مجلس يازدهم : خصوصيات عارف واصل
بِسم اللَه الرَّحمن الرَّحيم
الحَمد للّه ربِّ العالَمينَ، و صلَّي اللَهُ علَي محمّدٍ وآلِه الطّاهرين
و لَعنة اللَه علَي أعدآئهم أجمعين
حال كه سخن بدينجا رسيد مناسب است مشخِصات و خصوصيّات و متميّزات روحي يك
عارف كامل و سالك واصل بيان شود و امتياز او از ديگران در هر رتبه و سعه وجودي كه هستند روشن گردد.
شاخصه اوّل : إشراف كامل عارف واصل بر مشاهدات خود
اوّلين خصوصيّت استاد كامل و عارف واصل اينست كه: بر آنچه
ديده و
با عين شهود آنرا لمس و مشاهده نموده است اشراف كامل دارد، و
هر آنچه را كه در اين مورد از او سؤال شود مانند آفتاب پاسخ
خواهد داد. و از آنجا كه نفس او با در گذشتن
از همه عوالم غيب و أسفار اربعه جميع آثار و خصوصيات آنها را در وجود خود
حيازت و
تمكين نموده است، إخبار و حكايت او از كيفيّات و خصوصيات،
إخبار و حكايت و نقل كتابي و مطالعهاي و قرائتي نميباشد،
بلكه اخبار از ما في الضمير و آنچه در وجود او تحقق يافته است
ميباشد؛ همچنان كه يك فرد گرسنه از كيفيّت حال خود و يك فرد
مريض از خصوصيات مرض خود و يك شخص از صفات و ملكات خود خبر
ميدهد و حكايت ميكند. شخص مريض براي بيان كيفيّت ناراحتي خود
لازم نيست به كتاب و يا مجلهاي مراجعه كند و يا از كسي
استفسار نمايد؛ او از درون خود شرح ما وقع را بازگو مينمايد.
و همچون مثل معروف كه گويد: «مادر فرزند مرده را گريه آموختن خطا
است» زيرا گريه او ظهور و بروز همان حالت و كيفيّت آتش درون
است كه از فقدان طفل خود حاصل آمده است، و حرقت فراق و التهاب
قلب چيزي نيست كه به او آموخته شود. آري نوحه خوان كه بيان اين
حالت را مينمايد خود را مجازاً و تشبّهاً مانند آن مادر فرزند
مرده جا ميزند و اطوار او را بيان ميكند و چنانچه گريهاي
نيز بكند اين گريه مجازي و اعتباري و تشبيهي است نه گريه
واقعي.
فردي كه خود به حقائق توحيدي دست نيافته، نميتواند بيانگر آن
باشد
و
بر همين اساس اگر فردي بخواهد حقائق توحيدي و كيفيّت نزول نور
وجود در مراتب تعيّن و تقيّد و عوالم اسماء و صفات و كيفيّت
تحقّق اراده و مشيّت حضرت حقّ را در تكوين عوالم وجود بيان
كند، بدون آنكه خود با وجود و ذات خود به كُنه و باطن و سرّ و
حقيقت اين مسائل رسيده باشد، همچو آن دايهاي را ماند كه
بخواهد اداء و تقليد مادر فرزند مرده را درآورد، و بخوبي سرّ و
لبّ قضيّه در اطوار و حركات و كردار او مشاهده خواهد شد و
مجاز او براي افراد واضح ميگردد و حكايت او از واقع جنبه
حكائي و مبرزيّت نخواهد داشت، و اعوجاج در بيان و اضطراب در
عبارات و خلط بين مراتب در كلام او مشهود خواهد شد؛ و كسي كه
مختصر اطلاعي از اين مباني و معارف داشته باشد فوراً ميتواند
جلوي او را سدّ كند و راه را بر او ببندد و او را در عبارات و
الفاظ به گِل بنشاند. امّا افراد عامي و بياطلاع كه خبري از
اين مطالب ندارند و اذهان آنان بر مسائل ظاهري و جاذبههاي
مجازي و اعتباري استقرار يافته است، چه بسا كلمات و عبارات او
را بپسندند و سخنان او را بديده تحسين و تمجيد بنگرند
و بر بيان او آفرينها نثار كنند، و خود را تحت نفوذ و سيطره
شخصيّتي او قرار دهند و زمام امور خود را بدو بسپرند و او را
فرد كامل و انسان وارسته بحساب آورند؛ غافل از اينكه خود او
مانند آنان فقط الفاظي را تركيب و مونتاژ ميكند و مفاهيمي را
در كنار هم قرار ميدهد و با جلوهاي مناسب چون ايراد حكايات و
امثال و بيان حال بزرگان و نقل كلماتي از آنان به سخن و گفتار
و مقالات و كتب خود رنگ و لعابي ميبخشد و آنان را آماده و
مهيّا براي عرضه به بازار اين متاع مينمايد.
امّا عارف حقيقي و واصل كامل در سخنانش چنان استحكام و اتقان و
قوام وجود دارد كه اگر كوهها از جاي بلرزد او در كلامش نخواهد
لرزيد، و اگر تمام عالم در برابر مطالب و مباني او بايستد او
يك تنه خواهد ايستاد. هيچ كس در هيچ مرحلهاي نميتواند او را
در مباني و مطالبش محكوم نمايد و حجّت او را ابطال كند. امكان
ندارد فردي پيدا شود و مطلبي متقنتر و محكمتر و پابرجاتر از
مطلب او به بازار آورد. او در مقابل استدلال تمامي مستدلّين
همچو كوه مقاوم و پابرجاست. بزرگترين و خبيرترين از علماء و
فلاسفه و عالمين به عرفان نظري نميتواند او را محكوم وحجّت او را باطل
گرداند.
عرفاي بالله در كلامشان اضطراب و ترديد راه ندارد
مرحوم والد رضوان الله عليه در كتاب «روح مجرّد» داستان تشرّف
عالم عامل حضرت آية الله حاج سيّد ابراهيم خسروشاهي را به خدمت
مرحوم حدّاد شرح ميدهند؛ و وقتي با اشكال و اعتراض ايشان
مواجه ميشوند كه: «اين عرفاء معلوم نيست مطالبشان از سر حقيقت
و صدق باشد و چه بسا كه مسائل خلاف در افكار و عقائد آنان وجود
داشته باشد.» ميفرمايند: آقاجان شما عالم هستيد و اهل
اطّلاعيد و به مسائل اعتقادي و معارف الهي خبير و بصيريد؛ اين
حرف از شما بعيد است. خوب برويد و ايشان را در هر زمينهاي كه
خود صلاح ميدانيد امتحان و اختبار كنيد. از مشكلترين مسائل
فلسفي تا غامضترين مفاهيم و معارف عرفان نظري از ايشان
بپرسيد، از هر راهي كه خود بهتر ميدانيد وارد شويد، ببينيد
كه: آيا در كلامش اضطراب و ترديدي وجود دارد يا خير، و آيا در
پاسخ به شما درميماند يا خير، و آيا پاسخهاي او شما را قانع و
سيراب ميسازد يا خير؟ اين كه كاري ندارد؛ الآن ايشان حاضر و
آماده براي حلّ مشكلات شماست، و اين راه بهترين راه براي حصول
اطمينان و آرامش و يقين نسبت به راه و سير خداست، بسم الله!
