جزاء و پاداش فقط بر عملي است كه از روي اخلاص سر زده باشد
شكّي نيست كه مسأله جزا و پاداش مترتّب بر عمل انسان در عالم
دنيا ميباشد، و عمل انسان بايد از روي اخلاص همراه با مراقبه
و مجاهده و پا گذاردن بر روي احساسات و هواهاي نفساني و تقرّب
بسوي پروردگار باشد، والاّ مورد قبول حضرت حقّ واقع
نگرديده و آن عمل به خود انسان برگشت خواهد نمود. و اين يك
مسأله طبيعي و فطري است كه انسان در مقابل هر عمل خيري از هر
شخصي يك پاداش و اجر و مزدي قرار ميدهد تا عمل او مورد تحسين
و تمجيد قرار گيرد و تصوّر نشود كه هيچ مزد و پاداشي بر آن
مترتّب نخواهد شد. همينطور اعمال انسان در روز قيامت كه مورد
ارزيابي و سنجش قرار گيرد، آن دسته از افعال و كردار كه از
روي اخلاص و حسن نيّت و جهت تقرّب بسوي پروردگار واقع شده
مشخّص ميشود و خداي متعال به آن پاداش و جزاء خير عطا خواهد
كرد؛ و آن دسته از اعمال افراد كه از روي هوي و هوس و استكبار
و انانيّت و خودسري و جهالت و خودكامگي واقع شده مورد جزا و
بازخواست و سؤال قرار ميگيرند. پس هر دو دسته بواسطه اعمالشان
جزا و پاداش خواهند ديد(وَ مَا
تجُْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُون) جزا و
پاداش فقط و فقط بر اساس نفس عملي است كه از شما در دار دنيا
سرزده است و كيفيّت آن عمل تعيين كننده نحوه پاداش و دستمزد
خواهد بود.
بناءً عليهذا آن دسته از افرادي كه با مراقبه و مجاهده در راه
خدا و انقياد كامل از اوامر الهي و پيمودن درجات قرب آنچنان
بالا رفتهاند كه تمام شوائب نفساني و صفات و ملكات رذيله نفس
در وجود آنان از بين رفته است، و بالكليّه با رفض همه حيثيّات
و جهات عالم كثرت و تعلّقات از توجّه و نظر به عالم دنيا بيرون
آمدهاند و خيمه و خرگاه خود را يكسره بر حريم و حرم حضرت
معبود فرود آوردهاند و نفس آنان از جزئيّت بيرون آمده و به
كليّت پيوسته باشد، ديگر اينان داراي نفس نخواهند بود تا عمل
آنان مورد ارزشيابي قرار گيرد؛ و فعل آنان در اين دنيا فعل يك
بشر عادي و انسان عادي نميباشد. و از آنجا كه نفس آنان منمحي
و مندكّ و فاني در ذات خدا شده است، پس تمام صفات و ملكات آنان
نيز طبعاً صفات و ملكات منبعث از عالم قدس و اسماء و صفات حضرت
حقّ شده است. پس عمل آنان از دائره سنجش و معيار بيرون، و
منتسب به ذات پروردگار خواهد بود. زيرا خدا كه جزا و پاداش بر
عمل خود نميدهد. جزا و پاداش مربوط به اشخاصي است كه مستقلاًّ
و بعنوان ذات متشخّص و متفرّد در مقام اطاعت و انقياد قرار
گرفته باشد، نه آن كسي كه فعل او فعل الله و كردار او كردار
خدا و حركات و سكناتش همه نزول مقام مشيّت و اراده و خواست
حضرت حقّ بدون تلوّن به الوان كثرات و تشؤّن به شؤون عالم دنيا
و اميال و تمنّيات بوده باشد.
انسان با مجاهده ميتواند مصداق حديث: عَبدي أطِعني حتّي
أجعَلَك مِثلي گردد
و اينان افرادي هستند كه از مقام مجاهده و مراقبه و رياضات
شرعيّه و اعمال خالصه و نيّات صالحه در افعال و كردار خود
گذشته، به حقيقت اخلاص كه همان خلوص است متحقّق گشتهاند؛ و
ذات آنها عين خلوص و صفا و طهارت شده است، و سرّ آنان مطهّر و
نفس آنها عين حقيقت و واقعيّت و بهاء و نور گشته و به مصداق
حديث شريف قدسي:
عَبدي أطِعْني حتَّي أجعلَكَ مِثلي؛ أقولُ للشَّيءِ كُنْ
فَيكونُ، و تَقول لِلشَّيءِ كُن فيَكون.[20]
«اي بنده من! فقط مرا عبادت نما تا اينكه تو را مِثل خود (و يا
مَثَل خود) قرار دهم. من به چيزي كه ارادهام بر خلق آن تعلّق
گيرد ميگويم وجود پيدا كن! و آن موجود ميشود؛ تو نيز به هر چه
ارادهات تعلّق بگيرد ميگويي بوده باش! و او خواهد بود.»
خداوند ميفرمايد: من گوش و چشم و زبان عبد مطيع ميباشم
و يا مصداق حديث شريف قدسي ديگر گرديدهاند كه ميفرمايد:
لا يَزالُ يَتقرَّبُ عَبدي إليَّ بِالنَّوافل حتَّي أكونَ
سَمْعَه الَّذي يَسمعُ بِه و بَصرَه الَّذي يَبصُر بِه و
لِسانَه الَّذي يَنطِقُ بِه...[21]
«بطور استمرار بنده من چنانچه در مقام انقياد برآيد و بواسطه
اموري كه موجب خشنودي و رضايت من است خود را به من نزديك و
مقرّب گرداند، آنقدر به من نزديك خواهد شد تا اينكه مندكّ و
فاني در من شود؛ در اين هنگام من گوش او خواهم بود كه با او
ميشنود و چشمان او ميباشم كه با آن ميبيند و زبان او
ميگردم كه با آن صحبت ميكند، الخ.»
