منشور عقايد اماميّه
شرحى گويا و مستدل از عقايد شيعه اثنى عشرى در ۱۵۰ اصل

آيت الله العظمي شيخ جعفر سبحاني

- ۲ -


بخش اول

كليات جهانبينى اسلام

اصل نخست

اسلام براى شناخت جهان وحقايق دينى از سه نوع ابزار بهره مىگيرد وهر يك در قلمرو خاص خود معتبر مىداند. اين ابزار سه گانه عبارتند از:

1. حس كه مهمترين آن، حس شنوايى وبينايى است;

2. عقل وخرد كه در قلمرو محدودى بر اساس اصول ومبادى ويژهاى به طور قطع ويقين حقيقت را كشف مىكند;

3. وحى كه وسيله ارتباط انسانهاى والا وبرگزيده با جهان غيب است.

دو راه نخست جنبه عمومى دارد وتمام افراد بشر مىتوانند در شناخت جهان از آن دو، بهره بگيرند، همچنانكه در فهم شريعت نيز مؤثر وكارساز مىباشند، در حاليكه راه سوم از آن افرادى است كه مورد عنايت خاص خداوند قرار گرفتهاند وبارزترين نمونه آن پيامبران الهى مىباشند (5) .

از ابزار حس فقط مىتوان در محسوسات استفاده نمود، همچنانكه از خرد در موارد محدودى بهره مىگيريم كه مبادى آن را دارا باشد، در حاليكه قلمرو وحى وسيعتر وگستردهتر است ودر زمينههاى مختلف اعم از عقايد

وتكاليف نافذ ورهگشاست.

قرآن كريم در باره اين ابزار در آيات متعدد سخن گفته است كه دو نمونه را يادآور مىشويم:

در مورد حس وعقل مىفرمايد:

وَاللهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالاَْبْصَارَ وَالاَْفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ(6).

خدا شما را از شكمهاى مادرانتان بيرون آورد در حاليكه چيزى نمىدانستيد، وبراى شما گوش وچشم ودل قرار داد تا شكرگذار باشيد.

«افئده» در لغت عرب جمع فؤاد است ومقصود از آن، به قرينه سمع وابصار، عقل وخرد آدمى است. پايان آيه نيز كه فرمان به شكرگزارى مىدهد ومىرساند ك انسان بايد از هر سه قوه بهره بگيرد، زيرا معناى شكر به كار بردن هر نعمتى در جاى مناسب آن است.

در مورد وحى مىفرمايد:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ(7).

پيش از تو نفرستاديم مگر رجالى را كه به آنان وحى مىنموديم، پس اگر نمىدانيد از اهل ذكر بپرسيد.

انسان مذهبى در شناخت جهان ومذهب از حس بهره مىگيرد، ولى غالباً ادراكات حسى پايه وزمينه داوريهاى عقل وخرد را مىسازد، همچنانكه از خرد در شناخت خدا وصفات وافعال او بهره گرفته مىشود، ودستاوردهاى هر

يك از اين سه راه در جاى خود نافذ بوده ودر كشف حقيقت معتبر مىباشد (8).

اصل دوم

دعوت پيامبران الهى در دو چيز خلاصه مىشود: 1. عقيده; 2. عمل.

قلمرو عقيده، ايمان به وجود خدا وصفات جمال وجلال وافعال الهى(2)است، چنانكه مقصود از عمل نيز تكاليف واحكامى است كه بشر بايد به فرمان خداوند زندگى فردى واجتماعى خود را بر اساس آن استوار سازد.

در مورد عقيده آنچه كه مطلوب ومورد نظر است علم ويقين است، ومسلماً تنها چيزى مىتواند حجت باشد كه به اين مطلوب راه يابد به همين جهت بر هر مسلمانى لازم است در مورد عقايد خود به يقين برسد ونمىتواند در اين جا به صِرفِ تقليد از ديگران استناد جويد.

در مورد تكاليف واحكام (عمل)، آنچه مطلوب است تطبيق زندگى بر پايه آنها مىباشد. در اينجا علاوه بر يقين، به طرقى نيز كه مورد تأييد شريعت قرار گرفته است بايد استناد نمايد; ورجوع به مجتهد جامع الشرايط از جمله طرقى است كه مورد امضاى صاحب شريعت مىباشد. ودر آينده در اين موضوع نيز بحث وگفتگو خواهيم نمود.

