معالم‏المدرستين
جلد اول

مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۱ -


به مولا و سرورم زاده رسول خدا و امام العصر و الهدى(عج)

آقاى من! اين تلاش اندك و بى‏مقدار را تقديم شما مى‏دارم.

«اى عزيز! ما و كسانمان را زيان و سختى فراگرفته و با مايه‏اى اندك آمده‏ايم. پيمانه‏مان را تمامت بده و بر ما ببخشاى كه خداوند بخشندگان را پاداش مى‏دهد.» (يوسف / 88)

اى جواد! اى كريم! نزد خدا شفاعتمان كن تا گناهانمان را ببخشايد و زيان و سختى را از ما و كسانمان برطرف نمايد كه او أرحم‏الراحمين است.

كمترينِ خادمان شما

سيّد مرتضى عسكرى

«وحدت بر محور كتاب و سنت»

بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينِ، وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرينَ

وَ السَّلامُ عَلى اَصْحابِهِ الْبَرَرَةِ الْمَيامين.

ما مسلمانانِ يكپارچه، از درون و از راه مسائل اختلافى با خود به نزاع برخاستيم و دشمنان اسلام از برون و از راهى كه ندانستيم، وحدتمان را به تفرقه و شوكتمان را به ضعف كشاندند تا از دفاع ناتوانمان كردند و بر ما چيرگى يافتند؛ درحالى كه خداى سبحان فرموده است:«أطيعُوا اللّه‏َ وَ رَسُولَهُ وَ لاتَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ»«خدا و پيامبرش‏را اطاعت كنيد و با يكديگر نزاع نكنيد كه ناتوان شويد و قدرت وشوكت شما برود!».انفال / 46

پس، شايسته آن است كه امروز و هر روز، به «كتاب و سنت» بازگرديم و وحدت كلمه خود را بر محور «كتاب و سنت» باز يابيم كه خداى متعال مى‏فرمايد:

«فَإنْ تَنازَعْتُمْ فى شَئٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللّه‏ِ وَ الرَّسُولِ»و اگر در چيزى نزاع و ستيز كرديد[حكم]آن را به خدا و رسول باز گردانيد».نساء / 59

ما، در اين سلسله از بحث‏ها به «كتاب و سنت» مراجعه كرده و ابزار روشنگرِ راهمان در مسائل مورد اختلاف را از «كتاب و سنت» مى‏گيريم تا ـ به اذن خداى متعال ـ وسيله وحدت كلمه و يكپارچگى دوباره‏مان گردد.

اميدوارم دانشمندان و انديشمندان اسلامى نيز، در اين ميدان، با ما همراهى نموده و ديدگاههاى خود را براى ما ارسال دارند.

سيّد مرتضى عسكرى

نمودار مباحث كتاب

1 ـ بحثهاى آمادگى كه روشن كننده منشأ اختلاف بين دو مكتب امامت و خلافت است.

2 ـ بحثهاى مدارك و مصادر شريعت اسلامى در دو مكتب و راههاى وصول به آنها، كه عقيده و احكام اسلامى مبتنى بر آنهاست و شامل مباحث پنجگانه زير است:

نخست ـ بحثهاى دو مكتب درباره صحبت و صحابه

دوم ـ بحثهاى دو مكتب درباره امامت و خلافت كه هر دو از راههاى وصول به شريعت اسلامى و پيدايش ديدگاه صحيح از اسلامند.

سوم ـ بحثهاى دو مكتب درباره مدارك و مصادر شريعت اسلامى كه شامل دو مجموعه زير است:

الف ـ بررسى روايات دو مكتب درباره قرآن كريم.

ب ـ بحثهاى دو مكتب درباره سنت پيامبر(ص) و بيان اين كه چگونه مكتب خلفا اجتهاد و عمل به رأى را جزئى از مصادر شريعت اسلامى گرفتند و در رديف كتاب خدا و سنت پيامبر به حساب آوردند، كه با اين بحث، بحث مصادر شريعت اسلامى و راههاى وصول به آن در مكتب خلفا پايان مى‏يابد.

چهارم ـ قيام امام حسين(ع) بر ضد انحراف از سنت پيامبر(ص) كه بر اثر اجتهاد و عمل به رأى پديد آمده بود.

پنجم ـ تمكُّن و توانايى امامان اهل‏البيت(ع) در اعاده و بازگرداندن سنت رسول خدا(ص) به جامعه اسلامى پس از قيام امام حسين(ع)، و تمكن و توان مكتب آنها در نشر سنت پيامبر(ص) بعد از آن، كه با اين بحث، بحث مدارك و مصادر شريعت اسلامى و راههاى وصول به آن در مكتب اهل‏البيت(ع) پايان مى‏پذيرد و با انجام آن، بحثهاى مبانى انديشه و كارنامه تحليلى دو مكتب نيز به تمامت مى‏رسد.

بحث‏هاى آمادگى

پيش‏گفتار

برخى از آثار اختلاف بين ابناى امت اسلامى

برخى از صفات خدا و منشأ اختلاف در آنها

اختلاف درباره صفات انبيا و منشأ آن

اختلاف درباره بزرگداشت ياد انبيا

اختلاف درباره بازسازى قبور انبيا

اختلاف درباره گريه بر ميت و منشأ آن

اختلاف در تأويل و تفسير آياتى از كتاب خدا

خلاصه و خاتمه

1 ـ پيشگفتار

خداوند به مقتضاى ربوبيّتش براى انسان دينى را تشريع فرمود كه حيات و زندگيش را تنظيم، سعادت و رستگاريش را تضمين و كمال انسانيش را تسريع نمايد. و آن را «اسلام» [1] ناميده است. همانگونه كه براى همه مخلوقاتش نظامهايى متناسب و همگون با فطرت و سرشت آنها قرار داده و آنها را، به وسيله آن، به درجه كمال وجودشان مى‏رساند و با الهام يا تسخير بر مسير تعيين شده هدايت فرموده است. [2]

امّا نوع انسان چنان بوده كه هرگاه رسولى از رسولان خدا در بين امتى‏وفات مى‏نمود، صاحبان ثروت و قدرتِ آن امّت به تحريف شريعت او مى‏پرداختند و هر چه را مخالف هواى نفس خويش مى‏ديدند، وارونه و يا كتمان مى‏كردند و سپس آن شريعت تحريف شده را به خدا و رسولش نسبت مى‏دادند. [3]

و خداوند دوباره دين اسلام را با فرستادن پيامبر ديگر و نسخ و ابطال برخى شعائر و مراسم تحريف شده، تجديد مى‏نمود و چون خاتم الأنبياء محمّد(ص) را با قرآن فرستاد، اصول اسلام از عقايد و احكام آن را در آياتى محكم نازل فرمود و شرح و تفصيل آن را جداگانه به پيامبر(ص) وحى فرمود تا آنچه را كه در قرآن كريم نازل فرموده براى مردم بيان و تفسير نمايد. [4] پيامبر(ص) نيز

شريعت اسلامى را در همه ابعادش، از نماز و كيفيت و ركعات آن تا روزه و شرايطش و حج و طواف و ابتدا و انتهايش و ديگر احكام واجب و مستحب و حرام، همه را بدان‏ها بياموخت و از اين آموزشها در نزد مسلمانها، حديث شريف نبوى به وجود آمد. همچنين خداوند سبحان اسلام مجسّم را در سيره رسول اللّه‏(ص) قرار داد و مردم را به پيروى از آن فراخواند و فرمود:

«لقد كان لكم فى رسول اللّه‏ اسوة حسنة»

«به راستى كه رسول اللّه‏ براى شما اسوه و الگوى پسنديده‏اى است.» [5]

و مجموع سيره و حديث نبوى در شريعت اسلام «سنت» ناميده شده است و خداوند ما را فرمان داده تا از سنّت رسول اللّه‏(ص) پيروى نماييم. [6]

خداوند بدين‏گونه اسلام را از راه قرآن و سنّت نبوى(ص) كاملاً تبليغ و به ما رسانيد. و رسول خدا(ص) نيز، پيش از وفات، امت خود را آگاه نمود و بيم داد و فرمود: «هر چه در امّتهاى پيشين پديد آمده در اين امت نيز همانند و همسان آن پديد مى‏آيد، و اگر فردى از امّتهاى پيشين در لانه سوسمارى خزيده باشد، فردى از اين امّت نيز به همان گونه در لانه سوسمارى خواهد رفت». [7]

و آنچه در اين امت سالم و استوار و تحريف ناشده بر جاى مانده «قرآن كريم» است كه خداوند سبحان آن را از هر گونه تغيير و تحريف مصون و محفوظ داشته و فرموده:

«انّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون»

«ما خود قرآن را نازل كرديم و خود حافظ و نگهدار آنيم» [8]

و فرموده:

«و لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه»

«باطل، نه از پيش روى و نه از پس، بدان راه نيابد». [9]

امّا «سنّت» ى كه در سيره و حديث به وسيله روايات بسيار به ما رسيده، اين سنت را خداوند از تحريف مصون نداشته است؛ چنانكه اختلاف روايات نبوىِ

موجود در نزد همه مسلمانان، و تعارض برخى با برخى ديگر، به روشنى وجود تحريف در آنها را براى ما آشكار مى‏سازد. آرى، اختلاف در حديث شريف بدانجا كشيده كه برخى از علماى مكتب خلفا را بر آن داشته تا چاره انديشى كنند و كتابهائى مانند: «تأويل مختلف الحديث» [10] «بيان مشكل الحديث» [11] و «بيان مشكلات الاثار» [12] را تأليف نمايند.

و به خاطر اختلاف همين احاديث، مسلمانان در فهم قرآن اختلاف كردند و براى هميشه دوران دچار تشتّت و پراكندگى كلمه شدند. بويژه كه در جوامع گوناگون بوده و با صاحبان آراء و اديان مختلف معاشر و همدم گرديدند. و همه اينها به اختلاف ديدگاه آنها از اسلام انجاميد و برخى را بدانجا كشانيد كه آيات كريمه قرآن و احاديث صحيحه نبوى را مطابق با برداشت شخصى خود از اسلام تأويل كردند و هر چه دريافتند آن را قطعى و يقينى دانستند و از استماع آراء ديگران امتناع نمودند و به تكفير يكديگر پرداختند.

