردى يافتم كه از نهايت اعتماد و اطمينان به حق، سخت آماده ى مباهله است و بر اينكار، جرات فراوان دارد، مى ترسم كه به حقيقت، پيامبر خدا باشد و اگر راست بگويد، سالى نخواهد گذشت كه حتى يك تن از نصارى زنده نخواهد ماند و همگى بنفرين او تباه خواهيم شد. و به اين ترتيب بود كه اسقف، عدم حضور خود را براى مباهله با پيامبر اعلام نمود و گفت: ليكن آماده ايم، تا با تو از در سازش و مصالحه بدر آييم، با ما، در برابر آنچه كه بايد به عهده بگيريم، مصالحه فرما.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، با ايشان در برابر تعهدات زير، مصالحه و سازش كرد كه: هر سال، دو هزار حله بدهند كه بهاء هر يك، چهل درهم باشد و اگر ارزش آن بيشتر و يا كمتر شد، به حساب ملحوظ گردد و تعداد سى زره و سى نيزه و سى اسب، به مسلمانان عاريه دهند، تا اگر شورش و يا سوءقصدى در يمن اتفاق افتد، مورد استفاده قرار گيرد و پيامبر خدا بازگرداندن آنها را به ايشان ضمانت كرد.

اينك، متن سند مصالحه پيامبر با نجرانيان:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين سندى است كه محمد رسول خدا براى اهل نجران تنظيم مى نمايد و مقرر مى دارد كه: كليه عوايد و طلا و نقره و بردگان، از كنيز و غلام، هر چه كه هست، در اختيار نجرانيان باشد و در برابر، ايشان هر سال، دو هزار حله بدهند، بدين صورت كه در هر ماه رجب، هزار حله و در هر ماه صفر، هزار حله ديگر را تسليم دارند و با هر حله، يك اوقيه نقره نيز، كه اگر بهاء هر حله كمتر و يا بيشتر از آنچه تعيين شده باشد، در حساب كل، محلوظ گردد و زره ها و اسب ها و ساز و برگ و كالاهايى كه از ايشان گرفته شده همگى به حساب خواهد آمد. اهل نجران علاوه متعهدند كه هزينه ى سفر و پذيرايى نمايندگان و فرستادگان مرا كه به نزد ايشان گسيل مى دارم، حداكثر، به مدت بيست روز بپردازند و ايشان را بيش از يك ماه، نزد خود معطل نگذارند و نيز متعهدند كه هر گاه، توطئه و يا آشوبى عليه مسلمانان در يمن احساس شود، تعداد سى زره و سى اسب و سى شتر به مسلمانان عاريه دهند و اگر چيزى از اقلام عاريتى، در دست فرستادگان من تباه شود، بر عهده ايشان است كه به نجرانيان باز گردانند و محمد، رسول خدا، نجران و حومه آن را در پناه خدا و حمايت خويش قرار داد، به طورى كه اموال و اراضى و هم چنين كليه افرادشان چه غايب و چه حاضر و طايفه و پيروانشان و هر دارايى كه از كم و بسيار در اختيار خود دارند، همه و همه را در پناه دولت اسلام حمايت مى كند، اما حق ندارد كه در وضع نجرانيان تغييرى دهد و يا حقى از حقوق ايشان را از ميان ببرد و در كار سمت ها و مشاغل ايشان مداخله نمايد، نبايد كه اسقفى را از سمت خود و راهبى را از كارش و سرپرست كليسايى را از شغلش و يا از آنچه از بسيار و اندك، در دست دارند، ممنوع و محروم سازد و از ايشان، گروى و يا بهاء خونى كه در جاهليت ريخته شده، مطالبه ننمايد و از وطنشان اخراج و تبعيد نكند و سرزمين هاى ايشان را مورد حمله قرار نداده و نيز و در خاكشان پياده ننمايد و در حق افراد، بديده ى انصاف بنگرد. نبايد كه به اهل نجران ستم شود و نه، كه ايشان به كسى ستم روا دارند، اما اگر كسى از ايشان ربا خوارى كند، ديگر در پناه و حمايت من نخواهد بود و در عين حال هيچكس بستم و كرده ى زشت ديگرى، مورد مواخذه قرار نخواهد گرفت و بر طبق اين سند، ساكنان نجران، پيوسته در پناه خدا و حمايت محمد، پيامبر خدايند مگر آن زمان كه فرمان ديگرى از جانب خداوند رسد و يا آنكه ايشان بتعهدات خويش عمل ننمايند و پيمان خود بشكنند وگرنه، هيچ كارى بظلم و ستم، برايشان تحميل نخواهد گشت.» ذيل اين سند را، اشخاص زير گواهى و امضاء نمودند: ابوسفيان بن حرب، غيلان بن عمرو، مالك بن عوف از بنى نصر، اقرع بن حابس حنظلى و مغيره بن شعبه.

اين سند با خط عبداللَّه بن ابى بكر، تنظيم گرديد.

بارى، فاطمه رضى اللَّه عنها، در جنگها حضور مى يافت و در زير رگبار تير و تيغ،پدر شوهر خود را همراهى داشت، به تشنگان آب مى رسانيد و زخميان را رسيدگى و شكستگان را مرمت مى نمود و شجاعت و غيرت لشكريان اسلام را تحريك و تهييج مى كرد. واقدى مى نويسد: فاطمه در جنگ احد، بكار مسلمانان مجروح رسيدگى و بر زخمهايشان مرهم مى نهاد. در همين نبرد بود كه فاطمه پس از آگاهى از كشته شدن حمزه رضى اللَّه عنه، عم پدر خود- در غمى جانكاه افتاد و سرشكش از ديده به دامن مى ريخت و ناله هايش در تنگناى سينه مى شكست و آه حسرت از دل برمى آورد. مرگ حمزه، زهرا را در اندوهى چون غم سوك مادرش، خديجه نشانيد، آتش حسرت دوباره در دلش زبانه زد و او را بار ديگر، به عزا و ناله و افغان كشانيد.

