چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۱۲ -


فضه

فضه پس از آن كه مسلمانان به وسعت ها و گشايش هايى رسيدند و اصحاب صفه و فقراى مدينه از وضع سابق درآمدند، به خانه ى زهرا عليهاالسلام درآمد.

او كه از ظلم و ستم اربابان، داستان ها شنيده بود و بارها خود كنيزكان را از زير مشت و لگد اربابان، نيمه جان بيرون كشيده بود، چه بسا در دل آرزوى مرگ مى كرد.

او به طرف مولاى جديد خود به راه افتاد، اما هنوز هم به ياد روزهاى خوش كودكى كه مادرش با دستهاى مهربان خود، او را روى زانوان خويش مى نشاند و به آرامى موهايش را شانه مى كرد، اشك مى ريخت. او به سرنوشت محتوم خود و دردها و سختى هايى كه در پيش رو داشت مى انديشيد و خود را آماده ى همه گونه رنجى مى كرد كه ناگاه سلام گرمى رشته ى افكارش را از هم گسست. خدايا! چه مى شنوم كسى به من سلام كرد؟ مگر به ما كنيزكان هم كسى سلام مى كند؟ نكند اشتباه شنيدم؟!

دوباره صداى آشنا بلند شد. «سلام! من فاطمه ام، عزيزم به خانه ى خودت خوش آمدى».

آن گاه دست او را با مهربانى گرفت و به درون خانه برد و در جاى خود نشانيد و از او با آن چه در خانه داشت به گرمى پذيرايى كرد. فضه با همان سلام گرم و همان دست هاى مهربان، تمامى ذهنيت هايش درهم شكست، اما هنوز متحير و مبهوت بود و باورش نمى شد. اى كاش مى شنيد كه ملايك مى گويند: اى فضه! تو خواب نيستى، اين جا خانه ى عشق و اميد است، اين جا خانه ى سرور زنان دو عالم است.

خانه اى گلى، اما به وسعت همه ى تاريخ.

فضه كه در چهره ى زيبا و ملكوتى زهرا عليهاالسلام خيره شده بود، با خود مى گفت. آه! چه نورانيتى، چه شكوه و هيبتى، چه مهربانى و صميميتى! گويا سال هاست او را مى شناسم، صدايش چه آشناست... در اين انديشه بود كه دوباره همان دست مهربان دستش را فشرد و با صميميت گفت: عزيزم در خانه ى خودت راحت باش. مرا خواهر خود بدان. چند روزى را استراحت كن، آن گاه يك روز من كارها را انجام مى دهم و تو استراحت كن و روزى ديگر تو كارها را برعهده بگير و من عبادت مى كنم.

فضه اولين بار بود كه انصاف را تجربه مى كرد.

او بر سر سفره ى آنان مى نشست و از همان غذاى آنان مى خورد.

او بارها با ناله هاى شبانه ى زهرا عليهاالسلام از خواب بيدار مى شد. ديرى نپاييد كه از نفس گرم زهرا عليهاالسلام او هم برخاسته و وضو مى ساخت و در گوشه اى به عبادت مى نشست.

او درس هاى بلند معارف و انسانيت را از زهرا عليهاالسلام آموخت و در خانه ى او درس انفاق، ايثار و از خود گذشتگى گرفت.

او مى ديد زهرا عليهاالسلام حتى آنجا كه مشغول آسياب كردن است، زير لب آيات قرآن را زمزمه مى كند. همين بود كه از زهرا عليهاالسلام انس با قرآن را آموخت تا آنجا كه تا پايان عمر به غير از قرآن سخن نمى گفت. آورده اند آن گاه كه مردى در بيابان حجاز از قافله عقب مانده بود به فضه برخورد. از او پرسيد كيستى؟ مى گويد: (و قل سلام فسوف يعلمون) [زخرف، 89.] مرد دريافت كه ابتدا بايد سلام مى كرد، از اين رو سلام مى كند و آن گاه دوباره مى پرسد. اين جا تك و تنها چه مى كنى؟ آيا راه گم كرده اى؟

- (من يهدى الله فلا مضل له). [زمر، 37. ظاهر اشتباهى در كتابت شده، آن چه در قرآن آمده اين آيه است «و من يهدى الله فما له من مضل».]

- آيا از جنى يا از انس؟

- (يا بنى آدم خذوا زينتكم). [اعراف، 31.]

- از كجا آمده اى؟

- (ينادون من مكان بعيد). [فصلت، 44.]

- كجا مى روى؟

- (ولله على الناس حج البيت). [آل عمران، 91.]

- چند روز است كه در راهى؟

- (و لقد خلقنا السموات والارض فى ستة ايام). [ق، 38. البته در قرآن بعد از والارض «و ما بينهما» دارد.]

- آيا غذا مى خورى؟

- (و ما جعلناهم جسدا لا يأكلون الطعام). [انبياء، 8.]

- آن گاه مرد به او غذايى مى دهد و دوباره مى پرسد: چرا سريع تر نمى روى؟

- (لا يكلف الله نفسا الا وسعها). [بقره، 286.]

- آيا مى خواهى تو را بر پشت خود بر مركب سوار كنم؟

- (لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا). [انبياء، 22.]

مرد پايين مى آيد. او را به تنهايى سوار مى كند و به راه مى افتد. زن چون سوار مى شود مى گويد:

(سبحان الذى سخر لنا هذا) [زخرف، 13 «مستحب است براى رفع خطرات و بلاها هنگام سوار شدن بر وسيله اين آيه خوانده شود».] مرد او را به قافله اش مى رساند و از زن مى پرسد. آيا در اين قافله كسى را دارى؟

زن مى گويد: (يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض)، [ص، 26.] (و ما محمد الا رسول) [آل عمران، 138.]، (يا يحيى خذ الكتاب) [مريم، 13.] (يا موسى اننى انا الله). [طه، 11 و 13.]

مرد مى فهمد اين چهار نفر از آشنايان اويند، آنها را صدا مى زند، چيزى نمى گذرد كه چهار جوان به طرف او مى آيند. مرد رو به زن كرده دوباره مى پرسد: اينها چه نسبتى با تو دارند؟

زن مى گويد: (المال والبنون زينة الحيوة الدنيا). [كه ف، 46.] مرد مى فهمد كه اين چهار جوان فرزندان اويند. هنگامى كه فرزندانش پيش مى آيند، زن رو به آنان مى گويد. (يا ابت استأجره ان خير من استأجرت القوى الامين) [قصص، 26.] و به آنان مى فهماند كه اجرت آن مرد را بدهند. آنها هم اجرت آن مرد را هم مى دهند، زن دوباره مى گويد: (والله يضاعف لمن يشاء) [بقره، 263.] و بدين وسيله به فرزندان خود فهماند كه اين مقدار كم است باز هم بدهيد. مرد از اين همه تسلط بر قرآن متحير شده از آن جوان ها مى پرسد! اين زن كيست؟ مى گويند: او مادر ما فضه، كنيز زهرا عليهاالسلام است و بيست سال است كه به غير قرآن لب نگشوده است. [بحارالانوار، ج 43، ص 46؛ «... هذه امنا فضة جارية الزهرا عليهاالسلام ما تكلمت منذ عشرين سنة الا بالقرآن».]

