شرط اساسي در مسألة تربيت و تهذيب انقياد كامل در برابر استاد است
شكّي نيست كه سرّ و رمز موفقيّت در هدايت و ارشاد حكيم الهي و
مربّي نفوس همانا تسليم و انقياد كامل و تفويض اراده و اختيار
خود به استاد كامل، و جايگزيني اراده و خواست و منويّات او
بجاي خواست و ميل و اراده شاگرد و راهرو ميباشد. و اين مسأله
از مسلّمات و اصول غير قابل ترديد مسأله تربيت و ارشاد
ميباشد. و بدون توجّه به اين نكته حياتي كميت سالك لنگ خواهد
بود و از ارتباط و معاشرت با استاد كامل طرفي نخواهد بست، و
عمر خود را تضييع و زحمت استاد را ايجاب خواهد كرد. بنابراين
به هر مقدار كه انسان خود را در تحت تربيت وليّ كامل و استاد
واصل درآورد، به همان مقدار از مواهب الهي و عنايات ربّاني
برخوردار خواهد شد و نفس خود را به همان مقدار به رشد و فعليّت
رسانده است؛ و به هر مقداري كه در اين مسأله كوتاهي و تساهل
ورزد از اين نعمت و فوز محروم خواهد شد، و در اين مسأله
هيچگونه شكّي و ترديدي راه ندارد. البتّه راجع به اين موضوع در
آتيه نزديك سخناني مبسوط و توضيحي مبيِّن مراد بيان خواهد شد،
إن شاء الله.
مرحوم والد رضوان الله عليه پس از انقضاي هفت سال تعليم و
تربيت مستقيم حضرت علاّمه طباطبائي قدّس الله رمسه، و هفت سال
غير مستقيم؛ و استفاده از محضر بزرگان اخلاق، وقتي به حضور
حضرت حدّاد رضوان الله عليه ميرسد تمام وجود خود را تسليم
اراده و مشيّت او مينمايد و هيچ اختياري براي خود در جميع
امور شخصي و اجتماعي و تربيتي باقي نميگذارد. تمامي افرادي كه
از نزديك با ايشان در ارتباط بودند و معاشرت و مراوده ايشان را
با مرحوم حدّاد تحت نظر داشتند، همگي به اين حقيقت والا و ارزش
سرنوشتساز اعتراف داشتند و ايشان را از اين نقطه نظر در
بالاترين مرتبه تسليم و انتهاي نقطه تفويض برميشمردند.
در سفري كه خدمت ايشان از حجّ بيت الله الحرام به عتبات عاليات
تشرّف پيدا نموديم، روزي در منزل حضرت حدّاد در حضور ما رو به
ايشان كردند و اظهار داشتند: اگر در اين ليوان پر از خون باشد
و شما به من امر كنيد كه آنرا تناول كنم بلا تأمّل انجام خواهم
داد.
پس از اينكه مرحوم والد از اطاق بيرون آمدند، مرحوم حدّاد رو
كردند به ما و فرمودند: ببينيد اين مرد چقدر تواضع و فروتني
دارد و در برابر حقّ چقدر از خود گذشتگي دارد كه ميگويد هرچه
را شما بفرماييد بلااستثناء انجام ميدهم، حتّي اگر اين
اطاعت در حدّ اين مسأله باشد!
توجّه به اين نكته ضروري است كه مرحوم والد رضوان الله عليه در
وقتي اين مسأله را مطرح ميكردند كه حدود پنجاه سال از سنّ
ايشان گذشته بود و از نقطه نظر اطّلاع بر مباني علمي و فقهي،
در ديدگاه اين جانب اعلم علماي عصر خود بشمار ميرفتند، و به
تعبير حضرت حدّاد ملقّب به سيّد الطّائفتين (علوم ظاهري
و علوم باطني و كشفي) گشته بودند، و خود مرحوم حدّاد از ايشان
تقليد مينمودند. اينها مسائلي است كه خيلي بايد به آنها توجّه
نمود و مسأله را با اين خصوصيّات و شرائط ارزيابي نمود. ايشان
در تمامي مسائل شخصي و اجتماعي از استاد خود كسب تكليف
مينمود، و إن شاء الله به پارهاي از آنها اشاره خواهد شد.
آري، اينچنين بود كه اينچنين گرديد!
روزي مرحوم حدّاد رضوان الله عليه به حقير فرمود: فلاني! اين
نكته را بدان كه مانند پدر تو در تمام كره زمين يافت نخواهد
شد، و من هرچه داشتم به پدر تو تسليم كردم.
باري، مرحوم مطهّري رحمة الله عليه مرحوم والد رضوان الله عليه
را بعنوان مرآت و آينه جلوه حضرت حدّاد قدّس سرّه مينگريست؛
چه اينكه خود مرحوم والد بارها و بارها ميفرمود: من در مقابل
حضرت حدّاد صفرم و هيچ وجودي از خود ندارم. و به يكي از
بستگانشان فرموده بودند: هرچه من ميگويم و آنچه بر زبان
ميآورم گفتار و كلام حضرت حاج سيّد هاشم است و از خود چيزي را
مطرح نمينمايم.
