القصه، عمار گلوبند را به
مشگ و عنبر معطر كرد و آن را در بردى يمانى در پيچيده و بغلام خود، سهم، كه او
را از غنيمت جنگى خود از خيبر، خريدارى كرده بود، سپرد و گفت: اين را به خدمت
رسول خدا تقديم كن و خود تو نيز، از اين پس، از آن رسول خدايى. غلام، گلوبند را
به حضور آن حضرت آورد و ماجرى باز گفت.
حضرت بفرمود: آن را نزد فاطمه بر و تو خود نيز، از آن اويى. غلام نزد فاطمه
آمد و آنچه رفته بود، با وى در ميان نهاد، فاطمه گلوبند را بگرفت و غلام را در
راه خدا آزاد ساخت. غلام بخنديد. فاطمه از او سبب پرسيد، گفت: از آن، بخنده
درآمدم كه مى بينم گلوبندى اين قدر بركت با خود همراه داشت كه گرسنه اى را سير
و برهنه اى را پوشيده و درويشى را بى نياز و بنده اى را آزاد ساخت و هم چنان،
به صاحبش بازگرديد.
زهراء رضى اللَّه عنها، محبت و شفقتى فراوان از سوى پدر خود رسول خدا احساس
مى كرد و او نيز، از خدمت و نيكوكارى درباره ى پدر فرونمى گذاشت و نسبت به او،
دوستدارى بى شائبه و دوستى وفادار و پا بر جا بود. و پيوسته، آسايش او را بيش
از هر چيز مدنظر داشت. و چون مادرش، خديجه رفته رفته، در سنين كهولت داخل مى
شد، تنها او بود كه خانه ى پدر را اداره مى كرد و آرامش و آسايش آن جا را فراهم
مى ساخت و به امور مربوط به پدر خود بى وقفه رسيدگى مى نمود، آب غسل برايش
آماده مى كرد و عهده دار امر خوارك و پوشاك او بود. علاوه بر اين كارها، در
غزوات نيز، مانند ديگر زنان مسلمان، شركت مى جست. آورده اند: كه در غزوه ى احد،
چهارده زن، از جمله، فاطمه حضور داشتند كه آب و غذا بر پشت خود حمل مى كردند و
مجرومين تشنه را آب داده و به مداواى آنان مى پرداختند. ام سليم بنت ملحان و
عايشه ام المومنين از جمله زنانى بودند كه مشگ هاى آب بر دوش مى كشيدند. هم
چنين، حمنه بنت جحشر و ام ايمن كه به امر سقايت زخميان و بستن جراحات ايشان
سرگرم بودند. گويند كه: در اين ميان، آب تمام شد و پيامبر را عطشى سخت آزار مى
داد، محمد بن مسلمه كه نزد زنان آبى نيافت، به طلب آن براه افتاد و سرانجام،
خود را بقتانى [ مقصود، شايد آبى بوده كه در حفره اى در زيرزمين جمع شده بوده
است و اللَّه العالم. مترجم. ] رسانيد و ظرفى كه همراه داشت پر كرد و آبى گوار
براى رسول خدا بياورد. حضرت بنوشيد و درباره ى او دعاى خير كرد، اما خون از محل
زخم پيامبر قطع نمى شد و در همين حال مى فرمود: «ديگر، نخواهند توانست كه چنين
آسيب ها بما برسانند تا آنكه ركن را زيارت كنيد.» چون چشم فاطمه به پدر افتاد،
به شتافت و زخم او را شست و شو داد و على نيز در سپر خود آب مى آورد. فاطمه
حصيرى را بسوزاند و از خاكستر آن، بر زخم پدر، ريخت، تا خون باز ايستاد، ليكن
مشاهده حال پيامبر، فاطمه را سخت اندوهگين و مضطرب ساخته بود، دست و پاى آن
حضرت را مى بوسيد و خون از چهره اش پاك مى كرد و از شدت محبت نسبت به او و
اهتمامى كه در پيشرفت برنامه هاى او داشت، غرق تاثر و تاسف بود.
از على رضى اللَّه عنه، روايت شده كه: در حفر خندق، با پيامبر همراه بوديم .
فاطمه آمد و تكه نانى در دست داشت، آن را به سوى پدر خود دراز كرد، پيامبر
پرسيد: دخترم، اين چيست؟ گفت: اين، تكه نانى است كه براى بچه ها پخته بودم.
رسول خدا گفت: دخترم، اين نخستين لقمه اى است كه پس از سه روز، به دهان پدرت مى
رسد.
زمخشرى در تفسير كشاف، راجع به قصه زكريا و مريم عليهماالسلام روايت كرده
كه: وقتى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، به قحط سالى و گرسنگى دچار آمده
بود، فاطمه دو قرص نان و تكه گوشتى از خود واگرفته، براى پدر آورد. پيامبر خدا
آن غذا را به فاطمه بازگرداند و فرمود: دختركم، نگاه كن، و در آن حال سرپوش از
طبقى برداشت، فاطمه با كمال حيرت، به ظرف پر از نان و گوشت نظر كرد و دانست كه
بايد از جانب حق تعالى باشد، در عين حال پرسيد: پدرجان، اين طعام از كجاست؟
فرمود: از سوى پروردگار است كه هر كس را بخواهد، بى حساب، روزى مى دهد. آنگاه
گفت: خداى را سپاس كه تو را در منزلت، همانند بانوى بانوان بنى اسرائيل قرار
داد. پس از آن، دستور داد، تا على بن ابى طالب و حسنين و همه اهل بيت گرد آمدند
و از آن طعام خوردند و سير شدند ولى همچنان، طعام دست نخورده باقى ماند كه
فاطمه از آن، براى همسايگان خويش نيز فرستاد.
مقام و منزلت فاطمه نزد پدرش پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، از همه كس
والاتر بود، آنگاه كه قريش احساس كردند كه به سبب عهد شكنى كه با پيامبر كرده
بودند مورد آسيب و گزند او قرار خواهند گرفت، به تلاش افتادند و ابوسفيان را به
عنوان سفير حسن نيت و متاركه جنگ نزد او فرستادند، ابوسفيان از ابوبكر و عمر و
عثمان پناه خواست، تا در حضور پيامبر وساطت و شفاعت كنند،اما هيچ كدام
نتوانستند كارى به نفع او انجام دهند، چون از ايشان نااميد گشت، نزد فاطمه رفت
و از او امان و پناه خواست، چه، مى دانست كه اگر فاطمه پناهش دهد، ديگر هيچ كس
مانع كار او نزد پيامبر نخواهد شد. گرچه آن روز، فاطمه نپذيرفت كه ابوسفيان را
امان دهد، ليكن نفس واقعه نمايشگر نفوذ كلام او در دل پيامبر خداست كه رئيس و
بزرگ طايفه قريش، او را براى پيش برد منظورش برگزيد. بارى، فاطمه ابوسفيان را
پناه نداد، اما مى دانست كه اگر پناهش دهد، پيامبر رد نخواهد كرد و خواهشش را
خواهد پذيرفت، نهايت آنكه، دوست نمى داشت كه پيش از آنكه نظر رسول خدا را
بداند، به كارى اقدام نمايد و ادب فراوان فاطمه چنين اقتضا داشت كه در برابر
تقاضاى ابوسفيان، گفت: من، يك زن هستم و هيچكس را حق آن نيست كه دشمن رسول خدا
را پناه و امان دهد. او راضى نشد ابوسفيان را كه از دشمنان پدرش بود، در كار
مساعدت نمايد. آرى، اين چنين است ادب پيامبر زادگان خدا، صلوات اللَّه عليهم
الجمعين. و نيز آن روز كه ام هانى دختر ابوطالب، دو نفر از اقوام شوهر خود،
بنامهاى عبداللَّه بن ابى ربيعه و حارث بن هشام مخزومى را در خانه ى خويش پناه
داده بود، برادرش على بن ابى طالب نزد او رفت. بر او سخت برآشفت و اعتراض كرد
كه: چرا مشركان را پناه داده است؟ ام هانى آن دو را در اطاقى در بسته مخفى نمود
و به سوى سراپرده ى پيامبر كه در بطحاء بر سر پا بود بشتافت و از رفتار على نزد
فاطمه شكوه نمود، گرچه فاطمه، هرگز جز به آنچه حق تعالى راضى باشد، رضا نمى داد
و دشمن رسول خدا را، در پناه خود نمى گرفت ليكن شكايت ام هانى نزد او حكايت از
نفوذ و قدر و منزلت فاطمه نزد پدر و همسر خود مى كند و اگر وى ديگرى را نافذتر
از فاطمه مى ديد، در مهم خود بدون شك، به او مراجعه مى نمود.