خلق و خوى فاطمه زهرا

فاطمه رضى اللَّه عنها، صاحب اخلاقى نيكو و ملكاتى شريف و طبيعتى نجيب بود. احساسى عظيم و فهمى سريع و ذهنى تند داشت. مروتى سرشار و مكارمى تحسين انگيز و دستى فياض و كفى بسيار بخشنده اش بود. دلى بى پروار و شجاع در سينه اش مى طپيد، با آنكه زير بار هيچ زورى نمى رفت، از هر گونه خودپسندى و عجب منزه بود، تكبر و تبختر ديگران را به چيزى نمى گرفت و در برابر هيچ عظمتى سرفرود نمى آورد.

احمد حنبل رضى اللَّه عنه درباره ى حيا و زهد وى گويد: روزى فاطمه نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، پيامبر از او پرسيد: دخترم، بچه حاجت اينجا آمده اى؟ گفت: آمدم تا عرض سلام و اظهار ادب نمايم و شرم اجازه اش نداد، تا مطلب اصلى را با پدر خويش در ميان گذارد و هم چنان ناگفته، بازگشت. على پرسيد: با پيامبر سخن گفتى؟ فاطمه گفت: از بيان مطلب، شرم كردم و چيزى بر زبان نياوردم، آنگاه به اتفاق يكديگر، به حضور رسول خدا رفتند، على عرض كرد: يا رسول اللَّه، از بسكه آب كشيده ام، به درد كمر گرفتار گرديده ام. و فاطمه گفت: اى پدر، چندان آسيا نموده ام كه دستهايم آبله زده، مقرر فرما تا كسى براى كمك ما تعيين شود. پيامبر خدا فرمود: به خدا كه اين مقدورم نيست، دخترم اصحاب صفه از رنج گرسنگى به خود مى پيچند، بايد بردگان فروخته شوند تا از بهاء آنها، معاش اصحاب را تامين نمايم.

آنگاه به ايشان سفارش كرد كه براى گشايش كار هر يك ده بار اين ذكر را بگويند: «الحمداللَّه- سبحان اللَّه- اللَّه اكبر» و به اين صورت، فاطمه و على با دست خالى، از حضور پيامبر بازگشتند.

فاطمه در كنار جمال ظاهر و اندام موزون، به كمال معنى نيز آراسته بود، از نهايت بزرگوارى و نرم خويى و وسعت صدر برخوردار بود، بانويى شكيبا و متين و با وقار و سنگين بود، فطانت و استقامت راى و عفت و خويشتن دارى را در خود جمع داشت.

فاطمه را ناصيه اى نورانى و چهره اى گشاده و لبى خندان بود و تا هنگامى كه پدرش رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم حيات داشت، هرگز لبانش از تبسمى شيرين خالى نمى گرديد.

زبانش جز حق نمى گفت و هيچ كس را به زشتى ياد نمى كرد. دهان به غيبت و سخن چينى و همزو لمز آلوده نمى داشت، دلش گنيجه ى اسرار و پاى بند پيمان بود، صدق در مشورت و گذشت از گناه بدخواهان، خرسندش مى نمود، بسيار اتفاق افتاد كه از لغزش و رفتار زشت كسان صرف نظر فرمود و بديهايشان را با بردبارى و بخشايش پاسخ داد. از اعمال ناشايسته، گريزان و به نيكيها رغبت فراوان داشت. در گفتار، فوق العاده راستگو بود و نيت جز در خير و درستى نداشت. به راستى و درستى و امانت كه عوامل قرب شوهرش، على به رسول اللَّه بود، احترام مى گذاشت.

عمرو بن دينار از عايشه رضى اللَّه عنها، روايت كرده كه گفت: «من از فاطمه راستگوتر هرگز نديده ام، مگر پدر فاطمه را.» عمرو گويد: عايشه در ماجرايى به پيامبر، گفت يا رسول اللَّه، مطلب را از فاطمه بپرس، او كه هرگز دورغ نمى گويد. و نيز در استيعاب از عايشه نقل شده كه: «هرگز كسى را از فاطمه راست گفتارتر نديدم، مگر پدر فاطمه را.» فاطمه بانويى امين و راز دار بود، هرگز بخود اجازه نمى داد كه راز كسى را فاش كند و يا امرى كه به ديگرى مربوط بود، سر زبانها اندازد. او از پدرش، رسول خدا شنيده بود:

«خرم آن بنده ى گمنام كه خدا او را سرشناس سازد، نه آن كس كه ديگران مشهورش كنند، اين چنين بندگان، چراغ راه هدايت و سرچشمه ى دانشهايند كه به وجود ايشان، تاريكى فتنه ها يكسو شود، نه اسرار مردم را بازگويند و نه بر كس ستم روا دارند و نه خويشتن را به ريا، در چشم مردم كشند.» به حقيقت، فاطمه بر قله قاف عفت و درستى جاى داشت، او را دامنى پاك و چشمى پاك بود، هواى نفس بر او فرمان نمى راند. او در قلعه استوار عصمت و پاكى صيانت مى شد، او از خاندان پيامبرى بود كه خداوند درباره ى ايشان، آيه تطهير نازل كرده و به طهارت و عصمتشان چنين گواهى داده كه:

(انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) [ خداوند اراده فرموده كه پليدى را از شما، اهل بيت، بزدايد و پاك و پاكيزه اتان گرداند. آيه 33 سوره احزاب قرآن مجيد. ] از انس بن مالك روايت شده كه: روزى، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، از ما پرسيد: زنان را چه چيز از همه نيكوتر باشد؟ كسى پاسخ آن را نمى دانست. على بى درنگ نزد فاطمه رفت و مسئله را از او، پرسش كرد، فاطمه گفت: چرا نگفتى كه زنان را نيكوترين چيز آن است كه به مردان نظر نكنند و مردان نيز، ايشان را ديدار ننمايند، على بازگشت و پاسخ پيامبر را به همان صورت كه از همسر خود شنيده بود، عرضه داشت. حضرت فرمود: يا على، چه كسى تو را، بر آن آگاه ساخت؟ گفت: فاطمه، آنگاه پيامبر گفت:

حقا، كه فاطمه پاره ى تن من است.

