فصل پنجم: تجلى و اعيان ثابته
تجلى و اعيان ثابته
مرغ بر بالا پران و سايهاش مىدود بر خاك پران سايهوش ابلهى صياد آن سايه
شود مىدود چندان كه بى مايه شود در هواى غيب، مرغى مىپرد سايه او بر زمين
مىگسترد جسم سايه سايه سايه دل است جسم كى اندر خور پايه دل است «مولانا»
در آثار عرفا مكررا بدين مطلب اشاره شده كه ظهور موجودات به حسباعيان ثابته
واقع مىشود و تنوع آثار واحكام درعالم به حسب تنوع اعيان ثابتهمىباشد،
(1) و تصريح نمودهاند كه ايجاد، چيزى نيست جز اقتران و انضمام وجود
بهاعيان ثابته كه مستلزم ظهور و احكام و آثار خاص (مانند اوليت و ظهور) يا
عام(مانند امكان ذاتى) آنها مىباشد. (2) براى ورود به بحث نقش
اعيان ثابته در تجلى وظهور ابتدا بايد ضمن بيان مقدمهاى تعريفى از اعيان ثابته
ارائه دهيم و ويژگيهاىآنها را نيز برشماريم.
در مورد «علم حق تعالى به مخلوقات قبل از خلقت»، مباحث مفصلى بين فرقكلامى
فلسفى و عرفانى درگرفته است.
غالب عرفا بخصوص در مكتب ابنعربى بر اين عقيدهاند كه قبل از تحققكثرت
مظاهر، به وساطت فيض مقدس، حق متعال به ممكنات به عين علمش بهذات خويش هم در
مرتبه احديت و هم در مرتبه واحديت عالم مىباشد، بدينصورت كه درمقام حديتبه
نحو «شهود مفصل در مجمل» و علم اجمالى در عينكشف تفصيلى (3) و در
مقام واحديت، به نحو «شهود مفصل در مفصل» به موجوداتو ممكنات جهان، عالم است
و مصحح قول به چنين علم و ادراكى در مرتبه ذاتحق را «اعيان ثابته»
دانستهاند، چرا كه اين اعيانند كه مظاهر اسماى الهى و لوازم وصورتهاى صفات حق
مىباشند كه در حضرت علمى بوده و در مرتبه واحديتنمودار شدهاند و خداوند با
علم ذاتى خويش به ذات خود به اسما وصفات ولوازمآنها نيز عالم است; پس به
عبارتى مىتوان گفت: مرتبه سابق همه اشيا در علمحق، عالم اعيان ثابته است،
(4) در مكتب ابن عربى از اين مرتبه به مرتبه «شيئيتثبوت» تعبير مىشود
(ثبوت هر چيز در مرحله علم حق) در مقابل «شيئيت وجود»كه مرتبه ظهور عينى خارج
از ذات حق است (5) و موجوديتشىء فى نفسه و نزدخود. در شيئيت ثبوت،
اشيا و اعيان تنها داراى ترتيب رتبى به تبع اسماى الهىعام و خاص و اخص الهى
مىباشند، اما در شيئيت وجودى علاوه بر ترتيب رتبىبه تبع اسما ، گاه به ترتيب
ظهورى تدريجى در زمان نيز متصف مىشوند و بقاىهر ممكن در شيئيت ثبوت و ظهور آن
در شيئيت وجود در هر لحظه به اراده الهىكه مرجع آنهاستبستگى دارد.
اين اعيان خود حاصل فيض اقدسند (6) كه موجب ظهور آنها در حضرت
علميهحق در مرتبه واحديتشده است (7) و همين اعيانند كه معين كننده
استعداد ذاتى وظرفيتها و خصوصيات اساسى موجودات مىباشند، موجوداتى كه مظاهر
آنهامحسوب مىگردند.
ابنعربى درتوضيح اين مطلب، دو گونه خلق را از يكديگر تفكيك نمودهاست:
1. خلق تقدير: كه متقدم بر امر الهى بوده و خصوصيت هر ممكن و تعيينزمان
ظهور عين او و نحوه ظهور او وابسته به آن است، اين خلق به واسطه علمازلى حق
بوده و نه تنها براعيان ممكنات، بلكه بر خصوصيات و حالات متنوع ونامتناهى آنها
نيز تعلق مىگيرد و خلق آنها متناسب همين حالات است.
2. خلق ايجاد: كه وابسته به امر و همگام با آن است و بر طبق خلق تقدير
واقعشده است (8) و اشيا را ظهور مىبخشد.
