چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۱۳ -


اسماء

اسماء هم سرگذشت و فضايلى شنيدنى دارد.

او مهاجرى [شيخ طوسى در رجال خود مى نويسد: اسماء بنت عميس از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و على مرتضى عليه السلام است. «و كانت من المهاجرات السابقات الى الاسلام»، اسماء از اولين مسلمانان و از جمله مهاجرين است و ابن سعد در طبقات مى نويسد: او با همسرش جعفر به حبشه مهاجرت كرد و در فتح خيبر از حبشه آمد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله ملحق شد. (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 307).]

عالمه، [عمر از او سؤال مى كرد و تعبير خواب مى پرسيد و شيخ طوسى در رجالش او را از صحابيات (زنان صحابى) مى شمارد. (اعلام النساء المؤمنات، ص 117)] محدثه اى [تعداد زيادى از صحابه و تابعين از او نقل روايت مى كنند. از جمله عمر و ابوموسى و فرزند ارجمندش عبدالله بن جعفر و ابن عباس و قاسم بن محمد بن جعفر الطيار و عبدالله بن شداد و عروة بن زبير بن العوام و ابن المسيب و... (رياحين الشريعة، ج 2، ص 313)، صاحب اعلام النساء المؤمنات نقل مى كند كه اسماء شصت حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده. صدوق حديث رد الشمس و مجلسى گردنبند طلاى زهرا عليهاالسلام را از او نقل مى كنند و چه مناسب است در همين جا روايت گردنبند را كه بسيار با ارزش و درس آموز و سازنده است، گرچه پيشتر نيز در پاورقى «زهرا عليهاالسلام و رسول صلى الله عليه و آله» آوردم، باز هم بياورم.

حضرت سجاد عليه السلام مى فرمايد: از اسماء بنت عميس شنيدم كه گفت: من در نزد جده ى تو فاطمه عليهاالسلام نشسته بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، در حالى كه گردنبندى از طلا كه على عليه السلام از سهم خود براى فاطمه عليهاالسلام خريده بود؛ به گردن او بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: اى فاطمه اين گفته ى مردم تو را مغرور نكند كه بگويند اين دختر پيامبر صلى الله عليه و آله است و در بر تو زينت جبابره و زورمندان باشد. پس فاطمه آن را از گردنش جدا كرد و فروخت و با آن بنده اى را خريد و آزاد كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين كار او بسيار مسرور و خوشحال شد. (... فقال النبى صلى الله عليه و آله يا فاطمة لا يغرنك الناس ان يقولوا بنت محمد و عليك لباس الجبابرة فقطعتها و باعتها فاشترت بها رقبة فاعتقها فسر رسول الله عليهاالسلام بذلك) (بحارالانوار، ج 43، ص 81؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 343؛ رياحين الشريعة، ج 2، ص 311.] بهشتى، [صدوق در خصال به سند خود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«رحم الله الاخوات من اهل الجنة اسماء بنت عميس و كانت تحت جعفر بن ابى طالب و...»، خدا رحمت كند خواهرهاى اهل بهشت را اسماء همسر جعفر و... و به روايت استيعاب اين چهار خواهر از يك پدر و مادر بودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «عميس اكرم الناس اصهارا» (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 304) و نيز رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اسماء و ام ايمن اهل بهشتند. (بحارالانوار، ج 28، ص 297 و 302).] همسر [شوهرش، جعفر در جنگ موته شهيد شد و دو فرزندش محمد و عون نيز به شهادت رسيدند، اولى در مصر به دست سپاه معاويه و دومى در كربلا به دست سپاه ابن زياد. (رياحين الشريعة، ج 2، ص 313).] و مادر [رياحين الشريعه، ج 2، ص 313.] دو شهيد، بسيار عاقل [در روايت است كه رسول صلى الله عليه و آله پس از شهادت جعفر، نزد اسماء رفت و فرزندان او را صدا كرده و دست نوازش و محبت بر سر آنها مى كشيد. اسماء گفت: «شما آن چنان فرزندانم را نوازش مى كنيد كه گويا يتيم شده اند».

رسول از عقل و هوش او درشگفت شد: (فعجب رسول الله من عقلها و فراستها) و آن گاه رسول صلى الله عليه و آله خبر شهادت جعفر را به او داد و فرمود: «اى اسماء گريه نكن كه خدايم به من خبر داد كه به شوهرت دو بال عطا شد تا در بهشت پرواز كند. اسماء در جواب گفت: اگر اين خبر را در حضور همه بگوييد، هرگز فضيلت جعفر از يادها نمى رود. و رسول صلى الله عليه و آله باز هم از عقل او درشگفت شد. (فعجب النبى من عقلها) (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 307).] و مدير، [ابن سعد در الطبقات به سند خود از اسماء حديث كند كه در بامدادان روز كه جعفر شهيد شد، بيست تخته پوست را دباغى كردم (و به نقل اعيان الشيعة: چهل تخته) و آردى براى نان خمير كردم و صورت فرزندان خود را شستم و گيسوان را روغن زدم. صاحب اعيان الشيعة مى گويد: اين دلالت مى كند بر حسن اداره و سخت كوشى و توجه او به امور اطفال.] و هشيار [على بن ابراهيم به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: در خانه ى ابوبكر پس از مشورت كردن درباره ى قتل على عليه السلام قرار بر اين شد كه چون ابوبكر سلام نماز را بدهد، خالد بن وليد، على را به قتل برساند. اسماء از اين تصميم مطلع شده و فورا جاريه خود را به خانه حضرت فرستاد و گفت برو روبروى آن حضرت اين آيه را بخوان: (ان الملا يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين) چون جاريه به گفته اسماء عمل كرد، حضرت فرمود: به اسماء بگو: «فمن يقتل الناكثين والقاسطين والمارقين؟ و ان الله يحول بينى و بينهم و ان الله بالغ امره»، كنيز آن چه شنيده بود براى اسماء نقل كرد و اسماء يقين حاصل كرد كه قادر بر قتل او نخواهد بود. (تفسير قمى، ج 2، ص 55، الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 241، رياحين الشريعة، ج 2 ص 308، بحارالانوار، ج 8، چاپ قديم، ص 92، اثبات الوصية، ص 118).] و نجيب، [اسماء آن گاه كه فرزندش محمد در مصر شهيد شد از شدت غضب خون در سينه اش آمد و امام صادق عليه السلام فرمود: محمد نجابت را از مادرش به ارث برد. (اعلام النساء المؤمنات، ص 118).] بود.

