چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۸ -


اقرار

زهرا عليهاالسلام در ادامه ى افشاگرى هاى خود، دست به يك اقدام ماهرانه و غافل گير كننده ى ديگر مى زند كه براى خلفا، رسوايى و براى مردم، حجتى ديگر را به همراه داشت.

او در ادامه ى سياست مبارزه ى منفى خويش، با ابوبكر و عمر هيچ نمى گفت و حتى از آنان رو برمى گرداند. اين سياست رفته رفته در اذهان جا باز كرد، به گونه اى كه مردم از يكديگر مى پرسيدند. چرا زهرا با اين دو سخن نمى گويد؟ و اين بر خلفا گران مى آمد، به همين سبب براى جلوگيرى بيشتر از رسوايى بنا گذاشتند اين حربه را از زهرا عليهاالسلام بگيرند.

اين بود كه چندين بار به عيادت زهرا عليهاالسلام آمدند و اجازه ى ورود خواستند، اما هر بار جواب منفى بود. اين سياست زهرا عليهاالسلام مى رفت كه به ثمر بنشيند و مؤثر افتد. پس بايد به سرعت اقدامى مى شد. على عليه السلام را واسطه قرار دادند و او كه به سبب حفظ اساس دين و نيز جان خود، [شرح ابن ابى الحديد، ج 1،صص 207 و 307 و ج 13، ص 301؛ عقد الفريد، ج 3، ص 175.] سياست تقيه را در پيش گرفته بود مى پذيرد.

زهرا عليهاالسلام تسليم على عليه السلام است، كه امام اوست.

زهرا عليهاالسلام در حالى كه خانه از صحابه ى رسول صلى الله عليه و آله و بنى هاشم و زنان مهاجر پر بود، به آن دو اجازه ى ورود مى دهد. آن دو داخل مى شوند و مسرورند كه از رسوايى نجات يافته اند، غافل از اين كه در دام رسوايى بزرگترى افتاده اند.

زهرا عليهاالسلام ملحفى بر رو كشيده، روى خود را به ديوار كرده و حتى جواب سلامشان را هم نمى دهد. [«فلم ترد عليها و حولت وجهها عنهما».] آنان مى خواهند دل جويى و تفقدى كنند، اما زهرا عليهاالسلام مى گويد، تا جواب سؤالم را ندهيد كلامى نخواهم گفت.

مى گويند: بپرس اى دختر رسول خدا.

اتاق را سكوت عميق فراگرفته است. همه يك پارچه گوشند و بى صبرانه در انتظار پايان كار. زهرا عليهاالسلام مى پرسد. آيا شما دو نفر شنيديد كه پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: «فاطمه پاره ى تن من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا اذيت كند، خدا را آزرده است».

آن دو گفتند: چه كسى است كه نشنيده باشد؟! بله ما هم به دفعات از پدرت رسول خدا صلى الله عليه و آله اين را شنيده ايم.

زهرا عليهاالسلام پس از اين اقرار، دستان خود را به آسمان برداشت آن گاه بلند و قاطع آن گونه كه همه بشنوند، گفت: خدايا شاهد باش كه اينان مرا اذيت كردند و شكايتشان را به تو و رسولت خواهم نمود. نه! هرگز از شما راضى نخواهم شد، تا پدرم را ملاقات كنم، و از رفتار زشت شما برايش بگويم تا بين ما قضاوت كند. [بحارالانوار، ج 43، ص 197 و ج 28، ص 357؛ علل الشرايع، باب 148، ص 187؛ اعلام النساء، ج 4، ص 123.] و باز افزود. من در هر نماز كه بخوانم شما را نفرين مى كنم. [الامامة و السياسة، ص 14، فاطمة الزهراء والفاطميون، عباس محمود العقاد، صص 44- 45.] و اين پايان مجلس بود و شروع رسوايى بزرگ تر.

عرق رسوايى بر پيشانى آن دو نشست. فكر اين را نكرده بودند. سرافكنده و خجل از منزل بيرون رفتند، در حالى كه هم چون مار گزيده به خود مى پيچيدند. صحابه و زنان نيز از خانه خارج شدند و در شهر ولوله افتاد. هركس را مى ديدى، از اقرار آن دو و نفرين زهرا عليهاالسلام سخن مى گفت.

اين گونه هشيارى و بيدارى از دخترى جوان، مجروح، خسته و افتاده در بستر، به راستى كه نشانى از عظمت خداست. يك زن و اين همه بيدارى و لطافت، و يك گله مرد و اين همه گمراهى و ضلالت.

عميق ترين مكاتب تربيتى از داشتن چنين الگوهايى براى هميشه محرومند.

من هر وقت در تاريخ زهرا عليهاالسلام تأمل مى كنم، از اين همه بيدارى به وجد مى آيم و بى اختيار بر اين همه تحمل، بيدارى و ظرافت، درود و سلام مى فرستم.

سلام و درود خدا و ملايكه بر زهرا عليهاالسلام، اسوه، مقتدا و آموزگار همه ى زنان و مردان عالم تا هميشه تاريخ.

وصيت

زهرا عليهاالسلام از هر فرصتى بهره مى جست تا بتواند در اذهان مردم سؤالى ايجاد كند و سندى بر مظلوميت على عليه السلام و رسوايى خلفا باقى گذارد. او در اين فكر بود كه شايد اين جماعت مرده، حركتى كنند و بيش از اين تن به حقارت و ذلت ندهند و با دست خويش آتش دوزخ خود را فراهم نسازند. و اگر هم به پا نخاستند، دست كم به عنوان گواه و حجتى روشن در تاريخ ثبت و ضبط خواهد شد تا آيندگان آزادانديش و طالبان حقيقت جو بتوانند «اسلام ولايت» را از «اسلام خلافت»، تميز دهند و سره را از ناسره جدا كنند، و به شهادت «آيه ى اكمال» كه در غدير نازل شد، بدانند كه دين مرضى و خداپسند، دين همراه ولايت است.

او آن گونه زندگى كرد كه رفتنش هم ادامه ى حياتش بود. او مى خواست همان گونه كه حياتش دشمن سوز و بيدارى بخش بود، مرگش نيز همين گونه باشد.

از اين رو مصيت كرد. على جان! مرا شبانه غسل بده و كفنم كن و به خاك بسپار و اجازه نده آنان كه بر من ستم كردند و آزارم نمودند، در تشييع جنازه ام حاضر شوند و بر من نماز گذارند، زيرا آنان دشمنان خدا و رسول صلى الله عليه و آله مى باشند.