اشيا در مرحله بعد به واسطه فيض مقدس بر طبق قالب اعيان به منصه ظهورخارجى
مىرسند. (9) اين اعيان اعم از ماهيات وهويات در اصطلاح حكما
مىباشند (10) و كليات (نظير جنس و نوع) و جزئيات (اشخاص و افراد
عالم) تحت پوشش آنهامىباشند، چرا كه همگى در علم حق حضور دارند.
اعيان ثابته داراى دو اعتبارند، چرا كه از جهتى صور و لوازم اسما مىباشند
وبرخاسته از آنها، كه از اين جهت محتاج فياضند (فيض اقدس) و از اين رو
منفعلمىباشند. و از جهتى ديگر، مجراى فيض به حقايق اعيان خارجيه مىباشند و
حاكمبر وجود ممكنات و تعيين كننده خواص و استعدادهاى آنها، بنابراين بايد
گفت:اعيان ثابته قابل محض نيستند، بلكه چنانچه قيصرى در شرح خود آورده از
جهتىقابلند و محكوم و از جهتى فاعلند و حاكم (11) و به اين بيان،
تضاد ظاهرى اقوال عرفادر موارد فعاليتيا انفعال اعيان ثابته برطرف مىشود.
(12) شيخ صدرالدين قونوىنيز در نصوص، تذكر اين نكته را لازم دانسته كه
اعيان ثابته از آن حيث كه مرايىو آينههاى تجلى وجودى حق مىباشند اثرى در
عالم ندارند، اما از آن حيث كهباعث ظهور تعدد، به حسب تعدد كمالات اسمايى كه
در غيب آن تجلى كامن ونهان مىباشند، مؤثرند (13) و در واقع بازگشت
اين امر نيز به اين مطلب است كه حقتعالى (اگر وصف تاثر بر او صدق كند) جز از
خود متاثر نيست، البته بدين معنا كهدرمرتبه اسما و صفات، برخى اسماى حق و نسب
اسماييه او از بعضى ديگرتاثيرپذيرند (همان طور كه اسم حكيم، دو اسم قادر و مريد
را محدود مىسازد وبرآن دو تاثير مىگذارد) اعيان ثابته نيز در واقع جز شؤون حق
متعال نيستند، (14) به هرحال «رابطه اعيان ثابته با اسماى الهى» را
بدين صورت مىتوان بيان نمود:
اعيان ثابته به اعتبار ظهور علمى، صورت اسماى حقند و به اعتبار بطونعينى،
اسما و صفات حق.
«ارتباط اعيان ثابته با موجودات خارجى» را نيز مىتوان بدين نحو توضيح داد:
اين اعيان داراى مظاهرى هستند كه از آن مظاهر، تعبير به «حقايق كونيه»
وخارجيه مىنمايند; (15) اعيان ثابته را حروف عاليات، حروف اصلى،
شؤونات ذاتيه وحقايق ممكنه نيز مىگويند. (16)
نكته: از نتايجى كه از اين بحث مىتوان گرفت، تعيين نحوه علم حق تعالى
درمرتبه ذات و قبل از ايجاد خلق است، چرا كه بر خلاف مشائيان كه آن علم رابه
نحووجود صور در علم بارى تعالى قبل از ايجاد دانستهاند و برخلاف اشراقيان كه
تنهابه علم حضورى حق پس از خلقت قائل شدهاند (به نحو فاعل بالرضا) عرفا به
دونحوشهود مفصل در مجمل و شهود مفصل در مفصل در دو مرتبه احديت وواحديتبه «علم
حق به مخلوقات درمرتبه ذات» معتقد شدند.
و اين همان قولى است كه بعدهاتوسط صدرالمتالهين با تمسك به قاعدهبسيط
الحقيقه تحت عنوان «علم اجمالى در عين كشف تفصيلى»، در حكمت متعاليهمطرح شد.
در اين زمينه در روايت اهل بيت - عليهم السلام - چنين وارد شده:
عناميرالمؤمنين - عليه السلام - «و كل عالم فمن بعد جهل تعلم و الله لم يجهل و
لم يتعلم،احاط بالاشياء علما قبل كونها فلم يزد بكونها علما علم بها قبل ان
يكونها كعلمه بها بعدتكوينها (17) ; هر عالمى بعد از جهل كسب عمل
نموده، در حالى كه خداى تعالى جاهلنبوده تا كسب علم كند، او قبل از تكوين اشيا
بدانها احاطه علمى داشته، بنابر اين بهواسطه تكوين اشيا در علمش زياده و
فزونيى رخ نداده است».