مرد در حالى كه غرق در تعجب بود و درس هاى زيادى در اين مدت كم از فضه كنيز زهرا عليهاالسلام آموخته بود سر خود گرفت و رفت. اما با خود مى انديشيد.

به راستى مگر زهرا عليهاالسلام چگونه رفتار كرده كه كنيزش اين گونه شده؟ اى كاش فرزندانى اين گونه داشتم. اين داستان دهان به دهان مى چرخيد و همت هايى را سبز مى كرد.

فضه اگر از كيمياگرى دست كشيد، چه باك كه بيش از آن را به او دادند. او ديگر مس وجود انسان ها را زر مى كرد و اكسير احمر همين است و همه ى هنر همين جاست. [بى مناسب نيست كه نامه ى عارف سالك، شيخ حسنعلى اصفهانى (نخودكى) قدس سره را در پاسخ كسى كه علم كيميا طلب نموده بود در اين جا بياورم.

«اى طالب راه خدا و اى سالك طريق هدى! جستن كبريت احمر عمر ضايع كردن است. روى بر خاك سيه آر كه يكسر كيمياست، شيخ بهايى عليه الرحمه مى فرمايد:

گيرم كه نحاس را تو زر كردى- زر كن مس خويشتن اگر مردى اى برادر! يقين دار كه قنطار طلاى احمر براى كسى كه از اين عالم داخل آن عالم شد به قدر ذره اى نفع و اثر ندارد. چنان فرض كن كه انسان عمرى را صرف نمود و آن علم را پيدا كرد، بعد امر به انتقال به آن عالم شد. از اين جا كه رفته، در آنجا هم چنين علمى ذره اى نفع ندارد. پس اكسيرى حاصل كن كه براى آن عالم به درد خورد و آن اكسير را حضرت حق توسط پيغمبر بر حق حضرت محمد بن عبدالله عليه الاف التحية والثناء براى شما آورده است و هو: (واستعينوا بالصبر والصلوة و انها لكبيرة الا على الخاشعين) (سوره بقره، 45)؛ (از صبر و نماز يارى بجوئيد كه آن، جز براى اهل خشوع در برابر حق، گران و دشوار است). انسان بايد ابتدا مقدمه ى آن را كه خشوع است پيدا كرده و سپس درصدد ساختن آن اكسير برآيد، كه هر كس داراى آن مقام باشد يقينا رستگار شده است. ولى همين قدر بدانيد كه هم چنان اگر كسى بخواهد خوشنويس شود به آسانى ممكن نيست و بايد زحمت بكشد و مواظبت نمايد تا درست شود و از همان اول مرتبه ممكن نيست، هم چنين حضور قلب براى انسان از ابتدا مشكل است بايد مقيد شد كه نماز در اول وقت گزارده شود و براى انجام نماز در اول وقت بايد از هر كارى دست كشيد. سپس لازم است كه معانى كلمات نماز را درك كرد، آن گاه نكات و مزاياى ديگر. بارى سعى كنيد كه معانى نماز را خوب بفهميد و در هنگام قرائت به معناى مزبور توجه نماييد و در طريقه ى حقير اصل همه كارها توجه به معانى نماز است، بعد چيزهاى ديگر». (نشان از بى نشان ها، ص 116).]

فضه از سابق علم كيميا مى دانست و با خود مقدارى اكسير ذخيره داشت. آن گاه كه وارد خانه زهرا عليهاالسلام شد بر زندگى محقرانه و زاهدانه او رقت برد و مقدارى مس در ظرفى ريخت و آن را به طلا مبدل ساخت و به مولاى خود عرضه داشت.

على عليه السلام لبخند پر معنايى زد و گفت: اگر اين جسد [جسد اصطلاحى است بين اهل كيميا.] را آب مى كردى رنگ آن نيكوتر و قيمتش بيشتر بود.

فضه با تعجب به على عليه السلام نگاه كرد و پرسيد: مگر شما را از اين علم بهره اى است؟ على عليه السلام اشاره اى به فرزند خردسال خود حسين عليه السلام كرد و گفت: كودكان ما هم اينها را مى دانند. حسين عليه السلام پيش رفت و بر فضه تمامى آن علم را توضيح داد. فضه سخت در تعجب بود كه با اين همه علم چرا وضع زندگى آنان اين قدر محقرانه است؟

او در اين انديشه بود كه على عليه السلام به او گفت: ما آل محمد بزرگ تر و بالاتر از اين را هم مى دانيم. پس اشاره اى كرد و پرده از ديدگان فضه به كنار رفت و او ديد كه همه ى طلاها و گنج هاى زمين از جلو ديدگان او در سير و حركتند.

على عليه السلام گفت: اى فضه! اين قطعه طلا را هم روى آنها بگذار، او هم اطاعت كرد و آن را روى آنها نهاد. [اين روايت در بحارالانوار، ج 41، ص 272، باب معجزات على عليه السلام اين گونه آمده است. «بان فضة كانت بنت ملك الهند و كانت عندها ذخيرة من الاكسير...» فضه دختر پادشاه هند بود ولى چگونه به مدينه راه يافته چندان روشن نيست، زيرا در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله لشكر اسلام به هندوستان نرفته بود و آنجا در دوره ى عبدالملك بن مروان فتح شد. در رياحين الشريعة آمده است. ممكن است سلطان حبشه نجاشى كه در تحت بيرق اسلام وارد شده بود، با ملك هند جنگى كرده و فضه را به غنيمت گرفته باشد و او را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه فرستاده يا آن كه قيصر روم مكرر براى رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه مى فرستاد و از جمله آنها فضه بوده است، يا آن كه آن مخدره نور اسلام در دلش تابيده و خودش را در معرض اسارت درآورده تا به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرف شود، چنانچه عليا مخدره نرجس خاتون همين عمل را كرد كه به خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام برسد و در آخر مى نويسد: كيف كان مطلب روشن نيست. والله العالم بحقايق الامور. (رياحين الشريعة، ج 2، ص 320).] فضه كه مدهوش مقامات اهل بيت شده بود، كم كم به خود آمد و شنيد كه على عليه السلام از بى ارزشى دنيا و ارزش آخرت براى او مى گويد. وى با ديده ى روشن بين خود دريافت كه هر چه هست در نزد اهل بيت به زرناب مبدل ساخت تا آنجا كه با تمسك به ثقل اكبر حافظ و حامل قرآن شد و هم به ثقل اصغر چنگ زد و مريد و شيعه ى اهل بيت گرديد. او عالمه اى شد رسواگر باند نفاق تا بدانجا كه عمر را واداشت تا در حضور ديگران اقرار كند. «يك موى از آل ابى طالب فقيه تر است از قبيله ى عدى». [اعلام النساء المؤمنات، ص 376؛ رياحين الشريعة، ج 2، ص 317.]