مسأله انقياد و اطاعت منحصر در تكاليف بسيطه شرعيّه نيست
توجّه به اين نكته بسيار حائز اهميّت است كه: مسأله انقياد و
اطاعت صرفاً محدود به تكاليف بسيطه و سهله شرعيّه نيست (همچون
طهارات و نجاسات و يا اقسام شكيّات در نماز و غيره) بلكه جميع
شؤون انسان را در هر مرتبه و هر مرحله از مراتب كمال و رقاء
شامل ميشود؛ زيرا خطرات و مهالكي براي انسان در طول زندگي و
حيات ديني و تربيتي او رخ ميدهد كه هزارها مرتبه مهمتر و
پرخطرتر و مشكلتر و قابل انحراف و اعوجاجتر از اين تكاليف
عاديه و مسائل ظاهريّه شرعيّه ميباشد. ترديدها و اضطرابات و
سردرگميها و حيرتهاي يك فرد در مواقع خطيره و حسّاس و وجود
اختلاف نظر و سليقه در افراد مختلف از كافّه طبقات، بالأخصّ
مدّعيان علم و نظر و درايت و متولّيان مصادر امور و ارائه
راهها و طرق متفاوت، چيزي نيست كه به اين آساني بتوان از كنار
آن گذشت، و انسان مطلق العنان بخواهد يكطرف را همينطور بدون
علم و يقين و شهود همچون پراندن تيري در ظلمت و تاريكي برگزيند
و بر طبق آن عمل نمايد.
و از طرف ديگر حالات و كيفيّات مختلف نفس بشر و بروزات و
ظهورات آن در مراحل و حالات مختلف زندگي و سير كمالي او قطعاً
و محقّقاً حذاقت و خبرويّت خاصّي را وراي علل و اسباب ظاهريّه
و اطّلاعات بسيطه متعارفه در مسائل شرعيّه و احكام تكليفيّه
ميطلبد، و اينجاست كه كميت بسياري از مدّعيان لنگ و فكر و نظر
آنان كوتاه و بصيرت در اين گونه امور در حدّ صفر ميباشد. زيرا
ديگر مسائل نفس و حالات آن همچون احكام و تكاليف شرعيّه جنبه
كلّي و فرمولي ندارد تا با يك نگاه و يك روش حكم كلّي را بتوان
درون كتابي و يا رسالهاي و يا مقالهاي درج نمود و آن را به
همگان توصيه نمود. بلكه در اين وادي هر نفسي حكم خاصّ به خود
را دارد، و براي او پروندهاي مختصّ به خود او تشكيل ميشود، و
چه بسا يك موضوع براي چند نفر موجب چند حكم مختلف و دستور
متفاوت است كه هيچ ارتباطي با يكديگر ندارند؛ و عبارت مشهور كه
ميفرمايد: الطُّرُقُ إلَي
اللهِ بِعَدَدِ أنفاسِ الخَلآئِق[22]
، اشاره به همين مطلب است.
اينجاست كه هرچه انسان به سمت رشد و قرب به حقّ و تجرّد نفس و
ابتعاد از تعلّقات و عالم كثرات جلوتر برود، خطر عوائق راه و
موبقات طريق سختتر و ظرافت حيلهها و مكرها و حِبال ابليس
آشكارتر خواهد شد. و اين مسأله چيزي نيست كه فردي ولو عالم به
علوم ظاهري و خبير به مسائل و تكاليف متعارفه شرعيّه بتواند از
عهده آن برآيد؛ بلكه ورود در اين مطالب پهلواني ميطلبد كه با
بصيرت نافذ و إشراف كلّي و احاطه و سيطره و سلطه بر نفس انسان
و آثار و حالات و ملكات آن بتواند صحيح را از سقيم و راه را از
بيراهه و چاه را از طريق و مسير هموار تشخيص دهد و بجاي راه،
چاه را ننماياند و انسان را درون آن قرار ندهد. كجا يك فرد
فقيه و متشّرع به احكام و مسائل شرعيّه ميتواند از حيرتها و
تشويشات مترشّحه از نفس يك فرد در ظهور خوابها و مكاشفات و
حالات پيچيده برزخي و ملكوتي سردرآورد و او را از خطرات به
كمين نشسته بر سر راه او آگاه گرداند و معدّات طريق را به او
نشان دهد و مهالك را به او بنماياند! آن فرد عالمي كه عمر خود
را به تحقيق و مطالعه در بخشي از علوم الهي سپري نموده است، و
احاطه علمي به ساير قسمتها و بخشهاي ديگر ندارد ـ تا چه برسد
به حركت و سير و سلوك إلي الله و سپري نمودن عوالم ظلمت و نور
و وفود در حرم كبريائيّت حضرت حقّ و إشراف كلّي و عِلّي بر همه
قضايا و اوضاع و احوال به ما سَبق و ما يَقع ـ كجا ميتواند
متعهّد مسؤوليّتي گردد كه ابتدائيترين مسأله آن احاطه بر نفس
مقلّد و فردي است كه زمام امور دين و دنياي خود را بدو سپرده
است، و از او مطالبه وصول به أعلي مراتب كمال و فعليّت را
مينمايد!
