چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۱۰ -


زهرا و مادر

او در كوچكى هنگامى كه هنوز در شكم خديجه عليهاالسلام بود، با مادرش مأنوس بود و همان هنگام كه زنان مكه، خديجه را به سبب ازدواجش با محمد صلى الله عليه و آله تنها گذارده بودند، با مادر به سخن مى نشست [بحارالانوار، ج 43، ص 2؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 227؛ روض الفائق، ص 214؛ احقاق الحق، ج 10، ص 12 (به نقل از اهل سنت).] و او را به صبر دعوت مى كرد. و آن گاه كه در كودكى مادر را از دست داد، دامان پدر را گرفته و بر گرد او مى چرخيد و مى پرسيد.

پدر جان! مادرم كجاست؟

رسول صلى الله عليه و آله مانده بود چه بگويد. جبرييل نازل شد و گفت: «سلام خدايت را به فاطمه برسان و بگو مادرش در قصرى از قصرهاى بهشتى كه پايه هايش از طلا و ستون هايش از ياقوت سرخ است، در ميان آسيه و مريم نشسته است». زهرا عليهاالسلام تا شنيد، آرام شد و بر خدا سلام فرستاد. [رياحين الشريعة، ج 2، ص 203.]

زهرا و على

زيبايى گل در گرو مجموعه ى آن است نه وجود يك گلبرگ يا شاخه ى آن. شكوه و عظمت انسان كامل نيز در گرو اين است كه مجموعه ى شخصيتش متبلور شود نه يك بعد از ابعاد او. و زهرا مجموعه بود نه يك بعدى. هرگز كارى او را از كار ديگر بازنمى داشت؛ [«لا يشغله شأن عن شأن»، بحارالانوار، ج 95، ص 159.] اين طور نبود كه عبادت و مراجعاتش او را از اداره ى منزل بازدارد و تربيت و سازندگى و مبارزاتش، او را از رسيدگى به فرزندان و همسرش مانع شود.

او على را بهترين همسر مى دانست [«يا ابة خير زوج»؛ اى پدر على بهترين همسر است. بحارالانوار، ج 43، ص 133.] و همواره به تمامى وظايف همسرى خود عمل مى كرد.

از تميزى و ساده پوشى [عوالم العلوم، ج 11، صص 628 و 629.] و آرايش و عطر زدن [كشف الغمة، ج 2، ص 62. بحارالانوار، ج 43، ص 91 و 95 و 114 و 133؛ عوالم، ج 11، ص 585.] گرفته تا كارهاى منزل [بحارالانوار، ج 43، صص 31 و 76 و 81 و 84 و 85 و 134 و 151.] و آرد كردن [بحارالانوار، ج 43، صص 31 و 76 و 81 و 84 و 85 و 134 و 151.] و نان پختن [بحارالانوار، ج 43، صص 31 و 76 و 81 و 84 و 85 و 134 و 151.] تا قناعت به يك زندگى ساده [كشف الغمة، ج 2، ص 78، بحارالانوار، ج 43، صص 143 و 117.] و گفت و گو و مزاح با همسر [بحارالانوار، ج 43، صص 75 و 45 و...]و ايثار و فدا كردن مال [بحارالانوار، ج 14، ص 197.] و جان [«روحى لروحك الفداء و نفسى لنفسك الوقاء يا ابالحسن ان كنت فى خير كنت معك و ان كنت فى شر كنت معك»، على جان روح و جانم فداى تو باد. همواره در خوبى ها و رنج ها شريك تو هستم. (الكوكب الدرى، ج 1، ص 196).]خود براى همسرش. و سرانجام تحمل تمامى سختى ها، مشقت ها و فقرها در كنار همسرش [بحارالانوار، ج 37، ص 44 و ج 38، ص 19 و ج 41، ص 257 و ج 37، ص 252.] و شريك بودن با او در تمامى شادى ها و رنج ها. [روحى لروحك الفداء و نفسى...]

او هرگز على عليه السلام را عصبانى نكرد [«لا اغضبتنى»، (بحارالانوار، ج 43، ص 134). در مناقب خوازرمى، ص 256 آمده كه على عليه السلام مى گفت: زهرا هرگز مرا عصبانى نكرده و به خدا قسم من هم او را عصبانى نكردم. (اگر در برخى نقل ها از اهل سنت برخلاف اين آمده، بدون ترديد جعلى و بى اساس است و ظاهرا انگيزه ى جاعلان آن، توجيه آزارهاى برخى از زنان پيامبر نسبت به آن حضرت است).] و هرگز بر خلاف خواسته ى او گامى برنداشت [«لا عصت لى أمرا»، بحارالانوار، ج 43، ص 134.] و همواره مطيع او بود. [«اسمع له و اطيع»، بحارالانوار، ج 43، ص 47.] آن جا كه على عليه السلام از او خواست كه اجازه دهد شيخين به عيادت او بيايند، گفت: خانه خانه ى توست و من هم همسر و در اختيار تو. [«البيت بيتك و انا امتك»، علل الشرايع و بسيارى منابع ديگر.] زهرا عليهاالسلام آرامش و انس على عليه السلام بود. على عليه السلام با نگاه به او رنج هايش را از ياد

مى برد. [«و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عنى الهموم والاحزان»، بحارالانوار، ج 43، ص 134.] تا آنجا كه اگر على عليه السلام به خانه مى آمد و او را نمى يافت، غم بر سينه اش سنگينى مى كرد و بر او بسيار سخت مى گذشت. [«فجاء على فدخل فى حجرته فلم ير فاطمه عليهاالسلام فاشتد لذلك غمه و عظم عليه»، بحارالانوار، ج 43، ص 134.]

على عليه السلام خود مى گويد: زهرا تسلاى من بود. [«كنت بك اتعزى»، بحارالانوار، ج 43، ص 187.] از اين رو تا خبر شهادت او را شنيد از پا افتاد و تا آبى به صورتش نزدند به هوش نيامد. [«فغشى عليه حتى رش عليه الماء ثم افاق»، بحارالانوار، ج 43، ص 214.]

زهرا عليهاالسلام دردهايش را از على عليه السلام پنهان مى كرد تا او را نيازارد و او را تحريكش نكند.

زهرا عليهاالسلام آن قدر مهربان و دقيق بود كه هرگز از على عليه السلام چيزى نخواست كه نكند قدرت بر تهيه ى آن نداشته باشد. خودش مى گويد: «پدرم مرا نهى كرد از اين كه از على چيزى بخواهم و مى فرمود: اگر چيزى به خانه آورد كه هيچ وگرنه از او چيزى مخواه». [«قالت: كان رسول الله نهانى ان اسألك شيئا فقال. لا تسألين ابن عمك شيئا ان جاءك بشى ء والا فلا تسأليه»، بحارالانوار، ج 43، ص 31.] و نيز مى فرمود: «من از خدا شرم دارم كه به تو چيزى را كه قدرتش را ندارى، تحميل كنم». [«يا اباالحسن انى لاستحيى عن الهى ان اكلف نفسك ما لا تقدر»، بحارالانوار، ج 43، ص 59.]

