161 - مشاهده تشنگى كودكان
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به همراه عده اى از ياران عزم سفر به
منطقه اى دور از مدينه كرد. پس اسباب مسافرت را جمع كرده ، به راه افتادند. ساعتها
پشت سر هم گذشت ، ولى از بدى حادثه به آب و آبادى نرسيدند.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) كه مشاهده تنشنگى كودكان آزارش مى داد، حسن و حسين
(عليه السلام) را به پيش رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد و گفت :
اينها كودك هستند و تاب تشنگى ندارند.
پيامبر نگاهى به آن دو كرد و متوجه شدت تشنگى آنها شد. حسن را در بغل گرفت و زبان
در كامش نهاد آن گاه حسين را خواست و چنين كرد و به اين ترتيب هر دو سيراب شدند.(185)
162 - رعايت عدالت بين فرزندان
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با حسنين (عليه السلام) به فاطمه
(سلام الله عليها) آمدند و او چند دانه خرما بر ايشان ذخيره كرده بود، نزد آنها
آورد، خوردند و شاد شدند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اكنون بر خيزيد و كشتى بگيريد!
آنها بر خاستند كشتى گرفتند و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) براى كارى بيرون رفت .
وقتى وارد شد، شنيد كه پيغمبر مى فرمايد: اى حسن ! بر حسين سخت بگير و او را به
زمين بزن .
عرض كرد: پدر جان ! و اعجبا! او را بر اين تشجيع مى كنى ؟ بزرگ را به كوچك تشجيع مى
كنى ؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: دختر جان ! نمى پسندى بگويم حسن بر
حسين سخت بگير و او را به زمين بزن ، با اين حبيبم جبرئيل است كه مى گويد: اى حسين
(186)!
163 - بيمارى حسنين
ابن عباس گويد: حسنين (عليه السلام) بيمار شدند. پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم ) با جمعى از مردم به عيادت آنان آمدند. بعضى از افراد پيشنهاد كردند: يا
ابا الحسين ! چه خوب است براى شفاى فرزندانت نذرى بنمايى ، آن گاه على و فاطمه و
فضه - كه جاريه آنان بود - نذر كردند كه اگر حسنين شفا يافتند سه روز روزه بگيرند.
هنگامى كه حسنين (عليه السلام) سلامتى خود را باز يافتند، در خانه على (عليه
السلام) چيزى براى افطار موجود نبود، لذا اميرالمؤمنين (عليه السلام ) از شمعون
يهودى خيبرى سه صاع جو وام گرفت و فاطمه (سلام الله عليها) از يك صاع آن سنج قرص
نان پخت و در سفره افطار نهاد.
هنگامى كه آماده افطار شدند، نداى سائلى برخاست : سلام بر شما اى خاندان محمد!
مسكينى از مساكين مسلمين بر در خانه شما آمده است ، اطعام كنيد، خدا از مائده هاى
بهشتى شما را روزى فرمايد. خاندان وحى نان غذا صبح كردند و جز آب چيز ديگرى به
كامشان نرسيد...
فرداى آن شب را نيز روزه گرفتند و چون شب فرارسيد و نان افطار شان در سفره نهاده
شد، يتيمى بر در خانه آمد و باز به همان ترتيب همگى غذاى خود را به يتيم ايثار
كردند.
روز سوم اسيرى از راه رسيد و مطالبه طعام كرد، بار سوم نيز آنچه در سفره بود قبل از
افطار از طرف خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايثار شد.
