زهد زهرا
زهد، آزادى است. آزادى از هر آن چه رنگ تعلق به خود گيرد [همان كه حافظ مى
گويد:غلام همت آنم كه زير چرخ كبود- ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است.] تا آن جا كه
«دادن»ها و «گرفتن»ها در وجود تو موجى ايجاد نكند. [على عليه السلام مى فرمايد:
«الزهد بين كلمتين من القرآن. قال الله تعالى: (لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا
تفرحوا بما اتاكم) و من لم يياس على الماضى و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد
بطرفيه»؛ زهد در دو جمله قرآن خلاصه شده: «براى اين كه تاسف نخوريد بر آن چه از شما
فوت مى شود، و شاد نگرديد به آن چه به شما مى دهند»، هر كس بر گذشته اندوه نخورد و
براى آينده شادمان نشود، بر هر دو جانب زهد دست يافته است.]
زهد؛ از امكان كم، برداشت زياد كردن است. زاهد كسى است كه به دنيا قانع نيست،
جايگاه بلندترى را طالب است، چون در چشم تيزبين او دنيا مبلغ علمى نيست. همان كه
قرآن مى گويد: (فما متاع الحيوة الدنيا فى الآخرة الا قليل). [توبه، 38.] و همان كه
زهرا عليهاالسلام خود مى گويد. «ذهبت للدنيا و جئت للاخرة». [بحارالانوار، ج 42، ص
152.]
زهد اسلام زهد ترك نيست، زهد اخذ است. اگر از يهودى بيشتر تلاش كند از درويش كم
تر نگاه مى دارد. و ديگران را در درآمد خود سهيم مى كند.
زاهد نمى گويد دنيا بد است. كه مى گويد كم است، بايد آن را زياد كرد. راه آن قدر
طولانى است [انا لله و انا اليه راجعون، الى ربك الرجعى، اليه المصير،...] كه آه
على عليه السلام- اين مرد راه- را درآورده است. [«آه من قلة الزاد و طول الطريق»
(نهج البلاغه، حكمت 77)، آه از دورى راه و كمى توشه.] اگر درا ين راه دراز همه ى
آذوقه و توشه را خودت به تنهايى بردارى، از سنگينى، توان رفتنت نيست و در راه مى
مانى، و اگر كم بردارى، راه طولانى است و از ادامه باز مى مانى. زاهد اين تضاد را
همان گونه كه مولايش على عليه السلام گفته حل مى كند. بدين گونه كه افرادى را اجير
مى كند تا آذوقه و بار سفر طولانى اش را برايش حمل كنند. و تمامى انفاق ها، اطعام
ها، احسان ها تحمل سختى ها و سعى در حوائج مؤمنان و اصلاح ذات البين ها و...، همان
زاد و توشه هايى است كه ديگران براى تو حمل مى كنند و آن جا كه توان رفتنت نيست و
آذوقه ات ته كشيد، به تو مى سپارند تا ادامه ى راهى را كه بايد تا قرب خدا [(يا
ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه) (انشقاق، 6).] با درد و رنج بروى،
بپيمايى.
براى زهد زهرا عليهاالسلام همين بس كه به راحتى از دنيا مى گذرد و براى رسيدن به
قرب خدا از سر تمامى هستى خود برمى خيزد و براى رسيدن به خوبى ها- همان كه به ما
رشد مى دهد- از خوشى ها مى گذرد كه: (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون). [آل
عمران، 92.]
براى زهد زهرا عليهاالسلام از كجا بگويم. از خانه ى ساده اش و يا از مهر [در
كتاب الكافى، ج 5، ص 377، به نقل از ائمه عليهم السلام مقدار آن را 30 درهم ذكر مى
كند و در كشف الغمة، ج 1، ص 349، به نقل از انس از مناقب خوارزمى، مبلغ آن را 400
مثقال نقره، و در ص 355، 400 درهم نقره ذكر مى كند. كه البته با توجه به سند و هم
اينكه نقل كافى اضبط و دقيق تر است، نقل كافى مورد پذيرش است. شايان ذكر است كه هر
درهم نقره، 6/ 12 نخود يعنى حدود نيم مثقال است. (نخود 24: 1 مثقال).] و جهيزه ى
[بحارالانوار، ج 43، ص 94، مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 352، احقاق الحق، ج 10، ص
369. علامه ى اربلى نقل مى كند كه وقتى رسول صلى الله عليه و آله و سلم چشمش به
جهيزه ى اندك فاطمه عليهاالسلام افتاد اشك از ديدگانش جارى شد. آنگاه سر به سوى
آسمان بلند كرد و فرمود: «اللهم بارك لاهل بيت جل انيتهم الخزف»؛ خدايا اين زندگى
را براى خاندانى كه بيشتر ظرف هاشان گلى است مبارك گردان. (كشف الغمة، ج 1، ص
359).]
اندكش و يا از بخشش لباس عروسى [نزهة المجالس، ص 28.] و گلوبند با بركتش، همان
گلوبندى كه گرسنه اى را سير كرد و برهنه اى را پوشاند و فقيرى را بى نياز ساخت و
بنده اى را آزاد كرد و سرانجام دوباره به نزد صاحبش بازگشت تا باز هم به جريان افتد
و خيرات و بركات ادامه يابد. [بحارالانوار، ج 43، ص 172؛ اهل البيت، ص 139.]
زندگى سخت زهرا عليهاالسلام گواه صادقى بر زهد اوست. على عليه السلام آن جا كه
براى درس گرفتن و عبرت ديگران از سختى هاى زهرا عليهاالسلام در خانه مى گويد، اين
گونه توضيح مى دهد.
«او آن قدر از چاه آب كشيد كه اثر آن بر سينه اش باقى ماند و آن قدر با آسياب
آرد كرد كه دستهايش پينه بست و آن قدر خانه را رفت و روب مى كرد كه پيراهنش
غبارآلود مى گشت و آن قدر آتش زير ديگ روشن مى كرد كه لباسش سياه مى شد... اين
كارهاى دشوار به او آسيب فراوان وارد مى كرد. [بحارالانوار، ج 43، ص 82 «...
فاصابها من ذلك ضرر شديد».] و آن گاه كه تصميم گرفت از پدرش خادمه اى بخواهد، وقتى
در اطراف پدرش جماعتى را ديد، منصرف شد و برگشت و خدا به وسيله ى رسول صلى الله
عليه و آله تسبيحات را براى او هديه فرستاد و زهرا عليهاالسلام از اين هديت الهى آن
چنان مسرور گشت كه سه بار فرمود: «رضيت عن الله و رسوله». [بحارالانوار، ج 43، ص
83؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 334.] سلمان مى گويد: روزى به خانه ى زهرا عليهاالسلام
وارد شدم. ديدم آن قدر دسته ى آسياب را چرخانده كه دسته ى آن خونى است.
[بحارالانوار، ج 43، ص 28.]
