مقدّمة نامه پيش نويس قانون اساسي از مرحوم علاّمه
فلسفه توحيدي اسلامي متَّخذ از آيات قرآن كريم و سنّت نبوي روح حكومت و
ولايت بر مردم را منحصر به مبادي عاليه ميداند، و عالمترين و جامعترين
و منزّهترين افراد را لائق اين مقام ميشناسد. در اين صورت افراد امّت
به رهبري چنين پيشوائي راستين كه هم داراي دلي روشن و آگاه و مغزي
متفكّر و عزمي راسخ، و هم از خود گذشته و به كلّيت پيوسته است، از
بهترين مواهب الهيّه استفاده نموده و تمام قوا و استعدادهاي ذاتي خود
را به منصّه ظهور و بروز ميرسانند، و از شكوفاترين آزادي و استقلال و
بهرهمندي از جميع غرائز طبيعي و ملكات روحي كامياب ميگردند.
در اين فلسفه، حكم و قانون و قضاء از بالا (يعني از مقام توحيد و طهارت
كه مقام وحدت و جامعيّت وليّ امر است) به پائين تدريجاً گسترش پيدا
ميكند و تمام اقشار طبقات را فرا ميگيرد
(فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ
بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يجَِدُواْ فىِ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا
قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا)[37]
،(وَ مَا كاَنَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضىَ اللَّهُ وَ
رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرََةُ مِنْ أَمْرِهِم)[38].
ولي در فلسفههاي مادّي يا در قوانين غربي كه از روح توحيد اسلامي
بهرهاي ندارند مراكز تصميمگيري از كثرت شروع ميشود، يعني افكار و
اوهام عامّه مردم گرچه در نهايت ضعف باشند فقط به ملاك اكثريّت حقّ
تعيين سرنوشت و تصميمگيري در امور حاكميّت خود را دارند.
در اين فلسفهها حكومت بر اساس انتخاب بوده و كيفيّت آن به مشروطه
سلطنتي يا به جمهوري يا به بعضي از انحاء ديگر تقسيم ميشود. بنابراين
جمهوري بدين طرز رأيگيري و انتخاب اكثريّت قسيم و نظير مشروطه از
قالبهاي غربي است و با روح اسلام سازگار نيست.
حكومت و دولت اسلام بر پايه خود متّكي بوده و بر اصل اصيل حقّ اعتماد
دارد و هيچ يك از اين قالبها نميتوانند آن واقعيّت را در خود بگيرند و
به شكل خود درآورند.
و در اين وهله حسّاس و سرنوشت ساز كه دقيقترين لحظات را ميگذرانيم،
بايد بسيار متوجّه باشيم كه خداي ناكرده ناخودآگاه آن اصالتهاي
ارزشمند اسلامي را به گرايشهاي غربي نفروشيم و بعلّت اشباع مغزها از
رهآوردهاي غرب و عدم انس به طرز تشكيل حكومت اسلامي به شكل واقعي خود
به سبب اعتماد به نظاره نظامهاي سلطهجويانه استبداد و طاغوتي آن
حقيقت را به خاك نسيان نسپاريم.
بزرگان ما در نهضت مشروطيّت و گيرودارها و كشمكشهاي طرفداران استبداد و
مشروطه دچار اشتباه شدند؛ دستهاي بعنوان آنكه مشروطه مردم ستمديده را
از زير يوغ استبداد و ظلم امراء و حكّام جائر ميرهاند بدان گرويدند و
اين نظام را با اصول آن پذيرفتند، دستهاي ديگر بعنوان آنكه استبداد
مردم را در هاله دين حفظ ميكند و از رخنه كردن آزاديهاي نامشروع و
مغرب پسند جلوگيري مينمايد طرفدار آن شدند، و چون راه را منحصر در آن
دو ميديدند بر سر هم كوفتند. كسي نگفت هم مشروطه غلط است و هم
استبداد، اسلام صحيح است و بس! حكومت اسلام حكومت اسلام است، حكومت
رسول الله است، نه يك حرف كم و نه يك حرف زياد.
لذا ديده شد در اين عمر مشروطيّت كه درخت آن با خونهاي پاك رزمندگان
راستين و پاك دلان راه عدل و آزادي آبياري شد، چه ستمها كه نشد و چه
حكومتهاي استبدادي كه نظير آن در
تاريخ بشريّت كم است بر اين ملّت مسلّط نگشت و چه ستمهاي جانكاه بعنوان
نوشدارو در كام آنان فرو نريخت! و بنام توخالي عدالت اجتماعي و آزادي
همگاني چه محروميّتها از طبيعيترين حقوق اوليّه نصيب نگشت! با
آنكه در تدوين قانون اساسي آن نهايت دقّت را در پيشگيريهاي موارد
انحراف نمودند و براي بر اريكه نشاندن قانون عدل و آزادي نهايت مراقبت
را كردند. فقط علّت اين همه محروميّتها آن بود كه حكومت از محور اصلي
خود خارج شد. بعنوان مجلس شورا قانونگذاري كردند. قواي مقنّنه و
قضائيّه و مجريّه از محطّ خود منحرف شد. اين تجربه مشروطيّت براي ما بس
است؛ رسول الله فرمود: لا يُلْدَغُ المُؤْمِنُ مِن جُحرٍ مَرّتَين
[39]، الخ.
لغزش علماء در واقعه مشروطيّت حاكي از عدم كفايت فقاهت ظاهري است
باري گرچه مقصود ما از فرمايشات ايشان در اين فقرات فقط قسمتي از آن
ميباشد كه مربوط ميشود به دخالت بزرگان دين در امر سياست و واقعه
مشروطيّت، و اينكه با وجود مراتب عاليه علم و فقاهت ولي عدم بصيرت و
اشراف بر مسائل خفيّه و امور پنهاني عالم سياست و كيد كافرين و مكر
ملحدين چگونه اين مملكت به دست اجانب افتاد و چه خونها كه در اين راه
بيهوده نريخت و چه سرمايهها كه به هدر نرفت و چه هتك حرمتها به دين و
متديّنين وارد نگرديد، ولي از آنجا كه فهم درست از اين فقرات مستلزم
بيان فقرات قبل بوده است فلهذا آنرا نيز در اينجا ذكر كرديم.