صبح روز چهارم على (عليه السلام) دست حسنين (عليه السلام) را گرفت و به سوى رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روان گرديد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) هنگامى كه چشمش به حسنين (عليه السلام) افتاد - كه همانند مرغكان از شدت
گرسنگى مى لرزيدند - فرمود: چه سخت است براى من كه شما را به اين حال مى بينم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فورا از جاى برخاست و همراه آنان به خانه
حضرت زهرا (سلام الله عليها) آمد و او را در محراب عبادتش مشاهده فرمود، (اما چه
مشاهده اى از شدت گرسنگى بطن مباركش به پشت چسبيده و چشمهايش در گودى نشسته بود. از
اين منظره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسيار افسرده خاطر گرديد. در
آن هنگام جبرئيل فرود آمد و چنين گفت : بگير يا محمد، مبارك باد بر تو اين خاندان
تو، و سپس سوره ((هل اتى )) را قرائت
نمود(187))).
164- عدم تبعيض بين فرزندان
در روايات مرسل آمده است :
حضرت امام حسن و امام حسين (عليه السلام) هر كدام به طور جداگانه چيزى را بر صفحه
اى نوشتند. آن گاه حسن به حسين مى گفت : خط من از خط تو بهتر است ؛ و حسين به حسن
مى گفت : خط من بهتر است ! به ناچار نزد حضرت فاطمه (سلام الله عليها) رفتند و
درخواست داورى كردند.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) كه دوست نداشت يكى از آنها را برنجاند، لذا فرمود:
برويد از پدرتان داورى بخواهيد.
رفتند و خطهايشان را نشان دادند و داورى خواستند. حضرت على (عليه السلام) هم دوست
نداشت كه يكى از آنها رنجيده خاطر شود، لذا فرمود: برويد از جدتان بپرسيد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم فرمود: من در ميان شما قضاوت نمى كنم تا
آن كه اسرافيل قضاوت نمايد.
اسرافيل هم گفت : از خدا مى خواهم .
وقتى كه از خداوند خواستند، خداى متعال داورى بين آن دو برادر را به مادرشان فاطمه
(سلام الله عليها) ارجاع داد.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) گفت : خدايا، اينك داورى مى كنم . آن حضرت گردن بندى
داشت ، فرمود: اى فرزندان من ! توجه كنيد، من دانه هاى اين گردن بند را نثار مى كنم
، هر كس بيشترين دانه ها را جمع كند، خط او بهتر است .
گردن بند را در آورد و دانه هاى آن را نثار كرد. در اين هنگام جبرئيل كنار قائمه
عرش خدا بود، ماءمور شد به زمين بيايد و جواهر را نصف كند تا خاطر هيچ كدام رنجيده
نشود. جبرئيل امر خدا را اطاعت كرد و از حضرت امام حسن و امام حسين (عليه السلام)
احترام به عمل آورد(188).
ط: اخلاق فاطمه زهرا(سلام الله عليها)
165- گردن بند با بركت
در كتاب ((بشارة المصطفى )) به
سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) چنين روايت كرده است :
روزى حضرت رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم ) نماز عصر را ادا كرد، چون از نماز
فارغ شد در محراب نشست و مردم بر دور آن حضرت نشسته بودند. ناگاه مرد پيرى پيدا شد
از مهاجران عرب و جامه هاى كهنه پوشيده بود، از نهايت پيرى خود را نگاه نمى توانست
داشت . پس حضرت متوجه او گرديد و احوال از او پرسيد.
مرد پير گفت : يا رسول الله ! من گرسنه ام مرا طعام ده ، و برهنه ام مرا جامعه ده ،
و فقيرم مرا بى نياز گردان .
حضرت فرمود: از براى تو چيزى نزد خود نمى يابم ، ليكن دلالت كننده بر خير، مثل
كننده آن است ، برو به سوى خانه كسى كه خدا و رسول او را دوست مى دارند و او خدا و
رسول را دوست مى دارد و رضاى خدا را بر جان خود اختيار مى كند، برو به سوى حجره
فاطمه . و خانه آن حضرت متصل بود به حجره اى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و
سلم ) براى خود مقرر فرموده بود، هرگاه مى خواست كه از زنان تنها شود به آن حجره مى
آمد.
پس حضرت بلال را فرمود: اين مرد را ببر به خانه فاطمه .