هم چنين، هنگامى كه گروه اعزامى نجران، دو تن را بنامهاى عاقب و سيد، براى
مباهله با پيامبر برگزيدند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، فاطمه و على و
حسنين، عليهم السلام را براى اين كار در نظر گرفت. آن گروه، با مشاهده وضع، از
مباهله چشم پوشيدند و گفتند: اينان، اگر خداى را سوگند دهند كه كوههاى سهمگين
را از جاى بركند، هر آينه خواهش ايشان را خواهد پذيرفت و راضى شدند كه همه
ساله، دو هزار حله، هر يك ببهاى چهل درهم به پيامبر بدهند، و سفيران و
فرستادگان او را پذيرائى كنند و او نيز در مقابل، ايشان را در حمايت و پناه خدا
و خويشتن قرار دهد، و از وطن آواره اشان ننمايد، ليكن به اين شرط كه از دين
اعراض نكنند و مشرك نشوند و از معاملات ربوى احتراز نمايند.
عايشه رضى اللَّه عنها، نقل كرده كه: هر زمان، فاطمه نزد رسول خدا صلى
اللَّه عليه و سلم، مى آمد، آن حضرت از جاى برمى خاست و او را مى بوسيد و خوش
آمدش مى گفت و در جاى خويشتنش مى نشاند. و هرگاه كه پيامبر به نزد فاطمه مى
رفت، او نيز از جاى برمى خاست و پدر را مى بوسيد و او را در جاى خويش مى نشاند.
پيامبر خدا فاطمه را رازدار خود مى دانست و در كارها با او مشورت مى فرمود.
ازدواج حضرت فاطمه
چون خورشيد رخسار زهرا در آسمان رسالت بدرخشيد و در افق جلالت، ماه تمام
شد،افكار همگان به او معطوف گرديد و همه چشمها به سوى او نگران شد، اصحاب رسول
خدا ارزش و موقع زهرا را نزد پدر مى دانستند و به همين جهت، چون به حد كمال
رسيد براى كسب شرف و تقرب بيشتر به رسول خدا، خواستگارى او شدند و هر يك بر
ديگرى در اينكار پيشى مى جست. در اين ميان، ابوبكر و عمر و عثمان كه از اكابر
صحابه و در حقيقت، در راس ايشان قرار داشتند، در خواستگارى فاطمه مبادرت و
اقدام كردند، ليكن پيامبر خدا هر بار به شكلى، روى موافقت از ايشان برتافت و در
عين حال، هر دفعه كه از كه از زهرا خواستگارى مى شد، آن را با دختر خويش در
ميان مى نهاد از او استمزاج مى كرد و فاطمه نيز عدم تمايل خود را نسبت به
ازدواج با آنان اعلام مى نمود. اينكار از سوى پيامبر خدا، نه از آن جنت بود كه
نداند همشان و هم سنگ زهرا چه كسى است؟ بلكه از اين سبب بود كه نزد مسلمانان،
روح شريعت اسلام و فرامين دين خدا را در بنيان گذارى خانواده بر پايه هاى محبت
و عاطفه متقابل، ترسيم كرده و به ايشان گوشزد نمايد كه پدران بدون آگاهى از نظر
پسران خود، به خواستگارى براى ايشان اقدام نكنند و بدون كسب نظر دختران خود،
آنان را به شوهر نسپارند. هدف اسلام، در تشكيل خانواده هاى شايسته و بر مبناى
مهر و محبت ، تأسيس جامعه بزرگ اسلامى به صورت هر چه شايسته تر و استوارتر است
كه همچنان بر پايه هائى ستبر و مقاوم متكى باشد، نه آنكه هوى و هوس مبانى آن را
متزلزل كرده و به خطر افكند.
چنانكه گفتيم پيامبر خدا تمام خواستگاران فاطمه را يكى پس از ديگرى، رد كرد
و روى موافق به ايشان نشان نمى داد و هر بار كه از نظر و تصميم او در اين امر
پرسش مى كردند، مى فرمود «در انتظار فرمان قضايم».
در اسدالغابه آمده است كه: چون ابوبكر و عمر زهرا را خواستگارى كردند،
پيامبر به ايشان جواب رد داد و گفت: «در انتظار فرمان قضا هستم» و يا
فرمود:«او، هنوز كوچك است.» و چه نيكو سرروده اند:
من مثل فاطمه الزهراء فى نسب |
|
و فى فخار و فى فضل و فى حسب |
و اللَّه فضلها حقا و شرفها |
|
اذ كانت ابنه خير العجم و العرب |
يعنى: «آن كيست كه در افتخار و فضيلت و در نسب و حسب همچون زهرا باشد؟ همانا
كه خداوند او را فضيلت و شرف بخشيده، زيرا كه اوست دخت برترين عجم و عرب.» سيد
محمد صادق صدر در كتاب زندگانى اميرالمومنين گويد: «نخستين خواستگار زهرا،
ابوبكر بود. و پيامبر خدا او را، به صورتى خوشايند و قانع كننده، رد نمود و
گفت: اى ابابكر، هنوز فرمان قضا در اين باره نازل نشده است و چون عمر از واقعه
آگاه شد، به حضور رسول خدا آمد و چونان رفيق خود، داوطلب همسرى فاطمه گرديد.
اين بار نيز، آن حضرت به همان وضع، او را پاسخ داد. عمر و ابابكر كه از
خواستگارى فاطمه نااميد شدند، نزد عبدالرحمن بن عوف رفتند و به او اظهار
داشتند: تو ثروتمندترين مرد قريشى، اگر موفق شوى كه با دختر پيامبر ازدواج كنى،
ثروتى بر ثروتت مى افزايد و شرفى بر شرفت زياده خواهد گشت. عبدالرحمن به حضور
پيامبر آمد و درخواست همسرى با فاطمه را نمود. و حضرت باز هم موافقت نفرمود. او
نيز مايوس، نزد دو رفيق خود بازگشت و ماجرى را به ايشان بگفت. ايشان دريافتند
كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، در اين كار به مال و ثروت توجه و اعتنا
ندارد و تنها نظر او به دانش و شايستگى و فضيلت است و پيوسته درصدد بودند تا
مردى را كه بتواند افتخار همسرى زهرا را به دست آورد، باز شناسند، مردى با چنان
شخصيتى بزرگ و مقرب درگاه حق و محبوب رسول خدا، اين مرد چه كسى مى توانست باشد؟
تا عاقبت، اين تاج افتخار را بر تارك على برازنده يافتند و با توجه به منزلت
رفيع وى نزد پيامبر، او را به اينكار تشويق نموده و اظهار داشتند: تو نزديكترين
كس به رسول خدايى و تو نخستين مسلمان و از هر كس در اين راه مقدمترى، اگر با
چنين شايستگى ها كه در تو است، به خواستگارى فاطمه روى، خداوند شرف و فضيلت تو
را در اثر اين پيوند، افزوده و دو چندان فرمود. [ كفايه الطالب. ] و به طورى كه
انس بن مالك گويد، افراد ديگرى به غير از اينان، در اين راه به على همين سفارش
را نموده بودند كه شايسته مى بينيم كه رسول خدا تقاضاى تو را بپذيرد و تو را با
فاطمه همسر سازد. [ ذخايرالعقبى. ] يك روز، هم، صديق و وفاروق و سعد بن معاذ
رضوان اللَّه عليهم، در مسجد رسول خدا نشسته درباره ى فاطمه سخن مى گفتند،
ابوبكر گفت: تاكنون مردانى از اشراف و اعيان از او خواستگارى نموده اند ولى
رسول خدا به هيچ يك، روى مساعد نشان نداده است:
ابن عباس گويد: هر كس كه از پيامبر تقاضاى ازدواج با فاطمه كرد، آن حضرت
نپذيرفت، تا آن كه روزى، سعد بن معاذ انصارى به على بن ابى طالب گفت: به خدا
سوگند كه مى بينيم پيامبر فاطمه را، تنها براى همسرى با تو در نظر گرفته است. [
كفايه الطالب. ] و از اينجا معلوم مى شود كه همه ى اصحاب، يكدل و يك زبان متفق
بودند كه تنها مرد شايسته و برازنده ى اين ازدواج، على عليه السلام است و بس. و
چرا كه چنين باشد؟ در حالى كه او نزديكترين ياران و اصحاب پيامبر و نخستين
گرونده به اسلام و داناترين مسلمانان نسبت به دستوارت و فرامين پيامبر و دين
اسلام و از همه فداكارتر و از همه مخلص تر و بى رياتر بود. و با اين امتيازات
برجسته و صفات والا كه داشت، از تمام بزرگان و شخصيت هايى كه نامشان در زمره
خواستگاران فاطمه ديده مى شد، به اينكار و به اين پيوند خجسته، شايسته تر مى
نمود و در ذهن همه ى مردم، پيش بينى اين واقعه فرخنده وجود داشت.