عمران بن حصين گويد: روزى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، به ما فرمود: موافقيد، تا از فاطمه عيادت كنيم» گفتيم چرا و در خدمتش به راه افتاديم. چون به در خانه ى فاطمه رسيديم، حضرت به ايستاد و سلام كرد و اجازه ورود خواست و گفت: مى توانم با همراهان خود، داخل شوم؟ فاطمه گفت: آرى پدر جان، ولى من جز يك عبا، بر سر ندارم. حضرت دستور داد، تا عبا را چنين و چنان كند و خود را با آن بپوشاند. فاطمه گفت: پدر جان، من روسرى و خمار ندارم. پيامبر پرده يا پارچه اى به او داد و فرمود اين را به جاى خمار، بر سر كن. آنگاه اجازه داد و وارد شديم. حضرت از فاطمه احوالپرستى كرد. گفت: از درد و بيمارى آسايش ندارم و علاوه كه در خانه ى ما غذائى هم يافت نمى شود.

پيامبر فرمود: دختر جان، از اين، خشنود نيستى كه برترين بانوى عالم هستى؟ فاطمه گفت: پدر جان، شما درباره ى من چنين مى گويى، پسر مريم دختران عمران چه؟فرمود: او، برترين بانوى زمان خود بود و تو برترين بانوى جهانى، به خدا قسم،كه تو را با مردى همسر كردم كه در دنيا و آخرت، سرور و برتر است.

جابر بن سمره گويد: روزى، پيامبر خدا به كسانى كه گردش نشسته بودند، فرمود: مى دانيد كه فاطمه بيمار شده است؟ مردم اجازه خواستند كه به عيادت او روند. حضرت موافقت كرد و به اتفاق ايشان برخاستند و به سوى خانه ى فاطمه براه افتادند، چون به در خانه رسيدند، پيامبر بانگ برداشت: دخترم، خود را در جامه اى بپوشان، كه مردم بديدن تو آمده اند. فاطمه گفت: اى رسول خدا، من عبا ندارم. حضرت عباى خود را از پشت در به سوى او انداخت و فرمود: خود را با اين عبا بپوشان. پس از آن، وارد خانه شديم و بعد از احوالپرسى، و درنگى كوتاه، خارج گشتيم. اصحاب درباره ى وضع دختر پيامبر با يكديگر، سخن مى گفتند، حضرت بشنيد و گفت: اما اين را هم بدانيد كه فاطمه سرور تمام بانوان در روز رستاخيز خواهد بود.

فاطمه به هنگام سخن گفتن با مردان و يا وقتى كه مردى مى خواست با او سخنى بگويد، خود را در پشت پرده و يا حجابى مستور نموده و از معرض ديد نامحرمان دور نگاه مى داشت. عفت و خويشتن دارى وى تا به آن حد شگفت انگيز بود كه حتى در انديشه ى پوشيدگى اندام خود، پس از مرگ نيز بود، مى گفت: چه كار زشتى است كه جنازه زنان را رها كرده و به روى آن، پوششى مى اندازد كه اندام او را، به درستى نمى پوشاند و آنگاه كه اسماء بنت عميس به وى خبر داد كه در حبشه چيزى شبيه به هودج ديدم كه جنازه زنان را در آن نهاده و روى آن را با پارچه اى مى پوشانيدند كه از اندام ميت هيچ ديده نمى شد، فاطمه با خرسندى گفت: چه كار خوبى و وصيت كرد كه با جنازه ى او بهمان صورت رفتار شود.

زهرا رضى اللَّه عنها، به وضع زندگانى خود، قانع بود و عقيده داشت كه حرص، خاطر مجموع را پراكنده مى سازد، او گفته ى پيامبر خدا را پيوسته در خاطر داشت كه خنك آن كس كه به اسلام هدايت شده و زندگى به ميزان كفاف داشته باشد و به آن قناعت ورزد. و نيز فرموده بود: اى مردم، در طلب روزى، زياده روى مى كنيد، چه، هيچ كس را بيش از آنچه براى او مقدر شده، نخواهند داد و آدمى از اين جهان نمى رود، تا آنكه مقدارتش به او رسيده باشد، آرى، پيامبر خدا در تلخيهاى زندگى، فاطمه را به صبر و شكيب دعوت مى كرد، تا در عوض، به نعمت هاى جاويد پروردگار دست يابد.

اسماء بنت عميس گويد: فاطمه، دختر رسول خدا، مرا گفت: روزى، پدرم به خانه ى ما آمد و گفت كجايند پسران من، حسن و حسين؟ گفتم: چيزى در خانه نداشتيم- و در هر حال خداى را سپاس مى دارم- على ايشان را همراه خود، نزد فلان يهودى برد، مبادا كه گريه كنند و من در خانه چيزى نداشتم باشم، تا به ايشان بخورانم.

پيامبر خدا بسوى ايشان براه افتاد، ديد كه آن دو سرگرم بازى هستند و مقدارى خرما جلو ايشان است. حضرت فرمود: يا على، پيش از آنكه هوا گرم شود، بچه ها را به خانه بازگردان. گفت: ما هيچ غذائى در خانه نداشتيم، اگر درنگ فرمايى، قدرى خرما براى فاطمه فراهم كنم. رسول خدا همانجا بنشست و على براى آن يهودى،از قرار هر دلوى به يك خرما، آب مى كشيد تا پس از مدتى، مقدارى خرما گرد آمد آن را برگرفتند و به خانه بازگشتند. فاطمه با چنين زندگى تنگى، سخت بردبارى و شكيبايى مى نمود و در كمال قناعت مى گذارنيد و در عين حال، خشنود و راضى بود. و سپاس خداوند بزرگ مى گزاد.

پيامبر خدا با تلاوت آيات ذيل، دختر عزيز خود را به صبر و شكيبايى در سختى ها، تشويق و تحريض مى كرد:

«فلا يعجبك اموالهم و لا اولادهم» يعنى: «مبادا كه اموال و اولاد كافران در چشم تو به چيزى آيد.» و «لا تمدن عينيك الى ما متعنابه ازواجا منهم زهره الحيوه الدنيا» يعنى: «مبادا كه بزرق و برقى كه در زندگى دنيا بهره ى برخى كافران نموديم، چشم بدورزى و آنها را به چيزى حساب كنى.» فاطمه تحت تاثير همين گفته ها، از مشكلات زندگى خود، ناخشنودى نشان نمى داد و برسختى هاى آن، پايدارى مى كرد، بروزى كم ولى حلال قناعت مى ورزيد و راضى به نظر مى آمد.