«اذا انامت فادفنى باليل و لا تؤذنن رجلين ذكرتهما» و «اوصت فاطمة ان لا يعلم اذا ماتت ابوبكر و لا عمر، و لا يصليا عليها». [بحارالانوار، ج 43، صص 159 و 182 و 183 و ج 78، ص 255، معانى الاخبار، ص 356، كشف الغمة، ج 2، ص 68، تاريخ مدينة، ج 1، ص 197.]

از على عليه السلام پرسيدند. چرا زهرا عليهاالسلام را شبانه دفن كردى؟ گفت: به خاطر بيزارى و غضب زهرا عليهاالسلام بر آن جماعت. [امالى صدوق، ص 523. «عن ابن نباته قال. سئل اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام عن علة دفنه فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله ليلا؟ فقال: انها كانت ساخطة على قوم كرهت حضورهم جنازتها...» و در علل الشرايع، ص 185 نيز آمده است. «سألت اباعبدالله لاى علة دفنت فاطمة عليهاالسلام بالليل و لم تدفن بالنهار؟ قال: لانها اوصت ان لا يصلى عليها الرجلان الاعرابيان».]

آيه

بعد از وفات تربت ما از زمين مجوى   در سينه هاى مردم عارف مزار ماست

[سعدى.]

حافظ نيز مى گويد:

ما را چه غم كه بارگه ما كجا كنند   چون سينه هاى مردم عارف مزار ماست.

به راستى قبر زهرا عليهاالسلام، اين ادامه ى رسول صلى الله عليه و آله و كوثر خدا كجاست؟ چه كسى مى داند؟

قبر بلال، فضه، سلمان، و... را مى شناسيم، اما قبر زهرا عليهاالسلام پنهان است. به راستى چرا؟

پنهانى قبر زهرا عليهاالسلام نشان مظلوميت و غربت ولايت است و دليل واضح و برهان قاطعى كه شيعه مى تواند به استناد آن خود را پيرو راستين سنت رسول صلى الله عليه و آله نشان دهد.

زهرا عليهاالسلام نشانى بر حقانيت و مظلوميت شيعه، براى همه ى آزاد مردان در طول تاريخ به يادگارى گذاشت.

امروز شيعه مى تواند از اهل سنت بپرسد كه چرا زهرا عليهاالسلام وصيت كرد خلفا در تشييع جنازه اش حاضر نشوند و چرا وصيت كرد تا قبرش پنهان بماند؟ [بحارالانوار، ج 43، ص 192 و ج 78، ص 310؛ امالى مفيد، ص 281، دلايل الامامة، ص 44، مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 363؛ السبعة من السلف، ص 23؛ تاريخ مدينه، ج 1، ص 197. امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد: زهرا عليهاالسلام وصيت كرد كه كسى از قبرش آگاهى نيابد. «و لا تعلم قبرى احدا»؛ قبر مرا به هيچ كس اطلاع نده تا مخفى بماند.]

آرى او نمى خواست تا دشمنانش- كه دشمنان خدا و رسولند- بر سر مزارش با اقامه ى عزا، عوام فريبى كنند. آن قدر اين امر بر خلفا سنگين بود و از عواقبش بيم داشتند كه تصميم گرفتند نبش قبر كنند تا با يافتن قبر زهرا عليهاالسلام، بر جنازه اش نماز گزارند؛ [بحارالانوار، ج 43، ص 199. عمر مى گفت: «والله لقد هممت ان انبشها فاصلى عليها».] اما از هيبت [اعيان الشيعة، ج 1، ص 322 به نقل از دلايل الامامة (... فبلغ ذلك اميرالمؤمنين عليه السلام فخرج مغبضا قد احمرت عيناه و درت اوداجه و عليه قباؤه الاصفر الذى كان يلبسه فى كل كريهة و هو متكى ء على سفيه ذى الفقار حتى ورد البقيع...).] و تهديد على عليه السلام ترسيدند، [بحارالانوار، ج 43، ص 199.] و از بيم فتنه اى [بحارالانوار، ج 43، ص 206. «... و كادت ان تقع فتنة».] بزرگ تر پا پس نهادند.

زهرا عليهاالسلام مى خواست با طرح سؤال در اذهان مردم- كه چرا تنها يادگار رسول قبرش را پنهان كرده- آنان را به فكر وادارد، تا خود به دنبال پاسخ برآيند و مسببين اصلى را بيابند. همين است كه مى بينيم برخى، بعضى ديگر را ملامت مى كردند كه: دردانه ى پيامبر و تنها يادگار او از دنيا رفت و هيچ كدام از آنان را اجازه ى حضور در دفن و نماز نداد و قبرش را نيز پنهان كرد. [بحارالانوار، ج 43، ص 171. «فضج الناس و لام بعضهم بعضا و قالوا لم يخلف نبيكم فيكم الا بنتا واحدة تموت و تدفن و لم تحضروا وفاتها والصلوة عليها و لا تعرفوا قبرها».]

او مى انديشيد چه بسا با غوغايى كه به سبب شهادتش در مدينه ايجاد مى شود، [بحارالانوار، ج 43، ص 199. (قال ابن عباس: فقبضت فاطمة عليهاالسلام من يومها فارتجب المدينه بالبكاء و من الرجال والنساء و دهش الناس كيوم قبض فيه رسول الله صلى الله عليه و آله).

اعيان الشيعة، ج 1، ص 321. (و روى ابونعيم فى الحليلة... فلما توفيت صاح اهل المدينه صيحة واحدة واجتمعت نساء بنى هاشم فى دارها فصرخن صرخة واحدة كادت المدينة تتزعزع من صراخهن و هن يقلن يا سيدتاه يا بنت رسول الله واقبل الناس مثل عرف الفرس الى على عليه السلام و هو جالس والحسن والحسين عليهم السلام بين يديه يبكيان فبكى الناس لبكائهما).

دلايل الامامة، ص 38 (...ارتجت المدينة و هاج الناس وارتفعت الاصوات).] با اين اقدام بى سابقه و آگاهانه مردم را عليه خلفا به حركتى وادارد يا دست كم سندى هميشگى بر محكوميت خلفا، از خود به يادگار بگذارد. از اين رو حتى امامان بعدى نيز قبر او را آشكار نساختند.

