فصل چهارم: تجلى و اسماى حق تعالى
تجلى و اسماى حق تعالى
خلق را چون آب، دان صاف و زلالاندرو تابان صفات ذوالجلالعلمشان و عدلشان و
دادشانچون ستاره چرخ بر آب رواناين صفتها چون نجوم معنوى استدان كه بر چرخ
معانى مستوى استخوبرويان آينه خوبى اوعشق ايشان، عكس مطلوبى اوپادشاهان مظهر
شاهى حقعارفان مرآت آگاهى حقجمله تصوير عكس آب جوستچون بمالى چشم خود،خود،
جمله اوست
«مولانا»
«فاوجد العالم - سبحانه ليظهر سلطانالاسماء: فان قدرة بلامقدور... و رحيما
بلامرحوم حقائق معطلة التاثير» (1)
ابنعربى
مدخل
در اين فصل به نقش اسماى حسناى الهى در تجلى حق تعالى بر ممكناتوبرخى
متفرعات اين مبحث اشاره مىشود; به تعبيرى، مىتوان گفت جهان درديده عرفا عبارت
است از: جلوه نمايى خداوند و تجلى و نمايش اسما و صفاتحق متعال; از آنجا كه
اين مطلب را مبانى و مقدمات و نيز لوازم و فروعاتى است،ضرورى به نظر مىرسد كه
هر چند به اجمال به بررسى آنها بپردازيم:
اسم، همان معرف شىء است و طريقى براى اشاره به آن و به تعبير جيلى :اسم
همان است كه مسما (ذات) را در فهم معين مىكند و در خيال، صورت مىبنددو در
وهم، حاضر مىسازد و در فكر، مورد تدبير قرار داده و در قوه ذاكره حفظمىنمايد
و در عقل [به وجود ذهنى] موجوديت مىبخشد و نسبت اسم به مسمانسبت ظاهر استبه
باطن و به اين اعتبار عين مسماست. (2)
و به حق تعالى نيز جز به وسيله اسما و صفاتش نمىتوان رسيد و جز راه
اسم،طريقى به سوى و نيست. (3)
اهميت اسم شناسى و علم الاسماء در عرفان از دو جهت مىباشد : 1. ذات حقجز
از طريق اسما و صفات خويش، ربطى با ماسوى ندارد (نه در جنبه خلق وقوس نزولى نه
در جنبه معرفت وقوس صعودى) بنابراين معرفتبه حق تعالى نيزجز از راه اسما و
مظاهر او امكان ندارد. 2. ربط وحدت به كثرت و ظهور وحدتدر كثرت نيز جز از راه
اسما و لوازم آنها (اعيان ثابته) ميسر نيست و اسما وصفات، هم سمت مبدئيت اشيا
را دارند و هم منتها وغايت آنها مى باشد; به علاوهرابطه اسما و تجليات آنها با
حالات بشرى امرى است كه در عرفان عملى ازاهميت اساسى برخوردار است.
در فصول قبل، ملاحظه شد كه تعين ذات حق به واسطه صفات و اسماى اومىباشد،
چنان كه مطلق وجود به صفتخالقيت، خالق و به تعين علم، عالممىباشد وبه اعتبار
تجلى به صورت اسم سميع يا بصير يا قهار ويا غفار از سايرتعينات و تجليات امتياز
مىيابد (4) و اين تكثر اسم با احديت و بساطت ذات منافاتىندارد.
(5) همچنين اعيان ثابته نيز (چنان كه خواهد آمد) مظاهر اسمايند
كهخصوصيات اعيان خارجه به حسب آنها معين مىشود و در فصول قبل ديديم كههر
اسمى اثر و مظهر مىطلبد و چنان كه ابن عربى اشاره نموده، محال است اسمىبدون
اثر و مظهر تصور شود، چرا كه اگر اسمى از اسماى حق، بدون حكم و اثرباشد، اين
اسم و تعين معطل و بى غايت و بيهوده خواهد بود كه اين محال است. (6)
چنان كه گفتيم: ابن عربى پيوند دهنده وحدت با كثرت و بالعكس را هميناسما
مىداند و در جايى نسبت «جهات» را (كه فيلسوف براى توجيه صدور اولينكثرت از
واحد من جميع الوجوه در نظر مىگيرد) با «اسماى حق» يكسان مىنگرد،چرا كه جهان
در عين كثرت، احديت دارد و حق تعالى نيز واحد كثير (به حسباسما) است و هم كثير
واحد. (7) چنان كه خواهيم ديد از نظر او در هستى، واحدى ازجميع وجوه
نخواهيم يافت، چرا كه اسماى حق، از جمله «وجوه» مىباشند، چون«عليم» چيزى را
مىرساند كه «قدير» آن معنا را به دست نمىدهد و اساسا اين اسماحقايقى معقول و
غير وجودىاند; يعنى، ذات حق با آنها متكثر نشده و آنها بهبساطت ذات او
صدمهاى وارد نمىآورند (8) گر چه در شهود و اعتبار سالكمتفاوتند.
(9) البته با نظر به واقع مىيابيم كه تعدد صفات، امرى عدمى است و درحاق
واقع، چيزى جز ذات واحد من جميع الوجوه يافت نمىشود. (10) بنابر
اين، حقتعالى جز يك صفت ثبوتى و نفسى ندارد (والاتركيب در ذاتش لازم مىآيد).
چنان كه گفتيم براى هر مظهر و موجودى نيز اسمى است كه رب و مربىاوست و مربى
هيچ موجود و مظهرى (مگر انسان كامل چنان كه خواهد آمد) «كلاسما» نمىباشند.
(11) اگر چه با ديد عميقترى مىتوان دريافت كه در واقع، هرموجودى مظهريت
همه اسماى متعلق به ايجاد را به نحو كمون و بالاجمال دارد، (12) هر
چند برخى به نحو بارزتر و قويتر در او ظهور دارند اما همواره اسمى خاص،غالب بر
آن مىباشد و از اين رو آن موجود را به آن اسم، منسوب مىكنند. (13)
ابن فارض نيز در بيتخود بدين مهم اشاره دارد:
على سمة الاسماء تجرى امورهم
و حكمة وصف الذات للحكم اجرت (14)
امور خلايق برنشان اسما جارى است و در عالم، حكمت صفاتى از قبيل معزو مذل
هادى و مضل است كه اجرا مىشود.
به هر حال از نظرگاه جهان بينى عرفانى خلقت، همه، مظاهر اسماى حسناىحق است
و ممكنات بر حسب اسما و به ترتيب واقعبين آنها آفريده شدهاند و هرامرى در
عالم، واقع مىشود يا پديدهاى كه ظهور مىيابد، براى اظهار حكم يكى ازاسماى
الهى است. (15) اسما واسطه فيض و مربى حقايق وجودىاند; فيض وجود
ازطريق اسما بر ممكنات مىرسد. همين اسمايند كه مبدا پيدايش رحمت رحمانيه
ورحيميه ذاتى و وصفى در فيض اقدس و فيض مقدس مىشوند و بدين طريق،اصل وجود علمى
و خصوصيات آنها يا وجود خارجى و صفات و ويژگيهاى آنها را تامين مىنمايند.
(16)
خلاصه اين كه مبدا و معاد عالم، حقايق اسماى الهى و تجليات آنهامىباشند،
(17) چرا كه قبلا گذشت كه حق تعالى از حيث ذاتش با هيچ شيئى ارتباطندارد
و از اين رو متصف به «غنى عن العالمين» است. (18) در ادعيه شيعه بر
اين اصلمهم تاكيد فراوان شده است از جمله در دعاى كميل مىخوانيم: «و باسمائك
التىملات اركان كل شىء; به نامهايت كه اركان هر چيز را پر نموده است تو را
سوگندمىدهم» و نيز در دعاى سمات چنين آمده : به اساميى كه با آنها خورشيد و
ماه وشب و روز را آفريدى و...
با تدبر در دعاى شريف جوشن كبير كه جلوه گاه اسماى الهى و نمايانگرصحنه بروز
تاثير آنها در جزء جزء اركان خلقت و عالم و آدم است، نيز اين نكتهبه دست
مىآيد كه در واقع، آنچه در عالم كار مىكند و اثر دارد اسما و صفات الهىاست.
در اينجا به برخى مباحث اساسى در زمينه تجلى و ارتباط آن با اسماى
الهىمىپردازيم:
1. تجلى و نظام احسن
اگر عالم، همه ظل الله است و مظهر اسماى حق و اگر هر اسم از اسماى حقاحسن و
همگى از جمله اسماى حسنى مىباشند، پس نظام عالم نيز نظام احسنخواهد بود و
عرفا بدين طريق لمى، احسن بودن نظام عالم و عدم دخول شر درقضاى الهى را اثبات و
تبيين مىنمايند. (19)
ابن عربى در فص ايوبى چنين آورده: «واذا كان الحق هوية العالم فما
ظهرتالاحكام كلهاالا منه... فليس فى الامكان ابدع من هذا العالم انه على صورة
الرحمن اوجده اللهاى ظهر وجوده تعالى بظهور العالم» و اگر حق تعالى هويت عالم
است (به حسبظهور) پس احكام جز از جانب او ظاهر و صادر نمىشود. پس وقوع
عالمىبديعتر و زيباتر از اين عالم ممكن نيست، چرا كه اين عالم بر صورت
رحماناست وظل نظام اسمايى حق تعالى كه توسط نفس رحمانى پديدار شده است
كهخداوند (الله تعالى) او را به وجود آورده; يعنى، وجود حق به واسطه ظهور عالم
بهمنصه ظهور رسيده است. (20) قبلا نيز كلام ديگرى از ايشان كه
مساله مذكور را باتكيه بر حديث (ان الله جميل و يحب الجمال) مورد تاييد و تثبيت
قرار داده نقل شد.
از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه: «خلق ما خلق و اتقن خلقه و صور
ماصور فاحسن صورته (21) ; مخلوقات را خلق نمود و محكم خلق نمود و
تصاوير راصورت بندى نمود، پس نيكو صورت نگاشت.