او هرگز به مال ديگران چشم نمى داشت و به چيزى كه حق او نبود، نگاه نمى كرد. هيچ گاه خود را با خواهش از ديگران، كوچك و زبون نمى ساخت، طبيعتى بى نياز و روحى موقر و آرام داشت. او از پدر خود شنيده بود كه: ثروت و مال، موجب بى نيازى نيست، بلكه بى نيازى از بى نيازى نفس و استغناى طبع آدمى حاصل مى شود. و نيز از پدر خود شنيده بود در آن هنگام كه مردى اعرابى را پند همى داد و مى گفت: آنچنان نماز بگزار كه گويى نماز آخرين تو است و با آن، وداع مى كنى و سخنى را كه بايد در آينده از آن پوزش طلبى، هرگز بر زبان مياور و نفس خويشتن را نسبت به مال ديگران، مايوس و نااميد ساز، چه غناى نفس و بى نيازى، همانا چشم از مال ديگران بستن است. و نيز شنيده بود كه على مى گفت: بايد كه در دل خود، نيازمندى و بى نيازى را يكجا جمع نمايى تا احساس نياز، تو را با مردمان نرم و خوشرفتار سازد و با بى نيازى از خلق، آبروى خود را نگاهدارى و عزت نفس خويش فرونگذارى.

آرى، شگفت نيست كه فاطمه صاحب اين چنين خلق و خوى باشد، بانويى كه به لقب «بتول» نامدار و ملقب بود، يعنى: از دنيا، گسسته و بخداى خود، پيوسته ، از زرق و برق و تمايلات، دور بود و دل از خوشيها، يكجا كنده و به فريب و آفات اين جهان، هشيارى داشت. هرگز ديده نشد كه در طول زندگانى، بر خلاف راه و روش قناعت و عزت و استغناى نفس، بر حطام دنيا دست يازد، در تخلى ها جامه ى صبر و شكيب را به زيبايى بر اندام جان خويش مى آراست و درشتى و سختى دنيا را با بردبارى و نرمى تحمل مى كرد و در هر حال، زبان در ذكر و سپاس خداى خود داشت.

انديشه ى زهرا تنها، به جهان ديگر معطوف بود و به زخارف دنيا و سرمستى هاى آن،مفتون نمى شد. از رسول خدا شنيده بود كه: هر كس، تنها به دنيا انديشه كند، خداوند امور وى را پراكنده سازد و جمعيت خاطرش پريشان نمايد و فقر و تهيدستى سر راهش گذارد و هر قدر هم در تلاش خود بيفزايد، بيش از آنچه مقدر است، به او نخواهد رسيد و هر كس كه در انديشه ى آخرت باشد، خداوند پراكندگيهايش را سامان دهد و مال و دولتش را نگاهدارد و دلش را مستغنى و بى نياز سازد و هر قدر به دنيا پشت كند، دنيا به او متمايل تر گردد. فاطمه پندى را كه رسول خدا به على داده بود، در گوش دل خويش داشت كه مى فرمود: يا على، هر كس كه در ميان دنيا و آخرت، آخرت خويش برگزيند و بدنيا پشت پا زند، بهشت را از آن خود نموده و هر آن كس كه آخرت خويش كوچك شمرد و به دنيا دل سپارد، آتش دوزخ در انتظار اوست.

فاطمه رضى اللَّه عنها، در مكتب تاديب پدر، ادب آموخته بود، فراموشش نمى شد كه رسول خدا مى فرمود: پروردگار خواست، تا بيابان مكه را انباشته از زر بمن دهد، گفته پروردگارا، دوست دارم كه يك روز گرسنه و ديگر روز، سير باشم، تا آن روز كه گرسنه ام، تو را بخوانم و به نزد تو تضرع و عرض نياز كنم و آن روز كه سير باشم، شكر نعمتت گزارم و حمد و ثناى تو گويم. و تحت تاثير اين نوع تفكر،زهرا پرورده شد، دنيا و مظاهر فريبنده ى آن را به چيزى نمى گرفت و از زيور و آرايش و شهواتش، يكسره بيزار و روى گردان بود.

حاكم در كتاب مستدرك آورده است كه وقتى، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، به خانه ى فاطمه رفت. او در حالى كه زنجيرى از زر در گردن داشت، گفت: پدر، اين را، ابوالحسن على به من هديه كرده است. پيامبر فرمود: «آيا اين شادمانى ترا بس است كه مردم فاطمه دختر محمدت خطاب كنند، ولى زنجيرى از آتش گرد دستت حلقه زده باشد!؟» و ننشسته، از خانه بيرون آمد. فاطمه بى درنگ، زنجير را بفروخت و. از بهاى آن، برده اى بخريد و در راه خدا آزاد ساخت. وقتى خبر اينكار، به رسول خدا رسيد، گفت: «خداى را سپاس كه فاطمه را از آتش برهانيد.» [ شك نيست كه اين داستان را، دشمنان على و اهل بيت پيامبر به دروغ ساخته اند، تا از عظمت مقام ايشان بكاهند، و گرنه على با آن مقام زهد و پرهيز و دقتى كه در امر مسلمانان و بيت المال ايشان داشت هرگز به مالى كه موجب آتش باشد، دست نمى يازيد و به همسر خويش هديه نمى كرد. و چگونه ممكن است على و فاطمه كه قرآن كريم به عمصت و طهارتشان گواهى داده است، كارى كنند كه مستجب خشم خدا و در نتيجه، مستحق آتش گردند؟. مترجم. ] زهرا در همه حال راضى بود و نسبت به مقدرات الهى اعتراض و ناخشنودى نشان نمى داد، اينها نشانه ى محبت شديدى است كه نسبت بذات پروردگار سبحان داشت و به همين سبب، از متاع دنيا و خوشيهاى آن، دل بركنده بود، نزد او، ديگر فقر و بى نيازى، آسايش و سختى، تندرستى و بيمارى، بود و نبود و بالاخره، مرگ و زندگى يكسان و بى تفاوت بود، در بلاها صابر و از قضا و تقدير الهى راضى و خشنود مى نمود. او، خود از پدرش، رسول خدا روايت كرده كه: خداوند هر بنده اى را كه دوست بدارد، به بلايش مبتلى مى سازد، پس اگر شكيبايى كند، او را از ديگران ممتاز مى دارد و اگر به رضاى حق راضى و خشنود باشد، او را بنده ى گزيده ى خويش خواهد فرمود.