نويسنده ى كتاب چنين ادامه مى دهد: «اجماع و اتفاق اصحاب رسول خدا در اين
امر و اين كه تنها مرد شايسته براى همسرى فاطمه را على بن ابى طالب مى دانستند،
گواهى صادق و دليلى روشن بر عظمت مقام او نزد ايشان بوده و نشان مى دهد، كه على
تا چه پايه در نظر اينان ارجمند و تا چه مايه نزد پيامبر خدا صاحب مكانت و
منزلت بوده و هيچ كس در اين جهت با وى سر همسرى نداشته است و به ويژه كه به
خاطر آوريم كه خواستگارى على از زهرا، پس از آن بود كه همه ى اشراف و بزرگان به
اين تقاضا نزد پيامبر خدا رفته بودند و آن حضرت از همگى ايشان روى برتافته
بود.» سرانجام، امام على به سراغ پيامبر كه در خانه ى ام سلمه بود، رفت و در را
به صدا درآورد، ام سلمه گفت، كيستى؟ رسول خدا فرمود: برخيز و در بگشاى كه مردى
است دوستدار خدا و رسول و خدا و رسولش نيز دوستدار اويند. ام سلمه گفت: فدايت
گردم، اين مرد كيست؟ فرمود: او، برادر من و محبوب ترين خلق خدا نزد من است ام
سلمه گويد: برخاستم و به شتابى به سوى در رفتم كه نزديك بود پايم بلغزد، در
بگشودم و بناگاه، على بن ابى طالب رضى اللَّه عنه و كرم اللَّه وجهه را، پشت در
ديدم، ليكن به خدا، تا يقين ننمود كه چادر بر سر انداخته ام، وارد خانه نگرديد،
آنگاه، به حضور پيامبر به زمين نشست و از نهايت حياء، با سرانگشتان خود، زمين
را لمس مى كرد، گفتى كه حاجتى داشت كه از گفتن آن شرم مى نمود.
پيامبر فرمود: يا على، مثل اينكه كارى دارى، بگو هر چه از من بخواهى خواهم
پذيرفت.
على عرض كرد: قربانت گردم، تو خود بهتر مى دانى كه مرا در اوان كودكى، از
عمت، ابوطالب و فاطمه بنت اسد بگرفتى و در كنار خود بپروردى، آن زمان كه به من
از پدر و مادر نيز، مشفق تر و مهربانتر بودى، خداوند عزوجل به تو، مرا هدايت
كرد و از لوث شرك كه پدران [ دانشمندان و مورخان شيعه و گروهى از روات سنى مذهب
متفقند كه ابوطالب، هميشه موحد بوده و هرگز به لوث شرك آلوده نگشت. مترجم. ] و
اعمامم، بدان آلوده بودند، نجات بخشيد و به حقيقت، تو مايه ى دنيا و آخرت منى.
اى پيامبر، حال كه خداوند متعال به وسيله تو مرا همه چيز مرحمت كرده است، دوست
دارم كه خانه و خانواده اى تشكيل دهم، تا در آن آرام و قرار يابم و اينك، به
حضور تو آمده ام، تا از دخترت، فاطمه خواستگارى كنم. اى رسول خدا، آيا اميد آن
هست كه بر آرزويم دست يابم؟ ام سلمه گويد: ديدم كه رخسار پيامبر از شادى، هم
چون ماه بدرخشيد و در چهره ى على لبخندى زد و فرمود: يا على، چيزى دارى كه
مهريه همسرت نمايى؟ عرض كرد: يا رسول اللَّه، من در زندگى چيزى را از تو پوشيده
نداشته ام، اينك زره و شمشير من و آنك شترى كه با آن، از چاه آب مى كشم.
پيامبر گفت: نه، شمشير كه مورد نياز تو است، بايد كه با آن در راه خدا جهاد
كنى و اين شتر نيز، براى كشيدن آب و رفع حوائج خانواده ات ضرورت دارد و در
سفرها هم، ترا لازم خواهد شد. پس همان بهتر كه فاطمه را در برابر آن زره، به
همسرى تو درآورم. آرى، همين قدر بس است، مباركت باد و بشارت كه خداوند عزوجل در
آسمانها، ميان شما دو تن، عقد همسرى بسته است، پيش از آنكه من شما را در زمين
به زوجيت يكديگر درآورم. و در روايت آمده كه پيامبر از على پرسيد: چه دارى؟ عرض
كرد هيچ ندارم. فرمود: پس آن زرهت چه شد؟- و آن را پيامبر، خود به وى هديه كرده
بود- بالاخره، آنرا با چيزهاى ديگرى كه داشت، بفروخت و از بهاء آنها چهار صد
درهم فراهم ساخت.
بلاذرى در انساب الاشراف آورده است كه: على، شتر و چيزهاى ديگرى كه داشت،
بفروخت و چهار صد و هشتاد درهم از بهاء آنها گرد آورد. و برخى گويند: چهار صد
درهم بيشتر نشد. آنگاه، رسول خدا دستور داد، تا ثلث آن مبلغ را بهاء عطر
پرداخته و از ثلث ديگر، لوازم زندگى تهيه نمايند. و هم چنان كردند كه فرموده
بود.
از انس رضى اللَّه عنه، روايت شده كه: نزد رسول خدا بودم كه سنگينى وحى بر
او افتاد. چون از آن حال باز آمد، به من فرمود: اى انس، مى دانى كه جبرائيل
عليه السلام، از جانب خداوند عرش، جل جلاله چه پيام آورد؟ گفتم: فداى تو گردم
چه پيام آورد؟ فرمود: جبرائيل گفت: خداوند متعال تو را فرمان داده تا فاطمه را
به على همسر گردانى. اى انس، برخيز و ابابكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و
گروهى ديگر از انصار را از جانب من دعوت نما. من چنان كردم، چون حضور يافتند و
به جاى خود نشستند، حضرت لب به سخن گشود و فرمود:
سپاس خداوندى را كه به نعمتهايش ستوده است و به قدرتش معبود خلايق و به
سلطنتش فرمانروا گرديده است، از كيفرش جز به او پناهى نيست، فرمانش در آسمانها
و زمين رواست، آفريدگان را به قدرت خويش بيافريد و دلهاشان را به نور احكام خود
تابندگى بخشيد و با دين خويشتن گراميشان كرد و به واسطه نبى خود، محمد، برايشان
كرامت فرمود. خداوند عزوجل مصاهرت و پيوند ازدواج را در حكم نسب دوم قرار داد و
آن را بر مردمان لازم و حتم كرد، حكمى عادلانه كه جامع مصالح و خوبيهاست كه
ارحام را با آن، پيوند و استوارى بخشيد و انسانها را بدان ملزم فرمود. پروردگار
سبحان در قرآن فرمود: «هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك
قديرا». [ ترجمه (اوست آنكس كه آدمى را از آب آفريد و ميان ايشان، خويشاوندى و
پيوند همسرى نهاد و پروردگار تو بر هر چيز تواناست.) آيه ى 56 سوره ى فرقان
قرآن مجيد. ] فرمان خدا بر قضاء او جريان دارد و قضاء او بر قدرش جاريست و
انتهاء هر زمان در نوشته اى معين شده، اما هر چه را بخواهد از ميان مى برد و هر
چه را بخواهد پايدار مى سازد و ام الكتاب نزد اوست. بعد از اينها، (بدانيد)
خداوند متعال به من فرمان داده، تا فاطمه را به على همسر گردانم. اكنون شما را
شاهد و گواه مى گيرم كه بر طبق سنت پايدار و فرمان فرض و حتمى خداوند، فاطمه را
به كابين چهار صد مثقال نقره، اگر على بدان رضا باشد، با او همسر مى گردانم،
اميد آنكه خداوند پراكندگيشان را سامان بخشد و بر ايشان مبارك و فرخنده فرمايد
و فرزندان پاك و طاهر به آنان مرحمت كند و و نسلشان را مفاتيح رحمت خود و معادن
حكمت و موجب امنيت ملت اسلام قرار دهد.
