فصل سوم: قواعد مبحث تجلى و نظام مظهريت
قواعد مبحث تجلى و نظام مظهريت
مقدمه
از اركان مهم بينش عرفانى و جهانبينى شهودى، تبيين نظام مظهريت عالماست كه
از بيان نخستين تجليات ذاتى حق تعالى شروع شده و به منتهىاليهدرجات ظهور فعلى
در عالم خاتمه مىيابد. ابتدا لازم به تذكر است كه تجلياتى كهدر كلام عرفا
مطرح استبه دو دسته كلى تقسيم مىشود: 1. تجلى در قوس نزول(تجليات وجودى) 2.
تجلى در قوس صعود (تجليات عروجى). (1) قسم اول كه درعرفان نظرى مطرح
مىشود تجلياتى است كه موجب تحقق مظاهر با درجات ومراتبى كه دارند و يا پيدايش
احكام و آثار آنها مىشود، اين قسم، مطابق بااستعدادهاى خاص و اعيان ثابته
مظاهر بوده و مطلوب و تقاضاى هر كدام از اعيانرا اجابت مىنمايد.
در اين قسم، هر يك از اسما كه اقتضاى مظاهرى را دارند، متناسب با سعه وضيق و
ترتيب و توالى خود به عرصه ظهور مىرسند. اين نوع تجلى غالبا درمباحث جهانشناسى
و وجود شناسى عرفانى مورد بحث قرار مىگيرد. قسم دوم ازتجليات (تجلى قوس صعودى)
كه در عرفان عملى مطرح مىشود، عبارت است ازتجليات خاصه حق كه موجب عروج و صعود
بنده سالك گرديده و منشا قرب اوبه حق تعالى مىشود. اين قسم برحسب استعدادات
اعيان ثابته اشخاص و نيز بهواسطه جهد و كوشش آنها افاضه شده و هر يك از اسما
تجلى خاص به عبدمىنمايد و بسته به ظرفيت و مقدار استعداد او، آثار و احكام خود
را در او به جامىگذارند، چنان كه اسماى جلاليه موجب هيبت و اسماى جماليه باعث
انس وسرور در بنده مىگردد و تحقق عبد به هر اسمى، موجب قرب و كمال خاص براىاو
مىشود، اين نوع تجلى، وابسته به مراحل و درجات مختلف شهود سالك غالبادر عرفان
عملى و شيوه طى طريق و سلوك عرفانى مورد توجه قرار مىگيرد.
پس از بيان مقدمه فوق گوييم: آفرينش عالم از ديدگاه عرفا، ظهور اسما وصفات
حق تعالى با تعينات اسمى او و حاصل تجليات نزولى او مىباشد; جهان،نظامى حساب
شده و حقيقتا منظم و به قاعده با درجات تشكيكى دارد كه هرمظهرى، تقدم و تاخر
خود را از تقدم و تاخر اسمى كه مظهر آن استبه دستآورده; (2) به
عبارت ديگر، نظام مظهريت عالم، سايه و ظل نظام اسمايى حق تعالىو نظام اعيان
ثابته در حضرت علمى اوست، حتى در مساله وحدت و كثرت نيزعالم چنين است; يعنى،
عالم نيز نظير حق تعالى دو اعتبار احدى و واحدى راداراست; يعنى، آنچه از حق
تعالى صادر شده به يك اعتبار جز يكى نيست و بهاعتبار ديگرى مظاهر و تنوعاتى
دارد، به علاوه كه عالم به لحاظ ابتدا و خلق و انتهاو ختم، سمت مظهريتخالقيت و
اظهار و قهاريت و اخفا و هوالمبدى و المعيد راداراست و همان طور كه كل نظام
عالم به واسطه تجليات جمالى به منصه ظهوررسيده، همين طور نيز به واسطه تجلى
جلالى و بطون حق به خزانه غيب او بازمىگردد.
مدخل
قبل از پرداختن به بحث نظام مظهريت در فصلهاى بعد، لازم استبه چندقاعده كه
زمينه ساز اين بحث مىباشد، اشاره شود:
1. استناد موجودات به مرتبه الوهيت و واحديت
مفاد اين قاعده آن است كه وجود مطلق (يعنى وجود حق تعالى) از آن حيثكه
اطلاق دارد (يعنى مقام ذات و هويت غيبيه) در حيطه ادراك و شهود درنمىآيد و از
اين رو نه معلوم مىشود و نه محكوم عليه، بنابراين در عرفان، بحثىمگر به نحوى
سلبى از آن نخواهد شد، بنابر اين به هيچ اسمى نيز متصف نمىشود،از جمله وحدت يا
وجوب مبدئيتيا اقتضاى ايجاد يا صدور، چرا كه همه ايناوصاف، فرع بر تعين و
تقيد ذاتند كه با اطلاق آن مقام سازگار نيست; همچنين درمقام احديت نيز همين بحث
جارى است قونوى نيز در نصوص گويد: «اعلم انالحق من حيث اطلاقه الذاتى لايصح ان
يحكم عليه بحكم او يعرف بوصف او يضاف اليهبنسبة ما من وحدة او وجوب وجود او
مبدئية او اقتضاء ايجاد او صدور اثر او تعلق علم منهبنفسه او غيره. لان كل ذلك
يقضى بالتعين و به همين جهت عرفا موطن ومحط سببيت و ظهور و ايجاد را رتبه
واحديت و الوهيت دانستهاند، (4) چرا كهنخستين محل بروز تفصيلى
اسما و صفات، همين مرتبه مىباشد و از همان جاستكه فيض مقدس حق به حسب قابليات
اعيان ثابته به موجودات عينى خارجىظهور مىبخشد. قونوى در فكوك گويد: تحقيق آن
است كه تاثير هر مؤثرى درهر متاثر، متوقف بر نوعى ارتباط است و ارتباط بين دو
يا چند شىء نيز جز بهواسطه مناسبتيا امر مشتركى بين آن دو نيست و چون بين
احديت ذات از حيثتجردش از همه اعتبارات با هيچ شيئى ارتباطى نيست، پس واضح شد
كه مسببيتحق تعالى و نسبت صدور شىء يا اشيايى از او تنها از جهت واحديت او
مىباشد،چرا كه واحديت، مجمع و منبع صفات واسما و مشتمل بر كثرت نسبى مىباشد.
(5) ابنعربى درباره اين مورد چنين مىگويد: «التجلى فى الاحدية لايصح
لان التجلىيطلب الاثنين و لا بد من التجلى فلابد من الاثنين ... (6)
; تجلى در احديت صحيح نيست،چرا كه تجلى، اقتضاى دو طرف را دارد و آنجاكه
تجلى است، حتما بايد طرفينحاضر باشند.» (7) درحالى كه لحاظ احديت،
لحاظ «كان الله و لم يكن معه شىء» (8) است.همچنين وى اين قاعده را
در كتاب تجليات الهيه خود تحت عنوان «تجلى العلة»ضمن مباحثهاى كه با حلاج -
در مشهدى از مشاهد و مكاشفات خود داشته و بهحسب آنچه كه ذوقا دريافته است - با
شرحى بيشتر بيان مىدارد. (9)
همچنين درجاى ديگرى از فتوحات چنين مىآورد: «المتوجه على ايجاد ماسوى الله
- تعالى - هو الالوهة باحكامها و نسبها و اضافاتها، و هى التى استدعت الآثار
فانقاهرا بلا مقهور و قادرا بلا مقدور محال» (10) آنچه به ايجاد
ما سوى الله متوجه است ،مقام الوهت استبا تمام احكام و اضافههايش چه اين كه
همين علت است كهاستدعا و اقتضاى آثار مىنمايد، چرا كه اسم قاهر بدون مقهور و
قادر بدون مقدور،محال است چه وجودا و چه فعلا و چه به لحاظ صلاحيت و استعداد.
در اعتبار احديت هيچ يك از اسما و صفات ظهور نمىيابند، چرا كه ايناعتبار
محض ذات صرف است اما در اعتبار واحديت اسما و صفات با مؤثراتآنها ظهور
مىيابند به نحوى كه هر يك عين ديگرى است (يعنى با لحاظ بساطتذات و عينيت ذات
با صفات).