اصل سوم

ما در اثبات عقايد واحكام دينى، از همه راههاى معتبر شناخت وبهره مىگيريم، كه عقل ووحى دو طريق عمده در اين باب مىباشد. مقصود از «وحى» كتاب آسمانى ما قرآن كريم، واحاديثى است كه سلسله سند آن به رسول گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) منتهى مىشود. احاديث ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نيز به توضيحى كهبعدها داده خواهد شد همگى تحت عنوان «سنت» از حجتهاى الهى مىباشند.

عقل ووحى حجيت يكديگر را تأييد مىكنند، واگر به حكم قطعى عقل، حجيت وحى را اثبات مىكنيم وحى نيز به همينگونه حجيت عقل را در قلمرو خاص آن تأييد مىكند.

قرآن كريم در بسيارى از موارد به داورى عقل رهبرى مىكند ومردم را به انديشيدن وتعقل در شگفتيهاى خلقت دعوت مىفرمايد وخود نيز براى اثبات محتواى دعوت خود از عقل كمك مىگيرد. هيچ كتاب آسمانى مانند قرآن به معرفت برهانى ارج نمىنهد، وبراهين عقلى در قرآن پيرامون معارف وعقايد فزون از حد است.

ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نيز بر حجيت عقل ـ در مواردى كه عقل صلاحيت داورى را دارد: تأكيد كردهاند وامام هفتم موسى كاظم(عليه السلام) وحى را بر حجت ظاهرى وخرد را حجت باطنى شمرده است(5).

اصل چهارم

از آنجا كه وحى يك دليل قطعى است وخرد هم چراغى است كه خداوند در درون هر انسانى روشن ساخته است، هرگز نبايد ميان اين دو حجت الهى

تعارض رخ دهد، واگر احياناً در مواردى تعارضى بدوى به نظر رسيد، بايد بدانيم يا برداشت ما از دين در آن مورد صحيح نبوده ويا در مقدمات دليل عقلى، اشتباهى رخ داده است. چه، خداوند حكيم هيچگاه بشر را به دو راه متعارض دعوت نمىكند.

همانگونه كه تعارض حقيقى ميان عقل ووحى متصور نيست، بين «علم» و«وحى» نيز هرگز تعارض رخ نخواهد داد، واگر در مواردى ميان آن دو، نوعى تنافى به چشم خورد، باز بايد گفت يا برداشت ما از دين در موارد مزبور صحيح نبوده ويا اينكه علم به مرحله قطعيت نرسيده است. غالباً نيز منشأ تعارض همين شق دوم است، كه فرضيههاى علمى عجولانه به صورت علم قطعى تلقى مىشود، آنگاه تصور تعارض پيش مىآيد.

اصل پنجم

در مورد قوانين حاكم بر نظام هستى، كه حقيقتى مستقل از انديشه وتصورات ما دارند، حقيقت مقولهاى، ابدى وجاودانه است. بدين معنى كه، اگر انسان از طريق يكى از ابزار شناخت، واقعيتى را به عنوان «حقيقت» كشف كرد، بايد گفت براى هميشه، حق واستوار است، واگر در كشف واقعيتى، بخشى از معلوم، مطابق با حقيقت است وبا دگرگونى شرايط محيط، واقعيت عوض نمىگردد. به ديگر بيان، نسبيّت در حقيقت به اين معنى كه شناختى در زمانى عين حقيقت نيست: اگر حاصل ضرب 2×2 چهار است، مطلقاً چنين است واگر نيست مطلقاً چنين نيست، ونمىتواند شناختى در مرحلهاى عين حقيقت باشد ودر مرحله ديگر جامه خطا بپوشد.

نسبيت در شناخت، در امورى متصور است كه واقعيتى جز انديشه

وتصويب انسن ندارند. مثلاً جوامعى كه در كيفيت اداره كشور از وحى الهى الهام نمىگيرند، در گزينش شيوه حكومتى خود، مختار وآزادند، اگر روزى بر شيوهاى اتفاق كردند، تا زمانى كه بين آنان در اين مسئله اتفاق برقرار است آن شيوه حقيقت بوده واگر روزى بر خلاف آن توافق كردند حقيقت، شيوه دوم خواهد بود. در عين حال، هر يك از شناختها در ظرف خود عين حقيقت مىباشند. ولى امورى كه براى خود در خارج ذهن، جايگاه مشخص ومرزبندى شده دارد، اگر به صورت صحيح در افق ادراك قرار گيرند، براى ابد صحيح واستوارند، وخلاف آن نيز همواره باطل وبىپايه مىباشد.