بُعد زمان و مكان تأثيري در اشراف اولياء الهي بر نفوس ندارد
در اينجا اين نكته بخوبي روشن ميشود كه مرحوم والد رضوان الله
عليه از مرحوم حدّاد قدّس الله نفسه نقل ميكنند، در وقتي كه به
امر ايشان عازم بر مهاجرت از نجف اشرف بسوي ايران بودند، به
استاد خود اظهار ميدارند: آقا كجا ما را ميفرستيد! ما تازه
طعم گواراي مصاحبت با شما را چشيده، و لذّت سُكر إشراب ماء
مَعين و سرچشمه حيات وصل شما را دريافتهايم، كجا برويم؟ ايشان
ميفرمايند: سيّد محمّد حسين! تو در هر نقطه عالم كه باشي باش،
من با تو هستم گرچه تو در مشرق باشي و من در مغرب عالم باشم.
هيچ باك نداشته باش و هيچ خوف و ترس و دلهره و دغدغه به خود
راه مده، من با تو معيّت دارم! و عملاً هم اين مدّعا را به نحو
أحسن و أتمّ و أكمل و أوفي به اثبات رسانيدند؛ رحمة الله
عليهما رَحمه واسعة.
روزي مرحوم والد قدّس الله سرّه به حقير، نگارنده اين سطور
فرمودند: «تو در هرجا ميخواهي باش، و در هر مرتبهاي؛
من به تمام زوايا و اسرار و خطورات نفس تو اطّلاع و اشراف
دارم.» و اينجانب به كرّات و مرّات بالعيان اين موضوع
را از ايشان مشاهده نمودم.
در وقتي يك عملي از من سرزده بود كه گرچه ايراد و اشكالي از
نقطه نظر ظاهر نداشت، ولي با مقتضاي مراقبه و دقّت و صحّت عمل
به نحو احسن منافات داشت؛ فرداي آن شب وقتي كه در اطاق كار
ايشان من نيز نشسته و مشغول مطالعه بودم ناگهان اين مسأله به
ذهنم خطور نمود، در اين موقع مرحوم والد درحاليكه مشغول تأليف
كتاب بودند و پشت ميز روي صندلي نشسته بودند،
سر برداشتند و خطاب به من
فرمودند:(َ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا وَ
سَبِّحْ بحَِمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُوم)[23].
و با اين عبارت فهماندند يك وقت تصوّر نكن كه از چشمان
نافذ و تيزبين ما دور و مخفي ميباشي! چه بخواهي و يا نخواهي
تمام اعمال و كردارت مانند آينه براي ما روشن و هويدا است. و
نه تنها اينجانب بلكه تمامي و يا اغلب افرادي كه با آن مرحوم
ارتباط سلوكي و تربيتي داشتهاند حكايات و مواردي از اين قبيل
را به ياد دارند، بطوريكه هيچكس جرأت بيان خلاف اين مطلب را
نداشته و آنقدر اين مسأله واضح و روشن است كه جاي هيچگونه
انكار و يا شكّ و ترديدي را بين تلامذه ايشان باقي نميگذارد،
و همه به اين نكته چه در زمان حياتشان و چه بعد از وفات كاملاً
معترفاند. و اينجانب به عنوان فرزند ايشان در حدود سعه ظرفيّت
و محدوديّت اطّلاع خود اقرار و اعتراف مينمايم كه آنچه را
درباره خصوصيّات و آثار و لوازم و كمالات و فعليّتهاي يك انسان
كامل و عارف حقيقي بالله و بأمرالله شنيده، و يا بواسطه تدرّس
و تدريس در متون عرفان نظري و فلسفه الهي ادراك كرده بودم،
بدون هيچ شكّ و شبههاي در وجود ايشان يافته و تجربه كرده
بودم؛ من كسي نبودم كه به هر آستاني سر تسليم فرود آورم و به
هر سرائي با هر بضاعت و متاعي وارد شوم. آري:
من آن نيم كه دهم نقد دل به هر شوخي |
درِ خـزانه به مـُهر تو و نشانـه تـست[24] |
مخلَصين از مقام عرض و حساب معافند
باري، مشابه اين آيه شريفه آياتي ديگر نيز وجود دارد، مانند
آيه شريفه در سوره صافّات:(ُ فَإِنهَُّمْ لَمُحْضَرُون*إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ
الْمُخْلَصِين)[25].
«بتحقيق كه تمامي افراد به مقام عرض و محاسبه احضار خواهند شد
مگر بندگان پروردگار كه به مقام مخلَصين رسيده باشند.»
و يا آيه شريفه:(فَانظُرْ كَيْفَ كاَنَ عَقِبَةُ
الْمُنذَرِين*إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين)[26].
«اي پيامبر بنگر كه عاقبت افرادي كه آنان را بيم دادي چگونه
است (آيا آنها اهل خير و نجات و صلاحاند، و يا اينكه مستوجب
عقاب و مؤاخذه و قهر پروردگار ميباشند)؟ مگر آنان كه به مقام
مخلَصين رسيده باشند (ايشان از احضار به مقام عرض و حساب و
كتاب اعمال فارغ ميباشند و از كردار و اعمال آنان سؤالي
نخواهد شد و محاسبهاي مترتّب بر كارهاي دنيوي آنان
نميباشد).»