در اعتبار الوهيت، اسما و صفات با تمامى مظاهر خود ظهور مىيابند (درمرتبه
خلقى و ظهورى) اين مرتبه، جامع مراتب پست و والا مىباشد. (11)
2. موجودات به عنوان تعينات شؤون حق تعالى
ابن عربى در فتوحات گويد: «مامن شىء فى تفاصيل العلم الا و فى الحضرة
الالهيةصورة تشاكل ما ظهر اى يتقيد بها و لولاهى ما ظهر...; چيزى در تفاصيل
عالم نيست،مگر اين كه در حضرت الهيه، صورت و تعينى كه مطابق با آن و منطبق بر
آناست، وجود دارد به نحوى كه اگر چنين نبود ظاهر نمىشد.» و نيز گويد: «ما
ثموجود الا الله خاصة و كل موصوف بالوجود مما سوى الله فهو نسبة خاصة و
الارادة الالهيةانما متعلقها اظهار التجلى فى المظاهر...» هر چيزى از ما سوى
الله كه به وجودموصوف شد، نسبتى خاص و مسبوق به ارادهاى الهى است كه متعلق اين
اراده،اظهار و تجلى مظاهر و مجالى يا مظهرى خاص مىباشد و مقصود از مظهر،
صرفنسبتى است والا اين «ظاهر» است كه دايما موصوف به وجود است، (اما)
مظهردايما به عدم متصف است. (12) چنان كه از اين متن برمىآيد، آنچه
كه به موجودات(كه در واقع مظاهرند) قابل انتساب است صرف نسبتبه وجود است، نه
نفسموجوديت و اين انتساب نيز صرفا اضافه اشراقيه است كه مبدا اين اضافه
نيزتعينى است در موجود مطلق است. (صورة تشاكل ماظهر فى الحضرة
الالهيه).ابنفنارى نيز به تبع قونوى و ابنعربى حقيقت موجودات را تعينات حق
تعالىمىداند. (الموجودات تعينات شئونه سبحانه و حقائق الاسماء و الاعيان عين
شئونه التى لمتتميز عنه الابمجرد تعينها منه و هو غير متعين.) (13)
كه اين كلام، ناظر به انتساب موجوداتبه عين ثابته خود از جهتى و به فيض مقدس
كه تقاضيات و مقتضيات آن اعيان رابرآورده مىسازد، از جهتى ديگر است. پس آنچه
به شىء مىتوان نسبت داد(حقيقت او) عبارت است از فيض مقدس كه به رنگ و قالب
اعيان ثابته واستعدادهاى غير مجعول موجودات درآمده است.
ابن فنارى در «مصباح الانس» اصل چهارده از فصل اول در مورد حقيقتموجودات،
بحث را با دقت و با تفصيل بيشترى مطرح مىنمايد. بدين بيان كهحقايق از يك جهت،
اسماى حسناى منتسب به حق تعالى مىباشند و از جهتديگر، تعين منسوب به عالم و
كون، چرا كه اين حقايق از طرفى اسماى ذاتيه حقندچون تعينات علمىاند كه عين
ذاتند و از طرف ديگر، مجالى ذات حق و مظاهروجودىاند و نيز صورتهايى كه احديت
در آنها ظهور مىيابد و از جانب ديگر(سوم) كه جنبهاى دقيقتر مىباشد، آنها
مجالى ذاتند، لكن نه ذات مطلق من حيثهو، چرا كه از اين حيث، او غنى است و چيزى
با او معيت ندارد، بلكه محل جلوهحقند و اسماى ذاتيه كليه، نظير مفاتيح و
خادمهاى آنها كه امهات صفات الهيهمىباشند و از جهت چهارم كه دقيقترين وجوه
است و مناسبتر با جلال خداوند،حقايق و احكام وحدت مطلقه و تعين اول حق تعالى
مىباشند كه در غيب هويت،پنهان بودهاند و حكم آن وحدت بر اسما و صفات و هر
كثرت و تعين و ظهور وتجليى نافذ و جارى است و اين حقايق از باطن حق تعالى بر
ظاهر او پديدارشدهاند. (14) و (15)
3. اقتضاى تعين نسبتبه ظهور
هر تعينى، ظهورى خاص را مىطلبد چه اين كه بطور كلى هر گونه ظهورىمتفرع بر
تعين و تقيد مىباشد به اين معنا كه هرگونه تعينى كه براى وجود مطلقحاصل شود،
اقتضاى ظهورى دارد، چرا كه از بين كمالات بىنهايت، ظهور چندينكمال به تنهايى،
ترجيحى بلا مرجح است، چون اگر ظهور و اظهار، مصلحت استو مطابق حكمت الهى و اگر
همه اسما و صفات الهى از سنخ كمالند و اگر حب بهذات و كمالات ذات، موجب ظهور
است (چنان كه خواهد آمد) بنابراين همهاسماى حق و هر تعينى در ذات، اقتضاى ظهور
خواهند داشت. (16) بنابر اين حتى اسمباطن نيز ظهور دارد (چنان كه
در قيامت، همه بواطن ظهور خواهند نمود) بدينجهت است كه برخى عرفا حتى براى ا
سم مستاثر حق تعالى نيز مظهر، قائلشدهاند. (17) حضرت امام خمينى -
قدس سره الشريف - پس ازبحثى در مورد وجهخاص و سر وجودى هر شىء با حق تعالى
مىفرمايد: «بل هو الرابط بين الاسماءالمستاثرة معالمظاهرالمستاثرة الخ;
(18) بلكه همين وجه خاص است كه رابط بين اسماىمستاثر و مظاهر مختفى و
مستاثر مىباشد» چرا كه اسماى مستاثره به عقيده مامظاهر مستاثره دارند (يعنى
چنين نيست كه بدون مظهر باشند، لذا مظهر آنها نيزمانند خود آنها مخفى است) چرا
كه اصلا اسمى بدون مظهر نخواهد بود، لذا بايدگفت: مظهر چنين اسمى مخفى و مستاثر
در علم غيب حق تعالى است، پس عالمرا حظ و بهرهاى از واحديت است و بهرهاى نيز
از احديت (مقصود آن است كهمظهريت عمومى اسما و صفات در عالم، مربوط به مقام
واحديت است ومظهريت اسم مستاثر كه مخفى است و سر اتصال وجودى هر موجود به
حقتعالى،مربوط به مقام احديت) و حظ واحديت نزد كمل، معروف و مشهور است و
حظاحديت و سر مستاثر نزد خداوند است. بحث ديگرى كه در اينجا مطرح است ايناست
كه: اصولا ظهور حق در مظاهر چه ضرورتى داشته و چه چيزى، توجيهگرآفرينش است. در
كتب عرفا به دو نحو كه در واقع، يكى مكمل ديگرى است،بدين سؤال جواب داده شده:
اول اين كه: حق تعالى به ذات خود، عالم است و ذاتاو ازلا و ابدا جامع كمالات
ذاتيه مىباشد، بنابر اين به همه آنها نيز عالم است و ازجمله اين كمالات احاطه
ذات حق به معلومات غير متناهيه و نيز علم به طلببعضى از معلومات (كه ممكنات
ناميده مىشوند يعنى همان اعيان ممكن الظهور)نسبتبه ظهور خارجى مىباشد كه اين
طلب، مربوط به لسان حال آنهاست و چونذات بارى تعالى قادر بر ظهور، بر طبق و به
صورت اين معلومات مىباشد (و ازطرفى نيز بخل و امساك در او راه ندارد) به اين
صور ظهور مىنمايد. (19) وجه ديگر(مساله حب) را در مبحثبعد و نيز
مبحث نحوه فاعليتحق تعالى ذكر خواهيمنمود.
نكته لازم به ذكر اين است كه بين تعين و تجلى غير از اقتضاى مزبور،
روابطديگرى نيز وجود دارد كه بايد بدين مهم توجه داشت، چرا كه از طرفى نيز
مىتوانتجلى را مقتضى تعين دانست، زيرا بر اثر تجلى، موجود و مرتبهاى ظاهر
مىشودكه داراى تعين شخصى و متشخص مىباشد و از طرف ديگر، تعين، صفت تجلىاست و
ظرف آن، چرا كه تخصص تجلى و اتصاف آن به همان تعين است، بههمين جهت است كه
برخى به عنوان مثال، تعين احديت را تجلى اول ناميدهاند (باتمسك به قاعده اتحاد
ظاهر و مظهر).
حال، ممكن است اين سؤال پيش آيد كه اين معلومات غير متناهيه، خود بهچه دليل
در حضرت علمى حق ظهور نمودهاند و در اينجاست كه عرفا قاعدهموجبيتحب، نسبتبه
ظهور را مطرح مىكنند كه مبحثبعدى را تشكيل مىدهد.