فاطمه به فرزندان خود، نيز چنين تلقين مى كرد كه: بردبارى و رضا به درخواست خداوند، نخستين گام در راه بندگى حق است، هر كس كه صبر پيشه كند و به داده ى پروردگار رضا دهد، خدايش جز خير و نيكويى مقدر و مقرر نخواهد كرد. خداوند عزوجل به موسى بن عمران عليه السلام، وحى فرمود: «اى موسى، در ميان آفريدگان خود، از بنده ى با ايمان عزيزتر و محبوب تر ندارم، اگر به بلائى مبتلايش سازم،به خاطر خير اوست و اگر بلائى از او دور كنم، آن هم خير وى است، من آگاه ترم كه خير و صلاح بنده ام در چه احوالى است، پس بايد كه در بلاها صابر و در نعمتها شاكر و نسبت به قضاء حق راضى و خشنود باشد كه نام اين چنين بنده را در شمار صديقين و خاصان درگاه خود بنويسم كه به مقتضاى خشنودى من كار كرده و فرمان مرا اطاعت نموده است.» فاطمه در سخاوت و بخشندگى نيز، به راه پدر خود مى رفت و بياد داشت كه فرموده بود: سخاوت و گشاده دستى درختى است بهشتى كه شاخه ها در زمين گسترده، هر كس كه به يكى از آنها چنگ زند، به بهشتش رهنمون خواهد شد. و نيز گفته بود: سخاوتمند گشاده دست به خداوند، نزديك و به مردم، نزديك و به بهشت نيز، نزديك و از دوزخ، دور و مهجور است، خداوند، خود صاحب جود و بخشندگى است و آنان كه اين صفتها را دارند، دوست مى دارد.

در كتاب دلائل الامه آمده كه: حسين از مادر خود، فاطمه رضى اللَّه عنهما، روايت كرده است، كه پيامبر به من فرمود: تا مى توانى از بخل پرهيز نما، زيرا كه آن، ننگى است كه به دامن بزرگواران نخواهد نشست. از بخل بپرهيز كه چونان درختى است در آتش روييده و شاخه ها در دنيا كشيده، هر كس كه به شاخه اى از آن دست برد، او را تا به آتش خواهد كشانيد. و سخاوت درختى است در بهشت كه شاخه ها در اين جهان گسترده، هر كس به يكى از آنها چنگ زند، تا بهشتش خواهد برد. و نيز از على شنيده بود: هر كس در كار خيرى، اقدام نمايد، خدايش در اين جهان، عوض دهد و در آن جهانش دو چندان مرحمت كند. را ه و رسم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، بر آن بود كه پيوسته ديگران را بر خود مقدم مى داشت، تا آنجا كه برخى از همسران وى نقل كرده اند كه: پيامبر در طول زندگى خود، سه روز پياپى، سير به پايان نبرد، ولى ما را آزاد مى گذاشت كه غذا بخوريم تا سير شويم، ما هم ديگران را بر خود مقدم مى داشتيم و ايثار مى كرديم.

خداوند متعال نيز در قرآن، اين چنين كسان را ستوده و مى فرمايد (و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه) [ آيه 9 سوره حشر قرآن مجيد. ] يعنى: (اينان، بر خويشتن تنگ مى گيرند و از سهم ويژه ى خود به ديگران ايثار مى نمايند.) و حضرت زهرا از هر كس ديگر، سزاوارتر بود كه از پدر خود پيروى و به سيرت و سنت وى اقتدا كند و در راه خدا بر خويشتن سخت گيرد و نسبت به ديگران ايثار نمايد. آرى او از خاندانى بود كه در مروت و جوانمردى و ايثار در راه حق، زبان زد خاص و عام و شهره ى آفاق بودند.

ابن جوزى مى نويسد: پيامبر صلى اللَّه عليه و سلم، براى فاطمه پيراهنى نو فراهم كرد، تا در شب عروسى خود، به تن كند و به خانه ى شوهر رود، وى پيراهن وصله دار ديگرى نيز داشت، در اين ميان، فقيرى به درخانه آمد و پيراهن كهنه اى طلب كرد.

فاطمه خواست تا آن پيراهن وصله دار را به او ببخشد، ولى به خاطر آورد كه خداوند متعال فرمود:

لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون [ آيه 86 سوره آل عمران قرآن مجيد. ] يعنى: (هرگز به نيكى دست نخواهيد يافت، تا آنچه كه دوست مى داريد، در راه خدا بدهيد.) و به همين سبب، جامه ى نو را به سائل داد، چون شب زفاف وى نزديك شد، جبرائيل عليه السلام، لباسى از سندس سبز، برايش هديه آورد، زنان يهودى كه در محفل شركت داشتند، با ديدن آن و آگاهى از ماجرا ايمان آوردند و به دنبال آن، همسرانشان نيز به اسلام گرويدند.

در مسامرات شيخ اكبر [ مقصود، محى الدين عربى است. ] و در تفسير بيضاوى از عبداللَّه بن عباس رضى اللَّه عنهما، در بيان آيه شريفه يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا [ ترجمه ايشان به پيمانهاى خود با خداوند، پاى بندند و از روزى كه شر آن همه را دامنگير است، مى هراسند. ] روايت شده كه وقتى ، حسنين بيمار شدند رسول خدا به اتفاق ابابكر و عمر به عيادت آمدند. عمر گفت: يا اباالحسن، اگر به خاطر شفاى فرزندانت نذرى كنى، خداوند عافيت عطا خواهد فرمود.