زهرا عليهاالسلام بارها شكمش از گرسنگى به پشتش مى چسبيد و چشم هايش به گودى مى
نشست و حتى فرزندانش در مقابل چشمانش از شدت گرسنگى هم چون جوجه ى كبوتر به خود مى
لرزيدند. [بحارالانوار، ج 35، ص 240 و ج 43، ص 72.]
حسن بصرى مى گويد: «لم يكن فى الامة ازهد و لا اعبد من فاطمة» [مناقب ابن شهر
آشوب، ج 3، ص 341، ربيع الابرار، ج 2، ص 104.] در امت پيامبر صلى الله عليه و آله،
زاهدتر و عابدتر از زهرا عليهاالسلام نبوده است.
در زيارتنامه ى آن حضرت نيز آمده است: او نه تنها زاهد بود، بلكه بالاتر از آن
با زهد همدم و مأنوس بود. (حلية الورع والزهد). [مفاتيح الجنان، زيارتنامه ى فاطمه
عليهاالسلام.] او به راستى بريده و منقطع از دنيا و فانى در ذات خدا بود و راستى كه
بتول زبينده ى اوست. [بحارالانوار، ج 43، ص 15.]
در روايتى اين گونه آمده. روزى زهرا عليهاالسلام از رسول صلى الله عليه و آله
تقاضاى انگشترى كرد. رسول صلى الله عليه و آله اين مربى بيدار و هشيار،براى آن كه
به دخترش درسى هميشگى بدهد، در جواب اين درخواست عادى او فرمود: نمى خواهى تو را به
بهتر از انگشتر راهنمايى كنم؟ آن گاه ادامه داد: امشب پس از نماز شب، خواسته ات را
از خدا
بخواه، ان شاءالله به آن خواهى رسيد. زهرا عليهاالسلام نيز همان گونه كه پدر
گفته بود، پس از نماز شب حاجتش را از خدا طلبيد. ناگهان هاتفى ندا سر داد. فاطمه!
آن چه از من خواستى اجابت شد، سجاده ى خود را كنار بزن. زهرا عليهاالسلام در دم،
سجاده را كنار زد، انگشتر گران بهايى از ياقوت يافت. بسيار مسرور شد و در حالى كه
آن را به انگشت خود كرده بود، خوابيد. در رؤيا ديد در مقابل سه قصر زيباى بهشتى
ايستاده است پرسيد. اين قصرهاى بى نظير از آن كيست؟ گفتند: از براى فاطمه دختر محمد
صلى الله عليه و آله. با خوشحالى به يكى از آن قصرها وارد شد. در آن جا تختى ديد كه
تنها سه پايه داشت. با تعجب پرسيد: پس پايه ى ديگر تخت چه شده؟ گفتند: صاحبش در
دنيا از خداوند انگشترى تقاضا كرد، از اين رو يكى از اين پايه ها به صورت انگشترى
براى او درآمده است. و اين پايان خواب بود و آغاز درسى بزرگ تر براى زهرا
عليهاالسلام. از اين رو اول صبح خود را به پدر رسانيد و با حزن و نگرانى خواب اش را
تعريف كرد. رسول هوشيار و آگاه كه از پيش چنين صحنه اى را پيش بينى مى كرد و گويا
منتظر دخترش بود، فرمود: «دنيا براى شما نيست. آن چه براى شماست سراى ديگرى است و
وعده گاه شما بهشت است. دنيا فريبنده اى گذرا بيش نيست.» [«ليس لكم الدنيا انما لكم
الاخرة و ميعادكم الجنة. ما تصنعون بالدنيا فانها زائلة غرارة.».]
آن گاه رسول صلى الله عليه و آله فرمود: فاطمه جان! انگشتر را در زير سجاده
بگذار. او نيز همين كار را كرد و همين كه بر روى سجاده خوابش برد، در رؤيا ديد كه
داخل همان قصر در بهشت شده، اما اين بار تخت چهار پايه دارد. در حيرت بود كه ندا
رسيد. صاحبش انگشترى را پس فرستاد و پايه هاى تختش كامل شد. زهرا عليهاالسلام از
خوشحالى از خواب بيدار شد. [بحارالانوار، ج 43، ص 47.]
درسى كه رسول به زهرا عليهاالسلام داد نه درس دانش كه درس شدن است. همين است كه
رسول بر دخترش- اين شاگرد ويژه و صحابيه ى استثنايى خويش سخت مى گيرد. چه او
مسؤوليت خطيرى در تاريخ آزادى و جهاد و انسانيت دارد. او حلقه ى واسطه اى است كه
تسلسل ابراهيم تا محمد صلى الله عليه و آله را به حسين عليه السلام تا منجى انتقام
جوى نجات بخش انتهاى تاريخ پيوند مى دهد، واسطة العقد نبوت و امامت. سلمان مى گويد:
«روزى ديدم زهرا عليهاالسلام براى خروج از خانه به خود پارچه اى پشمى و كهنه پيچيده
كه دوازده جاى آن وصله شده بود. من از شدت ناراحتى گريستم و گفتم: دختر كسرى و قيصر
در حريرند و دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله در چادر شبى پشمينه و كهنه، آن هم
با اين همه وصله.» آن گاه زهرا عليهاالسلام به نزد رسول صلى الله عليه و آله رفت و
عرضه داشت: «پدر جان! سلمان از چادر پر وصله ى من درشگفت است، در حالى كه به خدا
سوگند پنج سال است كه من در خانه ى على به سر مى برم و از مال دنيا تنها پوست
گوسفندى داريم كه روزها شترمان را بر آن علوفه مى خورانيم و شب ها خود بر روى آن مى
خوابيم و بالش ما پوستى پر شده از ليف خرما است.» [بحارالانوار، ج 43، ص 88.] اين
زهرا عليهاالسلام است كه اين گونه قاطع و صريح مى گويد: «انى لا احب الدنيا»؛
[الغدير، ج 2، ص 318. مقصود از دنيا در اين كلام زهرا عليهاالسلام دنياى وصفى است
نه اسمى. به عبارت ديگر مقصود تعلق هاى دنياست وگرنه خود دنياى خاكى كه محل نزول
ملائكه و انبيا و متجر اولياء الله و مسجد احباء الله است و به هر حال مشتى سنگ و
خاك بيش نيست. به بيان ساده تر فرق است بين اين كه «دنيا» غايت انسان باشد يا ظرف
عمل انسان.] من دنياى «دنياپرستان» را دوست ندارم. و باز هم اوست كه طنين فريادش
هنوز از گلدسته هاى مسجد مدينه، آن جا كه از سختى هاى رسول صلى الله عليه و آله در
دار دنيامى گويد، به گوش مى رسد: «خداوند او را با رحمت و رأفت خويش به جوار ابديش
قبض روح نمود و از مشقت و رنج و درد اين دنيا و تحمل وزر و وبال آن آسوده ساخت و
مشمول رضوان و خشنودى خود نمود». [«قبضه الله اليه قبض رأفة و اختيار و رغبة و
ايثار فمحمد من تعب هذه الدار فى راحة قد حف بالملائكة الابرار و رضوان الرب الغفار
و مجاورة الملك الجبار» (سخنرانى زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه).]