4. موجبيتحب نسبتبه ظهور
گرچه هر تعينى، شرط لازم براى ظهور مىباشد، اما چنين نيست كه مجردتعين ذات
و تقيد وجود مطلق به تنهايى شرط كافى براى ظهور باشد، بلكه متممآن، حب حق
تعالى به ذات و كمالات اسمايى است كه با ذات او ملازمند و درعرفان، اصولا علت
آفرينش جهان نه سود بردن خالق اوست نه بهره رساندن بهمخلوق، بلكه سبب اصلى
آفرينش، حب حق تعالى به كمال است; يعنى، همانطور كه خود كمالات، كمالند، حب و
عشق به آنها نيز كمال است وتنفر از آنهانقص; و حق تعالى كه كمال مطلق و مطلق
كمال است، به ذات خود كه عين تمامصفات كماليهاش مىباشد نيز عشق و محبت دارد
(20) ، چنان كه در حديث، وارد شده:«ان الله جميل و يحب الجمال; خداوند
زيباست و زيبايى را دوست دارد». بارى تعالىدرمرتبه قبل از خلق به ذات بسيط خود
و تمام كمالات و اسماى نهفته (مستجن)در ذات، علم دارد، لكن از آنجا كه حب شىء
مستلزم حب آثار آن نيز مىباشد(من احب شيئا احب آثاره) حق تعالى نيز دوست دارد،
جمال خود را هم در آينهذات و هم در آينه اسما و صفات و هم در آينه فعل خود
ببيند، از اين رو هم درآينه اسما و صفات و اعيان ثابته در مقام واحديت ظهور
نمود و هم در آينه فعلخويش; (21) به گفته ابنعربى حب، اصل سبب
وجود عالم است و استماع (شنيدنخطاب كن) سبب كون و تحققش و به واسطه اين حب،
تنفيس(رفع كرب و اندوهاسماى الهى در طلب پيدايش مظهر) حاصل شده و نفس رحمانى
است كه عالم راظاهر مىسازد او در جاى ديگر آورده:
عالم مطابق با اسماى الهى آفريده شده و بدين مىماند كه او باطن بود و
بهواسطه عالم ظاهر شد، پس ذات خويش را با اسم ظاهر شناخت چنان كهفرمود:
«فاحببت ان اعرف; پس دوست داشتم كه شناخته شوم» (حديثقدسى مشهور) و خبر صحيح
در صحيح مسلم وارد شده كه: «ان الله جميلو يحب الجمال; خداوند زيباست و زيبايى
را دوست دارد.» و چون جز اوجميلى نبود تا خودش را درآينه غير ببيند، پس عالم را
بر صورت جمالخويش خلق نمود و بدان نظر كرد، پس آن را دوست داشت و
درنتيجهخداوند، عالم را جز بر صورت خويش خلق ننمود، پس كل عالم زيباست و
اوزيبايى را دوست دارد. (22)
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
ابن فنارى در اين مورد چنين آورده:
هر كدام از ابدا (ايجاد) و اعاده (بازگرداندن) مبتنى بر ميل و حب استكه اين
ميل يا ميل به بسط و گستراندن و مندرج نمودن استيا ميل به قبضوبازگرداندن و
عروج و گاه هردو را عروج مىنامند و آن دو به معراج تركيبىو معراج تحليلى
ناميده مىشوند. اولى (معراج تركيبى) عبارت است از: ميل بهظهور و اظهار به
جهتبه كمال رساندن و دومى (معراج تحليلى) ميل جزء بهكل و فرع به اصل و مقيد
به مطلق است. به همين جهت است كه گفتيم به واسطهمحبت است كه كائنات - از آن
حيث كه حق تعالى به محبت جماليه بدانهامحبت دارد - ظاهر مىشوند و همچنين به
جهت محبت است كه آنچه را ظاهرنموده، باز مىگرداند - از آن حيث كه حق تعالى به
محبت ذاتى جلالى، محبخلق است - و نيز حق متعال، محبوب آنهاست، چرا كه آنها به
جهتاستكمالشان به سوى حق و نسب اسمايى او متوجهاند. (23)
5. تشكيك در مظاهر
مسالهاى كه سهم مهمى در فهم نظام مظهريت و پى بردن به جهانبينى عرفادارد،
توجه به تشكيك در مظاهر است. گرچه وجود، نزد عارف، منحصر در ذاتحق است و سهم
ماسوى تنها انتساب به وجود و مظهريت و نمايندگى آن مىباشد(ما عدمهاييم و هستى
هانما) و على رغم وحدت شخصى وجود، دربين مظاهر اينواحد شخصى، كثرت و تفاضل
درجات و عالى يا سافل مشاهده مىشود; يعنى،يكى مظهراتم و اكمل حق است و ديگرى
مظهر اضعف و اسفل; يكى مظهريتىدر رتبه عقول دارد و ديگرى مظهريتى در رتبه
جمادات و از آنجا كه تفاضل بينمظاهر، نزد عرفا نيز غيرقابل انكار است، بلكه
اساس سلوك عرفان عملى، طىدرجات و مقامات و گذشتن از درجات سافله و نيل به
مقامات عاليه مىباشد. عرفاسعى بليغى در تحرير محل بحث در تشكيك، توضيح آن و
تبيين علل وقوعتشكيك در مظاهر نمودهاند، بدين معنا كه بيان نمودند كه در خود
وجود بماهو هوتشكيك راه ندارد، چرا كه تشكيك، فرع بر كثرت است و باانتفاى تعدد
دروجود، تشكيك نيز رختبر مىبندد و آنچه از كثرت و تفاوت مراتب و شدت وضعف
مشاهده مىشود در ظهورات مىباشد.
قيصرى در مقدمه خود گويد: «الوجود لايقبل الاشتداد و التضعف فى ذاته و
لاالزيادة و النقصان، و الشدة و الضعف يقعان عليه به حسب ظهوره و خفائه فى بعض
مراتبه;وجود، اشتداد و تضعف (شديد و ضعيف شدن در ضمن حركت) را نمىپذيرد،همچنان
كه زياده و نقصان پذير نيست و اگر شدت و ضعفى مشاهده شود به حسبظهور و خفاى
وجود در بعضى مراتب (24) است» (25) جامى نيز گويد:
«التفاوت ليس فىحقيقة الوجود بل فى ظهور خواصه; تفاوت در حقيقت وجود نيست;
بلكه در ظهورخواص آن است.» (26) و نيز : «مافى الوجود الاعين
واحدة... لكن لهذه الحقيقة الواحدة...لها مراتب ظهور لاتتناهى ابدا فى التعين
والتشخص.» (27)
صدر المتالهين نيز كه خود، مبتكر و واضع وحدت تشكيكى وجود و قول بهدرجات
وجودى است، در آخر مباحث عليت در اسفار چنين آورده: «و التكثر فىالظهورات
والتفاوت فى الشؤونات لايقدح وحدة الذات و لا ينثلم الكمال الواجبى و لا يغيربه
الوجود الثابت الازلى عما كان عليه بل الان كماكان حيث كان ولم يكن معه شىء و
لذا قيل:
و ماالوجه الاواحد غير انه
اذا انت عددت المرايا تعددا» (28)
معنا: تكثر درظهورات و تفاوت در شؤونات خللى در وحدت ذات حق واردنمىآورد و
در كمال واجب رخنهاى بوجود نمىآورد و به واسطه اين كثرتظهورى، وجود ثابت
ازلى از آنچه برآن بوده، تغييرى نمىكند، بلكه الان نيز چناناست كه چيزى با او
نيست، از اين رو چنين سرودهاند: چهره جز يكى نيست، امااگر آينهها را بيفزايى
چهره نيز متعدد مىشود.
(جزيكى نيست صورت دلدار
كه فتاده در آينه بسيار)
جامى نيز در مقام توضيح اين مطلب از تمثيل معروف آينه استفاده مىكندبدين
صورت: همان طور كه يك صورت و عكس واحد در آينههاى گوناگون كهبرخى كوچك و برخى
بزرگ و برخى صيقلى و برخى كدر مىباشند به انحاىمختلف و جلوههاى گوناگونى
ظاهر مىشود (على رغم آن كه صورت و صاحبصورت يگانه مىباشند) و درجات متفاوتى
از آن تصوير نمودار مىگردد و ظهوردر هيچ كدام نيز مانع ظهور در ديگرى نيست. در
محل بحث ما نيز ممكناتماهيت و اعيان ثابته در علم حق با استعدادهاى گوناگون و
لوازم ذاتى متفاوت بهمنزله آينههاى مختلفند كه حق تعالى در هريك به حسب ظرفيت
و خصوصياتآن نمودار مىگردد و ظهور حق در هيچ يك منافاتى با تجلى او در ديگرى
ندارد،همان طور كه به وحدت حق تعالى نيز خللى وارد نمىآورد; (29)
مثال ديگر، مفاهيمكليه و عامهاند كه على رغم وحدت مفهومى، بر افراد و مصاديقى
متفاوت صدقمىكنند، (30) اما بحث مهم در اين بخش، آن است كه علتيا
علل وقوع تشكيك درمظاهر حق تعالى چيست؟
در اين زمينه عرفا به مواردى به عنوان علل وقوع تشكيك در نظام آفرينشمظاهر
اشاره نمودهاند كه در اينجا به اجمال به آنها مىپردازيم.
علل وقوع تشكيك در مظاهر
الف) تفاضل اسما: از آنجا كه در جهانبينى عارف، عالم، مظهر اسماى الهى
ومطابق با نظام اسمايى باشد و اسما نيز برخى عظيمند و برخى اعظم (31)
و بعضىمحيطند (32) (از حيثشمول بر موارد و افراد) و بعضى
محاط، گروهى متبوعند (33) وگروهى تابع، تعدادى اسما مفاتيح غيبند
(34) و عدهاى از اسما مربوط به عالم شهادت،برخى اسما كليه و بعضى از
تنوعات آنها و اسما جزئيهاند و... طبعا بين مظاهر ايناسما نيز همين نسب متحقق
مىگردد، پس على رغم اين كه همه اسما عين ذاتبسيط احدى مىباشند و وجود، منحصر
در حق تعالى است، اما ظهور حق دراجابت وپاسخ به درخواست هر اسمى براى داشتن
مظهرى مطابق خويش، درجاتى خاص پيدا مىكند. (35) آن مظهرى كه مظهر
جميع اسماست و به اصطلاح،كثرت جمعيت فعليه دارد، اكمل است از آن كه مظهر برخى
اسما مىباشد (36) (وقلتجمعيت فعليه دارد) و به عبارت ديگر، وفور
حظ از صورت حضرت الهيه(بهرهورى فراوان از الوهيت و واحديت) و نقصان آن حظ،
موجب شدت وضعف در مظهريت مىباشد. (37) همچنين اين نكته، قابل تذكر
است كه سبتبه اسمنيز گاه شىء يا شخصى، مظهر تام آن اسم است و گاه مظهر ناقص
و اين خود بهتفاضل مىانجامد.