اگر آن روز نداى او را لبيك گفته بودند، امروز بر فراز قبرش، چلچراغ ها روشن بود و حرمش جايگاه دل هاى مشتاق.

به راستى اين همه هوشيارى و آگاهى و بيدارى از يك زن [همين است كه زهرا عليهاالسلام اولين كسى است كه وارد بهشت مى شود؛ «ان اول شخص يدخل الجنة فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله». (فردوس الاخبار، ج 1، ص 69، ح 83؛ كنزالعمال، ج 12، ص 110، ح 34234؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 618؛ لسان الميزان، ج 4، ص 16) و نيز ر. ك: فاطمة الزهراء عليهاالسلام، علامه ى امينى، ص 103.] و اين همه سستى و خمودگى و فلاكت از مشتى- به اصطلاح- مرد؟!

به راستى زهرا عليهاالسلام فرقان خداست كه پيرو راستين سنت را از مدعيان دروغين جدا مى كند.

تنها يكى از اين همه اقدامات روشن زهرا عليهاالسلام و فريادهاى روشنگرانه ى او براى راهنمايى و هدايت مردم و به پا خاستن و حمايت آنان از على عليه السلام كافى بود. اگر آن روز فرياد گرم زهرا عليهاالسلام را پاسخ گفته بودند، صفين، جمل، نهروان و كربلا و حره و...

رخ نمى داد. چنان كه اگر امروز نيز نداى ولايت را لبيك نگوييم و كوفى وار على زمان را تنها گذاريم، كربلاها و حره هايى در پيش است.

زهرا عليهاالسلام آن آموزگار شهادت به ما آموخت حيات و ممات ما بايد محمدى باشد و نه تنها حياتمان را مماتمان را نيز بايد از آنان بياموزيم. او آموخت جدايى از ولايت، ذلت تا قيامت را در پى دارد، و حمايت از ولى، عزت هميشگى را.

درود و سلام خدا را و ملايكه بر كسى كه حقانيت شيعه را به اثبات رساند و به ما آموخت كه رمز حيات و بقاى اسلام محمدى در برابر تمامى قدرت هاى مستبد و مستكبر، تنها و تنها حمايت از مقام ولايت است.

تسليت

زهرا عليهاالسلام، انس على عليه السلام است، تسلى و آرامش على عليه السلام است. اگر به خانه مى رفت و زهرا عليهاالسلام را نمى يافت، دل تنگ و بى قرار مى شد. [بحارالانوار، ج 43، ص 201. «فجاء على عليه السلام فدخل فى حجرته فلم ير فاطمة عليهاالسلام فاشتد لذلك غمه و عظم عليه».]

خودش مى گويد: نگاه به زهرا، غم هايم را از ياد مى برد. [بحارالانوار، ج 43، ص 134. «قال على عليه السلام فوالله ما اغضبتها و لا اكرهتها على امر حتى قبضها الله عزوجل و لا اغضبتنى و لا عصمت لى امرا و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عنى الهموم و الاحزان».]

به على عليه السلام خبر دادند. زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت.

على عليه لسلام- اين مجاهد پا در ركاب و اين مرد خيبر و احزاب- تا شنيد از پا افتاد. [بحارالانوار، ج 43، ص 214. «ثم اخبرا عليا و هو فى المسجد فغشى عليه حتى رش عليه الماء ثم افاق».]

تو گويى مرد ليلة الهرير [در جنگ صفين در شب ليلة الهرير على عليه السلام آن چنان شمشير مى زد و از سپاه معاويه مى كشت كه ياران على عليه السلام درشگفت و دشمن در وحشت شد، و به التماس و زارى برآمد كه بر باقى مردان رحم كنيد و به زنان و فرزندان ببخشاييد. يا معشر العرب الله الله فى الحرمات والنساء والبنات و از غرائب آن شب آن كه اميرالمؤمنين هر نابكارى را كه به ذوالفقار آتش بار مى گذرانيد، يك فرياد تكبير به گوش اهل معركه مى رسانيد. آن شب شمردند پانصد و بيست و سه تكبير از آن حضرت شنيدند. علامات كشته هاى آن حضرت در آن روز معلوم بود. چه ضربات همه بر يك و تيره بود. اگر بر طول زده بود قد راست كرده بود و اگر بر عرض زده بود دو نيم راست شده بود. (كشف الغمة، ج 2، ص 246. بحارالانوار، ج 32، ص 600، الفتوح، ص 667). ديگر راوى مى گويد: به خدا قسم! در آن شب هرگز صولت شيرى در دشمن ستيزى بيش از سطوت على عليه السلام نبود. او چنان كه شمارش كردند بيش از پانصد تن از بزرگان عرب را بكشت... (صفين، صص 477- 478).] جان باخت!. يكى بانگ برآورد آبى بياوريد.

على تا به هوش آمد بر صورت خود زد و در حالى كه زير شانه هايش را گرفته بودند، اشك مى ريخت و مى گفت: «اى دختر رسول! تو تسلى بخش من بودى، حال ديگر از كه تسليت جويم»؟. [بمن العزاء يا بنت محمد؟ كنت بك اتعزى ففيم العزاء من بعدك» (بحارالانوار، ج 43، ص 187).]

آن گاه در حالى كه مى سوخت، زير لب زمزمه مى كرد:

لكل اجتماع من خليلين فرقه   و كل الذى دون الفراق قليل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد   دليل على ان لا يدوم خليل

[ميان دو يار سرانجام روزى جدايى هست، اما هيچ چيز به قدر جدايى تحملش مشكل نيست. همه چيز جز فراغ مرگ تحملش آسان است.

اين كه من بلافاصله بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله، فاطمه عليهاالسلام را از دست دادم خود دليل بر اين است كه دوستى دوام ندارد.

(به روايت مدائنى] كه از كهن ترين سندها است- اين دو بيت را اميرالمومنين انشاء كرد. «و انشاء يقول». الاخبار الموفقيات، زبير بن بكار، ص 194؛ ابن شهر آشوب، در مناقب (ج 1، ص 501) و به تبع او علامه ى مجلسى در بحارالانوار (ج 43، ص 184). البته در روايت مدائنى («واحدا بعد واحدا» ذكر شده اما در بحارالانوار «فاطما بعد احمد» آمده است). مجلسى مى نويسد: روايت شده كه هاتفى شعراو را پاسخ داد و سپس چهار بيت نقل مى كند (ج 43، ص 184).