حافظ شيرازى نيز در اين باب چنين آورده:
اى فروغ ماه حسن از روى رخشان شما
آب روى خوبى از چاه زنخدان شما
نيز در جايى ديگر گويد:
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
و ابن فارض نيز گويد:
فكل مليح حسنه من جمالها
معار له بل حسن كل مليحة
و از اين رو در كتاب الهى توصيف خداوند و اوصاف و افعال او چنان كه
حقاوستبه «مخلصين» (به فتح لام) منحصر دانسته شده است : «سبحان الله عما
يصفونالا عبادالله المخلصين» (22) ; خداوند از آنچه توصيف مىكنند
برتر است، مگر توصيفبندگان مخلص خود.» حافظ در بيت معروف خود سروده است :
پير ما گفتخطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد
و شايد سر اين مطلب، آن است كه مخلصانند كه تجلى حق متعال را در همهاركان
هستى دريافتهاند و خطا و شر را به ديدگان افراد منتسب مىدانند، نه بهمخلوقات
حق تعالى و نقص و خطاى موجود در معرفت اكثر بندگان، در آنها(مخلصان) رفع شده و
بر ايشان پوشانيدهاند (23) و ايشانند كه دريافتهاند كه «الذىاحسن
كل شىء خلقه». (24)
آقاى على حكيم (مدرس) بيت مزبور را چنين معرف نموده است:
يعنى خطايى كه در نظر حسى كه به غواشى حسى و ... مغشوش بوده،گمان مىرفت،
پير ما بانظر پاك عقلى از ميان برداشت، بلكه به نظر شهودقلبى، عالم حس و تفرقه
را در نقطه سيال زبانه و نوك قلم صنع مطوى فرمود ودر آن نظر، همه را در مقام
خود ديد و نظام وجود امكانى را به حسب طول وعرض و نزول و صعود، تابع نظام
واحديت و واحديت را تابع نظام احديت ديدو جمله را هم در وجودات جامعه جمعيه و
هم به حسب وجودات خاصهمتفرقه آنها در مقام مشاهده فرموده. (25)
حال به عنوان تمهيد فصلهاى بعد گوييم: از آنجا كه برخى مظاهر، مظهر چنداسم
الهى مىباشند، نحوه تاثير چند اسم در تجلى آنها بر ممكنات به چند قسمتقسيم
مىشود: الف) تاثير به نحو تعاون; ب) تاثير به نحو تناكح; پ) تاثير بهنحو
تقابل. در اينجا به اختصار به اين اقسام مىپردازيم:
2. تعاون اسما
وقتى كه اسمى به تنهايى منشا بروز مظهر و خاصيتى كه مؤدى به غايتخوداست،
نمىشود و با تعاون و دخالت اسماى ديگر، اين امر انجام مىگيرد، تعاوناسمايى
حاصل مىشود، چنان كه رازق، مظهريتخود را با تعاون و كمك اسمالعليم و المدبر
و المحصى و.. . انجام مىدهد; اسمايى كه اسم مورد نظر را، مددمىكنند، را
اعوان، خدمه، سدنه و موكلان اين اسم مىنامند. (26)
3. تناكح اسما
هنگامى كه براى تحقق مظهرى خاص در بين اسماى الهى تركيبى حاصلشود، بدان
گونه كه منجر به تاثير و تاثر اسما از يكديگر و پيدايش صورتوحدانيى كه جامع
آنهاستشده و منشا خاصيت واحدى گردد، گويند: «تناكح بينالاسماء» رخ داده
(27) و به عبارت خلاصهتر، جريانى كه در طى آن، موجودات عالم بهعنوان
مظاهر چند اسم به عرصه ظهور مىرسند، نكاح اسما گويند و اين استعارهبراى اشاره
به اين حقيقت است كه اسما و صفات حق به حسب تركيبات وتلفيقاتى كه بين آنها
انجام مىشود، افاضهها و ظهورات گوناگون و به تبع آن،مظاهر مختلفى را خواهند
داشت و از تركيب و جمع و تاليف اسما حالات و مواردبىشمار پديد خواهد آمد كه
اين كلمات تكوينى و مظاهر را به واسطه فيض مقدسپديدار مىسازند، چنان كه
موجودى كه مظهر دو اسم قادر و قاهر باشد از موجودىكه مظهر قادر و رحيم باشد،
متمايز و داراى آثارى متفاوت خواهد بود.
ابن عربى اولين نكاح را تحت عنوان «نكاح فرديه اولى» ذكر مىكند و
بناىپيدايش عالم را نوعى تثليث مىداند كه از 1) احديت; 2) واحديت; 3)
حقيقتمحمديه ، تشكيل شده است (28) .
ابن عربى گويد از بين اسما برخى امام و پيشوايند كه ممكنات بدانها نيازضرورى
دارند و عبارتند از: حى، عالم، مريد، قائل و قادر (كه اسم چهارم به حسبدريافت
كشفى و اسم پنجم به حسب دريافت عقلى مىباشد) (29) و از جانب
ديگر،امهات اسماى سبعه (هفتگانه): مريد، قادر، عالم، قائل، جواد، مقسط و حى
(ربالارباب اسماى ديگر) مىباشند كه مفاتيح اوليه (كليدهاى آغازين) براى
تحققاين عالمند. (30)
وى جريان اقتضاى اسماى حق تعالى براى ظهور در عالم را به صورتگفتگوى اسماى
الهى (ائمه اسما) كه از «عدم ظهور»، در اندوه و تنگى به سرمىبرند باخداوند و
حضرت امام الهى و امام الائمه (اسم جامع الله) و سپس ارجاعآنها به اسماى مورد
نياز براى خلق عالم بيان نموده و مراحل موجود در اين بين رادر فتوحات، چنين
ترسيم نموده است: (31)
1. نظر نمودن اسماى الهى به حقايق و معانى خود;
2. طلب ظهور احكام و آثار خود در اعيان;
3. رجوع به اسم بارى (براى اجابت ظهور احكام);
4. ارجاع ايشان به اسم قادر (مسلط بربارى);
5. ارجاع قادر به اسم مريد;
6. ارجاع مريد به اسم عالم (علم قبل التحقق);
7. ارجاع عالم به اسم الله (مسلط و محيط بر جميع);
8. رجوع الله به مدلول خود (ذات و هويتحق);
9. بازگشت الله به همراهى اسم متكلم نزد اسما;
10. ظهور اسماى عالم، مريد، قائل و قادر (براى ايجاد ممكنات);
11. ظهور اولين مظهر (اولين ممكن) با حكم عالم و تخصيص مريد;
اصولا از آنجا كه ذات الهى، غيب الغيوب است و مخزنى است كه نه كسى رابه او
ارتباط است، نه او با چيزى ارتباط دارد، براى تصور نحوه ظهور و بروز اشيااز حق
متعال، محتاج به حلقه رابطه بين ذات و مظاهر مىباشيم; حلقهاى كه به
منزلهكليد و مفتاحى براى آن خزينه غيبى و ظهور آن باشد. عرفا گويند در بين اين
اسماابتدا دو اسم «اول» و «باطن» ظهور پيدا مىكنند كه بر حسب اين دو اسم و
بهواسطه فيض اقدس، اعيان ثابته محقق مىشوند; اين دو اسم را «مفتاح
غيب»مىنامند. (32) سپس دو اسم «آخر» و «ظاهر» ظهور پيدا مىكنند
كه اعيان بر حسبآنها بهواسطه فيض مقدس متحقق مىشوند، اين دو اسم را «مفاتيح
شهادت» گويند و چونحق تعالى با همه اين اسماى اربعه ظهور مىنمايد، همه اشيا
به نحوى مظهريت اينچهار اسم را دارند، بدين نحو كه از جهت وجود خارجىشان تحت
اسم «ظاهر» و«آخر» مىباشند و از جهت وجود علمىشان (اعيان ثابته) تحت اسم
«باطن» و«اول» (33) (كما اين كه اعيان خارجى، مظاهر عينى اعيان
ثابتهاند واعيان، مظاهرعلمى اسما) به عبارت ديگر، هر مظهرى چهرهاى دارد كه
مظهر «الباطن» است،چون عين ثابت او در غيب علمى، سابقه داشته و به جهت همين
سبق وجودعلمى، مظهر «الاول» نيز هست.
و نيز چهرهاى دارد كه مظهر «الظاهر» است، چون در حضرت عينيه و عالمشهادت،
ظهور نموده است و در عين حال، مظهر الاخر، چرا كه پس ازپشتسر گذاشتن مراحلى
ظهور نموده است.
حال به حسب غلبه بعضى از مفاتيح اربعه و اسماى چهارگانه مذكور عوالمى
بامراتب و احكام و آثار متفاوت ايجاد مىشوند، چنان كه:
الف) عالم اعيان ثابته، مظهر اول و باطن مطلقند چرا كه اولا: مقدم بر
اعيانخارجهاند و ثانيا: وجود و مظهرى جداى از حضرت علمى حق ندارند و از آنجا
كهبه عالم ظهور، راه نيافتهاند، محققان از عرفا گفتهاند: «الاعيان الثابتة
ما شمت رائحةالوجود; اعيان ثابته به هيچ وجه بويى از وجود، استشمام
ننمودهاند».
ب) عالم ارواح و عقول، مظهر باطن مضاف و ظاهر مضافند، چرا كه اولا:نسبتبه
اعيان ثابته، ظهور خارجى دارند، اما نسبتبه عالم شهادت و طبيعتغيبند.
ج) نشئه طبيعت كه مظهر اسم ظاهر و آخر مضاف است در قوس نزول.
د) نشئه آخرت كه مظهر اسم ظاهر و آخر مطلق است در قوس صعود. (34)
فرغانى نيز در «مشارق» پس از ذكر اسماى هفتگانه كه ائمه سبعه،
اسماىكليهاند (35) كه ساير اسما و اعيان از مشتقات آنهابوده و
بدانها قوام دارند، چنين آوردهكه حكم هريك از اين اسما در هر مرتبهاى از
عوالم، سريان دارد; به عنوان مثال،اين هفت اسم درعالم عقول و ارواح به ترتيب
چنين امورى را به عهده دارند:1.تدبير كلى عالم ارواح; 2. استحضار حقايق كليه
ارواح از جهت وجود و كون;3.تخصيص قلم اعلى و ملائكه مهيمه و لوح محفوظ; 4.