پيشتر در شأن نزول سوره ى «هل اتى» آوردم. آن گاه كه حسنين عليهماالسلام مريض شدند. على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام و فضه به درخواست رسول صلى الله عليه و آله نذر مى كنند چنانچه آنان شفا يابند سه روز روزه بگيرند. پس از شفاى حسنين عليهماالسلام در هنگام وفاى به عهد در سه روز پياپى، مسكين و يتيم و اسيرى در خانه به اميد قرص نانى مى زنند و در خانه هيچ نيست جز قرصى نان و سبويى آب. همه حتى فضه نان ها را پس مى زنند و با ايثار و از خودگذشتگى در اين سه روز تنها با آب افطار مى كنند و خداوند بر اين همه ايثار به ملايكه ى خود مباهات مى كند و به رسولش تهنيت گفته و او را زير بارش وحى مى گيرد و خبر ايثارشان را به همه اعلام مى كند و به آنان مژده مى دهد كه من خود ساقى شما خواهم بود. (سقاهم ربهم شرابا طهورا).

نمى دانم كه تا حال هيچ شاهد بوده اى كه چگونه برخى وقتى سخن از على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام و ايثارها و انفاق هاى آنان مى شود با قيافه اى حق به جانب براى توجيه خود مى گويند. آخر آنان معصوم بودند!! آنها گمان مى كنند كه امام و معصوم از دنياى ديگر آمده اند و مافوق انسانند، غافل از اينكه آنان انسانى مافوق اند. اگر اين گونه باشد كه اين ساده لوحان مى پندارند، چرا بايد آنان براى ما اسوه و حجت باشند و ايشان را ميزان اعمال ما قرار دهند؟

من در برابر بعضى از اين افراد كه حوصله ى بحث هاى عريض و طويل را ندارند، مى گويم: على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام نمى توان شد، اما مالك و فضه هم نمى توان؟ همين است كه بارها گفته ام: زهرا عليهاالسلام شدن پيشكش، لااقل كنيز او باشيم. فضه آن قدر مواسات دارد كه اگر زهرا عليهاالسلام گرسنه است او هم گرسنه باشد و اگر اهل بيت روزه اند او هم روزه باشد و اگر آنان ايثار كردند او هم ايثار كند و در همه حالات، چه شدت و رخا و چه محنت و بلا، سهيم و شريك شان باشد.

به راستى چه اندازه با امام زمان خود (عج) مواسات داريم و غم او را غم خود مى دانيم و مشكلات و سختى هاى او را مشكلات و سختى هاى خودمان. نباشيم هم چون كافرانى كه مى گفتند: خدا خود اگر مى خواست گرسنگان را سير مى كرد [(و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله قال الذى كفروا للذى آمنوا أنطعم من لو يشاء الله اطعمه) يس، 47.] و همه ى تكاليف را به عهده ى خدا مى گذاشتند. نباشيم هم چون يهود و اهل كتابى كه رسول صلى الله عليه و آله را هم چون فرزندان خود مى شناختند [(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم) بقره، 146.] و حتى سال ها در انتظارش بودند، اما همين كه آمد او را تكذيب كردند و در برابرش ايستادند!! [(و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به) بقره، 89.]

فضه، اين كنيز و دست پرورده ى زهرا عليهاالسلام، اين عالمه ى حافظ قرآن و ايثارگر و باوفا، در همه حال مدافع حريم ولايت و اهل بيت عصمت و طهارت بود.

چه آن گاه كه عمر بر در خانه ى على عليه السلام فرياد مى زد و على عليه السلام را به بيعت مى خواند، نخستين كسى كه بر در خانه آمد و صدا به دفاع از على عليه السلام بلند كرد و با عمر احتجاج كرد، فضه بود. [بحارالانوار، ج 30، صص 293 و 290.] و چه آن گاه كه زهرا عليهاالسلام را زخمى به گوشه اى انداختند، كسى كه مونس و همدم زهرا عليهاالسلام بود، فضه بود. [آن گاه كه زهرا عليهاالسلام زخمى به كنارى افتاد، او مونس خود فضه را مى خواند و صدا مى زد. «آه يا فضة اليك فخذينى فقد والله قتل ما فى احشايى من حمل» بحارالانوار، و نيز مراجعه شود به بخش پيوست ها (پيوست 1) سقط محسن.] و چه آن گاه كه در شب ديجور وقتى كه فريادها در سينه ها گم شده بود و مردان از پاى فتاده بودند، آن كه مردانه بار سنگين تبليغ دعوت به اهل بيت و رسوايى خلفا را بر دوش مى كشيد، فضه بود. [و رقة بن عبدالله الازدى نقل مى كند: من به زيارت بيت الله الحرام مشرف شدم، در حين طواف زنى را ديدم با چهره ى نورانى و بسيار نمكين كه در نهايت فصاحت سخن مى گفت و ندا مى داد: «اللهم رب البيت الحرام والحفظة الكرام و زمزم والمشاعر العظام و رب محمد خير الانام والبررة الكرام ان تحشرنى مع ساداتى الطاهرين و ابنائهم الغر المحجلين الميامين الا فابشروا يا جماعة الحجاج والمعتمرين ان موالى خيرة الاخيار و صفوة الابرار الذى علا قدرهم على الاقدار وارتفع ذكرهم فى سائر الامصار المرتدين بالفخار».

پيش رفتم و گفتم اى جاريه گمان مى كنم كه تو از مواليان اهل بيت باشى، گفت: آرى، گفتم: خود را معرفى كن. گفت: «انا فضة امة فاطمة الزهراء بنت المصطفى». گفتم: مرحبا بك و اهلا و سهلا، من مشتاق كلام و منطق تو هستم و از تو خواهشى دارم كه پس از طواف در بازار گندم فروشان توقف كنى تا من خدمت شما برسم و سؤالى دارم، خداوند بر اجر شما بيفزايد. و رقه گويد: چون از طواف فارغ شدم، به بازار گندم فروشان رفتم و فضه را ديدم در كنارى نشسته و منتظر من است. او را به جاى آرامى بردم و گفتم: اى فضه مرا خبر ده از احوال زهرا عليهاالسلام و آن چه در هنگام وفات پدرش و هنگام وفات خودش ديدى.