او مطيع و محرم رسول صلى الله عليه و آله؛

مأوس و همراه زهرا عليهاالسلام؛

يار و مدافع على عليه السلام بود.

او به امر رسول صلى الله عليه و آله مهاجرت كرد و رسول صلى الله عليه و آله در خلوت، خبر شهادت حسين عليه السلام را به او داد. [رسول صلى الله عليه و آله از قبل شهادت حسين عليه السلام را به او خبر داده بود. (اعلام النساء المومنات، ص 119).] تنها زنى كه به وصيت زهرا عليهاالسلام در غسل او شركت داشت، او بود. [ابن عبدالله در الاستيعات روايت كرده: «ان فاطمة عليهاالسلام قالت لاسماء بنت عميس اذا انا مت فغسلينى انت و على و لا تدخلى على احدا». و مانند اين روايت را ابونعيم در حلية الاولياء نقل كرده: «ثم قال: فلما توفيت غسلها على عليه السلام و اسماء». و در روضة الواعظين آمده است. «فغسلها على عليه السلام فى قميصها و اعانته على غسلهااسماء بنت عميس» (همان، ص 116).] و همو بود كه در واپسين لحظات بر بالين زهرا عليهاالسلام [اعلام النساء المؤمنات، ص 116.] و در دوران بيماريش همدم او بود [اعلام النساء المؤمنات، ص 115.] و باز همو بود كه لبخند بر لب هاى زهرا عليهاالسلام آورد، پس از آن كه مدت ها از لبانش رخت بربسته بود. [اشاره به ساختن تابوت براى زهرا عليهاالسلام تا بدن او نمايان نباشد، و لبخند رضايت زهرا عليهاالسلام از ديدن آن. (اعلام النساء المؤمنات، ص 116.)] او در جريان فدك شاهد زهرا بود [رياحين الشريعة، ج 2، ص 308.] و عليه شوى خود- ابوبكر- شهادت داد و آن گاه كه پس از فوت زهرا عليهاالسلام، عايشه مى خواست به درون خانه بيايد به او اجازه نداد و در جواب اعتراض ابوبكر گفت: زهرا عليهاالسلام خود اين گونه خواسته بود. [اعلام النساء المؤمنات، ص 117.]

او همواره مدافع و يار على عليه السلام. چه آن گاه كه در خانه ى او بود و چه وقتى كه در خانه ى دشمن او.

آن گاه كه در خانه ى ابوبكر بود، در جريان فدك به نفع زهرا عليهاالسلام و على عليه السلام شهادت داد و به عايشه اجازه ورود به خانه ى زهرا عليهاالسلام را نداد. و نيز توطئه ى خلفا براى كشتن على عليه السلام را به او خبر داد [ر. ك: پاورقى شماره ى 3، در صفحه 328.] و فرزندش محمد را دشمن پدر- ابوبكر- و محب على عليه السلام پروراند تا آن جا كه به على عليه السلام مى گفت: شهادت مى دهم كه تو امام بر حقى و پدرم در آتش است. [اعلام النساء المؤمنات، ص 118.] و آن گاه كه در خانه ى على عليه السلام بود، احاديث و فضايل او را نشر مى داد [اعلام النساء المؤمنات، ص 112.] و از او فرزندى آورد به نام عون كه در كربلا در ركاب حسين عليه السلام به شهادت رسيد. [ر. ك: پاورقى شمار ى 6، ص 327.] در حالى كه از قبل هم فرزند ديگرش، محمد در حمايت از على عليه السلام به شهادت رسيده بود. [ر. ك: پاورقى شماره ى 6، ص 327.]

من در سازندگى و تربيت زهرا عليهاالسلام نه از فرزندانش، كه از فضه و ام ايمن و اسماء گفتم، تا با مقايسه با اينها، شايد مردان غيرتى يابند و زنان همتى.

اين مقايسه ها، هم همت ها را زودتر سبزمى كند و هم عذرها و بهانه ها را راحت تر مى ريزد. اميد كه همتى بيدار، ساحت رفعت زهرا عليهاالسلام را لبيك گويد و هم چون زهرا عليهاالسلام، مردانه پاى در وادى تربيت و سازندگى گذارد و پس از تولد به توليد روى آورد كه نياز مهم و اصيل امروز و هر روز ما همين است.

خنك آنان كه به اين مهم پرداختند و بيچاره ما كه در كوچه پس كوچه هاى القاب و عناوين و كارهاى پراكنده مانده ايم.

شفاعت زهرا

روح هاى پركشيده و بزرگ تر از هستى، هرگز به فكر خود و دردهاى خودشان نيستند بلكه هميشه به ياد ديگران و رنج هايشان مى سوزند. و زهرا عليهاالسلام اين پركشيده از تمامى اين گونه بود و در اوج بود. او از همان ابتدا به فكر امت رسول صلى الله عليه و آله بود، چه در هنگام عقد و چه در هنگام حشر.