يكي از آياتي كه موقعيّت كمّلين و افراد مبرّز و ممتاز از
سايرين را بيان ميكند آيات سوره واقعه است: (فَأَمَّا إِن كاَنَ مِنَ الْمُقَرَّبِين*فَرَوْحٌ وَ
رَيحَْانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيم*وَ أَمَّا إِن كاَنَ مِنْ
أَصحَْابِ الْيَمِين*فَسَلَمٌ لَّكَ مِنْ أَصحَْابِ
الْيَمِين*وَ أَمَّا إِن كاَنَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ
الضَّالِّين *فَنزُُلٌ مِّنْ حَمِيم *وَ تَصْلِيَةُ جَحِيم
)[27].
«و اگر اين فرد از زمره مقرّبين و نزديكان درگاه احديّت است،
پس جزاي او عالم انبساط و فرح و سرور بيپايان و ريحان و گل و
بهشت خاصّ و مخصوص ميباشد. و اگر از جمله اصحاب اليمين
(افرادي كه نامه عملشان از طرف راست به آنها داده خواهد شد) پس
سلام و درود بر تو از ناحيه آنان باد. و اگر از دسته تكذيب
كنندگان و مستكبران باشند، پس جايگاهي گداخته و سوزان و
نشيمنگاهي از آتش دوزخ را دارا هستند.»
آدم از جهت انقياد در برابر حقّ به سه دسته
تقسيم ميشوند
توضيح مطلب اينكه: افراد بنيآدم بواسطه كردارشان و نحوه عملشان و
ميزان تسليم و انقياد در برابر حقّ به سه دسته تقسيم ميشوند.
دسته اوّل: افرادي هستند كه كلام اولياء الهي و انبياء عظام را وقعي ننهاده و به نداي
فطرت و وجدانشان در متابعت از براهين عقلي و ادلّه نقلي استكبار و عناد
ورزيدند، و زخارف دنيا و جاذبههاي عالم غرور چشم و گوش آنان را پر كرد
و از توجّه به استكمال و عبور از وادي شهوات و رفض عالم تعلّقات و
كثرات مانع گرديد، و همچنان در پس پرده غفلت روزگار خويش را به انواع
تعدّيات و ظلمها و انغمار در شهوات و فوز به مطامع دنيوي و لذّتهاي
طبيعي و گذرا سپري نمودند؛ اينان خوشي را خوشي عالم حسّ و طبع، و لذّت
را فقط استمتاع و كامجوئي حيواني و بهيمي، و كمال را در فزون طلبي و
تكاثر زخارف دنيا پنداشتند، و هرچه انبياء الهي و رسل پروردگار و
اولياي او آنان را پند و اندرز دادند، با ديده تمسخر و استهزاء در او
نگريستند و از اين حقائق و مسائل واقعي به تخيّلات و اوهام ياد كردند
و آن را زيبنده افراد عامي و بدور از فرهنگ و تمدّن دانستند، و
همچنانكه در آيه شريفه ميفرمايد:
(إِنْ هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَ مَا نحَْنُ
بِمَبْعُوثِين)[28].،
«هيچ واقعيّتي جز همين زندگاني دنيا وجود ندارد و ما هيچگاه برانگيخته
نخواهيم شد.»
خود را بطور دربست وقف زندگي مادّي و حيواني و شهواني نمودند؛ اينان به
تحقيق از رحمت خدا بدور و از دائره آمرزيده شدگان خارج ميباشند. اينان
بواسطه عناد و استكبار خود را محبوس عالم مادّه و دنيا نمودند، و
بنابراين هيچ جايگاهي نزد پروردگار در روز رستاخيز نخواهند داشت و
جايگاهشان آتش دوزخ خواهد بود.
و امّا دسته دوّم: افرادي
هستند كه مقابل اين افراد گفتار پيامبران الهي را به ديده قبول و حقّ
نگريستند و خود را مطيع و منقاد اوامر ايشان قرار دادند و در مقام عمل
و حفظ حدود و ثغور پا از جادّه صدق و صراط مستقيم فراتر ننهادند و عمل
خود را طبق فرمايشات و دستورات بزرگان منطبق بر موازين و مباني شرع
قرار دادند، و با عزم خود جهت تحصيل رضاي الهي و فوز به نعمات اخروي و
بهشت و حور و غلمان و رسيدن به وعدههاي پروردگار دنياي خود را به آخر
رسانيدند، و خلاصه عمل آنها بر طبق موازين شرع بوده از اجحاف و تعدّي
و ظلم به نفس و به ديگران و تصرّف حقوق ديگران خودداري ورزيدند، و
عبادات را به آن مقداري كه موجب رضايت و خشنودي پروردگار خويش بود بجاي
آوردند، اين افراد به اصحاب اليمين معروف و شناخته ميشوند.
و از آنجا كه ميزان خلوص و مراتب صفا و گذشت و انقياد متفاوت و مختلف
ميباشد، اصحاب اليمين داراي مراتب مختلفي از حيث تقرّب به پروردگار و
درجات متفاوتي از جهت تعلّق و ميل به عالم دنيا و رفض انانيّتها و حجب
نوراني و ظلماني عالم كثرات ميباشند. و در آن دنيا نيز بر اساس مرتبه
و منزلتشان داراي مراتب مختلف بهشت و نعيم پروردگارند و هركدام جايگاه
خاصّ خود را دارند و نميتوانند به رتبه مافوق خود ارتقاء پيدا نمايند؛
بلكه مرتبه و منزلگاه آنها در بهشت به همان مقدار سعه وجودي آنهاست كه
در اين دنيا آنرا كسب نمودهاند (وَ لَا
يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا)[29].