اينها همه عوامل تشويش داخلى بود. كه عوامل خارجى نيز به وسيله مزدوران داخلى ـ چنانكه مى‏آيد ـ به آنها افزوده شد:

عوامل تخريب خارجى

يكى از عوامل تخريب و تحريف در مدارك و مصادر اسلامى (= كتابهاى حديث و سيره و تفسير و غير آن) عوامل تخريب خارجى به شرح زير است:

نخست ـ اخبار و روايات اهل كتاب در مدارك و مصادر تحقيقى اسلامى كه از سوى كسانى چون «كعب الأحبار» و «تميم دارى» انتشار يافته است.

دوم ـ اخبار و رواياتى كه زنديقانى چون «ابن‏ابى العوجاء» و «سيف‏بن عمر» ساخته و پرداخته‏اند و در اين مصادر منتشر شده است. [13]

سوم ـ اقدامات مستشرقان در دوره‏هاى اخير، آنگاه كه نيروهاى استكبار و استعمار آهنگ بلاد مسلمين كردند و با سلاحى بس خطرناك و ويرانگرى به جنگ با اسلام پرداختند: مبشران دانشمند يهود و نصارى، معروف به مستشرقان موظف شدند تا با دقت و تيزبينى نقاط ضعف مصادر اسلامى را بجويند و با آن به جنگ با اسلام برخيزند كه آنان نيز كوشيدند و براى مصادر اسلامى فهرستهاى منظم و متقن تهيه ديدند و به شكلى زيبا منتشر نمودند و به وسيله آن بر همه محتويات مصادر اسلامى اشراف پيدا كردند و به تدريج از لابلاى كتابها، اخبار ساختگى و جعلى و نفوذى و زشت كننده چهره اسلام، مانند: «افسانه غرانيق» و غير آن را پيدا كردند و از آنچه يافتند كتابهايى با شيوه و اسلوب مدرن و مردم پسند، مانند: «دايرة المعارف الاسلامية» و «محمد پيامبر و سياستمدار» و... تأليف نمودند. [14]

و خطرناك‏تر از آن، اقدام فريباى استعمارگران بود كه براى جنگ با اسلام، شاگردان و فارغ‏التحصيلان بومى مكاتب فكرى و مبلغان و مروجان افكار و فرهنگ را روانه بلاد اسلامى كردند و نورافكن‏ها را بر روى آنها گرفتند و آنان را بنام مصلحان اسلامى و روشنفكران و پيشروان جامعه معرفى كردند، و اينان نيز نتيجه افكار آنان را وارد كشورهاى اسلامى كردند و با وسائل گوناگون و

نامهاى مختلف و عناوين دلربا به نشر آن پرداختند. افرادى مانند: «سر سيد احمد» مؤسس دانشگاه اسلامى عليگره هند، «احمد لطفى» با عنوان استاد عصر و «قاسم امين» با عنوان پشتيبان زن در مصر، و ديگر كسانى كه در عراق و ايران و ساير كشورهاى اسلامى چهره‏هاى شاخص روز گرديدند. [15]

و بسيار طبيعى است كه ميان اينان و حافظان فرهنگ و انديشه اسلامىِ اصيل نزاع و درگيرى پديد آيد و استعمار و استكبار نيز مزدوران و فريب‏خوردگان و شاگردان مستشرقان را اعانت و يارى رساند.

و اكنون برّنده‏ترين سلاحى كه اينان بدست دارند و آنرا ابزار جنگ با اسلام قرار داده‏اند، كتاب‏ها و مقالاتى است كه به نام: اسلام‏شناسى، تاريخ اسلام و معرفى شخصيت‏هاى اسلامى نشر مى‏دهند. چنانكه «سر سيد احمد» به پندار خويش تفسير قرآن مى‏نويسد و «جرجى زيدان» داستان‏سرائى مى‏كند و ديگران... و عمده تلاش اينان و استادان مستشرق آنها تحقّق هدفى واحد است؛ همانطور كه يكى از آنها گفته است: «دين جز با شمشير دين كشته نمى‏شود.» هدفى كه در مسير انجام آن به نوشتن تفسير قرآن و شرح و توضيح حديث شريف نبوى و نوشتن سيره رسول اللّه‏(ص) و امامان(ع) پرداخته و در جاى جاى كار خود مى‏كوشند تا آنها را از پيوند با غيب جدا سازند و همه را جزئى از طبيعت بشرى جلوه دهند؛ سپس با اشاراتى مرموز و مبهم، و گاهى با صراحت و

آشكارا، چنان نمايند كه هر فردى از پيامبران و هر چيزى از اسلام، متناسب با عصر و زمان خويش، پيشرو و پيشگام و به سود بشريت بوده است؛ اما امروز ما نيازمند دگرگونى و تجديد اسلاميم تا با مقتضيات و شرايط اين زمان و نياز مردم آن مطابق و هماهنگ باشد!

اينان با چنين سلاحى كه آثار آن بر بسيارى از مردم پنهان و پوشيده است براى اسلام و مسلمين بسى زيانباتر از برخى سياستمداران مزدورى هستند كه براى جنگجويان كافر در كشورهاى ما كار مى‏كنند و آنها را حاكمان بلاد مسلمين كرده‏اند؛ زيرا اينان به جنگ فكرى با اصل اسلام برخاسته‏اند و حقايق اسلام را گاهى به نام «اسلام‏شناسى» و زمانى به عنوان «اسلام پويا و انعطاف‏پذير و پاسخگوى نياز زمان» تحريف و تبديل مى‏كنند.

از همه آنچه يادآور شديم، آشكارا روشن مى‏شود كه مسلمانان امروز، پس از آنهمه امواج فكرى گذشته بر اسلام، شديداً نيازمند بحث و بررسى فراگير در اقوال فرق اسلامى و تمحيص و ناب سازى آنها هستند؛ همان چيزى كه برخى از مسلمانان غيرتمند آن را برنمى‏تابند و سكوت در برابر همه آنها را براى حفظ وحدت همه مسلمين بهتر و برتر مى‏دانند:

و نمى‏دانم چگونه چنين چيزى ممكن مى‏شود، حال آنكه ما در ميان خود «خوارج» را هم داريم. كسانى كه اصول عقايد آنها مبتنى بر تكفير همه مسلمانان است. كسانى كه تنها خود را مسلمان مى‏دانند و جز خود همه را مشرك مى‏پندارند و از خليفه عثمان و امام على و امّ‏المؤمنين عايشه و طلحه و زبير و معاويه و عمروعاص و هواداران آنها همگى، تبرّى و بيزارى مى‏جويند و آنها و جميع مسلمانان را لعنت مى‏كنند؟!

چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه برخى از مسلمانان جانشان مشتاق و آرزومند زيارت قبر رسول اكرم(ص) و قبور ائمه مسلمين و تبرك و

استشفاع و توسّل به آنها به سوى خداوند است، و در همان حال، برخى ديگر از مسلمانان همه اينها را شرك به خدا و خروج بر اسلام و بدعتِ حرام مى‏دانند، و بدين‏خاطر چنين پندارند كه مسلمانان پس از قرن سوم هجرى تا امروز همگى مشركند و بر اساس عقيده خود مساجد ساخته شده مسلمانان در مسير «غار حرا» و امثال آن از مشاهد متبركه را ويران كردند؛ همان‏گونه كه قبور ائمه مسلمانان و امّهات مؤمنان و عموى پيامبر(ص) و فرزند آن حضرت و صحابه و شهداى احد همگى را ويران كردند؟!

در حالى كه اين كار را با يهود و تورات و كنيسه‏هاى آنها و نصارى و انجيل و كليساهاى آنان انجام ندادند، با آن كه در آنها صليبها و مجسمه‏هاى عيسى و مريم(ع) موجود است و آنها آشكارا اعلام مى‏دارند كه عيسى(ع) پروردگارشان است و خداوند ـ نعوذ باللّه‏ ـ يكى از سه نفر است. و در عين حال آنها فقط مُعاهد و اهل كتابند و به آنها گفته نمى‏شود: شما مشركيد!

اضافه بر آنكه مسائل مذكور و امثال آنها مسائل شخصى و جزئى فرد مسلمان نيست ـ يعنى، همانند رهاكردن دست در نماز بنا بر مذهب اهل‏البيت و مالكيه، يا بستن و تكتُّف بنا بر مذهب حنفى و حنبلى نيست. و از نوع اختلاف در شستن پاها يا مسح آنها در وضو نيست تا شخص مسلمان از راهى كه برايش ثابت شده با اجتهاد يا تقليد بدان عمل نمايد و شخص مسلمان ديگر با مذهبى مخالف او نيز به موجب آنچه كه برايش ثابت شده بدان عمل كند، و در عين حال، هر دو با وفاق و همبستگى در جامعه اسلامىِ واحد زندگى نمايند ـ بلكه اين از امور اساسى و زير بنائى جامعه اسلامى است. به گونه‏اى كه يا جامعه بر اساس اين عقيده شكل مى‏گيرد و ديگرى محو مى‏گردد و يا بر اساس آن عقيده و اين يكى حذف مى‏شود.

و نيز از قضاياى سياسى غير دينى نيست تا به خاطر حفظ و حدت مسلمانان

چشم‏پوشى از آن ممكن باشد؛ زيرا انتشار مليونها نسخه از امثال كتاب: «و جاء دور المجوس» با نامهاى مستعار و غير مستعار و با پول برخى حكومتها براى آن كه امت بزرگى از مسلمانان را خارج از اسلام معرفى كنند و نيز، خرجهاى مليونى و ملياردى براى تبليغ مرام خويش در هزاران محفل و مسجد و مدرسه، در همه اطراف زمين، براى آن كه بگويند: همه مسلمانها جز آنها مشركند! همچنين فرستادن هزاران نماينده و مبلغ به سراسر كره زمين براى نشر مكتب و مرام يك مركزيت واحد، اينها همه با انگيزه‏هاى صرفا سياسى غير دينى انجام نمى‏شود.

چنانكه اين امور از قضاياى استعمار ساخته براى ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان هم نيست تا سكوت بر آن نيكو باشد؛ بلكه اينها قضايائى است كه از زمان امام «احمدبن حنبل» متوفاى سال 240 هجرى و شيخ «ابن‏تيميه» متوفاى 728 هجرى از پيروان مكتب او، و بلكه پيش و پس از آنهاشكل گرفته و رسوخ كرده و در جامعه اسلامى منتشر گرديده است. كشتن صدها هزار از مسلمانان و به آتش كشيدن كتابخانه‏هاى آنها در دوره‏هاى مختلف و بلاد گوناگون، بهترين دليل گفتار ماست؛ و چون چنين است البته كه ابزار بهره بردارى سياسى اين حكومت و آن حكومت و اين استعمار و آن استكبار قرار مى‏گيرد و تا چاره انديشى و درمان نگردد، همچنان وسيله خواست اين و آن خواهد بود.