كارهاى درون خانه را او انجام مى داد و كارهاى بيرون را على عليه السلام و بسيار خوشحال بود كه با اين تقسيم از برخورد با نامحرم محفوظ مانده است. [«فقضى رسول الله على فاطمة بخدمة مادون الباب و قضى على على بما خلفه. قال: فقالت فاطمة: فلا يعلم ما داخلنى من السرور الا الله باكفائى رسول الله تحمل رقاب الرجال»، بحارالانوار، ج 43، صص 81 و 31.]

على عليه السلام هيزم و آب مى آورد و جارو مى زد و زهرا عليهاالسلام آرد مى كرد، خمير مى كرد و نان مى پخت. [«كان اميرالمؤمنين يحتطب و يستسقى و يكنس و كانت فاطمة تطحن و تعجن و تخبز»، بحارالانوار، ج 43، ص 15.] را وى مى گويد: از امام حسن عسگرى عليه السلام پرسيدم: چرا فاطمه عليهاالسلام را زهرا مى گويند؟ فرمود: زيرا (نور معنوى) چهره اش در سه وقت بر على عليه السلام مى درخشيد. اول روز مثل خورشيد و ظهر همچون بدر ماه و در هنگام غروب هم چون ستاره ى درخشان. [بحارالانوار، ج 43، ص 16.]

زهرا عليهاالسلام سعادت واقعى را در محبت على عليه السلام مى دانست. [بحارالانوار، ج 39، ص 284؛ زهرا عليهاالسلام نقل مى كند كه پدرش فرمود: «ان السعيد كل السعيد حق السعيد من احب عليا فى حياتى و بعد موتى»؛ سعادت هر سعادتمندى و حق هر سعادتى از آن كسى است كه على را در حيات من و پس از وفاتم دوست بدارد.] از اين رو مردم را به ياد روز غدير و حديث منزلت مى انداخت [الغدير، ج 1، ص 197. «قالت: أنسيتم قول رسول الله يوم غدير خم. من كنت مولاه فعلى مولاه و قوله: انت منى بمنزلة هارون من موسى»؛ آيا فراموش كرديد گفتار رسول خدا را در روز غدير خم كه مى فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست. و نيز اين گفتار حضرتش را كه در جاى ديگر فرمود: على، نسبت تو به من چون نسبت هارون است به موسى.] او هم چنين راوى بسيارى از فضايل و مناقب على عليه السلام است. [«قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: يا على انك قسيم الجنة والنار و انك تقرع باب الجنة و تدخلها بلا حساب»، فاطمه عليهاالسلام مى گويد رسول خدا فرمود: اى على تويى قسمت كننده ى بهشت و جهنم و تويى كه بر كوبه درب بهشت مى زنى و بدون حساب محبان خود را به بهشت داخل مى كنى. (بحارالانوار، ج 39، ص 193) و بسيارى روايات ديگر. (ر. ك. عوالم العلوم، ج 11، ص 590؛ بحارالانوار، ج 93، ص 83 و ج 43، ص 118 و ج 41، ص 254 و...).]

زهرا عليهاالسلام فقط به فكر على و رنج ها و دردهاى او بود. او در هنگام وفات و در ساعات آخر عمرش مى گريست. على عليه السلام مى گفت: زهرا جان! چرا گريه مى كنى؟

جواب داد: براى مصيبت ها و مرارت هايى كه بعد از من به تو مى رسد. [بحارالانوار، ج 43، ص 218، «عن جعفر بن محمد عن آبائه قال: لما حضرت فاطمة الوفاة بكت فقال لها اميرالمؤمنين يا سيدتى ما يبكيك؟ قالت: ابكى لما تلقى بعدى.».]

او همواره به فكر راحتى و آرامش على عليه السلام بود. از اين رو وصيت كرد پس از من ازدواج كن و حتى دختر خواهرش را هم معرفى كرد. او مى گفت: مرد، زن مى خواهد. [بحارالانوار، ج 42، ص 217.]

به راستى كه حانيه [«الحانية: المشفقة على زوجها و اولادها»، بحارالانوار، ج 43، ص 17.] زيبنده ى اوست. يعنى كسى كه بر همسر و فرزندانش بسيار مهربان است.

زهرا عليهاالسلام محبوب ترين افراد نزد على عليه السلام بود. [بحارالانوار، ج 43، ص 82، «و كانت من احب اهله اليه».]

زهرا عليهاالسلام همواره مايه ى افتخار و مباهات على عليه السلام بود. [على خود مى گويد: «ولى الفخر بفاطمة و ابيها ثم فخرى برسول الله اذ زوجنيها» و نيز در خطابه اش در مسجد مدينه در برابر كودتاگران مى گويد: «انا وصيه و زوج ابنته سيدة نساء العالمين فاطمة بنت محمد و ابوحسن و حسين سبطى رسول الله» (بحارالانوار، ج 28، ص 248). و در نامه اى در جواب معاويه مى نويسد: «منا خير نساء العالمين و منكم حمالة الحطب» (نهج البلاغه، نامه ى 38). و نيز به عنوان مفاخر خود در خطبه اش در كوفه پس از مراجعت از نهروان مى گويد: «و انا زوج البتول سيدة نساء العالمين فاطمة التقية النقية الزكية المبرة المهدية، حبيبة حبيب الله و خير بناته و سلالته و ريحانة رسول الله» (معانى الاخبار، صص 58 و 59). نيز ر. ك: امالى صدوق، ص 77 و بحارالانوار، ج 39، ص 341.]

زهرا عليهاالسلام تكيه گاه على عليه السلام و يكى از دو بال پرواز او بود. [بحارالانوار، ج 43، ص 173، «فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام قال على هذا الركن الذى قال رسول الله صلى الله عليه و آله».]

زهرا عليهاالسلام فدايى على عليه السلام بود. او رفت تا على عليه السلام بماند. اين فقدان آن قدر بر على عليه السلام سنگين بود و اين مصيبت آن قدر جانكاه، كه زهرا عليهاالسلام خود از قبل او را به صبر و آرامش دعوت كرده بود. [صحيح ترمزى، ج 13، ص 249، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 247 و...، «قالت يا اباالحسن ان رسول الله صلى الله عليه و آله عهد الى و حدثنى انى اول اهله لحوقا به و لابد منه فاصبر لامر الله تعالى و ارض بقضائه»؛ اى اباالحسن همانا رسول خدا با من پيمان بسته و خبر داده است كه من اولين كسى خواهم بود كه به آن حضرت مى پيوندم و گريزى از آن نيست. على جان در برابر فرمان و خواست خداوند بزرگ بردبار و به حكم او راضى باش.] اما با اين همه على عليه السلام ضجه مى زد و چه پر سوز و جان گداز مى خواند:

لكل اجتماع من خليلين فرقه   و كل الذى دون الممات قليل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد   دليل على ان لا يدوم خليل

[بحارالانوار، ج 43، ص 207.] و هر روز به زيارت آن حضرت مى رفت [فرائد السمطين، ج 2، ص 88، الفصول المهمة، ابن صباغ مالكى، ص 140.] و تا پايان عمر هر گاه اسم فاطمه عليهاالسلام را مى شنيد محزون و غمگين مى شد. [شرح ابن ابى الحديد، ج 10، ص 269 «فاما الحزن فانه لم يزل حزينا اذا ذكرت فاطمة، هكذا وردت الرواية عنه».] و در ديوانى كه منسوب به اوست، مرثيه اى طولانى در رثاى زهرا عليهاالسلام دارد. [شرح ابن ابى الحديد، ج 43، ص 216.] بعضى ديگر نوشته اند كه على عليه السلام اين ابيات را زمزمه مى كرد.