چون آن مرد پير به در خانه فاطمه (سلام الله عليها) رسيد، به آواز بلند ندا در داد:
السلام عليك يا
اهل بيت النبوة و مختلف الملائكة و مهبط جبرئيل الروح الامين بالتنزيل من عند رب
العالمين ؛ سلام بر شما باد اى اهل خانه پيامبر، و محل آمدن و رفتن ملايكه ،
و محل نزول جبرئيل روح الامين با قرآن مجيد از جانب پروردگار عالميان .
پس حضرت فاطمه (سلام الله عليها) گفت : بر تو باد سلام ، كيستى تو؟ گفت : من مرد
پيرى از عرب ، آمده ام به سوى پدر تو و هجرت كرده ام از مكان دورى . اى دختر محمد!
گرسنه و برهنه ام ، پس مواسات كن با من از مال خود، تا خدا تو را رحمت كند.
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و حضرت اميرمؤمنان على (عليه السلام) و رسول
گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) سه روز بود كه طعام تناول نكرده بودند،
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن حالت را از ايشان مى دانست .
پس حضرت فاطمه (سلام الله عليها) پوست گوسفندى در خانه داشت كه حضرت امام حسن و
امام حسين (عليه السلام) بر روى آن مى خوابيدند، آن را به سائل بخشيد و فرمود: بگير
اين را شايد حق تعالى از اين بهتر از براى تو ميسر گرداند.
اعرابى گفت : اى دختر محمد! من به سوى تو از گرسنگى شكايت كردم و تو پوست گوسفندى
به من دادى ، من چه كنم با آن با گرسنگى كه دارم ؟
چون حضرت فاطمه (سلام الله عليها) اين سخن را از سائل شنيد، دست دراز كرد به سوى
گردن بندى كه فاطمه دختر حمزه براى آن حضرت هديه فرستاده بود، آن را از گردن خود
گسيخت ، به سوى اعرابى افكند و فرمود: بگير اين گردن بند را بردار و بفروش ، شايد
كه حق تعالى بهتر از اين تو را عوض دهد.
پس اعرابى آن گردن بند را برداشت و به سوى مسجد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم )
آمد، هنوز حضرت با اصحاب خود نشسته بود، گفت : يا رسول الله ! فاطمه اين گردن بند
را به من داد و گفت : بفروش شايد حق تعالى براى تو بهتر از اين ميسر گرداند.
آن حضرت چون اين سخن را شنيد، گريست و فرمود: چگونه حق تعالى از براى تو از اين
بهتر ميسر گرداند و حال آن كه فاطمه دختر محمد به تو داده است ، بهترين دختران
فرزند آدم .
پس در آن حال عمار برخاست و گفت : يا رسول الله ! آيا رخصت مى دهى مرا كه اين گردن
بند را بخرم ؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بخر اى عمار! اگر شريك شوند در اين
گردن بند تمام جن و انس ، هر آينه حق تعالى ايشان را معذب نسازد به آتش جهنم .
عمار گفت : به چند مى فروشى آن را اى اعرابى ؟ گفت : به آن قدر كه از گوشت و نان
سير شوم و يك برد يمانى كه عورت خود را به آن بپوشانم ، و در آن برد براى پروردگار
خود نماز كنم ، و يك دينار طلا كه مرا به اهل خود برساند. در آن وقت عمار حصه خود
را از غنيمت خبير فروخته بود و چيزى از براى او مانده بود.
پس عمار گفت : اين گردن بند را از تو مى خرم به بيست دينار و دويست درهم هجرى و يك
برد يمانى و شترى كه خود دارم كه تو را به اهل خود برساند و آن قدر چيزى كه سير شوى
از نان گندم و گوشت .
اعرابى گفت : چه بسيار جوانمردى به مال خود اى مرد!