و ميتوان گفت: اين دسته را قاطبه افراد مؤمنين تشكيل ميدهند (اعمّ از
عامي و عالم، مقلّد و مجتهد، تحصيل كرده و بيسواد و غيره) زيرا درجات
افراد بشر در روز قيامت براساس تحصيلات و ميزان دانش آنان نخواهد بود،
بلكه بر اساس سعه وجودي و مقدار بصيرت و نوري است كه بواسطه اكتساب
ملكات و صفات حميده و روحاني برايشان در اين دنيا حاصل ميشود، حال چه
فرد عامي باشد يا عالم فرقي نميكند.
مقرّبين پا را از دائره اطاعت فراتر نهاده، فاني در ذات شده اند
و امّا دسته سوّم: افرادي
هستند كه يكسره خود را و جميع شؤون خود و جميع تعلّقات خود را وقف حضرت
محبوب نمودهاند و در مقام انقياد و اطاعت آنچنان دلباخته و پاكباخته و
شيفته و شيداي حضرت حقّ شدهاند كه اصلاً وجودي براي خود نميبينند تا
بر اساس آن خداي را در مقابل خويش قرار داده، به عبادت بپردازند. اينان
از مرتبه و مرحله فعل و اخلاص و ثواب درگذشتهاند و هيچ مؤثّري را سواي
پروردگار به رسميّت نميشناسند، و هيچ اثري را بالطّبع به غير از
پروردگار نسبت نميدهند. اينان وجودي براي خود نميبينند تا عمل و فعل
خود را بر آن اساس پايه و بنياد نهند؛ بلكه وجود خود را وجود و اثر فيض
حضرت حقّ ميدانند و ذاتي در قبال ذات حضرت پروردگار بحساب نميآورند تا
آنرا منطبق بر خواست و اراده او بنمايند. او ميگويد: انجام بده! انجام
ميدهند، انجام نده! انجام نميدهند، بمير! ميميرند، زنده شو! زنده
ميشوند، ترا به بهشت ميبرم! ميروند، ترا نميبرم! نميروند؛ و خلاصه
پا از دائره اطاعت فراتر نهاده ذات خود را مندكّ و فاني در ذات
پروردگار نمودهاند، و طبق فرمايش و كلام مولي أميرالمؤمنين علي
عليه السّلام:
إنّ قَومًا عَبَدوا اللهَ رَغبةً فتِلكَ عِبادةُ
التُّجّارِ؛ و إنَّ قومًا عَبَدوا اللهَ رَهبةً فتِلكَ عبادةُ
العَبيدِ؛ و إنّ قَومًا عَبدوا اللهَ شُكرًا فتِلكَ عِبادةُ الأحرار.[30]
«گروهي خدا را به اميد پاداش و بهشت و نعمات او پرستش مينمايند، اين
عبادت عبادت تجّار و اهل معامله است؛ و قومي خدا را بواسطه ترس از آتش
و وقوع در عذاب عبادت ميكنند، اين عبادت بندگان و غلامان است كه از
ترس تازيانه و قهر صاحب خود تن به اطاعت و انقياد ميدهند؛ و دسته سوّم
افرادي هستند كه عبادتشان فقط بجهت شكر از رحمت حقّ و عنايت حقّ و
اهليّت براي عبادت است، اين عبادت آزادگان است.»
اين عبارت نظير عبارت ديگر آن حضرت است كه ميفرمايد:
إلَهي ما عَبَدتُك خَوفًا من نارِكَ و لا طَمعًا إلي جَنَّتِكَ، بَل
وجَدتُكَ أهلاً للعِبادةِ فعَبَدْتُك.[31]
«خدايا! عبادت من به جهت ترس از آتش و يا فوز به نعمات اخروي و بهشت و
فوائد آن نيست، بلكه ترا اهل پرستش يافتم و بدور از هر چشمداشتي به
عبادتت پرداختم.»
آري، اين گروه خارج از مقام حساب و ارزشيابي اعمال و رفتار وارد بر
پروردگار ميشوند، و چون عمل آنها به جهت مزد و پاداش نميباشد
بنابراين ملائكه نميتوانند هيچ ارزشي و قيمتي در قبال آن بحساب آورند،
و هيچ نعمتي نميتواند در مقابل اعمال آنان دستمزد و پاداش تلقّي گردد؛
زيرا آنان فراتر از دستمزد و پاداش بودهاند و اصلاً روي اين گونه
مسائل حسابي باز نكردهاند، بلكه جز رضاي حضرت حقّ بدون هيچ مطلبي وراي
آن اقدام به اين عمل نمودهاند. پس نفس آنها از مقام خواست و اراده و
تمنّي گذشته است و هدف آنان ديگر بهشت و نعمتهاي آن نيست تا خداي متعال
آنها را در قبال عمل صالح به ايشان عطا نمايد. اينان مقرّبين هستند؛
يعني افرادي فراسوي بهشت و نعمتهاي بهشت و بالاتر از جنّات و خصوصيّات
آنها و متعاليتر از مقام عرض و محاسبه و ارزشيابي كردار.
مقرّبين خارج از مقام حساب و ارزشيابي اعمال وارد بر پروردگار ميگردند
از مفاد اين آيه كريمه استفاده ميشود: اولياء الهي افرادي هستند كه
فعلشان از مرحله و مرتبه نفس گذشته و با حقيقت توحيد متّحد گشته است.
