هر فعل و تصرّفي در عالم وجود ظهور نمايد عين ولايت مطلقه حضرت حق است
بدين لحاظ ديدگاه يك عارف نسبت به امام عليه السّلام ديدگاه
آلي و مرآتي است نه استقلالي؛ و آنچه در آينه نمايان ميشود از
آنِ حضرت حقّ است نه مربوط به امام عليه السّلام. زيرا امام
عليه السّلام از خود چيزي ندارد و به اندازه سر سوزني
نميتواند سهمي از اين ولايت را براي خود بردارد؛ حال اين
ولايت در هر آينه و مظهري كه جلوه نمايد (چه امام عليه السّلام
و يا غير امام) از آنِ خداي متعال است، نه مربوط به آن مظهر.
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد فرمايد
| |
دگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد
[93]
|
و از آنجا كه حقيقت ولايت يعني احاطه وجودي به مظاهر عالم وجود
حقيقتي است كلّيّه كه جنبه سعه وجودي دارد، و بمقتضاي حقيقت
اطلاقيِ حضرت حقّ او نيز به اين صفت متّصف و به اين خصوصيّت
متخصّص ميگردد، تنزّل آن در عالم وجود و سريان او در عوالم
امكان مقول به تشكيك و داراي مراتب متفاوت خواهد شد. بدين بيان
كه آنچه از فعل و تصرّفات در هر مرتبهاي از مراتب وجود چه
مجرّد و چه مادّي و در هر تعيّني از تعيّنات ظهور نمايد، ولو
بمقدار حركت بال پشه و كمتر از آن، همه و همه عين ولايت مطلقه
حضرت حقّ است كه بواسطه نزول آن در اين مرايا و وسائط بدين
شكلِ محدود و قالب معيّن بروز و ظهور مينمايد. طبيعي است كه
بمقتضاي قاعده امكان اشرف اين حقيقت والا و اين معمّاي عالم
وجود بايد در ذاتي از ذوات متمكّنه در عالم امكان به نحو اوسع
و اشرف و اعلي و اجمع وجود داشته باشد، و اين ذات نفس مقدّس
معصوم عليه السّلام ميباشد كه سر حلقه و نقطه وصل آن به وجود
مبارك حضرت ختمي مرتبت محمّد بن عبدالله صلّي الله عليه و
آله و سلّم برميگردد كه فرموده جناب حضرت حقّ در حق اوست:
لَولاكَ لَما خَلقْتُ الأفلاك
[94].
تاج سرت افسر لعمرك
| |
ديباي برت قباي لولاك
|
فرموده به شأنت ايزد پاك
| |
لولاك لما خلقت الافلاك
|
و چه بسيار عالي و راقي فرمود عارف والامقام حضرت شيخ
محمود شبستري قدّس الله سرّه در اين باب:
يكي خطّ است ز اوّل تا به آخر
| |
برو خلق جهان گشته مسافر
|
در اين ره انبياء چون ساربانند
| |
دليل و رهنماي كاروانند
|
وز ايشان سيّد ما گشته سالار
| |
هم او اوّل هم او آخر در اين كار
|
احد در ميم احمد گشته ظاهر
| |
در اين دور اوّل آمد عين آخر
|
ز احمد تا احد يك ميم فرق است
| |
جهاني اندر آن يك ميم غرق است
|
بر او ختم آمده پايان اين راه
| |
در او منزل شده اُدعوا إلي الله
|
مقام دلگشايش جمع جمعست
| |
جمال جانفزايش شمع جمع است
|
شده او پيش و دلها جمله در پي
| |
گرفته دست جانها دامن وي
|
در اين ره اولياء باز از پس و پيش
| |
نشاني دادهاند از منزل خويش
[95]
|
سرّ و ضمير عارف با امام عليه السّلام معيّت داشته و افتراق از
آن محال است
در ديدگاه عارف توسّل به امام عليه السّلام عين توسّل به خود
حضرت حقّ است، و در اين توسّل خدا را ميبيند و اثر خدا را
مشاهده ميكند و ولايت خدا را ادراك ميكند و اثر را از او
ميبيند و امام را واسطه ميداند، واسطهاي كه از خود هيچ
ندارد و در قبال ولايت حقّ صفر است و همه حقّ است و بس.
امّا ساير افراد اينچنين نيستند. براي امام عليه السّلام در
وجود خود حسابي جدا باز كردهاند و راه خود را بسوي خدا بسته و
به امام عليه السّلام گشودهاند و خدا را در مرتبهاي بدور از
ادراك و دسترسي بشر انداخته و خود را به ريسمان و حبل عنايت
امام عليه السّلام آويزان نمودهاند و تصوّر نمودهاند كه از
اين طريق راهي به درون ولايت باز ميكنند وخود را مشمول لطف و
كرامت صاحب ولايت قرار ميدهند. غافل از اينكه آن امامي كه با
اين ديدگاه به او توسّل شود امام نيست، بلكه مخلوق تخيّلات خود
آنهاست. و آن ولايتي كه به نظر استقلالي و موضوعي بر آن نظر
شود ولايت نيست، بلكه توهمّات و اوهام است و ساخته و پرداخته
ذهن است، نه منطبق بر حقّ و واقع. و بقول عارف بزرگ:
رمد دارد دو چشم اهل ظاهر
| |
كه از ظاهر نبيند جز مظاهر
[96]
|
عارف حقيقت امام عليه السّلام را در همه مظاهر و صور و حركات و
سكنات و همه عالم وجود مشاهده ميكند، و ديگران فقط در صورت
خاصّ و وجهه خاص و مكان خاصّ و هويّت خاصّ ميبينند.
مرحوم حضرت حدّاد رضوان الله عليه ميفرمود: كور باد آن چشمي
كه صبح از خواب باز شود و به هر كه نظر ميكند آن حضرت را
نبيند. امام زمان عليه السّلام در همه جاست و توأم با هر شيئي
از اشياء عالم است و وجود همه اشياء بوجود قيّومي قائم به
اوست. آنوقت چگونه ممكن است لحظهاي از لحظات قلب عارف و سرّ و
ضمير او از آن امام غفلت ورزد و با او معيّت نداشته باشد! سرّ
عارف و ضمير او و نفس و روح و جانش با سرّ امام و ضمير و قلب و
نفس او معيّت دارد و همچو شير و شكر بهم درآميخته است و ابداً
امكان افتراق و انفصال آن محال خواهد بود، و در لحظهاي كه اين
افتراق و جدائي رخ دهد در آن لحظه مرگ و نيستي و هلاكت عارف
بيچون و چرا محقّق است.