على حق داشت اين گونه بسوزد، كه تكيه گاه ديگرى را از دست داده بود. [بحارالانوار، ج 43، ص 173. (رجوع شود به شرح 38).] به راستى زهرا عليهاالسلام، كوثر خدا و ادامه ى رسول صلى الله عليه و آله و تسلاى على عليه السلام بود.

او حامى راستين ولايت بود.

او دردهاى على عليه السلام را درمان بود.

او هميشه انيس مهربان على عليه السلام بود.

او رنج هايش را جرعه جرعه مى نوشيد و در سينه مى ريخت تا دل على عليه السلام بيش از اين به درد نيايد.

اگر مى شنوى زهرا عليهاالسلام در خانه هم از على عليه السلام رو مى گرفت، تعجب نكن. زهرا عليهاالسلام نمى خواهد على عليه السلام- اين غيرت حق- صورت نيلى اش را ببيند. آن على عليه السلام كه در سقيفه از اوج دست رسول صلى الله عليه و آله در غدير به پايين كشيده شده، به اندازه ى كافى، خود درد دارد. بايد آن دردها را درمان بود و آن زخم ها را مرهمى. و زهرا عليهاالسلام با همه ى غم هايش، تسلاى على عليه السلام بود.

زهرا عليهاالسلام مى گويد: در هنگام غسل لباس از بدنم بيرون نياوريد. [بحارالانوار، ج 43، صص 188 و 187 و 172.] بازويم را برهنه نكيد [الطبقات ابن سعد، ج 8، ص 27. «فلا يكشفن احد لى كتفا».] و حتى وصيت مى كند كه او را شبانه غسل دهند و شبانه كفن كنند. [بحارالانوار، ج 43، ص 214. «حنطنى و غسلنى و كفنى باليل».] نكند على عليه السلام جاى ضربه ها و جراحات [بحارالانوار، ج 43، ص 198: «... فحالت بينهم و بينه فاطمة عند باب البيت. فضربها قنفذ الملعون بالسوط فماتت حين ماتت و ان فى عضدها الدملج من ضربته لعنه الله فالجاها الى عضادة بيتها و دفعها فكسر ضلعها من جنبها فالقت جنينا من بطنها فلم تزل صاحبة الفراش حتى ماتت من ذلك شهيدة» (دملج همان برآمدگى و ورم را گويند غده اى مثل دمل) و نيز ر. ك: بخش پيوست ها، پيوست 1 «مضروبه».] را ببيند و عنان از كف بدهد. آه خدايا! اين چه دلى است كه نمى خواهد حتى داغ هاى على عليه السلام تازه شود!!.

سلام و درود خدا و ملايكه بر بانويى كه اين گونه كمك و حامى ولى زمانه ى خويش بود و در راه حمايت از مقام ولايت به شهادت رسيد.

او به راستى ليلة القدر خدا است. مرحوم كلينى در كافى از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نقل نموده كه مردى نصرانى و طالب حقيقت، به خدمت آن حضرت مى رسد و ضمن سؤال هاى از حضرت كاظم عليه السلام چنين مى پرسد:

اخبرنى عن كتاب الله تعالى الذى انزل على محمد و نطق به، ثم وصفه بما وصفه به، فقال حم والكتاب المبين. انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين. فيها يفرق كل امر حكيم). ما تفسيرها فى الباطن؟ فقال: اما (حم) فهو محمد صلى الله عليه و آله و هو فى كتاب هود الذى انزل عليه و هو منقوص الحروف و اما (الكتاب المبين) فهو اميرالمؤمنين على عليه السلام و اما (الليلة) ففاطمة عليهاالسلام و اما قوله (فيها يفرق كل امر حكيم) يقول: يخرج منها خير كثير فرجل حكيم و رجل حكيم و رجل حكيم. [الكافى، ج 1، ص 479 (باب مولد ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السلام).]

«به من خبر دهيد از كتاب خدا كه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده و به آن گويا گشته و آن را به صفاتى موصوف نموده و در حقش گفته است: «حم. سوگند به كتاب روشن و آشكار به درستى كه ما آن را در شب مباركى فروفرستاديم به درستى كه ماييم بيم دهنده. در آن شب جدا مى شود هر امر محكمى». تفسير آن در باطن و حقيقت چيست؟ حضرت فرمود: اما «حم» همان محمد صلى الله عليه و آله است كه در كتاب هود پيامبر با حروف ناقصه آمده است.- ميم اول و دال آخرش حذف شده- و اما «كتاب مبين و آشكار» همان اميرالمؤمنين على عليه السلام است و اما مقصود از «ليله و شب» همان فاطمه عليهاالسلام مى باشد و اما اين كه فرموده در آن جدا مى شود هر امر محكمى يعنى برآيد از فاطمه عليهاالسلام خير بسيار و فراوان؛ مردى حكيم و مردى حكيم و مردى حكيم».

مرحوم شريف لاهيجى در تفسير خود به مناسبت اين روايت در ذيل آيات نخست سوره ى دخان، بيان نغز و زيبايى دارد كه نقلش مناسب به نظر مى رسد: «تسمية سيدة نساء العالمين به ليله بطريق مجاز است. و مى تواند كه علاقه ى اين مجاز اين است كه آن حضرت مانند شب به حجاب عصمت مستور و مخفى است...و ضمير انزلناه، راجع است به اميرالمؤمنين عليه السلام. و ظاهرا حاصل معناى آيات اين باشد كه قسم به محمد و به وصى او اميرالمؤمنين عليه السلام كه تزويج كرديم اميرالمؤمنين را به فاطمه ى زهرا و به تحقيق ما انذار كننده ايم عباد را در باب امامانى كه از سيده ى نساء العالمين عرصه جهان را منور مى سازند، زيرا كه هر كه قبول ولايت ايشان نكند به عذاب ابد معذب خواهد گشت. و در فاطمه ى زهرا عليهاالسلام جدا كرده مى شود هر امام حكيم دانا؛ يعنى از بطن او بيرون مى آيند از امام حسن تا قائم آل محمد صلى الله عليه و آله». [تفسير لاهيجى، ج 4، صص 101- 102.]