در هنگام عقد به پدر مى گويد: پدر جان همه ى دخترها مهريه خود را درهم و دينار قرار مى دهند، پس چه فرقى بين من با آنهاست، من مى خواهم مهريه ى خود را شفاعت از گنه كاران امت شما قرار دهم. اين درخواست مورد قبول خداى سبحان واقع شد و جبرييل فرود آمد و ورقه اى از حرير آورد كه اين مهريه در آن نوشته شده بود. چون هنگام مرگش فرارسيد وصيت كرد آن ورقه را در كفنش روى سينه اش بگذارند و فرمود در هنگامه ى حشر اين ورقه را به دست گيرم و از گنه كاران امت پدرم شفاعت كنم. [اخبار الدول و آثار الاول، احمد بن يوسف دمشقى، ص 88. «و قد ورد فى الخبر انها لما سمعت بان اباها زوجها و جعل الدراهم مهرا لها. فقالت: يا رسول الله ان بنات الناس يتزوجن بالدراهم فما الفرق بينى و بينهن؟ اسئلك نردها و تدعوا الله ان يجعل مهرى الشفاعة فى امتك، فنزل جبرئيل عليه السلام و معه بطاقة من حرير مكتوب فيها. جعل الله مهر فاطمة الزهراء شفاعة المذنبين من امة ابيها. فلما احتضرت اوصت بان توضع تلك البطاقة على صدرها تحت الكفن فوضعت و قالت: اذا حشرت يوم القيامة رفعت تلك البطاقة بيدى و شفعت فى عصاة امة ابى». و نيز علامه ى صفورى در نزهة المجالس نقل مى كند كه نسفى گويد: فاطمه از پدرش درخواست كرد كه مهريه اش را شفاعت گنهكاران امت او قرار دهد. اين دو روايت از طريق اهل سنت وارد شده و اما روايات در اين باب از طريق شيعه فراوان است. (ر. ك: احقاق الحق، ج 10، ص 369 و ج 19، ص 129).]

در مورد شفاعت به اختصار بايد بگويم كه شفاعت و توبه از يك زمينه برخوردارند و در هر كدام گناهى هست و لياقتى و طلب بازگشتى، با اين تفاوت كه با توبه، هر سه مرحله، همه اش در توست. ولى در شفاعت طلب ديگرى با گناه تو و لياقت تو جفت مى شود و شفيع و همراه مى گردد و اين جاست كه مفهوم شفاعت روشن مى شود. مادام كه لياقتى نباشد، طلب ديگرانى كه تو با آنها رابطه اى دارى، اثرى نخواهد گذاشت.

با اين ديد ديگر شفاعت، پارتى بازى و جرأت دادن بر گناه نيست بلكه روح اميد را در گنه كاران دميدن است و عشق به بازگشت را در آنان نهادن تا بدين وسيله در خود لياقتى فراهم آرند و آن را با طلب ديگران جفت كنند و شفيع گردانند و به فوزى برسند. بگذر از اين كه برخى از بزرگان با توجه به ظاهر بعضى روايات معتقدند شفاعت در قيامت است و چه بسا در برزخ از آن خبرى نباشد. [امام خمينى قدس سره در درس اخلاق مى فرمود: مغرور به حديث «ادخرت شفاعتى لاهل الكبائر من امتى «نباشيد؛ زيرا ذخيره را انسان در آخر كار استفاده مى كند و اگر شفاعتى در كار باشد مربوط به قيامت خواهد بود. اما در قبر و عالم برزخ چه بايد كرد؟ و عالم برزخ با خود شماست، در حالى كه عالم برزخ معلوم نيست چه مدت طول خواهد كشيد و همه ى انسان ها از اول خلقت تا حال در عالم برزخ گرفتارند. (روزنامه ى جمهورى اسلامى، دوشنبه 20 فروردين 75، شماره ى 4875، ص 12، به نقل از آية الله شيخ على پناه اشتهاردى).]

رضاى زهرا

در بحثى كه امثال محرم با تعدادى از رفقا به مناسبت آخرين كلام حسين عليه السلام در مكه «رضى الله رضانا اهل البيت» [الملهوف، ص 126؛ شف الغمة، ج 2، ص 29، بحارالانوار، ج 44، ص 366. اين سخن را امام عليه السلام در مكه در ضمن خطبه اى به هنگام قصد غنيمت به عراق و شهادتگاه خود، بر مردم خواند. شگفت آن كه با اين كه هنوز خبر شهادت مسلم به حضرت نرسيده است، حضرت خبر از مرگ و شهادت مى دهد «خط الموت على ولد آدم... و خير لى مصرع انا لاقية. كانى باوصالى يتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا... من كان فينا باذلا مهجته موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا...».] داشتم كه در حقيقت ترسيمى از ماهيت قيام و عصاره تمامى زندگى اوست، درباره ى «رضا» به تفصيل گفت و گو شد.

از آن جا كه در جاى ديگر به توضيح مفهوم، حقيقت، ضرورت، عوامل، جايگاه، ابعاد، مراتب و آثار رضا، پرداخته ايم، در اين جا تنها به اشارتى از مفهوم آن قناعت مى كنم.

رضا همان خشنودى است و رضاى رب، از رضاى نفس درآمدن و در رضاى رب داخل شدن است، همان كه بابا طاهر مى گويد:

يكى درد و يكى درمان پسندد   يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصال و هجران   پسندم آن چه را جانان پسندد

رضا غير از رضوان است. رضا خشنودى بنده از خدا و رضوان خشنودى خدا از عبد است. و اين رضا هدف سالك و غايت عارف است كه در آن زيارت آمده است. «واجعل... الرضا بقضائك و قدرك اقصى عزمى و نهايتى وابعد همى و غايتى». [مفاتيح الجنان، زيارت جامعه ى ائمه المؤمنين.] . و رسيدن به«حيات طيبه» و «بهشت حضور»، در گرو تحصيل همين رضاست.

(يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى). [سوره ى فجر، كه همان سورة الحسين عليه السلام است.] و اگر بر لب هاى خشكيده ى حسين عليه السلام در صحراى تفتيده ى نينوا، شكوفه هاى رضا جوانه زد، تعجبى نيست كه او اين درس را از مادر گرفته بود.

