120- خانه فاطمه
حضرت على (عليه السلام) در كنار مسجد، خانه ساده اى داشت كه مجموع آن از يك
اتاق خشت و گلى ، كه در كف آن اتاق ، ماسه نرم ريخته شده بود خلاصه مى شد. آن اتاق
با پوست گوسفند، فرش شده بود و يك عدد متكا كه لايه آن از ليف خرما بود، در آن ديده
مى شد.
اين خانه براى شب زفاف مناسب نبود، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به
على (عليه السلام) فرمود: در همين نزديكى ، خانه اى را فراهم كن (اجاره كن ) تا
همسرت را به تحويل دهم .
حضرت على (عليه السلام) عرص كرد: در اين نزديكى جز منزل حارثة بن نعمان منزلى نيست
.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خانه هاى حارثه را براى مهاجران بى
خانه گرفته ايم ، و اكنون شرم مى كنيم كه باز از او تقاضاى منزل كنيم !
حارثه اين سخن را شنيد و به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و
متواضعانه عرض كرد: من و اموالم به خدا و رسولش تعلق دارد.
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) براى او دعا كرد، به اين ترتيب خانه حارثه
آماده شد و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) عروسى به آن جا رفت .
پس از مدتى حضرت على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) به خانه قبلى على
(عليه السلام) باز گشتند، و فرزندان زهرا (سلام الله عليها) در همان خانه ساده چشم
به جهان گشودند و بزرگ شدند. اين خانه در كنار مسجد النبى بود كه محل آن اكنون به
نام خانه زهرا (سلام الله عليها) معروف است
(138).
121- ازدواجى بهتر از ازدواج فاطمه
نبود
از عايشه و ام سلمه روايت شده است كه هر دو گفتند:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را فرمود كه فاطمه (سلام الله عليها) را
آماده كنيم تا بر على (عليه السلام) داخل شود.
ما به سراى آن دو رفته و با خاك نرم بيابان آن را فرش كرديم . آن گاه دو متكا را از
ليف خرما پر كرده ، با دستمان ليفها را از هم جدا نموديم . سپس به آنان غذايى از
خرما و كشمش و آبى گوارا بداديم . و تيركى از چوپ را در نزديكى سرايشان برافراشتيم
تا لباسها و مشك آب را بر آن بياويزند. ما ازدواجى بهتر از ازدواج فاطمه (سلام الله
عليها) نديديم
(139).
122- تهيه عطر براى شب عروسى
آرايش و عطر زدن براى زنان آن چنان ارزشمند است كه هم عبادت به حساب مى آيد
و هم مايه گرامى و شادابى زندگى زناشويى است .
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اين گونه ظرافتهاى زندگى كاملا
توجه داشت ، بدين لحاظ به عمار ياسر ماءموريت دادند تا براى شب عروسى حضرت فاطمه
زهرا (سلام الله عليها) عطرهاى خوشبو تهيه نمايد.
عمار ياسر گويد: عطر خوبى تهيه كرده به منزل فاطمه (سلام الله عليها) بردم ، فرمود:
اى عمار ياسر! اين عطر چيست ؟
گفتم : پدرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مرا امر كرد تا فراهم نمايم
(140).
123- عطر و گلاب در شب ازدواج فاطمه
آورده اند كه ام سلمه در شب ازدواج از حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
عطر طلب كرد. آن حضرت شيشه عطرى آورد و فرمود: هرگاه ((دحيه
كلبى )) نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمد،
چيزى از لباسش مى ريخت ، پيامبر به من مى فرمود: آنها را جمع كن .
در اين باره از پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) سؤ ال شد، فرمود: گاه جبرئيل به
صورت دحيه كلبى نزد من مى آمد و اينها عنبرى است كه از بالهاى او ريخته است .
و نيز حضرت فاطمه (سلام الله عليها) گلابى را براى مصرف آورد و فرمود: اين عرق بدن
پيامبر است كه هنگام خواب از او گرفته ام
(141).