مرحوم خاتون آبادى از علماى سده ى يازدهم در ساعت متعلقه ى به صديقه ى كبرى عليهاالسلام سخنى مناسب با گفتار مذكور دارد:

«ساعت آخر شب يعنى يك ساعت قبل از طلوع فجر كه بهترين ساعات و محل استجابت است مختص آن حضرت است. و وجه اختصاص او به آن ساعت مستورى اوست از ديده ى نامحرمان. و اشاره به اين است آيه ى مباركه ى (انا انزلناه فى ليلة مباركة...فيها يفرق كل امر حكيم) پس ليله ى مباركه آن حضرت است و مرجع انا انزلناه، نور امامت است؛ يعنى فروفرستاديم ما گوهر امامت را در درج رحم فاطمه ى زهرا كه ليله ى مباركه عبارت از اوست». [جنات الخلود- جدول فاطميه- ص 18.]

پس باطن ليله ى مباركه، فاطمه ى صديقه عليهاالسلام است كه حقايق قرآن در صدف و جود او تجلى حاص پيدا كرده و جمعى كه بيان گر معارف و حقايق اين كتابند از نسل او به وجود آمده اند. [براى اطلاع از حقيقت ليلة القدر و تاويل آن به فاطمه ى زهرا عليهاالسلام ر. ك: انسان و قرآن، آية الله حسن زاده آملى. صص 231- 255.]

خنك آنان كه اسوه و مقتداشان زهراى اطهر است. بيچاره ما كه اسم پيروى از زهرا عليهاالسلام را يدك مى كشيم.

تكيه گاه

رسول صلى الله عليه و آله و زهرا عليهاالسلام دو تكيه گاه على عليه السلام و دو بال پرواز او بودند. بنابراين با از دست دادن اين دو، على عليه السلام بى بال و پر و تنها شد.

على عليه السلام مى گويد: رسول صلى الله عليه و آله اين تنهايى را از قبل به من خبر داده بود. از اين رو آن گاه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دار دنيا رفت، على عليه السلام گفت: اين يك تكيه گاه من بود كه فروريخت، و آن گاه كه فاطمه عليهاالسلام نيز از دستش رفت، گفت: اين هم تكيه گاه ديگرم بود. [امالى صدوق، ص 116، معانى الاخبار، ص 403، بحارالانوار، ج 43، ص 173؛ تذكره الخواص، ص 320؛ تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين (تحقيق محمودى)، ص 120؛ مناقب خوارزمى، ص 58؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 62؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 361 (و بسيارى منابع ديگر. ر. ك: فاطمة الزهراء عليهاالسلام، علامه ى امينى، ص 58). «فلما قبض رسول الله صلى الله عليه و آله قال على عليه السلام هذا احد ركنى الذى قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام قال على عليه السلام هذا الركن الثانى الذى قال رسول الله صلى الله عليه و آله».]

در ميان همه ى جلوه هاى تابناك روح بلند فاطمه عليهاالسلام، اين ويژگى كه او تكيه گاه و هم پرواز روح بلند على عليه السلام است از همه شگفت انگيزتر است. او در كنار على عليه السلام تنها يك همسر نبود كه على عليه السلام پس از او همسران ديگرى نيز داشت.

على عليه السلام به او به ديده ى يك دوست و آشناى دردها و درمان هاى بزرگش و امين خلوت بى كرانه و اسرار آميزش و سرانجام يك همدم و تنها تكيه گاهش مى نگريست.

به راستى، تنها خدا مى داند كه در فراق فاطمه عليهاالسلام بر على عليه السلام چه گذشت و تنها على عليه السلام مى داند كه چه كسى را از دست داده است.

قدر اين يك دانه گوهر را على دانست و بس   آرى آرى، قدر گوهر را كه داند؟ گوهرى

علم زهرا

صادق آل محمد صلى الله عليه و آله گويد: «لولا ان الله تبارك و تعالى خلق اميرالمؤمنين لفاطمة ما كان لها كفوا على ظهر الارض من آدم و من دونه»؛ [الكافى، ج 1، ص 461؛ بحارالانوار، ج 43، صص 10 و 107. و بدون قسمت آخر]

على ظهر الارض من آدم و من دونه

بحارالانوار، ج 43، صص 97 و 141 و 145، كنوز الحقايق، مناوى، ص 124.

اگر خداى تبارك و تعالى على را نيافريده بود براى فاطمه هيچ همتا و نظيرى نبود، از آدم گرفته تا ديگران.

مطابق اين حديث صحيح از امام صادق عليه السلام نه تنها هر گونه كمال علمى، بلكه هر گونه كمال عملى نيز كه براى على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام ثابت شود، [مانند همتايى آنان با قرآن «حديث ثقلين» و همانندى آنان با سفينه نوح كه حركت و سكون آن با نام خدا بود، نه با علل و عوامل طبيعى، «مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح...» و يا ملاك حق و باطل بودن و... به هر حال آنچه در آيات و روايات و زيارت جامعه در شأن اهل بيت آمده است، شامل زهرا عليهاالسلام نيز مى شود.] حضرت فاطمه عليهاالسلام همسان اميرالمؤمنين عليه السلام مشمول آن مقام هاى منيع خواهد بود.

علاوه بر اين صحيحه- كه نه تنها علم بى كران زهرا عليهاالسلام كه جامع ديگر فضايل او نيز هست- روايات فراوان ديگرى هم در خصوص علم زهرا عليهاالسلام وارد شده كه با هم به برخى از آنها مرور مى كنيم، شايد كمى بيشتر با عظمت هاى آن بانوى دو عالم آشنا شويم.

فاطمه عليهاالسلام را از آن رو فاطمه عليهاالسلام ناميدند كه پروردگار از دانش خود آن قدر به او نوشاند كه از هر استادى بى نياز شد. [بحارالانوار، ج 43، ص 13.]

فاطمه عليهاالسلام به على عليه السلام گفت: نزديك بيا تا تو را از آن چه واقع شده و آن چه اكنون مى شود و آن چه تا روز قيامت واقع خواهد شد، با خبر كنم. [«نادت فاطمة ادن لاحدثك بما كان و بما هو كائن و بما لم يكن الى يوم القيامة حين تقوم الساعة» بحارالانوار، ج 43، ص 8، ح 11.]

فاطمه عليهاالسلام را بدان سبب بتول ناميدند كه از نظر فضل و دين و حسب، سرآمد تمامى زنان بود. [«سميت فاطمة عليهاالسلام البتول لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا» بحارالانوار، ج 43، ص 15، ح 13.]

