بيان ديگر
شكى
نيست كه حضرت احديّت، عَزَّ اسمُه، در اوصاف جلاليّه و جماليّه، متوحِّد و متفرِّد
و يگانه و بى همتا
است، و شريك و عديل و نظير ندارد. و هيچكس و هيچ چيز، در عرض او و بدون إعطا و
إفاضه او واجد صفت كمالى نيست، و او به تنهايى قيّوم آسمان و زمين و عوالم ملك و
ملكوت، و مدبّر شؤون و معطى و خالق و رازق و مالك و صاحب اختيار آنها است؛
"لاْ شَريكَ لَهُ وَلا مُعينَ لَهُ وَلا نَصيرَ لَهُ وَلاْ وزيرَ لَهُ وَلاْ شَبيهَ
لَه ُ مِنْ خَلْقِهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ"
"براى
خداوند، شريك و يار و ياور و وزير و شبيهى از مخلوقاتش نيست و هيچ چيزى مثل او نمىباشد".
"وَما مِنْ دابَّة في الأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللهِ رِزْقُها وَيَعْلَمُ
مُسْتَقَرَّها وَمَسْتَوْدَعَها"
[65]
و به
أحدى شؤون الوهيّت و ربوبيّت خود را واگذار نفرموده و كسى را وكيل و كفيل امور
خلايق قرار نداده است:
"قُلْ حَسْبِىَ اللهُ عَلَيْه يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُون"
"هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيم"
"هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّوم"
"هُوَ الْرَّحْمانُ الرَّحيمُ"
"هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ"
"هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ"
"هُوَ بِكُلِّ شَيء عَليم"
"هُوَ عَلى كُلِّ شَيء قَديرُ"
اين
مسائل توحيدى، همه بر حسب عقل و قرآن مجيد و احاديث، مسلّم است و شك و ترديدى در
آنها نيست.
مسئله
ديگرى كه در اينجا از آن بحث مى شود،
اين است كه در طول اين صفات و به اقتضاى اين صفات و به اعطا و بخشش و تقدير خداوند
متعال، اتَّصاف ممكنات، به نحو واقعى يا اعتبارى، به اين صفات جايز است، هر چند در
ممكنات، وصف مانند موصوف، ممكن و حادث و محدود و متناهى، و معرض زوال و تغيّر و
ساير عوارضِ امكان است.
شكى
نيست كه ممكنات به بعضى از اين صفات اتّصاف دارند، چنانكه شكى نيست كه اين اتصافِ
آنها، خود دليلِ بر وجود ذاتى است كه اين اوصاف را به طور
كامل و تمام و نامحدود و بالذات و از خود دارا است. البته بعضى از صفات و اوصاف،
اختصاص به ذات الوهيت دارد و اتّصاف غير او به آن، محال است مانند واحَديّت و
اَحَديّت حقيقيّه كه غير از خدا كسى اين دو صفت را ندارد، امّا بعضى از صفات را
ممكنات نيز واجدند، كه اتّصاف آنها به اين صفات ضرورى و غير قابل انكار است.
مثلاً
از صفات حقيقّه الهيّه، صفت "علم" است كه ايزد تعالى و تقدّس، به آن متفرّد و يگانه
است و شريك و نظير ندارد، امّا اتّصاف ممكن به اين صفت، به تقدير و تعليم خدا،
بلاواسطه يا باواسطه، به طور
موهبى يا كسى، و افاضه علم به او يا إقدار او به تعلّم در حدود استعداد و گنجايش و
ظرفيّت او، جايز است و ظهور و تجلّى قدرت و علم الهى است.
يا
مثلاً يكى از أسماى الهى، اسم شريف "السُّلطان" و "الحاكم" است كه حق تعالى در صفت
سلطنت و حكومت متفرّد و متوحّد است و كسى در عرض او و از پيش خود، سلطنت و حكومتى
بر هيچ چيز ندارد و كسى را در عرض او و بدون جعل يا إعطاى او سلطان و حاكم دانستن،
شرك و منافى با توحيد است، امّا سلطنت و حكومت تكوينيّه يا جعليّه و اعتباريّه، به
ايجاد يا جعل خدا، براى فرد يا افرادى، منافى توحيد نيست، بلكه شعبه اى
از شُعب حكومت و سلطنت واقعيّه حقيقيه الهيّه است و لذا تكويناً انسان حاكم بر خود
و مسلّط بر خود است، چنانكه بر آنچه خداوند مسخّر او قرار داده است نيز، به ايجاد و
تكوين او حاكم است و سلطنت دارد.