آيا گوش شنوايى هست؟
عمران بن حصين مى گويد: روزى از روزها پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
آيا ميل دارى با هم از فاطمه ديدار كنيم؟ گفتم: بلى. آن گاه به همراه پيامبر صلى
الله عليه و آله به سوى خانه ى فاطمه عليهاالسلام رفتيم. پيامبر صلى الله عليه و
آله چون به درب خانه ى فاطمه عليهاالسلام رسيد براى دخول اجازه خواست. فاطمه
عليهاالسلام رخصت داد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا با كسى كه همراه من
است وارد شوم؟ فاطمه عليهاالسلام گفت: به خدا سوگند! لباس مناسبى براى پوشش ندارم.
پيامبر صلى الله عليه و آله عباى مندرس خود را به او داد و فرمود: با آن سرت را
بپوشان. آنگاه با هم به درون حجره شديم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم
چگونه اى؟ گفت: درد مى كشم و گرسنه هستم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خشنود
نيستى كه بانوى بانوان جهان باشى؟
فرمود: پدر! مگر مريم دختر عمران بانوى بانوان نيست؟ پيامبرصلى الله عليه و آله
فرمود: او بانوى بانوان عصر خود بود، اما تو بانوى بانوان همه ى تمامى زنانى و
شوهرت در دنيا و آخرت بزرگ است. [مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 323، بحارالانوار، ج
43، ص 37 و ج 39، ص 278 و ج 37، ص 68.]
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله بر زهرا عليهاالسلام وارد شد و حالش را
پرسيد. جواب داد: حالم اين گونه است كه مى نگريد، با عبايى زندگى مى كنيم كه نصف آن
زيرانداز ماست و بر روى آن مى نشينيم و نصف ديگر آن روانداز ماست كه بر روى خود مى
كشيم. [«حالنا كما ترى فى كساء نصفه تحتنا و نصفه فوقنا».]
در يكى از روزهاى گرم، على عليه السلام داخل منزل شد و از زهرا عليهاالسلام
غذايى خواست. زهرا عليهاالسلام جواب داد. «در خانه چيزى نداريم و من دو روز است كه
با بهانه هاى گوناگون فرزندانم- حسن و حسين- را به گونه اى سرگرم مى كنم تا زياد بى
تابى نكنند». [بحارالانوار، ج 41، ص 257 «ما عندنا شى ء و اننى منذ يومين اعلل
الحسن والحسين».]
روزى ديگر فرزندان فاطمه عليهاالسلام همين كه چشمشان به پيامبر صلى الله عليه و
آله افتاد به سوى او شتافتند و پس از آن كه روى دوش پيامبر صلى الله عليه و آله جاى
گرفتند، از رسول خدا صلى الله عليه و آله نانى براى خوردن خواستند. پيامبر در همان
حال به فاطمه عليهاالسلام فرمود: دخترم به بچه ها غذايى بده. زهرا عليهاالسلام گفت:
در خانه ى ما چيزى جز بركت رسول خدا صلى الله عليه و آله وجود ندارد. [بحارالانوار،
ج 25، ص 252 «ما فى بيتى شى ء الا بركة رسول الله».]
فاطمه عليهاالسلام در جاى ديگر مى گويد: «صبح كرديم در حالى كه چيزى در خانه ى
ما نبود تا رفع گرسنگى كنيم و در همه حال خداى را سپاس گزاريم». [«اصبحنا و ليس فى
بيتنا شى ء يذوقه ذائقتى و انا لنحمد الله تعالى».]
گاهى كه پدرش وضعيت آنان را سؤال مى كرد، مى گفت: پدر جان! سه روز است كه غذا
نخورده ايم و فرزندانم حسن و حسين از شدت گرسنگى بى تاب شده و هم اكنون مانند جوجه
هاى پر كنده از گرسنگى به خواب رفته اند». [«يا ابه ان لنا ثلاثا ما طعمنا طعاما و
ان الحسن والحسين اضطربا على من شدة الجوع ثم رقدا كانهما فرخان منتوفان»
(بحارالانوار، ج 43، ص 72).]
او در كلامى ديگر به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد: «اى رسول خدا! به
خدا قسم در خانه ى على پنج روز است كه صبح كردم بدون غذا، و هيچ غذايى را در دهان
نگذاشته ايم. نه گوسفندى داريم نه شترى، نه غذايى و نه آبى». [«والله ما اصبح يا
نبى الله فى بيت على طعام و لا دخل بين شفتى طعام منذ خمس ولالنا ثاغية و لا داغية
و لا اصبح فى بيته سفة» (احقاق الحق، ج 17، ص 23).] روزى على عليه السلام فرمود:
«فاطمه جان! آيا غذايى هست كه بياورى؟» پاسخ شنيد: «سوگند به آن كه حق تو را بزرگ
شمرد! سه روز است كه غذايى كافى در منزل نداريم و سهم خويش از همان مقدار ناچيز را
به شما بخشيدم و خود گرسنگى را تحمل كردم.» [«والذى عظم حقك ما كان عندنا منذ ثلاث
الا شى ء اثرتك به».]
على عليه السلام مى گويد: چرا به من خبر ندادى؟» زهرا عليهاالسلام مى گويد:
«رسول خدا مرا از اين كه چيزى از تو بخواهم نهى و به من سفارش كرد چيزى از پسر
عمويت درخواست مكن. اگر چيزى براى تو آورد، بپذير وگرنه تو درخواست چيزى نداشته
باش». [«كان رسول الله نهانى ان اسألك شيئا فقال لا تسألى ابن عمك شيئا. ان جائك
بشى ء عفوا والا فلا تسأليه» بحارالانوار، ج 14، ص 197.] و آن جا كه رسول خدا صلى
الله عليه و آله مى ديد على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام جز پوستى كه شب ها بر
آن بخوابند و روزها با آن شتر خود را علف دهند، چيزى ديگر ندارند، به دخترش فرمود:
«دخترم! شكيبايى و تحمل داشته باش، زيرا موسى بن عمران ده سال با همسرش زندگى
كرد و جز يك قطعه عباى قطوانى فرشى نداشتند». [«يا بنيه اصبرى فان موسى بن عمران
اقام مع امرائة عشر سنين مالهما فراش الا عباءة قطوانية» كشف الغمة، ج 2، ص 78.
(عباى قطوانيه: اى بيضاء كثير الحمل، يعنى پارچه ى سفيدى كه پرز آن زياد است).]
از همه اين ها كه بگذريم فرق نكردن وضعيت زندگى زهرا عليهاالسلام در قبل و بعد
از بخشش فدك به او، بهترين گواه زهد اوست.
به راستى زهرا عليهاالسلام آينه ى تمام نماى زهد است و هرگز بر كسى شكايت نبرد و
خدا را شاكر بود و اگر به رسول صلى الله عليه و آله مى گفت، براى تحمل دادن به زنان
رسول بود، چنان كه ديگران و امروز ما نيز در نظر است.