چون فضه اين كلام را شنيد، سيلاب اشكش جارى شد و ناله بلند كرد و گفت اى ورقه! حزن مرا تازه كردى و مصيبت هاى مستور قلبم را آشكار نمودى. سپس فضه وفات فاطمه و گريه ها و ناله هاى او را بعد از پدرش نقل كرد كه به تفصيل در بحارالانوار آمده است. (بحارالانوار، ج 43، ص 174) و نيز مراجعه شود به «شكوه هاى زهرا عليهاالسلام» همان طور كه آنجا آورديم اين روايت مفصل هم راوى آن ناشناخته است و هم از كتاب معتبرى نقل نشده است.] و [در كتاب الكافى، ج 1، ص 465، روايتى آمده است كه نشان مى دهد فضه در واقعه ى عاشورا نيز حضور داشته است اما از آنجا كه اين حديث مرسله است و همه ى راويان آن سنى هستند نمى توان به آن اعتماد كرد. البته علاوه بر ضعف سند به لحاظ متن و محتواى آن نيز از نقطه ضعف هاى متعددى برخوردار است كه بر اهل فن پوشيده نيست. البته اين احتمال هم كه اين فضه غير آن فضه ى كنيز زهرا عليهاالسلام باشد نيز چندان بعيد نيست.]

همين است كه على او را «فضتنا» [قال على عليه السلام: «الهم بارك فى فضتنا»، خداوندا! به فضه ى ما بركت عنايت فرما. (نزهة الابرار، سيد هاشم بحرانى به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 222).] مى خواند و او را هم چون سلمان «منا» مى داند. و همين است كه على عليه السلام او را در كنار فرزندان خود مى خواند تا بيايد و براى آخرين بار از زهرا عليهاالسلام توشه برگيرد. [پس از آن كه زهرا عليهاالسلام از دار دنيا رحلت كرد، على عليه السلام مى گويد. او را غسل دادم «فلما هممت ان اعقد الرداء ناديت يا ام كلثوم يا زينب يا سكينة يا فضة يا حسن و يا حسين هلموا تزودوا من امكم» (بحارالانوار، ج 43، ص 179).

اين روايت ادامه ى همان روايتى است كه در صفحه قبل از قول ورقة عبدالله الازدى آورده شد و مرحوم مجلسى آن را از منبع قابل اعتمادى نقل نمى كند. شايان ذكراست كه در كتب رجالى هيچ نامى از عبدالله الازدى نيست.] و همين است كه زهرا عليهاالسلام وصيت مى كند كه تنها فضه و معدودى ديگر در تشييع جنازه اش باشند. [«قال اميرالمؤمنين عليه السلام: اخذت على فاطمة عهدالله و رسوله انها اذا توفت لا اعلم احدا الا ام سلمة زوج رسول الله و ام ايمن و فضة و من الرجال ابنيها و سلمان الفارسى و عمار بن ياسر والمقداد و ابوذر و حذيفة» (بحارالانوار، ج 78، ص 310).] و همين است كه مستجاب الدعوه مى شود [«و فى الاصابة روى عن الصادق عليه السلام عن آبائه عن على عليه السلام قال: ان رسول الله اخدم فاطمة ابنته جارية اسمها فضة النوبية و كانت تشاطرها الخدمة فعلمها رسول الله صلى الله عليه و آله دعا تدعو به فقالت لها فاطمة أتعجنين او تخبزين؟ فقالت بل اعجن يا سيدتى واحتطب فذهبت واحتطبت و بيدها حزمة فارادت حملها فعجزت فدعت بالدعاء الذى علمها صلى الله عليه و آله و هو: «يا واحد ليس كمثله احد، تميت كل احد و انت على عرشك و احد لا تأخذه سنة و لا نوم». فجاء اعرابى كانه من ازد شنوءة فحمل الحزمة الى باب فاطمة عليهاالسلام، (اعلام النساء المؤمنات، ص 595). امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه وقتى رسول خدا، فضه را به فاطمه (عليهاالسلام) داد.

فاطمه كارها را با او تقسيم كرد رسول خدا دعائى به فضه آموخته بود كه با آن دعا مى كرد. روزى فاطمه عليهاالسلام به او گفت: آيا خمير مى كنى يا اينكه نان مى پزى؟ فضه جواب داد: اى بانوى من خمير مى كنم و هيزم مى آورم. آنگاه براى جمع كردن هيزم از خانه خارج شد، هيزم ها را جمع كرد و آنها را با ريسمان محكم به هم بست، وقتى خواست آنها را بر دوش بگيرد و بياورد، نتوانست آنها را بلند كند. به ياد دعاى رسول افتاد و دعا كرد. در دم مردى كه گويا از قبيله ى ازد بود آمد و همه ى هيزم ها را تا در خانه براى او آورد.] و از دامان او عارفه ها و صاحب كراماتى سر مى كشند. [ابن شهر آشوب در مناقب از مالك بن دينار روايت مى كند كه گفت: در ايام حج زنى ضعيفه را ديدم كه بر حيوانى نحيف سوار است، عده اى او را نصيحت مى كردند كه بازگردد. چون به وسط باديه رسيدم، ديدم كه حيوانى كه بر آن سوار است از راه رفتن بازمانده و توان حركت ندارد. او را ملامت كردم كه چرا با اين چنين مركبى حركت كرده است. او سر به آسمان بلند كرد و گفت: «لا فى بيتى تركتنى و لا الى بيتك حملتنى فوعزتك و جلالك لو فعل بى هذا غيرك لما شكوته الا اليك»، نه مرا به خانه ام گذاردى و نه به خانه ات رساندى، به عزت و جلالت قسم اگر غير تو اين كار را با من مى كرد شكايتش را به حضرت تو مى آوردم. بلافاصله شخصى در بيابان پيدا شد كه در دستش زمام ناقه اى بود. پرسيدم: تو كيستى؟ گفت: من شهره دختر مسكه دختر فضه كنيز فاطمه ى زهرايم. (بحارالانوار، ج 43، ص 46).

همان طور كه مى بينى فضه از زهرا عليهاالسلام آموخت كه نبايد تنها به فكر خود بود و در دوره ى غربت، مرثيه خوان ظلم بود بلكه بايد به سازندگى پرداخت كه بعد از تولد نوبت توليد است. (و والد و ما ولد).]