خداوند ده چيز را به ده زن تفضل كرد و براى فاطمه عليهاالسلام-همسر على عليه السلام- دانش را. [«ان الله اعطى عشرة اشياء لعشرة من النساء... والعلم لفاطمة زوجة المرتضى» بحارالانوار، ج 43، ص 34.]

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله از يارانش پرسيد: خير زن در چيست؟ ياران در جواب درماندند. على عليه السلام به نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و از او پرسيد. وى جواب داد. خير زن در اين است كه مردان او را نبينند و او هم مردان را نبيند على عليه السلام بازگشت و جواب داد. رسول پرسيد:چه كسى تو را آگاه كرد؟ على عليه السلام گفت: فاطمه عليهاالسلام. رسول صلى الله عليه و آله فرمود: او پاره ى وجود من است. [حلية الاولياء، ج 2، ص 40.]

زنى خدمت زهرا عليهاالسلام رسيد و مسايل دينى بسيارى پرسيد. زهرا عليهاالسلام همه را پاسخ داد و در پايان با گشاده رويى گفت: هر گاه سؤالاتى داشتى بيا و بپرس. همه را پاسخ خواهم گفت: [بحارالانوار، ج 2، ص 3، و نيز ر. ك: «ادب زهرا عليهاالسلام» در همين نوشته.]

از برخى روايت ها استفاده مى شود كه زهرا عليهاالسلام از سوى پدرش مرجع پاسخ گويى به پرسش ها و مسايل زنان بوده است.

اما بهترين نمونه و شاهد بر علم بى كران زهرا عليهاالسلام همان خطبه ها و سخنرانى هاى اوست. به ويژه خطبه ى آن حضرت در مسجد مدينه در مقابل مهاجر و انصار، در احتجاج با ابوبكر. اين خطبه همتا و هم پاى برخى خطبه هايى است كه اميرالمؤمنين بيست و پنج سال بعد براى اهل كوفه مى خواند. مى توان بند بند اين خطبه را با فقرات برخى خطبه هاى نهج البلاغه مقايسه كرد تا به عمق اين معنا و صحت اين ادعا پى برد، [ر. ك: وحى و رهبرى، آية الله جوادى آملى، مقاله ى سوم، حضرت زهرا عليهاالسلام، ص 225 «همتايى اميرالمؤمنين و صديقه ى كبرى در تبين معارف الهى».] هم چنان كه مى توان دعاهاى وارده از زهرا عليهاالسلام و مضامين بلند آن را با ادعيه ى وارده از على عليه السلام و ديگر امامان معصوم مقايسه كرد تا باز هم به همين نتيجه رسيد. [ر. ك: وحى و رهبرى، آية الله جوادى آملى، مقاله ى سوم، حضرت زهرا عليهاالسلام، ص 225 «همتايى اميرالمؤمنين و صديقه ى كبرى در تبين معارف الهى».] بى جهت نيست كه آن حضرت را «ام الفضايل» و «ام العلوم» [اين دو از كنيه هاى آن حضرت است (رياحين الشريعة، ص 9).] مى نامند.

به راستى كه ما را از علوم و فضايل بى كران زهرا عليهاالسلام و از هدايت و معارف بلند او محروم ساختند.

ايمان زهرا

ايمان [از ايمان و مراحل، آثار و حقوقى كه بر عهده مى آورد، بايد در جايى ديگر گفت و گو شود، اما اشاره اش خالى از لطف نيست.

ايمان. همان عشق است و نفرت (توضيح بيشتر آن در متن آمده است).

مراحل. اين عشق به تدريج شكل مى گيرد و اين گياه آهسته سربلند مى كند تا از تمامى وجود آن سرازير مى شود و از دست و پا، چشم و گوش و فكر و خيال، جوانه مى زند و بار مى آورد. «ان الايمان مبثوث على الجوارح»؛ ايمان بر تمامى وجود آدمى پراكنده است. (وسايل، باب جهاد با نفس) ممكن است دست ايمان آورده باشد ولى هنوز چشم ايمان نياورده و خالى مانده باشد. هر يك از اعضاى و جوارح كه از اين عشق زنده شدند به ايمان مى رسند، تا آن جا كه «روح ايمان» در تمامى وجود آدمى سايه مى گستراند. (وسايل، جهد با نفس)

سرعت و شتاب يا كندى و حتى خشكيدن اين گياه عشق به تو بستگى دارد كه چگونه سيرابش كنى و بارورش سازى. هر چه بيشتر شكر كنى و بيشتر گام بردارى، زودتر مى رسى و بيشتر بار مى گيرى؛ زيرا داستان آدمى، داستان شكر و كفراست. (لئن شكرتم لازيدنكم ولئن كفرتم ان عذابى لشديد). همين است كه ايمان عمل را مى زايد و عمل هم ايمان را بارور مى سازد.

آثار و علامت ها: مؤمن به امر مى رسد. (اولئك لهم الامن) (انعام، 82). همين است كه نه خوفى از آينده دارد و نه حزنى بر گذشته. (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون) (بقره، 112) و نه حيرتى در حال. (من يؤمن بالله يهد قلبه) (تغابن، 11). با همين امن به تسلط مى رسد. (انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين) (آل عمران،139). او ذليل نخواهد شد. (ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين) (منافقين، 8) حتى ذليل قدرت و توانايى خود نمى شود، چون كسى كه به عزت رسيده و بر قدرت خود مسلط شده است، ذلت در او راهى ندارد. اين تسلط او را به شهادت مى رساند كه تمامى حادثه ها در وجود او پيش بينى شده است: (تلك الايام نداولها... و يتخذ منكم شهداء) (آل عمران، 140) و با اين شهادت به انتظار مى رسد: (فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر) (احزاب، 23).

اين امن و تسلط و شهادت و انتظار، علامت هاى اين وجود راه يافته و اين مؤمن خود يافته است و همان گونه كه گذشت، در وسعت امن، خوف و حزن و حيرت و ذلت راه ندارد. مؤمن را بايد با اين علامت ها شناخت نه با عمل ها، و اين علامت ها در حالت هاى او هستند نه در اعمال او. آدمى نه با حرف و نه با عمل كه با علامت ها شناسايى مى شود. آدم هايى را مى بينى كه كوچك ترين حادثه آن ها را درهم مى پيچد و زمين مى زند. اين وجود راه نيافته و خود نيافته است وگرنه كوچك ترها او را زير و رو نمى كردند.