السلام عليها يوم ولدت و يوم استشهدك و يوم تبعث حيا.
اللهم اهل بيت الوحى كما نحب فاجعلنا كما يحبون.
ورع زهرا
در زيارت آن حضرت آمده است. «حليفة الورع والزهد». [مفاتيح الجنان، زيارت حضرت
فاطمه ى زهرا عليهاالسلام.] او با ورع و زهد مأنوس و همدم بود.
در مورد ورع بايد بگويم كه ورع غير از تقوا است. اطاعت و انجام اوامر الهى
[بحارالانوار، ج 68، ص 196. قال الصادق عليه السلام «اعمل بفرائض الله تكن اتقى
الناس».] و ورں كناره گيرى و پرهيز از محرمات است، همان پهلو خالى كردن از گناه و
محرمات الهى. در روايات نيز اين گونه آمده است.
الورع اجتناب؛ الورع جنة؛ كف عن محارم الله تكن اورع الناس؛ الذى يتورع عن محارم
الله عزوجل، لا ورع كالكف؛ يا موسى ما تقرب الى المتقربون بمثل الورع عن محارمى [ر.
ك: ميزان الحكمة، ج 10، تنها در روايت آخر، ر. ك: ج 68، ص 204.]؛ و... در خطبه ى
شعبانيه نيز آمده است. «افضل الاعمال فى هذا الشهر الورع عن محارم الله
عزوجل» [بحارالانوار، ج 93، ص 358.] يعنى همان كناره گيرى و اجتناب از محرمات
الهى و آن چه خدا حرام كرده است.
در روايتى ديگر آمده كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد: آن مكارم و سجاياى
اخلاقى كه انبياء دارند، كدام است؟ همان سجايايى كه اگر كسى آن را داشت بايد شاكر
باشد و اگر نداشت بايد با تضرع آن را از خدا بخواهد. حضرت در جواب ويژگى هايى را
برشمردند و در ابتداى آن ها ورع را يادآور شدند. [امالى شيخ مفيد، مجلس 23.]
از تفسير و توضيح ورع كه بگذريم بحث از مراحل، آثار و موانع آن از بحث هاى لطيفى
است [ر. ك: ميزان الحكمة، ج 10؛ بحارالانوار، ج 68 ص 194.] كه در جاى ديگر بايد از
آن گفت و گو كرد.
اخلاص زهرا
بيچاره بعضى از كلمات! چه بر سرشان كه نيامده! بعضى از آن ها آن قدر از معناى
خود تهى شده اند كه بايد به حال شان رقت برد. اين تحريف در معنا، هم در مفاهيم
سياسى و اجتماعى هم چون استعمار دموكراسى و آزادى راه پيدا كرده است و هم در مفاهيم
و حقايق مذهبى.
ما هر آن كه صداى خود را آهسته كند، مؤمن مى دانيم و آن كه به كار كسى كارى
نداشته باشد، متقى! و هر كه كلاه خود كج بگذارد زاهد! و آن كه بگويد من به خاطر خدا
كار مى كنم، مخلص.
ما اين كلمات را آن قدر ساده بكار برده ايم و تصورمان درباره ى آنها سطحى است كه
اگر بشنويم معنا و حقيقتى غير از اين كه تا حال شنيده ايم دارند، باورمان نمى شود و
چه بسا برآشوبيم يا تصور كنيم كه مى خواهند به كلمات رنگ و لعابى تازه بخشند.
بيچاره اخلاص كه از اخلاص تهى شده.
اگر بتوان از علايم، عوامل، [زهرا عليهاالسلام در خطبه ى غرائش در مسجد مدينه،
روزه را يكى از عوامل استحكام و استقرار اخلاص مى داند. «والصيام تثبيتا للاخلاص».]
مراحل، [اخلاص سه مرحله دارد: در عمل، كه خوب و بد، حق و باطل مخلوط نشوند و آميخته
نباشند. در نيت، كه از خوف جهنم و عشق به بهشت به مرحله بالاتر راه بيابد. در دعاى
مكارم آمده است: «و انته بنيتى الى احسن النيات»، نيت مرا به عالى ترين نيت ها
برسان. در دين، آن هم با اين تعبير (مخلصا له الدين). اين نوع تعبير هر نوع التقاطى
گرى و نؤمن ببعض و نكفر ببعض را نفى مى كند.] موانع و آثار اخلاق يا از تفوت مخلص و
مخلص به بهانه ى اين كه جاى بحث آن اين جا نيست، گذشت، اما از توضيح «حقيقت اخلاص»
نمى توان درگذشت. حقيقت اخلاص، فقط خدا را در نظر داشتن است و فقط براى او كار
كردن. [ر. ك: ميزان الحكمة، ج 3، صص 63 و 64.]
اخلاص، آزادى از وابستگى به مدح و ستايش ديگران است [ر. ك: ميزان الحكمة، ج 3،
صص 63 و 64.] و خالى بودن از هواى نفس. [ر. ك: ميزان الحكمة، ج 3، صص 63 و 64.]
اخلاص يكى بودن ظاهر است و باطن، درون است و برون. و زهرا عليهاالسلام در اوج
قله ى اخلاص بود.
او در جواب پدرش كه مى فرمود: دخترم! هم اكنون جبرييل در نزد من است و از جانب
خدا پيام آورده كه هر چه بخواهى تحقق مى يابد، مى گويد مرا جز ذات او هيچ تمنايى
نيست. [«لا حاجة لى غير النظر الى وجهه الكريم»، رياحين الشريعة، ج 1، ص 105.]
او با اين كه سه روز بود خود و فرزندانش هيچ نخورده بودند، پيراهنش را نزد
يك يهودى گرو مى گذارد تا سايلى را از خانه ى خود نراند. وقتى سلمان اصرار مى
كند كمى از نان و خرما را خود بردارد، مى گويد: سلمان! اين كار را فقط براى خدا
انجام دادم، از اين رو از آن هيچ برنخواهم داشت. [«يا سلمان هذا شى ء امضيناه لله
عزوجل لسنا تأخذ منه شيئا»، بحارالانوار، ج 43، ص 73.] را وى مى گويد: از حسين بن
روح- يكى از نواب امام زمان عليه السلام- پرسيدم: رسول خدا صلى الله عليه و آله چند
دختر داشت؟ او گفت: چهار دختر. پرسيدم: كدام يك از همه با فضيلت ترند؟ جواب داد:
فاطمه عليهاالسلام. پرسيدم: با اينكه او از همه ى فرزندانش كوچك تر بوده و كمتر
مصاحبت رسول را درك كرده، چرا او با فضيلت تر است؟ حسين بن روح جواب داد: به سبب دو
خصلت كه خداى سبحان مخصوص او گردانيده بود. يكى اين كه وارث رسول خدا صلى الله عليه
و آله بود و ديگرى اين كه نسل رسول خدا صلى الله عليه و آله از ذريه ى اوست و
خداوند سبحان اينها را به او ارزانى نداشت مگر به دليل اخلاص او در نيت.