زيرا آنها ديگر در مرتبه نفس و خواستها و تمنّيات و آرزوها و شوائبي
كه ديگر افراد به آن مبتلا هستند نميباشند؛ گرچه اين افراد، افراد
صالح و مؤمن باشند. بنابراين عمل آنها عمل حقّ و كردارشان فعل حضرت حقّ
است؛ زيرا بواسطه اين نعمت عظماي الهي وجودشان مندكّ و فاني در وجود او
گرديده است. پس عمل هم به دنبال نفس و اراده نفس منبعث از فعل و اراده
حضرت حقّ ميباشد.
و انصافاً بايد اين آيه شريفه را يكي از
براهين مبيّنه و مثبته نفس و ذات وليّ خدا و عارف بالله بحساب آورد. و
وليّ خدا بايد اينگونه باشد تا انسان بتواند به او و فعل او و گفتار او
به عنوان اُسوه و شاخص حقّ و مميّز بين حقّ و باطل تأسّي نمايد. زيرا
گرچه انقياد و اطاعت بايد بر اساس ادراك و شعور و ميل و رغبت به مقصد و
مقصود تحقّق يابد، و اين مسأله در بين افراد برحسب ميزان شناخت و معرفت
و ادراك آنها از مطلب متفاوت است، ولي نفس تصوّر و فرض مراتب متفاوت
ادراك و شعور مرتبهاي را ميطلبد كه در آن فرد به هر نقطه و مرحله از
تكامل رسيده باشد باز محتاج و نيازمند دستگيري و ارشاد و تأسّي و اطاعت
است؛ و آن مرتبه، مرتبه صدق مطلق و حقّ مطلق و واقع مطلق است. زيرا
پرونده حساب و كتاب هر فرد مختصّ به خود اوست، و از او به ميزان فهم و
شعور و ادراك و سعه وجودي خود او سؤال ميشود؛ حال ديگران در هر
رتبهاي از شناخت كه هستند باشند، هيچ ارتباطي به او ندارد و عمل
ديگران را معيار براي عمل او بحساب نميآورند. چطور كه عمل يك طفل
بهيچوجه ميزان و معيار براي فعل بزرگتر و افراد پخته و سالخورده
نميباشد. و اين مسأله بياندازه دقيق و قابل تأمّل و فهم است و هرچه
انسان بيشتر در اين مطلب تأمّل كند كم كرده است.
انسان كامل مصداق (و مِنْهم سابقٌ بالخَيرات) ميگردد
از جمله آياتي كه در قرآن كريم راجع به اوصاف افراد كامل و از هوي و
نفس گذشته ميباشد، آيه سي و دوّم تا سي و پنجم از سوره فاطر است:
(ثمَُّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا
مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُْم
مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُْمْ سَابِقُ بِالْخَيرَْاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ
ذَالِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِير*جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونهََا
يحَُلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤًا وَ
لِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِير*وَ قَالُواْ الحَْمْدُ لِلَّهِ الَّذِى
أَذْهَبَ عَنَّا الحَْزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُور*الَّذِى
أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا
نَصَبٌ وَ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوب)
«سپس ما كتاب الهي را (كه همان قوانين و احكام صلاح و فساد فردي و
اجتماعي بشر است) به آن افراد برگزيده و انتخاب شده به رسم وراثت
سپرديم. (اينان داراي سه گروه و دسته ميباشند) بعضي از اين عدّه
افرادي هستند كه بواسطه توغّل در جهالت و انغمار در شهوات ظالم به خود
و سعادت خود ميباشند (و با گذران حيات دنيوي در كثرات و مالاندوزيها
و جلب شهوات و غفلت از سرنوشت و مآل خويش موجبات خسران و بدبختي و
هلاكت خويش را فراهم نمودهاند).
دسته دوّم: افرادي هستند كه داراي اخلاقي شايسته و كرداري متعادل و از
روي حساب و كتاب و ميزان ميباشند (و امور خود را بر اساس صراطي مستقيم
و طريقي مستوي در يك ممشاي مقتصد و موزون طبق دستورات الهي و احكام شرع
مبين تهيّه و تنظيم مينمايند).
و امّا دسته سوّم: افرادي هستند كه گوي سبقت را
از همگان ربودهاند، و به اذن خدا بر هر عملي كه در راستاي خير و صلاح
باشد سبقت مينمايند (و هيچكس را در اين مضمار ياراي مقابله با ايشان
نميباشد و طاقت هماوردي با آنان را ندارد، و به هر اندازه كه انسان
بخواهد عمل خود را منطبق با موازين الهي و مباني قرب و خلوص قرار دهد
باز به اندازه و مرتبه آنان نميرسد، چرا؟ زيرا آنان از مقام عمل
گذشتهاند و فعل و كردار خود را فعل و كردار الهي كردهاند و عمل آنها
برانگيخته و منبعث از نفس و شوائب نفساني
نميباشد). اين گروه از مؤمنان در بهشتهاي
خلدبرين وارد ميشوند درحاليكه مزيّن به جواهرات و طلا و لؤلؤاند و
لباسشان از حرير ميباشد؛ و ميگويند: حمد و ستايش مخصوص پروردگاري است
كه همّ و حزن را از وجود ما دور ساخت و بزدود، بدرستيكه پروردگار ما
آمرزنده و شاكر است. آن خدائي كه ما را از روي فضل و كرامتش در دار
بقاء و خلود متمكّن ساخت؛ در جائي كه نه خشكي و نه مرارت و نه إلَم در
آن راه ندارد.»