هستى از ديدگاه اسلام

اصل ششم

جهان ـ به معناى ما سوى الله ـ مخلوق خداوند بوده وكائنات لحظهاى از خداوند بىنياز نبوده ونخواهند بود. اينكه مىگوييم جهان مخلوق خدا است بدين معناست كه جهان به اراده او آفريده شده ونسبت آن با خدا نسبت توليدى از قبيل پدر وفرزند نيست، چنانكه مىفرمايد: لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ(10).

اصل هفتم

نظام كنونى جهان نظامى ابدى وجاودانه نيست، بلكه پس از مدتى كه خدا از ساعت وزمان آن آگاه است، نظام موجود جهان بر هم خورده ونظام ديگرى پديد مىآيد، كه همان نظام معاد وعالم اخروى است، چنان كه مىفرمايد:

يَوْمَ تُبَدُّلُ الاَْرْضُ غَيْرَ الاَْرْضِ وَالسَّماوَاتُ وَبَرَزُوا للهِِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ(11).

روزى كه زمين وآسمانها دگرگون مىشوند ودر پيشگاه خداوند قهار حاضر مىشوند.

در كلامى نيز كه گفته مىشود «همگى از خداييم وبه سوى او

بازمىگرديم»، اشارتى به همين حقيقت نهفته است: إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ(12).

اصل هشتم

نظام جهان بر پايه علت ومعلول استوار است، وميان پديدههاى آن رابطه عِلّى ومعلولى برقرار مىباشد. تأثير هر پديده در پديده ديگر مشروط به اذن ومشيت الهى بوده، واراده حكيمانه الهى بر اين استوار گرديده است كه فياضيّت خويش را غالباً از طريق نظام اسباب ومسبّبات تحقق بخشد.

قرآن كريم هر دو مطلب فوق را بيان كرده است: هم اينكه ميان پديدههاى طبيعى رابطه سببيّت حاكم است، وهم اينكه تأثيرگذارى هر علت وسببى در جهان، وابسته به اذن ومشيت كلّى الهى است. در مورد نخست كافى است به آيه زير توجه نماييم: وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّـمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ(13).

از آسمان آب فرو آورد وبه سبب آن آب ميوههايى را براى روزى شما (از دل خاك) بيرون آورد.

ودر مورد دوم نيز توجه به آيه زير كافى است: وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ(14).

وگياه سرزمين پاكيزه به اذن پروردگار مىرويد.

وبه همين مضمون است آيات: 102، 249، 251/بقره 49، 166/آل

عمران(15).

اصل نهم

هستى مساوى با طبيعت مادى نيست، بكله بخشى از جهان آفرينش را ماوراء طبيعت تشكيل مىدهد كه در اصطلاح قرآن «جهان غيب» ناميده مىشود. همان طور كه پديدههاى مادى به اذن خداوند در يكديگر تأثير مىگذارند، همچنين موجودات غيبى نيز در جهان طبيعت به اذن الهى مؤثر مىباشند، وبه تعبير ديگر: وسايط فيض الهىاند. قرآن كريم تأثيرگذارى فرشتگان الهى را در حوادث جهان طبيعت يادآور شده است، آنجا كه مىفرمايد: فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً(16).

سوگند به تدبيركنندگان امور جهان خلقت. وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً(17).

اوست قاهر بر بندگانش، ونگهبانانى را بر شما مىفرستد.

اصل دهم

جهان يك واقعيت هدايت شده است وتمام ذرات جهان، در هر مرتبهاى هستند، به فراخور حال خود از نور هدايت برخوردارند. مراتب اين هدايت

عمومى وكلى را، هدايت طبيعى، غريزى وتكوينى تشكيل مىدهد. قرآن كريم در آيات مختلف از اين هدايت تكوينى وعمومى ياد كرده كه يكى از آنها را مىآوريم: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى(18).

پروردگار ما كسى است كه آفرينش هر چيزى را به او داد، آنگاه آن را هدايت نمود.

اصل يازدهم

نظام آفرينش، نظام اكمل واحسن است. دستگاه هستى به عاليترين وجه طراحى گرديده ونظامى كاملتر ونيكوتر از آن قابل تصور نيست، قرآن كريم مىفرمايد: الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ(19).

خدايى كه هر چيزى را به طور نيكو آفريده است.

ونيز مىفرمايد: فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ(20)

بديهى است احسن بودن خالق ملازم با احسن بودن مخلوق است.