در بعضي از كتبي كه در شرح احوال بزرگان نوشته شده آمده است:
ايرادي كه بر عرفاء و اهل توحيد وارد است اينست كه آنها كمتر
به توسّلات به ائمّه عليهم السّلام توجّه دارند، و در جلسات
خود بيشتر به قرائت قرآن و مطالب توحيدي ميپردازند و ذكر
مصيبت و روضه و التجاء و ابتهال به درگاه حضرات معصومين عليهم
السّلام كمتر بچشم ميخورد.
عجبا! اينان تصوّر ميكنند كه توسّل به ائمّه و
إحياء مجالس ذكر آنان فقط به سينه زدن و بر سر كوفتن حاصل
ميشود؛ و صدا به نوحه و عويل بلند كردن و فريادهاي متعارف در
جلسات عوام است كه ميزان تعلّق و ولاء و ارادت فرد را به آن
آستان مينماياند. اينان تمسّك به ولاء اهل بيت را فقط در اشك
ماتم ريختن بر مصائب آنها ميدانند، و مجلسي را مجلس ذكر و
احياء سنّت و امر اهل بيت بحساب ميآورند كه حتماً در آن مجلس
روضه خوانده شود و اشكي ريخته شود و سينهزني به أشدّ مراتب آن
إعمال گردد، و همه لخت و عريان ساعتها در مصيبت وارده بر ائمّه
هدي بر سر و سينه بكوبند و آنگاه بياراده و منگ در حالت غشوه
بر روي زمين بيفتند و از حال بروند، و يا به انواع وسايل و
آلات بر سر و صورت خود بكوبند و خود را مجروح نمايند و خون از
سر و گردن آنان روان گردد! در اين حال است كه خود را در حرم و
حريم امام عليه السّلام مشاهده مينمايند و خود را مستوجب
عنايت و كرامت و لطف او ميپندارند، و ولاء خود را به آن حضرات
بمنصّه ظهور و اثبات ميرسانند، و از اخصّ خواصّ و اقرب
مقرّبين به آن حضرات بحساب ميآورند، و به ديگران ريشخند زده
با تمسخر آنان را جدا از حريم ولايت قرار ميدهند و فاقد لطف و
عنايت امام عليه السّلام!
شدّت مصيبت و محنت تغيير دهندة مرتبة امامت نيست
اينان امام را فقط در جنبه و چهره مصائب او مينگرند، و امامي
براي آنها بيشتر قابل احترام و ارزش است كه بر او بيشتر مصيبت
و محنت و اذيّت از جانب معاندين و ستمگران وارد شده باشد. سيّد
الشّهداء از اين جهت بيش از همه مورد اكرام و اعزاز و توجّه
است كه قضاياي عاشوراء بر او وارد شده است، و يا موسي بن جعفر
عليهما السّلام از اين جهت مجالسش رونق و رواج دارد كه سالها
در زندان محبوس و مبتلا به انواع ابتلاء و اذيّتها و مِحَن
بوده است. امّا از ساير ائمّه عليهم السّلام كمتر سخن بميان
ميآيد و مصائب آنها كمتر مورد توجّه قرار ميگيرد. و حتّي اگر
خود سيّد الشّهداء عليه السّلام به نحو ديگري ارتحال پيدا
مينمود و به اين مصائب مبتلا نميگشت ديگر بازارش آن رونق و
رواج را نداشت و متاعي براي عرضه در آن يافت نميشد.
اينان غافلاند از اينكه سيّد الشّهداء قبل از جريان عاشوراء
و واقعه كربلاء خود يك امام معصوم بود، و امام در هر حال و هر
جا امام است، خواه قيام كند و خواه سكوت، خواه در مرئي و منظر
تجلّي كند و خواه در خانه بنشيند و عزلت اختيار نمايد؛ او در
همه حال امام است و مقتدي و اُسوه.
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود:
الحسَنُ و الحُسين إمامانِ قَاما أَوْ قَعَدا
[97].
و اين حديث به همه ائمّه عليهم السّلام سريان دارد و از
اين جهت حتّي به اندازه سر سوزني بين سيّد الشّهداء و امام
هادي و يا امام عسكري و يا امام باقر عليهم السّلام فرقي نيست.
بلي آنچه فرق است مسألهاي
است كه بواسطه مصائب روز عاشوراء و تحمّل آن و تبعات آن براي
خود آنحضرت رخ داده است و درجات و مقامات خاصّهاي جداي از
مسأله امامت براي آن حضرت بوجود آمده است، چنانچه خود آنحضرت
به نقل از كلام جدّش رسول خدا ميفرمايد:
وَ إنَّ لَك في الجَنانِ لَدَرجاتٍ لَن تَنالَها إلاّ بِالشَّهادَة
[98].
«براي تو در بهشت جايگاهي است كه فقط با تحمّل شهادت و اين
مصائب به آن خواهي رسيد.»
و اين مرتبه ربطي به امامت و ولايت ندارد؛ اين مرتبه با سعه
وجودي و سير در عوالم اسماء و صفات لا يتناهي پروردگار مرتبط
است كه از آن به حيثيّت عالم بقاء تعبير ميشود.
در قضيّه عاشوراء مسأله صرفاً زدن و كشتن و
اسير كردن و جنايت و خباثت نبود، اين مسأله ممكن است در خيلي
از وقايع و حوادث عالم اتّفاق بيفتد؛ مسأله مسأله اداره و
تدبير يك امام معصوم بود. ما بيش از آنكه به نفس ابتلائات و
مصائب آن روز و پس از آن بينديشيم، بايد به نحوه و كيفيّت بروز
و ظهور اين مسائل فكر كنيم؛ و بايد ببينيم چه عاملي موجب شده
است كه اين حادثه در طول تاريخ بشريّت از ساير حوادث ممتاز و
مجزّي گردد، و چه حقيقتي در بطن و سرّ اين قضيّه نهفته است كه
تمام اولياي الهي و ائمّه معصومين عليهم السّلام هميشه ما را
دعوت به ذكر و اقامه و شرح و بيان اين واقعه عظمي و حادثه
منحصر بفرد در تاريخ نمودهاند، و چرا بايد امام رضا
عليه السّلام بفرمايد:
يابنَ شَبيب! إن كُنتَ باكيًا لِشيءٍ فَابكِ للحُسين بنِ
عليّ بن أبيطالبٍ عليهما السّلام!
[99]
«اي ابن شبيب! هرگاه خواستي اشكي بريزي بر مصائب جدّم حسين گريه كن.»
گريه بر سيّد الشّهداء عليه السّلام بايد گريه عشق باشد نه ماتم
و اينقدر كه در روايات بر گريه بر حضرت سيّد الشّهداء
عليه السّلام ثواب مترتّب شده است براي چيست؟ مگر گريه ثواب
دارد؟ هر كس بر هر قضيّهاي كه احساس رأفت و ترحّم كند
بياختيار اشكش جاري ميشود. حال اين چه حسني دارد؟ كسي كه پدر
و يا مادرش را از دست داده باشد نيز گريه ميكند، گرچه آنان از
افسق فسّاق و اشدّ معاندين باشند. آيا اين اشك مستحسن است؟ و
بر او ثواب مترتّب است؟ افراد عادي از خواندن يك داستان عاطفي
و يك رمان احساسي نيز دلشكسته شده و اشك ميريزند و با تمام
شدن كتاب و رمان آن احساس نيز تمام و آن حالت بفراموشي ميرود
و حالت ديگر جاي او را ميگيرد، و غير از يك اتلاف وقت و از
دست دادن فرصت چيزي براي انسان باقي نميماند.
بايد جدّاً به اين مسأله بينديشيم و راه خود را همانطور كه
اولياي الهي رهنمون شدند قرار دهيم، و از غلبه احساسات و عواطف
بپرهيزيم و به حقايق اصيل و مباني رصين اسلام عاقلانهتر و
واقع بينانهتر بپردازيم.
امام حسين عليه السّلام چه نيازي به گريه و
شيون و ناله و فرياد ما دارد؟ او در مقامي منيع و درجهاي
رفيع، مافوق تصوّر ما (عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِر)
[100] در كمال عزّ
و ناز و غناء و بهاء و عظمت متمكّن است و احتياجي به اين مجالس
ندارد. از اوّل خلقت آدم تا آخر قيامت كسي يادي از او نكند او
را چه باك، كه او در حقّ مستغرق است و به وجود حقّ وجود يافته
است؛ او ديگر به ما چه احتياجي دارد، او خدا را براي خود
برگزيده است؛ پس او همه چيز را دارد و ما مساكين دست خالي بايد
چشم به خوان كرم او بدوزيم، آيا نظري كند و گوشه چشمي بنمايد
يا خير.
علّت اينكه عاشوراء عاشوراء شد و از ساير حوادث
ممتاز شد اينست كه وقايع در اين روز بنحوي اتّفاق افتاد كه
تمام صفات و اسماء الهيّه در اين روز از وجود آن حضرت بمنصّه
ظهور درآمد. مسأله فقط مسأله شهادت نبود. كيفيّت قضايا و حوادث
و بيان مطالب و نحوه عمل آن حضرت و رعايت ظرائف و لطائف عالم
تربيت و تزكيه و تذكيه تماماً از وجود آن حضرت متجلّي شده بود.
و به عبارت ديگر: اگر اين قضيّه بدون حضور آن حضرت انجام
ميگرفت و سررشته تدبير و اداره آنرا فرد ديگري همچون حضرت
أبيالفضل العبّاس و يا حضرت عليّ اكبر عليهما السّلام به دست
ميگرفت، ديگر عاشوراء نبود بلكه هويّت ديگري مييافت و
خصوصيّات متفاوتي با اين مسأله پيدا ميكرد، گرچه نفس حوادث و
ابتلائات فرقي نميكرد. يعني اگر همان زدن و كشتن و تشنگي و
كوبيدن و قطعه قطعه كردن و انواع بلايا وارد كردن را ما در آن
مشاهده نمائيم، باز مسأله فرق داشت. در اينجاست كه ما متوجّه
ميشويم سرّ مسأله در اين است كه زمام حوادث در روز عاشوراء
بايد فقط به دست امام معصوم عليه السّلام باشد تا عاشوراء
عاشوراء شود و بر صفحه تاريخ تا ابد چون خورشيد بتابد و ديگران
را بدنبال خود بكشاند و از اقيانوس بيكران فيض خود همه را سر
مست و سيراب نمايد.
و بهمين جهت است كه هيچ واقعهاي نظير عاشوراء
نخواهد شد و اين اسم را بر غير آن واقعه گذاردن خطاي محض است.
چنانچه به فردي غير از امام حسين عليه السّلام حسين گفتن باطل
و خرافه است. امام معصوم را نبايد به غير او تسرّي داد، و گفتن
عليّ زمان و يا حسين زمان صددرصد غلط و موجب عقبات و تبعات
است. عارف روح و سرّش با امام حسين عليه السّلام وحدت دارد،
گريه او بر امام حسين عليه السّلام گريه عشق است نه گريه ماتم.
او معشوق خود را در بالاترين و عاليترين مرتبه جمال و بهاء و
نور و عشق ميبيند و خواهي نخواهي سرشك از ديدگانش سرازير
ميشود و با اين اشك و آه خود را به حريم محبوب وارد مينمايد
و روح خود را به روح و نفس معشوق پيوند ميزند. ياد محبوب او
را منقلب ميكند. او نيازي به روضه و ذكر مصيبت ندارد. ذكر
سيّد الشّهداء يك مرتبه او را پرواز ميدهد و به طيران ميآورد
و تا ابديّت به پيش ميبرد و تا بيكران همراه با خود آن حضرت
در رياض عالم قدس به سير و تفرّج و التذاذ از جذبات و جلوات
احديّت كه بر آن حضرت ميتابد درخواهد آورد.
حالات مرحوم حدّاد و علاّمه در مجالس سيّد الشّهداء عليه السّلام
وصف ناشدني است
وقتي ياد و ذكر سيّد الشّهداء عليه السّلام ميآمد چنان حالت
انقلاب و وجد و شعفي بر سيماي حضرت حدّاد و مرحوم والد رضوان الله
عليهما نقش ميبست كه وصف ناشدني است. در ايّام محرّم چنانچه ذكر
اين واقعه را خود حضرت والد قدّس سرّه در كتاب «روح مجرّد»
[101]
ذكر كردهاند، آثار وجد و عشق و شور و حال كاملاً از وجنات حضرت
حدّاد مشهود بود. گوئي حلول اين ماه دور جديدي را در حيات و زندگي
او بوجود ميآورد و حال و هواي او را بكلّي عوض مينمود، گرچه او
تماماً و مستمرّاً با محبوبش حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام
اتّحاد و معيّت داشت، امّا ورود در اين ماه براي او جاذبيّت و
تلألؤ ديگري را بهمراه ميآورد. صبحها در منزل ايشان قرائت زيارت
عاشوراء و شبها سخن از حالات و عوالم و حقائق توحيدي متجليّه از
نفس آن حضرت بود. در روزهاي تاسوعا و عاشوراء به شاگردانشان دستور
ميدادند به خيابان بروند و در دستجات عزاداري شركت كنند، و خود
نيز در انقلاب عجيبي بسر ميبردند. اشك بدون اختيار مانند ناودان
بر چهره ايشان جاري بود و قدرت بر تكلّم و معاشرت را از ايشان سلب
ميكرد. ولي آرام و بيسر و صدا و بدور از هاي و هو در درون خود با
معشوق به راز و نياز و نجوي ميپرداختند.
و امّا نسبت به مرحوم والد رضوان الله عليه اينجانب در تمام مدّت
عمر خود احدي را نديدم كه اينقدر به حضرت سيّد الشّهدا
عليه السّلام مانند ايشان عشق بورزد و از هر فرصتي براي اقامه
مجالس عزاء و ذكر استفاده كند. ايشان نه تنها ما را ملزم به اقامه
مجالس عزاء و ذكر اهل بيت (چه در مشهد و يا در ساير امكنه)
مينمودند، بلكه مجبور ميكردند كه ذكر مصيبت را با صداي بلند
بخوانيم، و اگر كسي تخطّي ميكرد مؤاخذه مينمودند. در تمام مدّت
دو ماه محرّم و صفر در منازل دوستان و رفقاي خود صبحها مجالس روضه
و مصائب اهل بيت دائر بود و خود در آن شركت مينمودند. در روزهاي
عاشوراء ما را ملزم ميكردند كه در منبر به نوحهخواني و سينهزني
بپردازيم و خود درحاليكه عمامه از سر برداشته بودند بلند ميشدند و
همراه با مردم به سينهزني ميپرداختند. در شبهاي جمعه در مشهد
مجلس روضه مختصري با حضور حدود بيست نفر در منزلشان منعقد بود، و
فقط ذاكر به ذكر مصيبت ميپرداخت و صحبت ديگري در ميان نبود و سپس
اطعام ميدادند. حال آيا بيانصافي نيست كه ما بيائيم و بگوئيم:
ايرادي كه بر عرفاء وارد است اينست كه كمتر توسّلي به ذوات مقدّسه
ائمّه معصومين عليهم السّلام ميكنند و بيشتر به ذكر سخنان توحيدي
ميپردازند؟! اگر اينها توسّل نيست پس توسّل در چيست؟
بلي اينان توسّل را براي قضاء حوائج دنيوي نميكنند و همچون عوام
بواسطه غلبه احساسات اشك از ديده نميافشانند، و امام عليه السّلام
را براي مسائل دنيوي نميخواهند، و توسّل را فقط در برقراري مجالس
تكراري و تبدّل آن به يك عادت روزمرّه نميدانند، و صرف گريه بر
سيّد الشّهداء را موجب قرب به حقّ و تجرّد نفس و اكتساب فضايل
معنوي نميشمارند.
اساس مجالس عزاداري اهل توحيد رسيدن به غايت سير معصومين است
بلكه اين طائفه با اقامه مجالس عزاء و سوگواري زمينه ابراز و اظهار
و تبيين مكتب و ممشا و سير و هدف آن بزرگواران را فراهم ميآورند.
در اين مجالس مكتب و روش توحيدي ائمّه معصومين عليهم السّلام مورد
بحث و تحقيق قرار ميگيرد، و از قضايا و حوادث وارده بر آن حضرات
درس و مشق و اسوه و الگو براي عبور از كريوههاي نفس امّاره و
ارتقاء قواي عقلاني و روحي و تزكيه و تهذيب نفس بهرهگيري ميشود،
و راه صحيح و منهاج قويم آن بزرگان براي افراد توضيح و تشريح
ميگردد، و كيفيّت مَشي اولياء خدا در ارتباط با حوادث و
پديدههائي كه با آنها مواجه ميشدند روشن ميگردد.
در اين مجالس از اسّ و اساس يك
حيات معنوي كه تبلور آن در زندگاني اولياء حقّ متحقّق است سخن به
ميان ميآيد، و غايت و مقصد حركات و سكنات و ممشاي ائمّه معصومين
توضيح داده ميشود.
مقصد و غايت قيام مقدّس سيّد الشهداء
عليه السّلام چه بود؟ و چرا آن حضرت خود و ذرّيّه و اصحاب خود را
فدا نمود؟ مگر مردم در آن زمان در چه سير و ممشائي قرار داشتند كه
حضرت خواست آنان را متنبّه سازد و از خواب غفلت بيدار نمايد؟ مگر
آنان نماز نميخواندند و روزه نميگرفتند و حج بجا نميآوردند؟ و
مگر جهاد نداشتند و نماز جمعه نداشتند؟ اينها همه بود ولي اصل و
اساس دين نبود. اساس دين ولايت است. اساس دين متابعت از امام معصوم
است و اطاعت محض و انقياد كامل از فرامين اوست؛ و بفرموده امام
باقر عليه السّلام:
و لَم يُنادَ بِشيْءٍ كما نودِيَ بِالولايةِ
[102].
«هيچ اعلاني از جانب پروردگار همچون اعلان به ولايت ائمّه هدي نبوده است.»
اين ولايت طريق و مسير به توحيد است. مسير به
آزادي و حرّيّت در برابر غير حقّ است. مسير عبوديّت و عجز و فقر در
مقابل حضرت حقّ است. مسير علوّ نفس و اعتلاء آن در قبال حطام پوچ و
بيارزش دنيوي است. مگر حضرت أميرالمؤمنين به فرزندش حسن بن علي
عليهما السّلام نفرمود:
يا بُنَي! و أكرِمْ نَفْسَك عَن كُلِّ دَنيَّةٍ و إن ساقَتْكَ إلي
الرَّغآئِب، فإنّكَ لَنْ تَعتاضَ بما تَبذُل مِن نَفْسِكَ عِوضًا
[103].
«اي فرزند! نفس خود را بلند مرتبه و عزيز بدار از هر امر پست و شيء
بيارزشي كه در اين دنيا نصيب خواهد شد، اگر چه آن امر تو را به
منافع كلان و بهرههاي فراوان و اشياء نفيس و بسيار ارزشمند
برساند. زيرا تو هيچگاه نخواهي توانست در قبال آنچه كه از مناعت و
عزّت و عظمت و حرّيّت و بلند منشي نفس خود از دست دادهاي چيزي را
بدست آوري كه بتواند همسو و همطراز باشد.»
مكتب امام حسين عليه السّلام مكتب تعقّل و آزادي و انتخاب است
مكتب امام حسين اين مكتب است. مكتب عرفان حقّ است و معرفت واقعي
حقّ و عبوديّت صِرف در برابر حضرت حقّ و رها شدن از همه گير و
بندهاي نفساني و شهواني و شيطاني و جمود در تعصّبات خشك و بيمغز و
توخالي و اسير هواها و هوسها و احساسات و شايعات و تقليد
كوركورانه از مبادي فاسده و مفسده، چنانچه در خطبات آن حضرت در روز
عاشوراء بوضوح اين مطالب بچشم ميخورد. مكتب سيّد الشّهداء مكتب
تعقّل است نه تقليد كوركورانه، مكتب تدبّر است، مكتب آزادي و رشد و
انبساط فكر است، مكتب تحقيق و اختيار و انتخاب است، نه چوب و چماق
و ضرب و شتم؛ آن مكتب مكتب أبابكر و عمر و يزيد و معاويه است.
مكتب آن حضرت رجوع به عقل و فطرت و وجدان است، بيرون آمدن از وادي
جهالت و ضلالت و جمود و خشكمغزي است. مكتبي است كه تمام جهات
وجودي و حيثيّات ظاهري و باطني و روحي و نفسي دنيوي و اخروي انسان
را در بر ميگيرد. در اين مكتب فقط آنچه مطرح است و از آن دفاع
ميشود توحيد است و بس! در اين مكتب فقط خدا وجود دارد و غير او
باطل است. احساسات در اين مكتب راهي ندارد و نفس در اينجا ارزشي
ندارد.
كسانيكه ميگويند: در واقعه عاشوراء آنچه كه حاكم بود مسأله عشق
بود، اشتباه كردهاند. عشق منهاي تعقّل يعني جنون. عشق جداي از
مباني شرع يعني لااُباليگري وخودكامگي. عشق بدور از موازين و
مباني يعني هوس و سركشي. عشقي در مكتب امام حسين ارزش دارد كه بر
اساس فهم و ادراك و تشخيص و تعقّل و درايت باشد، نه بر اساس هوي
و هوس و غلبه احساسات. در واقعه كربلا اصحاب سيّد الشّهداء همه
عاشق آن حضرت بودند، امّا نه عشق مجازي و صوري، و نه عشق احساسي و
عاطفي؛ آن عشق ارزشي ندارد و پشيزي بحساب نميآيد.
عشق واقعي جداي از مباني عقل نيست
عشق اصحاب عشق از روي فهم و بينش بود، عشق از روي موازين و مباني
عقلاني و شرعي بود، عشق به حقيقت نوراني و عظمت مطلقه و نفس قدسي
بود. عشق به مبدأ وجود و بهاء اتمّ و مجلاي اكمل و اوسع حضرت باري
بود. اين عشق كجا و عشقي كه در مجالس و محافل از او دم ميزنند
كجا؟ عشقي كه با اندك تغيّر و تبدّل در توقّعات و انتظارات مبدّل
به يأس و نااميدي و سردي و نفور از معشوق شود كجا، و عشقي كه به
مولاي خود بگويد: اگر هزار بار مرا قطعه قطعه كنند و باز زنده كنند
دست از تو بر نميدارم كجا؟! اين عشق بر اساس فهم و يقين و ادراك
حقيقت است، و آن عشق بر اساس جاذبههاي توخالي و اعتباري و تبليغات
و اشاعات و امور بيپايه و اساس است؛ ببين تفاوت ره از كجاست تا به
كجا! ولذا ميبينيم جريان حادثه كربلا از لسان اولياي حقّ به نحو
متمايزي از ساير جريانات بيان شده است.
أميرالمؤمنين عليه السّلام در ارتباط با اين حادثه ميفرمايد:
مُناخُ ركابٍ و مُصارِعُ عُشّاقٍ، شُهدآءَ، لا يَسبِقُهم مَن كانَ
قَبلَهم و لا يَلحقُهم مَن بَعدَهم.
[104]
«اينجا منزلگاه و محل بارانداز و قتلگاه عاشقاني شيفته و شيداي
حضرت حقّ است. عاشقاني كه نه مانند ايشان آمده است و نه خواهد آمد.»
امكان ندارد عقلْ انسان را از حركت در وادي عشق منع نمايد، و امكان
ندارد عشق واقعي جداي از مباني و موازين عقل براه خود برود. عقل
انسان را به قرب محبوب و فناء در او دعوت ميكند و به هر وسيلهاي
كه بتوان جهت وصول به اين نتيجه توسّل جست ممدوح و مجاز و بلكه
ملزم ميشمارد، و به هر چه كه ممكن است بعنوان عائق و سدّ راه و
حاجز ورود به حريم حضرت حقّ شمرده شود تحذير و دورباش ميدهد.
عقل موهبتي است الهي كه خداي متعال براي تصحيح
مسير و انطباق فكر و عمل با واقع و نفس الأمر، و بالنّتيجه حركت به
سوي مقصد اقصي و غايت قُصوي و فعليّت كلّيّه استعدادهاي نهفته بشري
و كمال مطلوب به انسان عطاء نموده است؛ و همين عقل انسان را به سمت
سيّد الشّهداء و فناء در او و تسليم و تفويض تمام شراشر وجودي و
آثار حيات به او دعوت ميكند. او ديگر نميتواند به عنوان حاجز و
مانع سدّ راه وصول به آن حضرت قرار گيرد، تا انسان مجبور گردد براي
وصول به اين هدف از نيرو و قدرت عشق بهره گيرد. و اگر چنانچه عقلي
در اين ميان بخواهد مانعي بوجود بياورد و با طرح قضايا و قياساتي
انسان را از اين نعمت عظمي و سعادت دارَين محروم نمايد، آن عقل عقل
نيست بلكه قوّه واهمه و متخيّله است كه بجاي عقل خود را جا زده است
و قياسات خود را موجّه نشان ميدهد؛ و انسان بايد با رجوع به حقائق
متقنه و مباني رصين و اصول موضوعه به حقيقت و كُنه قضاياي عقلاني
پي ببرد و از آنها مدد طلبد و راه خود را منطبق با حقّ و واقعيّت و
بدور از وساوس و توجيهات نفساني قرار دهد. و در اينجا به اين نكته
ميرسيم، و علّت تشويق و ترغيب ائمّه عليهم السّلام نسبت به اقامه
مجالس عزاي سيّد الشّهدا عليه السّلام روشن ميشود.
روايت زيد شحّام در فضيلت اقامه مجلس عزا و گريه بر سيّد الشهداء عليه السّلام
زيد شحّام گويد:
كُنّا عندَ أبيعبدِاللهِ عليه السّلام و نَحن جماعةٌ
مِن الكوفيّينَ، فدَخل جعفرُ بنُ عفّان علَي أبيعبدِاللهِ
عليه السّلام فقرَّبه و أدناهُ. ثُمَّ قالَ: ي
جعفرُ! قالَ: لَبّيكَ جَعلنيَ اللهُ فِداكَ! قالَ: بَلَغَني
أَنّكَ تَقول الشِّعرَ في الحُسينِ عليه السّلام و تَجيد. فقالَ
لَه: نَعَم جَعلنيَ اللهُ فِداكَ! قالَ: قُل! فَأنشَدَهُ صلَّي
اللهُ عليه فبكَي عليه السّلام و مَن حَولَه حَتّي صارَت الدُمُوع
علَي وَجهِه و لِحيتِه. ثمّ قالَ: يا جَعفرُ! واللهِ لَقَد شِهدتُ
ملَئِكةَ اللهِ المقرَّبونَ هَيهُنا يَسمعونَ قولَك في الحسينِ
عليه السّلام، و لَقد بَكَوا كما بَكَينا و أكثَر. و لَقد أوجبَ
اللهُ تعَالي لكَ يا جعفرُ في ساعتِه الجنَّةَ بأسرِها و غَفَر
اللهُ لكَ. ثُمّ قالَ عليه السّلام: ألا أزيدُكَ؟ قالَ: نَعَم يا
سيِّدي! قالَ: ما مِن أحدٍ قالَ في الحُسينِ شِعرًا فبكي و أبكَي
بِه إلاّ أوجبَ اللهُ لَه الجنَّةَ و غَفر لَه
[105].
«ما جماعتي از كوفه خدمت امام صادق عليه السّلام بوديم، در اين
هنگام جعفر بن عفّان وارد شد. حضرت او را بسوي خود خواندند و نزديك
خود نشاندند؛ سپس فرمودند: اي جعفر! عرض كرد: لبّيك جانم فداي شما
باد! فرمودند: به من خبر رسيده كه تو درباره حسين عليه السّلام شعر
ميسرائي و مرثيه سرائي ميكني. عرض كرد: بلي! حضرت فرمودند: از آن
اشعارت قدري بخوان. زيد شروع كرد به خواندن. حضرت گريه كردند و
همينطور افرادي كه در محضر ايشان بودند همگي به گريه افتادند تا
اينكه اشكهاي آن حضرت بر صورت و محاسنشان جاري گرديد. سپس فرمودند:
اي جعفر! قسم بخدا كه ديدم ملائكه مقرّب در اينجا اشعار ترا
ميشنيدند و مانند ما بگريه درآمده بودند و بيش از ما بر حسين گريه
كردند. و به تحقيق كه خداوند بهشت را در اين ساعت بر تو واجب
گردانيد و به همه مراتب بهشت ترا مستحقّ فرمود، و در اين ساعت
خداوند تمام گناهان تو را بيامرزيد.
آنگاه حضرت فرمودند: اي زيد آيا بيشتر براي تو بگويم؟ عرض كرد: بلي
اي سيّد و آقاي من. فرمودند: هيچ فردي نيست كه براي حسين شعري
بگويد و خود و ديگران را بگريه درآورد مگر اينكه خداي متعال بهشت
را بر او واجب ميگرداند و همه گناهان او را مورد عفو و بخشش قرار
ميدهد.»
شركت كننده در مجلس عزاي أباعبدالله عليه السّلام بايد خود را تحت اشراف آن حضرت ببيند
علّت اين همه اصرار و ابرام بر اقامه مجالس عزا اينست كه بواسطه
ذكر سيّد الشّهداء رحمت الهي بر مجلس و افراد نازل ميشود و ملائكه
در آن محفل حضور بهم ميرسانند، و حضور ملائكه موجب استجلاب فيض و
نور و رحمت ميشود، و انسان خود را در حريم ولايت و اشراف نفس امام
عليه السّلام قرار ميدهد. بنابراين بايد قدر اين موقعيّت را بداند
و اين فرصت را به رايگان از دست ندهد و بكوشد كه خود را واقعاً در
همان ممشي و منهاج واقع كند و هرچه بيشتر خود را به حرم و حريم و
مسير و طريق آن حضرت نزديك كند، و سعي كند كه مسير زندگي خود را بر
اساس و پايه سير و منهاج آن حضرت استوار كند. و خلاصه مطلب و لبّ
كلام اينكه: وقتي از مجلسي بيرون ميآيد بنا گذارد بر اينكه با قبل
از ورودش فرق كرده باشد و انسان ديگري شده باشد، و وجود باقي آن
حضرت را همراه خود بيرون آورد و با او عهد و پيمان ببندد كه هميشه
او را همراه خود حفظ كند و از او نگهداري و پرستاري نمايد، و خود
را در كنار او و زير خيمه او و تحت اشراف و نظر او ببيند و با او
معيّت داشته باشد. در اين وقت اين مجلس همان مجلسي ميشود كه مورد
نظر امام صادق عليه السّلام خواهد بود و آنچه را از ثواب و اجر
بشارت دادند خداوند نصيب اين فرد خواهد نمود. و الاّ اگر منظور
صرفاً حضوري باشد و استماعي و احساسي و گريهاي و بعد هم به همان
كارهاي گذشته ادامه دهد، و هيچ اثري از اين مجلس در خود احساس نكند
و فكر و عقل و روح و نفس خود را رشد و صيقل ندهد، براي او چندان
ثمربخش نخواهد بود؛ اين روضه ميشود روضه تكراري و عادت و مخلوط با
لذائذ نفساني، نه روحاني.
مرحوم حاج هادي ابهري نمونه اي است از شيفتگان أباعبدالله الحسين عليه السّلام
يكي از رفقا و دوستان بسيار صميمي مرحوم والد رضوان الله عليه كه
با او صيغه اخوّت نيز خوانده بودند مرحوم حاج هادي ابهري خانصنمي
رحمه الله عليه بود. مردي بود بسيار روشن و صاف و با ضميري پاك و
بيآلايش، و از شيفتگان و دلباختگان خاندان رسالت علي الخصوص حضرت
أباعبدالله الحسين عليه السّلام. او سواد عادي نداشت و حتّي اسم
خود را نميتوانست امضاء كند. مهري ساخته بود و بجاي امضاء مُهر
ميزد. داراي حالات عجيبي بود. چشمان برزخي او تا حدودي باز شده
بود و باطن افراد را تشخيص ميداد. منافق را از صادق بخوبي
ميشناخت و از نيّات اشخاص با خبر بود. براي رفتن به منزلي از
دوستان خود و يا شركت در جلسه با اينكه اصلاً سواد نداشت ولي آدرسي
نميپرسيد. ميگفت: از منزل بيرون ميآيم و همينطور مُلهَم ميشوم
تا اينكه به مقصد برسم. گاهي ميگفت: كبوتري در مقابل خود ميبينم
و هر جا او رفت بدنبالش ميروم تا به منزل مطلوب برسم.
ايشان با صفاي ضمير خاصّ خود دوراني طولاني از
مدّت عمر خود را به ابتهال و گريه و توسّل و نوحه بر حضرت سيّد
الشّهداء عليه السّلام سپري نموده بود. گريههاي طولاني شب و
نالههاي روز يك سيره مستمرّه حيات او را تشكيل داده بود. بنحوي كه
ميگفتند: حدود دوازده سال از عمر خود را به گريه و اشك و آه و ذكر
مصيبت بر خاندان عصمت گذرانده است؛ و بواسطه همين توسّلات و
اخلاصها دريچههائي بر نفس او گشوده شده بود و حقائق عالم برزخ تا
حدودي برايش منكشف ميگشت. خدمت بسياري از بزرگان از جمله مرحوم
آية الله شيخ مرتضي طالقاني در نجف اشرف رسيده بود. با مرحوم آية
الله حاج سيّد محمّد هادي ميلاني رحمة الله عليه تا آخر عمر
مراوده و حشر و نشر داشت و بسيار مورد تعظيم و تكريم ايشان بوده
است. مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد جواد انصاري رضوان الله عليه را
ادراك كرده و از فيض جلسات ايشان بهرهمند شده بود.
امّا آنچه در احوالات ايشان به عنوان يك نقطه ضعف و نقصانِ حال
بچشم ميخورد اين بود كه ايشان همانند بسياري از غير مطّلعين از
اهل معني و شهود، تمام مسأله و نهايت مدارج كمالات انسان را در
ابتهال و توسّل به ائمّه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين به همين
شيوه و طريقي كه ذكر شد ميدانست، و مرتبهاي مافوق اين مسأله
برايش معني نداشت. مجلسي برايش ارزش داشت كه فقط روضه و ذكر مصيبت
خوانده شود و از مصائب سيّد الشّهداء در آن ذكري بميان آيد.
توسّلات را فقط در شكل و قالب روضه و سينهزني و هيئتي متعارف
ميديد و عميقتر از اين نوع برايش متصوّر نبود؛ و نسبت به افرادي
كه همانند او اين چنين به اقامه مجالس و توسّلات نميپرداختند
معترض بود. و بدين لحاظ با اهل عرفان و توحيد چندان ميانه خوبي
نداشت، و چه بسا در تعابير و كلمات خود نسبت به آنان ايرادها و
اشكالاتي مطرح مينمود.
بخاطر ميآورم در ايّام طفوليّت زماني كه سنّم حدود چهارده سال بود
روزي در حضور ايشان اين غزل مغربي را ميخواندم:
ما جام جهان نماي ذاتيم
| |
ما مظهر جمله صفاتيم
|
ما نسخه نامه الهيم
| |
ما گنج طلسم كائناتيم
|
هم صورت واجب الوجوديم
| |
هم معني و جان ممكناتيم
|
برتر ز مكان و در مكانيم
| |
بيرون ز جهات و در جهاتيم
|
هر چند كه مجمل دو كونيم
| |
تفصيل جميع مجملاتيم
|
ما حاوي جمله علوميم
| |
كشّاف جميع مشكلاتيم
|
بيمار ضعيف را شفائيم
| |
محبوس نحيف را نجاتيم
|
گو مرده بيا كه روح بخشيم
| |
گو تشنه بيا كه ما فراتيم
|
اي درد كشيده دوا جوي
| |
از ما مگذر كه ما دوائيم
|
چون قطب ز جاي خود نجنبيم
| |
چون چرخ اگر چه بي ثباتيم
|
هم مغربيايم و مشرق شمس
| |
هم ظلمت و چشمه حياتيم
[106]
|
وقتي غزل به پايان رسيد، درحاليكه داشت چپق ميكشيد يك خندهاي زد
و گفت: اين چه حرفهائي است كه اين ميزنه! پيغمبر هم اين حرفها را نزد؟!
مرحوم حاج هادي حساب اهل توحيد را از مرام ائمّه جدا كرده بود
ايشان حساب اهل توحيد را از مرام و مكتب ائمّه عليهم السّلام جدا
كرده بود؛ و گرچه نسبت به حضرت حداّد قدّس الله سرّه به ديده
احترام مينگريست، ولي در باطن خود همواره دچار نوعي كشمكش و نزاع
در تطبيق مدركات خود با حالات و مشاهدات خود از مرحوم حدّاد بود، و
چه بسا با كنايات و اشارات اين دغدغه و تشويش را به زبان ميآورد.
و از آنجا كه مرحوم والد رضوان الله عليه شاگرد سلوكي و تلميذ
خاصّ استاد و مربّي نفوس: حضرت حدّاد بودند، دائماً بين آن دو بر
سر مسأله عرفان و توحيد مباحثاتي در جريان بود. صفاي ضمير و پاكي
سرشت و صراحت در لهجه اين پير مرد نوراني و عاشق خاندان عصمت، و
عقد اخوّت و برادري بين آن دو از يك طرف، و از طرف ديگر وجود
شياطين اِنسي و قاطعان طريق و معاندين مكتب توحيد و عرفان كه به هر
وسيله و از هيچ كوششي جهت تشويش ذهن صاف و پاك او نسبت به اهل
توحيد و بالأخصّ حضرت حدّاد فروگذار نميكردند موجب معضلهاي در
روابط بين مرحوم والد و ايشان شده بود و دائماً ايشان را ميآزرد،
و ايشان نيز حقّاً و حقيقتاً در عالم رفاقت و اخوّت و مردانگي و
مروّت از هيچ كمكي و مساعدتي در جهت تصحيح راه و تبيين حقائق
توحيدي و معرفتي براي او دريغ نورزيدند، و انصافاً حقّ اخوّت و
رفاقت را درباره او بنحو اتمّ و اكمل ايفاء نمودند.
معاندين مكتب عرفان ذهن مرحوم حاج هادي را مشوب ساخته بودند
مرحوم والد رضوان الله عليه ميفرمود: دشمنان
عرفان و توحيد و گرگان در لباس ميش و منافقان در كسوت
دوست و رفيق چنان مطلب را بر مرحوم حاج هادي مشتبه كرده بودند و از
مرحوم حاج سيّد هاشم حدّاد قدّس الله سرّه شخصيّتي منحرف و منعزل
از مكتب اهل بيت عليهم السّلام و مخالف طريق ولاء و محبّت ساخته
بودند كه بطور كلّي ذهن و فكر و حال او را منقلب كرده بودند، و او
را نسبت به مرحوم حداّد به سوء ظنّي شديد و تخيّلات و اوهام غريبي
گرفتار نموده بودند. بطوريكه براي او مسلّم شده بود طريق مرحوم
حداّد جداي از طريق اهل بيت و راه و منهاج او مخالف شرع و اولياي
الهي ميباشد. و چنانچه مرحوم والد قدّس سرّه در كتاب «روح مجرّد»
[107]
شمّهاي از مسايل و مطالب آن زمان را بيان كردهاند، ايشان نيز در
همين راستا فريب اغواي مُغويان و معاندين را خورده و در دام وساوس
شيطاني آنان گرفتار آمد، و خود نيز در جهت تنقيص و تعيير و كوبيدن
شخصيّت حضرت حدّاد در خطّ مخالفين مكتب حقّ و توحيد قرار گرفت. و
در مجالس و محافل آنان شركت ميكرد و آنها هم از همان نقطه ضعف
مرحوم حاج هادي به نحو اتمّ سوء استفاده برده و لبه تيز حملات خود
را متوجّه عدم اقامه مجالس عزاء و مصيبت و توسّلات مينمودند. و
اين ساده دل صافي ضمير كه حدود مدركات و شعور و فهم او از همين
مسائل و مطالب تجاوز نمينمود، مطالب خرافي و چرند و مزخرف آنان را
به ديده قبول نگريست و بالمرّةاز مرحوم حدّاد دل بريد و به صفّ
معاندين و مخالفين ايشان پيوست. بطوريكه وقتي به سفر زيارتي عتبات
مشرّف شده بود اصلاً به ديدن مرحوم حاج سيّد هاشم حدّاد نرفت و
بدون زيارت ايشان به ايران مراجعت كرد.
مرحوم والد رضوان الله عليه بسيار از اين عمل ناراحت و مكدّر شدند
و بطور جدّيتري ايشان را مورد بازخواست و مؤاخذه و حساب و كتاب
قرار دادند، و سخنان خود را با ايشان در مورد حضرت حدّاد شديدتر و
دائره بحث را تنگتر نمودند؛ و از آنجا كه آن مرحوم فرد صادق و
صافي بود تا حدودي اين مطالب بر روي او تأثير گذارد و كمي از شدّت
و حدّت نظراتش نسبت به مرحوم حدّاد كاسته گرديد.
جرياني باعث تغيير عقيده مرحوم حاج هادي نسبت به حضرت حدّاد ميگردد
اين فراز و نشيب همچنان ادامه داشت تا اينكه مرحوم حدّاد به حجّ
مشرّف ميشوند و اتّفاقاً در موقع مراجعت، مرحوم حاج هادي ابهري
نيز به عتبات مشرّف بودند. حضرت حدّاد هنگام ورود به كربلا قبل از
آمدن به منزل اوّل به زيارت حضرت سيّد الشّهداء و بعد به زيارت
حضرت أبيالفضل العبّاس عليهما السّلام مشرّف ميشوند و سپس به
منزل خود تشريف ميآورند. مرحوم حاج هادي كه خود ناظر اين جريان
بوده است يك مرتبه منقلب ميشود و تمام وساوس شياطين و نقشههاي
اهريمني آنان با اين عمل حضرت حدّاد در نفس او نقش بر آب ميشود و
به كذب مطالب و شيطنت آنان پي ميبرد، و آنچنان مست از اين عمل و
زيارت ميشود كه خود جلوي مرحوم حدّاد حركت كرده و با صداي بلند
اشعاري را به تركي در ترحيب و تبريك به مرحوم حدّاد ميخواند؛ و
خلاصه حال و هواي عجيبي دست داده بود و شور و شعف او را دوستان
خاطرهاي بياد ماندني و نادر توصيف ميكنند.
مرحوم والد قدّس سرّه ميفرمود: ببينيد مصيبت
تا كجاست و فاجعه به چه وسعتي است كه بايد جرياني رخ دهد و مسايلي
پيش آيد تا فردي كه وجودش فاني در وجود صاحب ولايت است، و روح و
سرّش مندكّ در روح و سرّ سيّد الشّهداء است و همه شراشر حيات او را
فناء و إغماء در ذوات مقدّسه معصومين عليهم السّلام تشكيل داده
است، و حقيقت مجسّم توحيد و مظهر أجلاي حضرت حقّ است، بايد جهت
تنزيه و تبرئه او زيارت سيّد الشّهداء و أباالفضل العبّاس بعنوان
واسطه و مستمسك قرار گيرد! كسي كه سرّ توحيد در وجود او تبلور
يافته و سرّ ولايت در نفس او ظهور و تجلّي پيدا كرده بايد كارش به
آنجا برسد كه زيارت ائمّه عليهم السّلام موجب تبرئه و پاك شدن
گناهان او گردد. واي بر ما! و واي بر آن بيخبراني كه دانسته و يا
ندانسته اين جريانات را بوجود ميآورند و مردم را از نعمت حضور و
فيض ادراك اين اولياي الهي و عرفاي بالله محروم و بينصيب
مينمايند! كسي كه ذكر دائمش يا صاحب الزّمان است، و ورد
شبانهروزي او مناجات خمسةعشر حضرت سجّاد عليه السّلام، و گرد و
غبار ضريح موسي بن جعفر عليهما السّلام را در هر مرتبه زيارت به سر
و صورت و ديدگان خود ميكشد، و زيارت سيّد الشّهداء عليه السّلام
را هر روز بر خود فرض ميشمرد و در ايّام محرّم اطعامهاي عمومي او
مشهور و معروف اهل كربلاست، و وصول به مقام توحيد و عرفان حضرت حقّ
را توسّل به عنايات و فيض الطاف بابالحوائج حضرت أبيالفضل
العبّاس عليه السّلام ميداند و خود را نيز مفتخر به اين لطف و
كرامت ميشمارد، بايد اينچنين درباره او قضاوت كرد! و اينچنين
بيانصافانه و ابلهانه تهمت عدم توسّل به حضرات معصومين را بر او
بست!
مرحوم قاضي رضوان الله عليه ميفرمود: من در وجب به وجب صحن حضرت
سيّد الشّهداء عليه السّلام شبها را تا به صبح بيتوته كردهام. و
هم از ايشان منقولست كه: توسّل به سيّد الشّهداء عليه السّلام جهت
فتح باب سالكين إلي الله و كشف حجب تأثيري عجيب دارد و بدون توسّل
به سيّد الشّهداء عليه السّلام فتح باب نميشود.
مرحوم عارف واصل و عالم كامل سند العلماء
الربّانييّن حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي قدّس الله سرّه در توسّلات
و ابتهالات به حضرت أباعبدالله الحسين عليه السّلام مشارٌ بالبَنان
بود، و عبارات ايشان در مقام مناجات و مسامره با سرور و مولايش در
كتب، قلب هر خوانندهاي را تكان ميدهد و دل هر صاحب دلي را بلرزه
در ميآورد. آيا اينها از ائمّه فاصله داشتند؟ و فقط آنها كه با
اقامه مجالسي براي قضاء حوائج دنيوي و تكرار مكرّرات ائمّه را
دستاويز وصول به اميال و اهداف و اوهام و تخيّلات خود قرار
ميدادند اهل ولاء و محبّتاند؟ زهي ناداني و گمراهي و كوردلي!