عمار او را با خود برد و آنچه را گفته بود تسليم او نمود. اعرابى خدمت پيامبر برگشت
. حضرت فرمود: اى اعرابى آيا سير شدى و پوشيده شدى ؟
اعرابى گفت : بلى ، مستغنى و بى نياز شدم ، پدر و مادرم فداى تو باد.
حضرت فرمود: پس جزا ده فاطمه را به آنچه كرد نسبت به تو اى اعرابى .
گفت : خداوندا، تويى پروردگارى كه تو را حادث نيافته ام ، هميشه بوده اى و خدايى كه
عبادت كنم به جز تو نداريم ، و تويى روزى دهنده ما بر همه حال . خداوندا، اعطا كن
به فاطمه آنچه ديده نديده باشد، و گوشى نشنيده باشد.
پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمين گفت بر دعاى او و رو به اصحاب خود
كرد و فرمود: حق تعالى به فاطمه اعطا كرده است در دنيا آنچه اعرابى براى او سؤ ال
كرد، زيرا كه منم پدر او، و احدى از عالميان مثل من نيست ، و على شوهر حسن اوست كه
اگر على نمى بود، فاطمه را جفتى و مانندى نبود، حق تعالى به او حسن و حسين را عطا
كرده ، و به هيچ كس از عالميان چنين فرزند نداده است ، بهترين فرزند زادگان
پيغمبران هستند، و بهترين جوانان بهشت اند.
در آن وقت در برابر آن حضرت سلمان و مقداد و عمار نشسته بودند، پس فرمود: مى
خواهيد زياده بگويم ؟
گفتند: بلى ، يا رسول الله !
فرمود: جبرئيل (عليه السلام) به نزد من آمد و گفت : چون فاطمه از دنيا رحلت كند و
او را دفن كنند، دو ملك در قبر او آيند و از او سؤ ال كنند: كيست پروردگار تو؟ او
در جواب گويد: خداوند عالميان پرودگار من است . پس گويند: كيست پيغمبر تو؟ گويد:
پدر من . گويند: كيست ولى و امام تو؟ گويد: اين كه در كنار من ايستاده است على بن
ابى طالب .
پس فرمود: ديگر بگويم از فضايل او... به درستى كه حق تعالى موكل گردانيده است به
فاطمه گروه بسيارى از ملايكه را كه محافظت مى نمايند او را از پيش رو و از پشت سر و
از جانب راست و از جانب چپ ، و آن ملايكه با اويند در حيات او، و بعد از وفات او
نزد قبر او خواهند بود، و صلوات بسيار مى فرستند بر او و بر پدرش و بر شوهرش و
فرزندانش . پس هر كه او را زيارت كند بعد از وفات من ، چنان است كه مرا زيارت كرده
در حيات من ؛ و هر كه على را زيارت كند، چنان است كه فاطمه را زيارت كرده باشد؛ و
كسى كه امامان از فرزندان ايشان را زيارت كند، چنان است كه ايشان را زيارت كرده است
.
پس عمار آن گردن بند را با مشك خوشبو كرد. و در برد يمانى پيچيد آن را، و غلامى
داشت كه او را ((سهم )) نام كرده بود،
و از حصه غنيمت خيبر او را خريده بود. پس آن گردن بند را به غلام داد و گفت : اين
را به خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) ببر و تو را نيز به او بخشيدم .
چون غلام آن را خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد، آنچه عمار گفته
بود، عرض كرد. فرمود: برو به نزد فاطمه و گردن بند را به او بده و تو را به او
بخشيدم .
چون غلام به خدمت جناب فاطمه (سلام الله عليها) رفت و پيغام حضرت را رسانيد، جناب
فاطمه (سلام الله عليها) گردن بند را گرفت و غلام را آزاد كرد. پس غلام خنديد. حضرت
فرمود: چرا مى خندى ؟ گفت : تعجب مى كنم از بسيارى بركت اين گردن بند، گرسنه را سير
كرد، و برهنه را پوشيده كرد، و فقير را غنى كرد، و بنده را آزاد كرد، باز به صاحبش
برگشت
(189).