مرحوم علاّمه در تبيين مسائل جهت رشد معنوي پرده پوشي نميكرد
و از آنجا كه مرحوم مطهّري حضرت
حدّاد را شخصيّتي ماوراء شخصيّتهاي ديگر و
حقيقتي سواي مظاهر ديگر ـ ولو بلغ ما بلغ ـ ميدانست، لذا تا
آنجا كه توفيق پروردگار اجازه استفاده و استفاضه از اين مَجلي
و آينه تمامنماي وجودي حضرت حدّاد را ميداد، از محضر مرحوم
والد رضوان الله عليه بهرمند گرديد. و ايشان نيز بدون هيچ
مضايقه و ضيق صدر و اخفاء و پردهپوشي، آنچه را كه جهت تربيت
نفس و تنوير ذهن و تصحيح فكر و رشد معنوي و عبور از كريوههاي
نفس و كثرات دنيوي لازم مينمود در اختيار ايشان قرار
ميدادند، و در شناخت و معرّفي حقائق و شخصيّتهاي افراد از هيچ
فرصتي فروگذار نميكردند. و بالأخره در يك جمله مرحوم والد
رضوان الله عليه از آنجا كه احساس مينمودند شايد عدم شناخت
صحيح و واقعي مرحوم شهيد مطهّري رحمة الله عليه نسبت به برخي
از جريانات و شخصيّتها موجب بروز حوادث و مشكلاتي در سير و
حركت ايشان گردد و آنطور كه شايد و بايد نتوانند از اين فرصت
خدادادي و توفيقي كه نصيب هر كسي نخواهد شد استفاده ببرند، در
مقاطع مختلف و شرائط مقتضي با بياني لطيف و رندانه و بسيار
ظريف به تبيين منازل راه و لوازم عبور و حركت سالك و بيان
كريوههاي صعب العبور و خطرات موبقه طريق و دسائس و وساوس
قاطعان طريق و دزدان در كمين نشسته راهيان بسوي مطلوب و شباك
ابليس و غلبه هواها و احساسات بر قواي عقل و جنود رحمن، مسائل
را توضيح و تفسير مينمودند.
با ورود مرحوم مطهّري در مسائل انقلاب ارتباط با علاّمه كاهش مييابد
ارتباط مرحوم مطهّري در اين اواخر و بخصوص با ظهور حوادث
انقلاب، با مرحوم والد رضوان الله عليه به شكل ديگري درآمد.
گويا ورود ايشان در قضاياي انقلاب و ارتباط با افراد متعدّد، و
صرف وقت جهت رتق و فتق امور و اشتغال غير متعارف به مسائل
انقلاب، ديگر آن حال و هواي سابق را كمرنگ و بالنّتيجه توجّه
تامّ به استاد را بگونهاي منصرف به جهات ديگر نموده بود. و آن
تعلّقي را كه همواره موجب ربط وثيق در ضمير سالك با استاد خويش
ميگردد به مسائل ديگري معطوف داشته بود. افكار و اميال و
خواستها طبعاً در مسير ديگري صرف ميشد، و حضرت استاد كمتر
مورد مشورت و كسب اجازه قرار ميگرفتند. در مهمترين مسائل
سرنوشت ساز مرگ و حيات، سعادت و فلاح و صلاح ابدي و اخروي
ديگر استاد الهي بكناري گذاشته شده بود؛ و جريانات و حوادث
انقلاب ايشان را در شعاع نفوذ و كشش مغناطيسي خود قرار داده
بود. در اينجا بود كه ديگر استاد آن تعلّق سابق را نيز نداشتند
و ارتباط خود را با ايشان از هفتهاي يكبار به دو هفته يكبار
كاهش دادند، و كيفيّت سخنان و مطالب نيز با سابق فرق كرده بود.
اگر در ابتداء براي حضور در مسجد الجواد از حضرت استاد كسب
اجازه مينمودند، در اين اواخر بطور كلّي از مسائل بسيار بسيار
مهمتر و حسّاستر عبور مينمودند و فقط مرحوم والد را در بعضي
از آنها، آنهم تنها بصورت يك خبر در جريان قرار ميدادند.
روزي به مرحوم والد رضوان الله عليه عرض كردم: ديشب در خواب
ديدم در اطاقي نشسته بوديم و آقاي مطهّري نيز در مقابل شما
نشسته بودند، و شما مطالبي ميفرموديد كه الآن به ياد ندارم.
آقاي مطهّري سر به زير انداخته بودند و در عين اينكه حرفهاي
شما را قبول نداشتند ولي از باب ادب سخني بر زبان نميآوردند.
تا اينكه مطالب شما تمام شد و ايشان همچنان ساكت تا به آخر فقط
به مطالب گوش ميدادند.
مرحوم آقا رضوان الله عليه فرمودند: بله بله، مطلب همين است.
ايشان فقط يك دهم وجود خود را تسليم ما كرده بود و الآن
كارهايشان مانند سابق نيست؛ و حتّي سفري را كه به خارج كرده
بودند و براي مذاكره با رهبر انقلاب به فرانسه رفته بودند نيز
بدون مشورت با من انجام شده است. و فقط موقع حركت پيش من آمدند
و گفتند: ميخواهم به فرانسه بروم، آيا شما مطلبي داريد كه
آنرا به آقاي خميني بگويم؟ من چند مسأله را به ايشان تذكّر دادم:
برخي از پيشنهادات مرحوم علاّمه به رهبر فقيد انقلاب توسّط
مرحوم مطهّري
يكي اينكه: ايشان زياد صحبت ميكنند؛ صحبت زياد اثر سخن را كم
ميكند، بهتر است ايشان هفتهاي يك يا دو سخنراني داشته باشند
نه بيشتر.