اين زمزمه ى هميشه زهرا بود.

رضيت بما رضيى الله و رسوله. [بحارالانوار، ج 42، صص 149- 151.]

رضيت بالله ربا و بك يا ابتاه نبيا و بابن عمى بعلا و وليا. [بحارالانوار، ج 42، صص 149- 151.]

يا ابه سلمت و رضيت و توكلت على الله. [ج 44، صص 264 و 221.]

سلمان مى گويد: در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم كه به ناگاه زهرا عليهاالسلام با حالتى محزون و گرفته وارد شد و از حسادت و طعنه ى زنان قريش و ملاك هاى جاهلى آنان در ازدواج، به پدر شكايت برد تا بدين وسيله با ارشاد رسول صلى الله عليه و آله آن زنان به هدايتى برسند و از معيارهاى جاهلى كه دنياپرستى بود، دست بردارند.

پدر حضورش را گرامى داشت و دست لطف و مهربانى بر سر او كشيد. آن گاه فرمود: اين عقد به امر خدا بوده و شما دو تن برگزيده ى خدا و همتاى هم هستيد.

زهرا خوشحال و مسرور سر به آسمان برداشت و گفت:

«رضيت ما رضى الله و رسوله».

رسول صلى الله عليه و آله كه شكوفه هاى خنده را بر لب هاى زهرا عليهاالسلام ديد، باز هم ادامه داد و از مقام و منزلت شويش على عليه السلام آن قدر گفت و گفت تا آنجا كه زهرا عليهاالسلام از شوق به وجد آمد و در دم ايستاد و بى اختيار چنين بر زبان آورد.

«رضيت بالله ربا و بك يا ابتاه نبيا و بابن عمى بعلا و وليا».

آن گاه كه على عليه السلام زهرا عليهاالسلام را از رسول صلى الله عليه و آله خواستگارى كرد، پدر با دخترش به مشورت نشست. زهرا عليهاالسلام به احترام پدر مى گويد: نظر شما چيست؟ رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اذن الله فيه من السماء»: خدا از آسمان اجازت فرمود.

زهرا عليهاالسلام در حالى كه تبسمى مليح بر چهره داشت زير لب گفت:

«رضيت بما رضى الله و رسوله».

روزى حسين عليه السلام در دامان زهرا عليهاالسلام بود، رسول صلى الله عليه و آله او را آغوش گرفت و آن گاه قاتلينش را لعن كرد.

زهرا عليهاالسلام پرسيد: پدر جان چه مى گوييد؟ رسول صلى الله عليه و آله گفت: از مصايب او ياد مى كنم، گويا هم اكنون جايگاه شهادت او و يارانش و سبقت آنان در شهادت را مى بينم.

زهرا عليهاالسلام از قاتل و مكان شهادت فرزندش پرسيد. رسول صلى الله عليه و آله فرمود در كربلا و به دست بدترين افراد. آن گاه رسول صلى الله عليه و آله از عظمت و منزلت حسين عليه السلام مى گويد و وقتى كه «انالله» و گريه ى زهرا عليهاالسلام را مى شنود، باز هم از فضايل حسين عليه السلام مى گويد كه ديگر زهرا عليهاالسلام طاقت نمى آورد و مى گويد:

«يا ابه سلمت و رضيت و توكلت على الله».

اى پدر جان! در برابر خواست خدا تسليم و راضى ام و بر او توكل مى كنم.

به راستى كه وروديه ى «رضا» كم نبود كه گذشتن از تمامى هستى بود و زهرا عليهاالسلام گذشت. و اگر ميوه ى رضا كه در صحراى تفتيده ى طف، آن گونه بر لبهاى خشكيده ى حسين عليه السلام به چله نشست و فرياد «رضى الله رضانا اهل البيت» را ثمر داد، از آن روى بود كه در خانه ى سبز فاطمه عليهاالسلام و با دست هاى پر توان باغبانى چون او به غرس نشسته بود. خط سرخ حسين عليه السلام تداوم خانه ى سبز فاطمه عليهاالسلام است.

ادب زهرا

برخورد زهرا عليهاالسلام به گونه اى بود كه همه كس در همان نگاه اول، مجذوب ادب او مى شد.

حسن برخورد و دقت در معاشرت او از همان ابتدا آن چنان محسوس بود كه همه به آن اذعان داشتند. اين ادب محصول تربيت خداست، كه خدا خود به تربيت اينان پرداخته است.

«و لكم القلوب التى تولى الله رياضتها بالخوف والرجا و جعلها اوعية للشكر والثناء و آمنها من عوارض الغفلة و صفاها من سوء الفترة». [مفاتيح الجنان، زيارت جامعه ى ائمه المؤمنين.]

متصدى و عهده دار تربيت و تزكيه ى دل هاى شما- آل محمد عليهم السلام- به خوف و رجا، خود حضرت ربوبيت است و آن دل هاى پاك را خدا محل شكر و سپاس و حمد و ثناى خود گردانيد و ايمن از عوارض غفلت ساخت و از بدى هاى سستى پاكيزه و مصفا كرد.

همين است كه على عليه السلام مى گويد: «مربى ما خداست و ما هم مربى مردميم». [«انا صنايع ربنا والناس بعد صنايع لنا». ما تربيت يافته ى پروردگارمان هستيم و مردم پس از آن تربيت يافته ى ما هستند (نهج البلاغه، نامه ى 28).]

در قرآن نيز راجع به رسول صلى الله عليه و آله آمده است. (الم يجدك يتيما فاوى و وجدك ضالا فهدى) [«آيا تو يتيم نبودى پس پناهت داديم و گم نبودى پس هدايتت نموديم؟» (ضحى، 6 و 7).