و جالب اينكه ايشان با فتح باب مذاكره و مباحثه در مشكلات
مباحث حكمت متعاليه دريافت كه اين شخصيّت از افقي وراي درس و
قيل و قال مدرسه اخذ مينمايد، و بيان اين مطالب با همين روش
متداول بحث و تدريس و تعليم وفق نميدهد؛ و به همين جهت
نتوانست در قبال درخواست مرحوم والد رضوان الله عليه دليلي
برخلاف اقامه نمايد.
[80]
و يا در جريان ملاقات مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضي مطهري
رحمة الله عليه با حضرت حدّاد قَدّسَ اللهُ نفسَه الزّكيّةكه
طيّ آن مباحثي از مشكلات علمي و حكمي مورد بررسي قرار گرفت،
ايشان فرمودند: اين سيّد محيي است!
[81]
حال سخن اينجاست كه اگر در جريان اين ملاقاتها و بحثها مرحوم
حداد محكوم مباحثات اين بزرگان قرار ميگرفتند و از ارائه پاسخ
مناسب به استدلالهاي آنان باز ميماندند، و به عبارت صريحتر:
عجز و ناتواني علمي حضرت حدّاد در قبال مسائل و ادلّه علمي
آنان به اثبات ميرسيد، آنوقت مرحوم علاّمه والد رضوان الله
عليه چه جوابي داشتند كه به آنها بدهند؟ و ديگر با چه دليل و
حجّتي ميتوانستند از مكتب و مرام استاد خود دفاع نمايند، و چه
دليل موجّهي براي ادّعاي خود مبني بر وصول حضرت حدّاد به مرتبه
كمال مطلق و معرفت شهودي و ذاتي حضرت حق و لياقت ارشاد و
دستگيري و تربيت نفوس، ميتوانستند داشته باشند! آنگاه كميت
خود ايشان لنگ و كلامشان از درجه اعتبار ساقط بود و بالنتيجه
مسلك و مرام خود ايشان به زير سؤال ميرفت و ادّعاي افراد ديگر
به اثبات ميرسيد. و آنها هم شرعاً و هم عقلاً و منطقاً خود را
در موضع حقّ دانسته، و ايشان و تمام ادّعاهاي در اين مسأله را
مردود و باطل و خلاف واقع قلمداد مينمودند، و حقّ هم همين
است.
كلام و حجّت الهي بالاترين حجّتهاست
مكتب و كلام حقّ هيچگاه محكوم و منكوب مكاتب و كلمات ديگر
نخواهد شد، زيرا (كَلِمَةُ
اللَّهِ هِىَ الْعُلْيَا)
[82].
كلام و حجّت الهي هميشه و در هر جا برتر و بالاتر از ساير حجج
و ادلّه و براهين است. زيرا او ميبيند، و كسي كه حقيقت را
همچو خورشيد بنگرد در مقابل ادلّه و كيفيّت احتجاجات و فراز و
نشيب و اختلاف تعابير بحثي درنميماند، و از هر راهي كه حريف
وارد گردد او از همان راه او را بر سر جايش مينشاند؛ و از هر
دري كه وارد شود راه بر او هموار و مَعبر خواهد بود. و براي
افراد خبير اين مسأله در عرض بيست الي سي دقيقه كاملاً روشن و
واضح خواهد شد. و در مقابل، نقصان و تهيدستي و خلأ و بطلان
فردي كه در مقام ادّعاي اين مرتبه و مقام است براي افراد بصير
و خبير در عرض ده دقيقه كاملاً مشهود ميشود و طبل رسوائي آنها
به صدا درميآيد. و هر چقدر آن فرد در حفظ عبارات و تدقيق
معاني و تحقيق معارف، استاد و كار كشته باشد خيلي
سريع اضطراب و تغيّر و تحوّل
در كلام او مشاهده ميشود، و عبارات زيبا و سخنان محقّقانه و
بيان لطيف و شيرين او نميتواند از رسوائي و درماندگي او
جلوگيري نمايد. و خيلي سريع مفتضح خواهد شد و پوچي و وهم ادعاي
او بر ملا خواهد شد، و دستش رو ميشود و زبانش به لكنت
ميافتد؛ و يا به هر طريقي كه ممكن است از زير بار بحث و نِقاش
شانه خالي ميكند و خود را هرگز در معرض استدلال و گفتگو قرار
نميدهد، و با لطائفُ الحِيَلي عذرهاي واهي و خرافه به هم
ميبافد تا خود را از شرّ بحث و تحقيق برهاند؛ همچو اينكه:
صلاح بر سكوت و صبر و بردباري است؛ و يا اينكه: حال و مجال
اقتضاي صحبت با اغيار را نميدهد؛ و يا اينكه: اين وادي، وادي
تسليم و تعبّد و انقياد است نه بحث و مشاجره و گفتگو؛ و يا
اينكه بقول كلام شاعر:
پاي استدلاليان چوبين بود
| |
پاي چوبين سخت بيتمكين بود
[83]
|
و يا اينكه:
هر چه ديدي دم مزن
| |
عيش ما بر هم مزن
|
و ساير تُرّهات و مزخرفاتي كه حربه و وسايل درماندگي عجزه را
فراهم ميآورد، و مشتي عوام كالانعام را با اين وسايل و ابزار
در دام شيطاني و اهريمني خود گرفتار نموده، بر گرده آنان سوار
و از آنها به منافع دنيوي و شهوي و التذاذات نفس نائل ميشوند.
و اگر در بحث بمانند گويند: ايشان بجهت رعايت مصالح از
پاسخگوئي احتراز ميكنند؛ و يا اينكه: بجهت تواضع و فروتني و
رعايت جهات اخلاقي است كه نخواستند حريف خود را محكوم و او را
رسوا سازند، و از اين قبيل عباراتي كه فقط زيبنده يك مشت افراد
احمق و خشك مغز و بيفكر است كه پايه و اساس حيات و سرنوشت خود
را بر وهميّات و خرافات نهاده، گرده خود را همچو مركبي راهوار
جهت مطامع نفوس آلوده و عَفِن و منغمر در شهوات و رياسات و
كثرات آماده ميكنند.