همچنين "قدرت" از صفات ازليّه حقيقيه الهى است و خدا را در آن شريك و نظيرى نيست و
هيچ كس و هيچ چيز، در عرض خداوند قادر متعال و از پيش خود، قادر و توانا نيست، ولى
در طول اين قدرت و در اثر ظهور آن، و به تدبير و تقدير الهى، قدرت يافتن غير و مطيع
ساختن اكوان نسبت به غير، منازعه با خدا در صفات كماليه او نمى باشد،
بلكه اثبات كمال براى ذات بى زوال
او است.
چنانكه مى دانيم،
يكى از اسماى حُسنى و صفات علياى الهى "ولىّ" و "مولى" است به معنى صاحب اختيار و
زمامدار مطلق و متصرّف مطلق و قائم به امور و شؤون ممكنات و اينگونه معانى مشابه.
در اين صفت نيز خداوند قادر سبحان متفّرد و يگانه و يكتا است و همتا و شريك و نظير
ندارد و كسى قائم مقام او نمى شود
و اين صفت را، هم از صفات ذات بايد دانست و هم از صفات فعل، زيرا به اعتبار اينكه
خدا قدرت دارد و صاحب اختيار است و امر خلق و رزق و انتظام امور كاينات و تدبير و
تقدير امور و شؤون آنها با او است، از صفات ذات و از شؤون صفت قدرت و بازگشت به صفت
علم و قدرت مى كند،
و از جهت قيام ذات اُلُوهّيت به تدبير امور وتصرّف در شؤون كاينات وخلق و رزق و
اماته و إحيا و إعطا از صفات فعل است.
پس به
هر دو جهت، خدا ذاتاً و فعلا ولىّ و مولى است، و هيچ كس
و هيچ ممكنى با خدا در اين صفت شريك نيست، امّا اعطاى ولايت تكويناً و إحداثاً، يا
جعلا و تشريعاً به نحوى كه همان ظهور ولايت مطلقه الهى ذاتاً و فعلا و استمرار فعلى
آن باشد و تفويض هم نباشد، جايز است و ظهور سعه همان ولايت الهى خواهد بود، و فى الواقع،
اولياء الله، عُمّال إجراى اراده و مشيّت الله
و وسايط إنفاذ و اجراى آن مى باشند،
كه اگر چه به اختيار و ولايتى كه دارند ـ باذن الله ـ تصرّفاتى مى نمايند
ـ چنانكه در نوع چهارم و پنجم به آن اشاره شد ـ در اين تصرّفات و اظهار خوارق،
واسطه و عامل ارادة الله و متحرك به آن هستند.
بنابر
اين، اگر آيه يا روايت يا فقره اى
از زيارتى، دلالتى بر اينگونه ولايت ها،
نسبت به حضرات معصومين عليهم السّلام
بنمايد، مانند:
"اِيابُ الْخَلْقِ اِلَيْكُمْ وَحِسابُهُمْ عَلَيْكُمْ... وَعَزائِمُهُ فيكُمْ"
[66]
"برگشتن خلق
به سوى شما و حساب آنها با شما و تصميمات پروردگار درباره شما است".