ام ايمن

اين پرستار [در طبقات ابن سعد آمده. «ام أيمن و اسمها بركة مولاة رسول الله صلى الله عليه و آله و حاضنته كان رسول الله ورثها من ابيه و خمسة اجمال اوراك و قطعة غنم فاعتق رسول الله ام ايمن حين تزوج خديجة». ام ايمن اسمش بركة و آزاد شده ى رسول الله صلى الله عليه و آله است. او پرستار و عهده دار رسول صلى الله عليه و آله بود در كودكى و آن گاه كه پدر رسول الله صلى الله عليه و آله از دنيا رفت به همراه پنج شتر قوزك پهن و قطعه اى از گوسفند به رسول خدا صلى الله عليه و آله به ارث رسيد و آن حضرت در هنگام ازدواج با خديجه عليهاالسلام او را آزاد كرد. (الطبقات، ج 8، ص 223). و ابن اثير جزرى در اسد الغابة گويد: «ام ايمن مولاة رسول الله صلى الله عليه و آله و حاضنته و هى حبشيه واسلمت قديما اول الاسلام و هاجرت الى الحبشة ثم الى المدينه و بايعت النبى».

ام ايمن آزاد شده رسول خدا صلى الله عليه و آله و پرستار و نگهدار او بود، او اهل حبشه و از اولين پشگامان و گروندگان به اسلام بود، او دو هجرت كرد يكى از مكه به حبشه و ديگرى از مكه به مدينه، او با پيامبر خدا بيعت كرد. و اقدى هم چون ابن سعد مى گويد: ام ايمن كنيز عبدالله بن عبدالمطلب بود و به ارث به رسول صلى الله عليه و آله رسيد و به قولى كنيز آمنه مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و رسول صلى الله عليه و آله هم او را آزاد كرد. و آنگاه كه آمنه به رحمت خدا رفت سرپرستى و پرستارى رسول صلى الله عليه و آله با ام ايمن بود، از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: «ام ايمن امى بعد امى».] مهربان [ابن سعد در طبقات مى گويد: «كانت ام ايمن تلطف النبى صلى الله عليه و آله و تقوم عليه» (ج 8، ص 224)، ام ايمن با رسول صلى الله عليه و آله بسيار با ملاطفت و مهربانى رفتار مى كرد و هميشه به احترامش مى ايستاد.] هشيار [«قال عبدالمطلب لام ايمن و كانت تحضن رسول الله صلى الله عليه و آله. باركة لا تغفلى عن ابنى فان اهل الكتاب يزعمون ان ابنى نبى هذه الامة» (سفينة البحارالانوار، ج 2، ص 736)، عبدالمطلب در ايامى كه ام ايمن سرپرستى و حضانت رسول خدا را بر عهده داشت به او گفت اى ام ايمن مبادا از فرزند من غفلت كنى. چرا كه اهل كتاب معتقدند كه اين همان پيامبر اين امت است. از اين رو ام ايمن بسيار مراقب و هشيار بود تا اهل كتاب و خصوصا يهود، به پيامبر صلى الله عليه و آله آسيبى نرسانند.] محمد صلى الله عليه و آله يتيم؛

اين آزاده ى [ر. ك: پاورقى شماره 1 (صفحه ى قبل). «فاعتق رسول الله ام ايمن حين تزوج خديجة».] پيشگام [ر. ك: پاورقى شماره 1 (صفحه ى قبل): «...واسلمت قديما اول الاسلام...».] مهاجر؛ [در استيعاب آمده: «... هاجرت الهجرتين الى ارض حبشه و الى المدينه...» و البته يك هجرت ديگر هم داشت كه آن از مدينه به مكه، پس از شهادت زهرا عليهاالسلام و اعتراض به خلفا بود كه توضيح آن خواهد آمد.]

اين امين [قطب راوندى مى گويد: «و روى ان النبى صلى الله عليه و آله كانت عنده ودائع بمكة فلما اراد ان يهاجر اودعها ام ايمن و امر عليا عليه السلام بردها على اصحابها» (فقه القرآن، ج 2، ص 61، مستدرك الوسائل، ج 2، ص 504).] وارث دو شهيد [او هم مادر شهيد است و هم همسر شهيد. ابن سعد در ادامه همان روايتى كه در پاورقى شماره 1 در صفحه قبل آورده شده مى گويد: «... فاعتق رسول لله ام ايمن حين تزوج خديجه بنت خويلد فتزوج عبيد بن زيد من بنى الحارث بن خزرج، ام ايمن فولدت له ايمن صحب النبى و قتل حنين شهيدا»؛ وقتى ام ايمن به ارث رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد رسول او را در هنگام ازدواج با خديجه عليهاالسلام آزاد كرد و به عقد عبد خزرجى درآورد و از او فرزندى به دنيا آمد به نام ايمن كه از اصحاب رسول صلى الله عليه و آله بوده و در جنگ حنين به شهادت رسيد. (الطبقات، ج 8، ص 223). و صاحب اعيان الشيعة مى گويد: او عنان اسب رسول خدا صلى الله عليه و آله را در دست داشت و تا لحظه ى شهادت آن را رها نكرد (ج 2، ص 227). و نيز صاحب الطبقات نقل مى كند: خديجه عليهاالسلام عبدى داشت به نام زيد بن حارثه كه او را به رسول صلى الله عليه و آله بخشيد و رسول هم او را آزاد كرد و پس از نبوتش ام ايمن را به عقد او درآورد و از او فرزندى به نام اسامة متولد شد. و البته سخن درباره ى اسامه زياد است و مورخين در مورد او به اختلاف سخن گفته اند و اگر چه صاحب اعيان الشيعة از كارهاى ناصواب او دفاع مى كند و بالاخره او را در شمار اهل ولا به حساب مى آورد، اما با همه ى اينها جاى تأمل دارد. (رياحين الشريعة، ج 2 ص 237) «و قال على القارى فى شرح شفا للقاضى عياض: ام ايمن الحبشيه مولاة رسول الله 9 و حاضنته و مرضعته ورثها من ابيه ثم اعتقها لما تزوج خديجه فتزوجها عبيد بن زيد من بنى الحارث فولدت له ايمن و به كنيت ثم تزوجها بعد النبوة زيد بن حارثه فولدت اسامة بن زيد». (به نقل از اعيان الشيعة، ج 3، ص 555)