دوّم اينكه: به ايشان بگوئيد ميزان حركت و سكون شما و اقدام در
قضايا و مسائل جاري فقط و فقط بايد تحصيل رضاي الهي باشد، نه
خوشايندي و استقبال مردم. شما فقط بايد ببينيد رضاي الهي در
چيست؛ گرچه از ديدگاه مردم شايد ناپسند و يا متحجّرانه و قديمي
و يا دور از جريانات جاري متداول دنيا باشد. به عبارت ديگر:
مردم بايد به دنبال شما بيايند نه اينكه شما ببينيد خواست و
ميل و شوق مردم چيست، آنرا اعمال كنيد؛ چه بسا خواست مردم و
ميل آنها خلاف رضاي الهي و مصالح اخروي باشد.
[13]
و اين مطلب را بگوئيد: اين مردم كه روزي به شما اقبال نمودند،
ممكن است روزي ادبار نمايند.
سوّم اينكه: چرا تاريخ هجري قمري را با هجري
شمسي توأماً مينويسند (زيرا ايشان سابقاً فقط تاريخ هجري قمري
را ذكر ميكردند)؟
مرحوم مطهّري اظهار داشتند: بنده باعث اين قضيّه شدم، و من به
ايشان پيشنهاد كردم كه تاريخ شمسي را همراه با قمري بياورند!
مرحوم والد رضوان الله عليه فرمودند: من به ايشان گفتم: به چه
دليل شرعي شما اين پيشنهاد را كرديد؟ مرحوم مطهّري سر به زير
انداختند و پس از سكوتي نسبتاً طولاني اظهار داشتند: بله، حقّ
با شماست، من اشتباه كردم.
به هر حال همانطور كه ذكر شد ايشان از آن تعلّق خاطر و گرايش
سابق به ساير افراد و شخصيّتها تبدّل حال پيدا نمودند، و اين
مسأله كاملاً در تعابير و سخنرانيها و لحن صوت ايشان مشهود
بود؛ و بالنّتيجه التفات و توجّه استاد به ايشان نيز دستخوش
همين تغييرات و اضطرابات گرديد. و در اينجا معاني و اسراري است
كه اگر خداي متعال توفيق دهد بدان اشاره خواهد شد؛ مجملاً
اينكه: اوّلين نتيجه اين تحوّلات و تغيّرات، عدم توجّه باطني و
ولائي و اشراف بر اعمال و كردار مرحوم علاّمه طهراني رضوان
الله عليه بود كه دست ايادي شيطان را جهت إعمال عمل خائنانه و
اهريمني بر محو و نابودي مرحوم شهيد مطهّري رحمة الله عليه باز
گذارد، و سهام ابليس از ايادي جنايت پيشگان و گروههاي منحرف
خارج گرديد و او را از نعمت حيات محروم نمود، رحمة اللهِ عَليه
رحمة واسعة؛ اللَهمَّ أدخِلْهُ في أعلَي عِلّّيّينَ، و اخلُف
عَلي عَقِبِه في الغابِرينَ و احشُره مع أوليائِك
الصّالِحينَ، بِمُحمّد و آلهِ الطّاهرين.
از خداي متعال خواستاريم اگر چنانچه آن مرحوم بواسطه كثرت
اشتغالات و هجوم كثرات و قضايائي نتوانست آنطور كه بايسته و
شايسته يك همچنين فردي با ايمان و با اخلاص و با انصاف و با
عِرق و حميّت ديني است، استعدادات خود را به مرحله فعليّت و
تفصيل درآورد، إن شاء الله در آن دنيا به بركت نفوس اولياء و
استمداد أئمّه هدي صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين تتمّه راه
را با موفقيّت به پايان برد، و خداي منّان جايگاه او را قرين
با اولياي خود (فىِ مَقْعَدِ
صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِر)[14]
مقدّر فرمايد؛ آمين.
شرح ارتباط مرحوم مطهّري با علاّمه جهت تبيين ظرافت مسير است
تذكّري را كه نگارنده در اينجا متوجّه خوانندگان محترم
مينمايد اينست كه: همانطور كه قبلاً اشارت رفت شرح ارتباط
مرحوم شهيد مطهّري رضوان الله عليه با حضرت والد قَدّس اللهُ
رمْسَه فقط و فقط به جهت تنوير افكار و تبيين طريق و ظرافت
مسير و اهميّت فوق العاده و ضرورت التزام به آن است، و بهيچوجه
نبايد نسبت به علوّ درجات و حسن سلوك آن مرحوم ترديد و شكّي را
باقي گذارد؛ و اين مقدار كه از ايشان نسبت به مرحوم والد رضوان
الله عليه ارادت و محبّت و مودّت و التزام وجود داشته است، خدا
ميداند كه چه عوائد و بركاتي را نصيب ايشان كرده است كه ديگر
از هم مسلكان و همطرازان ايشان از آنها بكلّي محروم و بيخبر
ماندهاند. و چه بسا افرادي سرشناس كه در زمان مرحوم والد به
ايشان گرايش و ارادت پيدا نمودند ولي به مرور زمان و بروز
حوادث و غلبه نفس امّاره نه تنها از مرام و مسلك ايشان
كنارهگيري نمودند، بلكه در صفّ مقابل به مقابله و طعن و
افتراء و ستيز برآمدند و توفيق مصاحبت و مرافقت با اين رجل
الهي را به نقمت و خسران و هلاكت و بوار بدل نمودند؛ اللَهمَّ
اجْعَل عاقبَة أمرِنا خيرًا، و لا تَجعلنا من زُمْرَة
(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم
بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالا*الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُُمْ فىِ
الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحَْسَبُونَ أَنهَُّمْ
يحُْسِنُونَ صُنْعًا)[15]
و البتّه در اينجا خود نگارنده نيز اعتراف مينمايد كه نعمت
وجود يك همچو مربّي الهي و پدري نادرالوجود را قدر نشناخت، و
حسرت اوقات از دست رفته و فرصت مغتنم را تا آخر زمان حيات با
خود خواهد داشت.
مجلس دهم : وجوب رجوع به امام عليه السّلام و يا فرد كامل و عارف واصل عقلاً و شرعآً
بِسم اللَه الرَّحمن الرَّحيم
الحَمد للّه ربِّ العالَمينَ، و صلَّي اللَهُ علَي محمّدٍ وآلِه الطّاهرين
و لَعنة اللَه علَي أعدآئهم أجمعين
حال بازميگرديم به اصل مطلب و ضرورت انقياد و اطاعت محض و
تسليم تامّ و تمام در برابر استاد عارف واصل كامل. سخن را در
اين بخش به دو قسمت ثبوت و اثبات، يا وجود و شناخت او تقسيم
مينمائيم.
قسمت اوّل در اينست كه: استاد كامل و عارف
واصل به چه كسي اطلاق ميشود؟ و چه شرائطي بايد تحقّق نمايد تا
يك فردْ متحقّق به حقيقت عرفان و توحيد گردد و اطلاق عنوان
عارف بالله بر او صادق آيد؟ و امتياز او از ساير افراد، از هر
گروه و نحلهاي و در هر مرتبه از مراتب رشد و كمال به چه صورت
خواهد بود؟ و فرق او با مدّعيان مراتب توحيد و ولايت و حتّي
افراد مبرّز و صالح و متخلّق به اخلاق حميده و ملكات فاضله
چگونه است؟ و نقاط ضعف سايرين در قبال نقاط قوّت آنان كدام
است؟ و حيثيّات استعداديّه آنان در قبال حيثيّات فعليّه اهل
توحيد به چه صورتي خواهد بود؟ و طبيعتاً نقاط كمال و قوّت
تربيت و تهذيب و تزكيه نفوس ايشان در قبال خطرات و مهالك و
اتلاف فرصت و تضييع عمر و اوقات و از بين رفتن استعدادات و
جهات كماليّه و رشد نسبت به تربيت سايرين و دستگيري ايشان به
چه نحوي است؟
در آيه شريفه ميفرمايد:
(مَا كاَنَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ
وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ
كُونُواْ عِبَادًا لىِّ مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَاكِن كُونُواْ
رَبَّانِيِّنَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا
كُنتُمْ تَدْرُسُون*وَ لَا يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُواْ
المَْلَئكَةَ وَ النَّبِيِّنَ أَرْبَابًا أَ يَأْمُرُكُم
بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُون)[16].
«اين اجازه به هيچ فردي داده نشده است كه از ناحيه خداوند به
او كتاب و حكم (ادراك حقّ و باطل و تمييز بين آن دو) و نبوّت
اعطاء شده، و او مردم را بسوي خويش دعوت كند و افراد را بنده و
مطيع خود در قبال پروردگار گرداند، و بر اطاعت و انقياد در
برابر اوامر الهي و خواست حضرت حقّ ترجيح دهد. وليكن راه حقّ و
صحيح آنست كه اين افراد بايد ربّاني باشند؛ يعني منتسب به ربّ
باشند و حقيقت وجود آنانرا ربّ اشباع كرده باشد و جز ربّ هيچ
تعلّقي و ميلي و خواستي و خطوري در نفس آنان وجود نداشته باشد.
زيرا ايناناند كه كتاب الهي و قوانين او را به مردم ميآموزند
و درس ميدهند.
و نيز هيچگاه خود پروردگار امر نميكند كه در مقابل او و در
كنار او ملائكه و انبياء به عنوان ربّ و جايگاه امر و نهي قرار
گيرند. آيا ممكن است كه او شما را امر به كفر كند پس از اينكه
اسلام آوردهايد؟»
در مسأله هدايت و ارشاد، خداوند هيچ دعوتي را جز به سمت خود
نمي پذيرد
در اين آيه شريفه خداوند هيچ تكليفي را از هيچ فردي جز تكليف
خود و هيچ دعوتي را به سمت و سوئي جز دعوت به سمت خود نپذيرفته
است؛ و با تازيانه غيرت و قهر خود هر غيري را كه در مقابل خود
قرار گيرد از سر راه برميدارد، و حكم مخالف با ميل و خواست
خود را باطل و محكوم ميشمارد. و فقط و فقط به حكمي صحّه
ميگذارد كه هيچ شائبه كثرت و دخالت نفس و تعلّقات شخصيّه در
آن وارد نشده باشد. بدين معني كه دعوت از نفس بر نخيزد و در
موارد مختلفه و رويدادهاي گوناگون كه مصالح و منافع شخصي نقش
تعيين كننده و حياتي را در صدور احكام و وضع قوانين و يا رفع
آن بوجود ميآورد سر سوزني از جادّه صواب و خطّ مستقيم منحرف
نشود.
در اين صورت است كه اين فرد ميتواند به عنوان فردي امين و
مورد اعتماد و وثوق مصدر احكام و داعي به سبيل إلي الله قرار
گيرد و تربيت نفوس و تسليم زمام امور به او تفويض گردد. و در
غير اين صورت، از آنجا كه مسأله هدايت و ارشاد و اجراء حكم و
الزام به تكاليف ممكن است آميختهاي از احكام واقعيّه و تكاليف
الهي و دخل و تصرّفات نفس امّاره و إعمال نفوذ و سليقه بر طبق
اهواء باطله و عالم كثرات و اعتبارات و رعايت مصالح و مفاسد
دنيويّه باشد، هيچ استبعادي ندارد كه موجب غوايت و ضلالت و
هلاكت و بوار گردد و شخص را عوض سوق به سوي عالم نور و رفع
حُجب ظلماني عالم شهوات و آراء باطله و تقرّب بسمت حريم قدس
الهي و تجرّد و غفران، بسوي انغمار در تخيّلات و عالم صورت و
مجاز و وقوف در مراتب دنيّه عالم نفس و سكون و ركود در كثرات و
توهّمات فرو برد. بلكه اين امكان بسيار قويّ و خطر بينهايت
جدّي است. زيرا هيچگاه تبعات مفسده و پيامدهاي مهلكه مترتّب بر
انقياد از تكاليف الهي نيست (بلكه آنها موجب قرب به حقّ و بعد
از باطل خواهد بود) بلكه دقيقاً متوجّه آراء باطله و اهواء
شخصيّه و طغيان نفس امّاره ميباشد، چنانچه به كرّات صحّت اين
مسأله در طول تاريخ به اثبات رسيده است و ما اشاراتي به اين
مطلب خواهيم داشت، إن شاء الله.
همچنين در آيه شريفه سوره يونس ميفرمايد:
(قُلْ هَلْ مِن شُرَكاَئكمُ مَّن يهَْدِى إِلىَ
الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يهَْدِى لِلْحَقِّ أَ فَمَن يهَْدِى
إِلىَ الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يهَِدِّى
إِلَّا أَن يهُْدَى فَمَا لَكمُْ كَيْفَ تحَْكُمُون)[17].
«اي پيامبر بگو: اي گروه كافران و منحرفان! آيا از پيروان و
همكيشان، شما كسي را ميشناسيد كه فقط به حقّ هدايت كند؟ بگو:
فقط خداي متعال است كه هدايت به حقّ ميكند. پس حال كه چنين
است اگر شخصي هدايت به حقّ كند سزاوارتر است بر اطاعت و انقياد
و متابعت، يا كسي كه هنوز در مرتبه دستگيري و تربيت و رشد قرار
دارد و به مرحله يقين و شهود و فعليّت و بصيرت نائل نشده است؟
پس چرا اين چنين قضاوت ميكنيد؟!»
هدايت انحصاراً از آنِ خداست و اطاعت از افرادي مجاز است كه به
كمال مطلق رسيده باشند
اين آيه شريفه بسيار آيه عجيبي است؛ زيرا اوّلاً: هدايت
را منحصراً از آنِ خدا ميداند و بس (قُلِ
اللَّهُ يهَْدِى لِلْحَقّ)
، و ساير افراد را
از امثال بنيآدم فاقد اين مرتبه از كمال و رقاء ميشمرد، و
آنها را از درجه اعتبار ساقط مينمايد و قول و عمل آنها را
موجب رشد و ترقّي بحساب نميآورد و متابعت از آنان را باطل و
بيارزش تلقّي مينمايد. ثانياً: اطاعت را در افرادي
مُجاز و ممضي ميشمارد كه از نقطه نظر جهات استعداديّه و
حيثيّات كماليّه به مرتبه فعليّت تامّه و كمال مطلق رسيده
باشند، و از دائره تربيت و تزكيه و مجاهده و مراقبه و ستيز
با نفس امّاره و عالم
كثرات پا به حريم قرب و حرم امن و امان الهي گذاردهاند و خود
به وجود حقّ متحقّق و به حيثيّات و آثار وجودي او متحوّل و
متأثّر گشتهاند، و با قدمي راستين و عزمي متين و همّتي والا و
يقيني راسخ از همه حجابهاي ظلماني و نوراني عبور نمودهاند و
ذات آنها با ذات حضرت احديّت معيّت و بلكه وحدت پيدا كرده است،
و به عبارتي ديگر: از خويش برون و به او پيوستهاند.
زيرا انحصار هدايت در اين آيه شريفه به ذات اقدس احديّت از
يكطرف، و لزوم متابعت از افرادي كه از مرتبه اهتداء (كه همان
مرتبه متابعت و مجاهده و مراقبه است) گذشته و به مرحله هدايت
رسيدهاند از طرف ديگر، موجب ظهور و بروز اين واقعيّت است كه
بايد اين افراد مرتبهاي فراتر از مراتب ساير افراد و درجهاي
والاتر از درجات اشخاص ديگر ـ در هر مرتبهاي از مراتب كمال كه
هستند ـ را دارا باشند، بطوري كه نسخه وجودي آنها و خصوصيّات
نفساني آنان كاملاً با سايرين متفاوت باشد؛ بنحوي كه كلام آنها
كلام حضرت حقّ و كردار آنها فعل و عمل پروردگار، و آثار وجودي
آنان متراوش از آثار اسماء و صفات ذات اقدس حقّ باشد. در اين
صورت است كه ميتوان گفت: هدايت آنان عين هدايت پروردگار و امر
و نهيشان عين امر و نهي حضرت حقّ بدون هيچگونه اختلاف و تفاوت
بينونيّتي خواهد بود. و تو گوئي كه اينك خداي متعال است كه
بصورت بشر درآمده و با تو به گفتگو مينشيند و به تو دستور
ميدهد و تو را ارشاد مينمايد و به خصوصيّات راه و ظرائف طريق
آشنا ميسازد، و علل موجبه قرب را با بياني فصيح و عباراتي
روشن و آشكار بيان ميكند و از خطرات و مهالك انذار مينمايد،
و امور مبعّده از وصول را برميشمرد و تو را از ورود در مهالك
و عوالم كثرت برحذر ميدارد.
در اين آيه بطور وضوح كلام كسي كه ضميرش منشرح به نور و بصيرت
حقيقت ايمان نگشته است را جداي از كلام پروردگار ميداند، گرچه
به كلام الهي تكيه و استناد كند؛ زيرا بين اين فرد و كسي كه
گفتارش منبعث از صدق ضمير و صفاي باطن و بصيرت الهي است و از
مشرب و سرچشمه وحي نزول پيدا نموده و در نفس صافي و بصير او
متمكّن گشته، تفاوت از زمين تا آسمان است. او ميبيند و اين
تخيّل مينمايد؛ او در شهود و لمس و مسّ واقع بسر ميبرد و اين
در عالم الفاظ و عبارات غوطه ميخورد؛ او به عيناليقين و
حقّاليقين مينگرد و اين با سمعيّات و مطالعات مبهماتي را
باورانه در تفكّر خود جاي ميدهد؛ او از حقائق عالم وجود بتمام
معنيالكلمه با خبر و اطّلاع است، و اين بر مدار توهّمات و
ظنّيات و مجهولات اُسّ و اساس حيات و زندگي دنيوي و اخروي خود
را پيريزي ميكند؛ او بر اساس وصول به عالم تدبير و امر
مستقيماً از رشحات فيض ذات اقدس حقّ به رتق و فتق و تمشيت امور
و تربيت نفوس ميپردازد، و اين با مراجعه به كتب و مقالات با
فكر بسيط و ذهن ساخته و پرداخته از مجموعه احساسات و توهّمات و
تعقّلات ناقص و غير كافي و اشاعات ميخواهد راهي بسوي مقصود
باز نمايد و خلق را در اين راه و مسير قرار دهد. و خدا ميداند
كه چه خطرات و عواقب و تبعاتي متوجّه او و خلق حيران و سرگشته
اوامر و نواهي او خواهد شد؛ و همينطور مسؤوليّت إضلال آنها و
هدر رفتن استعدادات و قواي معدّه كماليّه و رشد آنها نيز
تماماً متوجّه او خواهد شد و بايد در روز قيامت پاسخگوي تمام
اين اعمال و كردار ناصوابش باشد.
از اغواء شيطان فقط مخلَصين در امانند
و نيز از جمله آياتي كه دلالت بر ثبوت و رسوخ ملكه ايمان و
يقين و صواب و عصمت از گناه دارد، آيه شريفه هشتاد و دو و
هشتاد و سه از سوره مباركه «ص» است:
(قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ
أَجْمَعِين*إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين).[18]
در اين آيه شريفه شيطان قسم ياد ميكند كه: إغواء و إضلال او
شامل همه افراد بنيآدم از هر طبقه و صنفي خواهد شد و هيچكس از
اين قاعده مستثني نخواهد بود، مگر بندگاني كه در مسير كمال و
تقرّب بسوي پروردگار به مقام خلوص رسيده باشند؛ يعني خلوص ملكه
آنها شده باشد.
توضيح مسأله اينكه: نفس انسان بواسطه تعلّق به عالم كثرات و
اهواء و آراء باطله و اعتباريّات، زمينه مساعد و بستري مهيّا
جهت نفوذ و ورود شيطان و جنود او ميباشد. و از آنجا كه شيطان
داراي علم و شعور و ادراك و احاطه به جميع خصوصيّات و آثار و
شوائب وجودي انسان است، و علم او بر مدركات و صفات و ملكات
انسان نه علم اكتسابي و تحصيلي و مقيّد و محدود بوده، بلكه
علمي احاطي و اشرافي و با بصيرت و نفوذ ميباشد، فلذا انسان در
هيچ مرحله از مراحل كمال و رشد و علم و اكتساب معارف و تحصيل
حقائق نميتواند از شرّ او و مكائد او و راههاي نفوذ او و
اغفال و إضلال او، و بالأخره خسران و هلاكت و بطلان بواسطه او
در امان باشد. و بطور كلّي در هر مرحله از مراحل همراه و همگام
با حركات و سكنات و نشست و برخاست و تكلّم و تفكّر و تخيّل و
نيّت، شيطان قرين و مونس و مصاحب همچو دو دلداده و دو يار
مهربان در كنار انسان به مراقبت و إرصاد از كارها و اعمال و
گفتار و پندار انسان مشغول ميباشد، و آني از آنات از اين
وظيفه خود و اشتغال خود غفلت نميورزد، و همچون حيواني ميباشد
كه خود را در كمين شكار قرار داده و با تمام حواسّ كاملاً
مراقب و مواظب صيد خود است كه در اوّلين لحظه مناسب كه همان
لحظه غفلت و عدم انتباه او به جوانب و شرائط محيط خود است او
را بربايد و بر او غالب گردد و او را از پاي درآورد. و عجيب
اينجاست كه علم او و ادراك و شعور او نه تنها به علوم و مدركات
بشري، بلكه به خود انسان و ذات او و صفات او و ضمائر او آنچنان
رسوخ دارد كه در هيچ مرحلهاي خود را از انسان جدا نميكند، و
در هر محفل و مجلسي حضور خود را رسماً اعلام مينمايد، و حتّي
قبل از شركت انسان، خود زودتر در آن محفل قرار ميگيرد و آثار
خود را و اسباب و وسائل إغواء را در آنجا متمكّن ميگرداند.
حتّي هنگام اتيان به عمل صواب و اقدام به فعل حقّ و كلام حقّ
نيز حضور خود را بطور مرموز و مخفيانه به نحوي كه ابداً امكان
تشخيص آن براي افراد ميسّر نخواهد بود تثبيت مينمايد؛ مگر
بعضي از افراد خاصّ كه لطف و عنايت الهي شامل آنان گردد و آنان
را متوجّه حضور اين موجود مرموز و اغواء كننده نمايد، كه إن
شاء الله ذكر آن خواهد آمد.
در اين آيه شريفه شيطان قسم ياد ميكند كه تمامي بندگان خدا را
به بيراهه و ضلالت بكشاند؛ چرا؟ زيرا نفس انسان بواسطه تعلّق
به كثرات راه نفوذ او را هموار ساخته و زمينه ورود او را به
حريم دل و قلب خود فراهم نموده است. پس اگر اين دو مقدّمه در
كنار هم قرار گيرند:
زمينه مناسب، و احاطه وجودي شيطان بشر را به هلاكت ميكشاند
اوّل: وجود بستر و زمينه مناسب جهت نفوذ شيطان كه همانا
تعلّق نفس به دنيا و زخارف دنيا اعمّ از رياسات و منافع
شخصيّه، حبّ به ذات، جلب منافع بدون حدّ و حصر، تعدّي به حريم
ديگران جهت وصول به آمال و منويّات دنيويّه، سلب حقوق ديگران
جهت نيل به آراء و اهواء باطله، تمتّع از لذّات و شهوات بدون
هيچ مرز و حدّ، حسّ حكومت و سلطه بر افراد ديگر، به بند كشيدن
و استعباد سايرين در خدمت منافع و اميال شخصيّه، و خلاصه در يك
جمله: تحميل خواستها و نظرات و آراء و هواها و هوسها و
كامجوئيهاي خود بر حقوق ساير افراد و خواستهاي آنان، در اين
صورت زمينه و ظرف مناسب براي رسوخ و نفوذ شيطان به نحو اكمل و
اوفي فراهم و مهيّا ميشود.
دوّم:
اشراف كلّي و احاطه وجودي و علم و اطّلاع وسيع شيطان
نسبت به انسان و صفات و ملكات و تمام شراشر وجودي او كه موجب
تدبير احسن و يافتن راه و حيله كارسازتر در ورود به حريم او و
اغواء و اضلال او در هر مرتبه و مرحله از مراتب وجودي و مراحل
استكمالي بشر ميباشد. و از اين قاعده هيچ فردي چه جاهل، چه
عالم، چه مقلّد و چه فقيه و چه مجتهد، چه عامي و چه سالك، چه
مرد و يا زن، پير و يا جوان، هيچكس و هيچكس مستثني نخواهد بود؛
و هيچ فردي نميتواند خود را تافته جدا بافته از ديگران بداند
و خود را محفوظ و مصون از دستبرد شيطان و جنود او بحساب بياورد
و دست او را از خود منقطع تصوّر نمايد كه اين حالت، خود عين
جهالت و ضلالت است، و در اين بستر اتّفاقاً نفوذ شيطان بسيار
كارآمدتر و ورود او به حريم آن شخص بسيار راحتتر و
بيمؤونهتر خواهد بود.
نتيجه اين دو مقدّمه، مهر هلاكت و خسران و بوار بر كلّيه ابناء
بشر در تمام طبقات و اختلاف درجات است.
بديهي است اگر يكي از اين دو مقدّمه وجود خود را از دست بدهد
ديگر اغواء و ضلالتي براي شيطان و بشر وجود نخواهد داشت.
امّا بالنّسبه به جهت دوّم كه به خود شيطان
برميگردد و آن مسأله علم كلّي او و احاطه وجودي او به جميع
خصوصيّات و ضمائر و صفات و ملكات انسان است، بايد اذعان نمود:
اين مسأله ناشي از قدرت وجودي او بوده و از او سلب نخواهد شد.
و اين قدرت قدرتي است كه خداي متعال به او داده است، چنانچه هر
قدرتي در عالم وجود چه از ناحيه صلحاء و چه از ناحيه غير صلحاء
و چه ساير موجودات از ناحيه پروردگار است. و به عبارت ديگر
قدرت اختصاص به ذات اقدس او دارد، و همينطور علم و شعور و
ادراك كه تمامي اينها افاضه از جانب حضرت حقّ است به جميع
موجودات، و از جمله آنها شيطان و جنود او ميباشد.
بنابراين، اين خيال و توهّم را بايد از ذهن خود براي هميشه
بيرون ببريم كه روزي شيطان وسايل و معدّات وجودي خود را جهت
إضلال و اغواء ما از دست بدهد و همچون پرنده پر و بال شكسته در
كنجي بنشيند و نظارهگر اعمال و كردار صحيح خلائق باشد، هيهات!
تنها راه خلاصي از كيد شيطان انقياد محض از اوامر الهي است
و امّا بالنّسبه به جهت اوّل كه وجود زمينه مناسب و ظرف مستعدّ
جهت ورود شيطان در نفس انسان است، بايد گفت: خوشبختانه در اين
بعد از مسأله ميتوان با از بين بردن زمينههاي نفوذ شيطان دست
او را براي هميشه از سيطره و سلطه بر نفس كوتاه نمود. و آن راه
و وسيله، البتّه اطاعت و انقياد محض از اوامر الهي و مراقبه بر
كردار و افكار به اتمّ مراتب مراقبه و انقياد است. در اين صورت
است كه كمكم زمينههاي تعلّق نفس به دنيا و كثرات سست خواهد
شد، و آن رنگ و لعاب و جذّابيّت چشمگير زمينهها كمرنگ گرديده،
و آن عطش و وله براي نيل به هواهاي باطله و جاذبههاي دلفريب
نفوس بشري جاي خود را به بيميلي و انصراف و اشمئزاز و تنفرّ
خواهد داد. و كمكم نفس بشر بواسطه حركت بسوي عالم قرب به
مرتبهاي ميرسد كه وجود تعلّقي خود را نيز از دست خواهد داد،
و وجود او با وجود حضرت حقّ اندكاك پيدا مينمايد؛ و ديگر نفسي
و ذاتي مستقلّ از ذات حضرت حقّ باقي نميماند تا اينكه ميل به
كثرات و عوالم موبقه و مهلكه در او پيدا بشود يا نشود.
در اينجاست كه ديگر شيطان با از دست دادن زمينه و بستر غوايت و
ضلالت، صلاي مصيبت و ماتم سر ميدهد و به سوگ اين شكست و عدم
توفيق براي اضلال و گمراهي اين عبد صالح پروردگار مينشيند و
براي هميشه دست از او ميشويد و امر او را به خدا واگذار
مينمايد، زيرا ديگر اميدي براي ورود خود در حريم او پيدا
نمينمايد؛ چون در اينجا ديگر حريم او حريم الله و قلب او قلب
الله و سرّ او سرّ الله گرديده است، و او كه نميتواند به حريم
خداوند و سرّ او و ذات او دست اندازي كند و خدا را به ضلالت و
غوايت بكشاند.
در اينجا متوجّه اين نكته مهمّ خواهيم شد كه چگونه هدايت و
دستگيري جايگاه خاصّ و مناسب و صحيح خود را مييابد و خداي
متعال انسان را به سوي اين رهبري و تربيت و ارشاد سوق ميدهد،
و اين قانون را بر مبناي منطق و حكم عقل استوار ميسازد كه
بايد هدايت توسّط فردي صورت گيرد كه از دستبرد شيطان بدور باشد
و در تمام اعمال و كردار و گفتار و نيّاتش به مقدار سرسوزني
وسوسه و اغواء شيطان وجود نداشته باشد. و اين يك مطلب بسيار
طبيعي و بديهي است، زيرا اين فرد ديگر نفسي ندارد تا بگوئيم
مطالب او از روي هوي و هوس هست يا خير. بنابراين كلّيه مسائلي
را كه به عنوان دستور و تكليف القاء ميكند منبعث از مشرب وحي
و عالم امر است و هيچگونه شائبه كثرت و تنزّل در او راه ندارد.
ديگر اوامر و نواهي او مخلوط و ممزوج از جهت و حيثيّت ربّي و
نفسي نخواهد بود؛ و مسلّم است كه در اين صورت فعل او حقّ و
كلام او عين صدق و واقع، و پندار او پندار و انديشه الهي و
بدور از تلوّن به الوان عالم كثرات است. و اين فرد شايسته
هدايت و دستگيري و ارشاد و رهبري بسوي عالم قدس ميباشد و بس.
نظير اين آيه و مشابه آن آيهاي است در سوره صافّات:
(وَ مَا تجُْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ
تَعْمَلُون*إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين)[19].
در اين آيه نيز خداوند متعال با بياني بسيار ظريف و دقيق حقيقت
حال و كيفيّت افعال و اوضاع آنان (مخلَصين) را بيان ميكند.