در اين فقرات كه واقعاً بايد آنرا منشور حكومت اسلام ناميد، ايشان
دقيقاً به همان مطلبي اشاره دارند كه ما در سطور گذشته از آن بحث
نموديم، و آن سپردن زمام امور است به فرد كامل و بصير و عاري از خطا و
اشتباه و منوّر به نور ايمان و متحقّق به حقيقت ولايت. زيرا تنها اين
فرد است كه احكام و قوانين و دستورات را ميتواند از مبدأ وحي و سرچشمه
نزول احكام و شرايع اخذ نمايد و آنرا در بستر و ظرف زمان و اجتماع بنحو
احسن و اتقن به منصّه ظهور و بروز برساند، نه فرد ديگر ولو در هر
مرتبهاي از مراتب علم و كمال بوده باشد. و به تدبير و اداره اين چنين
فردي است كه استعدادها در مسير كمال شكوفا ميشوند، و هر فردي به هر
مقدار از سعه و ظرفيّت وجودي خود راه بسوي كمال و رشد را به دست خواهد
آورد؛ و انسان ميتواند به اين فرد اعتماد پيدا كند نه به فردي ديگر.
زيرا افرادي كه در اين جريان و واقعه دچار اين خبط عظيم و خطاء خطير و
اشتباهي جبران ناپذير شدند تمامي آنان از رؤوس علماء بلاد و فحول فقهاء
عظام بودند؛ افرادي مانند مرحوم آخوند ملاّ محمّد كاظم خراساني و شيخ
عبدالله مازندراني و سيّد محمّد كاظم يزدي و ميرزا محمّد حسين نائيني و
شيخ فضل الله نوري و بسياري ديگر كه هر كدام مرجعي براي جمعي غفير و
ملجأي براي افراد مختلف از طبقات اجتماع بحساب ميآمدند. امّا در نتيجه
ديده شد چگونه دست مرموز و مخفي سياست اجانب روگرديد و خدعه و مكر آنان
دامن فقاهت را بيالود و بر سر همه آنان كلاه گذارد، و وقتي از اين خدعه
و نيرنگ اطّلاع حاصل كردند كه ديگر كار از كار گذشته بود و حريف سرمست
از باده پيروزي با خندههاي مستانه خود بر همه ارباب فضل و درايت و فقه
و فقاهت خنده فتح و پيروزي زد و آنان را به باد تمسخر و استهزاء گرفت.
و هنگامي كه ديد آنان در مقام مقابله و اقدام برآمدهاند از سر راه خود
برداشت و صداها را در گلو خفه نمود و بر اورنگ فتح و سلطنت تكيه زد.
آري، اينست نتيجه عدم بصيرت به امور، و مسائل را با ديده ظاهر نگريستن
و از مواهب الهيّه خفيّه و الطاف خاصّه حضرت حقّ بيبهره بودن و باور
داشتن بر اينكه ميتوان با تكيه بر علوم ظاهريّه شرعيّه و غير شرعيّه
بر مكائد و وساوس و حيلههاي ابليس و جنود ابليس فائق آمد و مسير حركت
بسوي كمال را در جامعه هموار نمود و موانع را برطرف ساخت. غافل از
اينكه شيطان همه راهها را پيشاپيش آزموده و به همه طرق اطّلاع كافي و
وافي داشته و از تمام توان خود عليه حريف استفاده خواهد برد، و هيچكس
را ياراي آن نيست كه بتواند در مقابل او قد علم كند مگر آنكه مشمول
تأييدات ربّاني شده و قلب و سرّ و ضمير او متّصل به حقيقت ربوبيّت گشته
است، چنانچه قبلاً گذشت.
از شاخصه هاي انسان كامل وصول به مرتبه يقين و علم حقيقي است
از جمله آياتي كه دلالت بر شرائط تحقّق فرد كامل و حقيقت او دارد اين
آيه شريفه است كه ميفرمايد:
(وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ
السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كلُُّ أُوْلَئكَ كاَنَ عَنْهُ
مَسُْولا)[40]..
در اين آيه شريفه هر حكم و عملي را كه مخالف يقين و قطع است و بر اساس
ظنّ و شكّ استوار است مورد نكوهش و سرزنش قرار داده است. زيرا عملي كه
از روي ظنّ و گمان نشأت گرفته باشد در مضمار سنجش و ارزيابي اعمال و
رفتار حتّي نزد عقلاء نيز فاقد اعتبار و ارزش است.
بنابراين يا خود انسان بايد در هر فعل و گفتاري به حقيقت آن عمل و صلاح
واقعي آن علم و يقين داشته باشد، و يا توسّط فردي كه او اين مرحله را
احراز كرده است راهبري و رهنمود شود؛ و در غير اين صورت مشمول سرزنش و
نهي الهي قرار خواهد گرفت.
تَقفُ از قَفا، يَقفو
بمعني متابعت و انقياد است. يعني از امري كه جهات صلاح و فساد او
كاملاً براي تو روشن و آشكار (مانند خورشيد در وسط آسمان) نشده است
پيروي نكن، و تا مطلبي را با گوش خود نشنيدهاي و با چشم خود مشاهده
ننمودهاي و با قلب خود به جوانب و اطراف آن كاملاً احاطه پيدا
نكردهاي ترتيب اثر مده و راه احتياط و حزم را پيشه خود ساز و از اقدام
در اموري كه علم به جوانب آن نداري سخت بپرهيز.