التبه شيخ محىالدين عربى دو نظر به ظاهر متخالف در اين مورد ابراز نمودهو
در يكى تفاضل اسما را نفى و انكار نموده و در ديگرى قبول نموده است، لكنبين
اين دو قول، تنافيى نيست، چرا كه در همه اسما هم ذات حق تعالى وهم تعينىخاص
لحاظ شده، در اين صورت اگر از حيث دلالت اسما بر ذات واحد حقبنگريم، تفاضلى
بين اسما در كارنخواهد بود، چرا كه نسبت همه اسما به ذات،نسبت واحدى است، اما
اگر از حيث دلالت اسما برمعنايى كه مدلول اسم ديگرنيستبنگريم، خواهيم ديد كه
اسما از حيث احاطه و عدم آن و تقدم و تاخر وتعلق گرفتن به مصاديق بيشتر يا كمتر
متفاوت مىباشند كه در اين صورت، بيناسما تفاضل برقرار مىشود. (38)
ب) اختلاف در قوابل و اعيان و استعدادها: همان طور كه تفاوت در تجلى از
جنبهفاعلى و اين كه اين تجلى از كدام اسم و صفت ناشى شده، موجب تفاضل در
مظاهرمىشود، همين طور اختلاف در قابليت عين ثابت مظهرى كه به عرصه ظهورمىرسد
نيز در اين امر مؤثر است و چنان كه ديديم، فيض مقدس و تجلياتاسمايى، خود به
نحوى تابع اعيان ثابته و محكوم استعدادها و تفاوت بين آنهامىباشند و به حسب
استحقاق آنها بهرهاى از ظهور خارجى و آثار واحكام به آنهامىرسانند; (39)
در اين مورد، توضيح بيشترى در عناوين بعدى اين فصل خواهد آمد.
پ) غلبه احكام وجوب و وحدت يا امكان و كثرت: قونوى مىگويد: خداوند راصفاتى
سلبى است كه اهم آنها سلب هرگونه كثرت از حق تعالى مىباشد (مانندسبوح و قدوس)
و نيز صفاتى ثبوتى كه هر كدام را نيز مظهرى است. و مظاهرىكه از جنبه صفات
سلبيه حق از او صادر مىشوند، به وحدت نزديكتر و از كثرتدورترند (نظير ارواح و
عقول مجرده) تا آنها كه از جنبه صفات ثبوتى صادر شدههمچنان كه به ظهور
نزديكترند. (40) ابنتركه نيز پس از اين كه عالم را به دايرهاى
كهمركزش وحدت حقيقى و ساير نقاط آن، مظاهر نسبت اسمايى و اعيان مىباشند،تشبيه
مىنمايد، آن مظاهر را به سه دسته تقسيم مىكند: 1. نقاطى كه در احكاموحدت و
كثرت، متوسط و متعادل مىباشند نظير انسان; 2. موجوداتى كه ميل بهطرف وحدت و
بساطت دارند نظير عقول; 3. موجوداتى كه ميل به جانب كثرتدارند، مانند جمادات و
حيوانات. (41)
ت) كثرت يا قلت وسايط: همان طور كه در نظام متعارف على و معلولى (نزدحكيم)
هرچه معلول از مبدا اول، دورتر مىشود درجه وجودىاش تنزل يافته ونسبتبه همه
علل مقدم برخود ضعيفتر مىگردد، در نظام تجلى و ظهور نيز آنمظاهرى كه به حسب
ترتيبات اسمايى از حيث نظام سببى و مسببى (نه از جهتوجه خاص) وسايط بيشترى را
بين خود و حق تعالى دارند، به جهت تضاعف وفزونى وجوه امكانى و نيز به جهت آن كه
چنين قرب و بعدى نمود و نمايشى ازترتيب و ترتب اسمايى ذات حق مىباشد، از درجه
ضعيفترى در ظهوربرخوردارند. و طبعا حق تعالى را و كمالات و اسماى او را كمتر
نشان داده و آيهكبرا و اسم اعظم و كلمه تامه او نمىباشند. (42)
6. مرآتيت طرفينى
«جلت فى تجليه الوجود لناظرى
ففى كل مرئى اراها برؤية»
ابن فارض
قبلا در بحث اصول موضوعه، آورده شد كه بسيارى از عرفا مناسبترين بيانبراى
نشان دادن كيفيت ارتباط خلق به حق تعالى (بدون ايجاد توهم حلول اتحاد ياپندار و
باطل دانستن عالم) را تمثيل آينه (صورت مرآتيه) و صاحب صورتدانستهاند; در
همان جا وجه قوت اين بيان و روشنگرى اين تمثيل را متذكر شديم،حال گوييم برخى از
عرفا از جانب ديگر، واضحترين تبيين رابطه حق تعالى بهخلق را نيز همين تمثيل
آينه دانستهاند، بدين صورت كه در واقع خداوند نيز آينهخلق مىباشد.
ابن عربى در فص شيثى گويد:
«فهو مرآتك فى رؤيتك نفسك و انت مرآته فى رؤيته اسمائه و ظهوراحكامها» و به
ترجمه و توضيح خوارزمى: «پس حضرت - جلت عظمته - آينهتو باشد تا در او مطالعه
ذات خويش كنى و تو آيينه حق باشى تا در تو مشاهدهاسما و ظهور احكامش كند، از
آن كه به وجود، ظاهر مىگردد اعيان ثابته وكمالاتش و به اعيان، ظهور مىيابد
اسماى وجود و احكام صفاتش، چه محلسلطنت اسماى الهىاند و اشارت حضرت نبوى -
صلى الله عليه و آله و سلم -هم به اين معناست: اعنى به رؤيتبنده، ذات خود را
در مرآت حق و مشاهدهحق، اسما و صفات خود را درمرآت بنده، آنجا كه گفت: «المؤمن
مرآةالمؤمن» و مؤمن نامى است از نامهاى حق - سبحانه و تعالى - (43)
قونوى نيز كلمهاى معروف در اين مورد دارد كه:
«انت مرآته و هو مرآت احوالك; تو آينه حق هستى و حق آينه احوالتو.»
(44)
عراقى نيز در «لمعات» چنين آورده:
هر عاشقى در آينه ز روى معشوقى جز خود را نبيند،لاجرم جز خود رادوست نگيرد
(المؤمن مرآة المؤمن و الله المؤمن). (45)
و جامى در شرح آن چنين مىنگارد:
«بيان آن كه بنده در آينه وجود حق جز خود را نبيند، بنابر آن است كه ازمؤمن
اول، حق گيرند (اراده كنند) سبحانه و از مؤمن ثانى بنده.» (46)
اهميت اين مساله (ربط خداوند با عالم) در جهانبينى عرفانى اقتضا دارد
كهاين بحث، مورد بررسى و كنكاش بيشترى قرار گيرد، مقدمتا بايد گفت: چنان
كهقبلا گذشت در حكمت اسلامى مبرهن شده است; درك كامل و تام موجودى كهفرع و
معلول ديگرى مىباشد، جز با درك علت تامه آن ميسر نيست، چنان كه با شناخت معلول
نيز آگاهى و شناخت اجمالى از علتبه دست مىآيد; (47) به
عبارتديگر، علت تامه، حد تام معلول است و معلول، حد ناقص علت تامه. اگر مخلوق
ومظهر، ظهورى دارد، از ظاهر كسب كرده و از خود چيزى ندارد و بنابر اين، دركو
يافتن مظهر و ظهور جز به مدد ظاهر ميسر نيست، چنان كه در ملحقات دعاىعرفه چنين
مىخوانيم: «الغيرك من الظهور ماليس لك حتى يكون هوالمظهر لك;خدايا آيا براى
غير تو ظهورى است كه تو فاقد آن باشى تا آن كه غير تو آشكاركنندات باشد؟» از
طرف ديگر نيز، از آنجا كه موجودات، تعينات شؤون حقند واسماى حق منشا تحقق و
بروز آنها و اعيان همه موجودات نيز در علم حق سابقهدارند (48) ، از
اين رو شناخت كمالات حق تعالى شرط لازم و كافى براى شناختمظاهر اوست; بنابر
اين براى عارف، رؤيتخلق هنگامى واقعى و كامل است كهخلق را به حق و به تبع آن
بشناسد، (49) چرا كه روشنى بخش اعيان و موجودات، نورحق است چنان كه
فرمود: «الله نور السموات و الارض» (50) و اگر عارفى بدين
مقامرسيد، پيمودن طريق عكس; يعنى، استدلال از خلق به حق را دور شدن از راه
ومقصد مىداند، چنان كه در همان ملحقات دعاى عرفه مىخوانيم: «الهى ترددى
فىالاثار يوجب بعد المزار; خدايا توجه و گشت و گذار در آثارت موجب به
تعويقافكندن وصال و ملاقات تو مىگردد.» پس حق تعالى به واحديتخود كهمستجمع
جميع كمالات است، آينه تمام نماى جهان كثرات مىباشد و به تعبيرصدرالمتالهين از
آنجا كه ذات حق بذاته مبدا اشياست، شهود حق نيز علتشهوداشياست، چرا كه ذات و
شهود در طرف علت، امرى واحد است، پس در طرفمعلول نيز همين طور است و همان طور
كه وجود اشيا از توابع وجود حق است،معقوليت اشيا و شهود آنها نيز از توابع شهود
اوست و بدين جهت است كه عرفاحق تعالى را آينهاى كه فى حد نفسه بى تعين و بدون
رنگ و قيد دانستهاند كهتعينات ظهورش مربوط به اعيان موجودات است. به گفته
حافظ:
آينهاى عكس تو رنگ كسى است
تو زهمه رنگ جدا بودهاى
و از جانب ديگر نيز خلق، آينه حق نماست، چرا كه اولا: ادراك حق تعالىعارى
از هر تعينى براى ماسوى الله محال است (چنان كه به دفعات مورد اشارهواقع شده)
از اين رو تعينات اسمى و صفتى و فعلى حق است كه مورد شناسايىحكيم و عارف،
حصولا و حضورا واقع خواهد شد.
ثانيا: هر موجودى خود، تعينى از تعينات شؤون حق و حكايت كمالى ازكمالات
اسمايى مىباشد و از اين رو به تمام وجود خود، آينه و آيه و نمايانگر آنكمال
الهى (هر كدام به حسب ظرفيت و استعدا خود) مىباشد، چنان كه گفتهاند:معلول، حد
ناقص علت تامه خود مىباشد (چنان كه گذشت) و تنوعات مشهود درخلق آينه اسما و
خصوصيات مستجن و نهان در ذات غيب الغيوب است; بنابر اينعارفان در ابتدا حق را
در آينه خلق و با خلق مىبيند و از وراى حجاب و آينه خلقبه جلوه حق مىنگرند و
از در و ديوار عالم، تجليات بارى تعالى را نظاره گرند وچنين مىسرايند:
يار بى پرده از در و ديوار
در تجلى استيا اولوا الابصار
«هاتف»
و نيز:
جلوگاه رخ اوديده من تنها نيست
ماه و خورشيد هم اين آينه مىگردانند
«حافظ»
تقرير ديگرى كه از اين مرآتيت طرفينى ارائه شده، مبتنى بر اين نكته استكه:
حق تعالى دو نوع علم در مرتبه ذات خود دارد: يكى علم تابع معلوم كه معلومدر
اين قسم، عبارت از صور حقايق اسماى الهى است و بارى تعالى مطابق اعيانثابته و
صور اسماى حسنى بدانها علم دارد (چنان كه در مبحثحاكميت اعيانثابته خواهد
آمد) ديگرى علم متبوع از جانب معلوم كه معلوم در اينجا موجوداتعينى مىباشند
چرا كه اين موجودات، مطابق علم حق در مرتبه ذات و اراده وافاضه او به عرصه ظهور
مىپيوندند.
حال، كسى كه شرح صدر داشته و مقام جمع الجمع را واجد است از جنبه اول،حق
متعال را آينه صور ممكنات مىبيند و از جنبه دوم، ممكنات را آينههايى كهدر
آنها وجه و جمال حق تعالى به انحاى گوناگون نمايان شده است مىنگرد. (51)
چند نكته:
الف) با اينكه حق و خلق هر يك مرآت و آينه يكديگر مىباشند، اما بايد
بهتفاوتهاى اين دو آينه توجه نمود، چرا كه اولا: مرآتيت (آينه بودن) و
انعكاسصور در ممكنات به جهتخالى بودن آينه از صور و كيفيات و كمالات است
وصورت مرآتيه در نهايت، صرفا نمود كمالات است، نه به جهت آن كه خود واجدآنها
باشد در حالى كه مرآتيتحق تعالى به جهت آن است كه او حاوى تمامحقايق اعيان و
اشيا، در عين بساطت و لا بشرط بودن ذات است. (يعنى به جهتبىقيد و تعين بودن
او فى حد نفسه) ثانيا: مرآت و آينه در عالم ممكنات از دوحيثيت وجود و مرآتيت
وبه عبارتى استقلالى و ارتباطى تركيب يافته است كههمين تركيب آينهها از دو
جهت و نيز محدود بودن به حد عدمى باعث مىشود كهآينه از جميع وجوه، صادق و
تمام نما نباشد، بلكه از وجهى، صادق و از جهتىكاذب باشد، حال آن كه حق تعالى
آينه تمام نما بوده و مرآتيت او كامل و مطابقآنچه ممكنات در نفس الامر دارند،
مىباشد چه اين كه همه كمالات آنها را به نحواتم و اعلى واجد است و چنان كه
گذشت وجود او عين شهود و علم اوستبه تمامكمالات و اسما و صفات و لوازم اسما و
تعينات علمى. ثالثا: آينه بودن ممكناتبه لحاظ آن است كه اين مظاهر، محل قبول
فيوضات حقند، در حالى كه مرآتيتحق به جهت آن است كه فاعل و مظهر (اظهار كننده)
مظاهر است.
ب) رؤيتخلق در حق بر دو نوع است : گاه به نحوى است كه عالم را در آينهذات
حق و مقامالله - جل جلاله - مشاهده مىكنند كه مقام وحدت است و گاه بهنحوى
است كه عالم را در آينه اسما و صفات حق كه مقام تكثر است نظارهمىنمايند و حكم
اين دو نوع نگرش نيز، متفاوت است. (52)
پ) در ادبيات عرفانى اطلاق آينه برجهان بيشتر صورت گرفته و
استعمالفراوانترى دارد و وجه آن مىتواند اين نكته باشد كه شان آينه معمولا
شان آلىاست (نه استقلالى) به نحوى كه خود مرآت و آينه در مرئى و صاحب
صورت،مختفى شده و مانند آن است كه به يكباره محو مىگردد و ناظر، تنها به عكس
وصاحب تصوير توجه دارد در حالى كه سعى سالك و عارف در جلوه نمايى حق واختفاى
عالم و يا جمع بين دو ديدگاه است.
ت) سه ديدگاه مطرح شده (در مبحث روش شناسى عرفانى) در اين بحث نيزرخ
مىنماياند، چون كسى كه حق و وحدت بر او غالب شود، تنها حق را آينه خلقمىيابد
و آن كس كه خلق و كثرت بر او غالب شود، تنها خلق را آينه جمال حقمىبايد و آن
كس كه صاحب مقام جمع است، هم حق را آينه خلق و هم خلق راآينه حق مىداند.
(53)
ث) عارف با ديد عميقتر درمىيابد كه همه عالم آينه است آن هم بدان نحو
كههمه كمالات و همه مظاهر در تكتك اجزاى عالم جلوهگرند و به تعبير عراقى:
تو ديده به دست آر كه هر ذره خاك
جامى است جهان نماى چون در نگرى (54)
ج) با نظر عميقتر و با توجه به حديث قرب نوافل، در نهايت، اين حق استكه خود
را در آينه ذات و افعال خود مىبيند و همين رؤيت ذات عين و منشا همهرؤيتهاى
ديگر واقع شده (55) و به تعبير عراقى در لمعات: «آن كه مىبينى كه
محبدر آينه ذات خود، صورت محبوب بيند، آن محبوب بود كه صورت خود را درآينه او
بيند، زيرا كه شهود محب ببصره بوده و بصر او به مقتضاى كنتسمعه وبصره و
لسانه» عين محبوب است، پس محب و محبوب و مطاع و مطيع از روىظهور يكىاند».
(56)
7. تفاوت تجليات به حسب فاعل و قابل
قاعدهاى ديگر كه در ارتباط با قاعده تشكيك در ظهور و مظاهر مىباشد و
ازطرفى نيز مساله مهم تناظر تجلى و استعداد را تبيين مىنمايد ، و از جانب ديگر
نيزبه مساله مرآتيت طرفينى و نيز مبحث استعدادات اشيا مربوط است ، قاعده«تفاوت
تجليات به حسب فاعل و قابل» مىباشد و مفاد آن اين است كه :
ممكن است فيضى از طرف حق تعالى تجلى كند و براى استعدادهاى گوناگونو ظروف
متفاوت، تجليات مختلفى داشته باشد و اين مساله به دو وجه توجيهمىشود:
الف) از ناحيه شهود وحدت در كثرت; ب) از لحاظ شهود كثرت در وحدت.
قبلا ديديم كه بين حق تعالى و عالم، مرآتيت طرفينى حاكم است و گاهخداوند،
آيينه عالم است و طبعا هر كس صورت خود را در آن آيينه به نحوىخاص مىبيند و
گاه عالم آينه، حق استبه نحوى كه او در آينه عالم، ظهور نمودهو هر مرآتى به
حسب ظرفيت و استعداد خود آن را باز مىتاباند، در اين حالتگرچه تجلى حق يكى
است، اما با انعكاس در آينههاى گوناگون، تجلى نيز گوناگونمىشود، در اينجاست
كه مساله تجلى و استعداد مطرح مىشود. از نظر عرفا اين دوامر با يكديگر ارتباط
دارند، بدين معنا كه از طرفى اين استعدادهاى مختلفموجودات و افراد است كه بهره
و سهم آنها را از تجلى معين نموده و فيض مقدسرا نيز متعين مىسازد و از طرف
ديگر، تجلى حق در مرتبه فيض اقدس خود باعثبروز اصل استعداد (استعداد غير
مجعول) در عالم اعيان ثابته شده و نيز تجلى حقدر مرتبه فيض مقدس، مايه تفاوت
استعدادهاى گوناگون در مظاهر خارجىگرديده است; (57) بنابر اين همان
طور كه تجلى حق يكى است، اما با تابش در مرايا ومظاهر گوناگون ، متفاوت شده و
به نحو مقيد در مىآيد، همين طور نيز عالم وقتىدر آينه اسماى حق منعكس مىشود،
على رغم وحدت آينه، به نحو گوناگونرؤيت مىشود.
از فروع مهمى كه ابن عربى در ادامه اين مطلب استنتاج مىكند اين است كه
(58) امكان دارد يك شىء و مظهر واحد، براى افراد به صورتهاى مختلف و
آثارمتفاوت ظاهر شود، چنان كه آتش براى حضرت ابراهيمعليه السلام واقعا سوزان
نبود،چرا كه واقعيتيك فيض و تجلى در نزد مدرك وقابل آن معين مىگردد و بهحسب
استعداد او.
8. اتحاد ظاهر و مظاهر
و ما ذاك الا ان بدت بمظاهر
فظنوا سواها و هى فيها تجلت
«ابن فارض»
عرفا قاعدهاى كلى در مورد ظهور مطرح مىكنند بدين مضمون كه «كل مظهرلامر ما
لايمكن ان يكون ظاهرا من حيث كونه مظهرا» (59) هرگاه چيزى در چيزى
نمودهشود، ظاهر، غير از مظهر است; يعنى، ظاهر، ديگر و مظهر، ديگر است;
(60) دليل اينامر نيز آن است كه آنچه از ظاهر در مظهر نموده مىشود، شبح
و صورت است نهذات و حقيقت (61) و به وجهى ديگر، از آنجا كه از طرفى
ظاهر در تعين، تابع مظهراست و از طرف ديگر، مظهر در اصل ظهور، تابع ظاهر
مىباشد، حال اگر مظهرىاز آن جهت كه مظهر است، عين ظاهر باشد، تعين هر يك
متوقف بر تعينديگرى مىشود كه در اين صورت، دور محال لازم مىآيد همان طور كه
اگر«مظهر» بذاته و مستقل از ظاهر شود، نيز لازمهاش آن مىبود كه دراصل وجود
وظهور، مستغنى از غير باشد تا در ظهور نيز مستقل و بالذات باشد و اين خلافاصل
فوق الذكر است; همين طور اگر مظهر، بذاته ظاهر در شىء ديگر باشد نيزقاعده فوق
به همان بيان، خرق مىشود. (62)
اما عرفا براى قاعده مذكور، استثنايى را مطرح مىكنند و آن اينكه: الا
وجودحق و هستى مطلق كه هر جا ظاهر است، عين مظاهر است و فرق ميان ايشان (حقو
مظاهر) به اطلاق و تقيد است چه اينكه او در همه مظاهر، بذاته ظاهر است
(63) وبه گفته ابن عربى در فتوحات: «فهو عين كل شىء فى الظهور و ماهو
عين الاشياء فىذواتها سبحانه و تعالى بل هو هو و الاشياء الاشياء; (64)
حق تعالى در مقام ظهور، عين هرشىء است، نه اين كه در مقام ذات، عين اشيا
باشد، چرا كه او برتر و والاتر از آناست، بلكه در مقام ذات، اوست و اشيا، اشيا
مىباشند.»
قبل از اين كه به اثبات اين استثنا (يعنى اتحاد حق تعالى با مظاهر
خويش)بپردازيم، لازم است تصويرى روشن از محل بحث داشته باشيم كه مستلزم
ذكرمقدمهاى بدين شرح است:
چنان كه از بيانات سابق روشن شد، سخن از اتحاد در مقام مرتبه فعل است نهذات
و نه هويت مطلقه ويا مقام احديت و واحديت، چرا كه اينها نيز خود چهرهاىاز
وحدت مطلقه حق و تعين اول ذاتند و وحدت مطلقه در صقع ذات ربوبى،مقابلى ندارد.
پس در واقع، بحث دراين است ك آنچه در خارج ظهور يافته، آيا عين فعلحق در
پوشش اسم الظاهر استيا نه و آيا حق سبحانه از حيث ظهور، عين مظاهرخويش استيا
نه؟ (65) پس از بيان مقدمه فوق به چگونگى اثبات اتحاد حق با
مظاهرخود مىرسيم مرحوم سيد حيدر آملى در «نقدالنقود» پس از اثبات ضرورتظهور
حق مىفرمايد: و از آنجا كه غير او را وجودى در خارج نيست، پس او همظاهر است و
هم مظهر، به حكم دو اسم ظاهر و باطن; (66) يعنى، با پذيرش دو
مقدمهلزوم و فعليت ظهور و وحدت شخصى وجود در مىيابيم كه در واقع، ظهور او
نيزخارج از وجود او نيست و به گفته جامى در تقرير برهان; زيرا كه ظاهر و مظهر
اگرچه فى حد انفسهما به اعتبار اطلاق و تقيد مختلفند، اما به حسب ظهور متحدند،
زيرا كهظاهر در مرتبه مظهر، عين مظهر است و وى را بى مظهر در آن مرتبه، ظهورى
نيست. (67) ابن فنارى اين مساله را چنين توضيح مىدهد كه: اگر چيزى
كه ظاهر مىشود،بذاته و حقيقته، چنان ظاهر شود كه ظاهر و مظهر از وجهى نسبتبه
هم امتيازحاصل كنند و ازوجهى ديگر اتحاد، در اين صورت مىتوان گفت، به واسطه
وجهامتياز (مثل ذاتيت و حاليت) ذات، ظاهر است و حال، مظهر و آن دو از
هممتمايزند، اما به واسطه وجه اتحاد (كه حال شىء و صفتش عين ذات اوست) ظاهرو
مظهر يگانه مىباشند. (68) بنا به اين بيان، اتحاد ظاهر و مظهر،
اتحاد منوجه وتغايرى من وجه است; اتحاد از حيث وجودى و تغاير از حيث تحليل
ذهن، چنانكه ذاتى يا عرض ذاتى شىء به حسب تحليل، غير ذات است، اما به حسب
وجود،عين آن; ظاهر نيز به حسب تعين و در نظر ناظر، غير ذات است و به حسبواقعيت
جز مرتبه ظهور ذات، چيزى نيست. (69)
ابن فنارى سپس از طريق ديگرى مساله را مطرح نموده و مىگويد: مىتوانهمه را
مظهر امر نامتعين اعتبار نمود: تحقيق اين مطلب، آن است كه احوال شيئى(كه ظهور
مىنمايد) صورتهايى از نسبتها مىباشند كه نسبتبه شىء، عين ذاتشمىباشند و
ذات او مفيد احديتبساطت جمعى احوالش مىباشد كه اين احديت وجمعيت احوال، مصحح
ظهور اوست و احوال او مفيد تعين ذات او مىباشد.
پس مىتوان ذاتى را كه به واسطه احوال خود متعين شده مظهر آنچه كه درغيب او
متعين نشده، دانست، پس به ثبوت رسيد كه اين موجود (شىء ظاهر) دراحوال وصفات
خود، ظاهر است و براى غيب ذات، مظهر و در اينجا دورى لازمنمىآيد، زيرا چنين
نيست كه خود، مظهر خود باشد تا توقف ظهورش بر تعينخود و بالعكس لازم آيد.
حال در مقام تطبيق اين كبراى كلى بر صغرى گوييم: آنچه كه ذكرشد، عيناقضيه حق
تعالى است، چرا كه او «مظهر» است از حيث صفات و نسبش و «ظاهر»است از حيث ذات و
عينش (يا غيبش); (70) خلاصه آن كه اشكالى نيست كه حقتعالى در مرتبه
واحديت هم ظاهر باشد هم مظهر، چرا كه الله و احد از حيث صفاتو نسبش كه در
مرتبه واحديتبه ظهور تفصيلى رسيدهاند، مظهر احديت است و ازحيث ذات و غيب
هويت، ظاهر است در كسوت مظاهر و اسما و صفات واحدى.پس اتحاد ظاهر و مظهر، بدون
استلزام دور لازم، آيد، چرا كه جهات، متغايراست.