نفسى على زفراتها محبوسة   يا ليتها خرجت مع الزفرات
لا خير بعدك فى الحياة و انما   ابكى مخافة ان تطول حياتى

[شرح ابن ابى الحديد، ج 43، ص 213.]

اما گوياتر و پرسوزتر از همه ى اين ها، همان روضه و ناله ى على عليه السلام پس از دفن زهرا عليهاالسلام بر سر قبر اوست. همان كه جان ها را آتش مى زند. پس با على عليه السلام هم ناله مى شويم و با اشكمان همراهى اش مى كنيم:

«السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة فى جوارك والسريعة الحاق بك، قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى ورق عنها تجلدى... فلقد استرجعت الوديعة و اخذت الرهينة. اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهد الى ان يختار الله لى دارك التى انت بها مقيم و ستنبئك ابنتك بتضافر امتك على هضمها... والسلام عليكما سلام مودع لا قال و لا سئم...» [نهج البلاغه ى فيض، كلام 193؛ امالى مفيد، ص 281؛ بحارالانوار، ج 43، صص 193 و 210. «درود بر تو اى رسول خدا، از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمد و خيلى زود به تو پيوست. اى رسول خدا شكيبايى من از مفارقت و جدايى برگزيده ى تو كم گرديده و طاقت و توانايى من از رفتن او از دست رفت... همانا امانت- فاطمه عليهاالسلام- پس گرفته و گروگان دريافت شد ولى در اين مصيبت همواره بعد از اين در اندوه بوده، شبم به بيدارى خواهد گذشت، تا اينكه خداوند براى من سرايى كه تو در آن اقامت گزيده اى اختيار نمايد و مرا به تو ملحق فرمايد و به همين زودى دخترت به تو خبرخواهد داد از اجتماع امت بر ستم به آن مظلومه- حقش را نشناخته پهلويش را شكسته و جنينش را سقط و خانه اش را آتش و فدكش را غصب كردند-... و بر هر دوى شما درود باد، درود و وداع كننده ى با محبت و دوستى نه درود خشمگين و رنجيده و دلتنگ. پس اگر بروم نه از بى علاقگى است و اگر بمانم نه از بدگمانى است و آن چه خداوند به شكيبايان وعده داده. من از نزد شما مى روم در حالى كه همواره و همه جا به ياد شما هستم».]

زهرا و فرزندانش

در اين قسمت اگر چه مى توان از مهربانى زهرا عليهاالسلام با فرزندان خود و نوازش [بحارالانوار، ج 43، ص 286.] آنان سخن گفت. تا آنجا كه حتى به على عليه السلام وصيت مى كند كه پس از من با دختر خواهرم ازدواج كن كه او بر فرزندان من مهربان تر است. حتى در وصيتش به على عليه السلام او را سفارش مى كند به مهربانى [بحارالانوار، ج 43، ص 217.] و خير و نيكويى [بحارالانوار، ج 79، ص 27، «اوصيك فى ولدى خيرا».] درحق فرزندانش. و باز تا آنجا كه براى شفاى فرزندانش نذر مى كند [شأن نزول سوره ى هل اتى (تفسير نور الثقلين).] و بر مصايب حسين عليه السلام مى گريد [بحارالانوار، ج 43، ص 249.] و حسن عليه السلام را به نزد رسول صلى الله عليه و آله مى آورد تا براى شفايش دعا كند. [بحارالانوار، ج 59، ص 104، «قالت يا رسول الله ادع الله لابنك ان يشفيه».] همين است كه او را حانيه [بحارالانوار، ج 43، ص 17.] (بسيار مهربان بر همسر و فرزندان) مى نامند. و يا مى توان از بازى كردن او با فرزندانش و داستان ها و شعرهايى كه براى آنان مى خواند [بحارالانوار، ج 43، ص 286.] و يا از ايجاد رقابت و قضاوت [رسول براى تشويق حسنين عليهماالسلام به خطاطى و ايجاد رقابت بين آن دو فرمود: هر كس خط او زيباتر است قدرت او بيشتراست. حسنين عليهماالسلام هر كدام خطى نوشتند اما رسول صلى الله عليه و آله قضاوت نكرد و آن دو را به مادرشان هدايت كرد. مادر در ابتدا گفت من چه مى توانم بكنم و چگونه ميان دو كودكم داورى كنم؟ اما بعد از مدتى راهى به خاطرش آمد و گفت عزيزانم من دانه هاى اين گردن بند را پاره كرده و بر سر شما مى ريزم هر كدام از شما كه دانه هاى بيشترى جمع كند خط او بهتر و قدرت او بيشتر است. (بحارالانوار، ج 43، ص 309).] بين آنان و... سخن گفت. بسيار مى شد كه با مناجات ها و گريه هاى شبانه ى مادر، بچه ها از خواب بيدار مى شدند. حسن عليه السلام مى گويد:

در يك شب جمعه ديدم مادرم در محراب عبادت ايستاده و تا طلوع صبح در ركوع و سجده بود و همه را دعامى كرد. گفتم: ما در چرا براى خود چيزى نخواستى؟ گفت: پسر جانم اول همسايه بعد خودت. [بحارالانوار، ج 43، ص 81.]

زهرا عليهاالسلام در هنگام غروب نمى گذاشت بچه ها بخوابند و اگر در خواب بودند آنان را بيدار مى كرد؛ [دعائم الاسلام، ج 1، ص 282.] زيرا آن وقت، هنگام استجابت دعاست. و هم چنين در شب هاى قدر آنان را با غذاى سبك دادن بيدار نگاه مى داشت. [دعائم الاسلام، بحارالانوار، ج 94، ص 10 (به نقل از دعائم الاسلام)، مستدرك الوسايل ج 7، ص 470.]