166- ايثار فاطمه
شب فرا رسيد، هنگام نماز عشاء بود، مسلمين در مسجد مدينه براى اداى نماز با
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جمع شده بودند، نماز عشاء به جماعت خوانده شد،
پس از نماز، هنوز صفهاى نماز برقرار بود كه مردى از ميان صف برخاست و به حضار گفت :
من مردى غريب و گرسنه هستم ، از شما تقاضاى غذا دارم .
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: از غربت و غريبى ، سخن مگو، كه با ياد
آن ، رگهاى قلبم بريده مى شود. بدان كه افراد غريب ، چهار عدد هستند:
1- مسجدى كه در ميان قبيله و قومى باشد، ولى در آن نماز نخوانند.
2- قرآنى كه در دست مردم باشد و آن را نخوانند.
3- دانشمندى كه ميان جمعيتى قرار گيرد، ولى مردم به او بى اعتنا باشند و او را تنها
بگذارند.
4- اسيرى كه در ميان كافران خدانشناس باشد.
سپس پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) رو به جمعيت كرد و فرمود:
كيست در ميان شما، كه عهده دار مخارج زندگى اين مستمند شود، تا شايسته بهره مندى از
فردوس بهشت گردد؟
در ميان جمعيت ، امام على (عليه السلام) برخاست و اعلام آمادگى براى رسيدگى به امور
آن فقير كرد، دست فقير را گرفت و به خانه اش برد، و جريان را به فاطمه (سلام الله
عليها) گفت . در خانه غذايى جز به اندازه يك نفر نبود، با اين كه حضرت على (عليه
السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) و فرزندانشان ، گرسنه بودند، و على (عليه
السلام) در آن روز، روزه بود و هنگام افطار، نياز به غذا داشت .
فاطمه (سلام الله عليها) جريان را به عرض على (عليه السلام) رساند، در عين حال ،
على (عليه السلام) فرمود: آن طعام را حاضر كن .
فاطمه (سلام الله عليها) غذا را حاضر كرد. حضرت على (عليه السلام) به آن غذا نگاه
كرد، ديد اندك است . با خويش گفت : اگر از آن غذا بخورم ، مهمان سير نمى شود، و
چنانچه از آن نخورم ، مهمان از آن غذا نخواهد خورد (و يا غذاى براى مهمان ، ناگوار
خواهد شد).
طرحى به نظر على (عليه السلام) رسيد و آن اين بود كه به فاطمه (سلام الله عليها)
آهسته فرمود: چراغ را روشن كن ، ولى در روشن كردن چراغ ، دست به دست كن و طول بده ،
تا مهمان از غذا بخورد و سير شود.
على (عليه السلام) خود نيز دهانش را مى جنبانيد، و چنين وانمود مى كرد كه غذا مى
خورد، و فقير بى آن كه متوجه شود، به طور كامل غذا خورد و سير شد و به كنار نشست ،
و باز از غذا ماند، خداوند به آن غذا بركت داد. همه افراد خانواده از آن غذا خوردند
و سير شدند.
صبح وقتى كه على (عليه السلام) براى اداى نماز به مسجد رفت ، پيامبر(صلى الله عليه
و آله و سلم ) از او پرسيد: با مهمان چه كردى ؟ آيا غذايش دادى ؟
على (عليه السلام) فرمود: آرى ، سپاس خداوند را كه كار به نيكويى انجام شد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام) فرمود:
خداوند تبارك و تعالى به خاطر مهمان نوازى تو و اشتغال به چراغ و نخوردن غذا تعجب
كرد و جبرئيل اين آيه را در شاءن شما خواند:
و يؤ ثرون على
انفسهم و لو كان بهم خصاصة
(190)؛ آنها تهيدستان را بر خودشان مقدم مى دارند، اگر چه
نياز سخت به آن (غذا) داشته باشند(191).