اين، خطبه اى بود كه پيامبر به هنگام عقد فاطمه و على ايراد كرد و از آن
زمان، همچنان، دهان به دهان مى گردد و حديث مجالس و انجمنها شده است.
نكاح فاطمه و على براى كسانى كه در آن مجلس حضور داشتند، به هيچ وجه امرى
غير مترقب و موجب شگفتى نبود، چه همگان با آن همه امتيازات على، انتظار اين
پيوند فرخنده را كه در نظرشان بسيار طبيعى مى نمود، داشتند، نهايت آنكه زمان آن
بايستى به فرمان حق تعيين مى شد، زيرا كه على نخستين كسى بود كه اسلام آورد و
نمازگزارد و نخستين مسلمانى بود كه خويشتن را در برابر خشنودى پروردگار بفروخت،
آرى از آن شب كه وى جان بر كف، در بستر رسول خدا بخفت، چيزى نمى گذشت و ازدواج
او با فاطمه پس از دو ماه [ در تاريخ ازدواج على و فاطمه اقوال مختلفى ابراز
شده و چنانچه بعد از اين خواهيم ديد برخى آن را دو ماه و برخى ديگر 5 ماه و
گروهى يكسال تا دو سال پس از هجرت نبوى و بعضى دو سال پس از جنگ بدر نوشته اند.
مترجم. ] از هجرت رسول خدا انجام گرفت. قابل ترديد هيچ كس نبود كه خداوند در
ميان اصحاب پيامبر، آن كس را به همسرى زهرا انتخاب خواهد كرد كه داراى چنين
صفات و امتيازات باشد و كسى جز على چنين نبود، اين، والاترين پاداشى بود كه على
در برابر فداكارى آن شب
پر خطر، از سوى حق دريافت مى كرد. على در شب هجرت پيامبر، خويشتن را در خطر
افكند، تا او، جان از خطر بدر برد و تا دين خدا با وجود او و با بشارتها و اعلام
خطرهايش پاى گيرد و از گسيختگى مصون و محفوظ ماند.
على در مجلس عقد، به سبب انجام فرمانى كه پيامبر به او ارجاع كرده بود، حضور
نداشت، حضرت دستور داده بود، تا بشقابى خرما در پيش روى حاضرين نهاده بودند. در اين
هنگام، على از درآمد، رسول خدا بر روى او لبخندى زد و فرمود: يا على، دستور خداوند
بود كه دخترم، فاطمه را به همسرى تو درآورم و من، او را با مهر چهار صد مثقال نقره،
به ازدواج تو درآوردم، امام على رضايت خود را اعلام كرد و بسجده درآمد و سپاس
خداوند متعال بگزارد، چون سربرداشت، پيامبر گفت: خداوند براى شما دو همسر مبارك
كناد و خوشبختى و سعادتتان دهاد و از نسل شما فرزندان پاك و فراوان به جهان آوراد.
از ابن مروديه، روايت شده كه رسول خدا فرمود: يا على، تو نيز، خود سخنى بگوى على
اين چنين به سخن آغاز كرد:
سپاس خداوندى را كه به سپاسگزاران نزديك است و از خواهندگان خود دور نيست. بهشت
را پاداش پارسايان كرد و نافرمانان را به آتش وعده داد، سپاس او را كه احسان و
نعمتهايش تازگى ندارد، سپاس از دل و جانى كه به آفريدگاريش معترف است و ايمان دارد
كه هم او مى راننده و زنده گرداننده است و از بزهكاريها مواخذه خواهد كرد. از او
كمك مى جوييم و هدايت مى طلبيم و به او ايمان داريم و از او كفايت مى خواهيم. شهادت
مى دهيم كه جز خداوند، خدايى نيست، يكتا و بى انباز است، شهادتى كه لايق حضرت او
باشد و به خشنودى او پيوندد و گواهى مى دهيم كه محمد، بنده و فرستاده ى اوست، بر او
درود و صلوات خداوند باد، درودى كه به مقام قريش نزديكتر سازد و او را بهره مندى
فراوان تر دهد و به جايگاه والا و برگزيدگيش رساند، اينك رسول خدا دختر خود، فاطمه
را به پانصد درهم [ مهريه حضرت زهرا عليهاالسلام، در روايت انس بن مالك، چهار صد
درهم و در روايت ابن مردويه. پانصد درهم آمده است. و چنانچه خواهيم ديد، بنا بقولى
ديگر، مهر فاطمه، چهار صدو هشتاد درهم بوده كه از فروش زره على فراهم شد. و اللَّه
العالم. مترجم. ] به من همسر گردانيده، از او در اين باره پرسش كنيد و گواه اين كار
گرديد.
پيامبر فرمود: آرى، من دخترم فاطمه را، همانطور كه پروردگار رحمن جل جلاله به تو
همسر ساخت، به عقد تو درآوردم و به هر چه خداوند متعال راضى باشد، خشنودى تو همسرى
برازنده و دوستى شايسته و نيكويى، خشنودى حق بايد كه خشنودى تو را نيز كافى باشد.
انس گويد: به خدا سوگند (همانطور كه پيامبر بدعا خواست)، از اين دو همسر، خداوند
خير بسيار و ذريه طاهر به جهان آورد.
مراحل اين ازدواج خجسته، در نهايت سادگى برگزار شد و آورده اند كه كابين فاطمه،
از محل فروش زرهى بود كه امام عليه السلام، آن را به چهار صد و هشتاد درهم بفروخت و
بهاء آن را، يكجا به حضور پيامبر آورد.
رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، دستور داد تا آن وجه را بر مصارف زير تقسيم
كنند:
160 درهم بهاء عطر ، 160 درهم بهاء جامه هاى عروس ، 66 درهم بهاء اثاثيه و لوازم
خانه ، 96 درهم براى مصارف ديگر، نزد ام سلمه، باقى گذارد و همچنين فرمود، تا بلال
براى خريد عطر به بازار رود و افرادى ديگر، از جمله ابابكر و عمار و ياسر را براى
خريد لباس و لوازم منزل مامور كرد و ايشان، اقلام زير را به عنوان جهاز عروس،
خريدارى كردند:
يك پيراهن، به بهاء هفت درهم ، يك خمار (روسرى بزرگ) به چهار درهم ، يك قطيفه
سياه خيبرى.
يك تخت، كه از نوار ليف خرما آماده شده بود ، دو رختخواب، از پارچه ى كتانى درشت
مصرى كه در يكى، ليف خرما و در ديگرى، پشم گوسفند نهاده بودند.
چهار عدد متكا، از پوست دباغى طائف كه در آنها، «اذخر» كه گياهى خوشبو است،
گذاشته شده بود ، يك پرده ى نازك پشمى ، يك حصيرى هجرى ، يك دستاس (آسياى دستى آرد)
، يك طشت مسى، براى شستن جامه ، يك مشك كوچك ، يك كاسه ى چوبى ، يك مشك كوچك، براى
خنك كردن آب ، يك آفتابه ، يك سبوى سبز ، چند كوزه ى سفالين ، يك سفره از پوست، و
يك عباى پنبه اى.
چون اقلام فوق به عنوان جهازيه عروس فراهم شد، آن را نزد پيامبر صلى اللَّه عليه
و سلم آوردند و آن حضرت با دست مبارك خود، آن ها را زير ورو مى كرد و آنگاه گفت:
خداوند براى اين خانواده مبارك و فرخنده فرمايد. و به روايتى ديگر گفت، بار الها،
اين ازدواج را براى اين خانواده كه بيشتر ظروفشان سفالين است، مبارك فرما.