او بچه ها را زياد به ياد رسول صلى الله عليه و آله مى انداخت [مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 118، «اين ابوكما الذى كان يكرمكما و يحملكما مرة بعد مرة؟ اين ابوكما الذى كان اشد الناس شفقة عليكما...؟»، كجاست پدر مهربان شما دو فرزندم كه شما را عزيز و گرامى مى داشت و همواره شما را روى دوش خود مى گرفت...؟»] و به سفارش پدر بچه ها را دسته گلى خشبو مى دانست [بحارالانوار، ج 43، ص 281، «قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: الولد ريحانة و ريحانتاى الحسن والحسين عليهماالسلام»؛ زهرا عليهاالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرزند دسته گلى است خوشبو و حسن و حسين دسته گل خوشبوى من هستند.] و آنان را براى ياد گرفتن قرآن و دعا به نزد آن حضرت مى فرستاد. [مسند احمد حنبل، ج 1، ص 236 و ج 5، ص 230؛ الذرية الطاهرة، دولابى، ص 149، «عن فاطمة الكبرى بنت محمد صلى الله عليه و آله ان رسول الله كان يعوذ الحسن والحسين و يعلمهما هؤلاء الكلمات كما يعلمهما السورة من القرآن. يقول اعوذ بكلمات الله التامة من شر كل شيطان و حامة و من كل عين لامة»؛ فاطمه عليهاالسلام فرمود پدرم براى حسن و حسين تعويذ مى نوشت و به آنها اين كلمات را تعليم مى داد آن چنان كه آنان را سوره اى از قرآن آموزش مى داد.]

اما به اعتقاد من مهم تر از اين همه، ذكر اين نكته است كه او توانسته خودش را وعاء و ظرف امامت [پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام در جواب سرزنش و حسادت عايشه به خديجه عليهاالسلام، اينگونه فرمود: «ان بطن امك كان للامامة وعاء»، مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 335.] قرار دهد و با اطاعت و تقوايش توانسته ادامه ى رسول صلى الله عليه و آله و مادر تمامى ائمه و قائم آل محمد صلى الله عليه و آله مهدى (عج) باشد. «والله ما ينال احد عندالله عزوجل الا بطاعته» [بحارالانوار، ج 43، ص 231، به خدا قسم هيچ كس به مقامات و مواهب الهى دست نمى يابد مگر به اطاعت و عمل.] و همين است كه حسين عليه السلام در صحراى تفتيده ى كربلا آن گاه كه بر نيزه ها تكيه داده فرياد مى زند. هيهات كه زير بار ذلت بروم. من شهامت، حريت و كرامت خود را مرهون پاكدامنى و طهارت مادرم زهرا مى دانم. [«هيهات منا الذلة يابى الله لنا ذلك و رسوله والمؤمنون و حجور طابت و طهرت...»، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7.]

انفاق زهرا

زهرا عليهاالسلام به ما آموخت كه براى رسيدن به خوبى ها بايد از خوشى ها گذشت. (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون). [آل عمران، 92.]

او به ما آموخت ملاك انفاق، دارايى ها نيست كه توانايى هاست: (لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق) [اسراء، 100.]؛ اگر شما تمامى گنجينه هاى آسمان و زمين را هم داشتيد، باز بخل مى ورزيديد نه به اين كه نداريد- كه داريد بلكه از انفاق مى ترسيد.

او به ما آموخت كه مى توان با گذشتن از پيراهن عروسى [پيشتر در بحث از«زهد زهرا عليهاالسلام» به منابع اين دو اشاره شد.] يا گلوبند [پيشتر در بحث از «زهد زهرا عليهاالسلام» به منابع اين دو اشاره شد.] و حتى طعام و قرصى نان، قلوبى را تأليف كرد و آنها را با اسلام گره زد و آشتى داد.

روزى زهرا عليهاالسلام دو دستبند نقره و گوشواره و پرده اى را كه به تازگى سهم على عليه السلام از غنايم شده بود، براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و پيام داد. «تقرأ عليك ابنتك السلام «و تقول اجعل هذا فى سبيل الله»؛ دخترت به تو سلام مى رساند و مى گويد اين ها را نيز در راه خدا انفاق كن.

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از مشاهده ى اين بخشش سه بار فرمود: «فداها ابوها)؛ [بحارالانوار، ج 43، ص 20 و 83.] پدرش به فداى او. او حتى در وصيتش از على عليه السلام مى خواهد كه بخشى از اموال وى را بين زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و زنان بنى هاشم تقسيم كند. [بحارالانوار، ج 43، ص 218 و ج 29، ص 125.]

از اين ها كه بگذريم انفاق درآمد فدك و اختصاص ندادن چيزى از آن را براى خود و خانواده اش و تغيير نكردن وضع زندگى اش قبل و بعد از بخشش فدك، بهترين شاهد بر وسعت بخشش هاى اوست. همان فدكى كه درآمدش را از بيست و چهار هزار دينار تا هفتاد هزار دينار نوشته اند. [ر. ك: پاورقى بحث «فدك» از همين كتاب.]

در روايت است كه هر ساله حضرت تنها به اندازه ى قوت خود از درآمد فدك برمى داشت و بقيه را بين فقرا تقسيم مى كرد و تا هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله اين شيوه ادامه داشت. [بحارالانوار، ج 29، ص 118 «... و كان كل سنة كذلك، و ياخذ منه قوتها».] چشمان بسيارى از نيازمندان منتظر سر رسيدن درآمد فدك بود تا از بخشش فاطمه عليهاالسلام زندگى خود را به سامانى برسانند.

ايثار زهرا

اگر سلمان از ايثار زهرا عليهاالسلام در شگفت است، [بحارالانوار، ج 43، ص 88.] تعجبى نيست كه خدا هم بر بزرگى اين ايثار، رسولش را زير بارش بى امان وحى مى گيرد.

(و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة). [هر چند خود به چيزى نيازمند باشند، ديگران را بر خود مقدم مى دارند. (حشر، 9).]

(و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا). [براى رضاى خدا- و يا عليرغم نيازى كه خود دارند- خوراكشان را به نادار و بى سرپرست و دربند مى دهند. (دهر، 8).]

روزى مردى گرسنه در مسجد به پا خاست و از گرسنگى به رسول صلى الله عليه و آله شكايت برد. رسول صلى الله عليه و آله به سراغ زنانش فرستاد، جواب دادند. غير از آب چيزى نداريم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند. چه كسى او را امشب ميهمانى مى كند.

على عليه السلام گفت: من يا رسول الله! و كمى بعد وارد منزل شد و از فاطمه عليهاالسلام پرسيد: آيا غذايى در منزل داريم؟

زهرا عليهاالسلام جواب داد. «ما عندنا الا قوت الصبية و لكنا نؤثر به ضيفنا»؛ [بحارالانوار، ج 36، ص 59.]

در خانه غذايى نيست مگر به اندازه ى خوراك دختر بچه، اما امشب آن را ايثار كرده و گرسنگى را تحمل مى كنيم و همين مقدار غذا را نيز به ميهمان مى بخشيم.

صبح هنگام اين آيه بر رسول صلى الله عليه و آله نازل شد: (و يؤثرون على انفسهم...) و خدا بر اين همه ايثار درود فرستاد و آن را ستود.