مباشرت ايجاد آنها;5.پيوند وجود به ماهيت هر يك; 6. برآوردن سؤالها و مطالبات
حقايق آنها بهزبان استعداد; 7. تعيين مرتبه هر كدام از ارواح. (36)
البته تعيين مظاهر اسما و كيفيتتاثير آنها و چگونگى تشكيل نكاحات و تركيبهاى
اسما و نتايج آنها و بطور كلى،علم الاسما خاص اولياى كامل خداوند است.
نكته: نمونهاى از نكاح اسما كه تحت عنوان اشتقاق اسماى الهى در رواياتائمه
- عليهم السلام - وارد شده، حديث اول از باب حدوث الاسماى اصول كافىاست كه
بسيار عميق و دقيق به طرح اين مساله پرداخته است. (37)
4. تقابل اسما
عرفا اختلافات تكوينى يا تشريعى و تزاحمها و برخوردها و ويرانيها ونزاعهايى
كه بين پديدهها و افراد يا جريانها و گروهها مشاهده مىشود، به مددتقابل و
تخاصم اسما تبيين مىنمايند. پس برخلاف راى حكما كه نزاع و تزاحم را منحصربه
عالم ماده و اجرام مىدانند، عرفا در عالم بالاتر (مجردات و ملا اعلى واسماى
حسنى) نيز قائل به نزاع و تزاحمند، گرچه ظهور اين امر در مرتبه طبيعتاست نه در
مرحله واحديت. (عالم اسما)
البته اين تخاصم، تخاصم ممدوح است نه مذموم، چرا كه همه تزاحمها
براىبرقرارى نظام احسن است. (38) از طرفى عالم، جز ظهور اسماى الهى
نيست و ازطرف ديگر، همه اسماى الهى اعم از جمال و جلال، اسماى حسنى و حاكى
ازكمالات ذاتيه و وصفيه و فعليه هستند. و از جانب ديگر، مقتضيات اسماى
حسناىالهى متفاوت بوده و در مواردى نسبتبه يك امر واحد متقابلند، نظير: احيا
و اماتهيا غفاريت و قهاريت. در نتيجه، نظام عالم، حاوى مظاهر جمال و جلال حق
بوده وطبعا و تبعا در عين بروز نزاع وتخاصم در عالم، اين نظام، نظامى احسن
خواهدبود. البته در همين زمينه (نزاع اسما) بين عرفا نزاعى رخ داده كه آيا اين
تخاصمواقعا مربوط به ملا اعلاستيا اين كه به جهت ظهور اين تخاصمها در عالم
طبيعتو كثرت، مجازا به ملا اعلى نسبت داده مىشود؟ در شرح اين عبارت ابن عربى
كه«والتقابل الذى فى الاسماء الاليهة التى هى النسب انما اعطاه النفس
(39) » تقابلى كه دراسماى الهى است (اسمايى كه نسب الهيه مىباشند) نفس
رحمانى بدانها اعطانموده، قيصرى و استادش كاشانى دو برداشت متضاد نمودهاند،
چرا كه مرحومكاشانى گويد: در ملا اعلى (40) تخاصم نيست، چرا كه در
آنجا مادهاى نيست، اماقيصرى گويد: اين تخاصم، همان تقابل بين اسماى حسناى الهى
است كه غير ازدليل و علت تقابل و تخاصم در عالم خارج است و اگر در آن مرحله،
تقابلىنمىبود در اين عالم نيز تخاصمى رخ نمىداد، چرا كه عالم خارج چيزى از
خودندارد و كارى كه نفس رحمانى مىكند اين است كه تقابل مزبور را ظاهر و
آشكارمىسازد، نه اين كه آن را پديد آورده باشد. پس گرچه در مقام احديت
تقابلىنيست، اما در مقام واحديت تقابل اسمايى هست، ولى ظهور ندارد و چون
محلظهور و تقابل، نفس رحمانى است، پس همه در تحت همين نفس، ظهور نموده ودر ا
ين عالم، متقابل بالفعل شدهاند (41) چنان كه مولانا چنين آورده
است:
چون كه بى رنگى اسير رنگ شد
موسيى با موسيى در جنگ شد
5. اسم مستاثر
گر چه همه موجودات جهان در حضرت علميه حق، سابقه داشته و مظهراسمى از اسماى
الهى مىباشند، اما چنين نيست كه هر اسم الهى و هر تعين حق وهر عين ثابت درحضرت
علميه حق، مظهرى داشته باشد. عرفا به اسمى به نام اسممستاثر (آنچه خداوند بر
اى خود اختصاصا برگزيده) قائلند كه اصل اين اصطلاحاز برخى ادعيه و روايات
وارده از رسول اكرم (ص) اخذ شده، آنجا كه خداوند راچنين قسم دادهاند:
«باسمك الذى استاثرته فى غيب علمك; (42) به اسمى كه آن را در علم
غيب خودبرگزيدهاى و نهان داشتى تو را سوگند مىدهم.» در توضيح اين مطلب كه
چرابرخى اعيان در خارج، وجود عينى پيدا نمىكنند، عرفا بحثى را تحت عنوان
امكانو امتناع مطرح ساختهاند كه با امكان و امتناع فلسفى تفاوت فراوان دارد و
حاصلآن چنين است: اسما برخى ممكن الظهورند (43) و مظهر مىطلبند و
برخى ممتنعالظهور، بدين معنا كه استحاله ظهور و اباى از مظهر دارند (44)
و حق تعالى نيز بهحسب مقتضايشان، اجابت مىكند.
بيان مطلب، آن است كه چنان كه ديديم اسم باطن دو جنبه دارد: 1. جنبهمضاف;
2. جنبه مطلق. اين جنبه اخير از اسم باطن از آن حيث كه ضد ظاهر استعين ثابتى
دارد و درنتيجه، اين عين ثابت، مقتضى بطون و اختفا مىباشد، از اينروهيچ گاه
به عرصه ظهور خارجى نخواهد رسيد و الا مظهر ظاهر مىبود، نه باطن كهاين خلف
فرض است. و اين اسم، همان اسم مستاثر، است كه در روايت و ادعيهوارد شده است و
بزرگان عرفان، نظير: ابن عربى و قونوى و اتباع و شارحان ايشانبه تشريح آن
پرداختهاند.
اما گروهى از عرفاى متاخر با اين عقيده مخالف بوده و اسم مستاثر و مختفىرا
نيز داراى مظهر دانستهاند با اين فرق كه مظهر آن نيز مستاثر و مختفى است
وچنانچه در بحث وجه خاص خواهد آمد، وجه خاص هر موجود، مظهر اسم مستاثرحق در آن
موجود مىباشد. (45) ظاهرا مستند ايشان قاعده «التعين يقتضى
المظهرية»مىباشد و قول صاحب فتوحات كه قريبا نقل شد (مبتنى بر لزوم تعطل در
عالمهستى) را نيز مىتوان مؤيدى بر اين قول دانست.
جيلى در اين مورد چنين آورده است:
براى حق تعالى جز يك تجلى وجود ندارد و براى اين تجلى واحد جز اسمواحدى
نمىتوان يافت و اين اسم واحد نيز جز وصف واحدى نخواهد داشت وهمگى اينها در
وحدتى غير متكثر جمع مىشوند. پس حق متعال از ازل بر خويشمتجلى استبه همان
تجلى كه تا ابد بر خود دارد. و اين تجلى واحد همان امرمستاثر است كه بر غير خود
آن را اظهار نمىدارد و اين جامع انواع تجلياتاست. (46)
6. تقسيمبندى مظاهر به حسب اسما
مظاهر را به حسب نحوه مظهريت آنها براى اسما و نيز به حسب نوع اسمايىكه در
آنها تجلى نمودهاند به اقسامى تقسيم نمودهاند كه در اينجا به چند مورد
آنهااشاره مىنماييم:
الف) تقسيم بندى اول، تقسيم مظاهر به حسب بهرهورى آنها از جنبه وحدت ياكثرت
و اسما و صفات تنزيهى و يا تشبيهى ذات:
هر مظهر، يا چنين است كه وحدت و كثرت (و تنزيه و تشبيه) در او به
اعتدالرسيده است كه اين همان نوع انسان است و يا آنكه چنين اعتدال و جمعيتى در
اوحاصل نشده، در اين صورت يا جنبه غالب بر آن مظهر، جنبه وحدت و اسماىتنزيهى
است كه عقولند و ملائكه مجرده و يا جنبه غالب آن، جنبه كثرت و اسماىتشبيهى
است، چنان كه درعالم ملك و ناسوت. (47)
ب) تقسيم به حسب ذات، صفات و افعال:
تقسيم مهمى كه در مبحث تجليات، قابل توجه است، تقسيم تجلى به ذاتى،صفاتى و
افعالى است. تجلى ذاتى: عبارت است از: تجلى ذات براى ذات و شهود ورؤيت ذات
استبه نحو اجمال و بساطتبدون لحاظ اسما و صفات.
تجلى اسمايى: ظهور تفاصيل به كثرات اسمايى در مقام واحديت است.
تجلى افعالى: ظهور مظاهر اسما و تفاصيل و كثرات اعيان خارج استبهحسب
مقتضيات اسما و اعيان ثابته و استعداد آنها. (48)
تجليات صفاتى: خود به دو دسته تقسيم مىشوند:
الف) تجليات جمالى كه باعث انس سالك مىباشند.