برهان عقلى كه بر اين اصل اقامه مىشود آن است كه، فعل هر فاعلى از حيث كمال ونقص متناسب با صفات وكمالات او است، چنانچه فاعل از نظر صفات وجودى نقصانى نداشته باشد، فعل او نيز از هرگونه عيب ونقص پيراسته است، واز آنجا كه خداوند متعال واجد همه كمالات وجودى به وجه اتم واكمل است، طبعاً فعل او نيز كاملترين ونيكوترين فعل خواهد بود.

گذشته از اين، مقتضاى حكيم بودن خداوند آن است كه با وجود امكان خلق جهان احسن، غير آن را ايجاد ننمايد.

در خور ذكر است كه آنچه در عالم طبيعت به نام شرور از آن ياد مىشود با نظام احسن هستى منافات ندارد، وتوضيح اين مطلب در مباحث «توحيد در خالقيت» خواهد آمد.

اصل دوازدهم

از آنجا كه جهان آفريده وفعل خداوند است كه حقّ مطلق است، حقّ وحكيمانه بوده وعبث وبيهودگى به آن راه ندارد. به اين مطلب در آيات متعدد قرآن كريم اشاره شده است كه يك مورد آن را ذكر مىكنيم: وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ(21).

آسمانها وزمين وآنچه ميان آنها است را جز به حق نيافريديم.

غايت انسان وجهان نيز آنگاه تحقق مىيابد كه قيامت بر پا گردد، چنانكه امير مؤمنان على(عليه السلام) مىفرمايد:

«فإنّ الغاية القيامة»(2).

انسان از ديدگاه اسلام

اصل سيزدهم

انسان موجودى است مركب از جسم وروح كه پس از مرگ، جسم او متلاشى مىشود ولى روح او به حيات خود ادامه مىدهد، ومرگ انسان به معناى فناى او نيست. از اين جهت تا برپايى قيامت، در عالم برزخ زندگى خواهد داشت. قرآن در بيان مراتب آفرينش انسان، آخرين مرحله آن را كه با نفخه روح در كالبد وى صورت مىپذيرد، با اين جمله ياد مىكند: ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ(22).

آنگاه او را موجودى ديگر قرار داديم.

نيز در آيات متعدد به حيات برزخى انسان اشاره مىكند واز آن جمله مىفرمايد: وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(23).

وپيش روى (ويا پشت آنان) برزخ(24) است تا روزى كه برانگيخته مىشوند.

آياتى كه بر حيات برزخى گواهى مىدهند بيش از آنند كه در اينجا نقل گردند.

اصل چهاردهم

هر انسانى با فطرت پاك وتوحيدى آفريده مىشود، به گونهاى كه اگر به همين حالت پيش برود وعوامل خارجى او را منحرف نكنند، راه حق را خواهد پيمود. هيچ فردى از مادر خويش خطاكار، گنهكار، ويا بد سگال زاده نشده است، وپليديها وزشتيها جنبه عَرَضى داشته ومعلول عوامل بيرونى واختيارى است. وروحيات ناپسند موروثى نيز به گونهاى نيست كه در سايه اراده وخواست انسان تغييرناپذير باشد. بنا بر اين انديشه گناه ذاتى فرزندان آدم، كه در مسيحيت كنونى مطرح است، بىپايه است.

قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللهَ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا(25).

بدون هيچگونه انحراف به چپ وراست، به آيين الهى روى آور كه خداوند انسانها را بر اساس آن آفريده است.

پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز مىفرمايد:

«ما من مولود إلاّ يُولد على الفطرة»(26).

هيچ مولودى نيست مگر اينكه بر فطرت پاك (توحيد ويگانهپرستى) به دنيا مىآيد.

اصل پانزدهم

انسان موجودى است مختار وانتخابگر، يعنى در پرتو قوه عقل پس از

بررسى جوانب مختلف فعل، انجام يا ترك آن را برمىگزيند. قرآن كريم مىفرمايد: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً(27).

ما راه را به او نشان دادهايم، او يا سپاسگزار است ويا كفرانكننده.

نيز مىفرمايد:

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ

بگو حق از جانب پروردگارتان نازل گرديده است.پس هر كس مىخواهد ايمان آورد وهر كس مىخواهد كفر ورزد.