«ضال» گمى و قدر خود را نشناختن است نه گمراهى كه «ضل السبيل» به معناى گمراهى است. در روايات هم آمده. «ان الله عزوجل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اكمل له الادب قال: (انك لعلى خلق عظيم). ثم فوض اليه امر الدين و الامامة ليسوس عبادة فقال عزوجل. (ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا). و ان رسول الله كان مسددا موفقا مؤيدا بروح القدس لا يزل و لا يخطى فى شى ء مما يسوس به الخلق فتاب بآداب الله» (الكافى، ج 1، ص 266)؛ «ان الله ادب نبيه على محبته فقال: (انك لعلى خلق عظيم). ثم فوض اليه الامر فقال: (ما اتاكم الرسول فخذوه...) (الكافى، ج 1، ص 265)، و اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ى قاصعه در نهج البلاغه، در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسئلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، همواره خداوند از دوران شيرخوارگى محمد صلى الله عليه و آله بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همراه وى قرار داده بود تا راه بزرگوارى و اخلاق نيكوى جهانى را شب و روز به او بياموزد.».] و راجع به موسى آمده. (واصطنعتك لنفسى) [من تو را براى خود پرورش دادم. (طه، 41)] و يا (و لتصنع على عينى). [تا در برابر ديدگان من پرورش يابى. (طه، 39).] و در مورد آدم و يوسف و همه انبيا باز هم اين خداست كه آنان را برمى گزينند و اجتباء و دست چين مى كند. [(ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدى) (طه، 122)، (كذلك يجتبيك ربك) (يوسف، 6)؛ (و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم) (انعام، 87).]

ام سلمه- همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله- مى گويد: پس از ازدواج با رسول صلى الله عليه و آله من عهده دار امور دخترش فاطمه عليهاالسلام شدم، اما به خدا قسم او با ادب تر و آگاه تر از من به همه ى مسايل بود. [فقالت ام سلمة «تزوجنى رسول الله صلى الله عليه و آله و فوض امر ابنته الى فكنت اؤدبها و كانت والله أدأب منى واعرف بالاشياء كلها» (بحارالانوار، ج 43، ص 10).]

زهرا عليهاالسلام مى گويد: من هميشه رسول خدا صلى الله عليه و آله را به عنوان «پدر جان» مخاطب قرار مى دادم. تا آيه ى. (لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا) [نور، 63.] نازل شد. پس آن گاه او را «يا رسول الله» خواندم، اما ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله از من رو برگرداند و سپس فرمود: «فاطمه، دختركم اين آيه در مورد تو و اهلت نيست، «انت منى و انا منك»، من از تو و تو از منى، اين آيه در مورد ديگران است. دختركم مرا همان پدر جان صدا كن كه اين گونه محبوب من و مرضى خداست. [مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 102، بحارالانوار، ج 43، ص 33.]

آن گاه كه رسول صلى الله عليه و آله با زهرا عليهاالسلام در مورد ازدواجش با على عليه السلام به مشورت نشست، او گفت:

«پدر جان! رأى، رأى شماست و شما بر من سزاوارتريد». [«يا رسول الله انت اولى بما ترى» (بحارالانوار، ج 43، ص 99).]

روزى زنى به نزد زهرا عليهاالسلام آمد و گفت: ما در پيرى دارم كه در مسايل نماز سؤالاتى دارد و مرا فرستاده است تا مسايل شرعى نماز را از شما بپرسم.

زهرا عليهاالسلام گفت: بپرس. وى آن گاه مسايل فراوانى را مطرح كرد و يك يك پاسخ شنيد. همين كه سؤالات به ده رسيد، خجالت كشيد و آثار شرم و خجلت در چهره اش نمايان شد و گفت: اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بيش از اين نبايد شما را به زحمت اندازم.

زهرا عليهاالسلام گفت: «باز هم بيا و آن چه سؤال دارى بپرس. آيا اگر كسى را اجير نمايند كه بار سنگينى را به بالاى بام ببرد و در مقابل صد هزار دينار طلا مزد بگيرد، چنين كارى براى او دشوار است؟»

زن جواب داد: نه، هرگز! چه كسى است كه در مقابل اين مبلغ گزاف احساس خستگى كند.

آن گاه زهرا عليهاالسلام افزود. «من هر مسئله اى را كه پاسخ مى دهم، بيش از فاصله بين زمين و عرش، گوهر و لؤلؤ پاداش و مزد مى گيرم، پس سزاوار است كه بر من سنگين نيايد» [قالت عليهاالسلام: «هاتى و سلى عما بدالك، أرأيت من اكترى يوما يصعد الى السطح بحمل ثقيل و كراه مأة الف دينار يثقل عليه؟» قالت: لا قالت عليهاالسلام: «اكتريت انا بكل مسألة باكثر من مل ء ما بين الثرى الى العرش لؤلؤا فاحرى ان لا يثقل على» (بحارالانوار، ج 2، ص 3).] و سپس حديثى بسيار شنيدنى از پدر خود در منزلت عالم و علم بيان مى كند و بدين وسيله زن را غرق در سرور و ابتهاج مى نمايد. [بحارالانوار (ادامه حديث): (سمعت ابى رسول الله صلى الله عليه و آله: يقول: علماء شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قدر كثرة علومهم و جدهم فى ارشاد عباد الله حتى يخلع على الواحد منهم الف الف خلعة من نور- الى ان قالت: يا امة الله ان سلكة من تلك الخلع لافضل مما طلعت عليه الشمس الف الف مرة و ما فضل فانه منسوب بالتنغيص والكدر؛ از پدرم شنيدم كه مى فرمود: دانشمندان شيعه در روز قيامت كه محشور مى شوند به اندازه كثرت علومشان وجديت و تلاششان در ارشاد بندگان خدا خلعت هاى كرامت بر آنان مى پوشانند. تا آن جا كه بر بعضى از آنان ميليون ها خلعت نور پوشانده مى شود- تا آنجا كه فرمود: اى زن! رشته اى از آن خلعت ها ميليون ها بار برتر است از آن چه خورشيد بر آن تابيده است).]