امام على بن ابى طالب عليه السلام، نيز بنوبه خود، خانه را براى مقدم عروس، به
صورت زيرا آراسته نمود: كف اطاق خواب را با شن نرم بپوشاند و تكه چوبى را از ديوارى
به ديوار ديگر نصب كرد. پوست قوچى بر زمين افكنده و متكايى از ليف خرما، بر آن نهاد
و يك حوله بر ديوار بياويخت و مشكى آب و غربالى براى بيختن آرد، مهيا كرد.
اين برگزارى ساده و بى رنگ وريا از مراسم عروسى زهرا، نمايشگر اين حقيقت بود كه
بنيان عظيم اسلام، در مساله ى ازدواج، تا چه حد بر سادگى و عدم تكلف نهاده شده است،
تا آنها كه از جهت پرداخت مهرهاى سنگين و يا تهيه جهازگران، شانه از زير بار اين
مسئوليت مهم خالى كرده اند، به هوش آيند و از اين همه آسان گيرى كه اسلام عملا، در
اين امر بزرگ اجتماعى توصيه فرموده، پيروى نمايند كه بى شك، راه حل قطعى بسيارى از
مشكلات جنسى اجتماع كه جهان متمدن را به ستوه آورده است، همين است و بس.
بارى، مراسم ازدواج على و زهرا به همين سادگى انجام گرفت. و در شب عروسى، پيامبر
خدا دستور داد، تا استر سوارى مخصوص او را كه قطيفه اى بر آن افكنده بود، آماده
كنند و فرمود، تا فاطمه بر آن سوار شود و سلمان فارسى لگام مركب را در دست گيرد و
خود نيز، پشت سر عروس براه افتاد و حمزه و عقيل و افرادى از بنى هاشم با شمشيرهاى
برهنه، عروس را همراهى مى كردند، و نيز دستور فرمود تا دختران عبدالمطلب و زنان
مهاجر و انصار در مصاحبت فاطمه باشند و شادمانى كنند، سرود بخوانند و اللَّه اكبر
بگويند و خداى را سپاسگزارند، ليكن سخنى كه پروردگار را ناخشنود سازد، بر زبان
نياورند، زنان پيامبر نيز فاطمه را همراهى مى كردند.
ام سلمه، (يكى از زنان رسول خدا) سرودى اين چنين آغاز كرد:
سرن بعون اللَّه يا جاراتى |
|
و اشكرنه فى كل حالات |
و اذكرن ما انعم رب العلا |
|
من كشف مكروه آفات |
فقد هدانا بعد كفر و قد |
|
انعشنارب السموات |
و سرن مع خير نساء الورى |
|
تفدى بعمات و خلالات |
يا بنت من فضله ذوالعلا |
|
بالوحى منه و الرسالات |
يعنى: اى بانوان، بخواست خدا، شادى كنيد و او را به هر حال، سپاسگزارى باشيد.
نعم خداوندى را كه پروردگار بلنديهاست، به خاطر آوريد، آنكه بديها و آفت ها را
دفع فرمود.
او كه ما را از كفر براه هدايت آورد، پروردگار آسمانها كه ما را رفعت و بلندى
بخشيد.
همراه و الاترين زنان عالم، شادى كنيد، آن كس كه نزديكانش به فداى او گردند.
دختر آن كس كه خداوند اعلى بر ديگران برتريش داد پيامبرى كه بر او وحى و كتاب ها
فرستاد.
پس از آن، عايشه چنين خواند:
يا نسوه استرن بالمعاجر |
|
و اذكرن ما يحسن فى المحاضر |
و اذكرن رب الناس اذ خصنا |
|
بدينه مع كل عبد شاكر |
و الحمد لله على افضاله |
|
و الشكر لله العزيز القادر |
سرن بها فالله اعلى ذكرها |
|
و خصها منه بطهر طاهر |
يعنى: اى بانوان، خود را به معجزهاتان بپوشانيد و به ذكر آنچه در مجالس شايسته
است پردازيد.
خداى را به ياد آوريد كه ما را و همه بندگان سپاسگزار خود را بدين خويش ممتاز
فرمود.
خداى را بر بخششهايش سپاس كه شكر و سپاس ويژه ى خداوند عزيز و توانا است.
(شادمانى فاطمه را) شادى كنيد كه خداوند نام او را رفعت بخشيد و به مردى در كمال
پاكى و طهارت مخصوصش فرمود.
آنگاه، حفصه، (يكى ديگر از زوجات پيامبر) رضى اللَّه عنها، به خواندن ابيات زير
پرداخت:
فاطمه خير نساء البشر |
|
و من لهاوجه كوجه القمر |
فضلك اللَّه على كل الورى |
|
بفضل من خص باى الزمن |
زوجك اللَّه فتى فاضلا |
|
اعنى عليا خير من فى الحضر |
فسرن جاراتى بها فانها |
|
كريمه عند عظيم الخطر |
يعنى: فاطمه، اى برترين بانوى جهان كه رخساره ات هم چون چهره ما درخشان است ،
خداوند ترا بر همه ى مردمان به افتخار نسبتى كه با پيامبر دارى، برترى داد، پيامبرى
كه به آيات زمر ممتاز گرديده.
خداوند، جوانمردى صاحب فضل را، به تو همسر كرد، على را كه از همه مردان شهر
والاتر است.
پس اى بانوان، به شادى فاطمه، شادمانى كنيد كه او نزد خداوند اعلى، عزيز و
گرانمايه است. و بالاخره معاذه لب به سخن گشود، نامش كبشه بنت رافع و مادر سعد بن
معاذ انصارى اوسى رضى اللَّه عنهما بود:
اقول قولا فيه ما فيه |
|
و اذكر الخير و ابديه |
محمد خير بنى آدم |
|
ما فيه من كبرو لاتيه |
بفضله عرفنا رشدنا |
|
فالله بالخير يجازيه |
و نحن مع بنت نبى الهدى |
|
ذو شرف قد مكنت فيه |
فى ذروه شامخه اصلها |
|
فما ارى شيئا يدانيه |
يعنى: مى خواهم سخنى بگويم كه در آن، هيچ سخن نيست، سخن از بهترين كس گويم و
آشكارا گويم ، (آرى) محمد، بهترين فرزندان آدم كه در او، از كبر و تكبر هيچ نيست.
او كه به مرحمتش، ما را راهنما شد كه خداوند جزاى خيرش دهاد.
(اينك)، ما با دختر پيامبر هدايت كه دارنده ى شرف است و در قله شرافت جاى گزيده،
همراه شده ايم، دخت آن كس كه ريشه، در بلندترين جاى دارد، جايى كه هيچكس را ياراى
نزديكى به آن نمى بينم.
بلال بن حمامه گويد: روزى، پيامبر خدا به جمع ما پيوست، در حاليكه رخساره اش چون
قرص ماه درخشان بود، عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت: يا رسول اللَّه، اين چه نورى
است كه از چهره ى شما مى تابد؟ فرمود: از شادى بشارتى است كه از سوى پروردگار در
مورد ازدواج دخترم فاطمه و برادر و پسر عمم على به من رسيده است، خداوند، اين دو را
به هم همسر گردانيد، و فرمان داد، تا رضوان، خازن بهشت، درخت طوبى را در اهتزاز
آورد، درخت، به برگهايى هم چون براتها، به تعداد دوستداران اهل بيت من، بارور گرديد
و زير آن، فرشتگانى از نور به وجود آمدند و بهر يك از ايشان براتى داده شد، تا
آنگاه كه قيامت بپا شود، در ميان مردم بانگ بردارند و بهر كس از دوستداران ما اهل
بيت، برخورد كنند، يكى از آن براتها بدهند كه در آن، آزادى از آتش دوزخ ضمانت شده
است. آرى اين چنين، مردان و زنان امت من به خاطر برادر و پسر عمويم و دخترم، از آتش
رهايى مى يابند. و نيز از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، منقولست كه:
من، همچون درختى هستم كه فاطمه، شاخه اى از آن درخت و على، به منزله گرده ى آن و
حسن و حسين، ميوه هاى آن درختند و شيعيان ما، چونان برگهاى آن، اين درخت، ريشه در
بهشت عدن دارد و اصل و فرع گرده و ميوه و برگهايش همه، در بهشت خواهند بود. و در
همين معنى، سروده اند:
يا حبذا دوحه فى الخلد ثابته |
|
ما مثلها نبتت فى الخلد من شجر |
المصطفى اصلها و الفرع فاطمه |
|
ثم اللقاح على سيد البشر |
و الها شميان سبطاه لها ثمر |
|
و الشيعه الورق الملتف بالثمر |
انى به جبهم ارجو النجاه غدا |
|
و الفوز فى زمره من افضل الزمر |
هذا مقال رسول اللَّه جاء به |
|
اهل الروايه فى العالى من الخبر |
يعنى: فرخنده آن درخت، كه در بهشت پاى گرفته كه چونان، درختى در بهشت هرگز
نروييده است، كه مصطفى، آن را، اصل است و فاطمه، شاخه ى آن و سرور آدميان، على گرده
ى آن درخت.
آن دو هاشمى نژاده و آن دو نواده ى پيامبر، ميوه ى آنند و شيعيان همه همچون
برگهايند كه برگرد ميوه ها بردميده اند.
مرا اميد نجات فردا، به مهر ايشان پيوسته، كه با رستگارى، از آن گروه باشم كه
برترين گروهند.
اين، گفته ى پيامبر خداست كه عاليقدرترين روايان احاديث، از روايت كرده اند.
آورده اند: وقتى رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، زهرا را گريان ديد، فرمود:
فاطمه جان، چرا گريه مى كنى؟ به خدا، كه تو را به مردى همسر كردم كه از همه
داناتر و از همه بردبارتر و شكيباتر و از همگان در اسلام مقدم تر است.
استاد عباس، محمود عقاد، در مورد اين روايت و گريه ى زهرا، مى نويسد: اگر اين
حديث كه در كتاب انساب الاشراف آمده، اصلى داشته باشد و بتوان به درستى آن اعتماد
كرد، هيچ گونه شگفتى در گريه ى زهرا نيست زيرا، دخترى چون او كه ياد مادر از دست
رفته و محبوبش و نيز دورى از خانه ى مالوف پدر، در دلش غوغا كرده، نه شگفت است كه
گريه كند و اندوهگين باشد، آخر او، مادر خود را در كودكى از دست داده و از همه ى
عواطف و مهربانيهاى او محروم گرديده بود، اكنون كه به خانه ى شوهر مى رود، دست
نوازش مادرانه او را بر سر خود احساس نمى كند و از آن خانه كه هر گوشه اش، يادى از
مادر و يادگارى از محبت او را در خود ثبت كرده و از شهرى كه سالها در آن مى زيسته،
دور افتاده است. آرى شگفت انگيز آن است كه چنين دخترى در چنان اوضاع و احوال،
نگريد، زيرا كه هنوز مرگ مادر عزيز قلبش را در چنگال دردى وصف ناشدنى مى فشرد و پس
از گذشت سالها، باز هم قادر نبود، كه ياد تلخ آن را از ذائقه جان خود دور سازد. در
اين گيرودار، پيامبر خدا، آن انسان عظيم، با همه ى مكارم انسانى خود، با آنكه خود،
هنوز از خاطره درگذشت همسر محبوب خود، دلى مجروح و خونين داشت، و در عين حال نمى
خواست كه ديگر بار، از آن گذشته ى غم آلود سخنى بگويد و آتش اين اندوه را در دل و
جان فاطمه مشتعل تر سازد، از اين سبب و بانهايت مهرى كه نسبت به دختر اندوهگين خود
داشت، دل او را با ذكر فضائل شوهرش تسلى مى داد، كه: «دخترم، فاطمه، چرا گريه مى
كنى؟ به خدا، كه مردى را به تو همسر كردم كه از همه داناتر و از همه شكيباتر و
بردبارتر و از همگان در اسلام مقدم تر است.» از سوى ديگر، مورد اتفاق مورخان است كه
پيامبر خدا با فاطمه، در مسئله ازدواجش، قبلا سخن گفته و نظر او را موافق يافته بود
و اصولا رويه پيامبر بر اين بود كه با تمامى دختران خود در اين باره مشورت مى كرد،
در مسند احمد حنبل آمده است كه رسول خدا در اين چنين موارد به دختر خويش مى گفت:
«فلان كس از تو نام برده است.» اگر در پاسخ پدر خاموش مى ماند، دليل رضايت او بود
ولى اگر جز اين مى كرد، عدم تمايل او احساس مى گرديد.
ابن سعد در كتاب طبقات آورده است كه:
رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، در شب زفاف على با فاطمه، به در خانه ى على آمد
و دق الباب كرد، ام ايمن بيرون آمد، حضرت پرسيد: برادرم اين جاست؟ ام ايمن گفت:
چگونه است كه على را برادر خود مى خوانى، در حالى كه دختر خويش را بوى تزويج نموده
اى؟! فرمود: همين است كه گفتم. پس از آن فرمود: آيا اسماء بنت عميس نيز، اينجا است؟
عرض كرد: آرى. فرمود: شما، به احترام دختر پيامبر خدا به اينجا آمده ايد؟ گفت: آرى.
فرمود: بسيار خوب و دعاى خير در حق او كرد. و نيز روايت شده كه:
پيامبر در آن شب گفت: «خداوندا، اين دو تن، نزد من از همه محبوب ترند،
پروردگارا، تو نيز، ايشان را دوست بدار و ذريه و نسلشان را مبارك و فرخنده فرما و
از سوى خود، محافظى براى ايشان بگمار، من اين دو و فرزندانشان را از شر شيطان، در
پناه تو قرار مى دهم، آنگاه، براى فاطمه دعاى خير كرد و گفت: دخترم خداوند از تو
پليدى و رجس را بزودوده و ترا پاك و طاهر ساخته است.» و در نقل ديگر آمده كه گفت:
«خداوندا، اين دختر من است كه از همه نزد من محبوب تر است، خداوندا، اين
نيز،برادر و محبوب ترين كسان من است، خداوندا، او را ولى خود قرار ده كه دوستدار تو
باشد و همسر و خانواده اش را برايش فرخنده و مبارك فرما.
پس از آن، فرمود:
يا على، نزد همسر خويش رو، خداوند مباركت گرداند و رحمت و بركاتش را بر شما
فرستد كه او ستوده و ارجمند است.» آنگاه، خود از اطاق ايشان، بيرون شد و دست در
چهار چوب در گرفت و گفت:
خداوند شما و نسلتان را پاك و طاهر فرمايد، من، با هر كس كه با شما به صلح و
صفاست، در صلح و صفايم و با هر كس كه با شما سر جنگ دارد، بجنگم، شما را به خدا مى
سپارم و به جاى خود، او را بر شما حافظ قرار مى دهم. پس از آن، با دست مبارك در را
بر روى ايشان ببست.
مورخان، درباره ى سن زهرا، به هنگام ازدواج، اختلاف كرده اند، برخى او را نه
ساله و يا ده و يازده ساله نوشته و تاريخ همسرى فاطمه و على عليهماالسلام را، يك
سال يا دو سال پس از هجرت تعيين نموده اند.
در مناقب آمده است كه زهرا پنج سال بعد از بعثت رسول اكرم به دنيا آمد و هشت سال
با پدر خود، در مكه مى زيست و پس از آن، به مدينه مهاجرت كرد و پس از دو سال از جنگ
بدر، با على ازدواج نمود، ولى صاحب كتاب استيعاب، سن مبارك فاطمه را به هنگام
ازدواج، پانزده سال و پنج ماه و على را، مردى بيست و يكساله نوشته است.
ليكن بنابر اصح اقوال و همانطور كه ابوالفرج اصفهانى و ابن حجر در اصابه و ابن
سعد در طبقات نقل كرده اند، ازدواج فاطمه، پس از پنج ماه از ورود پيامبر صلى اللَّه
عليه و سلم، به شهر مدينه صورت گرفت و در ان وقت هجده سال از عمر وى مى گذشت، زيرا
كه روايات متفقا [ به طورى كه در بخش «تولد فاطمه زهرا» ياد شد، روايات ديگرى نيز
هست كه ولادت او را، دو سال و برخى ديگر، پنج سال پس از بعثت پيامبر خدا صلى اللَّه
عليه و سلم، نقل كرده اند. مترجم. ]، ولادت فاطمه را چند سال پيش از بعثت محمدى ذكر
كرده اند.