اصل شانزدهم

انسان به حكم اينكه از فطرتى سليم برخوردار است، وداراى قوه عقل است كه مىتواند خوب را از بد تميز دهد ونيز از اختيار وانتخابگرى برخوردار است ـ روى اين جهات ـ موجودى است تربيتپذير، كه راه رشد وتعالى بازگشت به سوى خدا به روى او در همه زمانها گشوده است، مگر در لحظهاى (لحظه مشاهده مرگ) كه ديگر توبه او پذيرفته نيست. از اين جهت، دعوت پيامبران شامل همه افراد بشر بوده است، حتى افرادى مانند فرعون، چنانكه مىفرمايد: فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى * وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى(28).

اى موسى به فرعون بگو آيا مىخواهى تزكيه شوى وتو را به سوى پروردگارت هدايت

كنم، تا خشيت يابى.

بر اين اساس انسان نبايد هيچگاه از رحمت ومغفرت الهى مأيوس گردد. چنانكه مىفرمايد: لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللهَ إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً(29).

از رحمت خدا مأيوس نشويد، كه او همه گناهان را مىآمرزد.

اصل هفدهم

انسان به حكم اينكه از نور خرد وموهبت اختيار برخوردار است، موجودى مسئول است: مسئول در برابر خدا، در برابر پيامبران ورهبران الهى، در برابر گوهر انسانى خويش وانسانهاى ديگر ودر برابر جهان. قرآن به مسئوليت بشر در آيات بسيارى تصريح دارد.

مىفرمايد: أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً(30).

به پيمان وفادار باشيد كه از پيمان سؤال مىشود.

نيز مىفرمايد: إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً(31).

از گوش وچشم ودل سؤال مىشود.

باز مىفرمايد:

أَيَحْسَبُ الاِْنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدىً(1).

آيا انسان گمان مىكند كه به حال خود رها شده است.

وپيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است:

«أَلا كُلُّكُم راع وكُلُّكم مَسْؤولٌ عن رعيته»(32)

اصل هيجدهم

هيچ انسانى بر ديگرى مزيت وبرترى ندارد مگر از طريق كمالات معنوى كه از آن برخوردار است. بارزترين ملاك مزيت وبرترى نيز تقوا وپرهيزكارى در همه شئون زندگى است. چنانكه مىفرمايد: يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَر وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللهَ أَتْقَاكُمْ(33).

اى انسانها ما شما را از يك مرد وزن آفريديم، وشما را دستهها وقبيلههاى گوناگون قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گرامتيرين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است.

بنا بر اين خصوصيات نژادى وجغرافيايى ونظاير آن از ديدگاه اسلام مايه برترى طلبى وتفاخر وتبختر نيست.

اصل نوزدهم

ارزشهاى اخلاقى، كه در حقيقت اصول انسانيت بوده وريشه فطرى دارند، اصولى ثابت وجاودانهاند، وگذشت زمان وتحولات اجتماعى سبب

تغيير ودگرگونى آنها نمىشود. مثلاً زيبايى وفا به عهد وپيمان، يا نيكى را با نيكى پاسخ گفتن، امرى جاودانه است وتا بشر بوده وخواهد بود، اين قانون اخلاقى دگرگون نخواهد شد. همچنين است حكم به زشتى خيانت وخُلفِ وعده. بنا بر اين، از ديدگاه عقل، در زندگى اجتماعى بشر يك رشته اصول وجود دارد كه با طبيعت وسرشت انسان درهم آميخته وثابت وپايدار مىباشد.

آرى در كنار اين اصول اخلاقى يك رشته آداب ورسوم نيز يافت مىشود كه از شرايط زمانى ومكانى تأثير پذيرفته ودستخوش تغيير ودگرگونى قرار مىگيرد، كه ربطى به مبادى واصول ثابت اخلاقى ندارد.

قرآن كريم به برخى از اصول عقلى وثابت اخلاقى اشاره دارد، چنانكه مىفرمايد: هَلْ جَزَاءُ الاِْحْسَانِ إِلاَّ الاِْحْسَانُ(34).

آيا پاداش احسان، چيزى جز احسان است؟

مَا عَلَى الْمُـحْسِنِينَ مِن سَبِيل(35).

بر نيكوكاران نكوهشى نيست.

فَإِنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُـحْسِنِينَ(36).

خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىسازد.

إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ(37).

خدا به دادگرى ونيكوكارى وكمك به خويشاوندان فرمان مىدهد واز پليدى وزشتى وستم نهى مىكند.