پس چگونه ممكن است فردي ولو هر قدر صالح باشد ولي متعلّق به نفس و ذات
خود و شوائب وجودي خود و خواستها و آرزوها باشد بتواند با عمل آنها
پهلو زند و به رقابت برخيزد! نماز او با نماز آنان متفاوت است؛ او خدا
را در وقت نماز در مقابل خود فرض ميكند و با او به گفتگو و راز و نياز
ميپردازد، و آن ديگري اصلاً خدا را نميبيند، بلكه وجودش فاني و مندكّ
در وجود حقّ شده است. در اينجا ديگر عبد و بنده در قبال خدا و حضرت حقّ
باقي نميماند تا او را عبادت كند، و تقابلي وجود ندارد تا قصد تقرّب
به او را بنمايد. در اينجا دوئيّت بطور كلّي از ميان برداشته شده است و
آثار وجود مقيّد و حدود و ثغور آن بكلّي رخت بربسته است و اثري از
موجوديّت اين وجود نمازگزار در قبال وجود حضرت حقّ باقي نمانده است تا
با آن خدا را عبادت كند. در اينجا فقط يك موجود و يك حقيقت و يك واقع و
يك ذات باقي ميماند و آن وجود و ذات پروردگار است. اوست كه عبادت
ميكند، و اوست كه به نماز ايستاده است، و اوست كه به ركوع ميرود و
اوست كه سر بسجده ميگذارد.
مقام عبوديّت امام صادق عليه السّلام در حين نماز
در اينجا روايتي از صادق آل محمّد صلوات الله و سلامه
عليهم أجمعين وارد است كه ميفرمايد:
به هنگام قرائت سوره حمد وقتي به آيه شريفه
(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِين)[32]
رسيدم، شروع كردم اين آيه را تكرار كردن تا به حدّي كه يكمرتبه ديدم آن
كسي كه خود اين آيه را نازل كرده است دارد از زبان من آنرا تلاوت
ميكند، ديگر طاقت اين حال نياوردم و به زمين افتادم.[33]
آري، مصلِّي در اين هنگام نفس او با ذات حضرت حقّ يكي ميشود و حركات و
سكناتش همه يك حركت و يك سكون، و آن هم مستند به ذات اقدس الهي
ميگردد. به به! چه نمازي، چه ذكري و چه وردي، چه ركوعي و چه سجودي! چه
كسي ميخواند و چه كسي ذكر ميگويد و چه كسي سُبحانَ رَبّيَ الأعلَي و
بحمدِه بر زبان ميآورد؟!
فقط بندگان مخلَص خدا ميتوانند تسبيحگوي حضرت حق باشند
در اينجا معناي آيه شريفه (سُبْحَانَ
اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ*إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين)[34]
روشن ميشود؛ زيرا آنچه قابل تبيين و توضيح و توصيف ذات
پروردگار نميباشد، حمدها و تسبيحهاي بشري است كه از محدوده ادراكات
بشر تجاوز نمينمايد. و از آنجا كه هيچگاه معلول با هر سعه و ظرفيّت
استعداد احاطه و اشراف بر علّت را ندارد، لذا حمدها و تسبيحهاي
مخلوقات به هر اندازه عالي و راقي باشد و در هر مرتبه از مراتب كمالي
روح و علوّ نفس قرار گيرد نميتواند لائق مقام منيع و عزيز حضرت
حقّ باشد. بناءً عليهذا اگر در اين آيه تسبيح عباد الله المخلَصين را
در خور مقام و شأن خود دانسته است، معلوم ميگردد در اينجا ذات
پروردگار است كه دارد خود را تسبيح و تمجيد ميكند، و اين تسبيح از
دريچه نفس و مدركات و ملكات نفس بشري خارج است. و گرچه از زبان يك فرد
بشر خارج ميشود، امّا روح و جان و سرّ و حقيقت آن متّصل به ذات او و
منبعث از دريچه ارادت و مشيّت خود اوست، و هيچ مشيّت و تعلّقي اضافي در
آن نقش نداشته است.
در اين آيات بطور واضح مقام و شأن انسان كامل مطرح شده است. و شاخصه
اين فرد آنست كه ديگر عمل او بر طبق مصالح و مفاسد و از روي قصد و
اراده تطبيق به خير و صلاح نميباشد، و براي تصحيح عمل و كردار خود
نياز به إعمال رويّه و مصلحت انديشيهاي متعارف از اهل خير و صلاح را
ندارد، و محتاج به مراقبه و مجاهده جهت اخلاص عمل خود در پيشگاه حضرت
پروردگار نميباشد. و ديگر نگران از وسوسه شيطان و اغواء نفس أمّاره
نيست، و دست شيطان و جنود او بالكلّيّه از حيطه حرم و حريم او قطع گشته
است و نفس او در كنترل قواي عاقله و ملكوتي او قرار گرفته است. و جهات
فعليّت عقلاني و كمال روحاني و ظهور و بروز حقائق عالم تشريع در او
محقّق شده است. و ملاكات احكام و علل شرايع و قوانين بطور وضوح بر او
نمودار گشته است. و حقيقت همه احكام الهي و دستورات شرع مبين در وجود
او عينيّت تكويني يافتهاند. آنوقت چگونه ممكن است تصوّر خطاء و غلط و
هوي و هوس و بطلان و پشيماني و ندامت در اعمال و كردار و گفتار و
رهنمودهاي او راه يابد؟
در اينجاست كه مشاهده ميكنيم بسياري از بزرگان و فقهاي عاليمقام در
موارد شكّ در حكم و ترديد در استنباط احكام به اساتيد عرفاني و علماي
ربّاني و سلوكي خويش مراجعه مينمودند و توضيح كيفيّت حال و رفع شبهه
را از آنها استفسار مينمودند، و آنان حقيقت واقع و لبّ مسأله و جوهره
آن حكم را براي ايشان تبيين ميكردند.[35]
حقير گويد: بيمناسبت نميبينم روايتي را كه صاحب «ثواب الأعمال» در
كتاب خود از امام صادق عليه السّلام آورده است نقل كنم. ايشان با سند
خود از پدرش، از محمّد العطّار، از اشعري، از محمّد بن حسان، از
ابيعمران ارمني، از عبدالله بن حكم، از معاوية بن عمّار، از عمرو بن
مروان، از أبيعبدالله عليه السّلام نقل ميكند كه فرمودند:
عواقب سوء زعامت و ولايت كسي كه خود از مراحل نفس نگذشته است
مَن وَلِيَ شَيئًا مِن اُمورِ المُسلمينَ فَضَيَّعَهُم ضَيَّعَهُ اللهُ
عَزَّوجلَّ.[36]
«كسي كه متولّي امري از امور مسلمين گردد، آنگاه بواسطه جهالت و ناداني
و عدم عمق كافي به مصالح و مفاسد آن موجب خرابي و اضمحلال و فساد آن
امر گردد، خداوند متعال عمر او را تباه و سعادتش را به خسران و بوار و
هلاكت تبديل خواهد نمود.»
مسأله شوخي نيست؛ انسان زمام امور خود را به دست فردي بسپارد كه خود او
در راه و مسيرش محتاج دستگيري و هدايت فرد ديگري باشد! چنانچه شواهد بر
اين قضيّه صدها و هزارها بار در طول تاريخ ثبت گرديده و كاملاً واضح و
روشن است. هدايت و ارشاد خلق بايد توسط فردي صورت پذيرد كه بهيچوجه من
الوجوه خصوصيّات و آثار تعلّقات و ميل به كثرات در همه ابعاد آن، و
توجّه به دنيا نه فقط به مأكولات و مشروبات و لذائذ جنسي آن ـ چنانچه
بسياري از افراد به اشتباه اين امور را از خصوصيّات شخص متعلّق به دنيا
دانستهاند ـ بلكه مسائل باطني نفس امّاره و غرائز شيطاني منطوي و مخفي
در نفس بشر كه بسيار بالاتر و ظريفتر و خطرناكتر از اين امور مذكور
ميباشد در او نباشد.
عمر غذاي خود را نان و سركه قرار داده بود و به آن جلوي عوام كالأنعام
به تظاهر و فريبكاري ميپرداخت، درحاليكه حتّي براي يك آن و لحظه حاضر
نبود دست از خلافت بكشد و آنرا به صاحب حقيقي و اصلي آن مَولي
أميرالمؤمنين عليه السّلام بسپارد. لذّتي را كه اين مردِ از خدا بيخبر
و منغمر در شهوات و هواهاي نفساني و وساوس شيطاني از سلطه و حكومت بر
مردم ميبرد از هزار طعام لذيذ و اشربه گوارا و همبستري با زيبارويان
و برخورداري از نعمتهاي ظاهري و دنيوي بيشتر و بالاتر بود.
پس هيچگاه كسي تصوّر نكند به صرف اينكه فردي بظاهر خود را از بعضي
نعمتهاي الهي محروم گردانيده و به مختصري اكتفا نموده است و برخي از
اموري را كه در نزد مردم ساده لوح و بيخبر از خصوصيّات و حقائق نفس
امّاره موجّه مينمايد، مرتكب ميشود و از اموري كه شايد براي بسياري
جاي سؤال و ابهام بگذارد دوري ميجويد، اين شخص ميتواند متعهّد تدبير
و حكومت و ارشاد ديگران گردد و زمام امور مردم را به دست گيرد. بلكه
بايد فردي باشد كه خود را از منجلاب نفس رها گردانيده و وجود خود را به
وجود حضرت حقّ متّصل گردانيده باشد و تمام صفات و ملكات و غرائزش با يك
تحوّل و تبدّل جوهري به صفات حضرت حقّ متحوّل شده باشد، و اثري از آثار
مخفيّه و پنهان در زواياي نفس امّاره و شائبهاي از ملكات رذيله كه در
همه افراد بشر موجود است و با خواندن و درس دادن و درس گرفتن و مطالعه
در هر مرتبه از مراتب علم و فقه و ساير شؤون و علوم متداول عالم دنيا
كه باشد بهيچوجه من الوجوه از بين نخواهد رفت، در او موجود نباشد. آري،
اين شخص است كه از جزئيّت به كليّت و از عالم دنيّ نفس به عالم تجرّد و
از حضيض كثرت به اوج وحدت هجرت نموده است و او قابليّت ارشاد و وعظ و
تربيت و مسؤوليّت تدبير و اداره امور اجتماع و شخص را واجد است.
مؤلّف گويد: مناسب است در اينجا به بيانات مرحوم والد قدّس الله نفسه
در نامهاي كه خطاب به رهبر انقلاب اسلامي ايران حضرت آية الله خميني
رحمة الله عليه درباره قانون اساسي نوشته بودند اشارهاي نمايم؛ ايشان
در مقدّمه اين نامه چنين مينويسند: