136 - فاطمه ، دوشادوش همسر
امام على (عليه السلام) همين كه از جنگ احد بازگشت ، شمشير خون آلود خويش را
به دست فاطمه (سلام الله عليها) داد و شعرى سرود كه آغازش چنين است :
افاطم هاك السيف غير ذميم |
|
فلست بر عديد و لابلئيم |
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
شمشير على را بگير، فاطمه ! شوهر تو مسئوليتى را كه بر دوش مى كشيد، به تمامى انجام
داد. او اينك قهرمانان قريش را در زمين به خون خودشان درغلتانده است !
زهراى گرامى (سلام الله عليها) شمشير همسرش را گرفت ، آن را شست و پاك كرد و برايش
باز پس آورد(156).
137 - تقسيم امور خارجى و داخلى خانه
حضرت على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) خدمت رسول خدا(صلى الله
عليه و آله و سلم ) آمدند و تقاضا كردند كه خدمات خانه و زندگى را براى هر يك مقرر
فرمايد. حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فاطمه (سلام الله عليها) را
به خدمات درون خانه گماشت و بيرون خانه را به على (عليه السلام) واگذاشت .
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: فقط خدا مى داند كه من چه قدر مسرورم از اين
كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) مرا ماءمور به امورى نساخت كه فقط از عهده
مردان برمى آيد (كنايه از اين كه زنان توانايى حمل بار گران زندگى را ندارند(157)).
138 - درخواست غذا از فاطمه
روزى على (عليه السلام) فرمود: فاطمه جان ! آيا غذايى هست كه بياورى ؟
پاسخ شنيد: سوگند به آن كه حق تو را بزرگ شمرده ، سه روز است كه غذاى كافى در منزل
نداريم و سهم خود از همان مقدار ناچيز را هم به شما بخشيدم و خود گرسنگى را تحمل
نمودم .
على (عليه السلام) مى گويد: چرا به من خبر ندادى ؟
زهرا(سلام الله عليها) مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) مرا نهى نمود
كه چيزى از تو بخواهم ، و به من سفارش نمود:
دخترم چيزى از پسر عمويت درخواست مكن . اگر چيزى براى تو آورد، بپذير، والا تو
درخواست چيزى نداشته باش
(158).
و آن جا كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) مى ديد على (عليه السلام) و فاطمه
(سلام الله عليها) جز پوستى كه شبها بر آن بخوابند و روزها با آن شتر خود را علف
دهند، چيز ديگر ندارند، به دخترش فرمود: دخترم ! صبر و تحمل داشته باش ، زيرا موسى
بن عمران ده سال با همسرش زندگى كرد و فرشى جز يك قطعه عباى قطوانى نداشتند(159).
139 - محبت فاطمه به على
شيخ مفيد(ره ) در ارشاد مى گويد:
چون پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) حضرت على بن ابى طالب (عليه
السلام) را به غزوه ذات السلاسل فرستاد، او را عصابه اى بود كه در روز بسيار سختى
(مثل جهاد) به سر مى بست . على (عليه السلام) به منزل آمد و آن را از فاطمه طلبيد.
فاطمه (سلام الله عليها) گفت : قصد كجا داريد؟ پدرم شما را به كجا روانه كرده ؟
على (عليه السلام) فرمود: پدرت مرا به وادى رمل ماءمور نمود (چون لشكر كفر هم سوگند
شده بودند كه پيغمبر و على را از بين بردارند).
فاطمه (سلام الله عليها) غمگين شد و از محبت بر على (عليه السلام) گريست .
در خلال اين حال رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، چون فاطمه (سلام الله
عليها) را به آن حال ديد، گفت : اى فاطمه ! مى ترسى كه شوهرت كشته شود، لذا گريه مى
كنى ، نه والله ! تا خدا نخواهد، كشته نگردد.
على (عليه السلام) عرض كرد: يا رسول الله ! راضى نباش (دريغ مدار) كه من به بهشت
نروم
(160).