اصل بيستم

اعمال انسان، گذشته از اينكه در سراى ديگر پاداش يا كيفر دارد، در اين جهان نيز خالى از پيامدهاى خوب وبد نيست. در حقيقت پارهاى از حوادث جهان عكس العملِ فعل او مىباشد، واين حقيقتى است كه وحى از آن پرده برداشته وعلم بشر نيز تا حدى بدان پى برده است. قرآن كريم در اين باره آيات بسيارى دارد كه دو نمونه را يادآور مىشويم:

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ(38).

هرگاه اهل آباديها ايمان آورند وپرهيزكار باشند، درهاى بركات آسمان وزمين را به روى آنان مىگشاييم، ولى آنان (آيات الهى را) تكذيب كردند، پس ما نيز آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم.

حضرت نوح به امت خود يادآور مىشود كه ميان پاكى از گناه وگشوده شدن درهاى رحمت الهى وفزونى نعمت خداوند رابطهاى برقرار است. چنانكه مىفرمايد:

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً * وَيُمْدِدْكُم بِأَمْوَال وَبَنِينَ وَيَجْعَل لَكُمْ جَنَّات وَيَجْعَل لَكُمْ أَنْهَاراً(39).

(به قوم خود) گفتم از خدا طلب آمرزش كنيد، او آمرزنده گناهانست، در اين صورت

از آسمان بر شما باران فرود مىفرستد. وبا مال وفرزند شما را كمك مىكند. وبراى شما باغها وچشمهسارهايى پديد مىآورد.

اصل بيست ويكم

پيشرفت وعقبگرد امتها ناشى از عللى است كه صرفنظر از برخى عوامل بيرونى، عمدتاً ريشه در عقايد واخلاق ورفتار خود آنان دارد. اين اصل با قضا وقدر الهى نيز منافات ندارد، زيرا اين قاعده خود از مظاهر تقدير كلى الهى است. يعنى مشيت كلّى الهى بر اين تعلق گرفته است كه امتها از طريق عقايد ورفتار خود سرنوشت خود را رقم زنند. مثلاً جامعهاى كه روابط اجتماعى خود را بر اصل عدالت ودادگرى استوار سازد، زندگى نيك وآرامى خواهد داشت، وامتى كه روابط اجتماعى خود را بر خلاف آن قرار دهد، سرنوشتى ناگوار در كمين او خواهد بود. اين اصل همان است كه در اصطلاح قرآن «سنتهاى الهى» ناميده شده است. چنانكه قرآن مجيد مىفرمايد:

فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً * اسْتِكْبَاراً فِي الاَْرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الاَْوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهَ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهَ تَحْوِيلاً(40).

آنگاه كه بيمدهندهاى نزدشان آمد، جز دورى از بيمدهنده آنها را سودى نبخشيد، به علت استكبار در زمين ونيرنگهاى زشت، (بايد دانست كه) نيرنگهاى بد جز نيرنگبازان را در برنمىگيرد. آيا آنان جز سنتى كه بر گذشتگان حاكم بود، منتظر چيز ديگرى هستند؟! در سنت خدا هيچ تحول ودگرگونى نمىيابى.

... وَأَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ * وَتِلْكَ الاَْيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ...(41).

شماها برتريد اگر مؤمن باشيد... واين روزها (پيروزى وشكست) را بين مردم دست به دست مىگردانيم.

اصل بيست ودوم

تاريخ بشر آينده روشنى دارد. درست است كه زندگى بشر غالباً با نابرابريها ونابسامانيها همراه بوده است، ولى اين وضع تا آخر ادامه نخواهد داشت، بلكه تاريخ بشر به سوى آيندهاى روشن در حركت است كه در آن عدل فراگير حاكم شده. وبه تعبير قرآن كريم صالحان، حاكمان زمين خواهند بود. چنانكه مىفرمايد:

وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ(42).

ما در زبور پس از «ذكر» (شايد مقصود تورات باشد) نوشتيم كه صالحان حاكمان زمين خواهند شد.

ونيز مىفرمايد:

وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ(43).

خداوند به افرادى از شما كه ايمان آورده وكارهاى نيك انجام دهند وعده داده است كه

آنان را در زمين خلافت بخشد، همانگونه كه پيشينيان را خلافت بخشيده است.

بنا بر اين در آينده تاريخ ودر گردونه مبارزه مستمر حق وباطل، پيروزى نهايى از آن حق است، هر چند به طول انجامد. چنانكه مىفرمايد:

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ(44).

حق را بر سر باطل مىزنيم تا آن را درهم كوبد، پس ناگهان نابود گردد.