تقليد كوركورانه در مكتب تشيّع راه ندارد
در مكتب تشيّع هميشه حقّ بر دليل و حجّت و برهان منطقي استوار
بوده است، و اعلان كلمه توحيد با شعار(فَبَشِّرْ
عِبَادِ *الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)
[84]
همواره همراه ميباشد. در مكتب ولايت محور و اساس
هر حركتي بر پايه حرّيّت و اختيار و اراده و انتخاب احسن و
اصلح استوار بوده است، و تقليد كوركورانه به عنوان اصليترين
دشمن معرفت و فهم و تفكّر و رشد و تزكيه مطرح ميباشد. در قرآن
كريم خداي متعال با تمام توان به ستيز و مقابله با اين عامل
ركود و رخوت و جمود و جهل و ضلالت برخاسته است.
خلق را تقليدشان بر باد داد
| |
اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد
|
در هر موقفي كه تقليد پا بگذارد عقل و درايت و صلاح و سِداد
رخت برميبندد و جاي آنها را سرگشتگي و حيرت و دلهره و ترديد و
گيجي و منگي و حركتِ عن عمياء، و بالمآل خسران و نابودي و از
دست دادن استعدادات و قابليّتها ميگيرد.
كلمات اولياء الهي و عارفان واصل و علماء بالله چون ستارهاي
درخشان خود حكايت از واقعيّت و وضوح باطني خود ميكند، و
عبارات آنها خود گوياي حقيقت واضح و روشن آنهاست؛ و همچون
قضايائي كه قياساتُها معَها است، خود پرده از سرّ درون و
انكشاف ضمير خود برميدارد؛ و براي افرادي كه تا حدودي به
معارف الهيه و مدارج كمال و مراتب توحيد واقفند جاي هيچگونه
شكّي را در صدق و انطباق اين عبارات با واقع خود باقي
نميگذارد.
من باب مثال آنجا كه عارف بالله ابن فارض مصري در بيان شرح
احوال و خصوصيّات عالم توحيد و مقام هوهويّت و حضرت احديّت و
مرتبه ذات ميپردازد چنين ميگويد:
يَقولونَ لي صِفْها فأنت بِوَصْفِها
| |
خبيرٌ، أجَلْ! عِندي بأوصافِها علمُ(1) |
صَفآءٌ و لا مآءٌ و لُطفٌ و لا هَوًي
| |
و نورٌ و لا نارٌ و روحٌ و لا جسمُ(2) |
تَقدَّم كلَّ الكآئناتِ حديثُها
| |
قديمًا و لا شِكلٌ هُناك و لا رَسمُ(3) |
و قامتْ بها الأشيآءُ ثَمَّ لحكمةٍ
| |
بها احتَجَبَت عن كلِّ مَن لا لَه فهمُ(4) |
و هامَت بِها روحي بحيثُ تَمازَجا تحازَجا
| |
اتّحادًا و لا جِرمٌ تخلَّله جِرمُ(5) |
فخَمرٌ و لا كَرْمٌ، و آدمُ لي أبٌ
| |
و كَرمٌ و لا خمرٌ، وَ لي اُمُّها اُمُّ(6) |
و لُطفُ الأواني في الحقيقةِ تابعٌ
| |
لِلطفِ المَعاني و المَعاني بها تَنْمو(7) |
و قَد وَقع التَّفريقُ و الكُلّ واحدٌ
| |
فأرواحُنا خَمر، و أشباحُنا كَرْمُ(8) |
و قالوا شَرِبتَ الإثمَ، كَلاّ و إنّما
| |
شَربتُ الَّتي في تَركِها عنديَ الإثمُ(9) |
و عِندي منها نَشوَةٌ قبلَ نَشأتي
| |
معي أبدًا تَبقي، و إنْ بَلَي العَظْمُ(10) |
عَليكَ بها صِرفاً و إن شِئتَ مَزْجَها
| |
فَعَدْلُك عَن ظَلْمِ الحبيبِ هو الظُّلمُ(11) |
و في سَكرةٍ منها، ولو عُمرَ ساعةٍ
| |
تَري الدّهرَ عبدًا طآئعًا، و لك الحُكمُ(12) |
فلا عيش في الدُّنيا، لِمَن عاش َصاحيًا
| |
و مَن لم يَمُت سُكرًا بها فاتَه الحزمُ(13) |
علَي نَفسِه، فلْيَبْكِ مَن ضاعَ عُمرهُُ
| |
و لَـيسَ لـه فيها نَصيبٌ و لا سَهمُ(14)
[85] |
شرح خصوصيّات عالم توحيد و مقام هوهويّت در اشعار ابن فارض
«1ـ به من ميگويند: او را براي ما توصيف كن، چرا كه تو به
اوصاف وي عالم هستي! آري در نزد من علم به اوصاف او وجود دارد.
2ـ او صفاست بدون آب، و لطف است بدون هوا، و نور است بدون آتش،
و روح است بدون جسم.
3ـ گفتگو و آوازه او بر تمام كائنات پيشي گرفت در قديم، كه
آنجا نه شكلي موجود بود و نه رسمي.
4ـ و اشياء در آنجا بواسطه جهت حكمتي به او قيام داشتند،
و بواسطه حجاب اشياء وي خود را از هر غير ذي فهمي پنهان كرد.
5ـ و روح من چنان سرگشته و ديوانه و وابسته به او شد،
بطوريكه با تركيب امتزاجي يكي گشتند درحاليكه مادّه و جسمي
نبود كه در آن جسم دگر حلول كند.
6ـ پس مستي شراب بود و درخت انگور نبود در وقتيكه آدم بوالبشر
پدر من بود. و درخت انگور بود بدون مستي عشق در وقتيكه اصل و
ذات او اصل و ذات من بود.
7ـ و لطافت ظرفها در حقيقت تابع لطافت معناهاست و معاني
بواسطه ظروف رشد ميكنند.
8 ـ و بتحقيق كه تفريق در بين موجودات عالم خلق روي داده است
درحاليكه همه به يك اصل برميگردند و حكم واحد را پيدا
ميكنند. پس ارواح ما همان جذبات عشق و مستي است و كالبدهاي ما
حكم درخت انگور را دارد.
9ـ اين مردم به من طعنه ميزنند كه تو مرتكب گناه شدي و خمر
نوشيدي! اَبداً اينطور نيست، و بدرستيكه من نوشيدم چيزي را كه
تركش براي من گناه محسوب ميشود.
10ـ و از اين شراب كه خدا نصيبم فرمود حالت مستي و نشئهاي
يافتم قبل از اين كه پا بعرصه وجود در عالم طبع بگذارم، و آن
مستي و نشئه با من براي ابديّت خواهد بود گرچه استخوانهايم در
قبر بپوسد و از بين برود.