اينها ـ چنانكه يادآور شديم ـ عقايدى راسخ و ريشه دار است كه سكوت جانسوز در برابر آنها هرگز باعث وحدت و نزديكى و تفاهم ميان مسلمانان نخواهد شد؛ بلكه زخم را عميق، شكاف و رخنه اختلاف را وسيع و زمان آن را درازتر مى‏كند. اكنون براى توضيح بيشتر و اقامه دليل بر آنچه بيان داشتم، برخى از مشاهدات شخصى خود را يادآور مى‏شوم:

2 ـ برخى آثار اختلاف كه در بين ابناى امّت مشاهده كردم

آنچه كه درباره تكفير برخى از مسلمانان به وسيله برخى ديگر بيان داشتم، و آنچه كه به زودى يادآور مى‏شوم ـ اضافه بر آنچه كه در كتابها آمده ـ مبتنى بر مشاهداتم در سفر به كشورهاى اسلامى و گردهم‏آيى با علماى فرق مسلمين و انديشمندان و ابناى امت اسلامى است؛ به ويژه در سفرهاى ده‏گانه‏ام به حجّ بيت اللّه‏ الحرام.

سفر نخست

از جمله امورى كه در نخستين سفر حج در زمان پادشاهى «عبدالعزيز آل سعود» ديدم اين بود كه، كاروان ما ـ كاروان حاجيان عراقى ـ به شهر «رماح» در كشور سعودى رسيد، و بيست و چهار ساعت در آنجا درنگ كرد و ما همگى در نمازهاى جماعت آنها در مسجد شركت نموديم و چون زمان حركت نزديك شد گروهى از مردم شهر پيرامون ما گرد آمدند و كاروان ما را نظاره مى‏كردند كه يك نفر از كسانى كه نشان مى‏داد از آگاهان آنهاست در جمعشان حاضر شد و براى آنها سخنرانى كرد و به افراد كاروان ما اشاره نمود و گفت: «اينها مشركند!» و نيز گفت: «اينها بر حسن و حسين گريه مى‏كنند.» سپس به من اشاره كرد و

گفت: اين راهنماى آنهاست كه اگر به دستم افتد ذبحش مى‏كنم و خونش را مى‏مكم...» يكى از حاجيان به سويش رفت و گفت: «براى چه ما مشركيم؟ ما حج بيت اللّه‏ مى‏گزاريم و قبر رسول اللّه‏ را زيارت مى‏كنيم و...؟!» كه آن شخص ناگهان برافروخت و كف كرد و به او گفت: «مشرك شدى! اگر پدر جدّ سعود هم بيايد نمى‏تواند از تو حمايت كند. چه مى‏گويى محمّد! محمّد كيست؟ محمّد هم مردى مثل من بود كه مرد و كارش پايان يافت!»

حاجى عراقى بر خود لرزيد و گفت: «چه بگويم؟ چه بگويم؟» و او گفت: «بگو: زيان رسانى جز خدا نيست. سودرسانى جز خدا نيست.» و آن حاجى نيز هر چه را كه او تلقينش كرد تكرار نمود.

ناگهان حاجى عراقى ديگرى فرا روى او قرار گرفت و گفت: «محمّد مردى مثل تو بود؟!» او سخنش را دوباره تكرار كرد و گفت: «محمّد مردى مثل من بود و مرد!» و حاجى عراقى به او گفت: «بر محمّد قرآن نازل شد. آيا بر تو هم قرآن نازل مى‏شود؟» كه او از جواب عاجز ماند و ما سوار شديم و به راه افتاديم.

يكى از حاجيان كاروان ما گذرنامه سعودى داشت و در عراق زندگى مى‏كرد، به مرز كه رسيديم مأمور گذرنامه‏هاى سعودى گذرنامه‏اش را گرفت و او را براند و با استهزاء و استنكار به وى گفت: «بلاد اسلام را رها كرده و در بلاد شرك ساكن شده‏اى؟!» و آن حاجى سعودى شروع به خواهش و خضوع در برابر او كرد تا آن را به او بازگردانيد.

سفر دوم

علماى عراق در آن دوران بر آن بودند كه احكام اسلامى را به متن جامعه بازگردانند و بدين‏خاطر ابناى امت اسلامى را در مساجد و محافل و اعياد و جشنها بيدار و هوشيار مى‏كردند تا اعاده احكام اسلامى را مطالبه نمايند و با هيئت حاكمه عراق به خاطر وضع قوانين مخالف احكام اسلام معارضه مى‏نمودند. ما همچنين اخبار جنبشهاى مسلمانان در هر مكان را پيگيرى مى‏كرديم: نهضت الجزاير را بر عليه فرانسه تأييد، انقلاب فلسطين را با همه توان تقويت و اخبار جنبش اريتره بر ضد حبشه را پى‏جويى مى‏كرديم و يكى از لوازم پيروزى در معركه اعاده احكام اسلام را درك و بينش مسلمانان و همراهى و هميارى آنها در اين راه و نسيان و فراموشى مسائل مورد اختلاف مى‏دانستيم. هنگامى كه در 25 شوال 1382 هـ نهضت اسلامى ايران آغاز گرديد و علماى مسلمان از مدرسه فيضيه قم با سلطه طاغوت درگير شدند، آن را به فال نيك گرفتيم و خشنود شديم و همه توانمان را براى يارى آن فراهم آورديم و خود را آماده خدمت به آن نموديم و علماى عراق با هر چه در توان داشتند به تأييد آن پرداختند كه خدا همه را پاداش خير عنايت فرمايد.

در چنين شرايطى با شعار و طرحى پيشنهادى عازم حج شدم. شعارم دعوت به توحيد كلمه مسلمانان در راه اعاده حيات اسلامى و پيشنهادم نهضتى اسلامى همانند نهضتى بود كه طلايه‏هاى آن در ايران از سوى علماى مسلمان آغاز گرديده بود. من انگيزه‏ها و اهداف اين نهضت را براى رهبران و انديشمندان مسلمان توضيح مى‏دادم و آنها را به يارى آن برمى‏انگيختم و مى‏گفتم: «كه نهضت مسلمانان در راه اعاده احكام اسلامى، نهضتى واحد است كه اگر در يكى از بلاد اسلامى پيروز گردد، آثار آن در جاهاى ديگر نيز منتشر مى‏گردد و خير آن همه مسلمانان را فرا مى‏گيرد.» و همه اميد و آرزويم آن بود كه گوش‏هاى شنوائى بيابم تا گرفتارى مسلمانان در ايران و وحدت قضيه هدف و مقصد را براى آنها بيان نمايم.

در اين سفر با رهبر اخوان المسلمين سوريه و سعيد رمضان در مكه، و محمد آدم رئيس نهضت ارتيره در عرفات، و انديشمندان فلسطين در اردن و بيت‏المقدس و نويسندگان روزنامه‏هاى اسلامى و دانشمندان و خطيبان و رهبران جنبشهاى اسلامى همانند ابوالحسن ندوى و ابوالاعلى مودودى رئيس جماعت اسلامى پاكستان در آن روز و ديگران ملاقات و مذاكره كردم.

كار خود را در مدينه از همكارى با اعلاميه‏ها و نشرياتى كه براى توزيع در بين حاجيان آماده مى‏كردند آغاز و سبك نگارش آنها را متوازن و ابعاد نهضت اسلامى ايران را در آنها شرح و بسط داديم و ستمگرى حكومت طاغوت و مزدورى اش براى كفر را بيان داشتيم و مسلمانان را به يارى ابناى امت اسلامى در ايران فراخوانديم و ترجيح داديم كه توزيع آنها در شب عيد و در مشعر الحرام باشد، كه ناگهان در عصر هفتم ذى‏الحجه در مكه مكرمه متوجه شدم كه مسئول توزيع، برخى از آنها را در حرم شريف پخش كرده و مأموران دستگيرش نموده و به زندانش برده‏اند و همه اعلاميه‏ها را مصادره كرده‏اند. بدين خاطر با علماى عراق و ايران در روز عيد به ديدار فيصل ولى عهد سعودى رفتيم و از او خواستيم تا زندانى را آزاد و نشريات مصادره شده رابه ما بازگردانند. در اين هنگام فرصت را غنيمت شمردم و به او گفتم: «حكومت شما شعار اجراى احكام قرآن را در اين كشور برافراشته است. بنابراين شايسته است مسلمانانى كه براى تطبيق احكام قرآن در كشورشان جهاد مى‏كنند و با حكومتهاى بلادشان كه مى‏خواهند احكام كفر را تنفيذ كنند درگير مى‏شوند، از سوى شما يارى شوند، و بخشى از بلد الحرام (= مكه) را پناهگاه رانده شدگان آنها قرار دهيد و آنان را در شرح و توضيح مظلوميتشان براى برادران حاجى خود مساعدت نمائيد، كه اين مصداق سخن خداى متعال است كه فرموده:«ليشهدوا منافع لهم»«تا گواه منافعى براى خود باشند».

سپس موضوع قيام علماى مسلمان در حوزه علميه قم را يادآور شدم و ابعاد نهضت اسلامى آغاز شده در ايران را مشروحا بيان داشتم و وظيفه رهبر مسلمانان به ويژه حكومت سعودى را در برابر آن گوشزد كردم و سخنم را به توزيع كننده اعلاميه‏ها و بازداشت او كشاندم و پيرامون آن مناقشات و گفت و گوهايى كه بين ما گذشت كه در نهايت به آزادى بازداشت شده انجاميد.

پس از اداى مناسك حج روزنامه‏ها نوشتند كه استاد «مودودى» جمعه شب در مسجد هندى سخنرانى مى‏كند. در آن مجلس شركت كرديم و استاد سخنران گفت كه براى اعاده حيات اسلامى به جامعه لازم است كه مسلمانان هشت چيز را رعايت نمايند. [16] پس از سخنرانى او پيش رفتم و پشت ميكروفن قرار گرفتم و گفتم: «مسلمانان در نهضت امروزشان به سه چيز نيازمندند:

نخست ـ مسلمانان پس از گذشت چهارده قرن از بعثت رسول اكرم(ص) و آنچه بر آنان گذشته، امروز نيازمند بررسى موضوعىِ فراگير در كيفيت استنباط احكام از مصادر شريعت اسلامى و درايت حديث و فقه و سنت هستند و بقاء بر تقليد از علماى گذشته در همه اين امور را بايد رها سازند.