اصل بيست وسوم

انسان از ديدگاه قرآن كريم از كرامتى ويژه برخوردار است، تا آنجا كه مسجود فرشتگان قرار گرفته است. چنانكه مىفرمايد:

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً(45).

همانا بنى آدم را كرامت بخشيديم وآنان را در خشكى ودريا جاى داده واز طبيات روزى داديم وبر بسيارى از آفريدههاى خود برترى بخشيديم.

با توجه به اينكه اساس زندگى انسان را حفظ كرامت وعزت نفس تشكيل مىدهد، انجام هر گونه كارى كه اين موهبت الهى را خدشهدار سازد از نظر اسلام ممنوع است. به تعبيرى روشنتر، هر نوع سلطهگرى وسلطهپذيرى ناروا، اكيداً ممنوع مىباشد. امير مؤمنان على(عليه السلام) مىفرمايد:

ولا تكُنْ عبدَ غيرك وقدْ جعَلَكَ اللهُ حرّاً(46)

بنده ديگرى مباش، خدا ترا آزاد آفريده است.

نيز مىفرمايد:

ان الله تبارك وتعالى فوّض إلى المؤمن كلّ شيء إلاّ اذلال نفسه.

خدا كارهاى فرد با ايمان را به دست خود او سپرده (و او را در انجام وترك آنها آزاد گذارده) جز خوار ساختن خويش را(47).

روشن است كه حكومتهاى مشروع الهى با اين قانون منافات ندارد، چنانكه توضيح آن در بحث آينده خواهد آمد.

اصل بيست وچهارم

حيات عقلانى انسان از ديدگاه اسلام جايگاه ويژهاى دارد، زيرا برترى وملاك امتياز انسان از ساير حيوانات به قوه تفكر ونيروى خرد او است. از اين روى در آيات بسيارى از قرآن كريم، بشر به تفكر وانديشه ورزى دعوت شده است تا آنجا كه پرورش فكر وتفكر در مظاهر خلقت را از ويژگىهاى خردمندان دانسته است. چنانكه مىفرمايد:

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً(48).

آنان كسانى هستند كه خدا را، ايستاده ونشسته ودر حاليكه به پهلو خوابيدهاند، ياد مىكنند ودر آفرينش آسمانها وزمين مىانديشند ومىگويند: پروردگارا اين جهان را بيهود نيافريدهاى (آيات مربوط به لزوم تفكر ومطالعه در مظاهر خلقت وآيات الهى بيش از آن است كه در اينجا نقل شود).

بر اساس چنين ديدگاهى است كه قرآن، انسانها را از پيروزيهاى

نسنجيده وكوركورانه از گذشتگان منع مىكند.

اصل بيست وپنجم

آزاديهاى فردى در قلمرو مسايل اقتصادى، سياسى وغيره در اسلام مشروط به اين است كه با تعالى معنوى او منافات نداشته ونيز مصالح عمومى را خدشهدار نسازد. در حقيقت فلسفه تكليف در اسلام همين است كه مىخواهد با موظف كردن انسان، كرامت ذاتى او را حفظ نموده ومصالح عمومى را تأمين كند. جلوگيرى اسلام از بتپرستى وميگسارى ونظاير آن براى حفظ كرامت وحرمت انسانى است، واز اينجا حكمت قوانين كيفرى اسالم نيز روشن مىگردد.

قرآن كريم اجراى قانون قصاص را عامل حيات انسان دانسته ومىفرمايد:

وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الاَْلْبَابِ(49).

اى خردمندان، قصاص حافظ حيات شما است.

پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

إنَّ المعصية إذا عَمِلَ بها العبدُ سرّاً لم يضرّ إلاّ عامَلها، فإذا عمل بها علانية ولم يُغيّر أضرّت بالعامة.

هرگاه فردى به صورت پنهانى مرتكب گناه شود فقط به خود ضرر مىزند، ولى اگر آشكارا انجام دهد ومورد اعتراض واقع نشود به عموم ضرر مىرساند.

امام صادق(عليه السلام) پس از نقل حديث مىافزايد:

ذلك انّه يُذِّل بعمله دينَ الله ويقتدى به أهلُ عداوة الله.

علت اين امر آن است كه فرد متظاهر به گناه با رفتار خود حرمت احكام الهى را مىشكند ودشمنان خدا از او پيروى مىكنند(50).

اصل بيست وششم

يكى از مظاهر آزادى فردى در اسلام اين است كه در پذيرش دين اجبارى نيست، چنانكه مىفرمايد:

لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ(51).