167- بخشيدن گوشواره و پرده در راه
خدا
برنامه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين بود كه وقتى از سفر بر
مى گشت ، اول به خانه حضرت فاطمه (سلام الله عليها) مى رفت و زياد هم مى نشست . ولى
در يكى از مسافرتها حضرت فاطمه (سلام الله عليها) به مناسبت ورود و مقدم پدر و شوهر
خويش ، يك جفت خلخال از جنس نقره ، يك گردن بند، يك جفت گوشواره و يك پرده براى در
اتاق تهيه فرموده بود و به اين وسيله مقدم آنها را گرامى داشت .
وقتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد خانه فاطمه (سلام الله عليها)
شد و اصحاب جلو در خانه منتظر مراجعت آن حضرت بودند، ديدند پيامبر زود برگشت و آثار
ناخشنودى هم از چهره اش ظاهر است و يكسره به مسجد رفت و كنار منبر نشست .
فاطمه (سلام الله عليها) دانست كه پيامبر اكرم به خاطر اين تغيير در وضع خانه ،
يعنى داشتن پرده و خلخال و گردن بند و گوشواره متغير شده است ، لذا بدون فوت وقت ،
اول پرده را باز كرد و در وسط اتاق پهن نمود و سپس خلخال و گوشواره و گردن بند را
باز كرد و در ميان پرده گذاشت و پيچيد و به دست يك نفر داد و گفت : به پدرم سلام
برسان و بگو دخترت گويد: اينها را در راه خدا انفاق كن .
وقتى كه فرستاده حضرت فاطمه (سلام الله عليها) خدمت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) رسيد و آن بسته را تحويل داد، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) سه مرتبه فرمود: انجام داد... (يعنى آنچه من مى خواستم ، انجام داد). پدرش به
قربانش ، پدرش به قربانش ، پدرش به قربانش . دنيا براى محمد و آل محمد نيست و اگر
دنيا به مقدار بال پشه اى ارزش مى داشت ، خدا به قدر جرعه آبى از آن را نصيب كافر
نمى كرد.
سپس حركت كرد و به خانه حضرت فاطمه (سلام الله عليها) رفت
(192).
168- فروختن گردن بند و آزاد كردن
بنده
حضرت امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد:
اسماء بنت عميس براى من نقل كرد كه روزى خدمت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بودم ،
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شد و ديد آن حضرت گردن بندى از طلا
كه على ابن ابى طالب (عليه السلام) براى او خريده بود، به گردن دارد.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او فرمود: مبادا مردم بگويند كه فاطمه
، دختر محمد، لباس جباران را مى پوشد!
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بدون آن كه سخن بگويد، گردن بند را باز كرد و آن را
فروخت و يك بنده از پول آن خريد و او را در راه خدا آزاد كرد و با اين كار پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را خوشحال نمود(193).
169- خلوص در نيت فاطمه
بزل هروى از جناب حسين بن روح (ره ) سؤ ال كرد: پيامبر خدا(صلى الله عليه و
آله و سلم ) چند دختر داشت ؟
جواب دادند: چهار دختر.
سؤ ال كرد: كدام يك از آنان برتر بودند؟
پاسخ داد: فاطمه .
سؤ ال كرد: چرا در حالى كه او از همه دختران پيامبر كم سن و سال تر بود و از نظر
مصاحبت به پيامبر، كمترين زمان و بهره از آن وى بود، چگونه و به چه علت از همه
دختران رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) افضل بود؟
جواب داد: به خاطر دو خصلتى كه پروردگار عالم وى را به آن دو خصلت مخصص گردانيده
بود:
1- از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميراث ها برده بود.
2- نسل پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او بود، و پيامبر اين ويژگى را
به وى نبخشيد، مگر به لحاظ فزونى خلوصى كه در نيت صديقه طاهره (سلام الله عليها)
سراغ يافت
(194).