دوم ـ كفار استعمارگرِ مهاجم به كشورهاى اسلامى توانسته‏اند وحدت مسلمانان را به تفرقه بكشانند و با اين كار قدرت يافته‏اند كه هر حركت و جنبش اسلامى را در هر جا كه باشد خاموش سازند. سپس به شرح نهضت الجزاير بر ضد فرانسويان و اريتره بر ضد حبشيان و علماى ايران بر ضد طاغوت پرداختم و مسلمانان را به مساعدت آنها فراخواندم .

سوم ـ ما امروز نيازمند ايمانى همچون ايمان «ابوذر و عمّار و سميّه» هستيم. و بعد، داستان شكنجه‏هائى را كه آنها در مكه متحمل شدند بيان داشتم.»

* * *

در مدينه كه بوديم خبر ملاقات‏هاى ما با هيئت‏هاى اسلامى به گوش «عبدالعزيزبن باز» رسيد. به او گفته بودند كه يكى از علماى بغداد با چنين اوصافى در مدينه منوره است. او مرا از پيروان مكتب خلفا پنداشته و اظهار تمايل كرده بود كه از دانشگاه اسلامى تازه تأسيس مدينه ديدار كنم و اتومبيل‏هاى دانشگاه را فرستاد تا ما را همراه با علماى بغداد و انديشمندان و معتمدانش بدانجا ببرند. استادان دانشگاه در ساختمانى بزرگ به انتظار ديدار ما گرد آمده و از ما استقبال كردند. گروهى از طلاب نيز براى مشاهده ما در پنجره‏هاى ساختمان جمع شده بودند. پس از استقرار در جايگاه، حمد و ثناى الهى به جاى آوردم و سلام و تهنيت و تبريك علماى عراق در تأسيس دانشگاه اسلامى مدينه منوره را به آنها تقديم داشتم و گفتم:

«رسول خدا(ص) هنگامى كه وارد اين سرزمين شد ميان مسلمانان مهاجر و انصار پيمان برادرى بست و جامعه عظيم اسلامى را بر اساس اين برادرى بنيان نهاد و شما اكنون با وجود دانشجويانى كه از چهل و پنج كشور بدينجا آمده‏اند مى‏توانيد به آن حضرت اقتدا كنيد و اين خدمت آشكار را به اسلام و مسلمانان تقديم نمائيد، كه مسلمانان امروز شديدا نيازمند آنند، زيرا آنها در جاى جاى زمين مبتلا به دشمن كافر استعمارگرند، برخى مستقيما زير چكمه‏هاى آنها ناله سر مى‏دهند و برخى تحت نفوذ و سيطره مزدوران آنهايند و شروع به مبارزه با استعمار و جيره خواران آن كرده‏اند. اين الجزاير است كه مسلمانانش با فرانسه درگيرند و بر آنها آن مى‏رود كه در وصف نايد. انقلابيون اريتره با هيلاسلاسى امپراتور حبشه مى‏جنگند و بر آنها آن مى‏رود كه در سخن نگنجد و علماى مسلمان در ايران با طاغوت و ارباب استعمارگرش جهاد مى‏كنند و مى‏كوشند تا بيرحم‏ترين استعمارگر كافر روى زمين را طرد كنند و احكام اسلامى را به كشور اسلامى بازگردانند كه بر سر آنها چنين و چنان آمد و...».

اينها را پس از آن كه سخنان مشروحى درباره زيان تفرقه بين مسلمانان گفتم، بيان داشتم و براى آن مثال‏ها آوردم و سخنم را به پايان بردم و نوبت سخن به ميهماندار ما «بن باز» رسيد ـ او كه نابينا بود و اكنون آگاه شده بود كه من از پيروان مكتب اهل‏البيت هستم ـ سينه‏اى صاف كرد و تنها يك جمله گفت:

«شما مشركيد. اسلام بياوريد و پس از آن از مسلمانان بخواهيد تا با شما متحد شوند!» كه خون در رگهايم جوشيد و با او به بحث و مناقشه‏اى دراز دامن پرداختم كه ذكر آن خارج از موضوع مورد نظر است. [17]

* * *

آرى، در سفرهاى بسيارم به حج، به سخنان خطباى نماز جمعه و جماعت در مكه و مدينه گوش فرا دادم و گاهى در بين نماز مغرب و عشاء در مسجد خيف با آنها به بحث و گقتگو پرداختم و در نشست‏هاى «رابطة العالم الاسلامى» براى استماع سخنان حاضر شدم. در سفرهاى ديگرى نيز، با علماى مصر به ويژه «الأزهر شريف» ملاقات كردم و در ساير كشورهاى اسلامى مثل لبنان و كشورهاى خليج فارس و هند و پاكستان و كشمير و... با علماى بلاد مذاكره و مباحثه نمودم و احيانا چيزهايى شنيدم كه نقل آن اكنون به صلاح نباشد. و خلاصه آنكه، در خلال مذاكرات و بحث هايى كه با انديشمندان مسلمان و علما و رهبران آنها داشتم ـوَ لا يُنَبِّئك مِثْلُ خَبير [18] ـ دريافتم كه بدون بحث و بررسى مسائل مورد اختلاف و يافتن منشأ و سپس درمان آن، تقارب و تفاهمى بين مسلمانان به وجود نخواهد آمد.

و چون چنين است و ما ناچاريم تا منشأ خلاف در مسائل مورد اختلاف را براى درمان آن بشناسيم، در بحث آينده نمونه هايى از آنها را يادآور مى‏شويم و بعد، بحث‏ها را به گونه‏اى كه سزاوار اقدام براى درمان مسائل اختلافى است ـ به حول و قوّه الهى ـ به فرجام مى‏رسانيم.

3 ـ برخى از صفات خداوند جليل و منشأ اختلاف در آنها

برخى از مسلمانان مى‏پندارند كه:

«خداوند آدم را به صورت خود آفريد، [19] و خداوند داراى انگشتان [20] و ساق [21] و قدم است. و او در روز قيامت گام خود را بر آتش جهنم يا بر خود جهنم مى‏نهد و جهنم مى‏گويد: بس است، بس است، بس است. اينكه خداوند داراى مكان است و از مكانى به مكان ديگر مى‏رود.» و اين پندار بدان خاطر است كه از رسول خدا(ص) روايت كرده‏اند كه فرمود:

«پروردگار ما پيش از آن كه مخلوقات را بيافريند در خلأ بود ـ يعنى چيزى با او نبود ـ و زير و بالايش خالى بود و موجودى در آنجا يافت نمى‏شد و عرش او بر روى آب بود.» [22]

و فرمود: «عرش او بر بالاى آسمانهايش بدينگونه بود ـ و با دست شكل گنبد را نشان داد ـ و فرمود: (بر اثر فشار و سنگينى خداوند بر آن) همانند جهاز شتر صدا مى‏كند.» [23]

و فرمود: «خداوند در اواخر شب به آسمان دنيا فرود مى‏آيد و مى‏فرمايد: «چه كسى از من درخواست مى‏كند تا اجابتش نمايم؟ و چه كسى از من خواهشى دارد تا عطايش بخشم...» [24]

و فرمود: «در شب نيمه شعبان به آسمان دنيا فرود مى‏آيد و مى‏بخشد» [25] و درباره قيامت فرمود: «به جهنم گفته مى‏شود: آيا سير و پر شدى؟ مى‏گويد: آيا زيادتى هست؟ كه خداوند گام خود بر آن مى‏نهد و جهنم مى‏گويد: بس است! بس است!».

و در روايت ديگرى است كه: «امّا جهنم سير و پر نگردد تا آنگاه كه خداوند گام بر آن نهد و جهنم مى‏گويد: «بس است! بس است!» و در اين هنگام سير و پر و در هم و بر هم مى‏شود.» [26]

درباره ديدار خدا

روايت كرده‏اند كه: «رسول خدا(ص) پروردگارش را در روز قيامت مى‏بيند. و آن حضرت فرموده است: «پس از آن كه پيامبران از شفاعت سر باز مى‏زنند، مؤمنان به نزد من آيند. من نيز مى‏روم و از خدا اجازه مى‏خواهم و اجازه‏ام مى‏دهد و چون پروردگارم را ببينم به سجده مى‏افتم ـ تا آنجا كه گويد ـ سپس در محدوده‏اى كه برايم تعيين فرموده شفاعت مى‏كنم و آنها را وارد بهشت مى‏نمايم و بازمى گردم و چون پروردگارم را ببينم به سجده مى‏افتم...» [27]

و فرموده است: «شما به زودى پروردگارتان را آشكارا مشاهده مى‏كنيد. [28] و مسلمانان در روز قيامت پروردگار خود را مى‏بينند؛ همان گونه كه ماه را مى‏بينند و از ديدارش زيان نمى‏بينند.» [29] و خداوند در آن روز مى‏فرمايد: «هر كس هر چه را پرستيده به دنبال آن برود.» پس برخى به دنبال خورشيد روند و گروهى در پى ماه و برخى به دنبال طاغوتها، و اين امت با منافقانش بر جاى مى‏مانند، كه خداوند با چهره‏اى ناشناس ـ غير از آنچه مى‏شناسند ـ نزد آنان مى‏آيد و مى‏گويد: «من پروردگار شما هستم» آنها مى‏گويند: «از تو به خدا پناه مى‏بريم! ما در اينجا مى‏مانيم تا پروردگارمان نزد ما بيايد و هرگاه آمد او را مى‏شناسيم.» و خداوند با همان چهره‏اى كه او را مى‏شناسند نزد آنها مى‏آيد و مى‏گويد: «من پروردگار شما هستم» و آنان مى‏گويند: تو پروردگار مايى و به دنبال او روند...» [30]

و در روايت ديگرى گويد: «تا آنگاه كه جز كسانى كه خدا را عبادت مى‏كنند ـ نيكوكار و بدكار ـ بر جاى نمانند، پروردگار عالميان با صورتى نزديك به آنچه او را در آن ديده‏اند، نزد ايشان آيد و به آنان گفته شود: «منتظر چه هستيد؟ هر امتى به دنبال آنچه مى‏پرستيده روان شود.» مى‏گويند: «... ما منتظر پروردگار مورد پرستش خود هستيم» و خداوند مى‏فرمايد: «من پروردگار شمايم» و آنان دو يا سه بار مى‏گويند: «ما چيزى را شريك خدا قرار نمى‏دهيم.» مى‏فرمايد: «آيا ميان او و شما نشانه‏اى هست كه او را با آن بشناسيد؟» مى‏گويند: «ساق» و خداوند ساق را نمايان كند (و آنان سجده نمايند). [31] سپس سرهاى خود را برمى دارند و مى‏بينند خداوند به همان صورتى كه بار اول ديده‏اند در آمده و مى‏گويد: «من پروردگار شما هستم» و آنان مى‏گويند: «توئى پروردگار ما.» [32]

ديدار خدا در بهشت

گويند: «رسول خدا(ص) درباره مؤمنان بهشتى فرموده است: «ميان مؤمنان و ديدار پروردگارشان در بهشت برين چيزى جز رداى كبريائى بر چهره خداوندى فاصله نباشد.» [33] و چون بهشتيان وارد آن شوند، خداوند متعال مى‏فرمايد: «چيزى

مى‏خواهيد تا بر شما بيفزايم؟» مى‏گويند: «آيا رو سفيدمان نكردى؟ آيا در بهشت جايمان ندادى و از آتش رهايمان نكردى؟» و خداوند حجاب بگشايد و نزد آنان چيزى محبوبتر از ديدار پروردگارشان نباشد.» [34]

و گويند: «رسول خدا(ص) فرموده است: «در همان حال كه بهشتيان در نعيم بهشتى غوطه مى‏خورند ناگهان نورى درخشان بر آنان مى‏تابد. سرها را كه بر مى‏دارند مى‏بينند پروردگار عالميان بر بالاى آنها قرار گرفته و مى‏فرمايد: «درود بر شما اى بهشتيان!» و فرمود: «اين همان سخن خداوند در قرآن كريم است كه: فرموده:«سلام قول من ربّ رحيم»و فرمود: «پس از آن خداوند ايشان را نظاره مى‏كند و ايشان خدا را، و تا اين ديدار ادامه دارد آنها متوجه هيچ يك از نعمتهاى بهشتى نمى‏شوند تا آنگاه كه از ديد آنان مستور گردد و نور و بركتش بر جاى ماند.» [35]

و فرموده است: «... گرامى‏ترين آنها نزد خدا كسى است كه صبح و شام چهره‏اش رانظاره مى‏كند. و سپس اين آيه را تلاوت نمود كه:«وجوه يومئذ ناضره. الى ربّها ناظره» [36] «چهره هايى در آن روز بشّاشند. و به سوى پروردگارشان نظاره گر.» [37]

و رسول خدا خبر داده و فرموده: «بهشتيان خداى عزّوجلّ را ديدار كنند و خداوند عرش خود را بر آنان آشكار سازد و در باغى از باغهاى بهشتى بر آنان ظاهر شود و هيچكس در آن مجلس نباشد مگر آنكه خداوند با او سخن بگويد، تا جائى كه به برخى از شما بگويد: «فلانى آيا به ياد دارى كه در فلان روز چه و چه كردى؟» و او مى‏گويد: «پروردگارا مگر مرا نبخشيدى؟» مى‏فرمايد: «چرا بخشيدم...» سپس به سوى منازل خود باز مى‏گرديم و زنانمان به ديدار ما مى‏آيند و مى‏گويند: «خوش آمدى، صفا آوردى. تو در حالتى بازگشته‏اى كه زيبائى و نور و بوى خوشت بسيار بيشتر از زمانى است كه رفتى.» و ما مى‏گوييم: «امروز با پروردگار خويش بوده‏ايم و بايد هم اينچنين بازگرديم كه اين سزاوار ماست». [38]

* * *

به همين اندازه از روايات كه در وصف اعضا و جوارح خداوند و ديده شدن او در قيامت آورديم، بسنده مى‏كنيم و اين مقدار را براى نمونه و مثال كافى مى‏دانيم، چه آن كه ما در صدد احصاء و گردآورى همه نيستيم. اكنون به بحث و بررسى موارد اختلاف در تأويل و معناى اين احاديث پرداخته و مى‏گوييم:

اختلاف در تأويل و معناى اين روايات

برخى از مسلمانان به ظاهرِ اين روايات ايمان آورده و ايمان به آن را ايمان به خداوند و دليل اعتقاد به توحيد و يگانگى او مى‏دانند؛ و ديگرانى را كه براى اين احاديث معنايى غير از «جسميّت» قائلند «معطّلة الصفات» يعنى «تعطيل كنندگان و مهمل گذاران صفات خداوندى» نامند!

«مسلم» اين احاديث را در «كتاب الايمان» صحيح خود تدوين كرده است و «بخارى» آنها را در «كتاب التوحيد» صحيح خويش آورده است.

«ابن خزيمه» [39] در اين باره كتاب ويژه‏اى به نام «توحيد و اثبات صفات پروردگار» تأليف كرده و همه روايات آن را صحيح دانسته و معتقد است اينها همه نقل عادل از عادل است و ايرادى بر نقل كنندگان ثقه و مورد اعتماد آنها وارد نيست.

 فهرست برخى از ابواب كتاب «ابن‏خزيمه» چنين است:

اثبات نفس براى خداوند.

اثبات وجه براى خداوند.

باب ذكر «صورتِ» پروردگار جليل

باب ذكر «اثبات چشم» براى خداى جليل

باب «اثبات شنيدن و ديدن» براى خداى جليل

باب «اثبات دست» براى خالق جليل

باب «اثبات پا» براى خالق جليل

باب «بيان اينكه همه مؤمنان خداى عزّوجلّ را نظاره مى‏كنند».

باب «بيان اينكه همه مؤمنان روز قيامت خدا را در خلوت مى‏بينند».

و نيز، امامِ حافظ «عثمان‏بن سعيد دارمى» (ت 280 هـ ) برخى از ابواب كتابش در ردّ عقايد گروه «جهميّه» را چنين آورده است:

باب نزول و فرود (خداوند) در نيمه شعبان

باب نزول (خداوند) در روز عرفه

باب نزول پروردگار در قيامت براى حساب

باب نزول خداوند براى بهشتيان

باب رؤيت خداوند [40]

و نيز «ذهبى» در تأليف خود به نام: «العلوّ العال للعلىِّ الغفار» آيات و احاديثى را آورده كه بنا بر درك و دريافت پيروان مكتب خلفا از آنها، علوّ خداوند علوّ مكانى است. او سپس به بيان اقوال صحابه و تابعين و علما و محدثين در تأييد اين ديدگاه پرداخته است. [41]

منشأ اختلاف پيرامون برخى صفات خداوند

ديدگاه برخى از مسلمانان درباره صفات خداوند را آورديم. برخى ديگر از مسلمانان در ردّ اين ديدگاه آيت 103 سوره انعام را تلاوت مى‏كنند كه:«لاتُدْرِكه الأبصار و هو يُدرِك الأبصار»: «ديدگان او را درنيابند و او ديدگان را دريابد» و مى‏گويند:

آيت:«وُجوهٌ يومئذ ناضِرة. إلى رَبّها ناظِرة»: «چهره هايى در آن روز خشنود و بشّاشند و به پروردگارشان نظاره مى‏كنند» معنايش اين است كه به «امر» پروردگارشان نظاره مى‏كنند. يعنى منتظر فرمان او هستند. و اين همانند سخن خداوند متعال در حكايت قول فرزندان يعقوب در سوره يوسف آيه 82 است كه به پدرشان گفتند:«وَاسئَل القَريةَ الَّتى كُنّا فيها»: «از قريه‏اى كه در آن بوديم سؤال كن» يعنى از «اهل» آن قريه سؤال كن. در اين آيه كلمه «اهل» و در آن آيه كلمه «امر» مقدّر و مفروض است، پس، ساير آياتى كه ظاهر آنها دلالت بر جسم بودن خداوند متعال دارد نيز تأويل و معنايى اينگونه دارند.

اين گروه صاحبان آن ديدگاه را «مجسّمه و مشبّهه» نامند. يعنى كسانى كه پروردگارشان را جسم مى‏دانند و او را به مخلوقاتش تشبيه مى‏كنند.

و از امام صادق «جعفربن محمد(ع)» روايت مى‏كنند كه فرمود: «كسى كه مى‏پندارد خداوند بالاى عرش است، براستى خداوند را محمول دانسته و لازمه پندارش آن است كه آنچه خدا را حمل مى‏كند قوى‏تر از او باشد. و كسى كه

مى‏پندارد خداوند در چيزى يا بر چيزى است يا چيزى خالى از اوست يا چيزى او را به خود مشغول مى‏دارد، او را به صفات مخلوقين توصيف كرده است؛ در حالى كه خداوند خالق همه اشياء است و در قياس نگنجد و به مردم تشبيه نگردد. هيچ مكانى از او خالى نيست و هيچ مكانى او را در بر نگيرد.» [42]

 و به سخن امام على(ع) استشهاد مى‏كنند كه فرمود:

«خداوند نه فرود آيد و نه نيازمند فرود است. اين سخن را تنها كسى گويد كه نسبت زيادت و نقصان به خدا مى‏دهد. چه آنكه هر متحركى نيازمند كسى است كه او را حركت دهد يا به وسيله آن به حركت درآيد. پس، برحذر باشيد كه خدا را محدود به زيادت و نقصان يا تحريك و تحرك يا زوال و فرود يا قيام و قعود ننمائيد.» [43]

و نيز، به اين روايت كه راوى به امام على‏بن موسى الرضا(ع) مى‏گويد: «براى ما روايت شده كه خداوند سخن گفتن و ديدار با خود را ميان «موسى» و «محمد» تقسيم كرد» امام رضا(ع) فرمود: «پس اين آيات خداوندى را چه كسى به جن و انس رسانيده كه:«لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار»: «ديده‏ها او را درنيابند و او ديده‏ها را دريابد» [44] و:«لا يحيطون به علما»: «علم آنها او را در برنگيرد» [45]

و:«ليس كمثله شى‏ء»: «هيچ چيز همانند او نيست» [46] آيا او محمد نبوده است؟ راوى گفت: «چرا» فرمود: «پس چگونه ممكن است مردى در جمع مردم آيد و به آنها خبر دهد كه از سوى خدا آمده و آنان را به فرمان خدا به سوى او دعوت كند و بگويد:«لا تدركه الابصار و...»سپس بگويد: «من او را با چشم خود ديدم، و به او احاطه علمى پيدا كردم، و او به شكل بشر است.» آيا شرم نمى‏كنيد؟! زنديقان دين ستيز نتوانستند چنين نسبتى را به او بدهند كه چيزى را از سوى خدا بياورد و سپس بر خلاف آن را بگويد!» راوى گفت: «خداوند خود فرموده:«و لقد رآه نزلة اخرى»: «او را ديگر بار هم بديد» [47] امام(ع) فرمود: «آيت ديگر روشن مى‏كند كه چه ديده است. آنجا كه فرموده:«ما كذب الفئواد ما رأى»: «دل آنچه را كه ديده بود دروغ نشمرد» [48] «لقد رأى من آيات ربّه الكبرى»: «او پاره‏اى از آيات بزرگ پروردگارش را ديد» [49] و آيات خداى عزّوجلّ غير خداوند است. و خداوند خود فرموده:«و لا يحيطون به علما»: «علم آنها او را در برنگيرد» [50] و اگر ديده‏ها او را ببينند كه احاطه علمى به او پيدا كرده‏اند و او را در برگرفته و شناخت و معرفت حاصل شده است.»