گروهى از اهل معرفت ، «عالم اظله» (سايه ها) را كه در كلام ائمه -
عليهمالسلام - به عنوان مواطن اوليه آن ذوات مقدس نام برده شده، به عالم اعيان
ثابتهتعبير نمودهاند، از جمله حديثى كه از مفضل، نقل شده كه از امام
صادقعليه السلام پرسيد:شمادر عالم اظله چگونه بوديد (اقامت داشتيد)؟
در جواب فرمودند : اى مفضل، نزد پروردگارمان بوديم در حالى كه غير از مااحدى
نبود; ما در سايهاى سبز رنگ بوديم كه حق را تسبيح و تقديس و تحليل وتمجيد
مىكرديم، در آن حال، نه فرشته مقرب و نه صاحب روح غير از ما نبود تاآن كه خلقت
اشيا پيش آمد و حق تعالى هر آنچه را كه خواست و به هر صورتكه اراده نمود - از
ملائكه و غير ملائكه - خلق فرمود و سپس علم اين امر به مارسيد. (18)
همچنين در احاديث اماميه چنين نقل شده كه : «و العلم متقدم على المشيه والمشية
ثانيه و الاراده ثالثه و التقدير واقع على القضاء بالامضاء; (19)
علم او بر مشيتش تقدمدارد و مشيت، در مرتبه دوم قرار داشته و در مرحله سوم،
نوبتبه اراده مىرسد و(سپس) تقدير حق بر قضاى او تعلق گرفته كه آن قضا در
نهايت امضا شده است».
سر قدر يا حاكميت اعيان ثابته
پيشتر ز افلاك كيوان ديدهاند پيشتر از دانه ها نان ديدهاند در دل انگور مى
را ديدهاند در فناى محض شىء را ديدهاند پيشتر از خلقت انگورها خورده مىها و
نموده شورها در تموز گرم مىبينند دى در شعاع شمس مىبينند مى
«مولانا»
به جهت اهميتى كه نقش اعيان ثابته در ظهور عالم دارد و در عرفان نظرىتحت
عناوينى همچون «تابعيت علم نسبتبه معلوم» و نيز «حاكميت اعيان ثابته»
وهمچنين مساله «سر قدر» مطرح شده و به مباحثى نظير مبحث نظام احسن و عدلالهى و
مشكله شرور و قضا و قدر مربوط مىباشد، در اينجا بحث را تجديد مطلعنموده و تحت
عنوان حاكميت اعيان يا سرقدر، بحث را دنبال مىنماييم:
اشاره شد كه عرفا اختلافات متحقق در بين مظاهر و موجودات را با تمسك
بهسابقه آنها در علم بارى تعالى توضيح مىدهند، به نحوى كه اين اختلافات به
جعلحق تعالى نبوده و خداوند سبحان عامل اين تفاوتها نمىباشد و اينها بدو
انتسابندارند; يعنى، عامل تفاوتها در خصوصيات و استعدادهاى هريك از مظاهر،
امرىذاتى و مربوط به خود آنها مىباشد و همان طور كه در فلسفه مطرح شد،
الذاتىلايعلل (ذاتى شىء محتاج علتى نيست و محال است كه علتى وراى علت
تامهموصوف خود داشته باشد و الا مستلزم خلف است) همچنين خصوصيات اعيانثابته
كه ذاتى آنهاست - چه اينكه خود اعيان نيز از لوازم ذاتى اسما و صفاتمىباشند -
از اين رو هيچ كدام قابل جعل (به معناى افاضه وجود) نيستند. (20)
و چون از لوازم غيرمتاخر از ذات و اسماى حقند، محصول فاعليتحق نبودهبلكه
خود بر فاعليت او تاثير مىگذارند، در اينجاست كه مساله حاكميت اعيانثابته و
تبعيت علم از معلوم مطرح مىشود بدين شرح كه:
چون خداوند سبحان فاعل علمى و ارادى است و فعلش مسبوق به علم و اراده،پس در
واقع دو عامل به ايجاد و اظهار او شكل مىدهند و نحوه تاثير افاضهاش رامعين
مىكنند كه البته اين دو عامل عين ذات اويند، نه امرى وراى ذات و بهعبارت
قونوى: اسم و صفتى از او اسم و صفتى ديگر را محدود و معين و مشخصمىسازد و آن
دو عامل عبارتند از: 1. علم او; 2. حكمت او كه جهت اراده او واعمال قدرتش را
مشخص مىسازند.
در اينجاست كه اين سؤال مطرح مىشود كه علم حق چگونه بر نحوه ايجاد اومؤثر
است و پاسخ آن است كه - چنان كه گذشت - معلومات حق در مرتبه قبل ازايجاد
عبارتند از: علم او به ذات خود كه متضمن علم به اسما و صفات و نيز لوازماسما و
صفات و مقتضيات آنها يعنى اعيان ثابته مىباشد، پس در مرتبه علم ذاتى وقبل از
آفرينش، نظام خلقت در قالب اعيان ثابته در حضرت علمى حق، در مرتبهواحديت، وجود
داشته و بارى تعالى به نحو شهود مفصل در مجمل، تفاصيل عالمرا در بساطت ذات
شهود مىنموده و همين نظام علمى است كه چون نظام احسنمىباشد، عامل جهتدهنده
به افاضه و ظهور حق تعالى مىباشد و طبعا افاضه حق،تابع معلوم او يعنى اعيان
ثابته است، درست مانند طبيبى كه نسخه مريض خود رابرحسب حال و مرض او و درجه
پيشرفتش تنظيم مىنمايد و از اين حيث مجازاگفته مىشود كه مريض از وجهى حاكم بر
عمل طبيب بوده كه در واقع آن نيزحكومتى مجازى است نه حقيقى.
و بنابر اين قاعده كلى «لايوثر مؤثر حتى يتاثر» (هيچ مؤثرى تاثير
نمىگذارد،مگر آن كه خود تاثير بپذيرد) را در فاعلهاى علمى مطرح نمودهاند،
بدين مفاد كه:هر مؤثرى قبل از تاثير و حكومتبر معلول خود از او تاثير پذيرفته
و تحتحاكميت او در مىآيد (البته مقصود، تاثير از وجود علمى اوست) چنان
كهمهندس از نقشه ذهنى خود منفعل مىگردد (اول الفكر آخر العمل) و گفتهاند:
اقلمراتب تاثيرپذيرى مؤثر از متاثر استحضار علم اوست نسبتبه متاثر، پس
ظهوراشيا از وجود علمى به وجود عينى (به توسط فيض اقدس) در قالب خصوصيات
وويژگيهايى است كه اعيان ثابته آنها اقتضاء نمودهاند و علم خداوند سبحان نيز
تابعمعلوم او و خصوصيات ذاتى لايتغير آن مىباشد و طبعا افاضه او نيز به همين
روالانجام مىگيرد، از اين رو مىتوان گفتبه وجهى، هر خير يا شرى كه به
شىءمىرسد به واسطه تقاضا و اقتضاى ذاتى عين ثابت آن مىباشد و به تعبير
ابنعربىدر فصوص، هيچ چيزى از خارج به كسى يا چيزى نمىرسد و هر چه به او
رسيدهبه واسطه تقاضاى خود اوست، اگر چه كه از وجهى ديگر هيچ امرى جز با افاضه
وتجلى حق به عرصه ظهور نمىرسد، اما حكمت و علم حق است كه ظهور افاضه اورا
تعيين مىنمايد و معناى «تبعيت علم از معلوم» همين است (21) و نيز
معناىمجازات و جزاى كلى و مطلق الهى نسبتبه همه موجودات با رحمت مطلقه
نيزهمين است.
به همين جهت است كه خداوند نسبتبه همه موجودات حجتبالغه دارد،چرا كه بيش
از آنچه كه بدانها اعطا نمود، اقتضا و ظرفيت نداشتهاند و استعداداتموجود در
متن اعيان ثابته استعداد غيرمجعول مىباشد. (22)
و اين همان سر قدرى است كه مختص حق تعالى و اوحدى از انبيا و اولياىاوست;
همگان از علم به اين سر، منع شدهاند، چه تكوينا و چه در عرصه تشريع وبنابراين
نه طريق علمى حصولى بدان راه دارد و نه طريق كشفى (23) و بنابر
اينمىبينيم كه عزير پيامبر نيز از كنكاش در اين مساله نهى شده است و
تهديدمىگردد، چرا كه علم قدر، نسبت و اضافهاى با ذات حق دارد و نسبت و
اضافهاىهم به مقادير و علم الهى (24) و گر چه به لحاظ دومى، اعيان
قابل شناختند. اما به جهتنسبت اول دايما مجهول مىباشند و به لحاظ منع از
پيگيرى آن از طريق مجاهده،براى كشف، مكاشفه آن نيز حاصل نمىشود، مگر براى آن
كس كه خداوند او راصالح ديده و بدان علم مخصوص گرداند (الامن ارتضى من رسول).
اميرالمؤمنينعليه السلام به شخصى كه از ايشان مكررا و به اصرار در مورد سر
قدراز ايشان استفهام مىنمود، تعابيرى اين چنين فرمودهاند:
«بحر عميق فلا تلجه... طريق مظلم فلاتسلكه... سر الله فلاتتكلفه...; دريايى
استعميق واردش مشو... راهى تاريك است آن را مپيما.. . سر الهى استخود را
بدانتكلف مينداز!»
آنگاه در مقابل سماجتسائل خود سؤالى از او فرمودند، بدين شرح كه: به منبگو
آيا رحمتحق تعالى بر عباد قبل از اعمال ايشان بوده يا آن كه اعمال بندگانقبل
از آن بوده؟ آن شخص جواب داد... مسلما رحمت الهى قبل از اعمال بندگانبوده است.
اميرالمؤمنينعليه السلام به حاضران فرمودند: برخيزيد و بر برادرتان سلامكنيد،
چرا كه اسلام آورد در حالى كه قبلا كافر بود. (25)
البته اطلاع بر سر قدر اختصاصى به اوحدى از انبيا ندارد، بلكه به كمل از
اوليانيز ممكن است اعطا گردد (چنان كه شيخ در مورد خود و قونوى در مورد شيخ
واستادش اين دعوى را دارند). (26)
علامت آن كس كه سرقدر به او اعطا شده آن است كه:
اولا: عذر خلق را - هرچند كه خود اعتذار نجويند - قبول مىنمايد، چرا كه
باادراك عالم اعيان ثابته، به ظرفيتها و ويژگيهاى هريك پى مىبرد و مىداند
كهانسان گرچه در اختيار خويش مجبور است و نمىتواند عذر جبر را پيش آورد،
اماهر كسى را هم ويژگيها و ظرفيتهايى است كه فراتر از آن را نه خداوند از
اوخواسته و نه ديگرى مىتواند متوقع باشد. (27)
صوفى از پرتو مى راز نهانى دانست
گوهر هركس از اين لعل توانى دانست
ثانيا: به راحت كلى و ياس كلى مىرسد; (28) ياس از اين كه بيهوده
به آنچه كهنشدنى است و مقتضى عين ثابت كسى نيست اميد نبندد و امرى را كه نشدنى
استشدنى نپندارد و راحت از به اضطراب افتادن در مورد آنچه شدنى است و امرى
كهدر نهايتبه وقوع مىپيوندد، تا بيهوده از ناحيه فوت يا فقدان آن در
اضطرابنباشد.
ثالثا: چنين شخصى مظهر هوالظاهر و هوالمظهر مىشود، به عبارت ديگر،مىتواند
هرجا كه بخواهد مظهرى داشته باشد و گاه صورت واحدى از او در اماكنمختلف ظاهر
گردد. (29)
ابن عربى گويد: آياتى از قرآن كريم مؤيد اين مطلب (اعيان ثابته و نقش آنهادر
خلقت) است، از جمله آيه شريفه: «انما قولنا لشىء اذا اردناه ان نقول له
كنفيكون» (30) چرا كه خطاب به معدوم عقلا جايز نيست، پس قبل از
خلق اشيا بايدشيئى باشد تا به او خطاب كن شود و تحقق يابد و آن همان عين
ثابتشىء درمرتبه علم است كه به واسطه خطاب ارادى حق و به همان اراده تحقق
خارجىمىيابد. (31)
آيه ديگر، كريمه «ما يبدل القول لدى و ما انا بظلام للعبيد» (32)
چرا كه قول حقتعالى بر طبق علم اوست و خداوند به كسى ظلم ننموده، او را شقى
نمىكند، بلكهعمل او به حسب علم او به اشيا و اشخاص است و از اين روست كه در
جاى ديگرفرمود: «و ما ظلمناهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون» (33)
آيه ديگر : «ان لهم قدم صدق عند ربهم» (34) است كه ابن عربى آن
را چنين تاويلنموده است: «اى سابق عناية عند ربهم فى علم الله»; يعنى، از
ابتدا و در علم حق تعالىمشمول عنايت او بودهاند. و نظير اين آيه است : «ان
الذين سبقت لهم منا الحسنىاولئك عنها مبعدون» (35) همانا آنان كه
از جانب ما سابقهاى نيكو داشتند از آتش جهنمبه دور مىباشند.
آيه شريفه: «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا; (36)
آيا برانسان، دورهاى از دهر نگذشته كه چيز قابل ذكرى نبود» نيز از
مويدات ديگراعيان ثابته دانسته شده است، چنان كه در تفسير على بن ابراهيم قمى
از معصومنقل شده است كه در تفسير آيه مزبور فرمودند:
«كان فى العلم و لم يكن فى الذكر; در علم الهى بود، اما در ذكر نه» (يعنى
مذكورنبود يا به آن تكلم نشده بود).
در روايتى ديگر از امام صادقعليه السلام نقل شده كه : «شيئا مقدورا و لم
يكنمكونا (37) ; در تقدير (يا تحت قدرت) خداوند بوده، اما در عرصه
تكوين نيامده بود»كه اين خود مؤيدى بر صحت طرح بحث علم حق قبل الخلق و مساله
اعيان ثابتهمىباشد.
آيه ديگر: «و هو اعلم بالمهتدين» (38) و آياتى نظير آن است كه
علم حق تعالى رامطرح مىنمايد كه مقصود، علم به هدايت مهتدين و راه يافتگان در
حال حضوراعيان ثابتهشان در حضرت علمى است و آيه شريفه «فلله الحجة البالغة»
(39) بهتقريرى كه گذشتبه خوبى معنا مىگردد. (40)
و بالاخره آيه شريفه : «و ءاتكم من كل ما سالتموه» (41) را اعم
دانستهاند از سؤالبعد از خلق و سؤال قبل از خلق (سؤال و طلب و تقاضاى اعيان
ثابته براى ظهوراحكام خاص خود).
تتمه: شيخ گويد: بنابر اين، تقرير خطاب الهى كه در كتاب «المشاهدة
القدسيه»نقل نمودم كه فرموده بود: «انت الاصل و انا الفرع» تو اصل هستى و من
فرع، معنامىشود. (42)
دو نكته
نكته اول: اگر گفته شود كه چون علم حق تعالى فعلى است نه انفعالى، پس درواقع
معلومات و موجودات بر طبق علم حق آفريده مىشوند و در ناحيه افعال نيزآنچه علم
ازلى حق بر آن تعلق گرفته از آنها صادر مىشود و علم حق متعال نيزعلمى فعلى و
تخلفناپذير است، بنابراين موجودات در صدور چنان افعالى مجبورخواهند بود.
جواب آن است كه علم حق تعالى به هر فعلى بر حسب مبادى آن فعل تعلقمىگيرد،
اگر مبادىاش مبادى فعل اختيارى بوده، در علم فعلى حق نيز به نحواختيارى
مىباشد و طبعا در عالم خارج نيز چنان خواهد شد.
به عبارت ديگر، چون علم حق به هر موجودى از ازل به تبع علم او به
اعيانثابته آن موجود مىباشد، پس اگر عين ثابت موجودى مظهر اسم مختار باشد،
علمفعلى خداوند نيز به حسب همان علم سابق ازلى به آن موجود و افعالش
تعلقخواهد گرفت; مولانا در مثنوى در بيان وجه جمع بين اختيار بندگان با
حديثجف القلم كه ملاكا نظير همين شبهه است، چنين آورده است:
همچنين تاويل «قد جف القلم»
بهر تحريض استبر شغل اهم
پس قلم بنوشت كه هر كار را
لايق آن هست تاثير و جزا
كژ روى «جف القلم» كژ آيدت
راست آرى سعادت زايدت
چون بدزدد دستشد «جف القلم»
خورده باده مستشد «جف القلم»
دومين نكته: لازم به ذكر، آن است كه مساله سر قدر ممكن است اين توهم رابه
ذهن آورد كه: فعل ربوبى صرفا تحتحاكميت اعيان قرار گرفته و هرچه اعيانثابته
به اقتضائات خود و اقتضائات اقتضائات خود الى الابد حكم مىكنند ايجاد كندو فعل
حق تنها به منزله وسيله تحقق آنها و ناظر بر ايجاد آنها باشد و در اينصورت وجه
خدايى و ربوبيت و ملوكيتحق تعالى ظاهر نمىشود، بلكه به نحوىاز سمت ربوبى عزل
مىشود اما به گفته ابنفارض:
و جادت ولا استعداد كسب بفيضها
و قبل التهيئ للقبول استعدت
به همين جهت عرفا خود در مواضع ديگر بر توحيد افعالى و عدم تاثيرغيرحق بر او
فراوان سخن گفتهاند - هر چند وجه جمع اين دو قول را تبيينننمودهاند - اما
مىتوان احاديثشريفى كه از ائمه طاهرين در ارتباط با بدا مطرحشده و اين كه حق
تعالى را راهى است، - اگر چه مخفى بر مردم و حتى بر صاحبانكشف - كه بر غير طرق
عادى اعمال قدرت نموده و نيز اينكه حق را اسمى مستاثراست كه به هيچ كس
ننمايانده و مانند اينها را به عنوان وجه جمعى در اين زمينه ونيز براى دفع توهم
مزبور دانست. (43)
خلاصه و مرور فصل پنجم
اين فصل به ارتباط تجلى با «اعيان ثابته» و «حاكميت اعيان بر عالم و بر
اسما وتجليات آنها» اختصاص يافت و روشن شد كه اين تعينات علمى الهىاند كه
توجيهكننده اختلافات و تشخصات و ذاتيات و عوارض پديدارهاى عالمند كه خود
ازناحيه اسما و با «تجلى ذات» حق نشئتيافته، اما در تجليات «فعلى حق» بر
اسماحاكميت دارند، بدين صورت عالم از ديد عارف عالمى استبا ضابطه و قانون
،ضابطهاى كه از متن و حاق واقع و ذات حق و علم او برخاسته است. علم به سر
قدراز طريق شهود اعيان ثابته به اوحدى از انبيا و اوليا اختصاص دارد.
1) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 8; قونوى نيز درمفتاح چنين گويد: حقيقة كل شىء
كيفيه تعينهفى علم الله; حقيقت هر چيز نحوه تعين آن در حضرت علمى حق تعالى است
«رك: مشارق الدرارى،ص 30».
2) ر ك: مشارق الدرارى، ص 30.
3) فصوص (شرح قيصرى)، ص 18; تعليقه بر فصوص، ص 30 و 36.
4) اسفار، ج 2، ص 328; نيز رك: فتوحات، ج 1، ص 210، كه اعيان ثابته را از
طريق قاعده تخاطب درقول و امر به استناد به آيات قرآن اثبات نموده است.
5) رك: فتوحات، ج 3، ص 281 و 280; حاشيه تجليات، ص 174 (به نقل از صدرالدين
قونوى); نيز نقدالنصوص، ص 32.
6) رك: كلمات مكنونه، ص 28; مصباح الهدايه، ص 61.
7) همين ويژگى اعيان ثابته موجب بروز بحثى در اين زمينه شده كه آيا اعيان
اصولا مجعولند يا نه؟ ازمشايخ و بزرگان عرفان نقل شده كه «الاعيان الثابته ما
شمت رائحة الوجود: اعيان ثابته بويى ازوجودنبردهاند» و همين تعبير باعثشده كه
عدهاى ثابتات ازليه معتزله را كه پشتوانه عقلى ندارند به عرفانسبت دهند
[معتزله، ثابت را اعم از موجود و معدوم مىدانند و بنابراين معتقدند كه مىتوان
امورىداشت كه معدوم باشند، اما ثابت و متعلق علم بارى تعالى در ازل واقع شوند]
و بنابر آن جمله، به عدممجعوليت اعيان قائل شده و چنين استدلال نمودهاند.
مجعول ابتدا بايد در خارج موجود باشد تا بتواندبه مجعوليت متصف شود، حال آن كه
اعيان ثابته موجود در خارج نيستند.
در مقابل، عدهاى ديگر براى مجعوليت اعيان ثابته چنين استدلال نمودهاند كه
اعيان ثابته مجعولند، چونوجود علمى دارند و هرچه وجود (عينى يا علمى) دارد
(ماسوى الله) از نحوهاى جعل برخورداراست، پس اعيان ثابته مجعولند. قيصرى نزاع
را لفظى مىداند و مىگويد: اگر بگوييم اعيان ثابته رائحهوجود را ازلا و ابدا
استشمام ننمودهاند و وجود خاص خويش ندارند، در اين صورت غير مجعولند،اما اگر
از آن حيث كه در حيطه علم بارى تعالى وجود و حضور علمى دارند بنگريم، در اين
صورتمجعول مىباشند (مجعولاتى كه توسط فيض اقدس پديدار شدهاند) اما مىتوان
گفت: اگر جعل را دروجودات به كار بريم، نه تنها اعيان ثابته، بلكه اعيان خارجه
نيز مجعول نيستند، چرا كه نمودند نهوجود، اما اگر جعل را اعم از ايجاد يا
اظهار بعد الخفاء به كار بريم، در اين صورت اعيان ثابته نيزمجعولند و با فيض
اقدس ظاهر شدهاند «رك: نقدالنصوص، ص 43».
در رباعى ذيل كه به علامه دوانى منسوب است ، مطلب فوق به خوبى ترسيم شده
است.
اعيان كه به اصطلاح ماهيات است
در خارج و علم فرع ذات است
مجعول به وجهى و به وجهى ازلى
احكام، بلى، تابع حيثيات است
8) رك: فتوحات، ج4(چاپ قديم)، ص 210، 211 و 16.
9) فصوص (شرح قيصرى)، ص 21; تعليقه تونى بر فصوص، ص 30.
10) فصوص (شرح قيصرى)، ص 21.
11) شرح فصوص، ص 21.
12) مرحوم فاضل تونى در تعليقه خود بر مقدمه فصوص مىگويد: موضوع اول
(انفعاليت اعيان) بهجهت نوعى لحاظ اجمالى به عالم به نحوى كه تنها وجه خاص
حاكم بوده و سلسله اسباب و معدات ومؤثرات نفى گردد مىباشد و قول دوم به واسطه
لحاظ تفصيلى به مجموع عالم به نحوى كه سلسلهاسباب و ساير معدات و مؤثرات اثبات
شود اتخاذ گرديده، (تعليقه فصوص، ص 36، 37) ; استادآشتيانى نيز پس از بحثى در
اين زمينه چنين آورده: اعيان گرچه نظير عقول و نفوس واسطه فيضوجودند، ولى مبدا
صريح ظهور، فيض حق است كه از وجه خاص كه هر موجودى با حق دارد فيضرا به مظاهر
خارجى مىرساند «شرح مقدمه قيصرى (چاپ قديم)، ص 108».
13) نصوص به نقل از «مصباح الانس»، ص 104.
14) مصباح الانس، ص 104.
15) شرح مقدمه قيصرى (چاپ جديد)، ص 271 و 382.
16) رك: نقدالنصوص، ص 45.
17) التوحيد، ص 43.
18) اصول كافى، ج 1، ص 442; نيز رك: روايت عالم اشباح، همان ماخذ، ص 441.
19) همان، ص 148.
20) صدرالمتالهين به نقل از شيخ الرئيس، عبارتى دال بر تاثير استعداد شىء
قابل (متجلى له) را در قبولتجليات ذكر نموده است. «رك: اسفار، ج 1، ص 419».
21) مرحوم ملاصدرا گويد: خداوند را علمى تابع است كه فرع صدور موجودات از
حقايق اسماى الهيهاست و علمى متبوع كه مقدم بر ايجاد معلوم است (مراد از معلوم
همان صور موجودات عينيه در علماست) و كسى كه به درك اين دو جنبه نايل آيد، هم
خداوند را آينه ممكنات مىداند و هم صورممكنات را به حقايق وجوديشان آينههاى
ذات حق و اسماى او.
22) بله اين اعيان و استعدادها خود معلل به اسماست و اسما نيز خود معلل به
ذات است و ذات الهىعلتبردار نيست، لذاست كه خداوند فرمود: «و يحذركم الله
نفسه»، نيز فرمودند: «اذا بلغ الكلام الىالله فامسكوا».
23) رك: فصوص (شرح محمود غراب)، ص 215 به نقل از فتوحات; نيز رك: فص عزيرى
فصوصالحكم.
24) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 215.
25) شيخ صدوق، التوحيد، ص 365.
26) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 211; فكوك قونوى در حاشيه منازل السائرين، ص
233 و 252.
27) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 174 به نقل از فتوحات.
28) فصوص (شرح قيصرى)، ص 302; نيز رك: شرح منظومه، ص 357.
29) فصوص (شرح محمود غراب)، ص 44 به نقل از فتوحات.
30) نحل (16)، آيه 40.
31) رك: فتوحات، ج 2(چاپ قديم)، ص 171; شعرانى، اليواقيت و الجواهر، ج 1، ص
73.
32) ق (50)، آيه 29.
33) نحل (16)، آيه 118.
34) يونس (10)، آيه 2.
35) انبياء (21)، آيه 101.
36) انسان (76)، آيه 1.
37) محمد بنعبدالجواد بحرانى، برهان، ج 4، ص 410.
38) انعام (6)، آيه 117.
39) انعام (6)، آيه 149.
40) فتوحات، ج 2 (چاپ قديم)، ص 56 و 63 و ج 1، ص 16، 70، 74 و 182; فتوحات،
ج 13 (چاپجديد)، ص 167.
41) ابراهيم (14)، آيه 34.
42) رك: شرح كلمات الصوفية من كلام الشيخ ابن العربى.
43) تذكار مطلب از استاد عابدى شاهرودى. نيز رجوع شود به پيامدهاى كلامى
بحث، مبحث «بدا».