و لهذا در اين آيه شريفه خصوصيّت بارز و آشكار انسان كامل بخوبي روشن
ميگردد، و آن وصول به مرتبه يقين و علم حقيقي و وجدانِ حقيقت و
واقعيّت حوادث و امور خارجي و قضاياي اجتماعي است. در اين مرتبه اگر
تمام دنيا حرفي بزنند و رأيي اتّخاذ كنند او همچنان محكم و استوار همچو
كوه در برابر آنان ميايستد و پشيزي براي آراء و افكار مردم ارزش قائل
نميشود؛ زيرا تمامي آن افكار را زائيده قواي واهمه و متخيّله و منبعث
از علل و معلولات ظاهريّه و دستخوش تغيير و تبديل ميداند. مانند كسي
كه دارد با چشم باز و صحيح به خورشيد مينگرد و او را با تمام انوار و
حرارتش لمس ميكند، آنوقت فردي يا افرادي بيايند و به او بگويند: الآن
شب است و آنچه تو ميبيني زائيده تخيّلات و اوهام تو است! او ابداً
اعتنائي به كلام افراد نميكند و هيچگونه وقعي بر آنان نميگذارد، زيرا
همه را سراب و خود را متّصل به چشمه خروشان فيضان انوار حضرت حقّ
ميبيند.
مسائل شرع در يك سطح نبوده تا موجب تنجّز حجيّت ظاهريّه بر مجتهد و
مقلّد گردد
ممكن است فردي در اينجا ايرادي وارد كند بر اين
اساس كه: همانطور كه شارع مقدّس مقتضاي علم حقيقي و واقعي را بر اساس
حكم عقل و قضاوت وجدان و فطرت تنفيذ و امضاء فرموده است، همينطور
مقتضاي علم تنزيلي و حكم تنجيزي را به عنوان حجّت ظاهر و تعبّداً مورد
قبول و پذيرش قرار داده و بر موافقت آن ثواب و بر مخالفتش عقاب و
مجازات مقرّر كرده است. و بناءً عليهذا همچنان كه وصول به مرتبه علم و
حجّت ظاهريّه (كه همان اجتهاد مصطلح و متعارف است) موجب تنجّز حكم
بالنّسبه به خود مجتهد ميگردد و تقليد از غير بر او حرام ميشود،
همينطور موجب وجوب رجوع عامي به آن فرد و متابعت از احكام و فتاواي
صادره از او ميباشد، و شارع مقدّس تقليد از اين چنين فردي را بر او
لازم و بر تركش عقاب و سخط خود را مترتّب گردانيده است، گرچه خود آن
مجتهد در رأيش خاطي و در اعتقادش راه صواب نپيموده باشد.
جواب اين مطلب بر ارباب بصيرت مخفي نيست، زيرا:
اوّلاً:
احكام شرع منحصر در مسائل و احكام طهارات و نجاسات و
شكّيات نماز نيست. شرع مقدّس
اسلام براي هر فرد از افراد مكلّفين، چه در امور شخصيّه و چه در مسائل
اجتماعي، از جزئيترين مسأله تا خطيرترين و حياتيترين و
سرنوشتسازترين آنها احكام و تكاليف را مقرّر و تدوين نموده است؛ از
امور ابتدائي همچون مسائل صلوة و
صوم تا احكام و قوانين عبادي و اجتماعي چون حجّ و زكات و خمس و جهاد في
سبيل الله و امر به معروف و نهي از منكر و معاملات و ارتباطات و
معاشرتها و قصاص و ديات و ساير حقوق و امور مربوط به حيات اجتماعي و
زندگاني اخروي، همه و همه را جعل و وضع نموده و انسان را در تك تك آنها
مورد سؤال و مؤاخذه قرار خواهد داد. مسائل روزمرّه ما فقط محدود به
امور عبادي صِرف و دعا و قرائت قرآن نميشود تا انسان بتواند براحتي از
كنار آن بگذرد و امرش را با فراغ بال و آسودگي خاطر به انجام برساند!
رعايت مسائل خطير و حياتي امّت اسلام و قوام كيان شريعت و حفظ حدود و
مصالح اجتماعي مسلمين مسألهاي نيست كه بتوان با مزاح و شوخي و
بياعتنايي از كنار آن گذشت. حفظ دماء و أعراض و نفوس و اموال مسلمين
مطلبي نيست كه براحتي بتوان آنرا در محدوده اختيارات و وظائف و سعه
وجودي و شخصي خود قرار داد و از عهده سؤال و پرسش آن در روز قيامت
برآمد؛ اين مسأله با مسأله شكّيّات در نماز و مفطرات صوم و دماء ثلاثه
اختلافي به درازاي زمين تا آسمان دارد. حال چه كسي ميتواند مسؤوليّت
اين امر خطير و حياتي را بعهده بگيرد و از عهده حوادث و جرياناتي كه
منجرّ به از بين رفتن نفوس و ريختن خونها و اتلاف اموال و امكانات و
سرمايههاي جامعه مسلمين و هتك اعراض و نواميس آنها ميشود برآيد؟!
داستان مشروطيّت به دو فتواي مقابل هم برميگردد
داستان مشروطيّت و حوادث پيرامون آن مثالي
مناسب و تأييدي خللناپذير بر مدّعا و
مطلب ما ميباشد؛ و همچنين نقطه عطفي در تاريخ اسلام و عبرتي براي
معتبرين و اوليالالباب است. آنچه كه بيش از هر چيز در اين داستان جلب
توجّه ميكند دخالت و نفوذ و اقدام طبقه روحانيّت، بالخصوص مراجع درجه
اوّل وقت چون مرحوم آخوند خراساني و سيّد محمّد كاظم يزدي و شيخ فضل
الله نوري و غيرهم است. كسانيكه در كتب تاريخ مشروطيّت و اخبار آن
تفحصّ كرده باشند بخوبي درمييابند كه نقطه ثقل و محور تمام اين
جريانات (چه به نفع مشروطيّت و چه به مخالفت با آن) تماماً روحانيّت و
در رأس آنان مراجع درجه يك وقت بودهاند. و تمام مردم ايران و ساير
نقاط در امور خود و اقدامات اجتماعي خود چشم به دستورات و احكام صادره
از مراجع وقت داشتهاند، و فتاواي ايشان را همچون وحي منزل از ناحيه
پروردگار و حضرات معصومين صلوات الله عليهم أجمعين و احكام لا تُردّ و
لا تُبَدّل ميپذيرفتهاند. و چه بسا در اين راستا خونهاي خود را براي
حفظ حريم اسلام و اطاعت از دستورات مرجع وقت بر زمين ميريختند. و خدا
ميداند كه از طرفين چه جنگها درنگرفت و چه خونها ريخته نشد و چه
هتكها كه انجام نپذيرفت و چه آبروها كه نرفت و چه افرادي چون شيخ فضل
الله ها به شهادت نرسيدند و مسموم نشدند!