داستان شأن نزول سوره ى «دهر» را همه شنيده ايم، فرزندانى كه مريض اند و نذرى كه به اشاره ى رسول صلى الله عليه و آله براى شفاى آن دو مى شود و آن گاه بچه ها شفامى يابند و خانه اى كه در آن- جز عشق خدا- هيچ نيست. و هنگام وفاى به عهد است. با زحمت زياد و رنج فراوان تنها قرص نانى تهيه مى شود و در هنگام افطار- تا سه روز پياپى- سائلى در خانه ى اميد را مى كوبد، نگاه ها به هم گره مى خورد، همه نان ها را پس مى زنند و لحظه اى بعد صداى پاى عابرى خوشحال كه گويا چيزى در بغل دارد و دوان دوان و دعا گويان از كوچه مى گذرد، به گوش مى رسد. در خانه صداى آشنايى مى گويد. چراغ ها را خاموش كنيد شايد بچه ها به خواب روند!! خانه در سرورى مسرور فرومى رود و عطر دل انگيزى فضا را پر مى كند. ملايك بر اين همه ايثار اشك شوق مى ريزند و خاك خانه را به تبرك برده تا توتياى چشم كنند. و خداوند از اين همه ايثار آن چنان مسرور گشته كه در دم فرمان چراغانى هفت آسمان را صادر مى كند و به ملايكه خويش فخر مى فروشد كه نگفتم: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد! و آن گاه بر اهل خانه سلام مى فرستد و رسولش را به چنين اهل بيتى تبريك [«خذها يا محمد هناك الله فى اهل بيتك»، تفسير كشاف، ج 4، ص 670؛ بحارالانوار، ج 35، ص 247.]

گفته و او را زير بارش وحى مى گيرد.

(يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا- و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا. انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاءا و لا شكورا- انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا...).

كسانى كه تا سر حد ايثار حركت كرده اند و هيچ مزد و سپاسى نمى خواهند، با اين همه نه تنها مغرور نيستند كه خائفند. آن هم دو خوف؛ خوف از آن روز و خوف از رب. خوف از كوتاهى اعمال و بلندى اهداف. [اين خوف دوم در ظرف روزى سخت جلوه مى كند. اين خوف حتى در فرض عصمت و تطابق عمل با توانايى شكل مى گيرد كه تمامى اعمال و افعال و طاعات تو به اندازه ى مطلوب تو نيست و قرب و لقا و رضا و رضوان با اين پس اندازها دست يافتنى نيست.]

همين است كه خدا خود ساقى آنان مى شود: [فضه اگر چه در اصل ايثار و عمل با اهل بيت (عليهم السلام) سهيم است، اما در اين سوره داخل نيست؛ زيرا اعمال يكسان و برابر، ارزش ها و اجرهاى يكسان و برابرى ندارند. عمل هم چون اسكناس است كه ارزشش به پشتوانه ى آن است. آن چه به عمل ارزش مى دهد: جهت و هدف عمل، نيت ها و انگيزه ها، بينش و دركى نسبت به آثار و عمل و شكل و كيفيت عمل است.

تفاوت جهت ها و انگيزه ها، و تفاوت درك ها از رابطه ها و آثار يك عمل، روى كيفيت و شكل عمل اثر مى گذارند. بى جهت نيست كه «ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» زيرا على عليه السلام در اين ضربه اين همه را در نظر دارد و مى بيند و اين است كه به همين اندازه بهره برمى دارد.

سر اين كه افضل الاعمال در روايات گوناگون، متعدد آمده و كارهاى زيادى به عنوان افضل الاعمال معرفى شده، شايد همين است كه نسبت به افراد و زمان هاى مختلف نظر دارد.]

(و ساقهم ربهم شرابا طهورا). [دهر (انسان)، 21.]

- عرب تازه مسلمانى در مسجد از مردم كمك خواست، پيامبر صلى الله عليه و آله به ياران خود نگريست، سلمان برخاست تا نياز آن سايل را بر طرف كند. هر جا رفت با دست خالى بازگشت و به هر جايى سركشيد تا شايد از كسى كمكى بگيرد. هنگامى كه با نااميدى به طرف مسجد مى آمد، نگاهش به خانه ى فاطمه عليهاالسلام افتاد. با خود گفت: خانه ى اميد همين جاست.

درب را كوبيد آن گاه داستان عرب مستمند را شرح داد. فاطمه عليهاالسلام فرمود:

«يا سلمان والذى بعث محمدا بالحق نبيا ان لنا ثلاثا ما طعمنا و ان الحسن والحسين قد اضطربا على من شدة الجوع، ثم رقدا كانهما فرخان منتوفان ولكن لا ارد الخير اذا نزل الخير ببابى»؛

اى سلمان! سوگند به آن كه محمد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى برگزيد، سه روز است كه غذا نخورده ايم و فرزندانم حسن و حسين از شدت گرسنگى بى قرارى مى كنند و خسته و مانده به خواب رفته اند، اما من، خيرى را كه درب منزل مرا كوبيده رد نمى كنم.

آن گاه پيراهن خود را به سلمان داد تا با گرو گذاشتن در مغازه ى شمعون يهودى، مقدارى خرما و جو قرض بگيرد.

سلمان فارسى مى گويد: پس از دريافت جو و خرما به طرف منزل فاطمه عليهاالسلام آمدم و گفتم دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله مقدارى از اين غذاها را براى فرزندان گرسنه ات بردار. پاسخ داد:

«يا سلمان هذا شى ء امضيناه لله عزوجل لسنا ناخذ منه شيئا» ، اى سلمان! اين كار را فقط براى خداى بزرگ انجام داديم و هرگز چيزى از آن برنخواهيم داشت. [بحارالانوار، ج 43، ص 73.]

روزى پيرى فرتوت با لباسى ژنده به مسجد درآمد و بانگ برآورد. اى رسول خدا! مردى هستم گرسنه، برهنه، فقير، سيرم كن، بپوشانم بى نيازم كن.

رسول صلى الله عليه و آله هيچ نداشت و از طرفى هم نمى خواست او را نااميد بازگرداند. به او گفت: تو را به جايى راهنمايى مى كنم كه خدا و رسول را دوست دارند و خدا و رسولش نيز آنان را دوست دارند. آن گاه او را با بلال به خانه ى فاطمه عليهاالسلام- اين خانه ى عشق و اميد، اين خانه ى كوچك اما به وسعت همه ى تاريخ- فرستاد. فاطمه عليهاالسلام تنها تكه پوستى كه فرش حسن و حسين عليهماالسلام بود به پيرمرد داد.

پير گفت: اين زخم مرا درمان نيست.

زهرا عليهاالسلام در دم گردن بندى كه به تازگى دختر عمويش به او هديه كرده بود و شايد هنوز على عليه السلام بر سينه اش نديده بود به او داد، و گفت: آن را بفروش، ان شاءالله كارت سامان يابد.

پير برگشت و شرح داستان به رسول صلى الله عليه و آله گفت. هنوز تمام نشده بود كه ديدگان رسول صلى الله عليه و آله به اشك نشست و گفت: آن را بفروش تا خدا به بركت فاطمه عليهاالسلام به تو گشايشى دهد.