124- سنت تكبير گفتن در شب عروسى
هنگامى كه شب عروسى حضرت زهرا (سلام الله عليها) فرا رسيد، پيامبر(صلى الله
عليه و آله و سلم ) قاطر مخصوص خود كه ((شهباء))
نام داشت (و تقريبا خاكسترى رنگ بود) به در خانه آورد، و قطيفه اى بر پشت آن انداخت
، و به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: سوار شو.
و به سلمان فرمود: افسار قاطر را به دست گيرد، و خود رسول اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) پشت سر، حركت كرد.
در مسير راه ، ناگهان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) زمزمه فرود افرادى از
آسمان را شنيد. همان دم دريافت كه جبرئيل با هفتاد هزار فرشته ، و ميكائيل با هفتاد
هزار فرشته ، در بدرقه حضرت زهرا (سلام الله عليها) حضور يافته اند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنان فرمود: براى چه به زمين ، فرود آمده
ايد؟
عرض كردند: آمده ايم تا فاطمه (سلام الله عليها) را در شب عروسى اش تا خانه شوهر
همراهى كنيم .
در اين هنگام جبرئيل و ميكائيل تكبير گفتند و همه فرشتگان حاضر صدا به
الله اكبر
بلند كردند، و خود رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز تكبير گفت . به اين
ترتيب گفتن تكبير در بردن عروس به خانه شوهر، در همين شب عروسى فاطمه (سلام الله
عليها) وضع (و سنت ) فوضع التكبير على العرائس من تلك الليلة
(142).
125- وليمه عروسى
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به امير مؤمنان (عليه السلام)
پيشنهاد وليمه كرد و فرمود: گوشت و نان وليمه با من است ، تو هم خرما و روغن آماده
كن .
وقتى وسايل آماده شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خودش آستين را بالا زده و
خرما و روغن را كاملا به هم مخلوط كرد و آن گاه گوسفند فربهى را ذبح نموده ، و نان
زيادى پخت ، و بعد به على (عليه السلام) فرمود: هر كه را مى خواهى دعوت كن .
على (عليه السلام) به مسجد آمد و بر جاى بلندى بالا رفت و صدا زد: دعوت وليمه فاطمه
(سلام الله عليها) را بپذيريد.
مردم گروه گروه مى آمدند، به طورى كه احتمال مى رفت غذا كم بيايد رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من دعا مى كنم ، خدا بركت مى دهد.
در وليمه عروسى على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) بيش از چهار هزار نفر
غذا خوردند و رفتند، و به بركت دعاى پيامبر از غذايى كه تهيه شده بود، هيچ كم نشد(143).
126- بخشش پيراهن در شب عروسى
حضرت على (عليه السلام) از همسرش فاطمه (سلام الله عليها) به هنگام رحلتش
پرسيد: در اين دستمال بسته چيست ؟ آن را گشود، ديد پارچه اى ابريشمى و سبز است و در
آن پارچه كاغذ سفيدى است كه بر روى آن چيزهايى نوشته شده و نور از آن مى درخشد،
فرمود: اى ابوالحسين ! هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو در آورد، در شب عروسى دو
پيراهن داشتم ؛ يكى نو و ديگرى كهنه و وصله دار. سر نماز بودم ، كسى در زد و سائلى
از پشت در مى گفت : اى خاندان نبوت و معدن خير و جوانمردى ! مردم عادت دارند كه
براى خوردن به منازل عروسى بروند، چون براى عموم مردم غذا آماده است . اگر شما
پيراهن كهنه اى داريد، من نيازمند آن مى باشم ؛ زيرا مردى فقيرم . اى خاندان محمد!
فقير شما برهنه است .
من پيراهن نو خود را برداشته و به او دادم و لباس كهنه را پوشيدم . صبح كه با لباس
كهنه در حضور تو بودم ، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) بر من وارد شد و
فرمود: دخترم مگر تو لباس نو نداشتى ، چرا آن را نپوشيدى ؟ گفتم : اى پدر! آن را به
سائلى صدقه دادم . فرمود: بسيار كار خوبى كردى ، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت
مى پوشيدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى ، در هر دو حالت توفيق شامل تو مى شد. عرض
كردم : اى رسول خدا! به تو هدايت يافته و به تو اقتدا كرديم ؛ هنگامى كه با مادرم
خديجه ازدواج كردى ، هر آنچه را كه به تو داده بود، در راه خدا انفاق كردى تا حدى
كه سائلى به تو رسيد و تو پيراهن خود را به او دادى و حصير بر خود پوشيدى . جبرئيل
نازل شد اين آيه را آورد: و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(144).
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) گريست و مرا به سينه اش چسباند، جبرئيل
نازل شده و گفت : خداوند سلام رسانده و مى فرمايد: به فاطمه سلام برسان و به او
بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر آنچه در آسمان و زمين است بخواهى به تو داده
خواهد شد. به او بشارت بده كه من او را دوست مى دارم . به من فرمود: دخترم !
پروردگارت به تو سلام رسانده ، مى گويد: آنچه مى خواهى طلب كن . عرض كردم : پدرجان
! لذت خدمتگذارى او مرا از سؤ ال كردن از او بازداشته است ، من نيازى جز نگاه كردن
به چهره بزرگوارانه او در بهشت برين ندارم . فرمود: دخترم ! دستهايت را بالا بياور.
من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايش را بالا برده و گفت : خداوندا! امتم را
ببخشاى ، و من آمين مى گفتم .
جبرئيل پيامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرمايد: من آن عده از گنهكاران
امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشند،
بخشودم . فرمود: من در اين باره سندى مى خواهم . خداوند به جبرئيل دستور داد ديبايى
سبز و ديبايى سپيد بياورد كه بر روى آن نوشته شده است :
كتب ربكم على
نفسه الرحمة
(145).
جبرئيل و ميكائيل و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آن گواهى داده و
امضا كردند. حضرت فرمود: دخترم اين نوشته در اين بسته است ، روز وفاتت كه رسيد،
وصيت كن در قبرت بگذارند. روز قيامت كه مردم سر از قبر بردارند و گنهكاران مسلم و
حتمى شدند و آنان را به سوى دوزخ بكشانند، اين امانت را تسليم من كن تا آنچه را كه
خداوند بر من و تو ارزانى داشته ، از خداوند بخواهم . تو و پدرت براى جهانيان رحمت
هستيد.
127 - پيمان اسماء با خديجه
اسماء بنت عميس گويد: حضرت خديجه (سلام الله عليها) هنگام وفات گريه مى كرد.
عرض كردم : آيا شما كه بانوى زنان جهان و همسر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم )
مى باشى و به زبان آن حضرت بشارت به بهشت براى شما آمده ، گريه مى كنى ؟
فرمود: من به خاطر مرگ گريه نمى كنم ، ليكن هر زنى در شب عروسى خود نيازمند زنى
ديگر است كه سرش را با او در ميان گذارد و نيازمنديها و خواسته هايش را به او
بگويدو فاطمه در اين هنگام هنوز كوچك است و از آن مى ترسم كه در شب زفافش كسى نباشد
كه كارهايش را انجام دهد و متكفل زحمات و مشكلات او باشد.
عرض كردم : بانوى من ! به شما قول مى دهم كه اگر تا آن روز زنده ماندم به جاى شما
اين كار را انجام دهم .
آن شب پس از آن كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شد و دستور داد زنان
همه خارج شوند، من نرفتم . به هنگام خروج متوجه شده ، فرمودند: تو كيستى ؟
عرض كردم : اسماء بنت عميس .
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مگر نگفتم خارج شويد؟
عرض كردم : آرى اى رسول خدا! منظورم سرپيچى از دستور شما نبود، ليكن من به حضرت
خديجه قولى داده بودم و قضيه را به حضرت گفتم .
حضرت گريست و فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم كه آيا به همين منظور اين جا
ايستادى ؟
عرض كردم : به خدا سوگند، آرى ... سپس پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) برايم
دعا فرمود(146).
128 - درخواست عبادت در شب زفاف
در شب ازدواج امام على (عليه السلام) فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را نگران
و گريان ديد، فرمود: چرا ناراحتى ؟
پاسخ داد: در پيرامون حال و رفتار خويش فكر كردم ، به ياد پايان عمر خويش و منزلگاه
ديگر به نام قبر افتادم كه امروز از خانه پدر به خانه شما منتقل شدم و روزى ديگر از
اين جا به طرف قبر و قيامت خواهم رفت ، در اين آغازين لحظه هاى زندگى ، تو را به
خدا سوگند مى دهم كه بيا تا به نماز بايستيم تا باهم در اين شب خدا را عبادت كنيم
(147).
129 - بيا شام ، پدرت به فدايت !
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) روز بعد از عروسى فاطمه (سلام الله
عليها) با ظرف شيرى به خانه ايشان تشريف فرما شده و به وى فرمود: بياشام ، پدرت به
فدايت . و به على (عليه السلام) فرمود: بياشام ، پسر عمويت به فدايت
(148).
130 - شادى ملايكه در عروسى فاطمه
ام ايمن بر پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شد، در
حالى كه مى گريست . رسول مكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از علت گريه او سؤ ال
فرمودند.
گفت : مردى از انصار دختر خويش را شوهر داده و در مراسم ازدواج بر سر دخترش بادام و
شكر افشانده و من با ديدن اين منظره به ياد ازدواج فاطمه زهرا(سلام الله عليها)
افتادم كه شما بر سر وى چيزى نيفشانديد.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: قسم به آن كس كه مرا به پيامبرى
برانگيخت و رسالت را خاص من گردانيد، پروردگار متعال آن هنگام كه فاطمه را براى على
تزويج فرموده و ملايكه مقرب خود را امر كرد تا در گرد عرش او جمع شوند كه در ميان
اين فرشتگان جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل نيز بودند، آن گاه به پرندگان امر فرمود تا
نغمه سرايى نمايند و سپس درخت طوبى را فرمان داد تا بر آنان لؤ لؤ شفاف و درخشنده
با در سفيد همراه با زبرجد و ياقوت سرخ بيفشانند(149))).
131 - فاطمه همتا و كفو على
حضرت رضا از پدران بزرگوارش ، از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) روايت كند
كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به من فرمود:
اى على ! عده اى از بزرگان قريش مرا در مورد فاطمه سرزنش كرده گفتند: ما فاطمه را
از تو خواستگارى كرديم و موافقت ننمودى و او را به على دادى ؟
به آنان گفتم : به خدا سوگند، من از پيش خودم خوددارى نكردم و به نظر شخصى خودم او
را به همسرى با على درنياوردم ، بلكه خداوند با ازدواج شما مخالفت و با ازدواج على
موافقت فرمود. جبرئيل بر من نازل شده و گفت : اى محمد! همانا خداوند مى فرمايد: اگر
على را نمى آفريدم ، براى دخترت فاطمه همتا و همسرى در روى زمين وجود نداشت ، از
آدم گرفته تا پايين تر از او(150).
ز: رفتار فاطمه زهرا(سلام الله عليها)
با شوهر
132 - طلب كمك در بيعت با شوهرش
ابن قتيبه از نويسندگان و مورخين اهل سنت در كتاب ((الامامة
و السياسة )) (ج 1، ص 12) مى نويسد:
على بن ابى طالب (عليه السلام) شبها كه مى شد، فاطمه (سلام الله عليها) را بر مركبى
سوار مى كرد و به مجالس انصار مدينه مى برد و فاطمه (سلام الله عليها) را به يارى
شوهر خود مى خواند و از آنها كمك خواهى مى نمود، ولى آنان در پاسخ فاطمه (سلام الله
عليها) مى گفتند: اى دختر رسول خدا! بيعت ما با اين مرد(يعنى ابوبكر) پايان پذيرفته
، و اگر شوهر و پسر عم تو پيش از ابوبكر به نزد ما آمده بود، ما كسى را بر او ترجيح
نمى داديم و با او بيعت مى كرديم !
على بن ابى طالب (عليه السلام) كه اين گفتار را مى شنيد، به آنها مى فرمود: آيا
جايز بود كه من جنازه پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خانه اش روى زمين
گذارده و دفن نكنم و براى منازعه بر سر خلافت بيرون آيم ؟ (و آيا چنين انتظارى از
من داشتيد)؟
سخن كه به اين جا مى رسيد، فاطمه (سلام الله عليها) مى گفت : ابوالحسن كارى را كه
شايسته بود انجام داد و آنها نيز كارى كردند كه مورد بازخواست خداى تعالى قرار
خواهند گرفت
(151).
133 - بدل دينار
در كتاب كشف الغمه و امالى شيخ طوسى و تفسير فرات بن ابراهيم از ابوسعيد
خدرى روايت كرده اند:
روزى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به حضرت فاطمه (سلام الله عليها) گفت : آيا
نزد تو طعامى هست كه چاشت كنم ؟
فاطمه (سلام الله عليها) گفت : به حق آن خداوندى كه پدرم را گرامى داشته است به
پيغمبرى ، و تو را گرامى داشته است به وصايت ، كه در اين بامداد نزد من هيچ طعامى
نيست كه براى تو حاضر كنم . دو روز بود كه طعامى نداشتم به غير آنچه نزد تو مى
آوردم ، از خود و فرزندان خود باز مى گرفتم و تو را بر خود و ايشان اختيار مى كردم
.
حضرت فرمود: اى فاطمه ! چرا در اين دو روز مرا خبر نمى كردى كه طعام در خانه نيست
تا از براى شما طعامى طلب كنم .
فاطمه (سلام الله عليها) گفت : اى ابوالحسن ! من شرم مى كنم از خداى خود كه تو را
تكليف كنم بر چيزى كه قادر بر آن نيستى .
حضرت امير(عليه السلام) از خانه بيرون آمد با اهتمام تمام و وثوق عظيم به خداوند
خود، يك دينار قرض كرد. خواست از براى عيال خود طعامى بگيرد. ناگاه در عرض راه
مقداد را ملاقات كرد، در روز بسيار گرمى كه حرارت آفتاب از بالاى سر و از زير پا او
را فرو گرفته بود و حالش را متغير گردانيده بود.
چون حضرت او را در آن وقت با آن حال مشاهده كرد، گفت : اى مقداد! در اين ساعت گرم
براى چه از خانه بيرون آمده اى ؟
مقداد گفت : اى ابوالحسن ! از من درگذر و از حال من سؤ ال مكن .
حضرت فرمود: اى برادر! مرا جايز نيست كه از تو درگذرم ، مادامى كه بر حال تو مطلع
نگردم .
باز مقداد مضايقه كرد. حضرت مبالغه فرمود، پس مقداد گفت : به حق آن خداوندى كه
گرامى داشته است محمد را به پيغمبرى و تو را وصى او گردانيده است كه از خانه بيرون
نيامده ام ، مگر براى شدت گرسنگى و عيال خود را در خانه گرسنه گذاشته ام ، چون صداى
گريه ايشان را شنيدم تاب نياوردم ، و با اين حال از خانه بيرون آمدم .
چون حضرت بر حال مقداد مطلع گرديد، آب از ديده هاى مباركش فرو ريخت و آن قدر گريست
كه ريش مباركش تر شد و فرمود: سوگند ياد مى كنم به آن خداوندى كه تو به او سوگند
ياد كردى كه من نيز از براى اين كار از خانه بيرون آمده ام و يك دينار قرض به هم
رسانيده ام ، تو را ايثار مى كنم بر نفس خود. پس دينار را به مقداد داد و از شرم به
خانه نرفت و به مسجد آمد نماز ظهر و عصر و مغرب را با رسول خدا(صلى الله عليه و آله
و سلم ) ادا كرد.
چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) از نماز مغرب فارغ شد، به اميرالمؤمنين
(عليه السلام) گذشت كه در صف اول نشسته بود، پس به پاى مبارك خود اشاره كرد كه
برخيز! پس حضرت برخاست و از پى حضرت رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) روان شد،
و در مسجد به آن حضرت رسيد و سلام كرد به آن حضرت . حضرت رد سلام او كرد و فرمود:
يا على ! آيا طعامى دارى كه ما امشب تناول كنيم ؟
پس اميرالمؤمنين (عليه السلام) از شرم ساكت شد و جواب نفرمود.
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) به وحى الهى دانسته بود آنچه بر آن حضرت در
آن روز گذشته بود، حق تعالى او را امر كرد در آن شب نزد على بن ابى طالب (عليه
السلام) افطار كند. چون رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) او را ساكت يافت
فرمود: يا ابوالحسن ! چرا جواب نمى گويى ؟ يا بگو نه ، تا من برگردم ؛ يا بگو آرى ،
تا بيايم .
على (عليه السلام) گفت : يا رسول الله ! از شرم جواب نمى توانم گفت .
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بيا تا برويم . سپس دست او را گرفت و
با يكديگر روانه شدند تا به خانه فاطمه (سلام الله عليها) در آمدند.
فاطمه (سلام الله عليها) در جاى نماز خود نشسته بود، از نماز فارغ شده در پشت سرش
كاسه اى گذاشته بود كه مملو از طعام بود و بخار از آن برمى خاست .
چون صداى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شنيد، از جاى نماز خود بيرون
آمد و بر آن حضرت سلام كرد، و فاطمه عزيزترين مردم بود نزد آن حضرت . پس حضرت جواب
سلام او گفت و دست مبارك خود را بر سر او كشيد و گفت : اى دختر! بر چه حال شام كرده
اى ، خدا تو را رحمت كند؟
فاطمه (سلام الله عليها) گفت : به خير و خوبى شام كرده ام .
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: طعامى براى ما بياور كه تناول كنم تا
خدا تو را رحمت كند و كرده است . پس فاطمه (سلام الله عليها) آن كاسه را برداشت و
نزد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) گذاشت .
چون امير مؤمنان على (عليه السلام) آن طعام را مشاهده نمود، از روى تعجب بر روى
فاطمه (سلام الله عليها) نظر كرد، فاطمه (سلام الله عليها) گفت : سبحان الله ! چه
بسيارى از روى تعجب و شدت به سوى من نظر مى كنى ، آيا بدى كرده ام كه مستوجب سخط و
غضب تو گرديده ام ؟
حضرت امير(عليه السلام) فرمود: از آن تعجب مى كنم كه امروز سوگند ياد كردى كه دو
روز است كه طعام تناول نكرده ام و هيچ طعام در خانه ندارم و اكنون چنين طعامى نزد
من آورده اى .
پس حضرت فاطمه (سلام الله عليها) به سوى آسمان نظر كرد و گفت : پروردگار آسمان و
زمين مى داند سوگندى كه ياد كردم حق بود.
حضرت امير(عليه السلام) گفت : اى فاطمه ! از كجا آورده اى اين طعام را، كه اين نوع
طعام ندايده ام در رنگ و در بو، و از اين نيكوتر طعامى نخورده ام .
پس حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست مبارك خود را در ميان دو كتف
على (عليه السلام) گذاشت و از روى لطف فشرد و فرمود: يا على ! اين بدل دينار تو است
كه به مقداد دادى و اين طعام جزاى دينار تو است از جانب خدا، و خدا روزى مى دهد هر
كه را مى خواهد بى حساب .
پس رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) گريان شد و گفت : حمد و سپاس مر خداوندى
را كه شما را از دنيا بيرون نبرد تا آن كه تو را به منزله زكريا گردانيد و فاطمه را
به منزله مريم دختر عمران
(152).
134 - فاطمه ، امانتى نزد توست
شبى كه صديقه طاهره ، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را براى زفاف به جانب
منزل على (عليه السلام) مى بردند، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پيش
روى و جبرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ و هفتاد هزار فرشته در پشت سر حركت
مى كردند و خداى بزرگ را تسبيح و تقديس مى نمودند.
رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) حضرت على (عليه السلام) را فرا خواند و
فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را نيز فرمان داد تا پيش او برود. آن گاه دست فاطمه
(سلام الله عليها) را گرفت و در دست على (عليه السلام) نهاد و فرمود:
خدا دختر رسولش را بر تو مبارك فرمايد. اى على ! اين فاطمه امانت من نزد توست . اى
على ! اين فاطمه بهترين همسرى است كه مى توانستى انتخاب كنى .
و اى فاطمه ! اين على برترين شوهرى است كه امكان داشت نصيب تو گردد.
پروردگارا! نيكى هاى خود را در آن دو، و بر آن دو، براى آن دو، در دو فرزندشان قرار
بده .
پروردگارا! اين دو محبوب ترين مخلوق تو در نزد من مى باشند، پس خدايا آن دو را
دوست بدار و از سوى خود بر آنان نگهبانى بگمار و من آن دو را به تو مى سپارم و
فرزندان آنان را نيز از شر شيطان رانده شده در پناه تو قرار مى دهم .
آن گاه رسول مكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آب خواست ، جرعه اى بر گرفت و به
دهان برد و مضمضه كرد و بعد آن جرعه را از دهان به داخل كاسه اى بيرون ريخت و آن
گاه آن آب را بر سر و سينه و بين دو كتف فاطمه (سلام الله عليها) افكنده و على
(عليه السلام) را نيز صدا كرد و همين عمل را با او هم انجام داد(153).
135 - خطاب به على پس از ايراد خطبه
پس از ايراد خطبه فدكيه ، دختر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) روانه
منزل خويش مى شود. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در انتظار است . فاطمه (سلام الله
عليها) وارد خانه مى شود و خطاب به همسرش مى گويد: اى پسر ابى طالب ! مانند جنينى
كه در شكم پرده نشين است ، پرده به خود پيچيده و خود را در آن نهان كرده اى و مانند
شخص متهم در كنج خانه نشسته و خانه نشين شده اى . تو همانى كه از اين پيش در كارزار
مى تاختى و دلاوران و جنگاوران را به كام مرگ مى انداختى ، اكنون چه شد كه پرهاى
مرغان بى بال و پر بر سرت ريخته و بيچاره ات كرده است .
اينك پسر ((ابى قحافه
)) عطيه پدر را از كفم ربود و ذخيره اطفالم را گرفت ، آشكارا با من ستيز مى
كند، كار به جايى رسيد كه اين مردم (فرزندان قيله : انصار) دست يارى از من برداشته
اند و قبيله مهاجر رشته پيوند مرا بريدند، جماعت از من چشم پوشيدند، كسى نيست كه او
را منع كرده و از من حمايت و دفاع نمايد، با خشم و غضب رفتم و با ذلت و خوارى
برگشتم . تو نيز خود را در تنگناى خوارى انداخته و نيرويت را به كار نمى برى ،
گرگان را از هم مى دريدى ، اينك مگسان تو را از هم مى درند. من از گفتن ، خوددارى
نكردم و از در باطل بيرون نشدم ، ولى نيروى اجراى حكم حق را نداشتم ، اى كاش پيش از
اين مى مردم و اين خوارى و بى ارجى را نمى ديدم . عذر خواه من اينك از تو، خداى من
است ، چه تقصير كار در حق من باشى ، و چه حامى من باشى .
آه ! كه من در هر طلوعى شيونى دارم و در هر غروبى شيونى ديگر از تو، پناهگاه من مرد
و آن كه بازويم بود سست شد. شكايتم را به سوى پدرم و دادخواهى را به پروردگارم وامى
گذارم . بار خدايا! نيروى تو از همه افزون است و شمشير عذاب و كيفر تو تيزتر است .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) لب به سخن گشود و آغاز به سخن كرد(154):
ويل و واى از تو مباد، ويژه دشمنانت باشد، بر من خشم مگير اى دختر برگزيده موجودات
و يادگار نبوت ! در كار دين سستى نكردم و از حد توانايى تخطى ننمودم . اگر تو نظر
به روزى دارى ، رزق تو تضمين شده و كفيل تو تضمين شده است ، و آنچه از براى تو تهيه
شده است بهتر از آنچه از تو قطع شده است مى باشد، پس بگو: ((حسبى
الله ؛ خدا مرا بس است )).
فاطمه فرمود: ((حسبى الله )) خدا مرا
بسنده كرده است و سكوت فرمود(155).