[بحارالانوار، ج 43، ص 37.]
پس با هم به كلام اين عبد مخلص خدا گوش مى سپاريم.
«من اصعد الى الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل اليه افضل مصلحته» [بحارالانوار،
ج 71، ص 184 و ج 70، ص 249. (براى شرح اين روايت ر. ك: مواعظ زهرا عليهاالسلام، در
همين كتاب).]
كسى كه عبادت خالصانه خود را به سوى خدا فرستد، پروردگار بلند مرتبه برترين
مصلحت او را به سوى او مى فرستد.
عصمت زهرا
عصمت در لغت به معنى مصونيت و محفوظ بودن است و معصوم كسى است كه از خطا، اشتباه
و گناه در امان باشد.
عامل اين عصمت، آگاهى و آزادى است، آگاهى از همه ى راه ها و آزادى از همه ى كشش
ها. معصوم به راه هاى آسمان واردتر از راه هاى زمين است و از همه ى هواها و هوس ها
آزاد است. تلفيق آگاهى و آزادى مى شود همان عصمت و مبناى ولايت همين عصمت است. ولى
معصوم از ما به ما علاقه مندتر است. علاقه ى ما به خودمان غريزى تر است، اما علاقه
ى ولى به ما بر اساس سعه ى وجودى اوست.
همين است كه آنان از ما به ما مهربان ترند و مبناى ولايت هم همين آگاهى و آزادى
و مهربانى است كه: (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم). [احزاب، 6.] همين است كه از
ما بر خودمان اولى تر و سزاوارترند و بر ما ولايت دارند.
براى اثبات عصمت زهرا عليهاالسلام مى توان از آيات و احاديث متعددى مدد گرفت.
از آيات به آيه ى تطهير، مباهله و... و از احاديث به رواياتى كه غضب او را غضب
خدا [«ان الله تبارك و تعالى و يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها» براى آگاهى از منابع
اين حديث از كتاب هاى شيعه و سنى ر. ك: فاطمه زهرا عليهاالسلام، علامه ى امينى، ص
94.] و رسول [«فاطمة بضعة منى من اغضبها اغضبنى» و يا «من آذاها فقد آذانى» و يا
«يؤذينى ما اذاها» و... براى آگاهى از منابع اين حديث از طريق فريقين ر. ك: پيشين،
ص 92.] مى داند، يا او را كفو على عليه السلام مى نامد و نيز بسيارى از احاديث
ديگر. [ر. ك: وحى و رهبرى (مقاله ى حضرت زهرا عليهاالسلام) آية الله جوادى آملى،
فاطمة الزهراء عليهاالسلام، علامه ى امينى؛ الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء
عليهاالسلام، سير عبدالحسين شرف الدين، فاطمة عليهاالسلام برترين بانوى اسلام،
ابراهيم امينى.]
آيات نازله در شأن زهرا
قريب 30 آيه در شأن حضرت زهرا عليهاالسلام تأويل شده كه همه در كتاب «رياحين
الشريعة» گردآورى شده. [رياحين الشريعة، ج 1، ص 152.] بعضى از آنها عبارتند از: آيه
ى تطهير، مباهله، مودت، ابرار و...
سوره هاى نازله در شأن زهرا
از سوره هاى نازله در شأن زهرا عليهاالسلام مى توان «دهر» و «كوثر» را نام برد.
[مراجعه شود به تفاسير مجمع البيان و نور الثقلين و ديگر تفاسير، ذيل سوره هاى نام
برده.]
من از توضيح اين سوره هاى پربار و ارتباط آيات هر كدام با يكديگر و ارتباط آنها
با صديقه ى كبرى عليهاالسلام مى گذرم. اما از آنجا كه در شأن نزول سوره ى دهر، در
گذشته اشاره اى كوتاه شد، بى مناسبت نمى دانم در رابطه با سوره ى كوثر هم به دو
نكته مهم اشاره اى داشته باشم.
اول درباره ى شأن نزول اين سوره كه در رواياتى آمده است كه اين سوره پس از مرگ
فرزندان رسول و شماتت دشمنان او نازل گشته تا تسليتى براى رسول و جوابى از آن شماتت
ها و اعلام بريدگى و شكست عاص بن وائل باشد. در حالى كه بايد توجه داشت آيا عطاى
سابق و بخشش قديم، مى تواتند جواب اين شماتت و تسليت از اين مصيبت باشد؟ آيا اين
جواب با اين مصيبت و با اين شماتت هماهنگ است؟ بر فرض كوثر را در گذشته به رسول
داده باشند، اكنون در برابر آن چه گرفته اند و مصيبتى كه پيش آمده، چه جواب و
تسليتى است؟
براى تسليت، زبان سوره ى انشراح و ضحى مناسب تر است تا كوثر چون زبان اين سوره
با منت گزارى و طلب هماهنگ تر است تا تسليت و دلدارى، زيرا براى دلدارى رسول بايد
به آينده ى او توجه داد كه (و لسوف يعطيك) نه آينده ى عاص بن وائل چون شكست و
بريدگى و ناتمامى عاص بن وائل، ملازمه اى با تماميت و ادامه ى ديگران ندارد.
از اين ها گذشته چون اين سوره تنها در مورد شخص رسول نبوده بلكه همان گونه كه در
روايت نيز آمده است، اين كوثر براى رسول صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و
شيعيان او هم هست و تا امروز نيز جريان دارد، [تفسير برهان، جلد آخر، ص 512 (ذيل
سوره ى كوثر).] نمى توان تنها جواب شماتتى باشد از واقعه اى كه گذشته و در سابق
واقع شده است.
دوم درباره ى مفهوم كوثر و خلطى كه بين مفهوم و مصداق آن شده است. تا آنجا كه
عده اى را بر آن داشته كه بگويند مفهوم كوثر همان فاطمه عليهاالسلام است در حالى كه
كوثر يك مفهوم دارد و يك مصداق و خلط مفهوم به مصداق بابى گسترده دارد. مفهوم آن
خير كثير و كثير الخير است و مصداق هاى آن زياد. آن چه از علم، نعمت، ذريه، ياران،
نام نيك و حوض كوثر، خديجه عليهاالسلام و فاطمه عليهاالسلام و... ديگر معانى كه در
روايت ها ويا تفسيرها آمده است، مصاديق كوثر را نشان مى دهند و نبايد در توضيح
مفهوم كوثر به آنها روى آورد.
همانگونه كه اشاره شد مفهوم كوثر، مبالغه در كثرت، خير كثير و كثير الخير است و
اين مفهوم با نعمت زياد و امكانات فراوان، تفاوت دارد. كوثر برداشت و بهره بردارى
زياد از نعمت هاست. خير كثير با نعمت كثير يكسان نيست. خير بهره بردارى مناسب از
نعمت است و درست از همين جا، مفهوم كوثر از آن چه در تفاسير آمده، جدا مى شود، زيرا
آنها به نعمت يا مصداق هاى آن توجه داشته اند در حالى كه خير با نعمت تفاوت دارد. و
برعكس آن چه همه در نظر دارند، موقعيت ها مهم نيست، موضع گيرى ها مهم است. كميت ها
و مقدارها مهم نيست، كيفيت بهره بردارى و كيفيت برخورد مهم است كه در آن آيه آمده
است:
(ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون).
[مؤمنون، 55- 56.]
آنان مى پندارند كه با امداد و امكان ثروت و فرزند در خوبى و خيرات آنان شتاب مى
كنيم. اينان نمى فهمند. و باز آمده است كه: (فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما
يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون). [توبه. 55.]
موجودى و دارايى و امكانات آنان، تو را شگفت زده نكند، زيرا خدا مى خواهد در حال
يا آينده ى [(يريد الله ان يعذبهم) يا (يريد الله ليعذبهم) اين دو تعبير در اين دو
آيه عذاب حاضر و عذاب آينده را در بر مى گيرد.] زندگى دنيا، آنان را به عذاب و
شكنجه بيافكند و در هنگام كفر جان هاشان را بگيرد.
پس بايد با دقت در دو نكته به مفهوم صحيح كوثر دست يافت. يكى تفاوت مفهوم و
مصداق و ديگرى تفاوت خير و نعمت.
با اين ديد، معانى بيست و چند گانه اى كه براى كوثر مى شود، همه مصاديق آن هستند
و كوثر مفهومى است كه تمامى اين وسعت را در بر مى گيرد و تمامى نمونه ها را شامل مى
شود. از نهر و حوض كوثر گرفته تا علم و رسالت و هدايت، تا ياران و شيعيان، تا خديجه
عليهاالسلام تمامى نمونه هاى كوثر، در اين خير كثير و بهره بردارى زياد از نعمت هاى
محدود و موضع گيرى مناسب در موقعيت هاى سخت و راحت، خلاصه مى شود. و تمامى مصداق ها
در اين معنى با هم جمع مى شوند و تحليل خود را مى يابند و مشكلى ايجاد نمى شود. در
حالى كه ميان نهر و حوض كوثر آن هم نهرى برخاسته از عرش و سدرة المنتهى، با ياران
زياد و نسل زياد و خديجه عليهاالسلام و فاطمه عليهاالسلام، فاصله كم نيست. [اين
درست است كه در مواردى بر نعمت هاى دنيا و يا اسب سوارى خير اطلاق شده ولى اين بدان
معنا نيست كه هر نعمتى، خير باشد. خير نعمت هست ولى هر نعمتى خير نيست.]
رسول از يك فرزند اين همه بهره و انس و نسل به دست مى آورد كه! فاطمة ام ابيها.
فاطمه، مقصود و انس رسول است و در مدت كوتاه عمرش، كارش را به انجام رسانيد و با
گام هاى پر صلابت و محكم خود در حفظ اساس دين و مقام ولايت، تمامى مسلمانان و
شيعيان را تا قيامت وام دار خود كرد. به راستى كه فاطمه عليهاالسلام مصداق كوثر است
و بهترين مصداق آن. و رسول از خديجه، همراه و مأنوسى مى سازد آن چنان كه تا پايان
عمر هر گاه به ياد او مى افتد، اشكش جارى مى شد، و از ثروت خديجه، آن سال هاى شعب و
فقر مسلمانان را تأمين مى كند و در برابر او كسانى هستند ثروتنمد، اما بى برداشت و
راكد و اين است كه ادامه ندارند.
در اينجا از اين سوره به همين اندازه بسنده مى شود و توضيح بيشتر آن به بحث هاى
تفسيرى احاله مى شود. [در آنجا بايد گفت و گو كرد از اين كه: تفاوت اعطاء يا ايتاء،
و فصل لربك با اقم الصلوة لذكرى در چيست؟ شروع سوره با فعل ماضى و همراه تحقق عطاء
چه نكته اى دارد؟ صلوة ذكر و صلوة حضور چه تفاوتى دارند؟ چه ارتباطى بين اعطاء كوثر
با صلوة لربك و نحر است؟ آيا مى توان با توجه به اين كه هنوز آيات حج تشريع نشده
اند، نحر را به معناى انتصاب و اعتدال و رفع الرأس حتى يظهر النحر عند القيام،
گرفت. و محكم و سرفراز و سربلند ايستادن معنا كرد. (ر. ك: تفسير صافى، ذيل همين
سوره). و سرانجام اين كه پس از بخشش كوثر و امر به صلوة و نحر، چه جاى تأكيد و
توضيح اين نكته است كه سوره هم با آن تمام مى شود: (ان شانئك هو الابتر). آيا خبر
از آينده است يا توضيح يك قانون و بيان يك اصل و اين كه دشمنى با كسى كه به كوثر
دست يافته، باعث شكست و ناتمامى است؟ در هر حال در اين سوره خيلى بيش از آن كه
تاكنون گفته شده، بايد تدبر كرد. (ر. ك: تطهير با جارى قرآن، سوره ى كوثر).]
زهرا و رسول
اگر هيچ زنى در چشم و دل رسول صلى الله عليه و آله به اندازه ى زهرا عليهاالسلام
جا نداشت، [عن اسامة بن زيد قال: «سألت رسول الله عليهاالسلام اى اهل بيتك احب اهلى
الى فاطمة». المعجم الكبير، ج 22، ص 403؛ ج 1007 و 1008.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله «فاطمة بضعة منى من سرها فقد سرنى و من ساءها
قد ساءنى. فاطمة اعز الناس على» (بحارالانوار، ج 43، ص 23، حديث 17)؛ فاطمه پاره ى
وجود من است، هر كه او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده و هر كه او را بيازارد مرا
آزار داده. فاطمه در نزد من عزيزترين مردم است. «... ما كان من الرجل احب الى رسول
الله صلى الله عليه و آله من على عليه السلام و لا من النساء احب اليه من فاطمة
عليهاالسلام» (بحارالانوار، حديث 18)، محبوبترين افراد در نزد رسول از مردان على و
از زنان فاطمه بود.
عن عايشة، قالت: «ما رأيت من الناس احدا اشبه كلاما و حديثا برسول الله صلى الله
عليه و آله من فاطمة كانت اذا دخلت عليه رحب بها و قبل يديها و اجلسها فى مجلسه»
(بحارالانوار، ص 25)؛ هيچ كس شبيه تر از فاطمه به رسول خدا در سخن گفتن نبود. وقتى
نزد رسول خدا مى رفت رسول به استقبالش مى شتافت و دست او را مى بوسيد و او را در
جاى خود مى نشاند. در روايتى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زهرا
عليهاالسلام را زياد مى بوسيد: «يكثر تقبيل فاطمة» و نيز آمده: «كان النبى اذا رأى
فاطمة فرح بها» (بحارالانوار، ص 88) رسول هر گاه فاطمه را مى ديد مسرور مى شد.