حضرت زهرا (سلام الله عليها) به اين درجه والا، فقط به خاطر آن كه دختر رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، نرسيد، زيرا غير از او چهار دختر و همسران متعدد
ديگرى نيز داشت ؛ بلكه به خاطر اخلاص ، زهد، پارسايى ، عبادت ، انفاق ، جهاد در راه
خدا و تحمل و بردبارى در مقابل رنجهايى بود كه در راه خدا كشيد. او راه خود را با
اراده و خواست خود انتخاب كرد و چنين مقرر شده بود كه بانوى زنان جهان باشد؛ بلكه
شايستگى آن را داشت كه به عنوان الگوى زنان در جامعه اسلامى شناخته شود و خداوند
متعال فضيلت مادرى اوصيا و شرافت رابط بودن بين نبوت و امامت را به او بخشيد(195).
170- فاطمه دروغ نمى گويد
عاشيه گويد: به تحقيق كسى را راستگوتر از فاطمه - جز پدرش - نديدم .
روايت شده است كه هرگاه بين فاطمه (سلام الله عليها) و عاشيه مطلبى رخ مى داد،
عايشه مى گفت : اى رسول خدا! از فاطمه سؤ ال كن ، او دروغ نمى گويد(196).
171- زهد فاطمه
سلمان مى گويد: روزى ديدم حضرت زهرا (سلام الله عليها) براى خروج از خانه به
خود پارچه اى كشيده ، پشمى و كهنه ، كه دوازده جاى آن وصله شده بود. من از شدت
ناراحتى گريستم و گفتم : دختر كسرى و قيصر در حريرند و دختر رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم ) در چادر شبى پشمينه و كهنه ، آن هم با اين همه وصله .
آن گاه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
رفت و عرضه داشت : ((پدر جان ! سلمان از چادر وصله خورده من
در شگفت است ، در حالى كه به خدا سوگند پنج سال است من در خانه على به سر مى برم و
از مال دنيا تنها پوست گوسفندى داريم كه روزها شترمان را بر آن علوفه مى خورانيم و
شبها خود به روى آن مى خوابيم و بالش ما پوستى است كه از ليف خرما پر شده است
)).
روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر زهرا(سلام الله عليها) وارد شد و
حالش را پرسيد. جواب داد: حالم اين گونه است كه مى نگريد؛ با عبايى زندگى مى كنيم
كه نصف آن زير انداز ماست و بر روى آن مى نشينيم و نصف ديگر آن روانداز ماست كه بر
روى خود مى كشيم
(197).
172- اخلاص فاطمه
زهرا(سلام الله عليها) در اوج قله اخلاص بود. او در جواب پدرش كه مى فرمود:
دخترم ! هم اكنون جبرئيل در نزد من است و از جانب خدا پيام آورده كه هر چه بخواهى
تحقق مى يابد، مى گويد: مرا جز خود او هيچ تمنايى نيست
(198).
او با اين كه سه روز بود خود و فرزندانش هيچ نخورده بودند، پيراهنش را نزد يك يهودى
گرو مى گذارد تا سائلى را از خانه خود نراند. وقتى كه سلمان اصرار مى كند، كمى از
نان و خرما را خود بر دارد، مى فرمايد: سلمان ! اين كار را فقط براى خدا انجام دادم
، از اين هيچ از آن بر نخواهم داشت
(199).
173 - شهامت و حريت حسين از پاكدامنى
فاطمه
حسين (عليه السلام) در صحراى تفتيده كربلا، آن گاه كه بر نيزه ها تكيه داده
، فرياد مى زند: هيهات ! كه زير بار ذلت بروم . من شهامت ، حريت و كرامت خويش را
مرهون پاكدامنى و طهارت مادرم زهرا (سلام الله عليها)مى دانم
(200).