140 - كمك در كار خانه
زيد بن حسن گويد كه شنيد امام صادق (عليه السلام) مى فرمود:
على (عليه السلام) در خوراك و روش از همه مردم به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و
سلم ) همانندتر بود و شيوه او چنان بود كه خود نان و زيت مى خورد و به مردم نان و
گوشت مى خوراند. فرمود: رسم اين بود كه على (عليه السلام) آب و هيزم را به خانه مى
آورد و فاطمه (سلام الله عليها) آرد آسيا مى كرد و آن را خمير مى نمود و نان مى پخت
و جامه وصله مى زد. فاطمه (سلام الله عليها) از همه مردم زيباروتر بود و گويى بر دو
گونه اش دو گل شكفته بود.
صلى الله عليه و على ابيها و بعلها و بنيها(161).
141 - بيمارى فاطمه و انار خواستن او
روزى حضرت امير(عليه السلام) به خانه آمد، ديد زهرا(سلام الله عليها) بيمار
افتاده . چون شدت بيمارى و تب آن بانو را ديد، سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر
كرد و گريست و فرمود: يا فاطمه ! چه ميل دارى ؟ از من بخواه .
آن معدن حيا و عفت عرض كرد: يا پسر عم ! چيزى از شما نمى خواهم . پدرم رسول خدا(صلى
الله عليه و آله و سلم ) فرمود: از شوهرت على هرگز خواهش مكن ، مبادا خجالت بكشد.
حضرت فرمود: اى فاطمه ! به جان من تو آنچه ميل دارى ، بگو.
عرض كرد: حال كه قسم دادى ، چنانچه در اين حالت انارى باشد، خوب است .
على (عليه السلام) بيرون شد و از اصحاب جوياى انار شده ، عرض كردند: فصل آن گذشته
، مگر آن كه چند دانه انار براى شمعون آوردند.
حضرت خود را به در خانه شمعون رسانيد و دق الباب نمود.
شمعون بيرون آمد، ديد اسدالله الغالب بر در است . عرض كرد: چه باعث شد كه خانه مرا
روشن نمودى ؟
حضرت فرمود: شنيدم از طائف براى تو انارى آوردند، اگر چيزى از آن باقى باشد يك دانه
به من بفروشى كه مى خواهم به جهت بيمار عزيزى ببرم .
عرض كرد: فداى تو شوم ، آنچه بود مدتى است فروخته ام .
آن حضرت به فراست علم امامت مى دانست كه يكى باقى مانده ، فرمود: جويا شو، شايد
دانه اى باقى باشد و تو بى خبر باشى .
عرض كرد: از خانه خود باخبرم . زوجه اش پشت در ايستاده بود و گفت وگو را بشنيد، صدا
برآورد: اى شمعون ! يك انار در زير برگها ذخيره و پنهان كرده ام و آن را خدمت حضرت
آورد. حضرت چهار درهم داد.
حضرت فرمود: زوجه ات براى خود ذخيره كرده بود و زايد براى او باشد. آن را گرفت و به
شتاب روانه خانه شد، اما در راه صداى ضعيف و ناله غريبى شنيد. از پى آن رفت تا داخل
خرابه شد، ديد شخصى اعمى و بيمار غريب و تنها به خاك افتاده ، از شدت ضعف و مرض مى
نالد. امام بر بالين او نشست و سر او را در كنار گرفت و پرسيد: اى مرد! چند روز است
بيمار شده اى ؟
عرض كرد: اى جوان صالح ! من از اهل مداين هستم ، بسيار به قرض افتادم و مدتى است به
كشتى سوار و به اين ديار آمدم كه شايد خدمت اميرالمؤ منان برسم تا علاجى در قرض من
نمايد، در اين حال مريض شدم و ناچار گرديدم .
آن جناب فرمود: يك انار در اين شهر بود به جهت بيمار عزيزى داشتم كه تحصيل نموده ام
، لكن اكنون تو را نتوان محروم نمود. نصف آن را به تو مى دهم و نصف ديگر آن را براى
او نگه مى دارم . آن گاه انار را دو نيم نمود و به دهان آن مريض مى نمود تا نصف
تمام شد، آن گاه فرمود: ديگر ميل دارى ؟
عرض كرد: بسيار دلم بى قرار است ، هر گاه نصف ديگر را احسان نمايى ، كمال امتنان
است .
آن جناب ، سر خود را به زير افكند به نفس خود خطاب نمود: يا على ! اين مريض در اين
خرابه غريب افتاده از اين جهت به رعايت سزاوار است . شايد براى فاطمه وسيله ديگر
فراهم شود. پس نيم ديگر را به او دادند. چون تمام شد آن بيمار كور دعا كرد.
حضرت با دست تهى ، متفكر و متحير، كه آيا چه جوابى به زهرا(سلام الله عليها) بگويد،
زيرا به او وعده انار داده بود، از خرابه بيرون آمد، اما آهسته آهسته عرق خجلت آمد
تا به در خانه رسيد و از داخل شدن خانه شرم داشت و سر مبارك را از خانه پيش برد تا
بنگرد آن مخدره در خواب است يا بيدار. ديد آن بانوى معظمه عرق كرده و نشسته ، اما
طبقى از انار نزد آن بانو است كه از جنس انار دنيا نيست و تناول مى فرمايد. خوشحال
شده و داخل خانه شد و از واقعه جويا شد.
فاطمه (سلام الله عليها) عرض كرد: پسر عم ! چون تشريف برديد، زمانى نگذشت كه صحت بر
من عارض و ناگاه دق الباب شد. فضه رفت و ديد شخصى طبقى انار آورده كه آن را جناب
اميرالمؤمنين داده كه براى سيده زنان ، فاطمه بياورم
(162).
142 - توصيف خانه على و فاطمه
عبدالله بن عجلان سكونى گويد:
از حضرت باقر(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: خانه على و فاطمه از حجرات رسول
خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) است و سقف خانه شان عرش پروردگار جهانيان مى باشد
و از درون خانه آنان پنجره اى گشاده به سوى عرش است كه معراج وحى مى باشد و فرشتگان
صبح و شب و در هر ساعت و هر لحظه بر آنان وحى نازل مى كنند. ورود و خروج گروههاى
فرشتگان از آنان نمى گسلد، گروهى فرود مى آيند و گروهى بالا مى روند(163).
143 - استقبال فاطمه از شوهرش على
از اسماء بنت عميس روايت شده است كه گويد:
پس از آن كه حضرت على (عليه السلام) مورد اصابت شمشير ابن ملجم قرار گرفته بود، من
خدمت حضرت بودم ، ناله اى كرد و از هوش رفت و بعد از لحظه اى به هوش آمد و فرمود:
خوش آمدى .
به آن حضرت گفته شد: چه مى بينى ؟
على (عليه السلام) فرمود: اينان رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) و برادرم
جعفر و عمويم حمزه هستند، درهاى آسمان گشوده گشته و فرشتگان فرود آمده و بر من سلام
و بشارت مى دهند و اين فاطمه (سلام الله عليها) است كه فرشتگان خدمتكارانش اطرافش
را گرفته اند(164).
144 - تشبيه كردن على (عليه السلام)
به كعبه
محمود بن لبيد در ضمن گفتارى طولانى گويد: عرض كردم : اى بانوى من ! چه شد
كه على (عليه السلام) نسبت به حق خود سكوت كرد و اقدامى ننمود؟
فرمود: اى ابوعمر، همانا رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: امام على
(عليه السلام) چون كعبه است ، به سوى او مى روند و او به سوى كسى نمى رود(165).
145 - خاموشى خشم خدا به وسيله اشك
فاطمه (سلام الله عليها) گفت : اى ابوالحسن ! من از پدرم شنيدم كه مى فرمود:
اشك ، خشم خداوند را خاموش مى كند و قبر باغى از باغهاى بهشت نخواهد بود، مگر
هنگامى كه بنده از ترس خدا گريه كند و خداوند عزيز جبار مى داند كه من با اين اشكها
از خوف خدا مى گريم .
على (عليه السلام) گريست . فاطمه (سلام الله عليها) از اشكهاى آن حضرت گرفته و بر
چهره خود كشيده گفت : اى ابوالحسن ! اگر غمگينى در بين امت گريه كند، خداوند آن امت
را مورد بخشايش خود قرار مى دهد. پسر عمويم ! تو غمگين و محزونى و من اشك چشم تو را
به صورت مى كشم تا مشمول رحمت خدا شوم
(166).
146 - با تو هستم ، در هر شرايطى !
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: اى سلمان ! واى بر آنان ! مى خواهند
فرزندانم حسن و حسين را يتيم كنند. به خدا سوگند، اى سلمان از درب مسجد به جايى نمى
روم تا اين كه پسر عمويم را با چشمان سالم ببينم .
سلمان نزد حضرت على (عليه السلام) برگشته و فرمايش حضرت زهرا(سلام الله عليها) را
بازگو كرد. على (عليه السلام) از جا حركت كرده و از مسجد بيرون آمد.
هنگامى كه چشم حضرت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) افتاد، خود را بر شانه هاى آن
حضرت آويخت و فرمود: روحم فداى روح تو و جانم سپر بلاى تو باد اى ابوالحسن ! اگر در
شرايط خوب باشى من با تو هستم و اگر در شرايط بدى باشى من نيز با تو هستم . هر دو
با هم گريستند. درود و رحمت خداوند بر آنان باد(167).
147 - ذخيره غذا براى سفر على
رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) حضرت على (عليه السلام) را به يكى
از مسافرتهاى دور اعزام فرمود، زهرا(سلام الله عليها) كه بار سفر و وسايل رفت و آمد
را آماده مى ساخت ، مقدارى از گوشت قربانى را براى شوهرش ذخيره نمود، از او
پرسيدند: مگر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) از مصرف گوشت قربانى نهى
نفرموده است ؟ پاسخ داد:
انه قد رخص فيها؛ مصرف گوشت عيد قربان اجازه داده شد(168))).
148 - تهديد به نفرين
ابو جعفر طوسى در ((اختيار الرجال ))
از امام صادق (عليه السلام) به نقل از سلمان فارسى (ره ) روايت مى كند كه حضرت
فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در مورد كسانى كه به حقوق شوهر و پسر عمش على (عليه
السلام ) تجاوز كرده بودند، چنين فرمود:
خلوا عن ابن عمى
! فو الذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لانشرن شعرى و لاضعن قميص رسول الله
على راءسى و لاصرخن الى الله تبارك و تعالى فماناقة صالح باكرم على الله منى و لا
الفصيل باكرم على الله من ولدى ؛
رها كنيد پسر عموى مرا! سوگند به آن خدايى كه محمد(صلى الله عليه و آله و سلم ) را
به حق برانگيخت ، اگر از وى دست برنداريد، گيسوان خود را پريشان كرده و پيراهن رسول
خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد خواهم زد.
يقين بدانيد كه ناقه صالح ، در نزد خدا از من گرامى تر نبود، و بچه آن ناقه نيز از
فرزندان من قدر و قيمتش زيادتر نبود(169))).
149 - فاطمه تنها همسر على در زمان
حياتش
در كتاب امالى شيخ صدوق از ابوبصير نقل شده كه مى گويد:
امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداى تعالى بر حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام)
تا وقتى حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) زنده بود، تمامى زنان را حرام كرد.
ابوبصير گفت : اين براى چه بود؟ امام فرمود: چون حضرت فاطمه (سلام الله عليها) هيچ
گاه حيض نمى شد و هميشه پاك بوده است
(170).
150 - رفتار فاطمه از زبان على
امير مؤمنان على (عليه السلام) فرمود: تا فاطمه زنده بود، كارى نكردم كه او
را به خشم آورد و بر هيچ كارى او را مجبور ننمودم و او نيز هيچ گاه مرا به خشم
نياورد و در هيچ كارى نافرمانى مرا نكرد و به راستى هر وقت به او نظر مى كردم غم و
اندوه هايم برطرف مى شد(171).
151 - سخن فاطمه درباره على
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) در برابر يكى از افراد نادان مدينه فرمود:
مى دانيد على كيست ؟ على ، امامى ربانى و الهى ، و اندامى نورانى و مركز توجه همه
عارفان و خداپرستان و فرزندى از خاندان پاكان ، گوينده به حق و روا، جايگاه اصلى
محور امامت و پدر حسن و حسين دو دسته گل پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) و دو
بزرگ و سرور جوانان اهل بهشت است
(172).
152 - خستگى فاطمه
روزى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد خانه على (عليه السلام)
گرديد. ملاحظه نمود كه آن حضرت به همراه فاطمه (سلام الله عليها) مشغول آسيا كردن
مى باشند، پرسيد: كدام يك از شما بيشتر خسته مى باشيد؟
على (عليه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا! فاطمه خسته تر است .
به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: بلند شو دخترم !
فاطمه (سلام الله عليها) حركت كرد و حضرت جاى او نشسته ، با على (عليه السلام)
مشغول به آرد كردن دانه ها شد(173).
ح : فاطمه زهرا(سلام الله عليها) و
تربيت فرزندان
153 - توجه به حضور فرزندان در خانه
روايت شده است كه حضرت فاطمه (سلام الله عليها) به خدمت پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) رسيد و در حالى كه گريه مى كرد، گفت : حسن و حسين از خانه
خارج شده اند و نمى دانم به كجا رفته اند؟
حضرت فرمود: مطمئن باش كه آنها در پناه خدا هستند.
در اين هنگام جبرئيل شتابان آمد و گفت : آنها در باغ بنى نجار، در كنار هم خوابيده
اند و خداوند فرشته اى را فرستاده كه يك بالش را زير آنها و يك بالش را روى آنها
گسترده است .
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) با اصحابشان بيرون آمدند و آن دو را همان جا
ديدند، در حالى كه مارى دور آنها حلقه زده بود. حضرت آنها را بر دوش خود گرفت .
اصحاب گفتند: بگذار ما آنها را بياوريم .
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: چه خوب مركوب است مركوب آنها! و چه
سواران خوبى ! و پدرشان بهتر از آنهاست .(174)
154 - گرسنگى حسنين
سلمان فارسى مى گويد:
فاطمه (سلام الله عليها) گفت : اى رسول خدا! حسن و حسين گرسنه هستند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن دو فرمود: اى حبيبان من ! چه مى
خواهيد؟
گفتند: ميل به غذا داريم .
حضرت فرمود: خدايا! به اينها غذا بخوران .
سلمان مى گويد: ديدم كه در دست پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
((بهى )) شبيه سبو مى باشد كه از شير
سفيدتر است . آن را با انگشت ابهامش ماليد و دو نيم نمود و نصفش را به حسن و نيم
ديگرش را به حسين داد. من همچنان نظاره مى كردم كه به خوردن آن ((به
)) ميل پيدا نمودم .
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اين غذاى بهشت است و غير ما كسى از آن
نمى خورد مگر اين كه از حساب نجات پيدا كند و تو نيز بر طريق نيكى هستى
(175).
155 - تشويق به عبادت در فرزندان
بسيار مى شد كه با مناجاتها و گريه هاى شبانه مادر، بچه ها از خواب بيدار مى
شدند. امام حسين (عليه السلام) مى گويد:
در يك شب جمعه ديدم مادر در محراب عبادت ايستاده و تا طلوع صبح در ركوع و سجده بود
و همه را دعا مى كرد. گفتم : مادرم ! چرا براى خود چيزى نخواستى ؟ گفت : پسرجانم !
اول همسايه ، بعد خودت
(176).
زهرا(سلام الله عليها) در هنگام غروب نمى گذاشت بچه ها بخوابند و اگر در خواب
بودند، آنها را بيدار مى كرد كه آن وقت ، وقت استجابت دعاست . و همچنين در شبهاى
قدر آنها را با غذاى سبك دادن بيدار نگاه مى داشت
(177).
او بچه ها را زياد به ياد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى انداخت
(178) و به سفارش پدرش بچه ها را دسته گل مى دانست و آنها را براى
ياد گرفتن قرآن و دعا به نزد او مى فرستاد(179).
156 - لباس بهشتى براى حسنين
عيد نزديك بود و حسنين (عليه السلام) جامه نو نداشتند. به مادرشان حضرت
زهرا(سلام الله عليها) گفتند: كه براى پسران فلانى لباسهاى نو دوخته شده ، اى مادر!
آيا براى ما لباس نو نمى دوزى ؟
فرمود: ان شاءالله برايتان دوخته خواهد شد.
عيد كه فرا رسيد، جبرئيل (عليه السلام) دو جامه از جامه هاى بهشتى نزد حضرت رسول
(صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد، حضرت به جبرئيل فرمود: برادر، جبرئيل ! اين
چيست ؟
جبرئيل سخنان حسنين (عليه السلام) را به مادرشان و پاسخ حضرت زهرا(سلام الله عليها)
را كه فرموده بود: ان شاء الله برايتان دوخته خواهد شد، به آن حضرت گفت
(180).
157 - درخواست ارث براى فرزندان
هنگامى كه فاطمه زهرا(سلام الله عليها) حسنين (عليه السلام) را خدمت رسول
خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد و عرض كرد:
هذان ابناك فورثهما شيئا؛ اين دو
پسران تويند، آن دو را چيزى از خود ارث بده )).
فرمود: اما
الحسن فله هيبتى و سوددى و اما الحسين فان له جراءتى و جودى ؛ اما براى حسن
، هيبت و سيادت من باشد و اما براى حسين ، جراءت (شجاعت ) و جود من باشد)).
عرض كرد: راضى شدم .
و از اين رو حسن حليم و باحشمت بود و حسين جواد و شجاع بود(181).
158 - استفاده از جاذبه شعر در تربيت
كودكان
حضرت زهرا(سلام الله عليها) آن گاه كه كودكان خود را به بازى مى گرفت ، و به
تربيت روحى و پرورش جسمى عزيزان خود مى پرداخت ، در قالب زيبايى اشعار اديبانه مى
فرمود:
اشبه اباك يا حسن |
|
واخلع عن الحق الرسن |
و اعبدالها ذالمنن |
|
و لا توال ذالاحن |
حسن جان ! مانند پدرت على (عليه السلام) باش و ريسمان را از گردن حق بردار.
خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن كينه توز دوستى مكن .
و آن گاه كه امام حسين (عليه السلام) را بر روى دست نوازش مى داد، مى فرمود:
انت شبيه بابى |
|
لست شبيها بعلى |
حسين جان ! تو به پدرم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) شباهت دارى و به
پدرت على (عليه السلام) شبيه نيستى . امام على (عليه السلام ) سخنان فاطمه (سلام
الله عليها) را مى شنيد و تبسم مى كرد(182).
159 - درجات اهل بيت پيامبر در قيامت
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خانه فاطمه (سلام الله عليها)
آمد. همين كه خواست لحظه اى در گوشه اى بيارامد، حسن آب خواست . حضرت برخاست و به
نزد گوسفندى كه داشتيم رفته ، با دست خويش شير دوشيد و در ظرفى نزد حسن آورد. در
اين حال حسين نيز آب خواست . او سعى مى كرد آب را از حسن بگيرد، اما رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) نمى گذاشت .
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) كه از صداى بچه ها متوجه آنها شده بود، پيش آمد و ديد
كه پيامبر سعى دارد آب را اول به حسن بدهد. گفت : گويا حسن را بيشتر از حسين دوست
مى داريد؟
فرمود: نه ، چون اول حسن آب خواست ، مى خواهم نخست او بياشامد. و گرنه من ، تو، اين
نورديده و اين (على ) كه خوابيده است ، در روز قيامت همه مان در يك درجه خواهيم بود(183).
160- بازگويى سخنان پيامبر نزد فاطمه
حسين در دوران كودكى پاى منبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى
نشست و هر آنچه را كه پيامبر مى فرمود، حفظ كرده ، در خانه به مادرش فاطمه
زهرا(سلام الله عليها) باز مى گفت . روزى مادرش براى حسين صندلى آورد و او را بر آن
نشاند و فرمود: خوب پسر جان ! حالا مثل پدر موعظه كن .
او هم آنچه را رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مسجد فرموده بود، با لحن و
حالت بازگو كرد.
فاطمه (سلام الله عليها) روزى شيرين زبانى حسين (عليه السلام) را براى پدر تعريف
كرد و پيامبر را علاقه مند ساخت تا صداى حسين (عليه السلام ) را كه مانند پدر بزرگ
سخن مى گويد، بشنود. پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: فكر مى كنم با ديدن
من خجالت بكشيد. قرار شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جايى مخفى شود و
آن وقت از حسين بخواهند، مثل بابا سخن بگويد و موعظه كند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پشت پرده پنهان كردند و حسين شروع به
سخنرانى كرد.
اما بر خلاف هميشه دچار لكنت زبان شد، او كه متوجه تعجب مادر شده بود، گفت :
((مادر! تعجب نكن كه زبانم خوب نمى چرخد، علتش اين است كه در
پشت پرده شخصى پنهان شده است كه اگر تمام سخنوران عالم جمع شوند، در پيش او زبانشان
بند مى آيد.))
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) با شنيدن اين سخن از پس پرده بيرون آمد و حسين
(عليه السلام) را در آغوش كشيد و دستش را زير چانه اش برد و سه مرتبه برلبان
فرزند شيرين زبانش بوسه زد و فرمود: بابا به قربان شيرين زبانى ات برود(184)!