ب) تجليات جلالى كه باعثبرهيبتسالكند. (49)
ابن عربى در تعريف اوصاف جمال و جلال و تجليات مربوط به آنها، خودتعريفى
دقيقتر را از اين اوصاف ارائه مىدهد، او مىگويد: جلال معنايى است كهاز حق
تعالى به خود او بازگشت دارد و مانع از معرفت ما به او مىشود (به جهتكبريا و
عزتش) و جمال معنايى است كه از حق متعال به ما باز مىگردد و معرفتو مشاهده و
تنزيلات و احوال را به ما اعطا مىكند و همين جمال در ما، هم هيبترا به وجود
مىآورد (به جهت علو شان آنها) و هم انس را (به جهت دنووقربآنها به ما) و اين
علو را «جلال جمال» مىناميم و اين همان است كه بر عارفان،تجلى مىيابد و
ايشان آن را صفات جلال ناميدهاند. (50)
پ) تقسيم تجلى به حسب اسم ظاهر و باطن
«بدت باحتجاب و اختفتبمظاهر
على صبغ التلوين فى كل برزة» (51)
«ابنفارض»
دو اسم ظاهر و باطن در هر دو قوس نزول وصعود، تجليى دارند كه از دوجنبه :
معرفت استعدادهاى غير مجعول در حين خلقت و نيز تجليات متفاوتبرافراد، از
اهميتخاصى برخوردارند و ابن عربى در فصل شعيبى از فصوصالحكم در توضيح «قلب»
و رابطه آن با دريافت تجليات الهى به تبيين و تشريحآن دو پرداخته است، وى
مىگويد:
«ان لله تجليين تجلى غيب و تجلى شهادة فمن تجلى الغيب يعطى الاستعداد الذى
عليهالقلب و هو التجلى الذاتى الذى الغيب حقيقة و هو الهوية التى يستحقها
فاذاحصل للقلبهذا الاستعداد تجلى الحق له التجلى الشهودى فى الشهادة فرآه فظهر
بصورة ماتجلى له» (52) بدين توضيح كه: خداوند به حسب اسم ظاهر و
اسم باطن دو تجلى دارد:
1) تجلى غيبى كه تجلى ذاتى است كه هويتحق بدان صورت ظهور نموده وبه صورت
اعيان ثابته همراه با استعدادهاى خاص آنها آشكار مىشود.
2) تجلى شهادى كه تجلى اسم ظاهر است و بر طبق همان استعدادى است كهدر مرحله
قبل اقتضاء شده است. در مقام تشبيه مىتوان گفتبا تجلى اول، قالب وظرف پديد
مىآيد و با تجلى دوم، محتوا و مظروف در آن ريخته مىشود. اين دونوع تجلى در
قوس نزول، به ترتيب، حاصل فيض اقدس و فيض مقدس مىباشند.اما در قوس صعود، هر دو
محصول فيض مقدسند و در اين قوس، تجلى اولاستعدادهاى جديد، زمينه حالات متوالى
قلب را تامين نموده و عرصه را براىتجلياتى كه محصول درجه معرفت عارفان
مىباشد، مهيا مىسازند (اين تجلى هم بهنوبه خود زمينه ساز شهود و ترقى او
براى درجات بعدى است). (53)
و همين تجلى اخير است كه قاعده معروف «الروية حسب الاعتقاد» و «التجلىحسب
الاعتقاد» در مورد آن صدق مىكند (54) .
ت) تقسيم تجلى به حسب اسم علم، وجود و شهود
اين تقسيم بندى را جامى با تفصيل بيشترى به بحث پرداخته است:
«يكى: «تجلى علمى عينى» كه در آن به صور اعيان موجودات برآمدهاست و صوفيه
از آن به «فيض اقدس» تعبير كردهاند و آن عبارت از ظهورحق استسبحانه ازلا در
حضرت علم به خودش به صور اعيان و قابليات واستعدادات ايشان.
دوم: «تجلى وجودى شهادى» كه معبر مىشود به «فيض مقدس» و آنعبارت است از:
ظهور وجود حق سبحانه منصبغ به احكام و آثار اعيان واينتجلى ثانى مترتب بر تجلى
اولى است و مظهر است مر كمالاتى را كه به تجلىاول در قابليات و استعدادات
اعيان، اندراج يافته بود.
سيم: «تجلى شهودى» كه بر نظر شهود اصحاب تجلى ظاهر شده و آن بردو گونه است:
يكى آن كه موجودات عينى خارجى يا علمى ذهنى، همه يابعضى لباس غيريتبيرون كنند
و در نظر صاحب تجلى، صورتجليات حقسبحانه نمايند; دوم آن كه آن تجلى در حضرت،
مثال مقيد يا مطلق واقع شود وآن بر صور جميع موجودات باشد.
چهارم: «تجلى علمى اعتقادى» كه از پس حجاب فكر يا تقليد به صوراعتقادات
مقيده براصحاب آن ظاهر مىشود.» (55)
واضح است كه دو تجلى اول از سنخ تجليات نزولى وجودى كه در عرفاننظرى مطرح
است مىباشد و دو تجلى اخير از سنخ تجليات عروجى شهودى كه درعرفان علمى مطرح
مىشود.
و از آنجا كه مستقلا به تشريح و بيان فيض اقدس و مقدس و نيز تجلياتعروجيه
در دو فصل مجزا خواهيم پرداخت، در اينجا تنها مطلبى را در موردچهارمين تجلى ذكر
مىكنيم و آن نكتهاى است كه به صورت قاعدهاى مهم با اينمضمون در آثار مختلف
ابن عربى تكرار شده: «التجلى حسب الاعتقاد» (56) توضيحمطلب: از
مسائل مهم معرفتشناختى عرفا آن است كه: چنان كه در اين دنيا هركسى بر حسب
استعداد وعين ثابت و ظرفيت وجودى در درجه يا حال يا مقامخود، شناخت و معرفتى
از خداوند داشته و همان متصور خود را معبود و مقصودخويش قرار داده است و به
همين اعتبار است كه حق تعالى فرموده: «و مايؤمناكثرهم بالله الا و هم بدين
معنا كه اكثر مؤمنان نيز مشركند و درعين حال،خداوند خود فرموده: «و قضى ربك الا
تعبدوا الا اياه» (58) كه ابن عربى آن را برقضاىتكوينى حق متعال
حمل نموده و همه را از وجهى عابد حق مىداند. (59) همين طورنيز
افراد به حسب همان ظرفيت و بينش محدود وجودى، هم در اين دنيا و هم درقيامت،
تجليات وارده و نموده شده به خود را گزينش كرده و رد يا قبول مىنمايند;مثلا،
كسى كه حق متعال را به اسماى تنزيهى شناخته است، اگر به اسماى تشبيهىبر او
تجلى شود، رد و انكار مىنمايد. هكذا اگر كسى حق را به اسم غفار بشناسد،تجلى حق
به اسم قهار را در قيامت منكر مىشود، در حالى كه هيچ كس مگراوحدى از كمل
اولياى الهى خداوند را چنان كه هست; يعنى، با جميع اسما وصفاتش نشناختهاند،
البته همگى نيز معذورند. ابن عربى اين حديت در صحيحمسلم را شاهد اين مطلب
مىداند: «البارى تجلى فينكر و يتعود فيتحول لهم فى الصورةالتى عرفوه فيقرون
بعد الانكار». (60) وى اضافه مىكند كه عارف كامل، خداوند را در
هرصورتى كه تجلى كند مىشناسد. (61)
و به گفته مولانا :
ديدهاى خواهم كه باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
ث) تقسيمبندى ديگر اسما بر حسب دولت اسما
تقسيمبندى ديگر اسما كه بر حسب ميزان سيطره تجلى آنها در عالم مىباشد،چنين
است كه هر كدام از اسما حكومت و سيطرهاى بر مظهر يا مظاهرى در عالمدارند كه
اين تسلط را به اصطلاح «دولت اسما» گويند و از آنجا كه حكومتبرخىاسما ازلى و
ابدى بوده، نظير رحمان و رزاق و برخى موسمى و موقت، مثل شافىو منتقم، مظاهر
آنها نيز به همين اوصاف از حيث دوام يا زوال متصف مىشوند;بطور كلى اين گونه
اسما كه اسماى افعال مىباشند به سه قسم تقسيم مىشوند.
1) ابدى و ازلى (متصل الطرفين ازلا و ابدا) اسمى كه ظهورش اول و آخرنداشته و
همواره مظهر مىطلبد و دولتى دايمى دارد، مانند دولتحاكم بر مجرداتتامه.
2) حادث و زايل (منقطع الطرفين) اسمى كه هم اول و هم آخر داشته (نه
ازلىباشد و نه ابدى) و زمانى در دنيا داراى مظهر بوده و سپس دولتش زايد
مىگردد،مثل دولتحاكم بر اجرام و اجسام متحرك.
3) ابدى غير ازلى (منقطع احد الطرفين) اسمى كه ابتدا مظهر نداشته، سپسمظهر
مىطلبد; يعنى، اول دارد، ولى آخر ندارد، مثل دولتحاكم بر نشئه نفوسانسانى.
(62)
نكته ديگر اين كه نحوه مظهريت مظاهر نسبتبه اسما و حتى نسبتبه يكاسم نيز
متفاوت است، گاه برخى مظهر يك اسمند و برخى مظهر تركيبى از چنداسم، مثل عالم
مثال كه حاصل از اجتماع الظاهر و الباطن است و همچنين برخىمظهر يك دسته اسماى
خاصهاند، مانند فرشتگان كه مظاهر اسماى تنزيهى حقند وبرخى مظاهر چند اسم به
نحو مجتمع، نظير انسان و برخى نيز به توالى به حسبشرايط و مقتضيات، مظهر چند
اسم مختلف به نحو غير مجتمع باشند، مانند برخىموجودات متحرك در عالم.
ج) تقسيمبندى اسما و صفات به ذاتى، جمالى، جلالى و كمالى
تقسيم بندى ديگر، تقسيم بندى اسما و صفات استبه ذاتى، جمالى، جلالىو كمالى
بدين تقرير كه : صفاتى كه مختص ذات حق مىباشند، نظير: الله، احد،واحد، فرد،
وتر و صمد صفات ذاتند، حال صفاتى كه مختص ذات حق نمىباشندخود سه گروهاند:
1. صفات جمال كه در معناى خاص خود صفاتى هستند كه مستلزم رساندننفعى به غير
مىباشند، نظير: رحمت، لطف، رزاقيت و ...
2. صفات جلال كه در معناى خاص خود، عبارتند از: صفات عظمت و كبرياو مجد و
شان حق تعالى كه مبين شدت ظهور حق و باعثخفاى او مىشوند وحكايت از تعالى او
از خلق مىكنند، نظير: كبريا، عزت، قهر و ...
3. صفات كمال كه مشترك بين جمال و جلالند; يعنى، وجهى به جلال دارند ووجهى
به جمال، مانند ربوبيت كه از حيث قدرت، نشان از جلال حق دارد و ازحيث پرورش
عالم، نشان از جمال او. (63)
البته چنان كه در مبحث واحديت گذشت، اسماى حق، عين يكديگرند و درهر جمالى
جلالى است و در هر جلالى جمالى و در مرحله ظهور نيز هر صفتجلالى در ابتداى
ظهورش جمال ناميده مىشود و هر صفت جمالى دراشتداد ظهورخود، متصف به جلال
مىگردد. (64)
7. حضرات خمس
مبحثى مهم كه مكمل بحث مظاهر و ظهورات بوده و شامل تقسيمبندى مجالىظهور حق
مىشود، مبحثحضرات خمس است. اگرچه در دار وجود جز ذاتحق و فيض (فعل) او تحقق
ندارد; اما به يك تقسيمبندى كلى مىتوان براى آنشش مرتبه و نجحضرت (65)
در نظر گرفت; آن شش مرتبه عبارتند از:
الف) مرتبه احديت ذات: وجود حق به نحو بشرط لا با سلب جميع اعتبارات واسما و
صفات كه غيب اول و تعين اول نيز ناميده مىشود.
ب) مرتبه واحديت ذات: كه وجود حق با ثبوت جميع اعتبارات و اسماستبهنحو
بشرط شىء كه غيب ثانى و تعين ثانى و لاهوت نيز ناميده مىشود.
پ) مرتبه ارواح مجرده: ظهور حقايق الهى و اسماى تنزيهى در صورتمجردات
وبسايط كه آنها را عقول و جبروت نيز نام نهادهاند. (66) اين حضرت
شاملنفوس ناطقه و فلكيه به اصطلاح حكما نيز مىباشد. (67)
ت) مرتبه مثال منفصل: ظهور اسما و حقايق الهى به نحو اشياى مجرده لطيفه با
آثار مادى نظير شكل، اما غير قابل تجزيه و تبعيض كه مثال، خيال منفصل وملكوت
نيزنام دارد.
ث) مرتبه عالم اجسام: اخس و پايينترين مراتب ظهور مربوط به اشياىمركب است
كه داراى ابعاد بوده و قابل تجزيه و تبعيضاند و عالم ملك و ناسوتنام دارد.
ج) مرتبه انسان كامل: كه مرتبه جامع (كون جامع) نسبتبه جميع مراتب
سابقمىباشد و واجد كمالى همگى بالتفصيل در عين اجمال كه به حقيقت محمديه
وبرزخ جامع نيز ناميده مىشود. (68) چنان كه ملاحظه مىشود از پنج
مرتبه اولى دومرتبه منسوب به حق تعالى و سه حضرت منسوب به كون است (69)
و ششمى جامعبين آن دو (70) همچنين اصطلاحا تنها چهار مرتبه
اخير را از عالم ناميدهاند و حضرتاحديت و واحديت را از سنخ عالم ندانستهاند،
چنان كه مرتبه احديت را نيز جزوحضرات محسوب ننمودهاند.
قيصرى در شرح مقدمه فصوص خود چنين آورده: عالم از آن روى كه لغةماخوذ از
علامت است عبارت است از: آنچه كه شىء بدان دانسته شود و اصطلاحاعبارت است از
كل ماسوى الله از آن روى كه حق تعالى از حيث اسما و صفاتبدان دانسته شود، با
توجه به اين امر حضرات احديت و واحديت را نمىتوان عالمناميد. (71)
ابنتركه گويد: اين مراتب متعينه را كه شامل غيب هويت نمىشود، چرا كهمتعين به
تعينى نيست، منصات و مطالع نيز مىگويند. (72) شرح و تفصيل برخى
ازحضرات مذكور در ضمن بخشهايى از اين رساله خواهد آمد.
تكميل: جيلى در الانسان الكامل (جلد اول) پس از تعريف مقام «ذات حق»
به«وجود مطلق با سقوط جميع اعتبارات و اسما و مستحق اليه جميع اسما و
مستنداليه آنها»براى ذات، چهار مجلى و مظهر ذكر نموده استبدين قرار:
1، احديت: محل تجلى ظهور ذات الهى كه اسما و صفات در آن ظهور ندارد،بلكه
صرفا علامتى استبراى ذات الهى، مجزا از اعتبارات حقى و خلقى ... اولينظهور
ذاتى و اولين تنزلات ذات ... لكن تجلى بطون است نه ظهور. (73)
2، هويت: غيب ذات حق است واخص از الله، شان اصلى آن بطون است (وظهورش جز به
اعتبار برخى اسما و صفاتش امكان ندارد) اين تجلى اشاره به ذاتبا اعتبار اسما و
صفات با تفهيم غيبوبت دارد. (74)
3، انيت: بروز و تحدى حق استبه كمالاتش و اشاره به ظاهر حق تعالىمىباشد،
ظهورى كه بطون او را نيز در بر مىگيرد. (75)
4، واحديت: محل ظهور ذات استبالحاظ صفات آن يا به عبارتى، محلظهور صفات به
همراهى ذات; به اين اعتبار همه اوصاف الهى عين يكديگرند. (76)
در پايان، تذكر اين نكته لازم است كه ماسواى مرتبه ذات كه لااسم لها ولارسم;
يعنى، ساير مراتب و اعتبارات و حضرات و اسما، از طرفى تجلى و ظهورحقند و از
طرفى ديگر، مبدا تجلى و ظهور بعدى چنان كه حق به اعتبار احديتذات، خود، ظهور و
تجلى ذات است، آن چنان كه خود نيز، در حضرات بعدى،ظهور و تجلى دارد.
8. تجليات عروجى
«جلت فى تجليه الوجود لناظرى
ففى كل مرئى اراها برؤية»
«ابنفارض»
همان طور كه در ابتداى اين بخش گفته شد تجليات اسمايى و اسماى حسناىحق، نه
تنها درتكوين و خلق عالم در قوس نزول و حصول عوالم مترتب يادرجات مختلف موثرند
و كارگشا، بلكه در قوس صعود و تكميل و تكامل مظاهربه سوى درجات اعلى و اكمل نيز
مؤثريت تام دارند كه گاه در اصطلاح، آنها راتجليات عروجى نام نهند، چراكه مراحل
و درجات مسير عرفانى عملى و اسفار ومنازل و مقامات و سير وسلوك طريقت در نقاط
عطف خود جز به مدد تجلياتحق طى نمىگردد، (77) اين قسم را تجليات
شهودى نيز مىنامند. (78)
جيلى، نوع و نظام مندرج در تجليات حق بر عبد را كه از ابتداى تجلى به
اسم«موجود» شروع شده و به «قادر» ختم مىشود، بدين ترتيب : موجود، واحد،
الله،رحمان، رب، عليم و قادر ذكر مىكند (79) .
هر تجلى عروجى خاستگاه و موطنى و نيز اثر وحكمى دارد و دريافت ورؤيت آن توسط
عارف نيز به نامى نامگذارى مىشود بدين شرح:
الف) تجلى ذاتى: كه موطن آن ذات است و باعث فناى ذاتى سالك ومشاهدهحصر
موجودات در وجود حضرت حق مىباشد; رؤيت اين تجليات توسط عارفرا «مشاهده»
گويند. (80)
ب) تجلى صفاتى: موطن آن اسماى حسنى و كمالات ذاتيه است و باعث فناىصفاتى
سالك و مشاهده حصر صفات كمال درحق متعال مىباشد و رؤيت اينگونه تجليات توسط
عارف را «مكاشفه» نامند.
جيلى در اين مورد گويد :
تجليات صفات عبارت است از: قبول نمودن ذات عبد، اتصاف به صفاتربوبى را به
نحو اصلى، حكمى و قطعى (راسخ و بالملكه) چنان كه موصوف،اتصاف به صفتى را
مىپذيرد. و مردم در پذيرش تجليات صفاتى به حسبقابليتهاى خود مختلفند. وى سپس
احكام و خصايص و آثار تجليات صفاتى در نهگروه از مردم را نام مىبرد، مثل آن
كس كه حق تعالى با صفتحيات او تجلىنموده كه سريان حيات خود را در جميع
موجودات (چه در جسم آنها يا در روحآنها) درك مىكند و ... او سپس مىافزايد:
من مدتى حتسيطره اين تجلى قرارداشتم (ساير اسما و صفاتى نام برده شده به ترتيب
پس از حيات عبارتند از: علم،بصر، سمع، كلام، اراده و قدرت). (81)
پ) تجلى اسمايى: هنگامى كه خداوند بر بندهاى از بندگانش در اسمى از
اسماىخود تجلى نمود، هويت عبد تحت انوار اين اسم مضمحل گرديده و اثر آن اسم
ازآن عبد ظاهر مىگردد (82) .
تفاوت بين تجلى اسمايى و تجلى ذاتى را جيلى چنين بيان مىكند:
در تجلى اسمايى هر مرتبه اشرف از مرتبه قبل است، مثلا، تجلى به اسم رب،اشرف
از تجلى به اسم رحمان است، چرا كه رحمان اجمالى است كه تفصيل آن، بهاسم رب
حاصل مىشود و تجلى حق متعال به تفصيل، اشرف از تجلى او به اجمالاست.
اما در تجليات ذاتى هنگامى كه ذات به حكم مرتبهاى از مراتب (حضرتى يااسمى
خاص) تجلى مىكند، اعم برتر از اخص مىباشد، از اين رو تجلى ذات درقالب رحمان،
اعم و اشرف خواهد بود (83) (از تجلى او به اسم رب).
ت) تجلى فعلى: كه خاستگاهش فعل حق و فيض مقدس است و باعث فناىافعالى و نيل
به توحيد افعالى و مشاهده افعال در فعل واحد حق مىباشند و رؤيتاين تجليات
توسط عارف را «محاضره» نامند; (84) جيلى در اين مورد چنين
آوردهاست: تجلى حق تعالى در افعالش عبارت است از مشهدى كه عبد در آن،
جريانقدرت را در اشيا شهود مىنمايد و خداوند را در همه حركات و سكنات ،
فاعلمىيابد و خداوند نفى فعل از عبد و اثبات آن براى حق را به او مىنماياند;
در اينمشهد هرگونه حول و ارادهاى از بنده سلب مىشود (اين موطن همان موطن
رؤيتتوحيد افعالى است)
وى مقامات اقسام مردم را در اين مشهد بر مىشمارد و اختلاف تعابيرى را
كهناشى از اختلافات مقامات و مراتب بندگان نسبتبه مساله افعال و توحيد
افعالىمىباشد، به همين اختلاف مشاهده مربوط مىداند و در اين احصاء پانزده
گروه ازمردم و نيز تعابير مختلفى را كه در مورد رابطه حق و خلق و كثرت و وحدت
ياجبر و تفويض و ... وجود دارد ذكر مىكند. (85)
او سپس مشهد تجلى افعال را نسبتبه ساير انواع مشاهده (تجلى اسما،صفات و
ذات) نوعى حجاب دانسته و مىگويد: اهل تجلى افعال گرچه مقامىعظيم دارند، اما
از حقيقت امر محجوبند و آنچه از حق بر ايشان مخفى است، بيشاز آن قدرى است كه
مشهود ايشان شده [چرا كه با تجلى ذات اصولا ذات ديگرىرا در ميان نمىبينند تا
فعل او را فعل حق يا پرتو فعل او بيابند] چه آن كه تجلىحق در افعال خود حجابى
است از تجليات او در اسما و صفاتش. (86) حافظ نيز درباب تمايز اقسام
تجليات چنين سروده است:
بىخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
بعد از اين روى من و آينه وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
جيلى در انتها اقسام تجليات اسمايى خداوند بر بندگانش و طريق حصول آنهاو
اثرات مترتب بر هر يك از اسماى قدير، حق، واحد، قدوس، ظاهر، باطن، الله،رحمان و
رب و سپس احصاى بقيه اسما تا اسم قيوم و بر آورد رابطه و نسبتحقبا عبد در اين
تجليات را تبيين مىنمايد به علاوه متذكر اين معنا مىشود كه :
پس از آن كه خداوند به اسم قيوم بر عبد تجلى نمود، عبد از تجليات اسمايىبه
تجليات صفاتى منتقل مىگردد. (87)
چند نكته:
سه نكته در اينجا حائز اهميت است: 1. اولين تجلى كه بر سالك آيد تجلىافعال
بوده، آنگاه تجلى صفات و بعد از آن تجلى ذات. (88)
2. مسالهاى كه اشكال برانگيزاست، مساله تجلى ذاتى استبه عنوان تجليىكه
موطن و خاستگاه آن، ذات است. (89)
با توجه به اين كه در فصول قبل روشن شد كه ذات بما هوذات نه ارتباط باچيزى
دارد، نه بر چيزى ظهور دارد و نه تجلى مىنمايد; حال تجلى ذاتى را چگونهبايد
تعبير نمود؟ جامى و جرجانى نيز در تتميم تعريف تجلى ذاتى اقرار دارند كه:خداوند
از جهت ذات خود جز از وراى حجابى از حجابهاى اسمايى تجلىنمىكند، (90)
براى حل اين معضل راههايى ارائه شده، از جمله جامى پس از تعريففوق چنين
گفته است: چون در احديت ذات اسم، و رسم و حكم وتجليى دركارنيست، از اين رو
مقصود ازتجلى ذات، تجلى ذات به اعتبار الوهيت و واحديتاست. پس مقصود از تجلى
ذاتى تجلى ذات الوهيتبا جميع اسماست، نه تجلىمطلق ذات و خاستگاه و مصدر اين
نوع عطا و تجلى اسم الله و رحمان و رب وديگر اسماى ذات مىباشد. البته بايد
دانست كه هر چند در اين قسم حق تعالى،مستقيما فيض مىدهد و تجلى ازناحيه فاعل
حدى ندارد، اما از طرف قابل چنيننيست و هر مجلايى به اندازه حد خود اخذ
مىكند.
استاد آشتيانى نيز در شرح مقدمه قيصرى چنين آوردهاند:
اگربر قلب سالك محقق وعارف، مشاهده حكم صفتى از صفات و اسمى ازاسما غالب
نيايد و از جميع تعلقات، حتى تعلق توجه به حق به اسم مخصوص فارغگردد، اين تجلى
احديت جمعى ذاتى، وارد بر قلب وسيع سالك مىگردد. و شمسذات احدى طالع بر قلب
احدى جمعى عبد مىشود; نتيجه اين تجلى، خلاصى ازاحكام قيود و وصل به مركز دائره
جمع جميع مراتب اعتداليه مىشود. (91)
3. نكته ديگر، نقش حب در تجليات عروجى استبدين تقرير : همان طوركه در ناحيه
وجود شناسى، ظهور تجليات نزولى و ايجادى متفرع بر حب ازلىخداوند است (احببت ان
اعرف فخلقت...) در ناحيه شناختشناسى در ترقىمعرفت و شناسايى عارف به وسيله
تجليات اسمايى نيز حب عارف كه خود ظلحب الهى به اوست، مايه و منشا چنان
تجلياتى خواهد بود.
4. در روايتى از امام صادق - عليه السلام - درمورد وحيى كه موجب عروضحالت
غشوه بر رسولالله(ص) مىشد، چنين آمدهكه: «ذاك اذا لم يكن بينه و
بيناللهاحد ذاك اذا تجلىالله له; (92) اين هنگامى بود كه بين
رسول الله (ص) و حق تعالى هيچكس فاصله نبود; يعنى، هنگامى كه الله بر ايشان
تجلى مىنمود». كه اين مطابقاصطلاح تجلى ذاتى نزد عرفاست. (93)
حافظ - عليه الرحمة - در اين مقام چنين سروده:
روى بنما و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
5. حاصل اين فصل آن كه به عقيده ابنعربى بر حسب اين كه وصول آدمىبه خدا از
طريق كدام يك از اسماى حق متعال بوده باشد يا آن كه تجلى خدا برآدمى در مظهر
كدام اسم باشد، آن شخص را عبد آن اسم بايد ناميد، مانند عبدالشكور و عبدالبارى
و عبدالغنى و... (94) حافظ هم گويى بر اين اساس، پير خود رادر مظهر
عبدالستاروعبدالكريم ديده است: (95)
پير دردى كش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطا پوش خدايى دارد
خلاصه و مرور فصل چهارم
در اين فصل، ارتباط تنگاتنگ نظريه تجلى و ظهور با «نظام اسماى الهى» كهدر
واقع، توجيه كننده خلقت عالم و بينش رفاستبررسى شد، ديديم عالم با همهتنوعات
و نظامها و رنگها و تلائمها يا ناگواريها، نقصها و كمالها و آنچه خير و
شرمىناميم، همه عرصه جلوه نمايى اسما و صفات حق است و شناخت واقعى هرپديده در
پرتو شناخت «اسم» و مصدر آن پديده و «صفتى» كه مبدا آن است،ميسر مىباشد.
بنابراين عارف است كه «نظام احسن» را شهود مىكند، چرا كه دستگاه خلقترا
سايه و نمايشى از نظام اسماى الهى يافته و مگر مىشود كاملتر و احسن
ازاسماءالله را تصور نمود؟! اين اسمايند كه با «تعاون» يا «تقابل» و «تناكح»
و«تنازع» خود، پديدهها و پيدايش يا انعدام ، علم يا جهل و هدايتيا اضلال
و... راتعيين نموده و به واسطه تحقق حاكميت اسم اعظم با مقارنتحكمت الهى، هريك
در جاى خود ظهور مىيابند.
در اين زمينه به تقسيم بندى مظاهر به حسب اسماى الهى اشاره نموده و«حضرات
خمس» را بر شمرديم و به «تجليات عروجى» حق كه تجليات معرفتشناسانه عارفند و
باعث معرفت و ترقى روحى گرديده و باعث اتصال و تطابق وهماهنگى درون عارف با
بيرون او و انطباق باطن عالم با باطن او مىگردند اشارهنموديم.
1) فتوحات، ج 2 (چاپ جديد)، ص 229.
2) الانسان الكامل، ج 1، ص 25.
3) همان، ج 1، ص 33.
4) حتى پس از تعين ذات به تعين اول، چهار تعين، موجب تحقق چهار اسم براى
بارى تعالى مىشود كهبرخى عرفا آنها را مفاتيح غيب ناميدهاند، بدين ترتيب كه:
ظهور، موجب تحقق اسم ظاهر (عالم)مىشود و اظهار، موجب تحقق اسم مظهر (نور) و
وجود، باعث تعين به اسم واجد (وجود) و حضورحق، باعث تحقق اسم حاضر (شاهد) «رك:
فرغانى، مشارق الدرارى، مقدمه».
5) رك: فيض كاشانى، اصول المعارف، ص 69.
6) ابن عربى، المسائل، ص 12.
7) فتوحات، ج 4 (چاپ قديم)، ص 231 - 232.
8) چرا كه شىء، تنها به اعيان وجودى متكثر مىشود، حال آن كه اين اسما جز
نسب و اضافاتى كهبعضى از بعضى ديگر متمايزند، نمىباشند، همان طور كه يك شىء
واحد را به لحاظها و نسبتها واضافات مختلف مىتوان به شرق يا غرب يا شمال يا
جنوب منتسب كرد و يا از يك شخص مىتوانبه تعابير مختلفى از ضماير تعبير نمود
«فتوحات، ج 2 (چاپ قديم)، ص 278».
9) فتوحات، ج 4، ص 294.
10) همان، ج 1، ص 163.
11) فصوص الحكم مع شرح غراب، ص 105 - 107، به نقل از فتوحات.
12) مبناى اين مطلب، قاعدهاى است كه ابن عربى به تبعيت از ابوالقاسم بن قسى
آن را چنين تعبير نموده:«كل اسم الهى تسمى بجميع الاسماء و ينعتبها; هر اسم
الهى به تمامى اسما موسوم و متصف است»و دليل بر اين مطلب آن است كهتمام اسماى
الهى دلالتبر ذات دارند، هر اسمى هم بر معنيى اضافهكه سياق آن اسم و مقصود از
آن است، دلالت دارد، پس از آن جهت كه برذات دلالت مىكند، جميعاسماى الهى را
حائز است (چرا كه همه مساوى باذاتند و ذات، عين همه) اما از آن حيث كه بر
معناىمنفرد و خاص به خود دلالت دارد، نظير ربوبيتياخلق يا ... از ساير اسما
تمايز پيدا مىكند و غيرآنهاست. رك: فصوص عفيفى، ص 71; فتوحات، ج 1 (چاپ قديم)،
ص 101; مشارق الدرارى،ص55; تعليقه بر فصوص، ص 19 ،20 ، 67; مصباح الهداية، ص
34; شرح دعاى سحر، ص 29.
13) شرح فصوص غراب، ص 105 - 107 (و نيز اعجازالبيان، ص 364 و 365). ابن عربى
همين اسم الهىخاص را مصحح قول به وجه خاص و ارتباط هر موجود با حق تعالى كه
منحصر به او و مجراى فيضاوست، مىداند.
جيلى در فصولى از كتاب خود (الانسان الكامل) اسما و صفات الهى را به حسب
تجليات وجودى(نزولى) و شهودى (صعودى) آنها مورد بررسى قرار داده و اثر هر يك از
در عالم آفرينش و نيز درنفس عارف، مشخص نموده است، از جمله رك: الانسان الكامل،
ج1، ص 49، نقش صفت ربوبيتدر عالم و دو نوع تجلى معنوى و صورى آن; نيز رك:
همان، ج 1، ص 73 - 88، نقش صفتحيات ومظاهر آن در خلق و درجات مختلف خلق از حيث
اتصاف به حيات و نيز صفت علم و اراده و نقشآن دو در عالم و نيز مظاهر نه گانه
اراده در عالم (ميل، ولع، صبابه، شغف، هوى، عزم، حب و ود وعشق) و نيز قدرت و
كلام و سمع و بصر و اثر آنها در ظهور عالم.
14) ديوان ابن فارض، مشارق الدرارى، ص 631; نيز رك: حافظيات، ص 132.
15) فتوحات، ج 12 (چاپ جديد)، ص 462، و ج1 (چاپ قديم)، ص 99 و 100.
16) شرح فصوص قيصرى، ص 350.
17) مرحوم علامه طباطبايى مىفرمايند: شواهد قرآنى بر اين مطلب فراوان است،
چرا كه با تدبر دركتاب الهى مىبينيم كه خداوند در آيات توحيد، اسماى خاص و
جزئى پديدهها را با اسما عام و كلىتعليل مىنمايد، چنان كه در سوره رعد و
حديد و آيات فراوانى مشاهده مىكنيم كه توضيح خلق وقيوميتحق تعالى و ساير
اسماى افاضه، همچنين بيان مراحل عود بشر مثل مرگ و برزخ و حشر و...همه با
اسمايى مناسب كه در مفهوم، با وقايع ذكر شده مناسب مىباشند ذكر مىشود. ايشان
سپسمبحث علم الاسما را به عنوان يكى از مختصات قرآن كريم ذكر مىنمايند «رك:
رسائل توحيدى،ص 104».
18) نقدالنقود، ص 708; ايقاظ النائمين، ص 5 و 6.
19) استيفاى بحث نظام احسن را در دو اثر زير مىتوان پىگيرى كرد: بدائع
الحكم، ص 183، 274 و مقالهنظام احسن در كتاب مبدا و معاد استاد جوادى آملى.
20) شرح فصوص، محمود غراب، ص 303; نيز رك: المسائل، ص 20.
21) التوحيد، ص 79.
22) صافات (37)، 159 - 160.
23) رك: علامه دوانى، نقد نيازى، شرح بيت پير ما گفت ... ص 253 - 275.
24) سجده (32)، 1.
25) بدائع الحكم، ص 243.
26) البته اين موكلان نيز از حيث موكل بودن، خود مظاهرى به نحو ملائكه يا
انواع ديگر موجودات دارندكه آنها نيز در نشئه مظاهر، تمكن از ابراز خاصيت اين
اسم را دارند، چنان كه اسامى عليم و مدبر ومحصى، مظاهرى از ملائكه دارند كه
اعوان ميكائيل - عليه السلام - (مظهر اسم رازق) مىباشند كه آنهاسدنه و موكلان
او هستند يا مثلا اعوان اسم مميت در عالم اسما مظاهرى دارند كه در عالم،
موكلانموت و خدمه عزرائيل عليه السلام هستند. (نكته مذكور مستفاد از تذكار حجة
الاسلام عابدىشاهرودى است).
27) در اين تركيب، اسمايى كه جنبه فاعلى دارند ناكحند و اسمايى كه جنبه
قابلى دارند، منكوحند (اينقسم شامل اعيان ثابته نيز مىشود) و از اين تركيب،
امرى پديد مىآيد كه به آن، مولود اسمايى نامنهادهاند; جميع ماسوىالله با
همين قانون به وجود مىآيد، البته علت اصلى مواليد اسماييه، خود ذاتاست و ناكح
و منكوح، شرايط اعداد مىباشند.
28) مبحث نكاح وجودى و اقسام نكاح «فصوص شرح قيصرى»، ص 477 ، 480».
29) وى مىافزايد : اين چهار نام از حيث احتياج خلق بدانها نظير عناصر
اربعهاند و در پى آنها، اسماىچهارگانه، يعنى دو اسم «مدبر و مفصل» و سپس دو
اسم «جواد و مقسط» قرار دارند كه از اين دو اسماخير، جهان غيب و شهادت و سراى
دنياى آخرت پديد آمدهاند. «رك: دايرة المعارف اسلامى، ج4،ص 252; فتوحات، ج3،
ص 441; انشاء الدوائر، ص 32».
30) جامى نقش اين اسما را در تحقق عالم، چنين بيان مىكند: 1. حى: موجب حضور
استبا بايستگىايجاد و شعور به مصلحت و تدبير كلى. 2. عالم : مفصل آن تدبير
است. 3. مريد: مخصص و مرتبايشان است در ظهور در مرتبه يا مراتبى. 4. قائل :
مباشر امر، ايجاد استبه معناى كلمه «كن». 5. قادر: ممد اوست و مؤثر به اين
قول. 6. جواد : معين و معطى حصص وجودى استبه هر حقيقتى. 7.مقسط: مثبت و معين
محل و مرتبهاى كه آن موجود در وى ظاهر خواهد شد (نقد النصوص، ص 37).توضيح اين
مطلب آنكه: اسم «حى» منشا تحقق و حضور ممكنات (اعيان ثابته) در علم حق وحضرت
علميه او و نيز منشا علم او به وجود مصلحت كلى در خلق مىگردد و اسم «عالم» آن
مصلحتكلى را به حسب نظام علمى ربانى (كه حاصل ترتيب اعيان ثابته در حضرت علمى
حق است)مشخص مىكند و اسم «مريد» آن اعيان را به جهت ظهور در جهان عينى و وجود
خارجى مشخصمىنمايد (الشىء مالم يتشخص لم يوجد) و اسم «قائل» باعث تحقق
اعيان در خارج با كلمه «كن»وجودى مىباشد و اسم «قادر» باعث تاثير اين قول در
عالم مىگردد و اسم «جواد» به هر مظهرىحصههاى وجودى اعطا مىنمايد و بالاخره
اسم «مقسط» به حسب استحقاق و رتبه هر موجودى درخلقت، محل و مرتبه آن را معين
مىكند.
31) اقتباس از فتوحات، (چاپ قديم)، ج 1، ص 323. شيخ در انشاء الدوائر به نحو
ديگرى اين جريان راترسيم نموده است.
32) دراينجا لازم به ذكر است كه: همان طور كه در بحث وحدت ديديم، وحدت دو
نوع است: وحدتى كهمقابل كثرت است و وحدتى كه شامل كثرت نيز مىشود; همچنين
بطون و اسم باطن نيز دو جنبه دارد:باطنى كه مقابل ظاهر است (باطن مطلق) كه
اينباطن، راهى به ظهور ندارد و باطنى كه با ظهور،سازگار است و خود، مظهرى
مىطلبد (باطن مضاف); اسم باطن از جهت اول هرگز ظهور نخواهدداشت (چنان كه خواهد
آمد) اما از جهت اول، مظهر دارد. «رك: فصوص (شرح قيصرى)، ص 18 و19».
33) فصوص (شرح قيصرى)، ص 16 و 67.
34) مقدمه شرح قيصرى، ص 18 و 19.
35) ايشان ائمه سبعه اسما را چنين ذكر نموده: 1. حى; 2. عالم; 3. مريد; 4.
قائل; 5. قادر; 6. جواد;7.مقسط.
36) رك: مشارق الدرارى، ص 29 و 30.
37) رك: صدر المتالهين، شرح اصول كافى، ج 3، ص 236 ، 250; اصول كافى با شرح
مازندرانى; حاشيهعلامه شعرانى ذيل همان باب.
38) تقريرات تمهيد و فصوص، استاد جوادى آملى.
39) فصوص الحكم (ابوالعلاء عفيفى)، ص 144.
40) تعبير مزبور مستفاد از آيه 69 از سوره ص است: «ما كان لى من علم بالملا
الاعلى اذ يختصمون».
41) فصوص (شرح قيصرى)، ص 334; فصوص (شرح كاشانى)، ص 222.
42) بحارالانوار، ج 85، ص 236 و ج 95، ص 401 و ج 98، ص 244; مسند ابنحنبل،
ج 1، ص 291;«رك: معجم كنوز اهل السنه، ج 1، ص 11».
43) رك: فصوص (شرح خوارزمى)، ص 156 - 157; و نيز رك: فصوص (شرح قيصرى)، ص
84.
44) ممكن دو فرد دارد: 1. مظهر اسم ظاهر; 2. مظهر اسم باطن و از حيث تلائمش
با ظاهر اما ممتنع، يكفرد دارد: مظهر اسم باطن از آن حيث كه متضاد ظاهر است.
«رك: فصوص (شرح قيصرى)، ص 14 -15».
45) رك: تعليقه امام خمينى - قدس سره - بر فصوص، ص 26; استاد آشتيانى، شرح
مقدمه قيصرى،ص369.
46) الانسان الكامل، ج1، ص 151.
47) رك: تمهيد القواعد، ص 256.
48) امام خمينى (قدس سره الشريف) در تفسير سوره حمد خودپس از تقسيمبندى
بالا آيه شريفه آخرسوره حشر را ذكر نموده واين احتمال را مطرح نمودهاند كه
آنها را به ترتيب ناظر به تجلى ذاتى وتجلى صفاتى و تجلى صفاتى و تجلى افعالى
بدانيم ... سپس مىفرمايد: سه جور جلوه است: جلوه ذاتبراى ذات و جلوه در مقام
اسما و جلوه در مقام ظهور (فعل) «رك: تفسير سوره حمد امام خمينىرحمه الله،ص
86».
49) فصوص (شرح قيصرى)، ص 23; تعليقه شرح فصوص، ص 19 و 20; مصباح الهدايه، ص
34.
50) مقدمه كتاب جمال و جلال، ص 3.
51) ديوان ابنفارض، ص 86.
52) فصوص الحكم (ابوالعلاء عفيفى)، ص 120 و 121; فصوص (شرح قيصرى)، ص 175،
276.
53) ابن عربى در فتوحات در اهميت اسم «الظاهر» چنين آورده : آنچه در قالب
احوال - مقامات ومعانى ، ظاهر و يا متجسد مىگردد... و هر چه از تغيرات و
انقلابات و تحولات در صورتهاى حقى وخلقى كه در عالم است ، همه از احكام اسم
«الظاهر» است كه غايت و منتهاى علم علماء بالله است(فتوحات، ج3، ص 440).
54) ابن عربى گويد : مفاد اين قاعده آن است كه قلب، به حسب صورتى كه حق در
آن تجلى يافته، سعه ياضيق مىيابد و اين عكس قاعدهاى است كه طايفه (عرفا)
برآنند (كه حق به اندازه استعداد بنده ،تجلى مىنمايد) به علاوه بنده نيز بر
خدا به اندازه صورتى كه حق در آن بروى تجلى نموده ، ظاهرمىشود. توضيح اين
مطلب، آن است كه همان طور كه در مرحله فيض اقدس، حق تعالى، اعيان ثابته(و
مخصوصا عين قلب) را با يك تجلى خاص ساخته، سپس با تجلى ديگر بر آن ظهور
مىنمايد و درمثل، ابتدا آينه مىسازد، سپس در آينه ساخته شده مىتابد (نه اين
كه قبل از تجلى، آينهاى بوده باشد)همچنين در ترقيات و تحقق درجات، لحظه به
لحظه براى قلوب نيز چنين است و خلاصه آن كه : همآينه (قلب) حكمى دارد و هم
صورت (تجلى حق) و هر دورا بر هم اثرى معين مىباشد (در اينمورد در مبحث قواعد
تجلى و در بحث آتى با تفصيل بيشترى به بحث پرداختهايم). «رك: فصوصالحكم، ص
120; فصوص (شرح قيصرى) ص 275».
55) اشعةاللمعات، ص 16 و 17.
56) فتوحات، ج 1، ص 289 و ج 2، ص 198 و ج 4، ص211; فصوص الحكم (عفيفى)، ص
90 و 113.
57) يوسف (12)، آيه 106.
58) اسراء (17)، آيه 23.
59) فتوحات، ج 1، ص 49; نيز رك: شواهدالربوبية، ص 143 ، 144.
60) مقدمه فتوحات، ج 1، ص 223. ماخذ حديث عبارت است از: صحيح بخارى، ج 9، ص
156; صحيحمسلم، كتاب الايمان، ص 299.
61) فتوحات، ج 3، ص 132.
62) فصوص (شرح قيصرى)، ص 15.
63) برگرفته از الانسان الكامل، ج1، ص 89 - 93.
64) همان، ص 90.
65) حضرت در عرفان مساوى با مظهر است، يعنى چيزى كه محل حضور و ظهور حق و
جمال وكمالاوست، زيرا عارفان موجودات جهان را جلوهگاه حق دانسته و از اين رو
همه اشيا حضرتند كه محلحضور شؤونات و تجليات خداوندند و از اين رو حضرات
لايتناهى مىباشند (فرهنگ اصطلاحاتص 319). كاشانى در پنجشدن حضرات گويد: مجلى
همان مظهر است كه اين مراتب در آن ظهورنمودهاند، در حالى كه ذات احدى مجلاى
هيچ چيز نيست، چرا كه به هيچ وجه اعتبار تعدد در آننيست. جامى نيز گويد: گاه
باشد كه تعين اول و ثانى را مرتبه واحده اعتبار كنند و مراتب كليه رامنحصر در
پنج مرتبه دانند و آن را حضرات خمس خوانند. وى سپس وجوهى را به عنوان وجه
حصرمراتب در پنج مرتبه ذكر كرده است «نقد النصوص، ص 30».
66) قونوى در مطالع الايمان ، ماسوى الله را به سه قسم : مجرد محض، جسمانى
محض، واسطه ميان آندو تقسيم نموده و عالم نخست را با تمامى انواعش (شامل ارواح
و ملائكه) ملكوت خوانده وعالمدوم را عالم ملك و عالم سوم مثال، اشباح و برزخ
(واسطه ارواح و اجساد) ناميده است. «رك:جاويدان خرد، سال 4، شماره 1، ص 67».
67) در نزد عارف، ماهيت عقل و نفس يكسان است و تفاوتشان، تنها در تعلق و عدم
تعلق به ابدانمىباشد و عرفا اين امر را عارضى دانستهاند كه دخلى به ذات و
حقيقت آنها ندارد، بنابراين مقصود ازمرتبه چهارم، كه برخى به نفوس عالمه اصطلاح
نمودهاند، همان عالم خيال منفصل و مثال است، نهنفوس ناطقه. «رك: قيصرى،
رسائل، ص 16».
68) مستفاد از مشارق الدرارى، ص 39; مقدمه شرح فصوص، ص27 و 36; نقد النصوص،
ص 30 و 32; مصباح الانس، ص102; و نيز اصطلاحات كاشانى.
69) به گفته ابنتركه، دو مرتبه نخست را مراتب متعينه به «تعين جلايى»
گويند كه عبارت است از:مقتضى كمال ذاتى حق كه احكام اطلاق ذات بر احكام تعينات
اسمايى و ظهور اعتبارى آنها غالبآمده و سه مرتبه بعد را مراتب متعينه به «تعين
استجلايى» مىنامند كه در آنها كمالات اسمايى وظهور اعتبارى آنها بر احكام
اطلاق ذات وجود حقيقى آن غالب شده به نحوى كه آنچه در دو مرتبهاول ظاهر بوده،
در اين مراتب نهان شده و بالعكس «رك: تمهيد القواعد، ص 144».
70) جامى، نقد الفصوص، ص 30 - 31.
71) مقدمه شرح فصوص، ص 27.
72) تمهيد القواعد، ص 144.
73) الانسان الكامل، ج 1، ص 42، 43 و 72.
74) همان، ص 22، 96 و 97.
75) همان، ص 72 و 98.
76) همان، ص 44.
77) از جمله رك: شرح منازل السائرين تلمسانى ص 510 در باب مكاشفه و نيز ص
516 - 513 در بابشهود. كاشانى نيز در اصطلاحات خود گويد: التجلى ما يظهر
للقلوب من انوار الغيوب (تجلى انوارغيبى است كه بر قلوب آشكار مىشود)
«اصطلاحات، ص 155».
78) رجوع شود به مصباح الانس، ص 16.
79) الانسان الكامل، ج 1، ص 59.
80) فكل قلب تجلت فيه الحضرة الالهية، من حيث هى ياقوت احمر، الذى هو التجلى
الذاتى فذلك هوقلب المشاهد المكمل العالم الذى لا احد فوقه من التجليات و دونه
تجلى الصفات و دونهما تجلىالافعال «فتوحات، ج 2(چاپ جديد)، ص84».
81) الانسان الكامل، ج 1، ص 63.
82) همان، ج 1، ص 59.
83) الانسان الكامل، ج 1، ص 59.
84) براى تفصيل و توضيح بيشتر در مورد تجليات عروجيه رجوع شود به مرصاد
العباد رازى، فصل 17،ص 298; مصباح الهدايه كاشانى، ص 130; نقدالفصوص، ص 115 و
111; گلشن راز، ص 151;تفسير حمد امام خمينى - قدس سره - ص86; نيز اصطلاحات
الصوفيه كاشانى; تعريفات جرجانى;فصوص (شرح غراب)، ص 189; فتوحات، ج 1، ص 91 و
154، ذيل مواد الصعق - اللوامع - اللوائح -الطوالع - سرالتجليات.
85) الانسان الكامل، ج 1، ص 56 - 58.
86) همان، ص 58.
87) همان، ص 60 - 62.
88) نقد النصوص، ص 116; نيز رك: بدائعالحكم، ص 56.
89) به بيان جرجانى در تعريفات: آنچه كه مبداش ذات است، بدون اعتبار صفتى از
صفات با آن.
90) نقد النصوص، ص 114.
91) جلالالدين آشتيانى، شرح مقدمه قيصرى، ص 828 و 829.
92) التوحيد، ص 115.
93) در مورد مناسبت تجليات اسمايى حق تعالى و ارتباط آنها با لطايف سبعه
انسانى رك: ترجمه رسالهقلب المنقلب، سعدالدين حمويه; مجله معارف، دوره پنجم،
شماره 2.
94) فتوحات، ج 4، ص 109 - 110.
95) مستفاد از كتاب حافظيات، ص 115.