11ـ بر تو باد كه فقط و فقط به معشوق و آن محبوب بپردازي! و
اگر خواستي كه او را با ديگري در يك دل و يك قلب قرار دهي، پس
بدان كه اگر از آب دهان حبيب تجاوز و تعدّي نمودي همانا ظلم
عظيمي به خود نمودي
[86].
12ـ اگر يك ساعت از عمر خود را به مستي و عشق با حبيب و معشوق
بسر كني، حالتي به تو دست خواهد داد كه روزگار را همچنان بنده
مطيع تحت فرمانت خواهي يافت، و تو حاكم و امير بر ما سوي الله
خواهي گرديد.
13ـ پس كسيكه روزگارش را در دنيا به مستي و عشق به محبوب و
معشوق نگذراند انگار حظّي و نصيبي از زندگي دنيا نبرده است. و
كسيكه از شدّت عشق و مستي به محبوب جان ندهد طريق احتياط و راه
سداد در پيش نگرفته است. و مفهوم عيش و زندگي وجود ندارد براي
آنكسي كه زندگي ميكند و از درد او بيخبر است؛ و كسيكه در
مستي عشق او نميرد و جان ندهد مرد صاحب حزم و درايتي نبوده
است.
14ـ بنابراين حتماً بايد بر خودش گريه كند كسيكه عمرش را ضايع
نموده و از وي براي خودش نصيب و سهميّهاي بر نداشته است.»
اشعار و مقالات عرفاي عظيم الشّأن كه بجان مينشيند حاكي از
وصل آنان بعالم توحيد است
اگر فردي كمترين اطّلاع و خبرويّتي به مسائل عرفاني و حقائق
توحيدي داشته باشد با خواندن اين ابيات فوراً درمييابد كه
سراينده اين اشعار قطعاً بايد به مقام وصل رسيده باشد، و ممكن
نيست كسي لذّت حقائق و باطن اين مفاهيم و معارف را نچشيده باشد
و بتواند اينطور رسا و واضح و گويا پرده از اسرار عالم توحيد و
نشآت آن و آثار و صفات آن اينگونه بردارد.
روزي در خدمت مرحوم آية الله والد رضوان الله عليه صحبت از
اشعار فردي شد كه اغلب غزلهاي او را مطالب و استعارات و كنايات
اهل ذوق تشكيل داده است. ايشان يكي از غزلهاي معروف او را كه
روي كاغذي نوشته شده بود خواندند و سپس به من فرمودند: نظر تو
راجع به اين غزل چيست؟
عرض كردم: آقاجان! از لحن بيان و كيفيّت انتخاب كلمات اينطور
برميآيد كه اين شخص اصلاً بوئي از عرفان و حقائق عالم توحيد
نبرده است، و صرفاً با حفظ كردن استعارات و ظرائف و تشبيهات
كلمات عرفاء در عالم تمثيل و تشبيه آمده است و اين كلمات را با
هم مونتاژ كرده و خواسته است تا اَداي اهل ذوق و عرفان را
درآورد، و اين نكته بخوبي از كيفيّت تركيب و لحاظ استعارات و
ناشيگري در انتخاب الفاظ مناسب و تبيين حقائق كاملاً مشهود
است. اين كجا و غزل آبدار و جانبخش و روح بخش حافظ شيرازي كجا!
خلاصه هر كه آمد و خواست با عرضه متاع خود پا از گليم خود دراز
كند و قدم بر جاي پاي بزرگان گذارد، عِرض خود برده است و زحمت
ديگران داشته است!
لذا انسان مشاهده ميكند كه كلام آنان داراي
روح و حيات و نورانيّت و بهجت است، و شنيدن يا قرائت مطالب
آنها اثري عميق در نفس انسان باقي ميگذارد و با حقيقت و سرّ
انسان نجوي ميكند و بر كالبد بيجان و مرده نفس روح حيات و
زندگي ميدمد و به انسان اميد ميبخشد. و اگر انسان حتّي چند
بار آنها را مطالعه كند گوئي تا بحال آنها را نخوانده است، و
هر بار مطلب جديد و افق تازهاي منكشف ميشود. اين حقير خود
اين مطلب را در كتابهاي مرحوم والد قَدّس اللهُ سِرّه و كذلك
ساير عرفاي عظيم الشّأن همچون كتب نادره دهر محيي الدين عربي و
مولانا جلال الدين محمد رومي و حافظ شيراز و بابا طاهر عريان و
ابن فارض مصري، و مقالات و رسائل علماء بالله:
مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني و آقا سيد احمد كربلائي و غيرهم
مشاهده مينمايم، درحاليكه عين همين مطالب ممكن است از غير
ايشان صادر شده باشد و پس از يك بار مطالعه ديگر رونقي جهت
تجديد نداشته باشد.
مرحوم والد از استاد خود حضرت حدّاد رضوان الله عليهما نقل
ميكردند كه مرحوم قاضي رضوان الله عليه ميفرمودند: من هشت
بار كتاب «مثنوي» ملاّي رومي را از اوّل تا به آخر مطالعه
نمودم و هر بار مطلب و معناي جديدي به نظر آمد كه در مطالعه
قبل به نظر نرسيده بود! و اينجانب از افراد بسياري شنيدهام كه
همين نكته را در مورد كتابهاي مرحوم والد قدّس سرّه بيان
ميكردند، و خودم نيز تحقيقاً به همين مطلب رسيدهام. و سرّ
مطلب كاملاً روشن است، زيرا اين بزرگان مطالب و مباني را كه
ذكر ميكنند از حقيقت عالم ملكوت و نفس الامر بيان ميكنند؛ و
انكشاف صور و حقائق علمي ملكوت است كه بر نفس آنان به صورت صور
و معاني واقعي و حقيقي آنها تجلّي مينمايد و بالطبع بر زبان
يا قلم آنان جاري ميگردد، و آن حقائق بدون دخالت نفس و جرح و
تعديل و كم و زياد و افكار آلوده و نفوس تزكيه نشده بر قلب
آنان تنازل مييابد؛ و لذا انسان با آنها احساس قرب و وحدت و
انس ميكند و براي او تازگي دارد و هيچگاه از قرائت آنان ملالي
بهم نميرساند و خسته نميشود.
علّت عدم تمايل انسان به بسياري از نوشتجات صوري بودن مدركات مؤلّف است
به عكس در مورد ساير افراد گرچه به مراتب عاليه علمي نيز
ارتقاء يافته باشند، تمام علوم و مدركات آنان صوري است، از اين
كتاب و آن كتاب جمعآوري نمودهاند و در قواي ذخيره و ذاكره
خود حفظ و ضبط نمودهاند، و منظور آنان صرفاً تجمّع مطالب و
استفاده در مجامع و سخنرانيها و سمينارها و مجالس بحث و وعظ و
درس و خطابه بوده است؛ هيچگاه آن علوم را بجهت انتفاع شخص خود
و بهرهگيري براي اصلاح راه و مسير قرب بسوي حق نياموختهاند.
و اگر روزي ميدانستند كه زماني خواهد آمد و ديگر اين متاع در
بازار خريداري ندارد، دست از مطالعه و تحقيق و تجميع مطالب
برميداشتند و به دنبال متاعي ديگر حركت ميكردند. حال با اين
وصف چگونه ممكن است اين علوم نفوس آنان را تغيير داده باشد و
تزكيه كرده باشد و تأثير عميق بر روح و روان آنان باقي بگذارد.
مانند پزشكي كه از ابتداي ورود به دانشكده به فكر اينست كه چه
علومي را بخواند تا بتواند از مريضها بيشتر و بهتر منتفع شود
و كدام مرض بهتر ميتواند به رشد اقتصادي او كمك كند و مراجعه
بيشتري را بدنبال خواهد داشت، و كدام مرض كمتر مورد ابتلاء و
رجوع خواهد بود و آنرا كنار بگذارد و به تحصيل آن نپردازد. اين
علوم هيچگاه موجب ترقّي و تزكيه نفس و رشد و نورانيّت او
نخواهد شد بلكه بيشتر او را به عالم كثرات و شهوات نزديك
ميكند و از انسانيّت و شرافت و كرامت دور نگه ميدارد.
در قبالِ اين موقف، موقعيّت فردي است كه از ابتداء براي تحصيل
رضاي الهي و خدمت به خلق و رفع مشكلات آنها پايه و اساس دانش و
تجربه خويش را قرار ميدهد.
إن شاء الله شرح اين مسأله در فقرات آتيه حديث شريف عنوان
خواهد آمد. در اينجا ديگر بيش از اين به ذكر خصوصيّت اوّلي و
شاخصه عارف كامل و عالم بالله و بأمر الله نميپردازيم و به
همين مقدار جهت تبيين مرام و شرح مطلب اكتفاء مينمائيم و بنظر
ميرسد براي درك اهل مطلب و ادراك همين مقدار كفايت كند.
حال به خصوصيّت ثانيه و نقطه ممتاز وليّ كامل و مُرشد واصل ميپردازيم.
شاخصه دوّم :
گفتار انسان كامل فقط بر محور توحيد بوده و از آن تنازل نميكند
دوّمين خصوصيّت در كيفيّت روش و گفتار اهل توحيد اين است كه:
دعوت آنها و تبليغ و گفتگو و معاشرت و صحبت با افراد بر اساس و
محور توحيد است و از آن به ساير جهات و مراتب
اسماء و صفات تنازل نميكنند، و اين مسأله كاملاً طبيعي و مطابق
با اصول ميباشد.
طبيعي است هر فرد در هر مرتبهاي از مراتب رشد و كمال بوده
باشد طبعاً گفتار و
كردار او حاكي از همان مرتبه و عكس العمل بروزات و ظهورات همان
مرحله است. و
از
آنجا كه عارف كامل حقيقت را فقط در توحيد و معرفت شهودي حضرت
حق يافته است و باقي مراتب را در اسماء و صفات مادون آن مرحله
ميداند، طبيعتاً گفتار و عمل او تماماً سوق و ميل به آن سو و
آن وجهه را دارد. و ابداً نميخواهد از آن رتبه به
ساير مراتب بروزات و ظهورات تنازل نمايد، و اين تنازل را هم براي خود و هم
براي ديگران خسران و اتلاف وقت ميپندارد. او وجودش همانطور
كه مندكّ در ذات احديّت گشته است، آثار وجودي او نيز تماماً در
همان راستا و بر همان محور چرخ ميزند و در تمام اطوار وجودي
او توحيد تلألؤ و نورافشاني ميكند و او را به هيچ مرتبه
مادوني معاوضه نميكند و رضايت نميدهد.
مرحوم حدّاد: سالك نبايد خود را به مادون ذات تنزّل دهد
روزي مرحوم والد قدّس الله سرّه ميفرمودند: به اتّفاق مرحوم
حدّاد رضوان الله عليه و ساير رفقا و احبّه در منزل يكي از
دوستان در كاظمين بوديم؛ صحبت از عروج مقام حضرت جبرائيل به
عالم وحي و كيفيّت نزول آن به قلوب انبياء
و رسل الهي و انتقال حقائق علمي از حقيقت كليّه آن به نفوس
جزئيّه بشريّه و قوّت و اشراف او بر همه علوم و صور كليّه و جزئيّه حقيقت
علميّه حضرت حقّ جلّ و علا بود، و در اين زمينه هر كس مطابق با فهم و ادراك خود
مطلب را بسط و گسترش داده و اعجاب خود را از اين مسأله ابراز
ميداشت. مرحوم حدّاد كه مدّتي ساكت نشسته و اين كلمات را گوش
ميكردند، پس از مدّتي سر برداشتند و با لحني جدّي كه حكايت از
حقيقتي بس شگفت و عميق و عالي و راقي ميكرد فرمودند: اين چه
بحثي است كه شما داريد از علوّ درجات و مقامات و سعه وجودي
حضرت جبرائيل ميكنيد! ما در مقام و مرتبهاي هستيم كه ابداً
جبرائيل را قدرت و قوّت بر تصّور آن مقام و حقائق وجودي آنجا
نيست. و چرا خود را متوقّف بر صعود و نزول ملائكه نمودهايد؟
بيائيد ببينيد كه بالاتر از آن چه خبر است! جائيكه هزارها
مانند جبرائيل قدرت بر وصول به آن را ندارند و در مادون آن
مقام متوقّف ميمانند. سالك كه نبايد خود را به مادون ذات
تنزّل دهد و از اشراب ماء مَعين آن حقيقت
خود را محروم نمايد، و به حقائقي مادون حقيقت خود كه
همان ذات حضرت حقّ است خود را سرگرم نمايد و عمر خود را به بيهوده بگذارند.
آنچه كه از يك عارف كامل و وليّ خدا در اطوار حيات و ارتباط
با افراد ظهور مينمايد تماماً سوق و حركت و تشويق به نقطه عُليا و
بالاترين مرحله از عبوديّت است كه از آن به توحيد ذاتي و تجرّد
محض و فناء ذاتي تعبير ميشود، و از اين نقطه هيچگاه در مجالس
و سخنان و آثار خود تنازل نميكند.
اختلاف بين اين دسته از عرفاء الهي و بين ساير
بزرگان از اهل كشف و شهود (بحسب مراتب كمال و ارتقاء آنان) در
اين است كه اين گروه از اولياء الهي و عرفاء بالله بواسطه
انغمار در حقيقت ذات و اندكاك در مرتبه هوهويّت حقّ، خود
متبدّل به همان حقيقت و متشأن به شؤون ذات گشتهاند؛ و لذا
آثار مترشّحه از وجود آنان و ظهورات و بروزات از نفس ايشان
همان آثار و ظهورات و بروزات حضرت حقّ است كه در كتاب مبين
(قرآن كريم) بمنصّه وجود رسيده است.
آيات قرآن غناء ذاتي و استقلال در وجود را از آنِ خدا ميداند و بس
با اندك تأمّل و تدبّري در آيات كريمه الهي اين نكته بخوبي
روشن ميشود كه ذات اقدس الهي در قرآن مجيد حقيقت وجود و
استقلال در تحقّق و تعيّن را منحصراً به ذات خود نسبت داده
است، و هيچ اثري را از آثار عالم خلق جدا و منحاز از اثر و فعل
خود نميداند، و براي هيچ موجودي در عالم وجود به اندازه سر
سوزني سهم و نصيب در وجود، سواي وجود و اثر و شأنيّت خود قائل
نميباشد، و همه اشياء را
چه عالي و چه داني در مقابل ذات خود فقير بلكه فقر محض
ميپندارد و تنها غناء ذاتي و استقلال وجودي را از آن خود
ميداند و بس.
(يَأَيهَُّا النَّاسُ أَنتُمُ
الْفُقَرَاءُ إِلىَ اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنىُِّ الْحَمِيد)
[87].
«اي گروه مردمان! بدانيد و آگاه باشيد كه فقر
جامهاي است كه بر قامت شما استوار است، و غناء ردائي است كه
فقط بر قامت من پايدار و مستقيم است؛ بنابراين فقط ذات من است
كه از ميان همه ذوات و همه موجودات مستوجب حمد و ستايش خواهد
بود.»
و در آيه شريفه سوره حديد ميفرمايد:
(هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاَْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ
الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكلُِّ شىَْءٍ عَلِيم)
[88].
در اين آيه خداي متعال اثبات توحيد ذاتي را در عالم وجود براي
خود مينمايد؛ زيرا اوست اوّل بر همه چيز، يعني وجودي قبل از
وجود او محقّق نبوده است. پس هر وجودي ناشي از وجود او و نازل
از مرتبه هويّت اوست، و كذلك او در مرتبه متأخّر از هر وجود
است. يعني تشؤّن وجود به شؤونات مختلفه و تقيّد او به قيود، و
تعيّن وجود به تعيّنات و ماهيّات متفاوته، آن وجود را از حيطه
ذات و وجود حق تعالي خارج نميسازد و وجود حق تعالي با صرافت و
بساطت خود و به مقتضاي حقيقت اطلاقي خود تمام وجودات را در هر
مرتبه از تقيّد و تعيّن كه بوده باشند (چه مجرّدات و چه
ماديّات) همه و همه را شامل ميگردد. بنابراين هيچ ذاتي نيست
الاّ اينكه فاني در ذات اوست و از خود بهيچوجه من الوجوه
استقلالي ندارد، و اين همان حقيقت توحيد ذاتي است؛ و در آيات
شريفه به اين حقيقت بارها و بارها اشاره و تصريح شده است.
اشاره به توحيد ذاتي حقّ در كلمات أميرالمؤمنين عليه السّلام
و نيز در كلمات و روايات مرويّه از ائمّه معصومين سلام الله
عليهم أجمعين، بالاخصّ در خطبات «نهجالبلاغى» اين نكته زياد
بچشم ميخورد.
أميرالمؤمنين عليه السّلام در خطبه اوّل «نهج البلاغى»
ميفرمايد:
كآئنٌ لا عَن حَدَثٍ، مَوجودٌ لا عَن عدمٍ؛ مع كلِّ شَئٍ لا
بمقُارَنةٍ، و غيرُ كلِّ شَئٍ لا بمُزايَلةٍ
[89].
«تكوّن و تحقّق او پديده و مترتّب بر حدوث نيست، و موجوديّتش
مسبوق به عدم نميباشد؛ با تمامي اشياء معيّت دارد امّا نه
بمعناي قِران و همنشين، و با هرچيز مفارقت دارد امّا نه بمعناي
جدائي و بينونيّت و فاصله وجودي و حدود وجودي.»
در اين خطبه بطور وضوح حضرت اشاره به مسأله توحيد ذاتي حضرت
حقّ دارند، و وجود را منحصر در ذات حضرت احديّت ميشمارند.
و يا در جواب سؤال ذعلب يماني كه گفت: اي اميرالمؤمنين! آيا
تا بحال خدايت را ديدهاي؟ فرمود:
لا تُدْرِكُهُ العُيونُ بمُشاهَدة العِيان، ولكن تُدركهُ
القلوبُ بحقائقِ الإيمان. قريبٌ مِن الأشيآءِ غيرُ مُلابِسٍ،
بعيدٌ منها غيرُ مُباينٍ، مُتكَلِّم لا بِرَويّةٍ، مُريدٌ
لابِهمّةٍ، صانعٌ لا بِجارحةٍ، لَطيفٌ لا يوصفُ بالخَفآء،
كبيرٌ لا يوصَف بالجَفآءِ، بَصيرٌ لا يوصَفُ بالحآسّةِ، رحيمٌ
لا يوصَف بالرِّقّةِ؛ تَعنو الوُجوهُ لِعَظَمته و تَجلُ
القلوبُ مِن مَخافتِه
[90].
«حضرت حقّ متعال ذاتي است كه ديدگان با ديد ظاهري خود آنرا
نمينگرند، وليكن چشم باطن و رؤيت قلوب قادر است بواسطه حقيقت
ايمان او را بنگرد. او ذاتي است كه با همه اشياء قريب است امّا
نه قرب مكاني، و از همه اشياء دور است امّا نه بعد و دوري
جدائي، سخن ميگويد امّا نه به طريق متعارف بشري، اراده ميكند
نه از روي شوق و ميل و اهتمام به وصول به مقصد، ميآفريند نه
با اعضاء و جوارح مادّي، لطيف است امّا نه آن لطفي كه از
ديدگان مخفي باشد، بزرگ است ولي در عظمت به حدود غير تجاوز و
تعدّي نميكند، بيناست امّا نه با حواسّ ظاهري، رحمت و عطوفت
دارد ولي نه از روي رقّت قلب و غلبه احساس و دلسوزي؛ تمامي
چهرهها در قبال عظمت او به خاك ميافتد، و همه دلها از ترس و
خوف او به وحشت و اضطراب در ميآيد.»
در اين خطبه نيز حضرت اشاره به حقيقت توحيد
ذاتي حضرت حقّ دارد، و همينطور ساير خطب كه ذكر آنها موجب
تطويل و خروج از مطلب خواهد شد.
عارف كامل همانند ربّ خود به غير از توحيد سخني نميگويد
بر اين اساس همچنان كه خداي متعال همه سخن و گفتار خود را در
قرآن كريم و يا در احاديث قدسي متوجّه توحيد مينمايد، و به
اندازه سر سوزني از مرتبه توحيد و شؤونات آن به آثار و شؤونات
غير خود در مراتب تعيّن تنازل نمينمايد، و براي هيچ مخلوقي
ولو رسول خاتم صلّي الله عليه و آله و سلّم بمقدار ذرّه مثقالي
حيثيّت استقلالي و وجود مستقلّ قائل نميباشد، و با صفت
قهّاريّت و جنبه غيرت خود چنان ميتازد كه احدي را تاب عرض
اندام ولو بمقدار بال پشهاي در قبال كبريائيّت و جبروتيّت و
عظمت و غناء او باقي نميماند، همينطور عارف كامل و وليّ خدا
در همه سخنان و مواعظ و مجالس و نوشتجات، سخن از توحيد و
شؤونات توحيد و آثار توحيد و اتّجاه به سمت توحيد دارد، و
ابداً از اين مرتبه به ساير مراتب مادون تنازل نميكند. زيرا
حيثيّت او متحيّث به حيثيّت حضرت حقّ شده است، و وجود او
متحوّل به وجود حضرت حقّ شده است، و ذات او متذوّت به ذات حضرت
حقّ شده است. پس آنگاه چگونه متصوّر است كه حضرت حقّ از سواي
خود بگويد و از سواي خود دم زند و از سواي خود سخن بميان آورد
و مردم را به سواي خود سوق دهد و ترغيب كند، اين محال است؛
زيرا گويند:
الذَّاتي لا يَختَلِفُ و لا يَتخَلَّف و لا يَتَغيَّرُ و لا يَتبدَّل.
«ذاتي يك شيء هيچگاه از ذات خود فاصله نميگيرد و دگرگون
نخواهد شد، و تغيير و تبديل در او راه نخواهد داشت.»
روي اين حساب عارف چه بخواهد و چه نخواهد نميتواند غير از
توحيد سخني بگويد، و به غير از توحيد به هر شأني از شؤونات
عالم خلق و به هر ظهوري از ظهورات و مظهري از مظاهر توجّه كند
و مردم را به آن سمت سوق دهد. نه اينكه اين مطلب از روي تواضع
و اعمال رويّه در قبال حضرت حقّ باشد ـ اينكه كار همه مردم است
ـ بلكه از ذات او غير از اين تراوش نميكند و رشحات وجودي او
را جز اين تشكيل نميدهد. و اين تواضع نيست بلكه يك حكم جبلّي
است و فطري است و ذاتي است. او همه موجودات عالم كون را مظاهر
مختلفه شؤون حقّ ميداند و با آن ديد به آنها نگاه ميكند.
ولايت امام معصوم عليه السّلام را ولايت حضرت حقّ ميبيند و او
را جدا نميبيند، بلكه يك وحدت و يك عينيّت براي آن قائل است.
ديد او نسبت به امام عليه السّلام ديد مرآتيّت است نه
استقلاليّت و موضوعيّت، چون ساير افراد.
او به امام زمان عليه السّلام به عنوان موجودي مستقلّ از وجود
حقّ نظر نميكند، و حقيقت آن حضرت را ظهور تجلّي اعظم حضرت حقّ
ميداند، و تجلّي كه جدا و منحاز و مستقلّ از متجلّي
نميتواند باشد.
بر اين اساس دعوت عارف به سمت امام عليه السّلام دعوت به سمت
الله است نه شخص امام عليه السّلام؛ به اين عنوان كه امام محور
دعوت و تبليغ قرار گيرد و خدا كنار گذاشته شود، اين عين شرك
است. خود امام عليه السّلام يك تار مويش به اين دعوت و تبليغ
راضي نيست، او خود همه را بسوي او دعوت ميكند، حال چطور رضا
ميدهد كه مردم بسوي او دعوت شوند!
تشكيل مجالسي كه به امام عليه السّلام به ديد استقلالي نظر شود
ممضاي آنان نيست
بناءً عليهذا افرادي كه به عنوان اهل ولاء مجالسي ترتيب
ميدهند كه در آنها محور توسّلات و التجاء و ابتهال بر اساس
ديد و نظره استقلالي است نه به عنوان آلي و مرآتي، بايد بدانند
كه مسير و طريقشان مخالف با مباني و اصول موضوعه اولياء حقّ و
ائمّه هُدي صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ميباشد. توسّل به
سيّد الشّهداء عليه السّلام از ديدگاه آن حضرت وقتي ممضا و
مرضيّ است كه توجّه به آن حضرت توجّه استقلالي نباشد، و او را
در كنار خدا و اوامر و دستورات او را در كنار اوامر و دستورات
الهي قرار ندهيم.
افرادي كه امام عليه السّلام را وسيله براي رفع حوائج و
گرفتاريها و اداء ديون قرار ميدهند و جلسات توسّل بدين منظور
بپا ميدارند، امام را از اوج شكوه و مرتبه اعلاي وجود به
مرتبه پست و حضيض نشآت عالم طبع و مادّه تنزّل ميدهند، و او
را براي امور مادّي و اميال بيارزش دنيوي برگزيدهاند. مجالس
توسّل جهت شفاي مريض و اداء قرض و رفع حصر از محصور و آزادي از
زندان و اخذ جواز و گذرنامه و بر طرف شدن موانع جهت سفر زيارتي
و غيره و رفع كدورت فيمابين و ايجاد اُلفت و محبّت ذاتالبين،
همه و همه خلاف طريق و مسير عرفاي الهي است.
عرفاي الهي امام عليه السّلام را براي خود امام ميخواهند و
مقصود از توجّه و لفت نظر به امام را اندكاك در ولايت مطلقه او
ميدانند و او را مقصد اقصي و غايت هر ميل و شوق و توجّه بحساب
ميآورند، خواه قرض آنها اداء شود يا نشود، خواه مريض آنان خوب
شود يا بميرد، خواه در انواع شدائد و گرفتاريها روزگار
بگذرانند يا آسوده شوند؛ دعوت آنان بسمت معرفت حقيقي امام
عليه السّلام است و اصلاً بوئي از امثال اين مطالب در سخنان
اينها بچشم نميخورد. اگر هزار سال در كنار آنان بنشيني و براي
تو صحبت كنند، يك بار نخواهي شنيد كه بگويند: براي اداء قرضت
توسّل به سيّد الشهداء عليه السّلام بنما و چه و چه ... تمام
گرفتاريها را در طول حيات بر خود جائز ميشمردند ولي از امام
عليه السّلام براي رفع آنها استمداد نميكردند. آنها امام را
براي دستگيري در عوالم نفس ميخواهند، نه براي قضاء حوائج
مادّي و دنيوي. آنها امام عليه السّلام را واسطه فيض حضرت حقّ
ميدانند و مُجري مشيّت متقنه و اراده حتميّه پروردگار بشمار
ميآورند، نه صندوق قرض الحسنه و محكمه حلّ و فصل تخاصمات.
امام عليه السّلام در اين دنيا نيامده تا قرض اداء كند و
بيماري سرطاني شفاء بخشد و گذرنامه و بليط براي ما تهيّه كند.
امام عليه السّلام مُجري قضاء و مشيّت پروردگار است، نه اينكه
خود از آن مشيّت و قضاء تخلّف نمايد.
در زيارت جامعه ميخوانيم:
جايگاه واقعي امام عليه السّلام در فقراتي از زيارت جامعه
السَّلامُ عَلي مَحآلِّ مَعرفةِ اللهِ و مَساكِن بَرَكةِ اللهِ
و مَعادنِ حِكمَة اللهِ و حَفَظَةِ سِرّ اللهِ و حَمَلة كتابِ
اللهِ و أوصيَآءِ نبيّ اللهِ و ذُريّةِ رَسول اللهِ صلَّي
اللهُ عليهِ و آلهِ و رحمةُ اللهِ و بَرَكاتُه. السَّلامُ علَي
الدُّعاةِ إلَي اللهِ و الأدِّلآء علَي مَرضاتِ اللهِ و
المُستقرّينَ في أمرِ اللهِ و التّآمّينَ في مَحبّةِ اللهِ و
المُخلَصينَ في تَوحيدِ اللهِ و المُظهِرينَ لأمرِ اللهِ و
نَهيِه و عبادِه المُكرَمين الذَّين لا يَسبِقونَه بالقَولِ و
هُم بأمرِه يَعملونَ و رَحمةُ اللهِ و بَركاتُه.
[91]
«سلام و درود پروردگار بر جايگاههاي معرفت و شناخت حقيقي حضرت
حقّ، و زمينههاي بركت و رحمت او، و معدنهاي حكمت بالغه حضرت
پروردگار، و نگهدارندگان و پاسداران سرّ خداوند، و حاملين كتاب
الهي، و اوصياء نبيّ مُرسَل حضرت حقّ و ذريّه رسول خدا صلّي
الله عليه و آله، رحمت خدا و بركات او بر ايشان باد. سلام و
درود خداي متعال بر دعوت كنندگان بسوي خدا و راهنمايان بر آنچه
مورد رضاي الهي است، و ثابتين در امر پروردگار و به آخرين
مرتبه محبّت رسيدگان نسبت به خداوند، و كساني كه در توحيد الهي
به نهايت درجه خلوص راه يافتهاند، و ظاهركنندگان اوامر و
نواهي الهي، و بندگان كرامت بخشيده، آن كساني كه بر امر
پروردگار سبقت نميگيرند و فقط به امر او عمل مينمايند، و
رحمت خدا و بركات او بر ايشان باد.»
در اين فقرات شريفه حقيقت وجودي حضرات معصومين عليهم السّلام
بخوبي روشن و تفسير شده است. ائمّه عليهم السّلام واسطه فيض
وجودند و مربّي هر نفس به سمت كمال خويش، و اجراء كننده اراده
حتميّه پروردگار در عالم امكان، و بر حكم الهي و قضاء او سبقت
و پيشي نميگيرند و از خود مطلبي اضافه و يا كم نميكنند.
تا اينكه ميفرمايد:
وَ أنَّ أرواحَكُم و نورَكُم و طينَتكُم واحِدةٌ ، طابَتْ و
طَهرُت بَعضُها مِن بَعضٍ. خَلَقكُم اللهُ أنوارًا فَجَعَلَكم
بِعَرشِه مُحدِقينَ، حتَّي مَنَّ عَلينا بكُم فَجَعَلكُم في
بُيوتٍ أذِنَ اللهُ أنْ تُرفَع و يُذكرَ فيها اسْمُه وجَعَل
صَلواتَنا عليكُم وما خَصّنا به مِن ولايَتِكم طيبًا لخَلقِنا
و طَهارةً لأنفُسنا و تَزكيةً لنا و كفَّارةً لذُنوبِنا فكُنّا
عندَه مُسلِّمين بفضلِكم و مَعروفين بتَصدِيقنا إيّاكُم
[92].
«و به تحقيق كه ارواح شما و نور شما و طينت و سرشت شما يك واحد
است؛ اين طينت پاك و طاهر يكي پس از ديگري پا بعرصه وجود
گذاشته است. خداي متعال وجود شما را بصورت انوار ربوبي آفريد و
شما را بر دورادور عرش خود به طواف آورد، تا اينكه بواسطه وجود
عنصري آنها و تعلّق به عالم نفس و جهان مادّه بر ما منّت نهاد،
پس شما را در منازلي مستقرّ فرمود كه اراده حتميّه و خلل
ناپذيرش بر رفعت و علوّ درجات و مرتبه اعلاي از كرامت آن منازل
تعلّق گرفت. منازلي كه ياد و ذكر و اسم حضرت حقّ را به
بالاترين مرتبه از مراتب وجودي برساند، مرتبهاي كه ديگر مافوق
آن متصوّر نشود و شأن و حيثيّت حضرت حقّ به والاترين موقعيّت
خود احراز شود. ـ اين عبارت بسيار عجيب و غريب و حاوي اسرار و
رموزي شگرف است ـ و خداي متعال درودهاي ما را بر شما و ولايت
شما را موجب طهارت و پاكيزگي خلقت ما قرار داد، و نفوس ما را
بدان تزكيه و مصفّي فرمود، و گناهان ما را بدان وسيله مورد
آمرزش قرار داد. بر اين اساس ما نزد خداوند به فضل و برتري شما
اذعان نموديم و تسليم عظمت و علوّ درجات شما گرديديم و از جهت
پذيرش امر و ولايت شما معروف و از ديگران متمايز شديم.»
در تمامي اين فقرات شاخصههاي حقيقت ولايت مطلقه كه از نفوس
قدسي حضرات معصومين عليهم السّلام تجليّ و ظهور مينمايد بيان
شده است. و بطور وضوح وحدت عيني و مصداقي ولايت مطلقه حضرت حقّ
با ولايت اين ذوات مقدّسه تبيين گرديده است. و از آنجا كه
ولايت حقّ مثل و مشابه برنميدارد و در حيطه تصرّف خود غيري را
نميپذيرد، بنابراين ولايت معصومين عليهم السّلام عين ولايت
پروردگار به عينيّت حقيقيّه و واقعيّه خواهد بود.