نهضتي كه دستهاي حكم بر وجوب قيام عليه نظام سلطنتي به رهبري مرجع
تقليد خود و دستهاي حكم بر حرمت قيام و مخالفت با آن بأيّ نحوٍ كان
ميدادند، و با اين احكام و دستورات و فتاوي آتش جنگ و ويراني را مشتعل
و خلق مطيع را به جان هم ميانداختند! تا اينكه در آخرالأمر مشخّص شد
كه چه دستهايي در پس پرده زمام اين امور را در دست داشته و كسي از آن
خبر نداشته است. استعمار مكّار و حيلهگر انگليس با تباني و هماهنگي
روسيه حقّه باز و شيطان صفت و مزدور، با استفاده از نفوذ و سلطه معنوي
روحانيّت توانست بر گرده مردم نادان و جاهل ايران سوار گردد و به تمامي
اميال و آرزوهايش جامه عمل بپوشاند. اين گروه خود را مدافع اسلام و
محيي شريعت غرّاء و سنّت رسول خدا قلمداد ميكردند؛ و گروه مقابل، خود
را محافظ حريم دين و متابع مكتب سيّدالمرسلين و مقوّم اركان شرع و
ميراننده بدعتها و ضلالتها برميشمردند؛ و هر دو طرف اين خلق حيران
و سرگشته را به دنبال خود از اين سو به آن سو و از اين شهر به آن شهر
ميكشاندند. تا آن زمان كه سر مرجع تقليد بر بالاي دار رفت و علماء
طراز اوّل بلاد به دست پليد استعمار به ديار ابدي رهسپار گرديدند، تازه
متوجّه شدند چه كلاهي بر سر آنها رفته است و در چه خواب غفلتي فرو رفته
بودند.
راه دور نرويم، در همين زمان ما پس از بروز و ظهور انقلاب اسلامي ايران
و وقوع جنگ خانمان برانداز و ويرانگر بين دو ملّت شيعه و مسلمان ايران
و عراق، بعضي از علماء فتواي به وجوب دفاع و حفظ حريم كشور به أيّ نحو
كان صادر نموده، و بعضي ديگر حكم به عدم آن و مصالحه و توقّف حرب و
حرمت استمرار جنگ داده بودند. دو حكم مقابل و دو فتواي مختلف و
متناقض!! و صد البتّه روشن و مسلّم است كه مسأله جنگ و قتل و خونريزي
با مسأله احكام ابتدائيّه ـ چنانچه ذكر شد ـ چه تفاوت و اختلافي دارد و
چه تبعات و پيامدهائي بر اين دو مسأله متوجّه خواهد گرديد!
بنابراين مسائل شرع از نقطه نظر اهتمام و اهميّت همه در يك سطح و يك
مرتبه قرار ندارند تا بگوئيم: حجيّت ظاهريّه در اخذ به
احكام ظاهري موجب تنجّز آن هم بر مجتهد و هم بر مقلّدين آن خواهد شد، و
صرف تقليد از يك مجتهد در مسائل سطحي و عادي حجيّت فتواي او را در همه
مسائل ولو در اين مسائلي كه ذكر شد ايجاب مينمايد. توجّه به اين نكته
فوق العاده حائز اهميّت است و كمتر از آن در كتب مدوّنه ذكري به ميان
آمده است.
هر حكمي را نميتوان به تمام افراد مكلّف تسرّي داد و در رسالههاي
علميّه آورد
ثانياً:
مگر تكاليف و امور
مبتلابهاي انسان اختصاص به همين مسائل شرعيّه ظاهريّه دارد؟ گرفتاريها
و مشكلات روحي و نفسي كه بواسطه بروز حوادث و فراز و نشيبهاي زندگي و
تحقّق امور غير عادي و خارج از حيطه تفكّر و سعه علمي افراد بوجود
ميآيد بسيار فراتر از تكاليف ظاهري و احكام شرعي مدوّن در رسالههاي
عمليّه است. تشخيص واردات نفسيّه و كيفيّت تمييز بين حقّ و باطل آنها و
ترتيب اثر دادن يا بيتوجّهي به بعضي از آنها از عهده فقيه و مجتهد به
احكام و مسائل ظاهريّه شرعيّه كجا برميآيد؟ از كجا يك مجتهد ميتواند
بفهمد كه اين خوابي كه ديده شده و يا اين مكاشفهاي كه براي فرد حاصل
شده داراي پيام تكليفي و حكم الزامي ميباشد يا خير؟ و از كجا ميتواند
تشخيص دهد كه اين مكاشفه آيا روحاني است و يا خداي نكرده شيطاني؟ و از
كجا ميتواند به خصوصيّات نفسي فرد پيببرد تا بر اساس آن حكمي را كه
لائق اوست براي او بيان كند! و لعلّ اينكه آن شخص در وضعيّت روحي مناسب
جهت تلقّي و پذيرش آن حكم نباشد، آنوقت القاء چنين حكمي به او موجب
تشويش خاطر و آشفتگي روحي و پريشاني او و خداي نكرده انحراف و اعوجاج
او از طريق گردد. و مگر ميتوان هر حكمي را كه به نحو كلّي به دست
ميآيد به همه افراد مكلّفين به يك نحو و بالسّويه تسرّي داد؟
به ياد دارم در اواخر حيات مرحوم والد رضوان الله عليه يكي از مراجع
بزرگوار فعلي كه در آن وقت هنوز مسأله مرجعيّت ايشان نضج نيافته بود و
تثبيت نشده بود، در فصل تابستان كه معمولاً به قصد تشرّف آستان مقدّس
حضرت عليّ بن موسي الرّضا عليهما السّلام به مشهد مشرّف ميشدند، روزي
جهت ملاقات با مرحوم والد به منزل ايشان تشريف آوردند؛ در اثناء صحبت
مرحوم والد قدّس الله نفسه مسألهاي شرعي از ايشان سؤال كردند و نظر
ايشان را در اين مورد جويا شدند:
طرح سؤالي از مرحوم علاّمه از عالمي ديني و جواب و ايرادات آن
اگر فردي از روي جهالت و عدم فهم مسأله، غسل جنابت خود را به مدّت سي
سال اشتباه بجاي آورد، مثلاً بجاي تقديم سر و گردن بر طرف راست تصوّر
كند كه بايد تمام بدن خود را بدون لحاظ ترتيب متعارف بشويد، در اين
صورت تمام نمازهائي كه در اين مدّت خوانده است چه حكمي پيدا ميكند؟ و
به اين فرد عامي چطور ميتوان مسأله را تفهيم كرد؟
آن فرد عالم در جواب اظهار داشت: اين اشكالي ندارد، زيرا در غسل موالات
شرط نميباشد. يعني شستشوئي را كه ابتداءً انجام داده است بجاي سر او
بحساب ميآيد، و در مرتبه غسل بعدي كه ممكن است پس از چند روز انجام
دهد طرف راست غسل داده ميشود، و در مرتبه غسل سوّم پس از چند روز طرف
چپ، و در اين وقت مجموعاً يك غسل كامل انجام داده است و اشكالي متوجّه
نمازهاي او نخواهد بود!!