على گفت: نذر كرده ام كه بشكرانه ى سلامت ايشان، سه روز روزه بگيرم، فاطمه و حسنين و فضه خدمتكار خانه نيز، يكى پس از ديگرى، پيروى نموده و همگى هم چنان نذر كردند. بارى، بيماران بخواست خدا، شفا يافتند و افراد خانواده به مقتضاى نذر، روزه گرفتند، چون غذائى كه با آن افطار كنند نبود، على نزد شمعون يهودى كه در همسايگى او منزل داشت و پشم بافى مى كرد، برفت و به او گفت: ميل دارى تا در مقابل سه صاع [ صاع: پيمانه اى معين بوده كه با آن گندم و جو و مانند آن را كيل مى كردند. ] جو، دختر محمد برايت پشم بريسد؟ شمعون پذيرفت و على با مقدارى پشم و جو، به خانه بازگشت و فاطمه را از ماوقع آگاه ساخت. دختر رسول خدا بكار مشغول شد و يك صاع از آن جو را در برابر پشمى كه رشت، برگرفت و به دست خود آسيا كرد و از آن، به تعداد افراد خانواده، پنج گرده ى نان پخت. هنگام مغرب، على با پيامبر نماز بگزارد و به خانه آمد تا افطار كنند، همين كه سفره بگستردند و على مى رفت كه اولين لقمه را به دهان برد، مسكينى بر در خانه آمد و گفت: اى خاندان محمد، سلام بر شما،من مسلمانى مسكينم، از آنچه مى خوريد، مرا هم نصيبى دهيد كه خداوند كه خواركهاى بهشتى به شما عوض دهاد.

على لقمه از دست فروگذاشت و گفت:

فاطم ذا المجد و اليقين   يا بنت خير الناس اجمعين
اماترين البائس المسكين   جاء الى الباب له حنين

كه امرى ء بكسبه رهين ] يعنى: «اى فاطمه، اى بانوى بزرگوار و معتقد كه دختر بهترين خلق خدايى، نمى بينى كه بيچاره ى مسكينى به درخانه آمده و ناله ى اندوه از او برمى خيزد؟ (بدانكه)، هر كس درگر و اعمال خويشتن است.» فاطمه در جواب گفت:

امرك سمع يا بن عم وطاعه   مالى من لوم و لا ضراعه
غذيت باللب و بالبراعه   ارجو اذا انفقت من مجاعه
ان الحق الابرار و الجماعه   و ادخل الجنه فى الشفاعه

يعنى: «اى پسر عم، فرمانت را بى درنگ اطاعت خواهم كرد و تو را در اينكار، نه سرزنش و نه ملامتى است، كه تو از خرد و فضيلت تغذيه مى كنى و من نيز كه با شكم گرسنه آنچه دارم در راه خدا مى دهم، آرزو دارم كه همراه با صلحا و نيكان به بهشت راه يابم.» و به سوى سفره رفت و نانها را به آن مسكين داد و آن شب را گرسنه بسر آوردند و صبح فردا بدون آنكه چيزى جز آب، خورده باشند، روزه گرفتند. بار ديگر فاطمه مقدارى از پشمها را رشته كرد و مقدار صاعى از آن جو برگرفت و بهمان صورت نخستين روز، پنج گرده نان آماده ساخت، تا با آن افطار نمايند، اما باز،چون على پس از نماز مغرب، خواست تا نخستين لقمه را از آن نان برگيرد، يتيمى حلقه بر در زد و گفت: اى خاندان محمد، سلام بر شما، من مسلمانى يتيم، مرا از آنچه مى خوريد، سهمى دهيد، كه خداوند از اغذيه بهشتى به شما عوض دهاد.

باز على لقمه از دست فرونهاد و گفت:

فاطم بنت السيد الكريم   قد جاءنا اللَّه بذااليتيم
من يطلب اليوم رضا الكريم   موعده فى جنه النعيم

يعنى: «اى فاطمه، اى دختر آن سرور بزرگوار، خداوند يتيمى نزد ما فرستاده است. (بدانكه) هر كس امروز، خشنودى پروردگار جويد، وعده گاهش، (فردا) در بهشت نعمتها خواهد بود.» فاطمه رضى اللَّه عنها، در پاسخ گفت:

فسوف اعطيه و لا ابالى   و اوثر اللَّه على عيالى
امسواجياعا و هم امثالى   اصغر هم يقتل فى القتال

يعنى: «هم اكنون به او خواهم بخشيد و به خاطر خدا، او را بر افراد خانواده ام مقدم خواهم داشت. ديشب، همگى گرسنه سر كردند و من نيز هم، اما از (گرسنگى چه باك) كه كوچكترين پسرم در نبرد كشته خواهد شد.» و به سوى سفره نان رفت و هر چه در آن بود، به يتيم داد و باز هم، همگى گرسنه ماندند و با بى غذائى سركردند و بامدادان، بدون آنكه چيزى به جز آب خورده باشند، به روزه شدند. فاطمه اين بار، باقى پشمها را رشته نمود و در برابر، آنچه از جوها مانده بود، آسيا كرد و چون روزهاى ديگر، پنج گرده ى نان افطار را فراهم ساخت. چون شب رسيد و على از نماز مغرب به پرداخت، به خانه شد و در كنار سفره بنشست و باز، نخستين لقمه را ناخورده، بانگ اسيرى از درگاه برخاست كه: هان اى خاندان رسول خدا، بر شما سلام باد، مرا كافران به اسيرى گرفتند و به زنجيرم كشيده و گرسنه رهايم كردند، على لقمه از دست بينداخت و گفت:

فاطمه ابنه النبى احمد   بنت نبى سيد مسدد
هذا اسير جاء ليس يهتدى   مكبل فى قيده مقيد
يشكو الينا الجوع و التشدد   من يطعم اليوم يجده فى غد
عند العلى الواحد الموحد   ما يزرع الزارع يوما يحصد

يعنى: «اى فاطمه، اى دختر نبى خدا، احمد، اى دخت پيامبرى كه سرور است و سروريش داده اند، اسيرى آمده كه به هيچ جا راه بر نيست و در بند و زنجير گرفتار بوده، اينك، از گرسنگى و سختى نزد ما شكوه آغاز كرده، (بدانكه)، هر كس كه امروز كسى را سير كند، پاداش خويش را فردا در پيشگاه خداوند بلند مرتبه و يكتا و بى همتا درخواست يافت كه هر كس امروز بكارد، ديگر روز، درود» فاطمه گفت:

لم يبق مماجاء غير صاع   قدد برت كفى مع الذراع
و ابناى و اللَّه لقد اجاعا   يا رب لاتهكهما ضياعا

يعنى: «از آنچه (در خانه) بود، جز به مقدار صاعى باقى نمانده و دست و زراع من، (از گرداندن آسيا و رشتن پشم) مجروح گرديده است، اينك پسرانم كه به خدا ، سخت گرسنه اند، پروردگارا، مبادا كه از گرسنگى به ميرند و تباه شوند.» و اين بار نيز آنچه در سفره بود، با اسير داد و فردا پگاه چهارم، روزه نبودند، اما چيزى هم براى خوردن نداشتند.

على به اتفاق حسنين كه از شدت گرسنگى مى لرزيدند، نزد رسول خدا رفتند چون چشم پيامبر خدا به كودكان لرزان افتاد، فرمود: يا اباالحسن، چه بر شما گذشته؟ وضع شما مرا سخت ناراحت كرد، بياييد تا نزد دخترم، فاطمه رويم و با هم، به خانه ى او رفتند. فاطمه در محراب عبادت خود سرگرم بود و از گرسنگى بى حساب، شكمش به پشت چسبيده و چشمهايش بگودى فرورفته بود. چون رسول خدا او را در چنان حالت ديد، در آغوشش كشيد و گفت: (خدايا)، فريادرس كه اينك اهل بيت محمد دارند از گرسنگى مى ميرند. هنوز سخن اندوهگين پيامبر پايان نيافته بود كه فرشته ى امين وحى خداوند بر او فرود آمد و سوره مباركه هل اتى را بر قلب نازنينش نازل نمود كه در آن آيات، از سوى حق تعالى، زيباترين ستايش و والاترين مدايح، نسبت به اهل بيت فرود آمده است كه:

ان الابر اريشربون من كاس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباداللَّه يفجرونها تفجيرا- يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا- انما نطعمكم لوجه اللَّه لا نريد منكم جزاء و لا شكورا- انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا- فوقوهم اللَّه شر ذلك اليوم و لقاهم نضره و سرورا- و جزاهم بما صبر و اجنه و حريرا- متكئين فيها على الارائك لايرون فيها شمسا و لا زمهريرا- ودانيه عليهم ضلالها و ذللت قطوفها تذليلا- و يطاف عليهم بانيه من فضه و اكوب كانت قواريرا- قوارير من فضه قدروها تقديرا- و يسقون فيها كاسا كان مزاجها زنجبيلا- عينا فيها تسمى سلسبيلا- و يطوف عليهم و لدان مخلدون اذا رايتهم حسبتهم لولوا منثورا- و اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا- عاليهم ثياب سندس خضرو استبرق و حلوا اساور من فضه و سقاهم ربهم شرابا طهورا- ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا» يعنى:

«خوبان و صالحان در بهشت، از شرابى نوشند كه طبعى كافور گون دارد بندگان خدا از سرچشمه اى گوارا سيراب مى گردند كه آب آن را توانند بهر كجا كه بخواهند، جريان دهند- اينان، كسانى هستند كه به عهد و نذر خود پاى بندند و از روزى كه شر آن همه را دامنگير است، هراسانند- و براى دوستى خدا، به فقير و يتيم و اسير غذا مى دهند- و (گويند) اين كار، تنها به خاطر خداست، نه پاداشى و نه سپاسى در برابر آن از شما چشم داريم- ما، از خشم پروردگار خود در آن روز گرفته و غمگين، پروا مى كنيم- پروردگار هم، از شر و فتنه آن روز محفوظشان داشت و در آن هنگامه با ايشان دل شاد و لب خندان بخشيد- و به پاداش شكيبى كه در اين جهان كردند، باغ بهشت و جامه هاى حريريشان بداد- كه در آن جا، بر تخت ها تكيه كنند، نه آفتاب سوزان بينند و نه سرماى زمهرير آزارشان رساند- بر سرهاشان، سايه از درختان بهشتى گسترده درختانى كه ميوه ى آنها در دسترس و اختيار است- (و ساقيان بهشتى) جامهاى سيمين و صراحى هاى بلورين بر ايشان بگردش آورند- كه آن بلورين صراحى هاى نقره فام به اندازه و متناسب ساخته شده اند- در آن جا، شرابى زنجيل آميزه به ايشان بنوشانند- در آن مينو، چشمه اى است كه سلسبيلش نام است- و پسر كان هميشه زيبا و نوجوان، برگردايشان به خدمت بگردند كه اگر بنگريشان، گمان برى كه مرواريد پراكنده اند- و چون به آنجا نظر كنى، ببينى كه چه نعمت ها و چه اقليمى بزرگ است- بر بالاى بهشتيان، ديباهاى سبز لطيف و سطبر افتاده و بر دستهاشان دستبندها از سيم خام است و پروردگارشان، خود شرابى و پاك و گوارا نوشاند- اين ها به حقيقت، پاداش شماست و آن كوشش ها كه (در دنيا) كرديد، مشكور و پذيرفته گرديده است.» آرى، پروردگار، مساعى اين خاندان و آن همه ايثار كه در تاريخ نيكوكارى گيتى بى سابقه است، سپاس داشته و در برابر، خانه آخرتشان كرامت كرده كه در نعمت هاى آن، مستغرق و غوطه ور گردند و نام ناميشان را در جهان، جاويدان ساخت و راه و رسمشان را نمونه و سرمشق ديگران نمود كه تا واپسين روز و تا انقراض جهان، بر مسلمانان پيشوا و امام باشند.

داستان پيرمرد عرب نيازمند و بخشش حضرت زهرا گلوبند خود را به او

ابوجعفر طبرى در كتاب بشاره المصطفى از جابربن عبداللَّه انصارى روايت كرده كه: با پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، نماز مى گزارديم، چون به پايان آمد، حضرت به همان حال، جلوس نمود و مردم گردش حلقه زدند، و در اين اثنا پيرمردى عرب كه از فرط پيرى و ناتوانى از دست رفته و از پا افتاده بود، وارد مسجد شد، پيامبر از حالش پرسيد. گفت: اى پيامبر خدا، گرسنه و برهنه ام، و فقير و تهيدستم، حاجت روايم كن. رسول خدا فرمود: من، خود چيزى ندارم كه به تو به خشم، ليكن هر كس كه ديگرى را بر كار خيرى دلالت كند، همچون آن است كه خود انجام داده باشد، برخيز و به خانه ى كسى رو كه خدا و پيامبرش را دوست مى دارد و ايشان نيز، دوستدار اويند، برخيز و به خانه ى فاطمه رو.- منزل فاطمه زهرا،در آن هنگام، درست، در كنار اطاق مخصوص پيامبر بود كه گاه گاه، دور از همسران خود، در آنجا بسر مى برد.- و به بلال فرمود تا آن پيرمرد عرب را به را به در خانه ى فاطمه راهنمايى كند، چون برسيدند، بانگ برداشت: سلام بر شما،اى اهل بيت نبوت و محل آمد و شد فرشتگان و مهبط جبرائيل روح الامين كه قرآن را از سوى پروردگار جهانيان فرودآورد.

فاطمه پرسيد: اى مرد، تو كيستى؟ گفت: پيرمردى عربم كه از راهى دور، نزد پدرت سرور آدميان آمده ام. اى دخت رسول خدا، برهنه و گرسنه ام، با من مساعدت فرما كه خدايت رحمت كناد. اى دخت رسول خدا، برهنه و گرسنه ام، با من مساعدت فرما كه خدايت رحمت كناد. اتفاقا در آن وقت، سه روز بود كه فاطمه و على و پيامبر خدا هيچ نخورده بودند و حضرتش بر حال فاطمه و على و گرسنگيشان آگاهى داشت، فاطمه پوست گوسفندى دباغى كه حسن و حسين بر آن مى آرميدند، پيش آورد و آن را به مرد اعرابى داد و گفت: اين را بگير اميد آنكه خدايت خير رساند. اعرابى گفت: اى دختر محمد، من از درد گرسنگى نزد تو شكوه نمودم و تو پوست گوسفندى به من مى دهى؟ بگو كه من گرسنه با اين پوست چه كنم؟ فاطمه چون گفتار او بنشيد، گلوبندى كه دختر عمويش، حمزه بن عبدالمطلب به او هديه كرده بود، بياورد و به مرد داد و گفت: اين را بگير و بفروش، اميد آنكه خداوند بهتر از اينت مرحمت نمايد. اعرابى گلوبند را بگرفت و به مسجد نزد رسول خدا كه هم چنان در ميان اصحاب خود نشسته بود آمد و گفت: اى پيامبر خدا، اين گلوبند را فاطمه، دخترت بمن بخشيد و ماجرى را باز گفت. پيامبر از مشاهده آن وضع به گريه درآمد. عمار بن ياسر از جاى برخاست و اجازه خواست تا آن را از مرد خريدارى كند، حضرت او را اجازه داد و فرمود: اگر همه ى جن و انس در خريد اين گلوبند شركت كنند، خداوند هيچ يك از ايشان را به عذاب دوزخ گرفتار نخواهد ساخت. عمار پرسيد: اين را به چه بها مى فروشى؟ اعرابى گفت: در برابر يك شكم سير نان و گوشت و يك برديمانى كه بر تن برهنه خود پوشانم و در آن نماز بگزارم و يك دينار، تا مرا به كاشانه و يار و ديارم برساند. عمار با وجود آنكه سهم خود را از غنيمت جنگى از پيامبر دريافت كرده و آن را فروخته و ديگر چيزى برايش نمانده بود، به آن مرد گفت: من در برابر گلوبند، بيست دينار و دويست درهم و بردى يمانى خواهم پرداخت و مركب خود را نيز بتو مى دهم، تا به خانه و كاشانه ات باز روى و از نان و گندم و گندم و گوشت هم، سيرت خواهم ساخت. اعرابى گفت: شگفتا كه تو چه مرد سخاوتمند و دست و دل گشاده اى هستى!

عمار او را، همراه خود به خانه برد و به همه ى وعده هاى خود كار كرد. چون پيرمرد بازگشت، پيامبر از او پرسيد: سير شدى و جامه گرفتى؟ گفت: آرى، اى پيامبر خدا، به فداى تو شوم كه از هر جهت بى نياز گشتم، آنگاه حضرت از او خواست، تا فاطمه را دعاى خير كند، اعرابى دست بر آسمان برداشت و گفت: خداوندا، تو پروردگار مايى كه تو را به تازگى نيافته ايم و جز تو خدائى نيست كه بپرستيم و تو به هر حال و هر مكان، حاضر و ناظرى، خداوندا، به فاطمه آن ده كه چشمى نديده و گوشى نشده باشد. و رسول خدا بر دعاى او آمين مى گفت: آنگاه به ياران خود رو كرد و فرمود: خداوند متعال آنچه را كه اين اعرابى به دعا خواست، به فاطمه مرحمت فرموده است، او را پدرى چون من داده كه مانندم نيست و همسرى چون على عطا كرده كه اگر او نبود، هرگز فاطمه را همسرى برازنده پيدا نمى شد و فرزندانى هم چون حسن و حسين كرامت كرده كه در جهان بى همتا و بر فرزندان انبياء، سالار و بر جوانان بهشت، سرورند. آنگاه، به مقداد و پسر عمر و عمار و سلمان كه روبروى حضرتش نشسته بودند، فرمود: باز هم بگويم؟ گفتند: آرى، يا رسول اللَّه، فرمود: جبرائيل، روح الامين نزد من آمد و گفت: آنگاه، كه فاطمه از دنيا برود و به خاكش سپارند، دو فرشته بر بالينش حضور يافته و پرسند: پروردگار تو كيست؟ گويد: خداوند بزرگ پروردگار من است. باز پرسند: پيامبرت كيست؟ گويد: پدرم. باز هم بگويم كه خداوند متعال گروهى از فرشتگان خود را بر فاطمه موكل گردانيده كه او را از هر جانب محافظت كنند و تا زنده است، با اويند و پس از مرگ نيز، گرداگرد مزارش در جانب محافظت كنند و طواف و بر او و پدر و همسر و فزندانش فراوان دورد فرستند، هر كس كه قبر مرا زيارت كند، آنچنان است كه مرا در زندگى ديدار نموده و هر كس كه به زيارت فاطمه شود چونان است كه مرا زيارت كرده و هر كس كه على را زيارت كند، مانند آن است كه فاطمه را به زيارت رفته باشد و آن كس كه به زيارت حسن و حسين نائل گردد، همچون كسى است كه به زيارت على توفيق يافته باشد و زيارت ذريه على و فاطمه همانند زيارت آن دو خواهد بود.