زندگانى مشترك على و فاطمه، در سايه ى ارجمند پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم،
در حد كفاف و اقل معيشت، به قناعت، مى گذشت و آقا و بانوى خانه، در امور زندگى با
يكديگر تعاون و همكارى داشتند. درآمد على از حقوق لشكرى خود و از آنچه به عنوان فيى
ء و غنائم جنگى بدستش مى رسيد، با آنكه كم نبود، اما با وجود اين غالبا، امام در
تنگى معيشت بسر مى برد، به طورى كه حتى توانايى مالى براى استخدام خدمتگارى نداشت
كه در كارهاى سنگين و سخت، زهرا را كمك و مساعدت نمايد.
بسيار اتفاق مى افتاد كه اين زوج مهربان، شبها در بستر زبر و خشن خود، از سرما
آرام نداشتند، اگر بالاپوش بر سر مى كشيدند، پاهاشان از بستر بيرون مى افتاد و اگر
پا را در زير آن مى بردند، سرهاشان روى اندازى نداشت. يك روز كه پيامبر خدا وضع سخت
و حال تنگ ايشان را مشاهد، فرمود، بصبر و شكيباييشان توصيه كرد و آنگاه گفت: اين
كلمات را جبرائيل به من تعليم كرد و منهم به شما مى آموزم كه به ذكر آنها بپردازيد،
بدينگونه كه پس از هر نماز، ده بار، «سبحان اللَّه و الحمداللَّه و اللَّه اكبر
بگوييد و شب هنگام كه براى استراحت به بستر مى رويد، هر يك را، سى و سه بار تكرار
كنيد. بعدها، از مام على بن ابى طالب شنيده شد كه مى گفت: بخدا، كه از آن زمان كه
رسول خدا اين كلمات را به من تعليم فرمود، هرگز آنها را ترك ننموده ام.
فى الجمله، چندى نگذشت كه تولد كودكانى عزيز، فرح افزا و روشنى بخش آن خانه محقر
گرديد. و اين پدر و مادر تنگدست، از نعمت وجود پسران و دخترانى گرامى، چون حسن و
حسين و محسن [را جع به «محسن» سومين پسر حضرت زهرا عليهاالسلام نظام دانشمند بزرگ
اهل سنت گويد: روز بيعت ابوبكر، عمر آنقدر بشكم فاطمه بزد، تا آنكه جنين خود، محسن
را بينداخت «ملل و نحل شهرستانى، مسئله 11، از اقوال نظام». ابن ابوالحديد نيز اين
سخن را از استاد بزرگ خود، ابوجعفر نقيب نقل مى كند «شرح نهج البلاغه جلد 3 ص 52» و
نيز ابن شهر آشوب از كتاب معارف ابن قنيبه نقل مى كند: محسن فرزند زهرا، در اثر
فشار قنفذ عدوى تلف شد «مناقب جزء 5 ص 113» و نيز فقيه الحرمين مفتى العراقين صدر
الحفاظ محدث شام، محمد بن يوسف گنجى شافعى از ابن قتيبه نقل كرده است: پس از وفات
رسول خدا، فاطمه محسن را سقط كرد. اگر بگوييم چيزى كه سبب شد كه چند روز پس از وفات
رسول خدا، محسن سقط شود، همان نيز سبب شد كه عده اى از مورخين اهل سنت، سقط محسن را
در نقلهاى خود سقط كنند و اين ظلم جانسوز را ناديده بگيرند، گزافه نگفته ايم. «نقل
از پاورقى كتاب بانوى كربلا» مترجم. ] و زينب و ام كلثوم بهره مند شدند.
نام اين سه پسر را پيامبر، خود تعيين فرمود و آن دو دختر را زهرا به يادگار دو
خواهر از دست رفته ى خود و به خاطره محبت هايى كه در كودكى از ايشان ديده بود، زينب
و ام كلثوم نام كرد.
به طورى كه خواهد آمد، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، نسبت به پسران زهرا،
نهايت مرحمت و محبت را مبذول مى داشت. چنانچه درباره ى ايشان، فرمود : خداوندا اين
دو كودك، پسران من و پسران دختر منند، خدايا، من اين دو و دوستدارانشان را دوست مى
دارم. و بسيار مى شد كه آن حضرت، شبها نزد ايشان مى ماند و شخصا به كارهايشان
رسيدگى مى نمود. اتفاق افتاد كه براى التيام اختلافى [ بى شك داستان اختلاف على با
فاطمه ساخته ى دشمنان اهل بيت است. زيرا چگونه تصور مى شود كه اين دو با آن مقام
عصمت و عظمت، با يكديگر اختلافى داشته باشند؟ و چگونه ممكن است كه يكى ازايشان دست
بكارى زند كه خارج از رويه بوده و موجب آزار ديگرى گردد؟ اين، مجامله و تعارف نيست
كه فاطمه در وصيت خود به على گفت: «يا ابن عم ما عهدتنى كاذبه و لا خائفه و لا
خالفتك منذعا شرتنى...» يعنى «اى پسر عم، هرگز نديدى كه در اين مدت، بتو دروغى گفته
و يا در امرى با تو مخالفت كرده باشم...» به وصاياى زهرا در همين كتاب مراجعه كنيد.
مترجم. ] و زينب و ام كلثوم بهره مند شدند.
نام اين سه پسر را پيامبر، خود تعيين فرمود و آن دو دختر از زهرا، به يادگار دو
خواهر از دست رفته ى خود و به خاطره محبت هايى كه در كودكى از ايشان ديده بود، زينب
و ام كلثوم نام كرد.
به طورى كه خواهد آمد، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، نسبت به پسران
زهرا،نهايت محرمت و محبت را مبذول مى داشت. چنانچه درباره ى ايشان، فرمود: خداوندا
اين دو كودك، پسران من و پسران دخترمنند، خدايا، من اين دو و دوستدارانشان را دوست
مى دارم. و بسيار مى شد كه آن حضرت، شبها نزد ايشان مى ماند و شخصا به كارهايشان
رسيدگى مى نمود. اتفاق افتاد كه براى التيام اختلافى [ بى شك داستان اختلاف على با
فاطمه ى ساخته ى دشمنان اهل بيت است. زيرا چگونه تصور مى شود كه اين دو با آن مقام
عصمت و عظمت، با يكديگر اختلافى داشته باشند؟ و چگونه ممكن است كه يكى از ايشان دست
بكارى زند كه خارج از رويه بوده و موجب آزار ديگرى گردد؟ اين، مجامله و تعارف نيست
كه فاطمه در وصيت خود به على گفت: «يا ابن عم ما عهدتنى كاذبه و لا خائفه و لا
خالفتك منذعا شرتنى...» يعنى «اى پسر عم، هرگز نديدى كه در اين مدت، به تو دروغى
گفته و يا در امرى با تو مخالفت كرده باشم...» به وصاياى زهرا كتاب مراجعه كنيد.
مترجم. ] ميان فاطمه و على، مجلسى را كه با حضور صحابه ترتيب يافته بود، ترك كرد.
آروده اند كه شبى پيامبر را ديدند كه مضطرب، به خانه دختر خويش، فاطمه مى رود و پس
از ساعتى، شادمان، از آنجا بازگشت، يكى از اصحاب سبب آن احوال را از وى جويا شد.
گفت: چگونه شادمان نباشم كه ميان عزيزترين كسان خود را سازش داده ام.