راوى گفت: «شما اين روايات را تكذيب مى‏كنيد؟» امام(ع) فرمود: «هرگاه اين روايات مخالف قرآن باشد، آنها را تكذيب مى‏كنم...» [51]

* * *

بارى، امامان اهل‏البيت(ع) بدين‏گونه تفسير آيات را بيان داشتند و مقصود از «ساق و يد و عرش» و همانند آنها در قرآن كريم را روشن نمودند و از تحريف در روايت: «انّ اللّه‏ خلق آدم على صورته» [52] پرده برداشتند، و ما چون در صدد بيان و ايراد همه آنها نبوديم. تنها به ذكر نمونه هائى از احاديث متعارض درباره صفات خداوند متعال در دو مكتب بسنده كرديم و نشان داديم كه هر مكتبى آيات قرانى را از ديدگاه خاص خود تأويل و معنى مى‏كند و اختلاف در صفات خداوندى بدين‏گونه پديد آمده است.

4 ـ اختلاف در صفات انبياء(ع) و منشأ آن

برخى از مسلمانان درباره صفات انبياء(ع) گويند:

«تبرك جستن به آثار انبياء و عبادتگاه گرفتن محل قبر ايشان شرك است و بازسازى و بناى بر قبورشان در حدّ شرك. مجلس بزرگداشت ميلاد ايشان و ميلاد اولياى خدا معصيت و بدعتِ حرام است. و در يك كلام، توسل به خدا به وسيله غير خدا در حدّ شرك است و وسيله قرار دادن رسول خدا(ص) پس از وفات آن حضرت مخالف شرع اسلام است.»

مخالفان اين گروه در پاسخ چنين استدلال مى‏كنند كه:

الف ـ تبرك به آثار انبياء(ع)

«در همه كتب حديثى با نقل متواتر آمده است كه صحابه رسول خدا(ص) در زمان حيات ايشان با مباشرت و خواست خودِ آن حضرت به آثار او تبرك مى‏جستند و اين روش را پس از وفات ايشان نيز ادامه دادند. برخى از دلايل آنها چنين است:

تبرك به آب دهان پيامبر(ص)

در صحيح بخارى از «سهل‏بن سعد» روايت كند كه گفت: «رسول خدا(ص) در غزوه خيبر فرمود: [53] «اين پرچم را فردا به دست كسى خواهم داد كه خداوند خيبر را به دست او مى‏گشايد. دوستدار خدا و رسول خدا كه خدا و رسول نيز دوستدار اويند.» راوى گويد: مردم آن شب را با نگرانى سپرى كردند تا بدانند پرچم به دست كدامين آنها داده مى‏شود. بامدادان همگى به نزد رسول خدا(ص) آمدند و هر يك اميد آن داشت كه پرچم به او داده شود كه رسول خدا(ص) فرمود: على كجاست؟ گفته شد: يا رسول اللّه‏ او از درد چشمانش مى‏نالد. پيامبر به دنبال او فرستاد تا حاضر شد و دو چشم او را با آب دهان شفا بخشيد، بگونه‏اى كه گويا دردى وجود نداشته است...» [54]

اين روايت در صحيح مسلم از قول «سلمه‏بن اكوع» چنين است كه گويد: «نزد على آمدم و او را كه دچار درد چشم بود با خود مى‏كشيدم تا نزد رسول خدايش آوردم. آن حضرت با آب دهان چشمانش را شفا بخشيد و پرچم را به دست او داد.». [55]

تبرك به وضوى رسول خدا(ص)

در صحيح بخارى از «انس‏بن مالك» روايت كند كه گفت: «هنگام نماز عصر فرا رسيد و مردم براى وضو به جستجوى آب پرداختند و آن را نيافتند. پيامبر(ص) با ظرف وضو سر رسيد و دست خود را در آن نهاد و به مردم فرمود وضو بگيرند. ناگهان ديدم آب از سر انگشتان آن حضرت همچون چشمه مى‏جوشد و مردم تا آخرين نفر از آن وضو گرفتند.». [56]

و در روايتى ديگر از «جابربن عبداللّه‏» گويد: «همراه پيامبر(ص) بودم كه وقت نماز عصر فرا رسيد و ما جز اندكى آب نداشتيم آن را در ظرفى ريختند و نزد پيامبر(ص) آوردند. آن حضرت دست خود را در آن فرو برد و انگشتانش را باز كرد و فرمود: «وضو گيرندگان بشتابند كه خداوند بركت افزايد.» ناگهان ديدم آب از ميان انگشتان آن حضرت مى‏جوشد و مردم وضو گرفتند و نوشيدند. اين معجزه چنان در من اثر كرد كه ديگر دچار ترديد نگشتم و دانستم كه اين عين بركت است. به جابر گفتند: «شما در آن روز چند نفر بوديد؟» گفت: يك هزار و چهارصد نفر. و در روايت ديگرى، پانصد نفر.». [57]

تبرك به موى پيامبر(ص)

مسلم در صحيح خود روايت كند كه: «رسول خدا(ص) به «مِنى» آمد و پس از قربانى كردن ورمى جمرات، سر خود را تراشيد و آن را به مردمان داد.». [58]

و در روايتى ديگر گويد: «آن حضرت سر تراش خواست و موها را تراشيد و آنها را به «ابوطلحه» داد و فرمود: «آنها را بين مردم تقسيم كن.» [59]

و نيز از «انس‏بن مالك» روايت كند كه گفت: «رسول خدا(ص) را ديدم كه سر مى‏تراشيد و صحابه آن حضرت دور او گرد آمده بودند تا هر تار موئى كه فرو افتد در دست يكى از آنان قرار گيرد.». [60]

و در «اُسد الغابه» در شرح حال «خالدبن وليد» گويد: «خالد كه در نبرد با ايرانيان و روميان نقش ويژه و برجسته‏اى داشت به هنگام فتح «دمشق» در «شبكلا هـ »ى كه با آن مى‏جنگيد، تار موئى از رسول خدا(ص) را قرار داده بود كه به بركت آن فتح و ظفر مى‏جست و هميشه پيروز بود.»

و نيز در شرح حالش در اسد الغابه و اصابه و مستدرك حاكم آمده است كه: «خالدبن وليد در نبرد يرموك شبكلاهش را گم كرد و دستور داد آن را بجويند. ابتدا آن را نيافتند. ولى دوباره كاوش كردند و آن را يافتند و ديدند شبكلاهى كهنه و مندرس است. خالد گفت: «رسول خدا(ص) در سالى عمره به جاى آورد و سر تراشيد و مردم به جمع‏آورى موهاى آن حضرت پرداختند و من در گرفتن موى پيشانى بر آنان سبقت گرفتم و آن را در اين شبكلاه نهادم و اكنون در هيچ نبردى حاضر نمى‏شوم كه‏اين شبكلاه با من باشد مگر آن كه پيروزى نصيبم مى‏گردد.». [61]

و بخارى روايت كند كه: «تارهائى از موى پيامبر(ص) نزد «امّ سلمه» زوجه رسول خدا(ص) بود كه هرگاه كسى را چشم زخمى مى‏رسيد، ظرف آبى نزد او مى‏فرستاد تا آن موها را در آن فرو كند و آسيب ديده را شفا بخشد.». [62]

و عبيده گويد: «اگر يك تار موى پيامبر(ص) نزد من باشد از همه دنيا و هر چه در آن است برايم محبوبتر است.». [63]

تبرك به تير پيامبر(ص):

بخارى درباره«صلح حديبيه» روايت كرده و گويد: «رسول خدا(ص) با سپاهيانش در انتهاى حديبيه بر سر چاهى كم آب فرود آمدند و مردم به سوى آن شتافتند و با سرعت آب آن را كشيدند و اندكى بعد از تشنگى به رسول خدا شكوه كردند. پيامبر(ص) تيرى از تيردان خود بيرون كشيد و فرمود تا آن را درون چاه قرار دهند كه به خدا سوگند پيوسته جوشيد و آنان را سيراب كرد تا از آنجا كوچ كردند.». [64]

تبرك به جاى دست پيامبر(ص):

در كتاب «اصابه» و مسند احمد در شرح حال «حنظله» روايتى است كه فشرده آن چنين است: «حنظله گويد: جدم مرا نزديك پيامبر(ص) برد و گفت: مرا پسرانى بزرگ و كوچك است كه اين كوچكترين آنهاست، براى او دعا نماييد. پيامبر(ص) سرش را دست كشيد و فرمود: «خداوند بركتت دهد» يا «او با بركت است» راوى گويد: «با چشم خود ديدم كه بيمارِ صورت باد كرده يا حيوان پستان ورم نموده را نزد حنظله مى‏آوردند و او بر دست خود آب دهان مى‏ماليد و «بسم اللّه‏» مى‏گفت و آن را بر سر خويش مى‏نهاد و مى‏گفت: «اين جاى دست رسول خدا(ص) است. سپس محل ورم كرده را مسح مى‏كرد و ورم برطرف مى‏شد.» [65] و در عبارت «اصابه» آمده است كه: «بسم اللّه‏ مى‏گفت و دست خود را بر جاى دست رسول خدا(ص) مى‏نهاد و آن را مسح مى‏كرد و سپس بر محل ورم كرده مى‏كشيد و آماس آن برطرف مى‏شد.».

آرى، بركت و فرخندگى همانند نور خورشيد و عطر شكوفه از رسول خدا(ص) به اطراف او پراكنده مى‏شد و در كودكى و بزرگسالى، در سفر و حضر و در شب و روز هيچگاه از آن حضرت جدا نگرديد. چه آنگاه كه در خيمه «حليمه سعديه» مادر رضاعى خود بود و چه آنگاه كه در سفر شام براى تجارت مى‏رفت و يا در خيمه «امّ معبد» در حال هجرت بود و يا در مدينه در كسوت قيادت و رهبرى و حكومت. و بديهى است كه آنچه را ما در اينجا آورديم نمونه‏اى از انواع است و ما هرگز در صدد احصاء نبوده‏ايم. زيرا، احصاى همه در توان هيچ پژوهشگرى نگنجد. و آنچه بيان شد براى دارندگان قلب سليم و گوش شنوا و دل آگاه بسنده است.

در بحث بعد موضوع شفاعت خواهى و وسيله قرار دادن رسول خدا(ص) به درگاه خداوند متعال را بررسى كرده و سپس ـ به يارى خدا ـ به منشأ اختلاف درباره برخى ويژگيها و امتيازات پيامبر بر ساير مردمان خواهيم پرداخت.

ب ـ شفيع قرار دادن پيامبر(ص) نزد خداوند

قائلان به جواز و مشروعيت توسل به رسول خدا(ص) و وسيله قرار دادن آن حضرت به درگاه خداوند متعال در همه دورانها مى‏گويند: «اينگونه توسل پيش از خلقت رسول خدا و در زمان حيات و بعد از وفات آن حضرت با رضاى الهى انجام گرفته است و همچنان تا روز قيامت نيز، به دلايل زير ادامه مى‏يابد».

توسل به رسول خدا(ص) پيش از خلقت او:

گروهى از راويان حديث از جمله «حاكم» در مستدرك از عمربن خطاب روايت كنند كه: «آدم(ع) هنگامى كه دچار آن لغزش گرديد، عرض كرد: «پروردگارا! از تو مى‏خواهم كه به حقّ محمد و آل محمد مرا ببخشى. خداوند سبحان فرمود: «آدم! تو محمد را چگونه شناختى در حالى كه من هنوز او را نيافريده‏ام؟» عرض كرد: «پروردگارا! هنگامى كه مرا آفريدى و از روح خود در من دميدى، سر برداشتم و ديدم بر ستونهاى عرش نوشته شده: «لا اله الّا اللّه‏، محمّد رسول اللّه‏» و دانستم كه تو نام كسى جز محبوبترين آفريده‏ات را كنار نام خود قرار نمى‏دهى. خداوند فرمود: «راست گفتى آدم! او محبوبترين آفريده‏هاى من است، مرا به حق او بخوان كه تو را بخشيدم. و اگر محمد نبود تو را نمى‏آفريدم.» اين حديث را «طبرانى» نيز در كتاب خود آورده و بر آن افزوده: «و او آخرين پيامبر نسل توست». [66]

و در تفسير آيه شريفه:«و لمّا جاءهم كتاب من عند اللّه‏ مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة اللّه‏ على الكافرين» [67] محدثان و مفسران در تفسير اين آيه روايت كرده‏اند كه: «يهود مدينه و خيبر پيش از بعثت هرگاه با همسايگان عرب و مشرك خود از قبيله اوس و خزرج و غير ايشان مى‏جنگيدند، به نام رسول خدا(ص) كه در تورات يافته بودند بر آنان پيروزى مى‏جستند و پيروز مى‏شدند و عليه كفار دعا مى‏كردند و مى‏گفتند: «پروردگارا! به حق نبى امّى از تو مى‏خواهيم كه ما را بر آنها پيروز گردانى.» يا مى‏گفتند: «پروردگارا! به اسم نبيّت ما را بر آنهاپيروز بگردان...». [68]

ولى هنگامى كه كتاب خداوندى، قرآن كريم و تصديق كننده تورات و انجيل، به وسيله همان كسى كه به خوبى و بى‏ترديد او را مى‏شناختند، يعنى محمد(ص) به سويشان آمد، بدان كافر شدند؛ زيرا او از بنى‏اسرائيل نبود. [69]

توسل به پيامبر(ص) در حال حيات:

احمدبن حنبل، ترمذى، ابن‏ماجه و بيهقى از «عثمان‏بن حنيف» روايت كنند كه: «مردى نابينا نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «از خدا بخواه مرا بهبود بخشد.» پيامبر فرمود: «اگر بخواهى دعا مى‏كنم و اگر خواستى صبر مى‏كنى كه براى تو بهتر است.» گفت: «دعا كنيد.» پيامبر فرمود: «وضو بگير؛ وضويى نيكو و اين دعا را بخوان:«اللّهم انّى اسئلك و اتوجّه اليك بنبيّك محمّد نبىّ الرحمه. يا محمّد انّى توجّهت بك الى ربّى فى حاجتى لتقضى لى. اللّهم شفعه فى.» [70] اين روايت را بيهقى و ترمذى صحيح السند دانسته‏اند!

توسل به پيامبر(ص) بعد از وفات:

طبرانى در معجم الكبير از عثمان‏بن حنيف روايت كند كه: «مردى براى نياز خويش نزد «عثمان‏بن عفان» آمد و شد مى‏كرد و عثمان به خواسته او بى‏اعتنائى مى‏نمود. آن مرد ابن‏حنيف را ديد و از وضع موجود شكوه كرد. عثمان‏بن حنيف به او گفت: «به وضو خانه برو و وضو بگير و به مسجد درآى و دو ركعت نماز بگزار و بگو:«اللّهم انّى اسئلك و اتوجّه اليك بنبيّنا محمّد نبى الرحمه. يا محمّد انّى اتوجّه بك الى ربّى لتُقضى حاجتى»و حاجتت را بيان كن.» آن مرد رفت و آنچه به او گفته بود انجام داد و بعد به در خانه عثمان آمد كه ناگهان دربان خانه آمد و دستش را گرفت و وارد مجلس عثمان كرد. او نيز وى را روى زيرانداز خود نشانيد و گفت: «خواسته ات چيست؟» او خواسته‏اش را بيان كرد و وى آن را برآورد و به او گفت: «هر نياز ديگرى كه دارى بيان كن.». [71]

توسل به عبّاس عموى پيامبر(ص):

در صحيح بخارى روايت كند كه: «عمربن خطاب هرگاه دچار قحطى مى‏شدند عباس‏بن عبدالمطلب را شفيع قرار مى‏داد و مى‏گفت: «پروردگارا ما در گذشته با توسل به پيامبرمان به سوى تو مى‏آمديم و تو بارانمان مى‏دادى و سيرابمان مى‏كردى. اكنون با توسل به عموى پيامبرمان به سوى تو مى‏آئيم. پس، بارانمان ده و سيرابمان كن.». راوى گويد: «پس از آن باران مى‏باريد.» [72]

بديهى است كه شفيع قرار دادن عباس بدان‏خاطر بود كه عموى رسول خدا (ص) است و نه چيز ديگر.

* * *

با وجود چنين احاديثى كه در سنت رسول خدا(ص) وجود دارد، اختلاف درباره صفات خاص پيامبران به ويژه خاتم انبياء(ص) و اختلاف درباره امتياز و برترى آنها بر ساير مردم، شايسته و سزاوار نباشد. (اما چرا چنين شد موضوعى است كه) در بحث آينده علت و انگيزه آن را يادآور مى‏شويم.

منشأ اختلاف پيرامون صفات رسول خدا(ص)

با صراحتى كه نصوص متواتر گذشته پيرامون صفات انبياء داشت، اين سؤال به ذهن مى‏آيد كه اختلاف درباره آنها چگونه پديد آمد؟

پاسخ اين است كه، ما اگر اخبار فراوان ديگرى را كه در پائين آوردن شأن و مقام انبياء روايت شده و در كتب حديث منتشر گرديده مورد توجه و دقت نظر قرار دهيم ـ رواياتى كه جايگاه و ارزش انبياء را از ساير مردم نيز پائين‏تر مى‏آورد ـ در مى‏يابيم كه اينگونه روايات در جان معتقدان به صحت آنها ديد و بينش ويژه‏اى ايجاد مى‏كند كه با محتواى روايات گذشته تناقض دارد. و ما براى پرهيز از طول سخن، تنها به ذكر پاره‏اى از آنچه در شأن خاتم انبياء و افضل رسولان(ص) روايت شده بسنده مى‏كنيم، كه همين مقدار براى آنكه تدبّر كند و بصيرت جويد كافى است.

روايت بخارى و احمد:

گويد: «رسول خدا(ص) پيش از آنكه به او وحى شود، فراروى «زيدبن عمروبن نفيل» [73] سفره‏اى بگسترد كه در آن گوشت بود و زيد از خوردن آن امتناع كرد و گفت: «من جز از آنچه نام خدا بر آن برده شده نمى‏خورم».

بنابراين، زيد در زمان جاهليت از رسول خدا(ص) برتر بوده و از امور جاهلى پرهيز مى‏نموده، چيزى كه رسول خدا(ص) از آن پرهيز نمى‏كرده است!

روايت بخارى و مسلم

گويد: «هنگامى كه جبرئيل اين آيات را براى رسول خدا(ص) آورد:«اقرأ باسم ربّك الّذى خلق ـ الى ـ علّم بالقلم»پيامبر(ص) در حالى كه شانه هايش مى‏لرزيد به خانه بازگشت و به خديجه گفت: «من بر جان خود مى‏ترسم» و خديجه به او گفت: «نه چنانست! بلكه بشارتت باد كه به خدا سوگند خداوند هرگز تو را خوار نگرداند» و او را نزد «ورقه‏بن نوفل» برد ـ مردى كه در جاهليت نصرانى شده بود ـ و رسول خدا(ص) آنچه را ديده بود برايش بازگو كرد و ورقه گفت: «اين همان «ناموس»ى است كه بر موسى نازل گرديد...» [74]

پس، ورقه نصرانى نسبت به «وحى و جبرائيل» از رسول اللّه‏(ص) كه مخاطب وحى است، آگاهتر بوده است! و پيامبر(ص) از سخن ورقه به سرانجام خويش اطمينان پيدا كرد، و گرنه ـ بنابر روايت ابن‏سعد در طبقات ـ مى‏خواست خود را از بالاى كوهى پرتاب كند ـ و بنابر روايت طبرى ـ رسول خدا(ص) فرمود: «اين نابود شده ـ يعنى خودش ـ يا شاعر است يا مجنون و اين حالت من هيچگاه نبايد زبانزد قريش گردد!» [75]

و نيز روايت بخارى و مسلم:

گويد: «رسول خدا(ص) خشمگين مى‏شد و لعنت مى‏كرد و دشنام مى‏داد و كسى را كه سزاوار نبود اذيت مى‏نمود، و از خدا خواسته بود تا آن را براى كسانى كه هدف آن قرار گرفته‏اند، زكاة و پاكيزگى قرار دهد.». [76]