«و عن ربيع الشيعة و اعلام الورى... اعتقاد رسول الله و زوجها عبيد الخزرجى بمكه فولدت له ايمن فمات زوجها فزوجها النبى من زيد فولدت له اسامة اسود يشبهها فاسامة و ايمن اخوان لام».] مجاهد؛ [از معدود زنانى كه نامش زينت بخش تاريخ جنگ هاى اسلام شده ام ايمن است. او در جبهه ى جنگ به مداواى مجروحان و آب دادن به مجاهدان مى پرداخت (الاصابة، ج 4، ص 433). صاحب الطبقات (ج 8، ص 225) از قول واقدى مى نويسد: «و قد حضرت ام ايمن احدا و كانت تسقى الماء و تداوى الجرحى و شهدت خيبر مع رسول الله صلى الله عليه و آله»، ام ايمن در احد حاضر بود و به لشكريان آب مى داد و مجروحان را مداوا مى كرد و هم چنين در جنگ خيبر با رسول صلى الله عليه و آله بود. و اقدى مى نويسد: آن گاه كه شايعه شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله توسط مشركين منتشر شد، مردم جبهه را رها كردند و برخى به مدينه بازگشتند. نخستين كسى كه اين خبر را به مدينه آورد، سعد بن عثمان و سپس مروان بود. آن دو وقتى به خانه ى خود رفتند همسران آنان پرسيدند: «آيا از ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله فرار كرده ايد؟ اوس بن قيظى به همراه تنى چند از بنى حارثه نيز از جبهه احد فرار كرده، خود را به «شقره» رسانيدند. أم ايمن با ديدن آنان خاك به چهره شان پاشيد و براى برخى از آنان دوك آورد و گفت: «شمشيرت را بده، نخ بريس!) آنگاه به همراه بعضى از آنان عازم جبهه ى احد شد. (المغازى، ج 1، ص 277).]

اين محدثه ى [او خود از پيامبر صلى الله عليه و آله رواياتى را نقل مى كند و تعدادى از صحابه نيز از قول او از پيامبر حديث كرده اند، از جمله انس بن مالك و جيش بن عبدالله الضعافى و ابوزيد المدنى (اعلام النساء، ص 252) و در معجم رجال الحديث (ج 22، ص 174) درباره ى ام ايمن مى نويسد: «عدها البرقى ممن روى عن رسول الله من النساء»، برقى، او را از جمله كسانى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كنند، شمرده است. از جمله روايت مفصلى است كه ام ايمن براى زينب عليهاالسلام نقل مى كند. (ر. ك: رياحين الشريعة، ج 3، ص 64 و بحارالانوار، ج 45، ص 180).] بهشتى [در الطبقات (ج 8، ص 224) و نيز الاصابة (ج 4، ص 416) نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من سره ان يتزوج امراة من اهل الجنة فيتزوج ام ايمن فتزوجها زيد بن حارثة فولدت له اسامة بن زيد»، هر كه مى خواهد خوشحال شود به تزويج زنى از اهل بهشت با ام ايمن ازدواج كند. زيد بن حارثه چون اين سخن را شنيد او را تزويج كرد و اسامه از او متولد شد.

خود او هم در جريان فدك آن گاه كه به عنوان شاهد صديقه ى كبرى عليهاالسلام حاضر شد. قبل از شهادت از عمر و ابوبكر همين اهل بهشت بودن خود را اقرار گرفت و آن دو هم اقرار كردند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله اين كلام را شنيده اند. «روى الجوهرى فى كتاب السقيفة بسنده ان فاطمة اتت ابابكر فقالت ان رسول الله صلى الله عليه و آله اعطانى فدك فقال له اهل لك على هذا بينة، فجائت بعلى فشهد لها، ثم جاءت ام ايمن فقالت. الستما تشهدان (ابوبكر و عمر) انى من اهل الجنة؟ قالا بلى: قالت فأنا اشهد ان رسول الله صلى الله عليه و آله اعطاها فدك. فقال ابوبكر: فرجل آخر و امرأة اخرى لتستحقى بها القضية. (شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 219؛ السقيفة و فدك، ابوبكر جوهرى، تحقيق محمد هادى امينى، ص 107). و در نقلى ديگر آمده كه عمر گفت: شهادت ام ايمن ارزشى ندارد چرا كه او زنى عجميه است!! و نكته اينجاست كه نگفت او دروغ مى گويد، چون هيچ كس غير از سخن راست از او نشنيده بود. اين بود كه عمر مجبور شد بگويد كه او عجمى است، پس شهادتش ارزشى ندارد!! و زهرا عليهاالسلام پس از رد شدن شهادت ام ايمن از جانب ابوبكر و عمر، خطاب به آن دو فرمود: «ألم تسمعا من ابى رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: اسماء بنت عميس و ام أيمن من اهل الجنه؟ قالا: بلى»، مگر شما از پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله نشنيده ايد كه فرمود اسماء و ام ايمن، از اهل بهشتند؟ و آن دو گفنتد: آرى شنيده ايم. (العوالم ج 11، ص 436؛ بحارالانوار، ج 28، ص 297 و 202؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 214) و در الكافى، ج 3، ص 298 از امام باقر عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود: «فانى اشهد انها من اهل الجنة».]

مدافع [ر. ك: پاورقى شماره 6 (مجاهد) صفحه قبل.] رسول نبى صلى الله عليه و آله؛

اين همدم باوفاى زهرا عليهاالسلام، دخت نبى و مدافع هميشه ى فاطمه، زوج وصى. او اگر چه شيفته [ام ايمن شبى تا صبح مى گريست. همسايگان به رسول صلى الله عليه و آله خبر دادند و حضرت او را خواست و از او علت را جويا شد، گفت خواب بدى ديدم و از گفتن خواب عذر مى آورد، تا رسول صلى الله عليه و آله به او مژده داد كه تعبير خوابت نه آن گونه است كه پنداشتى، پس آن گاه خواب خود را بازگو كرد و گفت: در خواب ديدم كه پاره اى از اعضاى شما در خانه من افتاده رسول صلى الله عليه و آله فرمود. چه خواب نيكويى! آسوده باش اى ام ايمن، همانا از فاطمه پسرى به نام حسين متولد مى شود كه حضانت و پرستارى او با تو خواهد بود و اين بود كه تا حسين عليه السلام متولد شد. ام ايمن قنداقه او را نزد رسول صلى الله عليه و آله آورد، حضرت فرمود: مرحبا به حامل و محمول و آن گاه افزود. اين تأويل همان خواب توست. (امالى صدوق، مجلس 19 به نقل از امام صادق عليه السلام، اعيان الشيعة، ج 3، ص 500).

