آنچه بيان شد
تا كنون دو بحث از مباحث امامت را از نظر گذارنديم:
1. چرا رهبر از طرف خداوند معين مىشود؟
2. حوزه حكومت رهبر الهى.
يكى از جهاتى كه پيش از اين سربسته گفته شد دخالت امام در پياده كردن قانون در
سطح اجتماع بود. ممكن است متن قانون طورى باشد و پياده كردن آن طورى ديگر. يعنى
قانون در شرايط قدرت امامت با موارد ديگر فرق مىكند. و براى توضيح اين مطلب مهم
بحث مالكيت پيش مىآيد كه خود در خور كتابى مستقل است.(124)
رهبرى اصيل و رهبرى بالاضطرار
ما بر خلاف همه مكتبهاى ديگر، رهبرى و امامت را مقامى برتر از رسالت و آوردن
قانون مىدانيم و آن را مشروط به تعيين خصوصى و يا عمومى از طرف خداوند مىدانيم.
در درجه اول آنهايى هستند كه به طور خصوصى معين شدهاند معصوم و از همه عيوب
پاك و منزهند. در درجه دوم يعنى در صورت عدم امكان رهبرى معصومان و عدم اقتضاى
محيط، آنهايى كه به طور عموم تعيين شدهاند و «درصد» اشكالاتشان خيلى كمتر از مردم
ديگر است و به نسبت ساير افراد اجتماع كمتر گرفتار عواطف منفى و هوس و شهوات مادى
مىباشند امامت دارند.
گروه اول همان انبيا و اوصيا خاص آنهايند كه در اسلام شخص پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله و دوازده جانشين او چنان مقامى را دارند. گروه دوم افراد عالم
به حقوق اسلامى و دور از گناه و حرص بر دنيا، و مطيع ذات احديت هستند كه با
تعبيرهاى مختلفى در روايات ما بيان شدهاند، مانند: فقها، راويان حديث، علماء بالله
علماء امتى و...
تعداد دقيق گروه اول در مجموع زمانها معلوم نيست و تنها همان حديث مشهور ابوذر(125)
از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در دست هست كه انبياء
يك صد و بيست و چهار هزار پيامبر هستند كه در طول تاريخ و ما قبل آن براى بشريت
آمدهاند، كه قاعدتا همه و يا اكثر آنها مقام امامت را نيز داشتهاند. ولى تعدادشان
در اين ملت، كه به نام ملت اسلامى ناميده مىشود معلوم است و نام و خصوصيات شخصى و
خانوادگى و احيانا بسيارى ديگر نيز درباره آنها بيان شده است.
و هم اكنون دوران رهبرى حضرت مهدى عليهالسلام ، دوازدهمين وصى پيامبر ص، و
سيزدهمين رهبر اسلام، مىباشد كه در اثر عدم اقتضاء شرائط، دور از مقام رهبرى
ظاهرى، نوعى رهبرى ديگر ـ كه بايد در مبحث خود، طور آن و علت و خصوصيات آن و فائده
آن بررسى شود ـ دارند تا زمان مناسب برسد، و «زمان آگاهى» رهبر، به او اجازه فعاليت
دهد.
نام |
لقب |
تولد |
شهادت |
محمد(ص)
|
پيامبر
|
17 ربيعالاول 53 ه ق
|
28 صفر 10
|
على بن ابىطالب(ع)
|
امير المؤمنين
|
13 رجب 23 ق ه
|
19 رمضان 40
|
حسن بن على(ع)
|
المجتبى
|
15 رمضان 3
|
7 صفر 50
|
حسين بن على(ع)
|
سيد الشهدا
|
3 شعبان 4
|
10 محرم 61
|
على بن الحسين(ع)
|
زين العابدين
|
5 شعبان 38
|
25 محرم 95
|
محمد بن على(ع)
|
الباقر
|
1 رجب 57
|
7 ذى الحجه 144
|
جعفر بن محمد(ع)
|
الصادق
|
17 ربيعالاول 83
|
25 شوال 148
|
موسى بن جعفر(ع)
|
الكاظم
|
7 صفر 128
|
25 رجب 183
|
على بن موسى(ع)
|
الرضا
|
11 ذى القعده 148
|
آخر صفر 203
|
محمد بن على(ع)
|
التقى الجواد
|
15 رمضان 195
|
آخر ذىالقعده 220
|
على بن محمد(ع)
|
الهادى
|
15 ذىالحجه 212
|
3 رجب 254
|
حسن بن على(ع)
|
العسكرى
|
8 ربيعالثانى 232
|
8 ربيعالاول 260
|
مهدى(ع)
|
القائم
|
15 شعبان 255
|
|
در اين دوره كه دوره غيبت ناميده مىشود 4 نفر به طور خصوصى از طرف حضرت مهدى
عليهالسلام تعيين شدند:
1ـ عثمان بن سعيد 2ـ محمد بن عثمان بن سعيد 3ـ حسين بن روح، 4ـ على بن محمد
سمرى.