گويند: وقتى، فاطمه زهرا رضى اللَّه عنها، از سخت گيرى و خشونت هاى شوهرش دلتنگ
گشته و به او گفت: به خدا كه نزد پيامبر از تو شكايت خواهم كرد.و به همين منظور، از
خانه بيرون شد و على نيز بدنبال وى آمد، تا به خدمت رسول خدا رسيدند. فاطمه شكايت
شوى، به پدر باز گفت: آن حضرت او را نوازش كرد و كوشيد تا دل او را خشنود سازد و در
عين حال توصيه فرمود تا درباره ى على به مدارا رفتار نمايد. هنگامى كه امام به
اتفاق همسر خود، به خانه باز مى گشت به او گفت: به خدا قسم، ديگر كارى را كه تو
دوست نداشته باشى، نخواهم كرد. و نيز روايت شده كه: به فاطمه خبر رسيد على تصميم
گرفته است، تا با دختر عمرو بن هشام بن مغيره مخزومى [ عمروبن هشام، همان ابوجهل
است و نام دختر وى «جويريه» بود. وى به اسلام گرويد و با پيامبر خدا، بيعت كرد و
چون على از ازدواج با او منصرف گشت، همسر عتاب بن اسيد، امير مكه شد و از او، صاحب
پسرى بنام عبدالرحمن گرديد كه در جنگ جمل كشته شد و چون عتاب درگذشت جويريه به
همسرى مردى، بنام ابان بن سعيد عاص درآمد. مولف. ]ازدواج كند. و به همين سبب، ميان
ايشان گفتگو و نزاع برخاست. على به خود حق مى داد كه چون ديگر مردان قوم و قبيله
اش، دو زن و يا بيشتر داشته باشد و در اين كار، خود را مرتكب خلاف شرعى نمى ديد،
زيرا كه قوانين اسلام، تعدد زوجات را به او اجازه داده بود، گرچه دختر پيامبر، به
اين امر راضى نبود. خلاصه آنكه زهرا با چشم گريان، نزد پدر رفت و گفت: مردم تصور مى
كنند كه تو، به خاطر دخترانت، خشمگين نمى شوى. پيامبر از سخن زهرا اندوهگين گشت و
با دلتنگى،روانه ى مسجد شد و بيدرنگ بر منبر بالا رفت و در حضور گروهى كه حاضر
بودند، گفت: اى مردم، پسران هشام بن مغيره، از من اجازه خواسته اند كه دخترشان را
به ازدواج على درآورند، اكنون بدانيد كه من اجازه نمى دهم، اجازه نمى دهم، اجازه
نمى دهم كه چنين كنند، فاطمه پاره ى تن من است، هر چه او را خشنود سازد،مرا خشنود
ساخته و هر چه او را بيازارد، مرا آزرده است و من مى ترسم كه با اينكار، فاطمه از
دين و آيين خود بازگردد.
آنگاه، پيامبر دست فاطمه را بگرفت و از خانه بيرون آورد و به مردم گفت: هر كس او
را مى شناسد، كه مى شناسد و هر كس كه نمى شناسد، بداند كه او، فاطمه، دختر محمد
است، او پاره ى تن من و قلب و روح من است، هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و
هر كس مرا اذيت كند، خداى را آزرده است.
گرچه عباس محمود عقاد، اصل اين داستان را تصديق كرده است، اما ديگر محققان و
مورخان، آن را به طور قطع تكذيب و نفى نموده اند. عقاد، در كتاب خود بنام فاطمه
زهرا و فاطميون مى نويسد: «زندگانى زناشويى و مشترك امام و فاطمه زهرا،هرگز به
اختلاف دچار نگرديد، مگر در آن هنگام كه امام على در نظر داشت كه دختر ابوجهل را به
همسرى خود درآورد. اين حادثه، در روايات مختلفى نقل شده است. و شايد تصميم على در
اين كار، به دنبال خشمى بوده كه در برابر بى اعتنائيهاى فاطمه، بوى دست داده و شايد
هم غرائز بشرى اين خواهش را در دل او پديد آورده بود، كارى كه از نظر شرع، ممنوعيت
نداشت، گرچه از لحاظ عرفى، و عاطفى، چنين اقدام، به ويژه هنگامى كه زوجين با
يكديگر، در كمال صفا و صميميت اند، قابل قبول نيست.» دكتر بنت شاطئى نيز، ضمن تصديق
اصل ماجرى گويد: «ليكن اينكار از نظر قوانين اسلام، منعى نداشت و تعدد زوجات، در
شرع جايز بود و علاوه، پيامر اسلام، خود در آن زمان، سه زن، در يك خانه داشت كه
عايشه دختر ابوبكر صديق و حفصه دختر عمر بن الخطاب كه موجب عزت اسلام بود، در ميان
ايشان ديده مى شدند. اما چگونه پيامبر كارى كه خداوند مجاز فرموده، تحريم كرده است
و كارى كه براى خود بى اشكال مى ديد، براى پسر عم خود اجازه نمى داد؟ اگر ناراحتى و
آزردگى خاطر فاطمه را در چنين حال در نظر بگيريم، مگر دختران ابوبكر و عمر از اين
كار ناراحت و آزرده خاطر نبودند؟ پس چگونه رسول خدا چيزى را كه نسبت به دختران
مسلمانان ديگر روا مى داشت، نسبت به دختر خود تجويز ننمود؟ مگر او، خود در مورد
تساوى زنان مسلمان در برابر قانون، نفرمود كه: «اگر فاطمه، دختر محمد نيز دزدى كند،
دستش را بايد قطع كرد»؟ بهر حال، اين مسائله از موارد معضل و از مواقف مشكل است و
حل آن نيازمند دقت و تحقق بيشترى است.» بارى، پيامبر خدا، خود مى دانست كه على
قانونا، حق تجديد فراش دارد ، ليكن از نهايت محبتى كه به دختر خود احساس مى كرد، از
ديدن آن كه عزيزترين فرزندش به رقيب مبتلى گردد، آزرده خاطر بود و از اين كه دختر
دلبندش به چنين مصيبت كوبنده اى كه شايد تاب تحمل آن را نداشت، گرفتار آيد، سخت
اندوهگين و پريشان بود. و از سوى ديگر، على مى خواست كه با دختر عمر و بن هشام
مخزومى ازدواج كند، آيا خداوند رضا مى داد كه على، دختر پيامبر خدا و دختر دشمن خدا
را، در يك خانه و در زير يك سقف، جمع كند؟ عمرو بن هشام يعنى ابوالحكم بن هشام،
همان ابوجهل است كه پيامبر و مسلمانان هيچ كدام جنايات او را فراموش نكرده بودند كه
چگونه براى از ميان بردن دعوت اسلامى تلاش مى كرد. اين مرد، همان دشمن خداست كه به
افراد طايفه قريش گفت: «مى بينيد كه محمد، به جز بدگويى و دشنام به بتهاى ما و
ناسزا نسبت به پدران ما و احمقانه شمردن افكار و انديشه هاى ما، كارى ندارد، اينك
ما تصميم گرفته و با خدا عهد كرده ام كه فردا، با سنگى عظيم كه كسى را قدرت برداشتن
آن نباشد، در كنار او مترصد بنشينم و همينكه به سجده شد، آن را بر سرش بكوبم، اين
تصميم من است، شما آزاديد كه با من موافقت و همكارى كنيد و يا مخالفت ورزيد، من
چنان خواهم كرد، بگذاريد پسران عبد مناف، هر چه مى خواهند با من بكنند.» و نيز، اين
همان كسى است كه به قصد تمسخر و طعن بر رسول خدا، مى گفت: «اى گروه قريش، محمد مى
پندارد كه لشكريان خدا كه مامور شكنجه ى شما در آتش دوزخند، نوزده نفرند، در حالى
كه جمعيت شما، از همه ى مردم بيشتر است، آيا هر صد تن از شما حريف يكتن از آنان
نيست؟» كه بعد از آن و بدنبال اين طعنه ها، اين آيه شريفه بر پيامبر نازل شد «و ما
جعلنا اصحاب النار الاملائكه و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذين كفروا...» [ آيه
31سوره مدثر- قرآن مجيد. ] يعنى: «موكلين دوزخ را، گروهى فرشتگان قرار دعده و عدد
آنها را براى آزمايش كافران، چنين تعيين
مسلمانان در شعب ابوطالب، براى عمه خود، خديجه، غذائى ببرد، در آويخت و به او
گفت: مى خواهى، تا براى بنى هاشم طعام ببرى؟ به خدا كه هم اكنون، در شهر مكه
رسوايت خواهم ساخت و همچنان، گريبان او را گرفته بود و رهايش نمى كرد و به همين
مناسبت اين آيه نازل گشت «ان شجره الزقوم طعام الاثيم كالمهل يغلى فى البطون
كغلى الحميم...» [ آيات 43- 46 سوره دخان قرآن مجيد. ] يعنى: «همانا كه درخت
زقوم، خوارك گناهكاران است كه چون چرك جراحت باشد و در شكمشان هم چون آب آتشناك
مى جوشد». و در كتب سيره آمده است كه: وقتى، گروهى از نصاراى حبشه، به مكه
آمدند، تا درباره ى محمد و نبوت وى كه مطالبى در اطراف آن شنيده بودند، تحقق
نمايند و نتيجه را به اطلاع كسان خود برسانند، ايشان، همين كه در مجلس پيامبر
حضور يافتند و سخنان او را استماع نمودند، بيدرنگ به اسلام گرويدند و ايمان
آرودند.