زيرا دين مطلوب در اسلام، ايمان وباور قلبى است واين چيزى نيست كه با عنف وزور در دل انسان جاى گيرد، بلكه در گروه حصول يك رشته مقدمات است كه مهمترين آنها روشن شدن حق از باطل مىباشد. هرگاه اين شناخت حاصل شود، در شرايط طبيعى، انسان حق را برمىگزيند.

درست است كه «جهاد» يكى از فرايض مهم اسلامى است، ولى معناى آن اجبار ديگران به پذيرش اسلام نيست، بلكه مقصود از آن برطرف ساختن موانع ابلاغ پيام الهى به گوش جهانيان است تا «تبيّن رشد» تحقق پذيرد. طبيعى است چنانچه سوداگران زر وزور روى اغراض مادى وشيطانى مانع رسيدن پيام آزاديبخش دين به گوش جان انسانها گردند، فلسفه نبوت (كه همانا ارشاد وهدايت بشر است) اقتضا مىكند كه جهادگران هرگونه مانع ويا موانع را از سر راه بردارند، تا شرايط ابلاغ پيام حق به افراد بشر فراهم گردد.

از مباحث گذشته، ديدگاه اسلام در باره انسان وجهان روشن گرديد. در

اين مورد اصول ونكات ديگرى نيز وجود دارد كه در جاى مناسب خواهيم آورد. اينك به بيان ديدگاههاى اسلام در زمينه اعتقادات واحكام مىپردازيم.

پى‏نوشتها:‌


1 ـ در روايات اسلامى از افرادى به عنوان «محدَّث» ياد شده است كه در جاى خود توضيح داده خواهد شد.
2 ـ نحل/78.
3 ـ نحل/43.
4 ـ تزكيه وتصفيه نفس انسان از گناه وآلودگى مايه يك رشته الهامات مىگردد كه برخى نيز آن را نيز ابزار شناخت مىدانند.
5 ـ برانگيختن پيامبران وتعيين اوصياء وزنده كردن انسانها پس از مرگ، همگى جلوههايى از فعل الهىاند.
6 ـ إنّ لله على الناس حجّتين: حجّة ظاهرة وحجّة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسل والأنبياء والأئمّة، وأمّا الباطنة فالعقول. كلينى، كافى 1/16.
7 ـ اخلاص/3.
8 ـ ابراهيم/48.
9 ـ بقره/156.
10 ـ بقره/22.
11 ـ اعراف/58.
12 ـ براى آگاهى بيشتر در اين باره به كتابهاى تفسير وكلام از آن جمله به الميزان: 1/72 والالهيات: 2/51 ـ 54 رجوع شود.
13 ـ نازعات/5.
14 ـ انعام/61.
15 ـ طه/50.
16 ـ سجده/7.
17 ـ مؤمنون/14.
18 ـ احقاف/3.
19 ـ نهج البلاغه، خطبه 190.
20 ـ مؤمنون/14.
21 ـ مؤمنون/100.
22 ـ جهان برزخ به نوعى پيشرو به نوع ديگر پشت سر قرار دارد، از اين جهت هر دو لفظ را به كار گرفتيم.
23 ـ روم/30.
24 ـ توحيد صدوق، ص 331.
25 ـ انسان/3.
26 ـ كهف/29.
27 ـ نازعات/18 ـ 19.
28 ـ زمر/53.
29 ـ اسراء/34.
30 ـ اسراء/36.
31 ـ قيامت/36.
32 ـ مسند احمد: 2/54; صحيح بخارى: 2/284 (كتاب الجمعة، باب 11، حديث 2).
33 ـ حجرات/13.
34 ـ الرحمن/60.
35 ـ توبه/91.
36 ـ يوسف/90.
37 ـ نحل/90.
38 ـ اعراف/96.
39 ـ نوح/10 ـ 12.
40 ـ فاطر/42 ـ 43.
41 ـ آل عمران/139 ـ 140.
42 ـ انبياء/105.
43 ـ نور/55.
44 ـ انبياء/18.
45 ـ اسراء/70.
46 ـ نهج البلاغه، بخش نامهها، شماره 38.
47 ـ وسائل الشيعة: 11/424، (كتاب الأمر بالمعروف، باب 12، حديث 4).
48 ـ آل عمران/192.
49 ـ بقره/179.
50 ـ وسائل الشيعة 11/407، كتاب الأمر بالمعروف، باب 4، حديث 1.
51 ـ بقره/256.