در روايتى ديگر آمده است: رسول خدا نمى خوابيد تا پيشانى زهرا را مى بوسيد و سرش
را بر سينه ى او مى گذارد و او را دعا مى كرد (بحارالانوار، ص 78، البته ناگفته
نماند كه اين روايات از طريق اهل سنت نقل شده و نه از طريق شيعه). در اين كلام رسول
صلى الله عليه و آله خوب تأمل كن.
«فاطمة حوراء انسية فكلما اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمة»؛
(بحارالانوار، ج 43، ص 4)؛ فاطمه فرشته اى در سيماى انسان است، هر گاه مشتاق بوى
بهشت مى شوم دخترم فاطمه را مى بويم.] بى دليل نبود؛ كه در چشم و دل زهرا
عليهاالسلام هيچ كس به اندازه ى رسول صلى الله عليه و آله جا نداشت.
آن گاه كه رسول بر زهرا عليهاالسلام وارد مى شد، زهرا عليهاالسلام تمام قد مى
ايستاد و مشتاقانه به استقبال پدر مى شتافت و بر دست او بوسه مى زد و عبا از دوشش
گرفته و نعلين او را به كنارى مى گذارد و آن گاه او را در جاى خويش مى نشاند و خود
در پيش روى او مؤدب مى نشست و هر گاه پدر او را مى خواند، ندايش را با«لبيك، لبيك»
پاسخ مى داد. [بحارالانوار، ج 43، ص 93.]
او هميشه رسول صلى الله عليه و آله را پدر جان (يا ابه)مى خواند [بحارالانوار، ج
43، ص 33.] و هميشه او را تصديق مى كرد [مرحوم مجلسى در علت اين كه چرا فاطمه را
«صديقه» مى نامند، يكى از احتمالات را همين مى داند (مراة العقول، ج 5، ص 315).] و
سعى فراوانى در حفظ احاديث پدر داشت. [سفينة البحار، ج 1، ص 231، مستدرك الوسائل، ج
12، ص 81. و نيز ر. ك: «احاديث زهرا عليهاالسلام» در همين كتاب.]
او همواره رضاى رسول صلى الله عليه و آله را بر رضاى خود مقدم مى داشت [«رضيت
بما رضى الله لى و رسوله»؛ (مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 344).] و بارها براى
خشنودى او كه همان خشنودى خداست، از غذا و لباس و پرده و گردن بند و حتى دست بند
بچه هايش [بحارالانوار، ج 43، ص 86.] و هر آن چه داشت، به راحتى مى گذشت و ايثار مى
كرد. [شيخ صدوق به سندش از اسماء بنت عميس روايت كرده كه گويد: روزى در خدمت فاطمه
عليهاالسلام نشسته بودم و در گردنش گردن بندى از طلا بود كه على عليه السلام آن را
از سهم غنايم جنگى خود براى فاطمه عليهاالسلام خريده بود، در اين هنگام رسول خدا
صلى الله عليه و آله به خانه ى وى درآمد و همين كه چشمش به آن گردن بند افتاد به او
گفت: اى فاطمه مردم نمى گويند فاطمه دختر محمد زيور آلات جباران را به تن كرده؟
رسول صلى الله عليه و آله بيش از اين چيزى نگفت، اما فاطمه عليهاالسلام با شنيدن
همين تذكر بلافاصله گردن بند را بيرون آورد و آن را فروخته و با پول آن بنده اى
خريد و آزاد نمود. (بحارالانوار، ج 43، ص 81). اما در نقل ابن شهر آشوب (مناقب، ج
3، ص 343) اين گونه آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لا يغرنك الناس
ان يقولوا بنت محمد و عليك لبس الجبابرة فقطعتها واشترت بها رقبة فاعتقها فسر رسول
الله بذلك»، اى دخترم تو را فريب ندهند و مغرور نكند همين كه مردم تو را دختر محمد
مى نامند، در صورتى كه جامه ى جباران را به تن دارى. فاطمه عليهاالسلام آن را از
گردن خود بيرون آورد و فروخت و با پول آن بنده اى را خريد و آزاد كرد و رسول خدا
صلى الله عليه و آله از اين كار فاطمه عليهاالسلام خوشحال شد.] او همه جا پدر را بر
خود مقدم مى داشت. خودش مى گويد: سوگند به خدا! پيامبر را بر خود و ديگران مقدم مى
دارم. [بحارالانوار، ج 43، ص 27 «والله لاوثرن بها رسول الله على نفسى و غيرى» و
نيز مى فرمود: «انت اولى بما ترى» بحارالانوار، ج 43، ص 99.]
رسول صلى الله عليه و آله، هنگام رفتن به جنگ آخرين خانه اى كه از آن خارج مى
شد، خانه ى زهرا عليهاالسلام بود و پس از مراجعت، نيز نخستين خانه اى كه وارد مى
شد، خانه ى زهرا عليهاالسلام بود و در منزل او زياد توقف مى كرد [بحارالانوار، ج
43، صص 20 و 40.] و در برابر خيل خواستگاران او تنها على عليه السلام را برگزيد
[افراد زيادى از زهرا عليهاالسلام خواستگارى مى كردند، ولى همگى پاسخ رد مى شنيند.
رسول صلى الله عليه و آله به بعضى از آنها مى فرمود: «انتظر امر الله فيها»؛ (سيره
ى حلبى، ج 2، ص 205)؛ منتظر فرمان خدايم. يا «امرها الى ربها» (بحارالانوار، ج 43،
ص 125) كار فاطمه به دست پروردگار است. يا مى فرمود: «امرها الى القضاء» (مناقب، ج
2، ص 182)، تا تقدير چه پيش آرد. برخى را هم به اين عنوان كه فاطمه هنوز كوچك است و
وقت ازدواج او نيست رد مى كرد (مناقب، ج 3، ص 345). اما از همه جالب تر حديثى است
كه در كتاب «تذكرة الخواص» از كتب اهل سنت آمده است. در آنجا نقل شده كه عبدالرحمن
بن عوف و عثمان بن عفان كه هر دو از ثروتمندان بزرگ بودند به عزم خواستگارى به نزد
رسول آمدند. عبدالرحمن عرض كرد اى رسول خدا اگر فاطمه را به همسرى من درآورى حاضرم
يكصد شتر سياه و آبى چشم كه همگى بارشان پارچه هاى كتان اعلاى مصرى باشد با ده هزار
دينار پول مهريه اش كنم!! عثمان هم عرض كرد من نيز حاضرم همين مهريه را بدهم و
امتيازى كه بر عبدالرحمن دارم اين است كه زودتر از او مسلمان شده و سابقه ى بيشترى
در اسلام دارم.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از سخنان آن دو بسيار عصبانى شد به طورى كه مشتى
سنگريزه برداشته و به طرف عبدالرحمن پاشيد و فرمود. خيال مى كنى من بنده پول و
ثروتم كه با آنها بر من فخر مى فروشى؟ (تذكرة الخواص، ص 306)و در نقل ابن شهر آشوب
(مناقب، ج 3، ص 345) در ادامه آن آمده است كه آن سنگريزه ها به صورت مرجان و
جواهرات قيمتى درآمد و پيامبر بدين وسيله به آنان فهماند كه احتياجى به اين پول ها
ندارد.
به هر حال رسول صلى الله عليه و آله با اين اقدام خود عملا به همه دختران و
پدران فهماند كه ملاك در ازدواج تنها كفو ايمانى است و نبايد هم چون بعضى از
ثروتمندان از خدا بى خبر كه با دختران خود معامله مى كنند، آنها را به پول فروخت.
رسول صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را در مقابل زره اى كه سى درهم مى
ارزيد (الكافى، ج 5، ص 377)و يا چهارصد درهم (كشف الغمة، ج 1، ص 359) به عقد على
عليه السلام درآورد و بدين وسيله تمامى ملاك هاى جاهلى را درهم شكست و آموخت كه
بايد دختر را به مرد داد نه به مهر.
على عليه السلام مى گويد آن گاه كه زره ام را فروختم، پولش را نزد پيامبر صلى
الله عليه و آله بردم. نه او از من پرسيد اين پول ها چقدر است و نه من به او چيزى
در اين باره گفتم. (بحارالانوار، ج 43، ص 94). و زهرا عليهاالسلام هم با حسن انتخاب
خود نشان داد كه ادامه دهنده ى راه رسول صلى الله عليه و آله است و او نيز هم چون
پدرش ملاك را كفو ايمانى مى داند.
از احمد بن حنبل در كتاب مناقب نقل شده كه گفت: هنگامى كه فاطمه به خانه ى على
آمد جز مقدارى ريگ كه در اتاق پهن شده بود و يك سبو و يك كوزه چيز ديگرى در آنجا
نيافت. (احقاق الحق، ج 10، ص 359 و 399).
(براى آگاهى از جهيزه ى ساده ى زهرا عليهاالسلام ر. ك: بحارالانوار، ج 43، ص 94؛
احقاق الحق، ج 80، ص 369).] هم او بود كه هميشه صورت زخمى پدر را مداوا مى كرد
[مغازى، واقدى، ج 1، ص 249؛ بحارالانوار، ج 43، ص 302.] و در هنگام مسافرت، آخرين
كسى كه در حقش سفارش مى كرد او بود و پس از مسافرت اولين خانه اى كه داخل مى شد،
خانه ى او بود. [بحارالانوار، ج 43، ص 89.]
زهرا عليهاالسلام آن گاه كه پدرش در بستر بيمارى بود، از هر كسى محزون تر و
گريان تر بود و تا خبر ملحق شدن به پدر را به عنوان اولين نفر به اهل بيتش نشنيد،
آرام نگرفت و لبخندى از سر شوقش نزد، [بحارالانوار، ج 43، ص 25.] كه در حقيقت مژده
ى وصال را شنيده بود. او در فوت پدر آن قدر گريست [ر. ك: «بخش اشعار و شكوه هاى
زهرا عليهاالسلام در فقدان نبى صلى الله عليه و آله»، در همين كتاب.] كه آرامش را
از اهل مدينه برده بود، تا جايى كه پيش او آمدند و از زيادى گريه اش شكايت كردند و
گفتند: يا روز گريه كن يا شب. او نيز از آن پس براى گريه و ندبه بر فقدان پدر و جفا
به همسر به بقيع مى رفت. به على عليه السلام مى گفت. به اينان بگو چند روزى بيش
ميهمان شان نخواهم بود. [بحارالانوار، ج 43، صص 17735.]
على عليه السلام مى گويد: زهرا عليهاالسلام از من پيراهنى كه رسول صلى الله عليه
و آله را در آن غسل داده بودم، خواست و تا چشمش بر آن افتاد، آن را در آغوش گرفت و
به سختى گريست. همين كه آن را بوييد، غش كرد من كه ديدم اين گونه است، پيراهن را از
او مخفى كردم. [بحارالانوار، ج 43، ص 157.]
حقيقت و عمق رابطه ى بين رسول صلى الله عليه و آله و زهرا عليهاالسلام را بايد
در «ام أبيها» [به طرق متعدد از شيعه و سنى روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله اين كنيه را بر دختر خود زهرا عليهاالسلام نهاد. (مناقب ج 3، ص 357، كشف الغمة،
ج 2، ص 88؛ المعة البيضاء، ص 50؛ الاصابة، ج 4، ص 356؛ بحارالانوار، ج 43، ص 19؛
الاستيعاب، ج 2، ص 752؛ المعجم الكبير، ج 22، ص 397؛ ح 985) و با توجه به اين كه
كنيه ها و القاب ائمه خالى از حكمت و دليل نيست (مراجعه شود به كتاب معانى الاخبار
در علت ناميده شدن پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوالقاسم، كه بسيار قابل تأمل
است و همچنين القاب ديگر ائمه عليهم السلام) در معناى ام ابيها وجوهى ذكر شده و
بعضى تا شانزده وجه نام برده اند: اصل، ثمر و مقصود و هدف، شاغول و تراز، مركز، راه
مستقيم، مدبر، هيئت و مانند، بى نظير، جامع تمامى خيرات، راهنمايى هدايت، نعمت،
پناه و مأوى، كنايه از شدت محبت و يا كنايه از اين كه اگر زنان رسول صلى الله عليه
و آله ام المؤمنين اند، زهرا عليهاالسلام مادر رسول صلى الله عليه و آله است (و
تفاوت اين دو از ثرى تا به ثرياست) و... از همه ى اين ها گذشته شايد مقصود اين باشد
كه زهرا عليهاالسلام ادامه ى رسول صلى الله عليه و آله است و دين رسول با زهرا
عليهاالسلام تولدى دوباره مى يابد و حيات دين مديون اوست. چنانكه ام القرى يعنى
مادر شهرها، يعنى شهرى كه ديگر شهرها از او متولد مى شوند و حيات مى يابند.
به هر حال دين رسول صلى الله عليه و آله با زهرا عليهاالسلام تولدى دوباره يافت
و اگر زهرا عليهاالسلام نبود مى رفت كه چشمه ى زلال غدير در پس ابرهاى پلشت و سياهى
هاى سرشار مدفون شود و على عليه السلام؛ اين چشمه ى نور بخشكد. اگر رسول به فرزند
زهرا عليهاالسلام مى گويد: «حسين منى و انا من حسين» به زهرا عليهاالسلام مى گويد:
«ام ابيها».] يعنى همان كنيتى كه پدر، دخترش را با آن مى خواند يا در كلام ديگر
رسول صلى الله عليه و آله. «فاطمة بضعة منى و هى نور عينى و ثمرة فؤادى و روحى التى
بين جنبى و هى الحوراء الانسية» [فاطمه پاره ى وجود و نور دو چشم و ميوه ى قلب من
است. او روح و جان من است كه در ميان دو پهلويم قرار گرفته. او حوريه اى است در
سيماى انسان. (بحارالانوار، ج 43، ص 172).] جستجو كرد.