عمار كه گردن بند زهرا عليهاالسلام را سند بهشت و خوشحالى او را برتر از آن مى دانست تمامى هستى خود را با پير به معامله گذارد و آن گاه گردن بند را معطر كرده و در پارچه اى يمنى پيچيد و با غلامش، هر دو را به رسول صلى الله عليه و آله بخشيد. حضرت هم هر دو را به فاطمه عليهاالسلام بخشيد. فاطمه عليهاالسلام هم بنده را آزاد كرد و گردن بند را نگاه داشت تا روزى ديگر كه با آن برهنه اى ديگر را بپوشاند و باز هم خيرات ادامه يابد.

بنده در تعجب بودم كه چه گلوبند پربركتى، گرسنه اى را سير و برهنه اى را پوشش و فقيرى را بى نياز و بنده اى را آزاد كرد و آخر هم به دست صاحبش رسيد.

پير سر خود گرفت و رفت.

در شهر همه جا سخن از گلوبند پربركت زهرا عليهاالسلام بود. [بحارالانوار، ج 43، ص 56.]

ايثارگرى هاى زهرا عليهاالسلام تنها محدود به اين ها نبود كه او از جانش هم مايه مى گذاشت. آن جا كه وحشيانه به در خانه اش هجوم آورده و على عليه السلام را كشان كشان با ريسمانى بر گردن براى بيعت به سوى مسجد مى بردند، تنها كسى كه از حضرت على عليه السلام دفاع كرد و خالصانه جانش را نثار نمود، زهرا عليهاالسلام بود. اگر چه او را به تازيانه به گوشه اى انداختند و فريادش را نشنيدند، اما باز هم از پاى ننشست و با بدن مجروح و نالان خود را كشان كشان به مسجد رسانيد و تا على عليه السلام را نرهاند آرام نگرفت. [ر. ك: پيوست 1، «حصن» در همين كتاب.]

كرامات زهرا

معجزات و كرامات زهرا عليهاالسلام از هنگامى كه در شكم مادر بود آغاز مى شود. از همان هنگامى كه زنان مكه مادرش را كه با يتيمى بى چيز ازدواج كرده بود، تنها گذارده بودند. و در همان تنهايى و غربت مادر، مونس او بود و او را تسلى مى داد. [بحارالانوار، ج 43، ص 2، «... فلما حملت بفاطمة كانت فاطمة تحدثها من بطنها و تصبرها...».]

آن گاه كه به دنيا آمد، نورى شرق و غرب عالم را فراگرفت و تمامى خانه هاى مكه را پوشانيد [بحارالانوار، ج 43، ص 3؛ «... فلما سقطت الى الارض اشرق منها النور حتى دخل بروتات مكه و لم يبق فى شرق الارض و لا غربها موضع الا أشرق فيه ذلك النور».] و در هنگام تولد لب به سخن گشود و به وحدانيت خدا و نبوت پدر و امامت شوهر و فرزندانش گواهى داد. [بحارالانوار، ج 43، ص 3، امالى، صدوق، ص 475، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 43، ص 340؛ الاختصاص، مفيد، ص 31.

برخى از علماى اهل سنت نقل مى كنند كه زهرا عليهاالسلام پس از تولد سر به سجده گزارده و انگشتان خود را از زمين بلند كرد. (وسيلة المال، علامه ى حضرمى، ص 77؛ نزهة المجالس، صفورى، ج 2، ص 227؛ ينابيع المودة، قندوزى، ص 198).]

زمخشرى [تفسير كشاف، ج 1، ص 358؛ تفسير الدر المنثور، ج 2، ص 20؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 51 و بسيارى از منابع ديگر.] در تفسير خود ذيل آيه ى (كلما دخل عليها زكريا [آل عمران، 37.] از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند. در يكى از روزهاى قحطى مدينه كه گرسنگى طاقتم را ربوده بود، زهرا عليهاالسلام برايم طبقى از غذا فرستاد. غذا را گرفته و به خانه ى زهرا عليهاالسلام رفته، او را صدا زدم، آمد و پارچه از روى طبق كنار زد. ديدم پر از گوشت و نان است. تعجب كردم و دانستم كه اين از مائده هاى آسمانى است. به زهرا عليهاالسلام گفتم. اين از كجاست؟ جواب داد: از خداى سبحان. او هر كه را بخواهد بى حساب روزى دهد. اشك شوق بر ديدگان رسول صلى الله عليه و آله نشست. آن گاه فرمود. حمد خدايى را كه تو را شبيه مريم قرار داد. و سپس على و حسن و حسين عليهم السلام و تمامى همسرانش را فراخواند و همه از آن خوردند و سير شدند، در حالى كه هنوز غذاها باقى بود.

فاطمه عليهاالسلام براى تمامى همسايگانش هم از آن فرستاد. آن روز گرسنگان مدينه همه به بركت كرامت زهرا عليهاالسلام سير شدند.

در بحارالانوار [بحارالانوار، ج 42، صص 27 و 68 و 74 و 77 و ج 25، ص 251 و ج 21، ص 20.] اين داستان به صورتهاى متعدد و مختلف بيان شده و از جمع بندى آنها چه بسا بتوان نتيجه گرفت كه اين واقعه نه يك بار كه چندين مرتبه و آن هم به شكل هاى گوناگون اتفاق افتاده است.

بارها اصحاب رسول صلى الله عليه و آله ديدند كه آسياب سنگى خانه ى زهرا عليهاالسلام را مى گردد، بدون آن كه كسى را بر سر آن بيابند. از تعجب نزد رسول صلى الله عليه و آله رفته و داستان را بازمى گفتند، اما هر بار رسول صلى الله عليه و آله تبسمى كرده و مى فرمود. آيا نمى دانيد كه خدا ملايكه اى دارد كه به محمد و آل محمد عليهم السلام تا روز قيامت- كمك مى كنند؟. [بحارالانوار، ج 43، صص 28 و 29، «... اما علمت ان لله ملائكة سيارة فى الارض يخدمون محمدا و آل محمد الى ان تقوم الساعة» و در روايتى ديگر مى فرمايد: «... اما علمت ان لله ملائكة موكلين بمعونة آل محمد صلى الله عليه و آله...».]

روزى على عليه السلام از يك يهودى مقدارى جو قرض گرفت و در عوض چادر زهرا عليهاالسلام را گرو گذاشت، يهودى آن را به خانه برد و در اتاقى نهاد. شب هنگام همسر يهودى به همان اتاق رفت. ناگهان ديد كه نورى خيره كننده تمامى اتاق را روشن كرده است. سراسيمه شوهر خود را صدا زد. شوهر آمد و داستان چادر را به زن باز گفت و آن گاه هر دو به نظاره نشستند. گويا قرص ماه در خانه ى اين يهودى فرود آمده بود. صبح هر يك خويشان خود را خبر دادند. حدود هشتاد نفر گرد آمدند و همه در پرتو تلألؤ چادر زهرا عليهاالسلام، لباس اسلام به تن كردند. [بحارالانوار، ج 42، ص 30.]

يهوديان مدينه مى خواستند فاطمه عليهاالسلام دختر رسول صلى الله عليه و آله را تحقير كنند. از اين رو در يك مجلس عروسى، زنان خود را به بهترين زيورها آراستند و بر آنها فاخرترين لباس ها را پوشاندند. آن گاه به نزد رسول صلى الله عليه و آله آمده و با اصرار از او اجازه خواستند تا دخترش فاطمه عليهاالسلام به مجلس آنان درآيد. رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اجازه ى او با على عليه السلام است «انها زوجة على بن ابى طالب و هى بحكمه». از او خواستند تا نزد على عليه السلام شفاعت كند، رسول صلى الله عليه و آله هم شفاعت كرد و بنا شد زهرا عليهاالسلام به مجلس درآيد.

جبرييل در دم فرود آمد و با خود لباس و عطر و زيورهاى بهشتى آورد كه هيچ كس نظيرش را نديده بود. زهرا عليهاالسلام به مجلس درآمد و ماه از شرم پنهان شد. همه ى زنان مجلس از بهت انگشت بر دهان گرفته و به وى خيره شدند، زير لب مى گفتند. گويا بدر اين بار در خانه ما به چله نشسته. آن گاه در دم هم چون سحره ى فرعون از پا افتادند و به سجده درآمدند.

جمع زيادى در آن جشن عروسى به بركت حضور زهرا عليهاالسلام جشن تشرف به اسلام گرفتند. [بحارالانوار، ج 43، ص 30. اين داستان را آوردم تا نتيجه بگيرم بر فرض صحت (چون علاوه بر نداشتن سند، تاريخ از يهود معاند چنين تحولى را سراغ ندارد. البته اگر خيلى خوش بين باشيم مى توان گفت. شايد خداوند شايد مى خواسته با آنها اتمام حجت نمايد)، ملاك و ميزان در رفتن به اين گونه مجالس و هر مجلسى و بلكه تمامى رفت و آمدها، رشد و تعالى بخشيدن است يا تحول و رشدى را ايجاد كنيم و يا آن را بپذيريم و يا لااقل زمينه ى آن را ايجاد كنيم.

زهرا عليهاالسلام آن گاه به آن مجلس مى رود كه مى داند و يا احتمال قوى مى دهد كه بتواند تحولى ايجاد كند و يا لااقل حجت را تمام نمايد. گرچه اثبات اين حقيقت احتياجى به امثال اين داستان ندارد. اما آن را آوردم تا اگر آن را شنيديم برداشت غلط از آن نكنيم و آن را به محكمات ارجاع دهيم.] ملايكه براى هم سخن شدن با زهرا عليهاالسلام بر هم سبقت مى گرفتند تا همان گونه كه با مريم عليهاالسلام سخن مى گفتند با زهرا عليهاالسلام نيز به گفت و گو بنشيند. آنان بر زهرا عليهاالسلام فرود آمده و مى گفتند: اى فاطمه! خدايت تو را برگزيده و مطهرت گردانده و بر همه ى زنان عالم برتريت داده است. اى فاطمه! قنوت و سجده و ركوعت براى پروردگار باشد. تنها به درگاه او تضرع كن و قرب او را بخواه. سپس با وى گرم صحبت مى شدند. زهرا عليهاالسلام شبى به آنان گفت. مگر مريم برگزيده ى زنان عالم نيست؟

گفتند: او برگزيده زنان زمانه ى خود بود، اما خدا تو را برگزيده ى زنان زمانه ى خودت و او، و تمامى زنان اولين و آخرين قرار داه است. [بحارالانوار، ج 43، ص 78. در همين روايت از قول امام صادق عليه السلام آمده كه. به همين سبب زهرا عليهاالسلام را «محدثه»مى نامند.]

ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند. در يكى از شب هاى جمعه هنگام سحر، جبرييل و ميكاييل و اسرافيل بر زهرا عليهاالسلام نازل شدند و ديدند او به نماز ايستاده است. همگى ايستادند تا نمازش تمام شد. آن گاه دسته جمعى بر وى سلام كردند و گفتند. خدايت تو را سلام مى رساند. آن گاه صحيفه اى را در خانه اش گذاشتند. زهرا عليهاالسلام در جواب سلام خدايش گفت: «لله السلام و منه السلام و اليه السلام و عليكم يا رسل الله السلام»؛ [العوالم، ج 11، ص 190؛ دلائل الامامة، ص 28.]

سلام از آن خداست و از اوست سلام به سوى اوست سلام، و بر شما اى فرستادگان خدا سلام و درود باد.

على عليه السلام مى گويد در آخرين لحظات شهادت زهرا عليهاالسلام و فراق من با او، ديدم نگاهى به اطراف خود كرد و فرمود: «السلام عليكم يابن عم قد أتانى جبرئيل مسلما و قال لى: «السلام يقرأ عليك السلام يا حبيبة حبيب الله و ثمرة فؤاده اليوم تلحقين بالرفيع الاعلى و جنةالمأوى»؛

سلام بر شما «اى ملايكه ى خدا و اى جبرييل!» اى پسر عمو! جبرييل در حالى كه بر من سلام مى كرد نازل شد و فرمود. خداوند بر تو سلام مى رساند، اى حبيبه ى حبيب خدا و ميوه ى قلب رسول خدا! امروز به ملكوت اعلى خواهى پيوست و در بهشت برين جاى خواهى گرفت.

آن گاه فاطمه عليهاالسلام روى از ما گرداند و به گروهى ديگر از ملايكه سلام داد و گفت: «يابن عم هذا والله ميكائيل و قال لى كقول صاحبه»؛

اى پسر عمو! به خدا قسم اين ميكاييل است و هم چون جبرييل بر من سلام كرد و بشارت هاى او را داد.

بار ديگر به گروهى ديگر از ملايكه سلام كرد و گفت:

«يابن عم هذا والله الحق و هذا عزرائيل قد نشر جناحه بالمشرق والمغرب و قد وصفه لى أبى و هذه صفته، السلام عليك يا قابض الارواح عجل بى و لا تعذبنى»؛

اى پسر عمو! به خدا قسم اين حق است و اين عزراييل است گويا بال و پرش، شرق و غرب عالم را فراگرفته. پدرم چنين اوصافى را به من خبر داده بود. سلام بر تو اى قبض كننده ى ارواح! در قبض روح من بشتاب (كه چه مشتاقم به لقاى پروردگار و ديدار رسول صلى الله عليه و آله) و مرا بيش از اين در انتظار نگذار.

«ثم سمعنا تقول: اليك ربى لا الى النار»؛

در پايان همه شنيديم كه فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدايا! به سوى تو مى آيم نه به سوى آتش. [بحارالانوار، ج 43، ص 209.]