حقوقى كه بر دوش مى آورد. وجودى كه اين گونه راه افتاد و با آتش عشق پخته شد و سوخت، اين وجود سوخته، عاشق است بر همه عالم كه همه عالم از اوست. براى او حب محبوب خدا، حب خداست. از اين رو مسئوليتى عظيم بر دوش او مى نشيند، تا آن جا كه به گفته ى امام على عليه السلام حتى در برابر زمين ها و حيوانات نيز مسئوليت خواهد داشت: «انكم مسئوولون حتى عن البقاع والبهائم» كه بايد از آن ها بهره بگيرد و آن ها را از ركود و بى حاصلى درآورد. (نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 242)

اين مسؤوليت در برابر آدميان هست. او در برابر ناس (مردم) مسؤول هدايت است و در برابر كسانى كه اين هدايت را پذيرفته و ايمان آوردند، مسؤول نصر و يارى است. و اگر هجرت كردند و راه افتادند، مسؤول ولايت آنان و عهده دار در برابر آنهاست.

امام صادق عليه السلام در برابر سؤال معلى بن خنيس كه از حقوق مسلمانان مى پرسد، جواب نمى دهد، مبادا او آن را ضايع كند و نتواند به آن عمل كند. سرانجام در برابر اصرار معلى، حضرت اين حقوق را مى شمردند و اين حقوق در هفت مرحله بيان مى شود. انصاف، اطاعت، اعانت، حفاظت، رحمت، انفاق و بخشش، مواسات و برابرى و عهده دارى و ولايت كه اگر احتياج دارد پيش از ابراز برآورده اش كنى تا آنجا كه به مرحله ايثار و فداكارى برسى.

اين ها حقوق و تكليف هايى هستند كه بر عهده ى تو مى نشيند و هر قدر وجود تو گسترده شود و وسعت بگيرد، اين عهده دارى بيشتر خواهد شد. اين همه حقوق براى كسى كه ريشه دارد، يك حاصل طبيعى است كه نه خسته مى شود و نه به غرور مى رسد. اين وجود به وسعت رسيده ديگر نه با زور كه با شوق گام برمى دارد و ابتكار و ذوق در او مى شكفد و لطافت و ظرافت در حركاتش نقش مى بندد. از خشونت ها و قدى ها بيرون مى آيد و اين وجود لطيف به آگاهى ها و خبرگى ها مى رسد كه (ان الله لطيف خبير)، لطافت خبرگى مى آورد. (به نقل از صراء ص 82- 85)] زهرا عليهاالسلام ايمان همان عشق است و نفرت [«هل الايمان الا الحب والبغض»، باب جهاد با نفس.]؛ عشق در راه خدا و نفرت به خاطر او.

ايمان همان رهبرى و جهت دادن به عشق و نفرت است. ايمان حد قلبى مذهب است. [هم چنان كه اسلام حد ذهنى مذهب است و تقوا حد عملى آن.] آنان كه ايمان مى آورند از بزرگترين عشق ها براى خدا و از بالاترين كششها و محبت ها براى او برخوردار مى شوند. [(الذين آمنوا اشد حبا لله) (بقره، 165). در آيه ى ديگر هم آمده كه اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم. بگو شما ايمان نياوريد، بگوييد ايمان آورده ايم هنوز ايمان در دل شما راه نيافته است. هنوز عشق خدا در سينه هاتان خرگاه نزده است و هنوز ديگران پاسدار دل هاتان هستند. (قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم) (حجرات، 14).] و زهرا عليهاالسلام در اوج قله ايمان است. و بهترين گواه بر وجود سراسر ايمان او يكى تامل در زندگى و رفتار و حالات خود اوست و ديگرى هم شهادت رسول صلى الله عليه و آله:

اى سلمان! دخترم فاطمه آن چنان ايمان در اعماق دل و تمامى وجودش نفوذ كرده كه براى كه براى عبادت خدا، خود را از همه چيز فارغ مى سازد. [«يا سلمان! ان ابنتى فاطمه ملأ الله قلبها و جوارحها ايمانا الى مشاشها تفرغت لطاعه الله» بحارالانوار، ج 43، ص 46.]

خدايا تمامى وجود دخترم فاطمه را از ايمان و يقين لبريز كرده است. [«ان ابنتى فاطمه ملا الله قلبها و جوارحها ايمانا و يقينا». بحارالانوار، ج 43، ص 29.]

عبادت و انس زهرا با قرآن

زهرا عليهاالسلام همواره با عبادت و قرآن مأنوس بود.

فرزند زهرا عليهاالسلام حسن مجتبى عليه السلام مى گويد: ديدم مادرم شب جمعه در محراب به عبادت ايستاد و مدام ركوع و سجده مى كرد تا صبح دميد. [كشف الغمه، ج 2، ص 94؛ بحارالانوار، ج 43، ص 82؛ دلائل الامامة، ص 56؛ روضة الواعظين، ص 277.]

او در همه چيز بى همتا و بى نظير بود. در عبادت هم بى مانند بود. «و سميت فاطمة بتولا لانها بتلت عن النظير». [بحارالانوار، ج 43، ص 15؛ مجمع البحرين، ماده بتل.] او سرآمد بكائين و توابين و خائفين قرار داشت [بحارالانوار، ج 43، ص 35.] و خدا دعاى او را بهتر از هر كسى استجابت مى كرد. [بحارالانوار، ج 43، ص 35.] او تا بدانجا رسيد كه بهترين زنان جهان و سرور زنان بهشت شد.

حسن بصرى گويد: در دنيا عابدتر از فاطمه نيست. او آن قدر براى نماز سر پا مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد. [قال الحسن: «ما كان فى الدنيا اعبد من فاطمة عليهاالسلام كانت تقوم حتى تتورم قدماها» بحارالانوار، ج 43، صص 76 و 84.]

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: وقتى زهرا در محراب عبادت مى ايستاد، هم چون ستاره اى براى ملايكه ى آسمان مى درخشيد. خدا به ملايكه ى مى گويد: اى ملايك! بنگريد به بهترين بنده من، فاطمه. او در مقابل من ايستاده و از خوف من تمامى وجودش مى لرزد و با تمامى حضور قلب خويش به عبادت من روى آورده است. [بحارالانوار، ج 43، ص 172.]

او به هنگام عبادت آن چنان در عظمت حق غرق مى گشت و از خود بى خود مى شد كه از فكر عزيزان و فرزندان فرزندان خويش نيز با تمامى علاقه اى كه به آنان داشت جدا مى شد، از اين رو پروردگار نيز ملايكه اى را مى فرستاد تا گهواره ى فرزندان او را حركت دهند. [بحارالانوار، ج 43، ص 45.] او حتى در شب ازدواج از على عليه السلام مى خواهد كه با هم به نماز بايستند و در اين شب خدا را عبادت كنند. [احقاق الحق، ج 4، ص 481. «فانشدك ان الله ان قمت الى الصلوة فنعبد الله تعالى هذه الليلة».] آن گاه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از او پرسيد: دخترم چه درخواستى دارى؟ اكنون فرشته ى وحى در كنار من است و از جانب خدا پيام آورده است و هر آن چه بخواهى تحقق مى پذيرد. او در جواب گفت: «لذتى كه از خدمت به خدا مى برم مرا از هر خواهشى بازداشته است. مرا حاجتى جز اين نيست كه پيوسته ناظر جمال زيبا و والاى حضرت حق در آخرت باشم.» [قالت «شغلنى عن مسئلته لذه خدمته، لا حاجة لى غير النظر الى وجه الكريم فى دارالسلام». رياحين الشريعة، ج 1، ص 105.]

زهرا عليهاالسلام با دعا و مناجات مأنوس بود و دعاهاى وارده [براى آگاهى از دعاهاى وارده از حضرت زهرا عليهاالسلام ر. ك: «دعاهاى زهرا عليهاالسلام» در همين كتاب.] از او گواه اين معناست. و آن جا كه رسول صلى الله عليه و آله دعايى را به او مى آموزد، مى گويد: «اين دعا از دنيا و آن چه در آن است، در نزد من محبوب تر است». [بحارالانوار، ج 92، ص 404.]

زهرا عليهاالسلام با قرآن انسى ديرينه داشت. سلمان مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا براى كارى به خانه ى فاطمه عليهاالسلام فرستاد به خانه كه رسيدم، صداى زهرا عليهاالسلام را- كه در درون خانه قرآن مى خواند- شنيدم. [بحارالانوار، ج 43، ص 46. «فسمعت فاطمة تقرأ القرآن من جوا».]

باز سلمان روايت مى كند كه داخل خانه ى زهرا عليهاالسلام شدم ديدم در همان حالى كه مشغول كار خود بود و جوها را آسياب مى كرد، قرآن مى خواند. [بحارالانوار، ج 43، ص 88. (و ما عندالله خير و أبقى) (قصص، 60).]

او حتى وصيت مى كند در شب اول قبر، على عليه السلام بر سر مزارش بسيار قرآن بخواند و دعا كند. [بحارالانوار، ج 97، ص 27. «اذا أنامت... فاكثر فى تلاوة القرآن والدعاء فانها ساعة يحتاج الميت الى انس الاحياء».]

از همين انس او با قرآن بود كه فضه، خادمه ى او پس از شهادت وى تا بيست سال به غير از قرآن لب نگشود و جز با قرآن پاسخ نداد. [بحارالانوار، ج 43 ص 87.]

باز از همين انس او با قرآن بود كه در صحراى محشر هم قرآن را زمزمه مى كند. [بحارالانوار، ج 53، ص 23.] تا آن جا كه حتى در هنگام داخل شدن به بهشت نيز آيات قرآن را مى خواند. [سفينة البحار، ج 2، ص 375.] هنوز هم سخنان عميق و بلند او درباره ى قرآن از مسجد مدينه به گوش مى رسد. آيا گوش شنوايى هست:

قرآن كتابى گويا و راستگو و داراى نور فراوان و روشنى درخشان است. كتابى كه بينش هايش روشن، نهفته ها و لطائفش آشكار، ظواهرش جلوه گر، پيروانش مورد رشك ديگران، پيرويش راهبر به بهشت رضوان و شنودنش باعث رستن انسان است. در پرتو آن مى توان به: دلائل روشن الهى و واجبات بيان شده اش و محرمات ممنوعش و روشنگرى هاى تابناكش و برهان هاى كافيش و خوبى هاى متحسنش (مستحبات) و رخصت هاى بخشيده اش (مباحات) و قوانين واجبش؛ دست يافت. [فرازى از خطبه ى زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه: «كتاب الله الناطق والقرآن الصادق والنور الساطع والضياء الامع، بينه بصائره، منكشفه سرائره، منجليه ظواهره، مغتبطه به اشياعه، قائد الى الرضوان اتباعه، مود الى النجاه استماعه، به تنال حجج الله المنوره، و عزائمه المفسره، و محارمه المخدره، و بيناته الجاليه و براهينه الكافيه و فضائله المندوبه، و رخصه الموهوبه و شرائعه المكتوبه». براى آگاهى از منابع اين خطبه ر. ك: «خطبه هاى زهرا عليهاالسلام»؛ خطبه ى مسجد مدينه در همين كتاب.]

زهرا عليهاالسلام در همين خطبه ى غرا و بى نظيرش از حدود 60 آيه به صورت نقل و اقتباس و تلميح [نقل: يعنى تصريح به اينكه اين سخن را خداوند فرموده است. مثل تركتم كتاب الله... اذ يقول: (و ورث سليمان داود)، (تعداد 5 آيه).

اقتباس: ذكر آيه اى در كلام بدون اينكه يادآورى شود اين آيه اى از قرآن است. مثل: (اتقوالله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون)، (حدود 30 آيه).

تلميح: اشاره به محتواى آيه بدون ذكر آيه. مثل: «لاستزادتها لشكر» كه اشاره است به آيه ى (لئن شكرتم لازيدنكم)، (حدود 30 آيه). (براى آگاهى بيشتر در مورد اين اصطلاحات ر. ك: مختصر المعانى، چاپ جديد، صص 234 و 241؛ مطول، چاپ سنگى، صص 377 و 380) البته چه بسا با دقت بيشتر و يا با توجه به نقل هاى مختلف تعداد آيه ها بيش از اين ها باشد.] در نهايت دقت و زيبايى و كاملا به جا استفاده كرده است. هم چنان كه در ديگر خطبه اش در بستر بيمارى بر زنان مهاجر و انصار به بيش از 10 آيه تمسك نموده است. همين ها بهترين گواه و شاهد بر انس زهرا عليهاالسلام با قرآن است.