و نيز روايت كرده‏اند كه:

«برخى از يهوديان رسول خدا(ص) را بگونه‏اى «سحر» كردند كه مى‏پنداشت كارى انجام مى‏دهد، در حالى كه انجام نمى‏داد!» [77]

روايت مسلم:

گويد: «رسول خدا(ص) از كنار قومى كه در حال تلقيح نخل خرما بودند عبور كرد و گفت: «اگر آنها را تلقيح نكنيد نيكو مى‏شوند.» آنها دست از تلقيح كشيدند و خرماها آفت زده و ناقص شدند و پيامبر گفت: «شما به امور دنياى خود داناتريد.» [78]

 و نيز روايت كرده‏اند كه:

«رسول خدا(ص) به آواز دختركانى از انصار گوش فرا داد و ابوبكر آنها را براند.». [79]

 و مسلم روايت كند كه:

«رسول خدا(ص) عايشه را بر دوش خود سوار كرد تا حبشيانى را كه در مسجد نمايش مى‏دادند تماشا كند و عمر آنها را براند.». [80]

و در روايت ترمذى گويد: «ناگهان عمر ظاهر شد و مردم پراكنده شدند و رسول خدا(ص) گفت: «مى‏بينم كه شياطين جن و انس از عمر فرار مى‏كنند!» [81]

و در روايت ديگرى گويد: «هنگام بازگشت رسول خدا از يكى از غزوات، كنيزكى سياه پوست دف مى‏زد و آواز مى‏خواند كه عمر وارد شد و او دف را بر زير...خود نهاد و روى آن نشست و رسول خدا(ص) گفت: «عمر! همانا شيطان از تو مى‏ترسد.». [82]

 و بخارى و مسلم از عايشه روايت كنند كه گفت:

«رسول خدا(ص) قرائت مردى را در مسجد شنيد و گفت: «خداى رحمتش كند كه آيه فلان و فلان از سوره فلان را كه جا انداخته بودم به يادم آورد!» [83]

* * *

در آنچه گذشت، ديديم كه «زيدبن عمروبن نفيل» پسر عموى خليفه عمر خداترس‏تر از رسول خدا(ص) بود و از خوردن گوشتى كه براى مجسّمه‏ها و بت‏ها قربانى شده بود امتناع مى‏كرد، در حالى كه رسول خدا(ص) آن را مى‏خورد.

و «ورقه‏بن نوفل» نصرانى درمى يافت كه آنكه نزد رسول خدا(ص) آمده جبرئيل است، ولى رسول خدا(ص) او را نشناخت و ترسيد كه جن زده شده و آيات سوره «اقرأ» از قافيه پردازيهاى اجنه باشد.

و «سحر» يهود در رسول خدا(ص) چنان اثر كرد كه مى‏پنداشت كارى انجام مى‏دهد و انجام نمى‏داد.

و رسول خدا(ص) آياتى از قرآن را جا انداخته و آن را فراموش كرده بود تا آن صحابى آنهارا تلاوت كرد.

و دستور داد نخل‏ها را تلقيح نكنند تا اصلاح گردند و چون آفت زده شدند به آنها گفت: «شما به امور دنياى خود از من داناتريد.»

و به آواز دختركان انصارى گوش فرا داد و ابوبكر آن را ناخوش داشت. و به عمر گفت: «شيطان از تو فرار مى‏كند.»

* * *

اينگونه احاديث و امثال آنها اثبات مى‏كنند كه رسول خدا(ص) در عصر جاهلى فروتر از زيد بود. و بعد از اسلام نيز، ورقه نصرانى نسبت به وحى و جبرئيل از رسول خدا(ص) آگاهتر بود. و ابوبكر و عمر بيش از رسول خدا(ص) از بازى و بيهودگى پرهيز مى‏كردند. و آن صحابى كه آيات جا افتاده را تلاوت كرد، حافظه‏اش از رسول خدا(ص) قوى‏تر بود. و رسول خدا(ص) همانند ساير مردمان است و خداوند او را از بازيگرى و سحر يهود مصون نداشته است. و او خشمگين مى‏شود و كسانى را كه سزاوار نيستند لعنت مى‏كند و دشنام مى‏دهد!! [84]

وبديهى است كه هر كس به صحت اين احاديث ايمان آورد، در جان او بينشى پديد آيد كه با محتواى روايات پيشين درباره صفات ويژه خاتم انبياء(ص) كه او را با فضائلى انبوه از ساير مردم جدا مى‏سازد، تناقض دارد. و آن مرد سعودى (ظاهراً آگاه) حق داشت كه بگويد: «محمد مردى مثل من بود كه مرد!»

اضافه بر اينگونه احاديث كه ديد و بينشى متناقض با آن فضائل را ايجاد مى‏كند، كارى است كه خليفه صحابى عمربن خطاب انجام داد و با رأى و اجتهاد شخصى خويش آن «شجره» و درختى را كه در زير آن با رسول خدا(ص) در حديبيه بيعت شده بود، قطع كرد. [85]

ولى از سوى ديگر، همه اين احاديثِ پائين آورنده مقام و منزلت رسول خدا(ص) را خطبه «قاصعه» امام على(ع) نقض و نابود مى‏كند. آنجا كه فرموده:

«و لقد قرن اللّه‏ به ـ صلى اللّه‏ عليه و آله ـ من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره. و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امّه، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يأمرنى بالاقتداء به. و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء، فاراه و لا يراه غيرى، و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول اللّه‏ ـ صلى اللّه‏ عليه و آله ـ و خديجة، و انا ثالثهما؛ ارى نور الوحى و الرساله، و اشمّ ريح النبوة. و لقد سمعت رنّة الشيطان حين نزل الوحى عليه ـ صلى اللّه‏ عليه و آله ـ فقلت: يا رسول اللّه‏! ما هذه الرنّة؟ قال: هدا الشيطان أيس من عبادته.»

خداوند پس از دوران شيرخوارگى آن حضرت برترين فرشته از فرشتگانش را قرين و همراهش نمود تا در طول شبانه‏روز او را در مسير مكارم و محاسن اخلاق عالم رهنمون گردد و من نيز، همچون كودكِ دنبال مادر، پيروى‏اش مى‏كردم و او هر روز از خوى خود براى من نشانه‏اى برمى‏افراشت و فرمانم مى‏داد كه از آن پيروى نمايم. او در هر سال مدتى را در غار «حراء» پناه مى‏گرفت و جز من كسى او را نمى‏ديد، و در آن دوران هيچ خانواده‏اى در اسلام جز رسول خدا(ص) و خديجه، و من كه سومينشان بودم تشكيل نشده بود، نور وحى را مى‏ديدم، و بوى نبوت را استشمام مى‏كردم، و ناله شيطان را به هنگام نزول وحى بر او(ص) شنيدم و گفتم: يا رسول اللّه‏! اين چه ناله‏اى است؟ فرمود: اين شيطان است كه از پيروى شدن خود نااميد شده است».

نمى‏توانم فهميد چگونه پيامبر نمى‏توانست خود را بشناسد ـ چنانكه در داستان ورقه گذشت [86] ـ حال آنكه بر كتف او مهر نبوتى بود كه هر يك از اهل كتاب مى‏ديدش او را مى‏شناخت؟!

همچنين اينگونه روايات را روايات دلائل نبوت و خوارق عاداتى كه پيش از بعثت از آن حضرت صادر گرديد، نقض و نابود مى‏كند. مانند آنچه كه در سفر اولش به شام با ابوطالب، و در سفر دومش به تجارت براى خديجه از آن حضرت مشاهده شد. و آنچه كه احبار و رهبان از موضوع بعثت او خبر دادند، و سايه بانى ابر، و همه امورى كه هر كه در آن دو سفر با آن حضرت بود از آن آگاه شد و اخبار آن در كتب سيره و حديث آمده است. [87]

و نيز، اخبارى كه اهل كتاب پيش از بعثت درباره آن حضرت دادند و در تورات آمده است. [88] و سلام كردن درخت و سنگ بر آن حضرت. [89]

چگونه خود را نمى‏شناخت، در حالى كه عيسى‏بن مريم(ع) آمدنش را بشارت داده بود. چنانكه خداوند متعال در سوره صف آيه 6 مى‏فرمايد:«و مبشرا برسول يأتى من بعدى اسمه احمد»: «و بشارت دهنده‏ام به رسولى كه بعد از من مى‏آيد و نامش احمد است.»

چگونه خود را نمى‏شناخت، حال آنكه اهل كتاب:«يعرفونه كما يعرفون ابناءهم»: «او را به گونه‏اى مى‏شناختند كه فرزندانشان را.» [90]

آرى، آنان اين پيامبر و نبىّ امّى:«...الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل»يعنى: «همان كه نامش را در تورات و انجيل نزد خود نوشته مى‏يافتند.» [91] را به خوبى مى‏شناختند.

* * *

به زودى در بحثهاى مصادر شريعت اسلامى در همين كتاب خواهيم ديد كه چگونه سلطه‏هاى حاكم در اسلام مى‏كوشيدند تا مقام خلافت را در نظر مسلمانان از مقام نبوت برتر و بالاتر نشان دهند. براى نمونه، «حجاج‏بن يوسف ثقفى» والى عراق از سوى «عبدالملك مروان» در كوفه خطابه خواند و از كسانى كه در مدينه به زيارت قبر رسول خدا(ص) مى‏رفتند ياد كرد و گفت:

«مرگ بر آنان باد كه پيرامون چوبها و استخوانهاى پوسيده طواف مى‏كنند! چرا پيرامون قصر اميرالمؤمنين عبدالملك طواف نمى‏كنند؟! آيا نمى‏دانند كه جانشين شخص از رسولِ او بهتر است؟!» [92]

آرى، آنچه از رويكرد پاره‏اى از مسلمانان در سده‏هاى اخير مى‏يابيم، كه مقام پيامبر(ص) را سبك مى‏شمارند، چيزى جز نتيجه آن تلاش‏ها در طول قرون نباشد. چه از راه رواياتى كه ارزش و مقام رسول خدا(ص) را مى‏كاهد، و چه از راه تأويل آيات قرآن و غير آن كه مسلمانان را به گونه‏اى كه خواستند توجيه كرده و بار آوردند.

يكى از نمونه‏هاى ديگر، ديدگاه آنان درباره بزرگداشت ياد ميلاد رسول اكرم(ص) است كه در بحث بعد به آن مى‏پردازيم.