مصحف زهرا

در روايتى صحيح در اصول كافى از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

زهرا عليهاالسلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله، هفتاد و پنج روز بيشتر زنده نبود و به سبب فقدان رسول صلى الله عليه و آله بسيار محزون بود، از اين رو جبرييل نزد او مى آمد و علاوه بر اين كه او را تسليت مى گفت و تسلاى او بود، او را از جايگاه رسول صلى الله عليه و آله و اخبار آينده آگاه مى كرد و از آن چه به ذريه ى او خواهد رسيد خبر مى داد و على عليه السلام نيز همه آنها را مى نوشت كه آن را مصحف فاطمه ناميدند. [الكافى، ج 1، ص 241؛ بحارالانوار، ج 43، ص 79 و 194 و 156.]

به راستى همين فضيلت براى زهرا عليهاالسلام كافى است. او آن قدر وسعت روحى و مرتبت بالا دارد كه مى تواند مقام جبرييل را تحمل كند.

به خاطر دارم در يكى از سال هاى گذشته در ايام شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام كه زنان فداكار و بى نظير ايران اسلامى به خدمت و محضر مبارك امام راحل (قدس الله نفسه الزكيه) رسيده بودند، امام راحل همين روايت صحيحه را بيان كردند و براى عظمت زهرا عليهاالسلام به آن استشهاد نموده و بعد هم فرمودند: «مسأله ى آمدن جبرييل براى كسى يك مسأله ى ساده نيست، خيال نشود كه جبرييل براى هر كسى مى آيد و امكان دارد بيايد. اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسى كه جبرييل مى خواهد بيايد و مقام جبرييل كه روح اعظم است... و اين تناسب بين جبرييل كه روح اعظم است و انبياء درجه ى اول بوده است. بعد از اين هم بين كسى ديگر نشده است، حتى درباره ى ائمه هم من نديده ام كه وارد شده باشد.

اين طور كه جبرييل به آن ها نازل شده باشد، فقط اين است كه براى حضرت زهرا سلام الله عليهاست كه من ديده ام كه جبرييل به طور مكرر در اين هفتاد و پنج روز وارد مى شده و مسايل آتيه اى كه بر ذريه ى او مى گذشته است اين مسايل را مى گفته است و حضرت امير هم ثبت مى كرده است... در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلى كه براى حضرت زهرا ذكر كرده اند- با اين كه آنها هم فضايل بزرگى است- اين فضيلت را من بالاتر از همه مى دانم كه براى غير انبياء عليهم السلام و بعضى از اوليايى كه در رتبه ى آنها هست، براى كسى ديگر حاصل نشده. و با اين تعبيرى كه مراوده داشته است جبرييل در اين هفتاد و چند روز، براى هيچ كس تاكنون واقع نشده و اين از فضايلى است كه از مختصات حضرت صديقه سلام الله عليهاست». [صحيفه ى نور، ج 19، صص 278 و 279.]

شِكوه هاى زهرا

انسان هاى پركشيده از دنيا، دردشان درد خودشان و دنيايشان نيست، كه گريه و ناله ى عشاق ز جاى دگر است.

زهرا عليهاالسلام اين پركشيده از دنيا، اين سر برافراشته از افلاك، شكوه و مويه اش همه بر فقدان نبى و ظلم بر وصى بود. بيا با هم لختى درنگ كنيم. و شكوه هاى پر مايه ى زهرا عليهاالسلام را با شكايه هاى بى رمق و بى مايه ى خود مقايسه كنيم. پس آن گاه بر اين همه حقارت اشك بريزيم. شايد با اين توسل راهى به زهرا عليهاالسلام بيابيم، تا بلكه او ما را هم خريدار باشد. اين تو و اين هم اشك هاى بى قرار زهرا عليهاالسلام.

«اللهم اليك نشكو فقد نبيك و رسولك و صفيك وارتداد امته و منعهم ايانا حقنا الذى جعلته لنا فى كتابك المنزل على نبيك بلسانه»، [بحارالانوار، ج 53، ص 19.]

«خدايا به تو شكايت مى كنم از فقدان نبى و رسول و برگزيده ات و به تو شكايت مى كنم از ارتداد امت پيامبر صلى الله عليه و آله و اين كه حق ما را از ما بازداشتند، همان حق ولايتى كه در قرآن كريم خود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و با زبان او نازل فرمودى».

ام سلمه مى گويد خدمت زهرا عليهاالسلام رسيدم و پرسيدم: اى دخت پيامبر! چگونه اى؟ و شب را چگونه به صبح آوردى؟ فرمود: صبح كردم در ميان حزن شديد و اندوه عظيم، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله رفته و وصى او مظلوم شده است. سوگند به خدا حشمت و عظمت آن كس دريده و نابود شد، كه برخلاف حكم خدا در قرآن و سنت و سفارش خدا در تأويل و تفسير قرآن، حق امامت او را غصب كرده و به ديگران سپردند. اين گونه برخوردهاى خصمانه، از كينه توزى جنگ بدر و خون خواهى كشتگان آنها در جنگ احد است كه در درون قلب آكنده از نفاق و انديشه ى فتنه انگيزشان پنهان بوده است. و تاكنون جرأت اظهار و ابراز آن را نداشتند. آرى، در آن هنگام كه حكومت الهى بازيچه ى دست قدرت طلبان گرديد و امام حق، منزوى شد، آتش كينه هاى ديرينه ى شان زبان كشيد و باران مصيبت ها و مشكلات را بر ما باريدند و رشته هاى ايمان را پاره كردند و به آن چه كه خدا واجب كرده بود- از رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و دفاع از مؤمنان- بسيار بد و زشت، عمل كردند اما افسوس كه براى انتقام گرفتن از پدران مشرك و منافق خود كه در جنگ هاى ضد اسلام كشته شده بودند، به دنيا روى آوردند و فريبش را خوردند. [بحارالانوار، ج 43، ص 157.]

فضه مى گويد: آن گاه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات يافت، خرد و كلان ضجه زدن و گريه ها كردند و اين مصيبت بر نزديكان و اصحاب و دوستان و ياران و خويشان رسول صلى الله عليه و آله بس شديد و تأثر او ربود و هر كس را در آن روز مى ديدى گريه و ندبه مى كرد، ولى هيچ كس از اهل زمين گريان تر و نالان تر از فاطمه عليهاالسلام نبود كه هر آن ، حزن و اندوهش زيادتر و گريه اش شديدتر مى گرديد.

مدت هفت روز از رحلت رسول مى گذشت كه وى در منزل نشسته و آنى صداى گريه و ندبه اش آرام نگرفته بود و هر روز گريه اش از روز قبل زيادتر مى شد. شب روز هشتم كه شد حزن و اندوه خود را آشكار نمود، چون ديگر صبرى براى او نمانده بود. پس بيرون آمد و فريادى برآورد و ضجه زد و مردم نيز ضجه مى زدندو زن ها با شيون بيرون آمده و چراغ ها را خاموش كردند تا چهره آنان مشخص نباشد. زهرا عليهاالسلام اين گونه پدر را صدا مى زد و ناله مى كرد: و ا ابتاه! وا صفياه! وا محمداه! وا أباالقاسماه! وا ربيع الارامل واليتامى!

من لقبلة والمصلى؟ و من لابنتك الوالهة الثكلى؟

ثم اقبلت تعثر فى اذيالها، و هى لا تبصر شيئا من عبرتها و من تواتر دمعتها، حتى دنت من قبر ابيها رسول الله صلى الله عليه و آله فلما نظرت الى الحجرة وقع طرفها على الماذنة اغمى عليها، فتبادرت النسوة، فنضحن الماء عليها و على صدرها و جبينها حتى افاقت، فقامت و هى تقول:

رفعت قوتى و خاننى جلدى و شمت بى عدوى والكمد قاتلى.

يا ابتاه بقيت و الهة وحيدة، و حيرانة فريدة.

فقد انخمد صوتى وانقطع ظهرى و تنغض عيشى و تكدر دهرى.

فما اجد- يا ابتاه- بعدك انيسا لوحشتى و لاراد لدمعتى و لا معينا لضعفى.

فقد فنا بعدك محكم التنزيل و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل.

انقلبت- بعدك- يا ابتاه الاسباب. و تغلقت دونى الابواب.

فانا للدنيا بعدك قالية، و عليك ما ترددت انفاسى باكية.

لا ينفذ شوقى اليك، و لا حزنى عليك.

ان حزنى عليك حزن جديد   و فؤادى والله صب عنيد
كل يوم يزيد فيه شجونى   واكتيابى عليك ليس يبيد
جل خطبى، فبان عنى عزائى   فبكائى فى كل وقت جديد
ان قلبا عليك يألف صبرا   أو عزاء فانه لجليد

ثم نادت.

يا ابتاه! انقطعت بك الدنيا بأنوارها و ذوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهرة.

يا ابتاه! لازلت آسفة عليك الى التلاق.

يا ابتاه! زال غمضى منذ حق الفراق.

يا ابتاه! من للارامل والمساكين؟ و من للامة الى يوم الدين؟

يا ابتاه! أمسينا بعدك من المستضعفين!

يا ابتاه! اصبحت الناس عنا معرضين! و لقد كنا بك معظمين فى الناس غير مستضعفين!

فاى دمعة لفراقك لا تنهمل؟ و أى حزن بعدك لا يتصل؟ و أى جفن بعدك بالنوم يكتحل؟ و انت ربيع الدين، و نور النبيين.

فكيف بالجبال لا تمور؟ و للبحار بعدك لا تغور؟ والارض كيف لم تتزلزل؟

رميت- يا ابتاه- بالخطب الجليل. و لم تكن الرزية بالقليل. و طرقت- ياابتاه- بالمصاف العظيم، و بالفادح المهول.

بكتك- يا ابتاه- الاملاك و وقفت الافلاك فمنبرك بعدك مستوحش و محرابك خال من مناجاتك و قبرك فرح بمواراتك و الجنة مشتاقة اليك و الى دعائك و صلاتك يا ابتاه! ما اعظم ظلمة مجالسك!

فوا أسفاه عليك الى ان أقدم عاجلا عليك و أثكل أبوالحسن المؤتمن، أبو ولديك الحسن والحسين و أخوك و وليك، و حبيبك، و من ربته صغيرا و اخيته كبيرا. و أ حلى أحبابك و أصحابك اليك

من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا و الثكل شاملنا؟ والبكاء قاتلنا! والاسى لازمنا.

ثم زفرت، و انت أنينا يخدش القلوب ثم قالت:

قل صبرى و بان عنى عزائى   بعد فقدى لخاتم الانبياء...

[بحارالانوار، ج 43، ص 174. براى اطلاع از بقيه ى اشعار و ترجمه ى آن مراجعه شود به قسمت اشعار زهرا عليهاالسلام. ناگفته نماند كه مرحوم مجلسى در مورد اين نقل مفصل كه ما تنها قسمتى از آن را آورديم مى گويد: اين خبر را از منبع قابل اعتمادى نگرفته ام (بحارالانوار، ص 174). در حقيقت نه كتاب معتبر است و نه گوينده ى آن (ورقة بن عبدالله الازدى)كه در هيچ يك از كتاب هاى معتبر رجالى نامى از او نيست. در اين نقل مفصل (كه شش صفحه و نيم از بحارالانوار را به خود اختصاص داده) علاوه بر برخى فرازهاى صحيح و قابل پذيرش كه مطابق برخى نقل هاى معتبر است. موارد متعددى از ضعف وجود دارد كه بر اهل فن پوشيده نيست و ما براى پرهيز از اطاله ى كلام از آوردن آن اجتناب مى كنيم. . ] و ا ابتاه! وا صفياه! وا محمداه! وا اباالقاسماه! وا ربيع الارامل واليتامى!

چه كسى در قبله و نماز گاه پس از شما حاضر خواهد شد. و چه كس به فرياد دختر عزيز از دست داده ات خواهد رسيد.

آن گاه حركت كرد به گونه اى كه دامن پيراهنش به پاى او مى پيچيد، به طورى كه بر زمين مى افتاد، از شدت گريه و ريزش اشك راه خود را نمى يافت تا به قبر پدر نزديك شد، وقتى نگاهش به جايگاه اذان افتاد، بى هوش افتاد. زنان به شتاب به سوى او دويدند و آب بر صورت و سينه و پيشانيش پاشيدند تا به هوش آمد، آن گاه برخاست و چنين گفت:

پدر جان! قوتم رفته و خويشتن داريم را از دست داده و دشمن سرزنشم مى كند و حزن و اندوه مرا مى كشد.

پدر جان! يكه و تنها باقى مانده و در كار خويش حيران و سرگردانم. صدايم گرفته و پشتم شكسته و زندگيم درهم ريخته و روزگارم تيره گشته است.

پدر جان! پس از تو براى وحشتم انيسى و براى گريه ام مانعى و براى ضعفم ياورى مى يابم.

آرى پدر جان! بعد از تو نزول قرآن و محل هبوط جبرييل و مكان ميكاييل از بين رفت.

پدر جان! پس از تو روابط انسان ها دگرگون و درها به روى من بسته شد.

پدر عزيزم! من بعد از تو از دنيا بيزارم و تا زمانى كه نفسم برآيد بر فقدان تو اشك مى ريزم.

پدر جان! شوق من به تو، پايانى و حزن من بعد از تو انجامى ندارد.

آن گاه از سر درد چنين سرود:

غم و اندوه من بر تو پيوسته تازه است و قلب من به خدا سوگند عاشقى سرسخت است.

هر روز حزن و اندوهم بر پدرم در قلبم زياده مى شود و گرفتگى و رنج بردن من براى تو هرگز از بين نمى رود.

فاجعه ى فقدان تو بر من بزرگ است و آرامش به كلى از من دور شده است، از اين رو گريه ام در هر زمانى تازه و نو است.

دلى كه در عزا و مصيبت تو، صبور باشد يا تسليت پذيرد، همانا بسيار شكيبا و پرطاقت است.

آن گاه ندا در داد.

پدر جان! با رفتن تو نور دنيا رفته و شكوفه هايش پژمرده شده است.

پدر جان! در فراقت تا روزى كه تو را ملاقات كنم اندوه خواهم خورد.

پدر جان! آرميدن و خوابيدن من از وقتى كه از هم جدا شديم غير ممكن است.

پدر جان!پس از تو چه كس به فرياد بيوه زنان و يتيمان خواهد رسيد.

پدر جان! براى امت چه كسى پس از تو تا قيامت خواهد بود.

پدر جان! ما بعد از تو ناتوان شديم.

پدر جان! مردم پس از تو از ما روى برگرداندند.

پدر جان! وقتى تو بودى ما در ميان مردم جايگاهى بلند و احترام ويژه ى خود داشتيم.

پدر جان! چه اشكى است كه در فراق تو نريزد؟

پدر جان! چه حزنى است كه پس از تو پيوسته نباشد؟

پدر جان! چه مژه اى است كه بعد از تو بتواند با خواب آشنا شود؟

پدر جان! تو بهار دين و نور پيامبران بودى.

پدر جان! چگونه است كه با مرگ تو كوه ها از هم نمى پاشند و درياها فرونمى روند؟!

پدر جان! چرا زمين از مرگت به لرزه درنمى آيد؟!

پدر جان! با مرگ تو من هدف مصيبت و حادثه ى بزرگى واقع شدم.

پدر جان! به راستى كه مصيبت كوچك نبود.

پدر جان! مصيبتى عظيم و كمرشكن با مرگ تو در خانه ى مرا كوبيد.

پدر جان! با مرگ تو فرشتگان خدا گريستند.

پدر جان! با وفات تو افلاك از حركت بازماندند.

پدر جان! منبر تو در فراغت بسيار اندوهگين است.

پدر جان! محراب تو پس از تو از مناجاتت خالى است.

پدر جان! قبر تو از اين كه تو را در بر گرفته، مسرور است و به خود مى بالد.

پدر جان! بهشت مشتاق تو و دعا و نماز تو است.

پدر جان! پس از تو جاهايى كه مى نشستى، چه قدر ظلمانى است.

پدر جان! من همواره بر مرگ تو متأسف خواهم بود تا اين كه به زودى به تو ملحق گردم.

پدر جان! على كه مورد اطمينان و امين تو و پدر دو فرزند تو بود، اكنون عزيزى از دست داده است ، همان كه على برادر و ياور و دوست تو بود، همان كسى كه او را در خردى تربيت كردى و در بزرگى برادرش خواندى ، همان على كه بهترين دوستان و نزديكترين اصحاب بود ، همان على كه اولين مؤمن و مهاجر و ياور تو بود.

آرى، پدر جان، عزيز از دست دادن، ما را نيز فراگرفت و گريه، قاتل ما و تأسف و اندوه، همراه ما گرديد.

آن گاه ناله اى از ته دل برآورد و چنان فريادى جگر خراش بركشيد كه قلب را پاره پاره مى كرد. سپس چنين زمزمه كرد:

بعد از وفات تو اى خاتم پيامبران! صبرم كم شد و آرامش از من دور گرديد...».