فوت آخرينشان سال 329 هجرت انجام شد، و دوران رهبرى اين چهار نفر 74 سال به طول
انجاميد، 48 سال عثمان بن سعيد و
پسرش، 26 سال حسين بن روح و على بن محمد، رياست مذهبى داشتند. اين دوران را
دوران غيبت صغرى مىناميدند. شش روز پيش از وفات على بن محمد سمرى، اين نامه از طرف
حضرت مهدى عليهالسلام به دستش رسيد:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. يا على بن محمد السمرى اعظم اللّه اجر اخوانك فيك،
فانّك ميت ما بينك و بين ستة ايام. فاجمع امرك و لاتوص الى احد فيقوم مقامك بعد
وفاتك. فقد الغيبة التامّة. فلا ظهور الاّ بعد اذن اللّه تعالى ذكره. بعد طول الامد
و قسوة القلوب و امتلاء الارض جورا و سيأتى من شيعتى من يدّعى المشاهدة. ألا من
ادّعى المشاهدة قبل خروج السفيانى و الصيحة فهو كذّاب مفتر و لا حول و لا قوة الاّ
باللّه العلى العظيم:(126)
به نام خداوند رحمن و رحيم. اى على بن محمد سمرى! خداوند پاداش برادرانت را در
مصيبت تو زياد كند. تو پس از 6 روز ديگر خواهى مرد. كارت را جمع كن. و هيچ كس ديگرى
براى جانشينى خود وصيت مكن. غيبت كامل واقع شد. ديگر ظهور نيست مگر پس از اجازه
حضرت حق. آن هم پس از دورانى ممتد و پس از قساوت دلها و پر شدن زمين از ستم. به
زودى از ميان شيعيانم كسانى پيدا مىشوند كه ادعاء ديدار مرا مىكنند، بدانيد: هر
كسى كه پيش از خروج «سفيانى» و جريان «صيحه» ادعاء ديدار مرا كند او دروغگو و تهمت
زننده است و لا حول و لا قوة الا باللّه».
منظور از سفيانى و حادثه «صيحه» را بايد در بحث تاريخى اين رهبرى بررسى كنيم و
علائم ظهور آن حضرت را ببينيم.
به طورى كه ديديم امام عليهالسلام شخص ديگرى را به عنوان نيابت
خاصه خود پس از چهار نفر مزبور تعيين نفرمودند، هر چند در ميان فقهاء دوران
بعد، نيز افرادى منزه بودند ولى اهل بيت خود آگاهترند، و خود مىدانند كه چرا تنها
همان چهار نفر بايد انتخاب شوند.
هنگامى كه نائب دوم يعنى محمد بن عثمان بن سعيد ساعت آخر عمر خود را مىگذرانيد
جعفر بن احمد (از علماء بزرگ و با تقوى) بالاى سرش نشسته بود و حسين بن روح پائين
پاى او، و اين روى احترامى بود كه حسين بن روح براى جعفر قائل بود، همه مردم چنين
بودند، همه مىگفتند: حتماجعفر بن احمد نائب خاص پس از محمد بن عثمان خواهد بود، به
علم و تقوى معروف بود، در پذيرائى از محمد بن عثمان كوشا بود، و مورد توجه كامل او
بود، در اواخر عمر محمد، نوعا «غذايش را از منزل جعفر بن احمد مىآوردند...ممكن است
فرد خيالاتى و بد گمان فكر كند كه پذيرايىاش شايد همراه با علاقه و ميل به رياست
بود ولى مىبينيم: همين كه محمد بن عثمان در آن ساعت آخر بر خلاف انتظار همه اعلام
نمود: مامورم نيابت را به حسين بن روح واگذار كنم» ناگهان جعفر بن احمد از جاى بر
مىخيزد و دست حسين بن روح را گرفته به جاى خود مىنشاند. و اين نشانه عدم حسادت
اوست، نشانه حريص نبودن به رياست، نشانه تسليم در برابر حكم و قضاء الهى. به هر حال
تا كنون نفهميدهام كه در آن سوى چهره و زواياى ناخودآگاه دل جعفر بن محمد چه بود و
يا چه سابقه ترك اولى داشته كه هر چند مقامى بس بزرگ داشته ليكن بحدّ نيابت خاصّه
نرسيد، چنانكه كلينى(ره) نيز معاصر با على بن محمد سمرى بود ولى به آن مقام نرسيد،
صدوق هم نرسيد.
شيخ صدوق ـ فرزند ابن بابويه ـ به دعاء امام زمان متولد شده است و مقامى بس
والا دارد ولى به مقام نيابت نرسيد. مرحوم مفيد
شاگرد شيخ صدوق نيز با آن همه علم و تقوا و روح علاقه به اهل بيت، كه در او
بود، و امام زمان هنگام مرگش على المعروف اشعارى به عنوان مرثيه برايش خوانده
است...، او هم به آن مقام نرسيد. و بعدا نيز در طول تاريخ همين طور.
گر چه شرايطى كه براى مرجعيت تقليد بيان مىشود نوعا در هر عصرى تنها بر يك يا
افراد نادرى تطبيق مىكند ليكن به طور خصوصى نام برده نشدند و به مقام نيابت خاصه
نرسيدند. چرا؟ نمىدانم! جهات روحى افراد؟ مصالح اجتماعى؟ عدم سازش نظام تكاملى
اختيارى انسان با تعيين دائمى بر؟؟؟ بالاخره نمىدانم.
و اين كه گفته شد گروه اول ـ پيامبران و ائمه ـ معصوم هستند. نه فقط روى ادله
كلامى و اسلامى بلكه تاريخ نيز چنين قضاوت مىكند. تاكنون يكى از اهل بينش و دقت در
تحليل تاريخ نتوانسته است خردهاى بر روش اين بزرگان بگيرد و گفتار و كردارشان را
حمل بر اشتباه نمايد. قضاوت برخى از مسيحيان و اهل تسنن درباره روش حضرت امام مجتبى
و امام حسين عليهالسلام به فرض كه خالى از اغراض باشد، محكوم تحليل تاريخ مىباشد.
نواب خاصه را مىتوان گروه دوم رهبران اسلامى ناميد كه به امامان اصيل اسلامى
نزديكتر از ديگر مردم عصرشان بودهاند و گروه سوم رهبران اسلامى را نواب عامه
امامان اصيل بدانيم، آنها كسانى هستند كه حقوق اسلامى را كاملا آگاه باشند و داراى
چنان ملكات اخلاقى باشند كه خلاف قانون الهى نكنند، و بديهى است كه بايد علاوه بر
علم و عدالت، قدرت رهبرى داشته باشند.
پيشوائى اين گروه به طور كلى در دو قسمت خلاصه مىشود: در بيان احكام و قوانين
مذهبى، و در تدبير جامعه اسلامى.
قسمت اول علاوه بر اينكه مرجعيت هر متخصص در مسائل تخصصى اش از مطالب مسلم عقلى
و عقلائى است، در آيات و روايات ما هم سفارش شده است: در قرآن كريم توصيه مىشود
آنها كه نمىدانند بايد به دانايان رجوع كنند(127) پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله بارها مىفرمود: دو چيز گرانبها در ميان شما مىگذارم: قرآن و
عترت: اهلبيت عليهمالسلام . اگر به اين دو تمسك بجوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد. و
ما مىدانيم كه تمسك به قرآن و اهلبيت عليهمالسلام فهم مطالب آنها و عمل به
آنهاست، فهم مطالب اين دو براى متخصصين مستقيما و براى غير متخصصين به وسيله
متخصصين انجام مىشود.
امام صادق عليهالسلام هم به ابان بن تغلب مىفرمود: در مسجد بنشين و براى مردم
فتوى بده.
و روايات بسيار ديگر كه دلالت بر رجوع به فقها دارد.
در قسمت دوم هم اولا روشن است كه دين جامع اسلام براى حكومت دوران غيبت ائمة
چون زمانى موسى جعفر عليهالسلام و امام صادق عليهالسلام و امام عسكرى عليهالسلام
(كه در زندان و تبعيد و بالاخره از مردم غائب بودند) و امام زمان عليهالسلام كه
غيبت طولانى دارد برنامهاى دارد، و با دقت در قرآن كريم كه ملاك رهبرى را علم و
قدرت مىداند؛ «زاده بسطة فى العلم و الجسم»، معلوم مىشود كه حتما بايد به دست
فقهاء باشد كه آگاه و عالم به قوانين اسلامند. البته آن دسته از فقهاء كه قدرت
رهبرى دارند.
به علاوه در روايات ما مكرر بيان شده است كه: «علماء ورثة الانبياء» هستند و
همان طور كه پيامبران، رهبرى همه جانبه جامعه را
داشتند علماء هم همين طور.
پيامبر اكرم مىفرمود: «اللّهم ارحم خلفائى = خدايا جانشينان مرا ترحم فرما، و
فرمود: منظورم آنهايند كه بعد از من مىآيند و راويان قوانين و سنن من هستند.
جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله متصدى كارهاى اوست.
امام صادق عليهالسلام مىفرمود: كسى را از ميان خود برگزينيد كه احكام ما را
بداند و جائز و ممنوع ما را بشناسد و او را قاضى و حاكم خود كنيد كه من او را قاضى
و حاكم قرار دادم.
امام كاظم عليهالسلام مىفرمايد:... مومنين فقيه قلعهها و حصارهاى اسلامند
همچون باروى شهر= لان المومنين الفقهاء حصون الاسلام(128)
اين كه فقها قلعه و باروى اسلامند دليل روشنى بر ولايت كامله و جامع الاطراف
آنها مىباشد، اگر فقيه هيچ كارى به جامعه اسلامى نداشته باشد جز اين كه بنشيند كه
اگر كسى از او مسئلهاى پرسيد پاسخ بگويد هرگز قلعه و باروى اسلام نخواهد بود،
مومنين با عمل به دستور امر به معروف و نهى از منكر خيلى بيشتر قلعه و بارو خواهند
بود.
حصار و بارو و دژ اسلامى بودن يعنى ماموريت براى حفاظت آن، و حفاظت فقط در
صفحات كتاب و رساله و سخن نيست، گرچه آنهم تا حدودى هست، حتما با ورود در متن جامعه
است، ورود در متن جامعه هم اگر جنبه احترام داشته باشد و هيچ مقام رسمى نباشد يا
تحت نفوذ مقام رسمى ديگر باشد نمىتواند وظيفه دژ و بارو بودن را انجام دهد، فقها
چنان قلعه و باروئى هستند كه هيچ چيز جاى آنها را نمىگيرد، چنانكه در حديث ديگر
مىفرمايد: وقتى مومن فقيه از دنيا
مىرود رخنهاى در اسلام مىافتد كه هيچ چيز ديگرى آن را نمىبندد(129)
مگر به وسيله فقهيى ديگر.
على عليهالسلام به تعبير ديگرى ولايت اسلامى را منحصر در افراد عادل و عالم
نموده است، مىفرمايد: كسى كه ولايت بر ناموس و خون و غنائم و احكام و پيشوائى ملت
اسلام را دارد نبايد بخيل باشد كه براى جمع مال حريض باشد، و نه نادان باشد كه مردم
را به جهل خود گمراه كند، و نه ستمگر باشد كه با ظلم خود آنها را از بين ببرد، و نه
از حوادث و قدرتها بترسد كه گروهى را به خود نزديك و گروهى را دور كند...(130)
امام صادق عليهالسلام از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل مىكند: فقها تا
در دنيا وارد نشدهاند امينهاى پيامبرانند، پرسيدند: يا رسول الله ورودشان در دنيا
چيست؟ فرمود: پيروى سلاطين: وقتى چنين كردند از آنها بر دينتان بر حذر بوده احتياط
كنيد اصول كافى ج 1 ص 46. امين پيامبر بودن يعنى حفاظت از شوؤن پيامبر نمودن، شوؤن
پيامبر علاوه بر بيان احكام، حفاظت جامعه اسلامى از دخالتهاى طاغوتها مىباشد.
ادله حقوقى اين بحث خيلى بيشتر و مفصلتر از اينهاست و اينها به عنوان نمونه
ذكر شدند.
قدرت رهبرى كه اشاره كردم يك لغت جامعى است كه شامل شجاعت و بيدارى و هوشيارى و
صبر و آگاهى از مسائل سياسى دنياى روز، و قاطعيت در كار و چيزهاى ديگر مىباشد.
رهبر اگر از مسائل دنياى روز مطلع نباشد در تنگناى بازيگرىهاى سياسيون منحرف، خرد
خواهد شد، آگاهى از روش آنها همچون آگاهى از اقسام مغالطه در علم منطق ضرورت دارد.
رهبر اگر در كارهايش قاطعيت نداشته باشد نمىتواند پيشرو باشد و خاصيت رهبرى را
از دست مىدهد. اگر هوشيار به شرائط و مقتضيات نباشد منافع ملت را از دست مىدهد.
اگر شجاعت و شهامت ورود در كارهاى اساسى و موضعگيرى در برابر دشمن را نداشته باشد
به اندك تهديدى عقب نشينى مىكند. اگر صبر نداشته باشد با تحريكات دشمن و يا دوست
نادان در مسائلى كه نبايد اعتنا كند درگير مىشود. و اينها هر يك از ديد روانشناسى
در خور بحثى جداگانه و مفصل مىباشد. چيزهاى ديگرى كه عملا رهبر خالى از آنها نيست
همچون آگاهى با تجربه از انواع تقيه و توريه، و چون نفوذ و دلنشين بودن كلام و
سخنش.
مراتب رهبرى اجتماعى
هر فقهيى كه قدرت رهبرى داشته باشد در حوزه خودش نوعى رهبرى دارد ليكن براى
رهبرى همه جانبه يك ملت احتياج به يك رهبر كل مىباشد كه در راس همه قرار دارد.
اگر يكى از فقهاء از ديگران اعلم و اتقى و اشجع و ابصر باشد او بالذات مقدم بر
ديگران است و اگر براى همه شناخته شده باشد بايد همگى در برابر فرمانهاى مولوى او
مطيع باشند و اگر همه در يك مرتبه باشند يا ندانيم كدام برترند حتما بايد طبق روش
عقلائى در اين باب عمل شود. روش عقلا در اين صورت انتخاب مىباشد. بايد به اكثريت
آراء اهل خبره و متخصصين در فنون علم و رهبرى يك فرد از ميان فقهاء انتخاب شود تا
رهبرى كل را به دست گيرد. عدهاى تصور مىكنند اكثريت در اسلام محكوم است، قرآن
كريم فرموده است: «اكثر الناس لا يعلمون» 21، و نيز 40 و 68 يوسف، و 38 نحل، و 6
روم، و 30 روم، و 28 سبا، و 26 سبا، و 57 غافر، و 26 جاثيه، «اكثر هم لا
يعقلون» 102 مائده، «اكثر هم يجهلون» 111 انعام.
ولى بايد توجه داشت كه آيات مزبور هيچ ارتباطى به بحث ما ندارد، ما سخن از
اكثريت متخصصين مىكنيم نه اكثر مردم. صحبت از «ناس» نيست، از اهل خبره است. آيات
«اكثرهم» هم مربوط به گروه مخالفان پيامبر و مشركين زمان جاهليت مىباشد و يا در هر
داستان قرآنى مربوط به افراد جبهه مخالف در همان داستان.
قاعده رجوع به اكثريت اهل خبره يك روش عقلائى است كه هم در نظر عقلا، طريقت
اجمالى به واقع دارد و هم از راه ناچارى و به اصطلاح به طور تعبد عقلائى پذيرفته
شده است. گر چه ممكن است اكثريت اشتباه كنند يا ناخودآگاه تحت تاثير عواطف منفى خود
نسبت به فردى قرار گيرند، ولى به هر حال چاره چيست؟ وقتى رهبرى اصيل معصوم و يا
نيابت خاصه از طرف معصوم در دسترس نيست، نواب عام هم متعدد و در يك رتبه هستند، اگر
بگوئيم هر عدهاى به دنبال يك نفر بروند هرج و مرج مىشود كه حتى در امامت و رهبرى
بالاصل هم با اينكه معصومند دو امام در يك زمان قرار داده نشده است. بگوئيم همه را
كنار بگذاريم، پس به دنبال چه كسى برويم، بگوئيم همين طور و بدون ملاك يك نفر را
انتخاب كنيم مثلا با قرعه، اين هم خطرات بسيارى دارد ممكن است، قرعه به فردى اصابت
كند كه اكثريت افراد زير بار او نروند.
نگوئيد: قرعه براى هر جريان مشكلى تشريع شده است و بنابراين بايد در چنين
مواردى به قرعه عمل كنيم.
زيرا ادله شرعى قرعه از نظر عقلا شامل چنين موارد مهمى نمىشود. هيچ گاه حكومت
بر ملتى را با قرعه نمىتوان تعيين نمود، و
عقلا هرگز زير بار چنين قانونى نمىروند. در چنين مسئله مهمى كه عقلا زير بار
نمىروند اگر منظور شرع مقدس اسلام هم باشد بايد خيلى صريح بگويد و به يك عموم و
اطلاق عبارت اكتفا نكند. عرف عقلا از اين عمومها يك چنين مطلب مهمى را نمىفهمند و
مىگويند حتما منظور شارع غير از چنين مواردى است.
به علاوه اين كه از فرموده امام صادق عليهالسلام : او را حاكم و قاضى خود
كنيد...» مىتوان استفاده لزوم انتخاب نمود، مردم بايد انتخاب كنند.
به هر حال رجوع به اكثريت آراء براى تعيين يك رهبر كل در زمينه تساوى رتبه
افراد يا علم نداشتن به ترجيح يكى بر ديگرى يك طريقه عقلائى است كه شارع مقدس طرد
نفرموده است.
بسيارند افراد ناآگاهى كه تصور مىكنند اگر ولايت فقيه عملى شود(131)
لابد تبليغاتش در وسائل ارتباط جمعى فقط بيان مسائل طهارت و عبادت، و يا ذكر مصائب
اهلبيت، و به اصطلاح عوام روضه خوانى است. ولى اينها نمىدانند كه ولايت فقيه درجه
پائين ولايت پيامبر و على عليهالسلام مىباشد. آيا ولايت و حكومت آنها فقط بيان
احكام عبادات و ذكر مسائل بوده؟ آيا ولايت مالك اشتر و سلمان و ساير صحابه كه به
دستور على عليهالسلام يا مستقيما «زير نظر آن حضرت ولايت داشتهاند فقط بيان احكام
عبادى و ذكر مصائب بوده است؟
اين گونه تبليغات استعمارى براى به انزوا كشاندن مذهب و كنار زدن آن از جامعه
مىباشد. ليكن مسلما «و اللّه متمّ نوره و لو كره الكافرون» = خداوند نور خود را به
كمال مىرساند هر چند كفار نخواهند.(132)
حق رهبر
رهبر الهى كه به طور خصوص يا عموم از طرف خداوند معين شده است اطاعتش بر مردم
واجب و يا نافرمانيش ممنوع و حرام مىباشد.
«و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» پيامبر و فرمانروايان خود را اطاعت كنيد.(133)
«و ما أرسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن اللّه» هر پيامبرى فرستاديم براى اين بود كه
بنا به اذن الهى مطاع باشد.(134)
امام صادق عليهالسلام درباره فقيه جامع شرائط فرمود: كسى كه حكم او را رد كند
حكم ما را رد كرده است...
امام زمان ارواحنا فداه فرمود: حوادثى كه پيش مىآيد به راويان اخبار ما رجوع
كنيد (بديهى است كه منظور صرف روايت و نقل نيست هر چند هيچ نفهمد، كه چنين كسى حتى
وظيفه خودش را هم نمىفهمد تا چه رسد به تعيين وظيفه ديگران بلكه منظور درايت و فهم
حديث مىباشد.)
زين العابدين عليهالسلام فرمود: حق كسى كه بر تو حكومت دارد اين است كه او را
طاعتى كنى...
حق اطاعت را حق ولايت نيز مىگويند، حق مزبور از آثار ولايت ظاهرى است، ولى
رهبران اصيل الهى نوعى ديگر ولايت هم دارند كه به نام ولايت باطنى خوانده مىشود.
از نظر دقيق برهانى و يا نظر
لطيف عرفانى ولايت ظاهرى خود يكى از آثار ولايت باطنى مىباشد: منظور از ولاى
باطنى تسلط امام بر واقع جهان و نفوس انسانها و تصرف در آنها مىباشد.
درجات ولايت و رهبرى
جهان آفرينش به
طور كلى همچون انسانها حركت و هدفى دارد و برنامهاى و هدايتى كه در ظل عنايات
خداوند انجام مىشود.
طبق موازين
فلسفى، فيوضات خداوند با وسائط الهى به جهان آفرينش مىرسد. طبق روايات و نصوص
مذهبى، اين وسائط همان اولياء الهى از پيامبران و اوصياء آنها هستند كه غرض از
آفرينش انسان، در آنها به طور كامل محقق شده است. آنها هستند كه به حق به مقام
خليفة اللّهى رسيدهاند. ديگران يا مردود و به اصطلاح عاميانه «رفوزه» هستند و يا
درجهاى پايينتر از آن مقام را دارند، به مقدار ارتباطشان با تجليات اسماء و صفات
الهى در جهان، و يا به مقدار پيوندشان با اسم اعظم جامع الهى كه لازمهاش تكامل همه
جانبه مىباشد. مرحوم صدر المتألهين شيرازى در شرح اصول كافى مىفرمايد: اين اولياء
الهى نه تنها علت غائى بلكه در مراحل علت فاعلى اين جهان قرار دارند.
طبق آنچه گفته
شد اولياء الهى ولايت بر باطن جهان دارند و چون در متن غيبت جهان چنين ولايتى دارند
خداوند در ظاهر هم آنها را ولى و امام قرار داد. تا مقام و منصب ظاهرى طبق واقعيات
جهان باشد.
اين بحث كه در
سطحى بسيار بالاتر از سطح معمول بحثها است نياز به دقت فراوان دارد، البته جزء
اصول اعتقادى نيست تا فهمش لازم و منكرش
طرد شود. مىتوانيد در سطحى پائينتر و خيلى سادهتر اين طور عنوان كنيد كه امامت
اسلامى طبق لياقت و قابليت ذاتى افراد انجام مىشود، روحيههايى كه از نظر آفرينش و
استعداد قدرت رهبرى دارند رهبر مىشوند آنها خود بالذات نفوذ بر ديگران دارند و
مقام ظاهرى با تاييد و پشتوانه همان نفوذ واقعى مىشود.
كسانى كه امامت
و ولايت را ابتدا از باطن عالم مىبينند در تعريف امامت ابتدا ولايت باطنى را مورد
توجه قرار دادهاند و بنابراين تعريف امامت و رهبرى با ديدهاى مختلف، فرق مىكند.
اينك نظرى به
تعريفها...
مرحوم صدر
المتألهين شيرازى (قده) امامت را يكى از شؤون خلافت و جانشينى خداوند مىداند و در
تحقيق خلافت چنين مىگويند: «حكمت الهى كه جامع همه كمالات و اسماء نيك و صفات عالى
مىباشد. مقتضى دانست كه با ايجاد عالم امكان و خلق مخلوقات و تدبير امور آن، مملكت
ايجاد و رحمت خود را توسعه بخشد و پرچم قدرت و حكمت را گسترده سازد، و انجام اين
كار از ذات قديم خداوندى بدون واسطه، به جهت دورى و تناسب اندك مقام عزت قديم و ذلت
حدوث عالم، غير ممكن بود، خداوند اراده فرمود كه نائبى به جانشينى خود برگزيند كه
نيابتا تصرف نموده سرپرستى و حفظ عالم را انجام دهد. و به ناچار نائب مزبور صورتى
به طرف قدم و ازليت دارد و از حق تعالى كمك مىگيرد و جانبى هم به طرف عالم خلق و
حوادث دارد و مخلوقات را بدان وسيله مدد مىرساند، و بنابراين خداوند جانشينى بر
طبق كمالات خود آفريد كه تصرف عالم را به دست گيرد و همه اسماء و صفات عاليه خود را
به او خلعت داده در مسند خلافت نشانده و مقدرات عالم و حكم مخلوقات را به او سپرد.
«مقصود از خلق
عالم هم اين است كه انسانى جانشين خداوند در عالم ايجاد شود. غرض از آفرينش عناصر
پيدايش نبات، و غرض از خلقت نباتات، پيدايش حيوان، و غرض از خلقت حيوانات، پيدايش
انسان، و غرض از خلقت انسان، پيدايش روح، و غرض از آفرينش ارواح عاقل، پيدايش
جانشين خداوند در زمين است «انى جاعل فى الأرض خليفة».(135)
پيامبر
صلىاللهعليهوآله بايد از خداوند تعلم گيرد و به بندگان بدهد و آنها را هدايت
نمايد، پيامبر ميان دو جهان واسطه مىباشد، گوشش به طرفى و زبانش به طرفى است، و
اين حال همه سفراء الهى و شفيعان روز قيامت، مىباشد، قلب پيامبر دو درب باز دارد،
درى به عالم ملكوت كه همان عالم لوح محفوظ و عالم فرشتگان علمى و عملى است و درى به
سوى قواى مدركه خويش تا مطالب محسوسه خود را مطالعه كند و بر حوادث مهمه عالم خلقت،
آگاه گردد. و اين پيامبر بايد مردم را به عبادات و طاعات شرع خويش ملزم كند، و از
عالم حيوانيت به عالم فرشتگى برساند، پيامبران سالاران قافلههاى انسانيتند.»(136)
به طورى كه
ملاحظه مىكنيد مرحوم ملاصدرا امامت و خلافت ظاهريه را يكى از شئون خلافت باطنى
گرفته و پيامبر صلىاللهعليهوآله و امامان را يكى از مهرههاى علل ايجاد عالم
محسوب داشته است كه اصطلاحا ولايت تكوينى ناميده مىشود. رياست ظاهرى اين بزرگان
تجلى قسمتى از آن رياست و دخالت باطنى آنهاست.
بسيارى از
محققين بزرگ همين روش را در تعريف امامت و حكومت اصيل اسلامى پيمودهاند و حكومت
ظاهريه اصيل اسلامى را كه تنها در شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه
عليهمالسلام است فرع همان خلافت باطنى و جانشينى اين انسانهاى كامل نسبت به
خداوند محسوب داشتهاند.
در اين زمينه
نوشتهاى عميقتر و عالمانهتر از نوشته استاد بزرگوارم مرجع اكبر اسلام اطال الله
عمره نديدم. معظم له خلافت ظاهرى پيامبر و ائمه را از شؤون خلافت باطنى آنها دانسته
و سلسله خلافت را از ظاهر عالم به باطن آن و تا به عالم به اصطلاح «واحديت» حق
تعالى كه نوعى خلافت از مقام «احديت» است پيوند داده است.(137)
محقق لاهيجى در
كتاب «گوهر مراد» ص 329 مىگويد: امامت رياست عامه مسلمين در امور دنيا و دين بر
سبيل خليفگى و نيابت از پيامبر صلىاللهعليهوآله مىباشد.
نامبرده اضافه
مىكند: تعريف مزبور مورد اتفاق ما و مخالفين ما مىباشد، با اين كه امامانى كه
مخالفين قبول دارند مورد تعريف مزبور نيستند، چه كه رياست در امور دين متوقف بر
معرفت امور دينى مىباشد... و خودشان حتى ادعاء ثبوت آن را در امامان خود ندارند.
قوشچى ـ از
علماء اهل تسنن، شارح كتاب تجريد تاليف محقق طوسى(ره) مىگويد: امامت رياست عمومى
در همه امور دين و دنيا به عنوان جانشينى از پيامبر صلىاللهعليهوآله مىباشد.(138)
و به راستى متحيّرم كه با اين تعريف، چگونه خلفاء ثلث و سپس خلفاء بنىاميه و
بنىمروان و بنىعباس را خليفه مىدانند.ح>
<ح>مرحوم سيد
اسماعيل طبرسى مىگويد: پيشوائى ملت عبارت است از رياست همه جانبه الهى به عنوان
جانشينى از پيامبر صلىاللهعليهوآله در همه امور دين و دنيا به طورى كه بر همه
مردم اطاعتش واجب باشد.(139)
«منتسكيو» در
كتاب معروفش «روح القوانين» مىگويد: حكومت وسيله ارتباط رعايا و طبقه حاكم است كه
موجب ارتباط آنها و اجراء قانون و حفظ آزادى سياسى و مدنى مىباشد.
يكى از
نويسندگان روانشناس معاصر مىگويد: رهبرى داشتن قدرت و نقش خلاق در:
1 ـ سازمان
بخشى به نيروهاى متفرق انسانى 2ـ وحد اكثر استفاده از آنها در نيل به هدفهاى فردى
و اجتماعى است. تعيين هدف (فردى يا اجتماعى)، شكل رهبرى را از نظر ديكتاتورى يا
دموكراسى تعيين مىكند.
يكى از فضلاء
جامعه شناس معاصر مىگويد: امامت عبارت است از رسالت سنگين رهبرى، و راندن جامعه و
فرد از آنچه هست به سوى آنچه بايد باشد، به هر قيمت ممكن.
مفسر و فيلسوف
شهير استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى مىگويد: عدهاى امامت را «نبوت» و پيش بودن
و مورد اطاعت بودن معنى كردهاند، عدهاى ديگر جانشينى يا وصايت و سفارش يا رياست
در امور دين و دنيا... ولى هيچ يك از آنها نيست!
«نبوت» متحمل
شدن اخبار الهى است و «رسالت» متحمل شدن تبليغ به ديگران،... جانشينى و وصايت هم يك
نوع نيابت است، رياست هم نوعى
اطاعت شدن يعنى منشاء فرمان بودن در اجتماع است و اينها همه غير از معناى «امامت»
است.
امامت اين است
كه انسان مقتداى ديگران بوده و آنها رفتار و گفتارشان را با او تطبيق دهند. روشن
است كه اين معنى ندارد كه خداوند به يكى از پيامبران كه واجب الاطاعه است بگويد: تو
را پيامبر قرار مىدهم يا تو را در آنچه تبليغ مىكنى واجب الاطاعه قرار مىدهم و
يا رياستى مىدهم كه در دين امر و نهى كنى، يا تو را وصى و خلافت در زمين مىدهم كه
در منازعات مردم قضاوت كنى...(140)
«در قرآن كريم
هر كجا سخن از امامت به ميان آمده كلمه هدايت و راهنمائى هم به عنوان شرح و تفسير
به دنبال آن آمده است. خداوند در يكى از داستانهاى ابراهيم مىفرمايد: به او اسحق
داديم و يعقوب هم زيادتى، و همه را شايسته قرار داديم و امامانى نموديم كه با امر
ما هدايت مىكنند»(141)
و مىفرمايد: و
چون صبر نمودند و به آيات ما يقين دانستند از ايشان امامانى قرار داديم كه به امر
ما هدايت مىكنند.(142)
اجمالا بايد
گفت: امام راهنمائى است كه با يك امر ملكوتى كه همراه دارد ديگران را هدايت مىكند.
و بنابراين «امامت» در باطن و حقيقت، يك نوع ولايت بر اعمال مردم است كه با امر
الهى به مقصود مىرساند، امامت تنها نشان دادن راه نيست، اين كار پيامبر است و حتى
هر مؤمنى هم با نصيحت و پند و اندرز مردم را به طرف خداوند رهنمائى مىكند...(143)
به طورى كه
ملاحظه مىكنيد برخى از اين تفاسير ريشه اساسى حكومت دينى را بيان مىكنند كه از يك
منشاء تكوينى و ناموس آفرينش پيدا شده است: امام ـ حاكم اصيل ـ يك جانشينى الهى در
زمين است و خلافت الهى دارد كه به موجب آن در سير و حوادث عالم دخالت دارد و حكومت
ظاهرى امام يكى از تجليات مقام خلافه الهى اوست.
ولى سخن ما در
اين نوشته در اين معنى از حكومت نيست كه خلافت الهى تكوينى و ولايت باطنى ناميده
مىشود. در جاى خود آن گاه كه از فضائل پيشوايان اصيل، امامان عليهمالسلام بحث
كنيم ولايت باطنى را مورد دقت بيشتر قرار خواهيم داد.
اينك سخن در
همين حكومت ظاهرى است كه در برابر سائر طرحها و مكتبها مطرح شده است.
استاد بزرگوار
اطال اللّه عمره(144) مىفرمايد: خلافت به حسب اصطلاح دو معنى دارد:
1 ـ خلافت الهى
تكوينى كه تنها در اولياء خالص خداوند چون پيامبران مرسل و ائمه اطهار عليهمالسلام
مىباشد. 2 ـ معناى اعتبارى قرار دادى چون نصب نمودن پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله امير مومنان عليهالسلام را به عنوان حاكم مسلمانان. و همين
رياست ظاهرى قرار دادى است كه مورد اعتناء ائمه عليهمالسلام نبوده و تنها به عنوان
وسيلهاى براى اجراء حق و عدل مىخواستهاند و على عليهالسلام درباره آن مىگويد:
به خدا سوگند كه اين كفش پاره پيش
من بهتر از اين حكومت است.(145) و نيز مىفرمايد: سوگند به آنكه دانه را
شكافته و انسانها را آفريده اگر حضور مردم و تماميت حجت الهى بدين سبب نبود و اگر
اين پيمان خدا از آگاهان نبود كه بر شكم پرورى ستمگر و ناتوانى ستم كش نبايد صحه
بگذارند، قطعا ريسمان خلافت را بر كوهان شترش رها مىكردم كه هر كجا مىخواهد برود
و آخر كار را نيز همانند اولش و به همان ظرف اولش آب مىدادم و مىديديد كه اين
دنياى شما پيش من از عطسه بزى هم خوارتر است.(146) ولى مقام خلافت بزرگ
الهى هيچ گاه نزد حضرت عليهالسلام كوچك نبوده و امكان ترك و دور انداختن هم
ندارد».(147)
و اين هم دو
جمله كوتاه از على عليهالسلام و زهرا عليهاالسلام دو مجاهد بزرگ بشريت:
«امامت و
پيشوائى نظام ملت است»(148)
«امامت اجتماع
پراكندگى هاست»(149)
مناسب است كه
در آخر اين مبحث به يك سؤال و جواب پرداخته شود:
سؤال:
چرا
خداوند در قرآن كريم رسما و صريحا نام مبارك على عليهالسلام و ائمه پس از او را
نياورد تا هم اصل امامت عام و هم امامت خاصه و خصوص اين معصومين روشن شود؟ مگر
ولايت مهمترين قانون الهى نيست؟! مگر خدا در آيه بلاغ(150) نفرمود: «اگر
آنچه را نازل كرديم ابلاغ نكنى اساسا رسالت خود را انجام ندادهاى».
پاسخ:
اگر مشكل
ديگرى نبود نام بردن از اين بزرگان بسيار خوب و بجا بود! ليكن مشكل بزرگترى بوجود
ميامد و آن اينكه منافقان كه دشمن اهلبيت بودند بعدا كه به قدرت رسيدند قرآن را
تحريف مىكردند و آنگاه قرآن از سنديت مىافتاد. آنگاه نه تنها به هدف تصريح به
امام خاصه نمىرسيديم بلكه به اساس اسلام نيز ضربه مىخورد.
سؤال:
مگر خود
در قرآن نفرموده است كه: «انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون» ما قرآن را
نازل كرده و خود حافظ آن هستيم!!
جواب:
حفاظت
قرآن به وسيله همين برنامهريزيها است. نه اينكه همواره معجزهاى بشود و فى المثل
كسى كه بخواهد تحريف كند كور و شل شود!
و راستى چقدر
مظلوميت است كه با وجود اينكه اساس اسلام با كمك على عليهالسلام انجام شده است
ليكن خداوند به رعايت حفظ قرآن و اسلام از نامبردن صريح اين اولين مظلوم اسلام
خوددارى كند.
در روايات ما
هم وارد شده كه خداوند براى حفظ آيات مربوط به ولايت، آنها را در لابلاى آيات قرآن
به طور متفرق قرارداد كه اگر يكجا به صورت يك صورت مستقلى نازل مىكرد منافقان آن
را از بين برده حذف مىكردند چنانكه بعدا بسيارى احكام خدا را تغيير دادند كه ائمه
هم نتوانستند همه را روشن كنند و فقط شيعه بود كه توانست از راهنمايىهاى ائمه
استفاده كند. به كتاب ارزشمند «النص و الاجتهاد» تاليف مرحوم شرف الدّين رجوع
فرماييد تا معلوم شود كه چقدر احكام را تغيير دادند.