اين نظر اصولا صحيح مىنمايد كه:
«در عرفان ابنعربى گاهى ديده مىشود كه حق و خلق عين هم شناختهمىشود و
گاهى غير هم آنجا كه عين هم شناخته مىشوند ... مقصود از حق، حقمخلوق به است و
آنجا كه غير هم و متمايز از هم شناخته مىشوند، مقصود از حق،ذات احديتحق است
كه متعالى و متنزه از خلق است.» (71)
و اين رباعى را مىتوان در تاييد معناى مزبور از شيخ دانست (فص ادريسىفصوص
الحكم):
فالحق خلق بهذا الوجه فاعتبروا
و ليس خلقا بهذا الوجه فادكروا
جمع و فرق فان العين واحدة
و هى الكثيرة لاتبقى و لا تذر
ابنعربى خود به اين تعدد معناى حق اشاره نموده مىگويد:
«بل الوجود كله حق و لكن من الحق ما يتصف بانه مخلوق و منه ما يوصف بانه
غيرمخلوق». (72)
صدر المتالهين نيز در اسفار اين نكته را متذكر مىشود كه:
ابنعربى و شاگردانش صدرالدين قونوى اغلب، وجود مطلق را به وجودمنبسط - كه
ظل، هباء و عماء و مرتبه جمعى ناميده مىشود - اطلاق كردهاند واين باعث اشتباه
و اختلاف ميان ابنعربى و علاءالدوله سمنانى شده است. (73)
وى در اسفار، اتحاد ظاهر و مظهر و تجلى و متجلى و متجلىله را در تجلى
حقتعالى به عقل، مبرهن نموده استبدين قرار:
«فما به التجلى و المتجلى و المتجلى له كلها شىء واحد و ليس هناك امرانذات
العقل و تجلى الحق له اذيمتنع ان يصدر عنه تعالى بجهة واحدة صورتانصورة العقل
و صورة التجلى و يستحيل ان يتكرر وجودان لشىء واحد فثبت منذلك ان وجود العقل
بعينه عبارة عن تجليه تعالى بصورة ذاته عليه ...» (74)
تكمله: بحثى كه گذشت تا حدى نظير بحثى است كه در اتحاد يا عدم اتحاداسم و
مسما روى داده است; توضيح آنكه نزاع مشهورى است كه آيا اسم حق،عين مسماستيا
غيرآن؟
همان طور كه گذشت، اسم عبارت است از: تعين كمالى ذات و نه اين الفاظ كهتنها
حاكى از آن كمالاتند، چرا كه اين الفاظ در واقع، اسم الاسمند. و گرنه نزاع
دراين كه آيا اسم لفظى قراردادى، عين مسماى واقعى تكوينى استيا نه،
معناىمحصلى نخواهد داشت و ظاهرا كسى قائل به اتحاد بدين نحو نشده، بلكه مقصود
ازنزاع مذكور آن است كه حقيقتخارجى كه از تعين خاصى تجلى نموده، آيا عينحقيقت
محضه استيا غير آن; يعنى، آيا آن ذات همراه با تعين (بشرط شىء)عين آن ذات
مطلق (لا بشرط) استيا غير آن؟ در اين بحث نيز غالب محققانگفتهاند: اسم عين
مسماست از وجهى و غير مسماست از وجه ديگر (75) و سر اينمطلب نيز آن
است كه اسما دو اعتبار دارند: 1- اعتبار كثرت كه به لحاظ تعيناتخاصه اسما
مىباشد; 2- اعتبار وحدت، چرا كه ذات مسما در همه، موجود واحدبسيط و احدى است.
احكام اين دو اعتبار نيز متفاوت است، چنان كه اسما به اعتباراول محتاجند به
فياضيت الهى (به فيض اقدس) و به اعتبار دوم، غير محتاج و عينذات غنى واجب;
بنابر اين، مساله عينيت اسما و صفات به لحاظ اعتبار وحدتاست و غيريت آنها به
لحاظ اعتبار تكثر و كثرت.
9. برزخيتبين مراتب ظهور
قاعدهاى اساسى در بررسى مراتب تجليات و ظهورات ، «قاعده برزخيت»است، بدين
مضمون كه : در بين هر دو مرتبه از مراتب ظهور كه ميان آن دو تباينكامل برقرار
باشد، به جهت اتصال و ارتباط آنها با يكديگر بايد عالم برزخىموجود باشد تا ربط
بين آن دو متصور و معقول باشد.
اين برزخ، واجد ويژگى هر دو عالم مىباشد، بدين معنا كه پارهاى از احكامهر
دو طرف (هر دو مرتبه) را دارد، چنان كه بين واجب متعال و ممكن، واسطهاىبه نام
برزخ جامع، وجود دارد و بين عالم ارواح و عالم اجساد، واسطهاى به نام
عالممثال وجود دارد كه در تجرد و روحانيت، مانند عالم عقل و روح است و در
قبولشكل و مقدار ، مانند عالم حس و ماده. (76)
خلاصه و مرور فصل سوم
در اين فصل به قواعدى كه عرفا با تكيه بر قول به تجلى و نظام مظهريت
عالمنسبتبه اسماء الهى استنتاج نموده و دستيازيدهاند اشاره نموديم : قواعدى
كهكاربردهاى مهمى در گشودن گرهگاههاى معارف الهى خواهد داشت. از لزوماسناد
دادن موجودات به مرتبه الوهيت (نه مرتبه ذات) سخن رفت و اين كهموجودات ،تعين و
جلوه و رقيقهاى از شؤون و اسماى الهىاند و هر تعيين و كمالحق اقتضاى ظهورى
دارد و علت موجبه اين ظهور، حب الهى نسبتبه خويش واسما و صفات خود است و اين
كه تشكيك در نظريه تجلى را بايد در مظاهرجست; آن كه مظهر اسم اعظم است را كجا
مىتوان با مظهر اسم مضل سنجيد؟!علل وقوع اين تشكيك نيز بررسى شده و قاعده مهم
مرآتيت طرفينى ، آينه بودنحق و خلق نسبتبه يكديگر كه هر كدام جمال ديگرى را
به نمايش گذاشتهبررسى شد بدين نحو كه يكى حقيقت را باز مىنمايند و ديگرى
رقيقه را، بحسباستعداد آن، ايجاد و اظهار مىكند. در عين حال كه اين ظاهر و آن
مظهر رانمىتوان داراى جدايى وبينونت عزلى از يكديگر دانست. مظاهر نه با مقام
ذاتبلكه با تعين آن و فعل او (حق مخلوق به) متحدند و ظهورى برزخى بين هر
دومرتبه متباين از ظهور وساطت مىكند.
1) قوس نزول، مراحل ظهورى است كه از وجود مقيد به تعين هوالاول و الظاهر
شروع شده و به اضعفمظاهر خلقت (عالم ناسوت و جرمانى) مىرسد و قوس صعود، مراحل
كمال يابى است كه از ناسوتشروع شده و به واسطه امدادات و فيوضات حق به عوالم
ملكوت و جبروت و درنهايتبه فناء فى اللهو بقاء بالله منتهى مىشود.
2) چرا كه اسما نيز در بين خود، محيط و محاط مقدم و مؤخر دارند
«علامهطباطبايى، رسالةالاسماء،ص38-50».
3) نصوص، ص 7.
4) فتوحات، ج 1 (چاپ جديد)، ص 191.
5) فكوك، ص 238; نيز رك: فصوص، ص 6 - 7; فتوحات، ج 1 (چاپ جديد) ص 195;
مصباح الانس،ص 45 ، 46 و 104; شرح مقدمه قيصرى، ص 465.
6) فتوحات، ج 10 (چاپ جديد)، ص 207.
7) فتوحات، ج 10 (چاپ جديد)، ص 207.
8) التوحيد، ص 141.
9) رك: التجليات الالهيه (مع شرح اسماعيل ابن سودكين)، ص 382.
10) فتوحات، ج 1 (چاپ جديد)، ص 191.
11) عبدالكريم جيلى، الانسان الكامل، ج 1، ص 42 و 44.
12) فتوحات، ج 1 (چاپ قديم)، ص 694. قونوى نيز در نفحات چنين آورده: حقيقة
كل موجود هىعبارة عن صورة علم ربه بنفسه من حيثتشانه الذى كان هذا الموجود
صورته و مظهره «به نقل ازايقاظ النائمين، ص 27».
13) مصباح الانس، ص 122، 143 - 144.
14) مصباح الانس، ص 197.
15) قاعده مورد بحثبه عبارات و تعبيرات متفاوت در كلام عرفا ذكر شده نظير:
ظهور العالم على صورةالحق; ظهور الخلق بصفات الحق، هوالظاهر فى المظاهر;
الحقائق المنسوبة الى الحق مجال لذاته; انعالم الامكان ظل و مجلى للوجود الحق;
وجود كل شىء تعين الحق من جهته; كل مايرى فهو حقبحسب شان من شئونه المتعددة.
16) تعليقات فصوص، ص 36.
17) رجوع شود به مبحث اسم مستاثر درفصل تجلى و اسما.
18) امام خمينى، تعليقات فصوص، ص 36.
19) آملى، نقدالنقود، ص 660 و 661.