سلمان- اين مريد و شيداى رسول صلى الله عليه و آله و پير فدايى اهل بيت و مدافع على عليه السلام، همو كه به مقام والاى «منا» رسيد. [«قال رسول الله: سلمان منا اهل البيت»؛ رسول خدا فرمود: سلمان از ما اهل بيت است. (بحارالانوار، ج 22 صص 326 و 330 و 331 و 343 و 348 و 349 و...). ابن عربى مى گويد اين حديث مشهور و متواتر دلالت بر عصمت سلمان دارد. (الفتوحات المكية، تحقيق عثمان يحيى و ابراهيم مدكور، ج 2، صص 229 و 230).] همو كه اگر روزى خانه ى فاطمه عليهاالسلام را طواف نمى كرد و بر اهل آن سلام نمى فرستاد، گويا طاعات خود را مقبول نمى دانست- مى گويد:

روزى بعد از فوت رسول صلى الله عليه و آله از خانه بيرون آمدم. على عليه السلام را ديدم، به من فرمود: به خانه ى فاطمه برو كه مشتاق ديدار توست و مى خواهد از هديه اى كه از بهشت برايش آورده اند به تو هم بدهد.

ندانستم كه چگونه خود را به خانه ى فاطمه عليهاالسلام برسانم. سراسيمه در زدم و اذن خواستم و با اجازه ى زهرا عليهاالسلام وارد خانه شده و در پيشگاهش زانوى ادب زدم. آن گاه زهرا عليهاالسلام گفت: ديروز همين جا نشسته بودم و در هم بسته بود. در اين فكر بودم كه با وفات پدرم وحى الهى از ما قطع شد و از رفت و آمد ملايكه ديگر خبرى نيست. بسيار غمگين و محزون بودم و بر فراق رسول صلى الله عليه و آله مى گريستم كه به ناگاه درب باز شد و سه دختر وارد شدند كه از نظر زيبايى و شادابى معطر بودن بى مانند بوده و هيچ چشمى به زيبايى آنان نديده. از جايم برخاسته به سويشان شتافتم.

پرسيدم از زنان مكه هستيد يا مدينه؟

گفتند اى دختر رسول! ما نه از اهل مكه و مدينه ايم و نه از مردم روى زمين. ما از حوريان بهشتى هستيم كه بسيار مشتاق و عاشق ديدار شماييم و خدا ما را براى عرض تسليت خود خدمت شما فرستاده است.

از آن يكى كه بزرگتر مى نمود پرسيدم. اسم تو چيست؟

جواب داد: «مقدودة».

گفتم: مقدودة چرا؟

گفت. خدايم مرا براى مقداد بن اسود آفريده.

از ديگرى پرسيدم نام تو چيست؟

گفت: «ذره».

گفتم: تو در ديدگان من بزرگ و نجيب مى نمايى، چرا ذره؟

گفت: براى همسرى با ابوذر غفارى آفريده شده ام.

از سومى پرسيدم: تو را چه مى نامند؟

گفت: «سلمى».

پرسيدم چرا به اين نام؟

جواب داد. خدا مرا براى سلمان فارسى آفريده است. آن حوريه ها براى من خرماى تازه اى كه خوشبوتر از مشك بود هديه او كردند.

سلمان مى گويد: زهرا عليهاالسلام از آن خرماها به من هم داد و فرمود: با اينها افطار كن. خرماها را برداشته در كوچه هاى مدينه به طرف منزل مى رفتم، به هر كس از اصحاب رسول خدا كه مى گذشتم، مى پرسيدم چه بوى عطر دل نشينى؟ سلمان! آيا مشك با خود حمل مى كنى؟ در جواب مى گفتم: آرى.

در هنگام افطار با همان خرماها افطار كردم، ولى هيچ هسته اى در آنها نديدم. به نزد فاطمه عليهاالسلام رفته، عرض داشتم. با همان خرماها افطار نمودم ولى هيچ هسته اى نديدم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: اين رطب ها از نخلى است كه خداوند در بهشت براى من نشانده است. آن هم در اثر دعايى كه پدرم به من آموخت و هر صبح و شام بر آن مواظبت دارم. از او درخواست كردم كه اين دعا را به من هم بياموزد.

فرمود: اگر مى خواهى خدا را ملاقات كنى در حالى كه از تو راضى باشد و اگر مى خواهى تا زنده هستى درد تب تو را فرانگيرد، بر اين دعا مداومت كن.

«بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور على نور، بسم الله الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذى خلق النور من النور، الحمدلله الذى خلق النور من النور، و انزل النور على الطور فى كتاب المسطور فى رق منشور، بقدر مقدور، على نبى محبور، الحمدلله الذى هو بالعز مذكور، و بالفخر مشهور، و على سراء الضراء مشكور، و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين».

سلمان مى گويد: از روزى كه اين دعا را تعليم گرفتم، بيشتر از هزار كس از اهل مدينه و مكه را تعليم دادم و هر كس كه تب او را فرامى گرفت چون اين دعا را مى خواند، به امر خداى سبحان تب از او دور مى گشت. [بحارالانوار، ج 43، ص 66 و ج 83، ص 322 و ج 91، ص 226 و ج 92، ص 36 و ج 22، ص 352؛ الدعوات، سيد بن طاوس، ص 5؛ دلائل الامامة، ص 28؛ عوالم العلوم، ج 11، صص 258 و 161؛ الخرايج و الجرايح، ج 2، ص 532؛ معالم الزلفى، ص 406؛ الثاقب فى المناقب، ص 297؛ رجال كشى، ص 6؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 135 (با اختلاف در روات و عبارات).]

- ابوعبيده از امام صادق عليه السلام روايت مى كند. بعد از فوت رسول خدا صلى الله عليه و آله، زهرا عليهاالسلام بسيار اندوهگين و بى تاب بود. از اين رو جبرييل هر روز تا هنگام شهادتش به نزد او مى آمد و او را تسليت مى داد و از جايگاه رسول صلى الله عليه و آله و آن چه بر ذريه ى او خواهد گذشت و اخبار آينده او را با خبر مى كرد. على عليه السلام هم آنها را در صحيفه اى كه به مصحف فاطمه عليهاالسلام معروف است مى نوشت. [الكافى، ج 1، ص 241، بحارالانوار، ج 43، صص 79 و 194 و 156. (اين حديث از احاديث صحيحه است). نيز ر. ك: «مصحف فاطمه عليهاالسلام»، در همين كتاب.]

در انتهاى اين بخش دريغم آمد كه كلام بلند عقاد نويسنده و متفكر مشهور مصرى، در مورد حضرت زهرا عليهاالسلام را نياورم. او مى گويد: «و فى كل دين صورة للانوثة الكاملة المقدسة يتخشع بتقديسها المؤمنون كانما هى آية الله فيما خلق من ذكر و انثى...

فاذا تقدست فى المسيحية صورة مريم العذراء، ففى الاسلام لا جرم تتقدس صورة فاطمة البتول»، [فاطمة الزهراء والفاطميون، عباس محمود العقاد، ص 51.] در هر دينى تصوير كامل، پاك و مطهر يك زن به عنوان آيت و نشان خداوندگار، براى همگان- اعم از زن و مرد- وجود دارد كه مؤمنان با ستايش او به خضوع و خشوع مى رسند... اين زن در مسيحيت مريم عذرا و در اسلام- بدون ترديد- فاطمه ى بتول (عليهاالسلام) است.