نبايد
آن را به اسم غلوّ يا شرك يا تفويض، و على رغم واقعيّات و وقايع مسلّم تاريخ، ردّ
كرد، بلكه بايد در سند و دلالت آن بر اساس موازين علمى ـ كه به آن در اين بحث ها
اشاره اى
شد ـ بررسى و تحقيق نمود، كه:
وَكَمْ مِنْ عائب قَولاً صَحيحاً *** وَ آفَتُهُ مِنَ الّفَهمِ السَّقيم
چو بشنوى سخن اهل دل مگو كه خطا است *** سخن شناس نه اى
دلبرا خطا اينجاست
سخن نهايى ومعقول
كسانى
كه در قبول ولايت تكوينى و تصرّفات معصومين عليهم السّلام
در امور تكوينى، از بيم وقوع در شرك و تفويض و غلوّ (و در حقيقت به علّت جهل به
معنى ولايت ايشان) تأمل دارند، نهايت چيزى را كه در اينجا ـ با وجود وقايع عينى و
مسلّم خارجى كه هر يك حكايت از ولايت آن بزرگواران دارد ـ مى توانند
احتمال دهند، و بيش از آن نمى توانند،
اين است كه بگويند:
آنچه
به نظر ما تصرّف و اختيار و ولايت بر كاينات است، تصرف و اختيار، به نحوى كه مردم
بر خود و افعال خود و آنچه مسخّر آنها است دارند، نمى باشد،
بلكه در اين تصرّفات، فاعل بلاواسطه خدا است (چنانكه اشاعره از اهل سنت، در مورد
افعال عباد همين حرف را زده اند
و در مقام مبالغه در توحيد افعالى، اثبات نقص كرده اند)
خدا است كه در هنگام دعا و توجّه، يا اراده و خواست نبىّ يا وصىّ، فعل را انجام مى دهد؛
مثلاً شقّ القمر
مى نمايد
يا درخت را به سوى پيغمبر سير مى دهد،
يا سوسمار را به نطق در مى آورد،
يا بيمار را شفا مى دهد
يا مرده را زنده مى سازد،
يا خود ولىّ يا كسى را كه او خواسته است طىّ الارض
مى دهد،
يا جمع كثيرى را با طعام قليلى اشباع و سير مى نمايد،
وامثال اين كارها را انجام مى دهد،
و نسبت اين افعال به نبىّ يا وصىّ مجاز است.
به
اين افراد مى گوييم:
با
اينكه خداوند متعال، خود در مورد حضرت عيسى، على نبيِّنا وآله وعليه السَّلام، مى فرمايد:
"إذْ... تُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بَإْذني وإذِ تُخْرِجُ الْمَوْتى
بِإذْني"
[67]
"وآنگاه
كه... كور مادرزاد و پيس را به امر من شفا دادى و مردگان را به امر من از قبر بيرون
آوردى"
و در
مورد ملائكه مى فرمايد:
"اَلَذَّينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ"
[68]
"آنان را
فرشتگان جانشان را مىگيرند".
يا
"تَوَفَّتهُ رُسُلُنا"
[69]
"آنگاه كه
مرگ يكى از شما فرا رسد) "رسولان ما او را مىميرانند".
يا
"لاَِهَبَ لَكِ"
[70]
"تا به تو
(فرزندى) بخشم".
و اين
افعال را نسبت به آنها مى دهد
ـ چنانكه افعال عباد را در آيات بسيار به خودشان نسبت داده است ـ و اين معنى در
تمام اين موارد منافى با توحيد أفعالى نيست، تا قرينه بر مجاز باشد، و بلكه مقتضاى
عموم قدرت خدا، بدون اينكه موجب اثبات صفت نقصى گردد، صحّت اين ولايت و إقدار است،
عليهذا وجه تمامى براى صحّت اين تفسير و توجيه نيست مع ذلك،
اگر كسى به گمان خود ـ حَذَراً مِن القولِ بالتَّفويض ـ اين جهت را تصديق
نكند، با او سخنى نداريم، زيرا اينگونه ناباورى ها
در تحقيق ولايت و شؤون و مقامات ائمّه اطهار عليهم السّلام
با اعتراف به اصل آن ـ ان شاء الله تعالى ـ مضرّ به ايمان و تشيّع و ولايت نيست، هر
چند با كمال آن منافى باشد. و به عبارت ديگر اصل اظهار و صدور اين تصرّفات ـ كه از
آن تعبير به ولايت مى شود
ـ مورد اتفاق است، هر چند در تفسير و توجيه آن اختلاف نظر باشد.
در
پايان اين بحث قسمتى از مطالب رساله توحيديّه كتاب الهيّات در نهجالبلاغه
ـ كه از تأليفات نويسنده است ـ با اندكى تصرّف در عبارات، براى تتميم فايده چون
هنوز طبع و منتشر نشده است، در اينجا درج مى شود
و مشروح و مبسوط اين مطالب را به آن كتاب حواله مى دهيم.
تذكر يك مطلب مهم
مطلبى
كه تذكّرش در اينجا لازم است، اين است كه افعال و كارهاى خدا، مثل خلق و رزق و
اماته و احيا، و ساير افعالى كه اسماى حُسنى بر آنها دلالت دارند، گاهى به واسطه يا
وسايطى انجام مى گيرد
و در اين صورت بهواسطه نيز مستند مى شود
و منافى با توحيد نيست، خواه آنكه واسطه، عاقل و ذى شعور نباشد، يا عاقل و صاحب
شعور باشد.
مثال
براى مورد غير ذى شعور،
اين آيه است:
"وَأَخَذَ الذَّينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ"
[71]
"وآنگاه ستمكاران
را شب صيحه عذاب آسمانى بگرفت"
و نيز
آيه:
"وَأَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا"
[72]
"و اينك
عصاى خود را بيفكن تا اژدها شده و بساط سحر و جادويى اينان را ببلعد"
و
مثال مورد ذى شعور
نيز آيات بسيارى است، مثل اين آيات درباره ملائكه:
"اَلَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبين"
[73]
و
"اَلَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ"
[74]
و
"وَلَوْ تَرى إذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ"
[75]
و
"فَالْمُدَبِّراتِ"
[76]
و
"فَالْمُقَسِّماتِ"
[77]
و
"يُدُبِّرُ الأَمْرَ مَن الْسَّماء الَى الأَرضِ ثُّمَ يَعْرُجُ اِلَيْهِ"
[78]
و
"لأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيّاً"
[79]
و
"لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طين"
[80].
و
مانند آن بنده اى
كه شرح ديدار موسى از او، در سوره كهف مذكور است، كه مأموريت
هايى غيبى نظير مأموريت هاى
ملائكه دارد و گاهى افعال را به خود نسبت مى دهد
و مى گويد:
"فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيَبها"
[81]
و
"فَأَرَدْنا"
[82]
و
گاهى به خدا نسبت مى دهد:
"فَأَرادَ رَبُّكَ"
[83]
و در
پايان هم مى گويد:
"وَما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري"
[84]
و در
مورد عيسى بن مريم، عليه السّلام در
سوره مائده مى فرمايد:
"وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها
فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني وَتُبْريء الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْني وإِذْ
تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني"
[85]
و در
سوره آل عمران، آيه49 نيز مى فرمايد:
"إِنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ..."
و
گاهى هم اين وسايط و تاثير آنها ـ چون استقلال ندارند و به مشيّت الهى است، هر چند
واسطه بالاختيار باشند ـ الغا مى شود
و فعلى كه فعل عبد است به خدا نسبت داده مى
شود؛ چنانكه مى فرمايد:
"وَما رَمَيتَ إذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللهَ رَمى"
[86]
و از
توجّه به اين نكته إعضال و اشكالى كه بعضى در فهم برخى از آيات دارند مثل
"يُضِلُّ اللهُ الظّالِمينَ"
[87]
و
"إَنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبَتَ وَلكِنَّ اللهَ يَهْدي مَنْ يَشاء"
[88]
مرتفع
مى گردد.
بنابراين، اطلاق اين أسماء بر غير خدا، در هر مورد كه منع شرعى نداشته باشد و يا
اذن شرعى وجود داشته باشد، مانعى ندارد، و بر حسب لغت هم صحيح است و استناد اين
افعال به وسايط و عاملين آن نيز شرك نمى باشد، و گفتن اينكه نبىّ يا وصىّ يا مَلَك
او را زنده گردانيده، به اين ملاحظات، إشكال ندارد؛ چنانكه شفا را كه به واسطه دوا
حاصل مى شود، به دوا نسبت مى دهند، شفايى را هم كه بدون وسايط طبيعى، در اثر توسّل
به نبىّ يا ولىّ، حاصل مى شود، و عامل و واسطه آن نبىّ و يا ولىّ است، به آن عامل،
مثل عيسى بن مريم و موسى بن جعفر[89]
عليهم السّلام نسبت مى دهند، و بلكه به قرآن و سوره حمد و دعا نيز مستند مى سازند،
هر چند شافى حقيقى و كسى كه اين كلمه بر او بدون هيچگونه مسامحه و تجويز اطلاق مى
شود، خدا است.
اين
مسئله كه ملائكه با افرادى از بشر با علم و اختيار و توجّه خودشان، يا با عدم علم،
در مسير اجراى مشيّت الهى قرار مى گيرند
و به آنها قدرت إماته و إحيا وخلق، اعطا مى
شود تفويض نمى باشد
و منافات با بطلان آن ندارد؛ زيرا تفويض به دو معنى گفته مى شود:
يكى
تفويضى كه در مبحث جبر و تفويض نفى شده و "لا جَبْرَ وَلا تَفْويض" قلم
بطلان بر آن كشيده است، و آن عبارت است از نفى مشيّت خدا در افعال عباد و استقلال
تامّ عباد در افعال، و اين عقيده خلاف توحيد در أفعال و شرك است.
و
ديگر، تفويضى است كه نسبت به حجج و ائمّه اطهار عليهمالسّلام در روايات نفى آن شده است؛ و آن اين است كه به طور
كلى امر خلق و رزق و ساير امور، از جانب خدا به ائمّه عليهم
السّلام واگذار شده و خدا را در آن، مشيّت و تصرّف
و دخالت و قضا و قدر و تدبيرى نيست، كه اين عقيده نيز شرك و منافى با توحيد در
افعال و دوام فيض و إفاضه، وآيات كثيره صريحه قرآن مجيد و روايات بسيار است.
امّا
واسطه بودن در إنفاذ مشيّت الهى و امر خلق و رزق و شفاى مرضى، شرك نيست، كه واسطه
بودن و وسيله گشتن واسطه نيز كار خدا و به اذن او باشد، خواه واسطه شعور داشته باشد
يا نداشته باشد.
و نيز
توجّه ومسئلت از وسايط صاحب شعور و اختيار، كه در حدود همين إنفاذِ مشيّت الهى و به
نحوى كه خارج از مشيت و قضا و قدر او نباشد، امرى را انجام دهند، شرك نيست، و با
عدم منع شرعى يا به شرط إذن شرع جايز است و تأثير اين توجّه و مسئلت و درخواست
شفاعت، نظير صدقه دادن و دعا و مسئلتِ مستقيم از خداوند متعال است كه با اينكه امور
را بر وفق حكمت و مصلحت جريان مى دهد،
مع ذلك
دعا و صدقه "مأمؤر به" است و موثّر واقع مى شود.
توسّل به اين وسايط و استشفاع به آنها نيز بر حسب مشيّت الهى موثّر و موجب دفع بلا،
يا شفا يا زيادتى رزق مى گردد،
كه آنان وقتى كسى از آنها درخواستى كرد، به مشيّت و به إذن الله
تعالى آن درخواست را انجام مى دهند،
و بسا كه مأمور باشند انجام دهند؛ چنانكه "مادر" واسطه تغذيه طفل و استفاده او از
خزائن ارزاق الهى است، كه به مشيّت الهى شير در پستان او آفريده شده است، ولى اگر
طفل گريه كند و از مادر بخواهد و پستان او را بمكد، مادر به او شير مى دهد.
اين
امور، اسرارى است كه عقول افراد عادى به پايان آن نمى رسد
و از درك تفاصيل آن عاجز مى شود.
اين
نكته هم ناگفته نماند كه غرض از اين تحقيق اين نيست كه تمام افعال و كارهاى الهى
توسّط وسايط انجام مى شود
و وسايط، به اختيار خود و به امر خدا آنها را انجام مى دهند،
بلكه غرض اين است كه خداوند متعال با وسايط شاعره و مختاره هم افعالى را انجام مى دهد،
كه خود عالم به مصالح و موارد آن است.
و
حاصل اين است كه توسّل به ملائكه، مانند اينكه گفته شود:
"مَلائِكة رَبّي، إِرْفَقُوا بي"
"اى ملائكه
پروردگار من با من مدارا كنيد"
و به
ائمّه عليهم السّلام
در اين نظامى كه اجمالى از آن بيان شد و از دايره قضا و قدر حق خارج نيست، شرك نمى باشد،
و هر شأنى از اين شؤون كه بر حسب دليل معتبر براى ايشان ثابت شود، معقول و در مسير
عقايد محكم و متقن و منطقى توحيدى، مقبول است، و آنچه شرك است اين است كه كسى يا
چيزى با لذّات در عرض خدا و فاعل افعال خدا و خالق و يا مستقل در افعال و اداره خود
يا خلق، شمرده شود؛ اينگونه معانى شرك است، هر چند گفته شود، خدا اين قدرت را به
عبد داده و او را مستقل قرار داده و خود كناره گيرى
كرده است، چنانكه در طىّ مطالب گذشته، به تفصيل توضيح داده شد.
امّا
اگر كسى بإذن الله
و به قضا و قدر او، عامل ارادة الله،
و به حول و قوه و مشيّت او، فعلى را كه به او مستند مى شود،
انجام دهد، و اگر فعلى كه ممكن است بلاواسطه از خدا صادر شود، به واسطه غيرى از بشر
يا فرشته، به إذن خدا و امر خدا صدور يابد مانند شفاى بيماران بإذن الله
يا احياى اموات يا خبر از غيوب يا قبض ارواح، منافات با توحيد ندارد و عين سَرَيان
مشيّت الله
و جريان و نفوذ ارادة الله
است، كه به هر نحوى بخواهد امر خود را إجرا مى كند
و كسى نمى تواند
مانع از اراده او شود، كه:
"لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ، وَلا يُمْنَعُ عَمّا يُريدُ، بَلْ هُوَ فَعّالٌ لِما
يُريدُ، وَعَلى ما يَشاء وَعَلى كُلَّ شَيء قَديرٌ"
"خداوند هر
آنچه انجام دهد مورد سؤال واقع نمىشود
و از آنچه اراده كند منع نمىگردد،
بلكه هر چه او اراده كند و بخواهد انجام مىدهد
و بر هر چيزى توانا است".
و غير
از اين، اگر بگوييم كه خدا فقط قادر به احيا و اماته و افعال ديگر بدون واسطه است،
اثبات عجز مى شود،
بلكه چنانكه خدا مى تواند
كارى را بلاواسطه و بدون اسباب انجام دهد، با واسطه و وسايط و اسباب هم مى تواند
انجام دهد و همانطورى كه "آدم" را بدون واسطه پدر و مادر و "عيسى" را بدون پدر مى آفريند،
ديگران را با واسطه پدر و مادر و اجداد و جدّات آفريده است؛ تفاوت نمى كند
كه واسطه فاعل عاقل شاعر مختار باشد يا نباشد، و آنچه گفته شد با آياتى چون:
"إِنَّ الَّذينَ تَدْعَونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَلَوِ
اجْتَمَعُوا لَهُ، وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابَ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوُه
مِنْهُ"
[90]
"كه (اى
مردم مشرك و كافر) آن بتهاى جماد كه بدون خدا مىخوانيد
هرگز بر خلقت مگسى قادر نيستند هر چند همه اجتماع كنند و اگر مگس، چيزى را از آنها
بگيرد قدرت بازپس گرفتن ندارند."
منافى
نمى باشد،
زيرا به قرينه آياتى ديگر مانند
"اَنّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَّ الطّينِ"
[91]
مفاد
آن اثبات عجز معبودهاى غير حق است و اينكه مورد نفى در آيه استقلال در خلقت و خارج
از اراده و مشيّت و اذن و قضا و قدر و مشيت الهى است، كه بديهى و مسلّم است.