20) شيخ الرئيس در اشارات در مورد ابتهاج حقتعالى به ذات خويش به خوبى مطلب
را بيان نموده: اجلمبتهجبشىء هوالاول بذاته لانه اشد الاشياء كمالا الذى هو
برىء عن الامكان و العدم ... (اشارات، ج3، ص 359); مسرورترين و مبتهجترين
اشيا به چيزى حق تعالى است كه نسبتبه ذات خويشابتهاج دارد، چرا كه او
والاترين مرتبه ادراكات را در بين اشيا دارد و نيز كاملترين موجودات است كهاز
هر گونه شائبه امكان و عدم به دور است. وى سپس مىافزايد: و العشق الحقيقى
هوالابتهاج; عشقحقيقى همان ابتهاج است كه به دنبال تصور ذات شىء حاصل مىشود
(رك: شرح خواجه نصير برموضع فوق از اشارات).
21) به علاوه كه هر اسم و تعينى كه كمالى از كمالات ذات است، خود طلب ظهور
دارد و رحمتحقتعالى كه به تعبير عرفا و به مقتضاى آيه شريفه «و رحمتى وسعت كل
شىء» بر همه اشيا حتى بر خوداسما و صفات، گسترده شده، موجبات اجابت تقاضاى
آنها به حسب استحقاقشان را فراهم مىسازد.
22) رك: فصوص الحكم (شرح محمود غراب)، ص 23 و 152; فتوحات، ج 2 (چاپ قديم)،
ص 111 ،325 ، 398 - 403، 438 و ج 2، ص 151 و 261; رك: ابن عربى، الحب و المحبة
الالهيه، ص 12.
23) مصباح الانس، ص 93. تكميل اين بحث در مبحث نحوه فاعليتحق خواهد آمد.
24) مقصود از مراتب، تعينات كلى و اعيان ثابته در حضرت علميه است «رك: فصوص،
ص 67 و 58; ونيز رك: ابن عربى، المسائل، ص 18».
25) مقدمه شرح قيصرى، ص 6; نيز رك: التنبيهات على علو الحقيقة المحمديه، در
مورد ظهور و بطونعالم و مراتب آن، ص38 ، 40 و 51. على رغم انتساب اين رساله
به ابن عربى، نثر فنى آن، شبيه نثرقونوى و اتباع اوست.
26) حواشى الدرة الفاخره، ص 56.
27) نقدالنصوص، ص 29.
28) اسفار، ج 2، ص 347.
29) الدرة الفاخرة، ص 10 - 11.
30) رك: شرح قيصرى، ص 10; رك: مبحث درجات فاعليتحق در شرح قيصرى بر فصوص،
ص484.
31) نظير الله كه مستجمع جميع اسما وصفاتست «در اين زمينه رك: ابن عربى،
كلمة الجلاله،ص26-27».
32) نظير حى كهشامل عليم وقدير است.
33) مثل قادر كه متبوع خالق و رزاق مىباشد
34) مانند علم، قدرت، اراده، حيات و ....
35) نصوص، ص 59.
36) قونوى اين وجه را علت تفاضل بين انبيا و اوليا مىداند «رك: نصوص، ص
59».
37) فكوك، ص 257.
38) رك: فصوص (شرح محمود غراب)، ص 261.
39) الدرة الفاخره، ص 4، به نقل از رساله هاديه قونوى; نيز رك: مصباح الانس،
ص 30.
40) صدرالدين قونوى، فكوك، ص 257.
41) تمهيد القواعد، ص 256 - 257.
42) فكوك، ص 257. صدر المتالهين به مساله تحقق مراتب تشكيكى ظهور در مواضعى
از اسفار اشارهنموده است «رك: اسفار، ج1، ص 26 و ج2، ص 352».
43) فصوص، (شرح خوارزمى)، ص 127. اصل اين تعبير از روايتشريفه از خود ابن
عربى در فتوحاتاست.
44) مصباح الانس، ص 122، به نقل از تفسير قونوى.
45) عراقى، لمعات، ص 71.
46) جامى، اشعة المعات، ص 69.
47) رك: قواعدكلى در فلسفه اسلامى، ج 3، ص 344 و ج 1، ص 252 تحت عنوان: ذوات
الاسباب لاتعرف الا باسبابها.
48) رك: مصباح الانس، ص 123.
49) اصولا از ديد عرفا شناخت واقعى، بدون علم حضورى و لدنى به اصطلاح كشف و
شهود (يعنىاصلاح ديد بشر و تحصيل بينش الهى) به دست نخواهد آمد; از اين رو
راههايى كه غربيان براى حلمساله شناخت و ارائه ملاك حقيقت و واقع يابى در پيش
گرفتهاند نظير: ملاك اصول موضوعه ياسازگارى يا كارآمدى و مفيد بودن و يا
راههايى كه فلاسفه اسلامى پيش نهادهاند نظير ملاك تطابقياتوسل به معقولات
ثانيه فلسفى و يا به كارگيرى منطق، از ديد عارفان يا ناصحيح است و يا صحيح
وناكافى، چرا كه ادراك، يعنى نيل و رسيدن به واقع با برخورد بلاواسطه با عالم و
احيانا احاطه به آن كهاين امر به نحو علم حضورى و كشف به دست مىآيد، نه با
شبكه الفاظ و مفاهيم به تنهايى وبدينجهت است كه شيخ اشراق تصريح نموده كه كسى
را كه ملكه وقوه تجرد از بدن و خلع بدن را نداشتهباشد اصولا حكيم نمىدانيم (و
حرام على الاجساد المظلمه ان تلج ملكوت السموات... تاريخابنخلكان ، ج 3، ص
258) نيز ر. ك. تلويحات ص113
50) نور (24)، آيه 35.
51) شواهدالربوبيه، ص 40 و 41; مفاتيح الغيب، مفتاح هشتم، فصل اول.
52) فصوص (شرح قيصرى)، ص 421 و 422.
53) رك: مفاتيح الغيب، مفتاح هشتم، فصل اول.
54) لمعات، ص 71.
55) اشعةالمعات، ص 69.
56) لمعات، ص 71 ، 72.
57) فصوص (شرح قيصرى)، ص 386.
58) محمود غراب، الخيال، عالم البرزخ و المثال، ص 12، 16و 31. در عرفان عملى
نيز اختلافها درتمثلات و مكاشفات از همين جا ريشه مىگيرد.
59) مصباح الانس، ص 37.
60) جامى، لوامع و لوايح، ص 33.
61) همان جا.
62) مصباح الانس، ص 37.
63) لوامع و لوايح، ص 33; اشعةاللمعات، ص 12.
64) به نقل از اشعة اللمعات، ص 12.
65) توجه به اين قاعده كه ملاك اتحاد در هر قضيه را محمول آن قضيه معين
مىكند، مانع بسيارى از كجفهمىها در اين مورد است; توضيح آن كه گرچه ما به
حسب ظاهر، سه قضيه: زيد ناطق است، زيدعالم است، زيد قائم است را يكسان
مىنگريم، چرا كه همگى دال بر اتحاد دو مفهوم در يكمصداقند، اما در واقع، محور
اتحاد اين سه قضيه با يكديگر متفاوت است، زيرا محور اتحاد در قضيهاول، ذات
موضوع است، يعنى زيد ذاتا ناطق استيا ذات زيد ناطق است، اما در قضيه دوم،
محوراتحاد، وصف موضوع است، يعنى زيد در ناحيه صفتخود با علم يا عالم متحد است،
اما در قضيهسوم، محور اتحاد، فعل موضوع است، يعنى زيددر ناحيه فعلش متصف به
قيام است نه ذاتا يا وصفا وديديم كه در محل بحث ما ابن عربى محور اتحاد را چنين
مشخص نموده كه «فهو عين كل شىء فىالظهور» (استفاده از تقريرات شرح فصوص استاد
جواد آملى).
66) ترجمه) نقدالنقود، ص 66.
67) اشعة اللمعات، ص 70 و 71.
68) مصباح الانس، ص 37.
69) شاه نعمت الله ولى، در اين مورد كه تغايرها به حسب نظر ناظر است و الا
در واقع، جز ذات و ظهور اوبر خودش چيزى نيست، چنين آورده است :
گرد اعيان، مدتى گرديدهام
عين اعيان، عين او را ديدهام
اين اضافات از ظهور مابجاست
ورنه بى ما اين اضافات از كجاست
از اضافتبگذر و از عين هم
تا نماند جسم و روح و عين هم
شد هلاك اين عين ما در عين او
كل شىء هالك الاوجهه
و نيز گفتهاند:
نشانى دادهاندت از خرابات
كه التوحيد اسقاط الاضافات
به نقل از فرهنگ اصطلاحاتى عرفانى، ص 117 و 118.
70) مصباح الانس، ص 37.
71) دكتر محسن جهانگيرى، محىالدين ابنعربى، چهره برجسته عرفان اسلامى، ص
200.
72) فتوحات، ج 3 (چاپ قديمى)، ص 419.
73) اسفار، ج 2، ص 333.
74) اسفار، ج 9، ص 246.
75) مقدمه قيصرى بر شرح فصوص، ص 13.
76) ر ك: ابنعربى، التنزلات الالهيه، ص 48; الخيال (من كلام ابن العربى)،
محمود غراب (به نقل ازفتوحات) ص 7 ، 8 .