اين جانب پس از شنيدن اين فتوي نتوانستم تعجّب و استغراب خود را كتمان
نمايم و تصوّر نمودم اين جواب بيشتر به يك تفنّن اشبه است تا يك پاسخ و
حكم شرعي؛ زيرا:
اوّلاً:
گرچه موالات از شرائط
وضوء ميباشد نه از شرائط غسل، ولي عدم اشتراط موالات به اين معني نيست
كه صدق اجتماع و وحدت تحصيل طهارت با غسل از حدّ عرفي خارج گردد، و عرف
به نظره جامعيّت اين عمل شرعي در او ننگرد؛ و به عبارت ديگر تحقّق
اجزاء غسل با اين شرائط و خصوصيّات موجب صحّت سلب اطلاق لفظ غسل بر او
گردد. به عبارت ديگر عدم اشتراط موالات در حدود عدم خروج فعل از حقيقت
عرفيّه خود ميباشد؛ يعني در حدود يك ساعت يا كمتر ميتوان بين اجزاء
غسل فاصله انداخت نه بيشتر.
ثانياً:
نيّت تقدّم و تأخّر در
أجزاء غسل از شرائط صحّت فعل است. در غسل ترتيبي مغتسل بايد به ترتيب
نيّت شستن سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را بنمايد و الاّ غسل
او باطل است. يعني اگر من باب مثال فرد بنحوي در زير دوش قرار گرفت كه
بنحو خودكار آب اوّل سر وگردن او را سپس طرف راست و آنگاه طرف چپ را
بشويد بدون نيّت اين فرد، اين غسل باطل است. پس شخصي كه اصلاً اين نيّت
از او متمشّي نميباشد چطور اين ترتيب ميتواند از او محقّق گردد؟
ثالثاً:
و از همه عجيبتر اينكه
بر فرض صحّت غسل با ضمّ ساير اجزاء در اوقات مستقبله، تكليف نمازهائي
كه در فواصل اين اجزاء ميخواند چه خواهد شد؟ بايد حكم به بطلان همه
اين نمازها بدهيم، و مسأله باز به حال اوّليّه خود برخواهد گشت!
خلاصه مرحوم والد رضوان الله عليه با اين بيان ميخواستند به او
بفهمانند عنقريب است كه مسأله مرجعيّت شما مطرح خواهد شد و شما در قبال
فتاوي و احكام صادره به مقلّدين و عوام مسؤول خواهيد بود. حال اگر در
چنين وضعي فردي از مقلّدين شما به اين كيفيّت عمل نموده باشد آيا
ميتوانيد حكم به بطلان جميع صلوات و نمازهاي او بكنيد، يا در اين صورت
راه ديگري را بايد در جلوي پاي او قرار دهيد و مطابق با ظرفيّت و سعه
مدركاتش با او برخورد نمائيد؟ طبيعي است طرح فتاوي به نحو كلّي و به يك
منوال در رسالههاي عمليّه با وجود يك همچنين موارد (كه اين يكي از
موارد بسيط و ابتدائي از احكام است تا چه رسد به احكام خطير و مهمّ و
حسّاس) موجب چه عواقب و تبعاتي خواهد شد. امّا ايشان هرچه سعي كردند
اين مطلب را به آن عالم محترم تفهيم كنند ميسّر نگرديد.
لحاظ شرائط روحي مقلّدين و نحوه برخورد فقيه با آنان و كيفيّت القاء
احكام از مهمترين و سختترين مراحل استنباط احكام و القاء آن به
مخاطبين ميباشد. جائي كه براي بيان يك حكم ساده تكليفي اين فروع و
شعوب مختلف وجود دارد و هر كدام حكم خاصّ خود را ميطلبد، حال ببينيم
براي احكام نفسي و روحي و معضلات و مشكلات روحي و مسائل غامضهاي كه
بسياري حتّي از درك آن عاجزند تا چه رسد به حلّ آنها و رفع شكّ و ترديد
از آنها، به هر كس و هر جا ميتوان مراجعه كرد و حلّ مسأله را از آنان
استفسار نمود؟!
فرمايش امام باقر عليه السّلام به أبي حمزه: فَاطلُب لِنَفْسِكَ
دليلاً
امام باقر عليه السّلام خطاب به أبي حمزه ثمالي ميفرمايند:
يا أبا حَمزةَ! يَخرجُ
أحدُكم فَراسخَ فيَطلبُ لنفسِه دليلاً و أنتَ بِطُرُق السّمآء أجهلُ
مِنك بطُرقِ الأرضِ؛ فَاطلُب لِنفْسِكَ دَليلاً.[41].