و نيز آن گاه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت بسيار مى گريست، وقتى علت را از او پرسيدند، گفت چرا نگريم با اين كه با رفتن رسول الله صلى الله عليه و آله، وحى از ما قطع شد، «و لما قبض النبى صلى الله عليه و آله بكت ام ايمن فقيل لها ما يبكيك؟ قالت: ابكى على خبر السماء» (الطبقات ج 8، ص 226) و باز در همان جا آمده. «ان ام ايمن بكت حين مات النبى صلى الله عليه و آله فقيل لها اتبكين؟فقالت: اى والله لقد علمت ان رسول الله صلى الله عليه و آله سيموت ولكنى انما ابكى على الوحى اذ انقطع عنا من السماء». اين جواب علاوه بر اين كه علاقه او به رسول صلى الله عليه و آله مى رساند، نشان دهنده ى فضل و درك بالاى او نيز هست.] و محب رسول صلى الله عليه و آله بود و رسول صلى الله عليه و آله او را مادر خود [«كان رسول الله صلى الله عليه و آله يقول لام ايمن: يا امه و كان اذا نظر اليها قال: هذه بقية اهل بيتى. (الطبقات، ج 8، ص 223)، رسول خدا صلى الله عليه و آله هميشه ام ايمن را به عنوان ما در صدا مى كرد و هر گاه به او نظر مى كرد و او را مى ديد، مى فرمود. اين باقى مانده ى اهل بيت من است.] و باقى مانده ى اهل بيت [الطبقات، ج 8، ص 223.] مى خواند و به ديدارش مى رفت [«لما توفيت امنة النبى صلى الله عليه و آله قال صلى الله عليه و آله ام أيمن امى بعد امى و كان يكرمها و يزورها»، (اعيان الشيعة، ج 3، ص 555)، آن گاه كه آمنه وفات كرد رسول صلى الله عليه و آله ام ايمن را ما در خود مى خواند و هميشه بزرگش مى كرد و به ديدارش مى رفت.] و همواره بزرگش [اعيان الشيعه، ج 3، ص 555، «... و كان يكرمها...» هميشه بزرگش مى داشت.] مى داشت و لبخند [«جائت ام ايمن الى النبى صلى الله عليه و آله فقالت: احملنى قال: احملك على ولد الناقه.

فقالت: يا رسول الله انه لا يطيقنى و لا اريده، فقال لا احملك الا على ولد الناقه، يعنى انه كان يمازحها و كان رسول الله يمزح و لا يقول الا حقا و الابل كلها ولد النوق. (الطبقات، ج 8، ص 224)، ام ايمن روزى به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد. يك شتر سوارى به من مرحمت كن. حضرت فرمود: تو را سوار نمى كنم مگر بر بچه ناقه و غرض آن حضرت مزاح با ام ايمن بود و مزاح آن حضرت همه راست و درست بود، زيرا تمام شترها بچه شتر بودند.] بر لبانش مى آورد، اما اينها به تنهايى كافى نيست، كه اين همه نيمى از راه است و نيم ديگر راه را بايد با ولاى اهل بيت رفت. كه به شهادت قرآن در روز غدير، دين [مراد نزول آيه «اكمال دين»در روز غدير خم است. (اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا) (مائده، 3). اكمال و اتمام دين در اين روز مى شود و دين خداپسند همان دينى است كه همراه با ولى است.] مرضى خدا، دين همراه ولايت است و اكمال و اتمام دين به همين است. و آن چه مانع از گمراهى [اشاره به حديث ثقلين كه در نزد شيعه و سنى متواتر است «... ما آن تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض».] است، بودن اين هر دو با هم است و آن چه باعث هدايت است، تمسك و چنگ زدن به اين هر دو است و اين دو تا قيامت با هم اند [اشاره به حديث ثقلين كه در نزد شيعه و سنى متواتر است «لن يفترقا حتى يردا على الحوض».] و هرگز از هم جدا نمى شوند. از اين رو ام ايمن اگر چه آزاده بود، اما به خاطر آن همه سفارش هايى كه رسول صلى الله عليه و آله در حق زهرا عليهاالسلام داشت، خود به خدمت زهرا عليهاالسلام [از جمله مى توان به سه مورد زير اشاره كرد:

الف- شيخ طوسى در امالى روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله 63 درهم صداق فاطمه را سه قسمت نمودند: قسمتى را به ام ايمن داد براى تهيه ى اثاث منزل و قسمتى را به اسماء بنت عميس براى عطر و قسمتى را به ام سلمه براى طعام. (بحارالانوار، ج 43، ص 131).

ب- از عقد على و زهرا عليهماالسلام مدتى مى گذشت. اما على عليه السلام از شدت حيا نمى توانست از رسول صلى الله عليه و آله بخواهد كه زهرا عليهاالسلام را به منزل خود ببرد، تا اين كه ام ايمن واسطه شد و اين سكوت را شكست و با تلاش خود، هر چه زودتر زهرا عليهاالسلام را به خانه على عليه السلام فرستاد. (بحارالانوار، ج 43، ص 131). ام ايمن تا آنجا كه مى توانست از بچه هاى زهرا عليهاالسلام پرستارى مى كرد. (ر، ك: پاورقى 1، ص 322).] درآمد تا به كمالى رسد. او انصاف و ايثار و شهادت را در اين خانه تجربه كرد و در نهايت، عشق و ولاء را از زهرا عليهاالسلام آموخت و از جام ولاى او نوشيد و هر چه يافت از همين يافت. [در الطبقات و الاصابة (ج 4، ص 45) و بحارالانوار (ج 43، ص 28) و ديگر كتب فريقين نقل شده كه چون زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت، ام ايمن نتوانست جاى خالى او را تحمل كند، لذا از مدينه به جانب مكه بيرون آمد در حالى كه (به روايت ابن سعد) روزه بود. در آن هواى گرم عطش به او فشار آورد. به حدى كه بيم هلاكتش مى رفت. به روايت ابن شهر آشوب آن گاه كه بر جان خود بترسيد چشم ها را به آسمان دوخت و عرضه داشت. اى خدا مرا تشنه مى خواهى با اين كه خادمه ى فاطمه هستم؟ در اين هنگام دلو آبى از آسمان نازل شد. ام ايمن آن را گرفت، و آشاميد. و به روايت ابن سعد بعد از آن ديگر هرگز تشنه نشد، با اين كه در روزهاى گرم روزه مى گرفت، و اين كرامت، علو مقام او در نزد خداى سبحان مى رساند. حنيئا لها و رزقنا الله منها. و باز در فضيلت او بس كه در «خصائص فاطميه» نام سيزده زن آمده كه در زمان ظهور امام زمان (عج) برمى گردند و در خدمت آن حضرت و مجروحان لشكرش خواهند بود و از جمله ايشان ام ايمن است. (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 331).]

از رهگذر خاك سر كوى شما بود   هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد

او درس بلند بيدارى و حمايت از ولى زمانه را از زهرا عليهاالسلام آموخت.

چه آن گاه على عليه السلام را براى بيعت به مسجد كشاندند، آن كه در مسجد در برابر همه فرياد اعتراض سر داد و بى پروا خلفا را اهل نفاق خواند، [«لما ذهبوا باميرالمؤمنين عليه السلام. الى ابى بكر للبيعة اقبلت ام ايمن حاضنة رسول الله صلى الله عليه و آله فقالت يا ابابكر ما اسرع ما ابديتم حسدكم و نفاقكم فامر بها عمر فاخرجت من المسجد و قال ما لنا و للنساء» (سفينة البحار، ج 2، ص 736)، هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام را براى بيعت با ابوبكر بردند. ام ايمن- پرستار رسول الله صلى الله عليه و آله- به مسجد رفت و به ابوبكر گفت: چه زود حسد و نفاق خود را آشكار كرديد!! عمر رو به او كرد و گفت: ما را با زنان كارى نيست و دستور داد او را از مسجد بيرون كردند.] ام ايمن بود.

چه آن گاه كه فدك را غصب كردند، آن كه در برابر استبداد خلفا ايستاد و مردانه عليه آنان شهادت داد، ام ايمن بود. [«فلما مات رسول الله صلى الله عليه و آله ادعت فاطمة عليهاالسلام انه كان ينحلها فدكا، فقال ابوبكر: انت اعز الناس على فقرا و احبهم الى غنا لكنى لا اعرف صحة قولك. فلا يجوز ان احكم لك، فشهدت لها ام ايمن و اميرالمؤمنين فطلب منها ابوبكر الشاهد يجوز قبول شهادته فى الشرع... (ابن حجر و بلاذرى و ابن ابى الحديد و ابن تيميه و فخر رازى و... همه همين گونه نقل كرده اند با اين تفاوت كه به جاى جمله «اميرالمؤمنين» در كلام فخر رازى «مولى لرسول الله» ذكر شده)، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت فاطمه عليهاالسلام ادعا كرد كه پيغمبر فدك را به او بخشيده، ابوبكر به او گفت: اى فاطمه تو چه در فقر و چه در ثروت، در هر دو حال نزد من عزيز و محبوب هستى!! اما من به درستى گفتار تو ترديد دارم و نمى توانم به نفع تو حكم كنم. و سپس ام ايمن و يكى از نزديكان رسول خدا صلى الله عليه و آله به نفع فاطمه گواهى دادند، ولى ابوبكر شهادت آن دو را نپذيرفت و گفت بايد شهودى بياورى كه شهادتشان پذيرفته باشد!! (الصواعق المحرقه، ص 21، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 214؛ فتوح البلدان، بلاذرى، ص 46؛ الشافى، ص 408؛ الاحتجاج، طبرسى، ص 58؛ بحارالانوار، ج 28، ص 302؛ و بسيارى منابع ديگر.).]

چه آن گاه كه همه، زهرا عليهاالسلام را تنها گذارده بودند، آن كه همدم باوفاى زهرا عليهاالسلام بود تا واپسين دم بر بالينش نشست، ام ايمن بود. [«لما نعى الى فاطمة عليهاالسلام نفسها ارسلت الى ام ايمن و كانت اوثق نسائها عندها و فى نفسها فقالت: يا ام ايمن ان نفسى نعيت الى فادعى لى عليا فدعته لها» (بحارالانوار، ج 43، ص 204)؛ آن گاه كه فاطمه در واپسين لحظات عمر خود بود، ام ايمن را كه مورد وثوق بيشتر و نزديك ترين زنان نزد او بود خواست و به او گفت: على را نزد من بخوان و او هم اجابت كرد. و نيز در بحارالانوار، ج 43، ص 181 نقل شده كه زهرا عليهاالسلام در بستر بيمارى ام ايمن و اسماء بنت عميس و على عليه السلام را خواست و در حضور آنها وصيت خود را به على عليه السلام گفت: از اين اخبار جلالت قدر ام ايمن دانسته مى شود. رضى الله عنها.]

چه آن گاه كه هيچ كس را بى اذن زهرا عليهاالسلام اجازه ى حضور در تشييع نبود، آن كه با خواست زهرا عليهاالسلام حضور داشت، ام ايمن بود. [از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت زهرا عليهاالسلام در لحظه ى آخر زندگى خود خطاب به على عليه السلام چنين گفت: «اذا توفيت لا تعلم احدا الا ام سلمة و ام ايمن و فضة و من الرجال، ابنى والعباس و سلمان و عمارا و المقداد و اباذر و حذيفة و لا تدفنى الا ليلا و لا تعلم قبرى احدا»؛ (على جان) وقتى وفات كردم هيچ كس را خبر مكن، مگر ام سلمه و ام ايمن و فضه را و از مردان دو فرزندم حسن و حسين و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذيفه را. مرا دفن مكن مگر در شب و قبر مرا به هيچ كس اطلاع مده تا مخفى بماند. (دلائل الامامة، طبرى ص 44 و چاپ محقق ص 133؛ بحارالانوار، ج 78، ص 210؛ و بيت الاحزان، ص 176).] و چه آنگاه كه زهرا عليهاالسلام از دنيا چشم بربست، آن كه از فراق او و هم براى اعتراض به خلفا و رساندن پيام مظلوميت على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام از مدينه هجرت كرد، ام ايمن بود. [«خرجت ام ايمن الى مكه لما توفيت فاطمة عليهاالسلام و قالت: لا ارى المدينة بعدها». (بحارالانوار، ج 42، ص 46)، وقتى كه زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت، ام ايمن از مدينه به مكه هجرت كرد و گفت: نمى توانم مدينه را از زهرا عليهاالسلام خالى ببينم. و چگونه در مدينه طاقت بياورد، در حالى كه آن گونه با زهرا عليهاالسلام رفتار كردند و على عليه السلام وصى پيامبر صلى الله عليه و آله و همسر زهرا عليهاالسلام را خانه نشين كردند. از اين ها گذشته با اختناقى كه از جانب خلفا حاكم شده بود، امكان هيچ گونه تحرك سياسى نبود. از اين رو ام ايمن بهتر ديد از مدينه خارج شود و در مكه پايگاه تبليغاتى و ام القراى اسلام جا بگيرد و بدين وسيله پيام مظلوميت على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام را به گوش همگان برساند، شايد گوشى شنوا و همتى بيدار، يافت شود.]

او آن قدر بر فراق يار و مظلوميت او سوخت كه بيش از چند صباحى دوام نياورد [در وفات ام ايمن اختلاف شده. واقدى و ابن حبان و حاكم و ابن حجر مى گويند: او پس از مرگ عمر و در ابتداى خلافت عثمان درگذشت. اما بخارى مى گويد: «توفيت ام ايمن بعد النبى صلى الله عليه و آله بخمسة اشهر»؛ ام ايمن پس از رسول خدا پنج ماه بيشتر زنده نبود. (اعلام النساء المؤمنات، ص 252، اعيان الشيعة، ج 3، ص 555)] و خيلى زود به معشوق پيوست و از تنهايى درآمد، سلام و رضوان خدا بر او باد.