«اي أبا حمزه! اگر فردي از شما بخواهد مسافتي چند فرسخ را بپيمايد براي
اين منظور دليل و راهنمائي ميطلبد، و تو راههاي آسماني و حجابهاي
عوالم غيب را كجا تشخيص ميدهي درحاليكه ناداني و جهالت تو به اين
عوالم بسيار بيشتر از جهالت تو به راهها و طرق زمين ميباشد؛ حال كه
چنين است بر تو باد كه براي سير و سفر به سوي حضرت حقّ دليل و راهنمائي
درخور اعتماد و وثاقت جستجو نمايي و زمام امور خود را بدو بسپاري.»
آيا مقصود حضرت باقر عليه السّلام مسائل تكليفيّه از قبيل نماز و روزه
است، يا اينكه مطلبي وراي اين احكام در كلام ايشان نهفته است؟ آنچه
بوضوح در فرمايش آنحضرت بچشم ميخورد، سپردن امور اعتقادي و تفويض
اختيار و اراده خودسرانه به فرد آگاه و خبير به مسائل حياتي و
سرنوشتساز و انقياد كامل از او در امور خطير و محوري زندگاني است.
لوازم وجودي انسان كامل در كلام أميرالمؤمنين عليه السّلام
أميرالمؤمنين عليه السّلام درباره خصوصيّات اين افراد در «نهج البلاغه»
ميفرمايد:
إنّ اللَه سُبحانَه و
تعالَي جَعَل الذِّكرَ جَلآءً لِلقلوبِ تَسمَعُ بِه بَعدَ الوَقْرَةِ،
و تُبصِرُ بِه بَعد العَشوَةِ، و تَنقادُ بِه بعدَ المُعانَدةِ. و ما
بَرِحَ للَّهِ عَزَّتْ آلآؤُه في البُرهةِ بعدَ البُرهةِ، و في أزمانِ
الفَتَرات عِبادٌ ناجاهُم في فِكْرِهم، و كلَّمَهُم في ذاتِ عُقولهِم،
فَاستصبَحوا بِنورِ يَقظَةٍ في الأبصارِ و الأسماعِ و الأفئِدةِ. يُذكِّرونَ
بأيّامِ اللهِ، و يُخوِّفون مَقامَه، بِمنزلةِ الأدلّةِ في الفَلَوات.
مَن أخَذ القصدَ حَمِدوا إليه طَريقَه و بَشَّروه بالنَّجاةِ، و مَن
أخذَ يمينًا و شِمالاً ذَمُّوا إليه الطَّريقَ و حَذَّروه مِن
الهَلَكةِ. و كانوا كذلكَ مَصابيحَ تِلك الظُّلماتِ و أدلّةَ تِلكَ
الشُّبُهاتِ...[42]
أميرالمؤمنين عليه السّلام در اين فقرات عجيب خصوصيّات و لوازم وجودي
يك انسان كامل و عارف بالله را بيان ميفرمايند، وحقيقتاً جا دارد
انسان ماهها بنشيند و در اين فقرات تدبّر و تأمّل تامّ بنمايد و به اين
سادگي از آنها ردّ نشود؛ ميفرمايد:
«خداي متعال ياد خودش را موجب جلاء و شفّافيّت قلبها قرار داده است (و
كسي كه ياد خدا را در وجود خود قرار نداده است قلب او را زنگار
كدورتها و حقدها و انانيّتها و كبر و ريا فرا خواهد گرفت. ديگر آن
قلب نور ندارد و حقائق را كج و معوج درك خواهد كرد و به شفّافيّت و
روشني خود آن حقائق را ادراك نخواهد كرد) تا گوش جانت پس از ناشنوائي
شنوا گردد، و چشم بصيرت قلوب پس از نابينائي بينا گردد و پس از عناد و
استكبار و خودخواهي و بلندطلبي رام و منقاد گردد.
(در اين عبارات حضرت گوش و چشم و قلوب همه افراد را فاقد ارزش و اعتبار
قلمداد ميكند، و آن دلهائي را كه توجّه به حقّ در ضمير و سرّ آنها
تثبيت نگرديده است، مرده و بدون شعور و ادراك ميداند و تمام حقيقت و
اعتبار قلب را جنبه توجّه و جهت او به سمت توحيد دانسته است؛ و مسلّم
است كه ذكر ظاهري و گردش تسبيح و تسلسل در اوراد و اذكار موجب حصول اين
مرحله و موقف نخواهد شد. و چه بسا افرادي چون خوارج نهروان كه قرآن را
آويزه سينه خود كرده بودند و دائماً اصوات آنان به كلام الهي بلند بود
و با آيات قرآن براي امور روزمرّه خود شاهد و مثال ميآوردند، ولي قلوب
آنان همچو ليل مظلم و شب ظلماني تاريك و سياه بود.
مقصود از كلام مولي عليه السّلام انغمار قلوب و ضمائر اين افراد در
حقيقت توحيد و ذات احديّت است كه در اين صورت حقيقت ياد و ذكر پروردگار
با روح و جان آنها عجين شده است و چون شير و شكر درهم آميخته است و يك
وحدت و عينيّت را بوجود آوردهاند؛ نه اينكه مقصود اين باشد همين افراد
عادي با همين افكار و تخيّلات مادّي و همين روشهاي لهو و لعب متناسب با
عالم غرور و عالم دنيا چنانچه به ياد و ذكر الهي بپردازند قلوب آنان
جلاء و صفا پيدا مينمايد و حجب غيب از ديدگان ايشان كنار ميرود و به
حقائق اسرار عالم هستي اطّلاع و اشراف پيدا ميكنند، هيهات! سپس حضرت
به توضيح بيشتر اين صفات و ملكات در انسان عارف ميپردازد و
ميفرمايد:)
خداوند در ايّام فترت، بندگان خلّص خود را جهت ارشاد مردم هدايت ميكند
سنّت الهي كه پيوسته نعماتش غزير و بيپايان است اينچنين تعلّق گرفته
است كه در هر دوران و زماني و در زمانهاي فترت (زماني كه بين پيامبر
گذشته و پيامبر آينده و يا در دوراني كه امام معصوم عليه السّلام بطور
علني و ظاهر در ميان مردم مشهور نباشد) بندگان خُلَّص و برگزيده خود را
مفتخر به قرب و كرامت و عنايت خاصّه بگرداند و با اين افراد در عالم
فكر و قواي عقلاني آنها به مناجات بپردازد! و در صقع عقول و مقام تمييز
و تشخيص با آنان به مكالمه و گفتگو بنشيند! در اين هنگام ديدگان و
گوشها و قلوب آنان بواسطه نور الهي و برهانِ من ربّه و انكشاف حقائق
امور عالم وجود بينا و شنوا و مستنير خواهد گشت. اينان بواسطه اين
هدايت خاصّه و ضمير روشن كه جلوهگاه انوار جمال و جلال و علم و قدرت و
حيات حضرت حقّ گشته است به هدايت و ارشاد مردم ميپردازند، و آنانرا به
موقعيّتها و ايّام نزول جذبات و جلوات الهي آگاه ميكنند، و اوقات
استجلاب فيوض الهي و كسب انوار عالم قدسي را گوشزد مينمايند. (در آيه
شريفه راجع به حضرت موسي عليه السّلام وارد است:
(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسىَ بَِايَتِنَا أَنْ
أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ وَ ذَكِّرْهُم
بِأَيَّئمِ اللَّهِ إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَاتٍ لِّكلُِّ صَبَّارٍ
شَكُور)[43]..
«و ما موسي را به سوي قوم و پيروانش مبعوث گردانيديم تا آنها را از
ظلمات جهالت و كدورات عالم نفس برهاند و به ايّام الهي تذكّر دهد. و در
اين مسأله نشانههائي است از قدرت و اراده ما بر مردم و آنان كه بايد
در راه وصول به اين مراتب بسيار صبور و بردبار و شاكر نعمتهاي ما
باشند.»)
اينان افرادي هستند كه مردم را از مقام عزّت و كبريائيّت حضرت حقّ بيم
ميدهند (كه خداي متعال داراي مقام عزّت و غنا و عدم احتياج به غير است
و همه اشخاص از هر گروه و دستهاي در هر مرتبه از مراتب وجود و
استكمالات روحي و حتّي در نفس بقاء و استمرار آن محتاج به او و متدلّي
به عنايات او ميباشند و او با كسي شوخي ندارد و تعارف و مجامله
برنميدارد، و اگر تمام عالم به او كفر بورزند بر دامن كبريائيّتش
ننشيند گرد). اين افراد همچون راهبران كاروان در بيابانهاي
بينشاناند. كسيكه بخواهد در راه صحيح و متقن گام بردارد ميستايند و
تشويق ميكنند و راه او را امضاء و تثبيت مينمايند و او را بر آن راه
ترغيب، و به ادامه در آن مسير با او همكاري و همگامي و مساعدت ميكنند
و به نجات و رستگاري بشارتش ميدهند، و كسيكه بخواهد به بيراهه رود و
طرف راست و يا چپ را انتخاب نمايد، خطرات مسير را به او گوشزد ميكنند
و آفات راه او را بر او ميشمرند و از نتائج و عواقب انحراف او را
برحذر ميدارند و از هلاكت و بوار و
خسران بيم ميدهند. آري، ايناناند كه پيوسته چراغهاي هدايتاند
در اين ظلمات نفس و كشاكش حوادث تاريك و گيج كننده و مشوّش، و دليلان و
راهبران در اين شبهات و امور عويصهاي كه فكر ناقص بشر توان حلّ آنها
را ندارد و از عهده تمييز بين حقّ و باطل در آنها برنميآيد.»
اين حقير بايد در اينجا اعتراف كنم كه نميتوانم از عهده شرح و توضيح
اين عبارات برآيم، زيرا با توجّه به قصور مدركات و محدوديّت تشخيص و
توقّف و ركود در عالم كثرات احساس ميكنم كه قدرت بر فهم صحيح و حاقّ
مطلب و واقعيّت اين مضامين و
مفاهيم عاليه و راقيه را ندارم؛ و تنها كسي ميتواند اين عبارات را
توضيح دهد كه همچون خود مولي اميرالمؤمنين عليه السّلام قلب او
متّصل به حقيقت و جوهره عالم أمر شده باشد، و ضمير او بدون واسطه از
غير از سرچشمه و منبع علم ازلي به دريافت حقائق بپردازد، و قلب او با
اتّصال به قلب و سرّ امام مبين تجلّيگاه (وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْكِتَابِ
لَدَيْنَا لَعَلىٌِّ حَكِيم)[44]
شده باشد. و خلاصه با اتّصال به منبع وحي و سرّ عالم تشريع كلام او
فصل و منطق او حكم و رأيش مُصاب و فكرش صلاح مطلق و عملش حقيقت محض
باشد.
آري اين مهم فقط از عهده افرادي چون حضرت والد رضوان الله عليه برآيد
و بس، و ما را نشايد كه قدم در جاي پاي آن بزرگواران بگذاريم و با طرح
مسائلي چند و عباراتي كه نه از سر صدق و صفاي ضمير و خلوص نفس، كه از
تدبّر و تحقيق و برشمردن اوراقي چند و نقل مطالبي آميخته با صحيح و
سقيم و مَجازات و اعتبارات، موجب از بين بردن آبروي خويش و سرگردان
نمودن سايرين گرديم. امّا چه بايد كرد! چنانچه قبلاً نيز متذكّر شدم
اكنون جاي آن بزرگ خالي و به ناچار امثال حقير قلم بدست شدهايم؛ ولي
از يك جهت تا حدودي بايد گفت: با پرداختن به منقولات از بزرگان طريق در
شرح مباني و افكار و عقائد آنها و اعتماد بر آنچه از آنها ديده و يا
شنيده شده است، مقدار اندكي از اين نقيصه جبران و اين خلأ پر خواهد شد،
إن شاء الله تعالي.
بناءً عليهذا مطالبي را كه اينجانب در شرح اين فقرات و يا بطور كلّي در
اين اوراق جمع آوري نمودهام، يا شخصاً از بزرگان شنيده و ديدهام و يا
با تجربه علمي و تربيتي كه در خدمت آنان حاصل شده است برشته تحرير
درخواهم آورد، و حتّيالمقدور از اظهار سليقه فردي و رأي متفرّد خويش
خودداري خواهم كرد.
خداوند با اولياء خود در مقام فكر و انديشه به نجوي ميپردازد
أميرالمؤمنين عليه السّلام در مقام ثبوت صفات اولياء خدا و عرفاء بالله
ميفرمايند:
اينان افرادي هستند كه خداي متعال در فكر و انديشه آنان با آنها به
مناجات ميپردازد. اين مناجات چه مناجاتي است؟
و چگونه
است كه يك نفر آنچنان درخور مقام انس و قرب به حقّ گردد كه خداي متعال
با او به نجوي بپردازد آنهم در مقام فكر و انديشه، و تكلّم نمايد در
مقام عقل و خرد؛ و اسرار از لوازم ذات و اسماء و صفات خود را با او در
ميان بگذارد. و اتّصال ضمير او را به خودش تا آنجا پيش ببرد كه فكر و
انديشه و قواي عقلاني او را در تسخير و سلطه خويش درآورد، و تبادلات
معارف و اسرار عالم توحيد را بدون لفظ و صورت در سويداي ضمير و قلوب و
عقل آنان انجام دهد؟! سبحان الله! اين كلام حقيقت اتّصال واقعي يك
انسان به حريم قدس الهي و رفع جميع حجابهاي ظلماني و نوراني و اندكاك
تمام شوائب وجود در ذات حضرت حقّ را مينماياند.
بايد توجّه داشت كه إعمال قوّه عاقله انسان بواسطه اتّصال آن با عقل
فعّال و استفاضه از فيوضات آن ميباشد، و كيفيّت افاضه عقل فعّال بر
قوّه عاقله آدمي و كمّيّت آن بستگي به ميزان تعلّق قوّه عاقله انسان به
عالم كثرات و موهومات و تخيّلات دارد. به هر ميزان كه تعلّق عقل بشر به
عالم دنيا و اعتبارات و كثرات موهوم و عالم مجاز بيشتر باشد، حقيقت
ادراك از مرحله تجرّد و نورانيّت به تخيّلات و موهومات و افكار پوچ و
بيهوده تنزّل خواهد نمود؛ و به هر مقدار كه انسان نفس را بواسطه مراقبه
و رياضات شرعيّه و دوري از دنيا و زخارف آن و كثرات برهاند به همان
ميزان بر استفاضه او از مرحله عقل فعّال افزوده خواهد شد. و چون تعلّق
عقل به ذات و آثار و لوازم ذات است، و اين تعلّق ناشي از حبّ نفس به
ذات خود و آثار وجودي خود است، بدين لحاظ تا زماني كه نفس از مرتبه حبّ
به ذات خويش پا فراتر ننهاده است و رفض جميع آثار و زوايا و تعلّقات
خود را بالمرّه ننموده باشد، امكان استفاده و استفاضه تامّ و پاك و صاف
و طاهر از عقل فعّال براي او حاصل نخواهد شد؛ و دائماً شوائب وجودي او
و تعلّقات عالم طبع بر كيفيّت اعمال عقل او تأثير گذارده، از وصول به
مرتبه حقّ و صدق و طهارت در قضاوتها و احكام و قضاياي شخصيّه و كلّيّه
باز ميدارد. و تا ذرّهاي از آثار نفس و بقاياي تعلّقات نفس در وجود
انسان باقي باشد، آن حقيقت صاف و پاك و بيآلايش و آن آب مصفّي و مطهّر
در آينه نفس و ضمير او تجلّي نخواهد كرد و قلب او را سيراب و اشراب
نخواهد نمود.
بناءً عليهذا بنده در مقام عبوديّت و انقياد و مجاهده و مراقبه بايد تا
آنجا به پيش برود كه نه تنها در مقام فعل و كردار، و نه تنها در مقام
تصوّر و تخيّل، و به عبارت ديگر در مقام بروز و ظهور صور مثالي و برزخي
هيچ خلاف و انحراف و اعوجاجي در او مشاهده نگردد، بلكه بايد پا را از
اين مرتبه فراتر نهد و حقيقت وجود خود را فراتر از عالم مثال و ملكوت
به صقع جبروت و لاهوت كشاند و نفس خود را در قربانگاه حريم يار قرباني
نمايد تا اينكه حتّي كمترين شائبهاي در نفس و ضمير او نسبت به آثار و
تعلّقات ذات خود وجود نداشته باشد تا اينكه مجبور باشد در مقام امتثال
و حكم و تكليف آنرا از خود بزدايد و نفي نمايد. بلكه از آنجا كه ديگر
نفسي براي او باقي نمانده است و ذاتي سواي ذات حضرت حقّ وجود عيني و
خارجي پيدا ننموده، پس هرچه ميآيد از ذات حقّ ميآيد و هرچه ادراك
ميكند حقيقت علميّه حقّ را ادراك ميكند، و هر كاري كه انجام ميدهد
فعل حقّ است كه بدين صورت و شكل ظهور نموده است.
او ديگر فكر نميكند تا ببيند صلاح و فساد در كجاست و آنگاه صلاح را
برگزيند. او ديگر به سلسله علل و اسباب ظاهريّه توجّه نميكند تا با
آميختن آنها و تركيب آنها و حاصل و نتيجه قياس از قضاياي علمي و ظاهري
و اعتباري بخواهد حقّ را از ميان اوهام و اباطيل متمايز و مشخص نمايد.
در اينجا ديگر فكر او ظهور بلاواسطه اراده علمي حقّ است، و فعل او ظهور
بدون واسطه اراده قدرت حقّ است، و كلام او ظهور بلاواسطه كلام و گفتار
حقّ است. او ديگر از مرتبه بشري بيرون آمده و ربّاني شده است، و از
حيطه مدركات آدمي خارج گشته و الهي شده است. و به عبارتي رسا و واضح
اگر بخواهيم او را در مقام ثبوت توصيف نمائيم بايد بگوئيم: او خداي
مجسّم و مقيّد و محدود در عالم طبع و كثرت است. در اينجا كلام رسول خدا
صلّي الله عليه و آله و سلّم را درباره أميرالمؤمنين عليه السّلام بياد
ميآوريم كه فرمود: